بسط و گسترش دولت سعودی اول: محدوده وشم1
اشاره ی مترجم
مایکل کوک در چهار مقاله ای که نخستین آن ها به عنوان پژوهش تاریخی و منسجم در باب تاریخ بسط قلمرو و اندیشه سعودی ـ وهابی در شبه جزیره عربی ، ذیلاً ارائه شده ، بر آن بوده تا به ابهامات و نقاط ناپیدای تاریخ این جنبش پرتو آگاهی و دانش بیفکند. او در این مقاله با اتکا به متون اندک و مغشوش تاریخی وهابی و غیروهابی، رسالات و گزارشات تاریخی و کتب دست اول، حضور و قدرت گیری اتحاد سیاسی ـ مذهبی محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود، حاکم درعیه را در منطقه وشم به عنوان نزدیک ترین همسایه نجد و یکی از فرصت های مهم بسط قلمرو وهابی ـ سعودی در شبه جزیره عربی بررسی کرده است. او پس از ارائه توضیحات مقدماتی، به جمع آوری و تحلیل اسناد و شواهدی از تاریخ آغاز حرکت وهابی در نجد پرداخته و تلاش کرده نوع مواجهه حقیقی مردم شبه جزیره با این حرکت را شناسایی کند. او در این مقاله پس از ارائه توضیحاتی مفصل به خوبی نشان می دهد که مردم وشم به دلایلی چون شدت عمل و تندخویی وهابیون که از افراط در عقایدشان ناشی شده بود، و نیز احساس توانایی و اعتماد به خویش برای تشکیل حکومتی رقیب با آ ل سعود، نه تنها هیچ علاقه ای به پیوستن به جنبش وهابی نداشتند، بلکه بر آن بودند که استقلال خود را حفظ کرده و سر در مقابل افکار تندروانه وهابیون خم نکنند. ردیات اهالی وشم نیز در این رساله مورد تحلیل قرار گرفته و به خوبی عزم جمعی این مردم را برای مقابله با حرکت وهابی به خواننده منتقل می کند. این عدم تمایل برای اهالی سرزمینی که نزدیک ترین گرایش ها و شرایط جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی را به مردم نجد داشتند، نشانگر عدم پذیرش اولیه و اقبال داوطلبانه مردم در قبال افکار ابن عبدالوهاب است. به دیگر سخن و بر مبنای این تحلیل، تنها عامل بسط قلمروی وهابیون، استیلای نظامی مهاجمان و ضعف اتحاد و همبستگی مردم مورد تهاجم بوده است. در این مقاله حقایق و شواهدی در تاریخ وهابیت ارائه شده که تاکنون مغفول واقع شده است.
معرفی و آشنایی
شکل گیری دولت اول سعودی یکی از نمونه های شایع پدید آمدن دولت ها در تاریخ مردمان عرب است ، که طی آن نوعی اندیشه مذهبی به همراه جهت گیری های سیاسی، عامل اساسی شکل گیری یک حکومت می شود. یکی از این دو عامل، جوامع قبیله ای یا غیر آن را به حرکت در می آورد ، و دیگری آن ها را به شکل یک حکومت و دولت متحد می کند. با این وجود دو موردِ قابل توجه در ساختار دولت سعودی دیده می شود که شایسته بررسی بیشتر است. اولین مطلب به ایدئولوژی این دولت باز می گردد. پس زمینه های متحجر و بنیادگرای دولت سعودی، به هیچ یک از گروه های جنجالی اهل سنت شباهتی نداشت بلکه آشکارا به یکی از فرقه های آرام اهل سنت، یعنی حنابله باز می گشت. اما دومین مطلب از موارد قابل بررسی درباره دولت سعودی، بستر شکل گیری دولت سعودی یا به طور مشخص، محل شکل گیری این دولت، یعنی نجد است.
با یک مرور کلی بر تاریخ عربستان از ظهور اسلام تا شکل گیری دولت های جدید می توان دریافت که تمام دولت ها و قدرت ها، در سرزمین های حاشیه ای شبه جزیره مثل حجاز، یمن و عمان شکل گرفته اند. دلیل این پدیده کاملاً مشخص است؛ بیابان مرکزی شبه جزیره [نجد] از سه موهبت اصلی محروم بود: مردم آن جا زمین حاصلخیز برای کشاورزی نداشتند؛ نجد به هیچ وجه منطقه استراتژیک نظامی یا تجاری به حساب نمی آمد؛ و سکنه آن در مقایسه با حجاز، از اماکن مقدس مذهبی بی بهره بودند.
در این میان و در مقام مقایسه، نجد یکی از دور افتاده ترین مناطق شبه جزیره محسوب می شد. این منطقه از باران های سالیانه مناطق دیگری چون یمن و عمان بی بهره بود و به جای آن مملو از صحاری خشک و بی آب و علف بود. این صحاری چنان پراکنده و دور از هم بودند که امکان پدید آمدن یک حکومت متحد را از میان برده بودند. اطلاعات و مدارک بسیار ضعیفی از حضور تنها یک حکومت محلی در ناحیه نجد، از زمان حضور پیامبر اسلام(ص) تا قرون مورد بحث وجود دارد. بنو اُخَیدِر، حکومتی محلی بود که در فاصله قرون سوم تا پنجم هجری در یمامه اعمال قدرت می کرد و توسط اشراف و سادات آن منطقه اداره می شد.2 اما هیچ یک از این شواهد و آثار در شکل گیری ساختار اولیه دولت سعودی نقشی نداشتند ، بنابراین بجاست اگر پرسیده شود، چه عاملی باعث شکل گیری این حکومت، در این منطقه دور افتاده شده است؟
پیش درآمد
وشم ناحیه ای در حدود هشتاد مایلی غرب و شمال غربی ریاض در عربستان است.3 گسل هایی که از شمال غرب به جنوب شرق امتداد پیدا کرده اند، مأمن و محل اصلی سکونت هفت قبیله ای ست4 که سلسله وار در محدوده ای به ابعاد بیست و پنج مایل مربع پراکنده شده اند. منابع اقتصاد و معیشت این مردمان بر پایه ترکیبی از کشاورزی ـ نخیلات و غلات5 ـ و دامداری شکل گرفته است. جمعیت نسبی مردم نجد در پایان عمر دولت اول سعودی به 12400 نفر می رسید.6 اما وجود حاشیه بیابانی در اطراف منطقه و بروز طوفان شن، هر از چند گاهی جان و مال سکنه را به خطر می انداخت.7 بدون شک همین حاشیه های بیابانی عامل مضاعفی بر انزوای سیاسی ـ اجتماعی این منطقه بوده است.8
در شجره نامه ای که در ذیل می آید، ارتباطات و وابستگی های هفت قبیله اصلی ساکن این منطقه به تفصیل شرح داده شده است. سعی من در تهیه این شجره نامه بر آن بود که تا جایی که منابع اجازه می دهند، وابستگی ها و ارتباطات قبیله ای ایشان را نشان دهم.9 عمده ساکنان این ناحیه در دوره زمانی مورد بحث از شعب قبیله تمیم بوده اند: مرآت10 و ثرمداء11 به وسیله عناقِر، فرع به وسیله نواصر12 و اُشَیقِر به وسیله وُهَبَه13 اداره می شد. چنین به نظر می رسد که سکنه شَقره از بنوزید بوده اند که در تقسیم بندی های قبیله ای جزو بنوتمیم محسوب نمی شد.14 به رغم فقدان اطلاعات مستند و قابل اتکا درباره اثیفیه15و قرانین16، با تکیه بر شواهد پیشین می توان سکونت اقوام تمیمی را در این دو منطقه محتمل دانست.
- اُشیقر (وهبه)
- فرع (نواصر)
- شقراء (بنو زید)
- قرائن (؟)
- اُثیفیه (؟)
- ثرمداء (عناقر)
- مرآت (عناقر)
در بازه زمانی مورد بحث، منازعات و درگیری های بسیاری میان ساکنین این ناحیه در منابع ثبت شده است، کامل ترین آن ها، سفرنامه فیلبی ست که طی سفری که نگارنده در پایان جنگ جهانی اول به منطقه وشم داشته، نگاشته شده است.17 همدانی در کتاب جغرافیای خویش18 با درج شواهدی چون هجوپردازی «جریر ابن عمر الخطفی» شاعر اموی در مذمت ساکنان اُثیفیه و ذکر نام چهار قبیله از میان هفت قبیله اصلی منطقه، قدمت و طول عمر این قبایل را برای ما به اثبات می رساند.19 در عین حال باید از شکل گیری نوعی روند ترکیب جمعیت در طول تاریخ ، در میان این قبایل سخن گفت. از سوی دیگر همدانی از حضور جمعی از قبایل تمیمی هم در نجد سخن گفته20 و قدمت آن ها را ـ در آن زمان ـ «بسیار کهن» دانسته است.21 قبایل تمیمی حتی تا قرن دوازدهم هم یکی از سکنه عمده این منطقه محسوب می شده اند. به نظر می رسد که در فاصله بین قرن دوازدهم تا زمان حضور فیلبی در منطقه، تعلقات خویشاوندی قبیله مرآت تغییر کرده است، با این وجود بازهم ریشه تمام قبایل تمیمی به سه شعبه اصلی خود یعنی ثرمداء، فرع و اُشَیقِر بازمی گردد.
بخت با ما یار است که چنین اطلاعات جزئی ای را درباره یک منطقه کوچک و دور افتاده عربی چون وشم در اختیار داریم.22 منابعی که در دوران پیش سعودی در نجد در دست داریم تنها به سنت تاریخ نگاری نجدی مربوط به نیمه اول قرن یازدهم منحصر است،23 که محصول مطالعات و تحقیقات علمای حاضر در مرکز علم آموزی نجد یعنی اُشَیقِر،24 بوده است. برای یافتن مشابه این ساختارهای تاریخ گذاری جزئی و در عین حال مغشوش، می توان به تاریخ خلیفه بن خیاط اشاره کرد. از حوزه های مشابه می توان به برخی اطلاعات شجره نامه ای25 و زندگی نامه های علمای ساکن در اُشیقر و دیگر حوزه های علمیه منطقه دست یافت.26 برای دوره بسط دولت سعودی، وقایع نگاری های سعودی عموما از بقیه منابع کامل تر و دقیق تر به شرح وقایع و رخدادها پرداخته اند.27 اما متاسفانه هر خواننده ای را به لحاظ درهم آمیختگی و تشویش اطلاعات به یاد شیوه تاریخ نگاری طبری می اندازند. در ضمن رسالاتی به قلم محمد بن عبدالوهاب خطاب به اشخاصی در وشم در دسترس است که به علت عدم صراحت مطالب، نمی توان آن ها را دقیقا تاریخ گذاری کرد.28 در باب دوره انضمام و پیوستن وشم به قلمرو سعودی، منابع بسیار قلیل و مختصرتر از دیگر دوره های این تاریخ هستند.در این دوره هیچ گونه اطلاعات آرشیوی وجود ندارد و جهان خارج تنها از طریق فروپاشی دولت اول سعودی توانسته بود اطلاعات صریح و مشخصی از وشم به دست آورد.29 این منابع هنوز هم در افق های گسترده یا محدود توسط پژوهشگران جدید که در باب تاریخ نجد در دوران حاضر تحقیق می کنند، مورد استفاده قرار می گیرند.30
تعاملات سیاسی وشم با سرزمین های اطراف، پیش از غلبه سعودیان
بیشتر رخدادهای سیاسی وشم در دوره پیش سعودی، به افق سیاست منطقه ای و محدود آن دولت بازمی گردد.31 در وهله اول باید گفت که ارتباط سیاسی ساکنان وشم با مناطق و نواحی مسکونی هم جوار، کمی غیرطبیعی به نظر می رسد. در سمت غرب، وشم با واکنش های شدیدی از طرف اشراف مکه در قبال توسعه طلبی های خود مواجه بود که نهایتاً در سال 1107 به حمله اهالی مکه به اُشیقر ختم شد.32 اما برخلاف غرب، اهالی وشم از نوعی اقبال در همسایگی و هم جواری با نجد در سمت شرق برخوردار بودند. در سال 1088 ثرمداء به حریملاء تاخت، اما در سال 1095 حریملاء به این حمله پاسخ داد.33 در سال 1125 اهالی ثادق در حمله ای به ثرمداء شرکت کردند34 و در سال 1147 مردانی از جُلاجِل در منازعات داخلی اُشیقر مداخله کردند.35 منابع از برخوردها و معارضاتی میان ثرمداء و رغبه نیز سخن گفته اند.36 چنین ارتباطات و برخوردهایی حاکی از دو مساله قابل توجه است؛ اولی اینکه سکنه عمده وشم همگی متعلق به دو طایفه ثرمداء و اُشیقر بوده اند و دیگر اینکه نجدیانی که ارتباطات خود را با وشم حفظ کرده بودند در دو منطقه همسایه سُدَیر و مِحمَل ساکن بوده اند. (در عین حال به نظر می رسد که مناطق مهاجرنشین وشم گسترده تر از این بوده اند.)37
در مرحله بعد نیز شواهد قلیلی از ارتباطات سیاسی بین ساکنان وشم و دیگر قبایل بیابان گرد نجد را می توان یافت. اطلاعات مختصر ما در این دوره زمانی ، منحصر به همکاری یکی از تیره های قبیله ای به نام ظفیر، که در عین حال یکی از اصلی ترین تیره های بیابان گرد نجد نیز محسوب می شده است38 و با ثرمداء در جنگی بر علیه اُثیفیه که در همسایگی ظفیر قرار داشت، بود.39 در این مورد تنها یک مورد مشکوک از تهدیداتی که در سال 1103 و 1104 متوجه اُشیقر و فضول شده بود، وجود دارد.40
در مرحله سوم و با توجه به محدودیت سپهر سیاست وشم، بهتر آن است که منطقه و گرایش های سیاسی آن را به سه بخش اصلی تقسیم کنیم: در شمال (اُشیقر و فرع)، در مرکز (شقراء و قرائن) و در جنوب (اُثیفیه ، ثرمداء و مرآت). در مورد منطقه مرکزی تنها یک منبع مبهم تاریخی وجود دارد که درباره حمله شقراء به قرائن در سال 1099 مطالبی را بیان کرده است.41 شاید بتوان اطلاعات دیگری را از طریق بررسی منابعی خارج از سنت تاریخ نگاری مذکور به دست آورد.42 اما در باب حوزه های شمالی و جنوبی منابع فراوانی در دست است، با این وجود پر واضح ست که در هیچ منبعی نشانی از وجود روابط میان شمال و جنوب وجود ندارد.43 چنین به نظر می رسد که حوزه های دورتر شمالی و جنوبی به لحاظ سیاسی کاملا در فضای متفاوتی قرار داشته اند. مقتضی ست که در این جا به هریک به صورت مجزا نگاهی بیندازیم.
علی القاعده در جنوب روابط درون منطقه ای سکنه، بسیار شفاف بوده است. ثرمداء قدرت منطقه ای بود و هرکدام از قبایل اُثیفیه و مرآت به ترتیب در 441191 و 1136 45 مغلوب ثرمداء شده بودند. اما من در این میان هیچ شاهد تاریخی برای اثبات ادعای حکمرانی ثرمداء بر دو قبیله دیگر حوزه سیاسی جنوبی وشم نیافته ام.46 (به هر حال حتی اگر چنین اتفاقی هم رخ داده باشد ما از آن بی اطلاعیم). اما در سال 1116 یک گریزان از حکام ثرمداء توانست به اُثیفیه پناه ببرد.47 در حوزه شمال نیز شواهدی در باب رابطه بین اُشیقر و فرع وجود دارد، اما مشابه حوزه جنوب، اُشیقر در آن به یک قدرت منطقه ای شبیه بود. همانطور که خواهیم دید قدرت اُشیقر(بر عکس ثرمداء) در جریان یک نزاع داخلی مضمحل شد و پس از آن هیچگاه نتوانست مجدداً به عنوان یک قدرت منطقه ای در عرصه سیاست منطقه رخ بنماید.
الگوی روابط هم به طبع یکسویه بوده است: فرع در سال1111 حمله ناموفقی به اُشیقر داشت48، در ادامه اُشیقر در جواب حمله فرع، و طی حمله ای در سال 1135 موفقیت بیشتری نسبت به رقیبش کسب کرد49، اما در سال 1139 بشدت از فرع شکست خورد50 و نهایتا در سال 1149 صلحی میان این دو برقرار شد.51 چنین به نظر می رسد که در بازه زمانی 1135-1139 فرع تحت حکمرانی اُشیقر قرار داشته است.52 جریان این دشمنی ها می تواند تأثیرات طولانی و آشکاری را بر دیگر بخش ها اعمال کند و این در حالیست که این دو بخش تنها با فاصله قریب به یک مایل از یکدیگر فاصله داشتند.53 حال چگونه ممکن است دو گروه ساکن در منطقه ای با فاصله زمانی تنها چند دقیقه، بتوانند مستقل از یکدیگر حضور داشته باشند.54
دو سؤال مهم در این جا مطرح است؛ اولا باید بررسی کرد در حالی که اطلاعات در دسترس من بسیار ناقص تر از دیگران است، آیا ارائه این تصاویر ناشی از فقر منابعی ست که گریبانگیر پژوهشگران این حوزه است؟ در این میان، توسط محققین جدید وجود ارتباطی میان یکی از قرایای قرائن55 و اُشیقر65 به اثبات رسیده است که در نظر من تا حدودی بی اعتبار به نظر می رسد. اما در کنار بررسی منابع اصلی درباره این موضوع، باید به منابع خارجی که اطلاعات تاریخی جزئی، اما راهگشایی را در اختیار ما می گذارند، توجه کنیم.
در رسالات محمد بن عبدالوهاب، او مردم شقراء را به خاطر کندی و سستی در حمله به ثرمداء سرزنش و شماتت کرده است (شقراء در آن زمان جزء قلمرو وهابیت محسوب می شده است) و در پایان، او پس از بیان مطالب بی اهمیتی مثل تحقیر و دشنام دادن،75 جنگهای قبلی شان بر علیه حاکم ثرمداء را توضیح و تبیین می کند. اگر این گزارش ها صحت داشته باشند، باید برای روابط وشم با دیگر مناطق، سطوح بسیار گسترده تری را از آنچه در فوق آمد، متصور باشیم.اما حتی این مطالب هم به سختی می تواند نگاه ما را به ارتباطات خارجی مردم وشم در دوره پیش از سعودی تغییر دهد. تحقیقات من اساساً اشتباه و نادرست خواهد بود اگر مورخانی که اتفاقات مهم و تأثیرگذار را رها کرده و تمام توجه خویش را معطوف به وقایع جزئی و بی اهمیت کرده اند، بروز انحراف و کژی را در مسیر پژوهش های خویش نپذیرند.85
سؤال بعدی که در این رابطه ذهن مرا به خود مشغول داشته، این است که آیا این ساختارهای مبهم و بی ثبات همیشه در وشم وجود داشته یا این رویه پدیده ای نوظهور و متاثر از حضور وهابیت در این منطقه بوده است؟ بدون شک سنت تاریخ نگاری منطقه هیچ اشاره ای به زمانی که وشم یکپارچه بوده نکرده است، با این وجود ما گزارشی از یاقوت حموی در قرن ششم هجری داریم که قبایل پنج گانه وشم با اتحاد و یکپارچگی با یکدیگر مقابل یک قبیله بیابان گرد و غارت گر مقاومت کرده اند.95 از این نوع سازگاری ها و انعطافات به هیچ وجه در دوره مورد بحث ما یا زمان معاصر06 نمی توان یافت. اگر این وشم متحد و یکپارچه پایتختی می داشت بدون شک باید آن را ثرمداء دانست چنانکه یاقوت از آن به عنوان مرکز فرماندهی وشم سخن گفته است.16
سیاست داخلی وشم پیش از حضور سعودیان
ساختار کلی تعاملات داخلی وشم بسیار ساده و ابتدایی ست26:هر گروه ساکنین برای خویش رئیسی داشت36 و البته در اکثر موارد روند جانشینی یک رئیس قدرتمند محلی چیزی جز آشوب و هرج و مرج به همراه نداشت. با این وجود ما با هیچ نوع حکومت غیر سلطنتی اعم از دموکراتیک یا الیگارشی در میان تواریخ برنمی خوریم.تا آن جایی که من دریافته ام یک گروه سکنه به خاطر قدرت، بر چندگروه دیگر به مدت زمان نامعلومی حکومت می کرد که طبعاً در این میان رئیس از خاندان حکومتگر انتخاب می شده است.
باید اذعان داشت که تنها اصل ثابت و لایتغیر در باب قدرت رؤسای قبایل، تغییرات دائمی آن ها بوده است. در حقیقت رقابت ها بر سر مساله ریاست شهرها، اصلی ترین موضوعی ست که توجه تاریخ نگاران را به خویش جلب کرده است. بسیار روشن است که تفاوت بین ساکنان یک منطقه باعث تغییر در ساختار و رژیم حکومتگر ایشان می شود اما در این رابطه اسناد و مدارک کمتری در اختیار ماست. همچون گذشته یکی از بدترین قسمت های تواریخ نگاشته شده در سنت بومی وشم، به مسائل سیاسی داخلی شهرهای آن، فرع46 در شمال و اُثیفیه56 در جنوب اختصاص یافته است. اطلاعات ما در باب مرآت که در دورترین نقطه جنوب قرار دارد، کمی بیش از حد معمول گسترده است. نام چهارتن از روسای قبایل در میان منابع دیده می شود که همگی از عناقر ـ یکی از شعب بنوتمیم ـ هستند. با این وجود مفاد ثبت شده در این باب بسیار مغشوش و بی نظم به دست ما رسیده است، سه تن از این چهار حکمران کشته شده و یک نفرِ باقی مانده برای رهایی سکنه قبیله خویش، کوشیده آن ها را از مقابل دشمنان فراری دهد. از سوی دیگر باید اذعان داشت که این وفور اطلاعات تنها در باب دو شهر بزرگ ثرمداء و اُشیقر وجود دارد.66
در مورد ثرمداء، با استفاده از منابع نسب نامه ای، باید گفت که در بازه زمانی1081-1184 اطلاعات ما به دانستن نام و مدت حکومت حکمرانان چهارگانه آن ناحیه که در طول مدت یک قرن بر آن حاکم بوده اند، محدود است.76 این چهارتن متعلق به خاندان الخنیفر بوده و سه تن از چهار حکمران به مرگ طبیعی درگذشته اند.86 به رغم صلح آمیز بودن شرایط سیاسی این منطقه در طول یک قرن، بازهم در سنوات 111696 و 1151 شاهد بروز معارضاتی خونین بین دو تیره رقیب قبیله الخنیفر هستیم که طی آن چهارمین حکمران منطقه کشته شده و حکومت به رقیبش انتقال یافته است.07 اُشیقر برخلاف دیگران، کمترین میزان وابستگی را به وشم داشت17 و این در حالیست که سکنه آن متعلق به وُهبه از بنوتمیم بوده اند.27 رقرق نام حاکم اُشیقر ست که تا هنگام وفاتش در سال 1155 بر کل منطقه حکومت می کرد.در حالی که از سال 1135 تا 114737 حکمران تنها بخش کوچکی از آن بود.47 پس از بررسی محدود و جزئی تاریخ حکمرانان منطقه، به سراغ منابع گسترده پیرامون سلسله رؤسای منطقه می رویم.سلسله حکمرانان به دوبخش عمده «آل بسام بن مُنیف»57و «آل محمّد»67 (که رقرق متعلق به همین نسل بوده) تقسیم می شدند و هردو به صورت توامان بر منطقه حکمرانی می کرده اند.77 در زمان های مشابه شواهد کامل و مشخصی درباره منازعات درون شهری وجود دارد که بعضا به شورش های بزرگی هم تبدیل شده است. مانند آنچه در سال های 108487، 108997 و 801135 رخ داده است. این منازعات در بعضی سال ها هم تبدیل به جنگ های دامنه دار و طولانی می شدند؛ چنان که جنگ هایی که در سال های 19-111418 و 1149-114428 رخ داد، چیزی از یک جنگ داخلی تمام عیار کم نداشته اند.38
به راستی دلیل این همه جنگ چه بوده است؟ طبق معمول منابع دراین باره به هیچ وجه اطلاعاتی ارائه نکرده اند.48چنانکه انتظار می رود، طی جنگ هایی که بین تیره های رقیب در یک طایفه رخ می دهد58، غالباً شهرهایی فتح و یا باز پس گرفته می شدند و به دنبال آن بخت و اقبال به گروهی روی می آورد و از گروه مقابل روی می گرداند.68 و چنانکه می دانیم گزارش حوادث در کوی و برزن و بازارهای محل تردد شکل می گرفته و پایه گذاری می شده اند. در این جا بیش از یک بازار، بلکه سه بازار وجود دارد؛78 یک بازار صحنه جنگ و جدال بوده است و احتمالا طی جنگ های متعددی چندین بار تخریب و نوسازی شده است.88 با این وجود در منابع هیچ اشاره ای به انگیزه های احتمالی برپاکنندگان این منازعات نشده است.
استیلا و غلبه وهابیون بر وشم
حاکم درعیه در سال 1157 در عارض حمایت خود را از محمد بن عبدالوهاب و عقاید جدلی و بحث برانگیزش اعلام کرد و کمی پس از آن، بسط و گسترش دولت اول سعودی تحت تأثیر عقاید وهابیت شکل گرفت و هم زمان با قدرت گیری و گسترش این فعالیت ها، پیوندی مستحکم با مردم وشم برقرار کرد.98
بهتر آن ست که در آغاز پژوهش، نوع و روند شکل گیری استیلای نیروهای سعودی را بر وشم بررسی کنیم، در این باب باید گفت که این استیلا به مرور زمان و با غلبه یک به یک بر قرایا و قبایل وشم و تبعید آن ها به مناطق دورتر، شکل گرفته است. در این جا باید خاطرنشان کرد که وشم دربرابر موج درهم شکننده و مهاجم سعودی از هیچ نوع مصونیتی برخوردار نبود. این مساله چند دهه بعد در مقابل سپاهیان محمدعلی پاشا به خوبی نشان داده شد.09 درک دلیل این اتفاق به هیچ وجه مساله پیچیده و بغرنجی نیست.19 منابع قدیمی دولت وهابی نیز مانند دشمنان شان در وشم، ضعیف و ناقص عمل کرده اند و بیش از آنکه به تحولات درونی دولت بپردازند، کوشیده اند شرح کاملی از فتوحات نظامی و جنگ ها ارائه کنند. نیروی نظامی سعودی ارتش منظم و منسجمی نبود و از کمبود سلاح و ابزار و ادوات جنگی رنج می برد، شیوه جنگی رایج سپاه، پاکسازی کامل بود اما بعضا از حملات ناگهانی و شبیخون های سریع علیه ارتش موقت مردمی مناطق شهرنشین، سود می جست.
جنگ سعودی با اهالی وشم در مقام قیاس با دیگران کاملاً مختصر و ساده انجام شد.29 مهاجمین سعودی چندین بار در وشم ظاهر شده، اموال مردم را به یغما بردند.39 البته لازم به ذکرست که این برداشت ها کاملا از نوشته های وقایع نگاران سعودی استخراج شده است، طبق این گزارشات حملات سعودیان برای اهالی وشم حدودا 350 کشته به همراه داشت و بیش از نیمی از تهاجماتی که در طول دو دهه بر علیه مردم وشم شکل گرفت، از سوی اهالی ثرمداء بوده است.49 به دیگر سخن نیروهای سعودی در طول کل جنگ ها تنها یکبار توانستند تمام اهالی وشم59 را مورد قتل و غارت قرار دهند.69 شاید بتوان اصلی ترین عامل اعمال فشار آن ها را برای به دست آوردن وشم، عامل اقتصادی دانست.79 اما یکی از اصلی ترین مشخصات این جنگ ها که پیش از دولت سعودی در تاریخ نجد رخ نداده بود، پایداری مطلق و مستحکم آن ها در برابر دشمنان است. وشم هیچگاه کاملا تسلیم نشد، اما وفاق و اجماع آراء اهالی آن پس از حدود دو دهه جنگ و دشمنی، با ادامه پایداری و مقاومت همراه نبود، و این در حالی ست که هیچ نشانه ای از فعالیت و اعمال فشار نظامیان سعودی به هنگام اتخاذ این تصمیم وجود ندارد.89
در طول دوره بیست ساله جنگ از سال 1161 تا 1181 اهالی وشم عکس العمل های متفاوتی در قبال حملات سعودیان از خود نشان دادند. سکنه عمده آن که شامل اُشیقر و ثرمداء می شدند مقاومت و پایداری خویش را تا پایان ادامه دادند و طبق شواهد و مدارک موجود این دو طایفه، اصلی ترین مرکز مخالفت و مقاومت در مقابل توسعه دولت سعودی محسوب می شدند99 با این وجود شهرهایشان هفت بار توسط نیروهای سعودی به تصرف در آمد.001
با وجود اینکه منطقه وشم، محوریت خط دفاعی جنوبی را در مقابل سعودی ها برعهده داشت،101 می کوشید با ایجاد ارتباطات گسترده ای با مناطق دیگر نجد201 مثل بادیه نشینان ظفیر، موقعیت خود را تقویت کند.301 نقش و جایگاه این منطقه با وسعت و همبستگی داخلی آن ارتباط مستقیم داشت. چنانکه انتظار می رفت، اُشیقر در جریان جنگ چندان دخالتی نمی کرد، این منطقه در سال های 1170، 1173 و شاید 5711401مورد تاخت و تاز سعودیان قرار گرفت و همچنین از سال 1175 توسط یکی از قدرت های پیش سعودی منطقه به ستوه آمده501 و احتمالا در سال 1181 به تابعیت قطعی سعودیان درآمد.601 موضوع جالب در این جا فقدان ازدواج های سیاسی و انسجام بخش، میان تیره های ساکن در اُشیقر و خانواده های دشمنان آن هاست که به عنوان سنتی اتحادبخش بین مردم عرب مرسوم بوده است. با این وجود ما هیچ گونه اطلاعاتی از موضوعات سیاسی داخل اُشیقر در این محدوده زمانی در اختیار نداریم.701
اکنون باید به مقاومت سرسختانه و منسجم طایفه کوچک مرآت در مقابل حملات سعودیان که از سال 1163 تا 1175 ادامه داشت،801 پرداخت که از لحاظ مقاومت و ایستادگی می توان آن ها را با اهالی ثرمداء مقایسه کرد؛ چنانکه یکی از وقایع نگاران سعودی در سال 1181 هنگامی که به اصلی ترین تیره های مقاوم و تسلیم شده وشم درمقابل نیروهای سعودی اشاره می کند از مرآت نیز نام می برد.از سوی دیگر با توجه به مقایسه مرآت که قبیله ای کوچک محسوب می شد با ثرمداء که جزء قبایل کلان وشم به شمار می آمد، و نیز تمیمی بودن هر دو این قبایل، می توان به دریافت های جدیدی رسید.901 اُثیفیه ـ همسایه شمالی ثرمداء ـ تاریخ عجیبی دارد. این طایفه دست کم تا سال 1167 در جبهه ضدسعودی حضور داشته،011 اما در سال 1175 احتمالا برای رقابت با ثرمداء، به جبهه سعودیان پیوست.111 مجدداً در سال 1176مردم اُثیفیه با کمک اعمال نفوذ ثرمداء توانستند بر اشراف و بزرگان سعودی خود بشورند و قدرت را در دست بگیرند.211 به نظر می رسد که در سنوات میانی جنگ و در مناطق مرکزی وشم، قرائن ناگهان جناح خود را در جنگ تغییر داده است. قرائن که از سال 1170 به عنوان پایگاه و مرکزی برای اقدامات ضدسعودی بر علیه شقراء محسوب می شد311 به یکباره در سال 1175 در حمله به یک کاروان و در راستای اهداف نیروهای سعودی شرکت کرد.411 فرع همسایه شمالی بود که می کوشید با اتخاذ گرایش های همسو با اُثیفیه در پیشرفت و گسترش دولت سعودی نقش ایفا کند. فرع در سال 1175، و به هنگام حمله گسترده سعودیان، به جبهه متحدین ایشان پیوست،511 و تا پایان جنگ که به فتح قلاع جنوبی اُشیقر انجامید به سعودیان کمک رسانید.611
این مطلب حایز دو نکته بسیار مهم درباره شقراء برای ما خواهد بود. اهالی شقراء از ساکنان قدیمی وشم بوده اند، این مطلب که توسط همدانی هم نقل شده،711 در اسنادی که در سال747 به رشته تحریر درآمد و برای ما باقی مانده دیده می شود.811 اما چنانکه پیش از این نیز آمد، سنت تاریخ نگاری نجد علاقه ای به بیان نقش شقراء در معادلات قدرت، در عرصه سیاست پیش سعودی وشم ندارند، و ما نیز ناگزیریم از پرداختن به جایگاه سیاسی شقراء در وشم صرفنظر کنیم.
با این وجود شقراء به هنگامی که در سال 1168 تحت انقیاد نیروهای سعودی درآمد911 اولین قبیله در وشم بود که به سعودیان پیوست021 و پس از این اتفاق تبدیل به یکی از طرفداران اگر نه متعصب اما همیشه پروپاقرص و پایدار داعیان وهابی شد.121 شقراء در سال 1170 متحمل حملات گسترده ای از سوی یک ائتلاف ضدسعودی از قبایل وشم شده،221 از سال 1171 به صورت یک پایگاه خارجی و مرزی نیروهای سعودی ایفای نقش می کرد.321 چنین بود که در سال 1175 شقراء با طوایف قرائن و اُثیفیه در جنوب ائتلافی تشکیل داد و به آن کاروان حمله کرد.در همین سال بود که در شمال، فرع شاید بدست مردم شقراء مغلوب شد با این وجود پایگاه سعودیان در وشم باقی ماند و تا زمان حمله همه جانبه دومی که در سال1178 توسط بنوخالد از احساء متوجه نجد شد، تحت حمایت و تابعیت سعودیان باقی ماند.421 در پایان دولت اول سعودی نیز شقراء تنها طایفه ای بود که در مقابل حمله مصریان در سال 1233 ایستادگی کرد.521 با این همه، دلیل پیوستن اهالی شقراء به نیروهای سعودی و پایداری ایشان در راه اهداف سعودی بر ما پنهان است. احتمال می رود که آن ها به دلیل تعلق به قبیله بنوزید ، می کوشیدند به قبایل تمیمی وشم بپیوندند.
از تمامی این مطالب و موضوعاتی که مطرح شد، چنین بر می آید که پیوستن و الصاق وشم به دولت سعودی را نباید مانند استیلای یک قدرت قاهر بر مغلوبی ضعیف دانست که اگر اینگونه بود، روند این استیلا نباید قریب به بیست سال به طول می انجامید. به دیگر سخن این استیلا را نمی توان به عنوان پاسخ مثبت و اقبال فزاینده مردم وشم به اندیشه های وهابیت و یا جذابیت های سیاسی سعودی تعبیر کرد.
همان طور که پیش از این دیدیم، تنها شقراء از حضور دولت سعودی در منطقه حمایت کرد ، که این همراهی هم به بازگشت هفت ساله به مواضع پیش سعودی خویش منجر شده بود. در کل سکنه وشم اصلا پاسخ مثبتی به اندیشه ها و ذائقه های ساختار حکومتی جدید سعودی ندادند، چرا که نه به آن علاقه مند بودند و نه بدان نیاز داشتند.621 اما اگر بخواهیم متعادل و منصفانه به ارتباط میان اهالی وشم و سعودیان بنگریم باید آن را نوعی خودمختاری و اتکا به خویش از سوی اهالی وشم نسبت به فشارهای سعودیان دانست. دو نکته در بررسی این ارتباط قابل ذکر است.
اولین محدودیتی که نظام حکومتگر سعودی در تعارض با منویات بومیان منطقه وشم ایجاد کرد حضور نظامیان سعودی در منطقه بود. شدت عمل ارتش سعودی چنان که پیش از این نیز دیدیم همچون غارتگران و مهاجمین، بسیار زیاد بود اما به سختی می توان قدرت عمل آن ها را با یک ارتش منسجم مقایسه کرد. شقراء در سال 1168 به نیروهای سعودی پیوست، اما طولی نکشید که آن ها در سال 1175 شقراء را به نفع خویش مصادره کردند721 و این امر کار را بجایی رساند که برخی نیروهای بومی شقراء و فرع، اصلی ترین نقش را در دشمنی و ضدیت علیه اُشیقر ایفا کردند.
مساله دیگری که شایسته بررسی و کنکاش بیشترست، میزان قدرت و توانایی حکام پیش سعودی منطقه در مقابل هجمه گسترده دولت سعودی اول است. منابع در این باره هم مانند دیگر موضوعات بسیار منفک و مغشوش هستند، آنچنان که نتوانستم محدوده قدرت امرای بومی شقراء را تحت مدیریت و نظارت حکام سعودی مشخص کنم.821 با این وجود طبق شواهد و مدارک در دست می توان گفت که در تمامی نقاط محدوده وشم هیچ امیری وجود نداشت که توسط حاکم سعودی وشم ابقا شده باشد.921 البته در یک بازه زمانی مشخص، سه امیر به صورت متوالی به حکومت رسیده اند. اولین آن ها حاکم اُثیفیه است که در سال های 1167 یا 1168 توسط نیروهای سعودی دستگیر شد031؛ قاعدتا او باید اسیر شده باشد و پس از تصرف کامل اُثیفیه توسط نیروهای سعودی، در حکومت آن دیار تحت نظارت دولت سعودی ابقاء شد و زمان شورش مردم اُثیفیه بر اشراف سعودی در سال 1176 که منجر به قتل او شد، در این پست باقی مانده باشد.131 مورد دوم درباره امیر فرع است، که درپی اعلان جنگ علیه اُشیقر در سال 1175، توسط مردم فرع زندانی شد، اما پس از بازگشت اوضاع به شرایط قبل، تا سال 1191 به حکومت خویش بر فرع ادامه داد.231 نهایتا در مورد سوم که اطلاعات ما در مقایسه با موارد دیگر کمتر است، امیر ثرمداء توسط آخرین گروههای مقاوم ضد سعودی اسیر شد اما بر سر قدرت بازگشته و کمی پس از آن به مرگ طبیعی درگذشت.331
متاسفانه هیچگونه اطلاعاتی درباره این منازعات در دسترس نیست.431 شاید این اندیشه من نادرست باشد اما من برآنم که زندگی و نظام سیاسی وشم ، پس از دوره سعودی همان است که پیش از حضور سعودی ها در منطقه برقرار بود، و سعودی ها با حضور خود، بر این نظام حکمرانی کرده اند؛ با این تفاوت نامیمون که حوزه کهن وشم را گسترده تر کردند. همانگونه که پیشتر دیدیم، اولین و سریع ترین نتیجه حضور سعودیان بر مردم وشم اشغال و حکومت بر ثرمداء بود. البته باید بدین مساله هم توجه داشت که وحدت و انسجام سیاسی مردم وشم، تحت رایت حکومت سعودی محقق شد، با این تفاوت که ثرمداء جای خود را به قدرت نوپدید شقراء سپرد.531 این تغییر و تحولات چنان بنیادین انجام شده بود که پس از سال1181، هرگاه وقایع نگاران سعودی از قدرت راهبر و برتر مردم وشم سخن می گفتند، منظورشان شقراء بود.631
تعاملات مردم وشم با وهابیون
وشم در دوره پیش سعودی در جهان اسلام منطقه ای دورافتاده به حساب می آمد، که هم از لحاظ جغرافیایی و هم از لحاظ فرهنگی در حاشیه محسوب می شد. حوزه علمیه و اکثریت فقهای وشم تا قرن دهم هجری، تحت تسلط حنابله بود731 و اُشیقر اصلی ترین شهر نجد محسوب می شد.831 محققین و دانشمندان حنبلی ساکن در نجد در ارتباط نوشتاری با دیگر علمای حنبلی خارج از شبه جزیره931، که اکثراً سوری و مصری بودند، قرار داشتند.041 مرکزیت اُشیقر در زمینه مسائل علمی و حوزه های پژوهشی، با توجه به شرایط جغرافیایی محدودش در منطقه یک استثنا به حساب می آمد.141 اما در زمینه بسط دولت سعودی با سه نفر «مطوِّع» مواجهیم، که یک نفرشان در مرآت و دو نفر دیگر در ثرمداء حضور داشته اند.241 مقام مطوع در یک شهر مقامی در سطح امام جماعت مسجد،341 و همزمان با آن رهبر مذهبی و آموزگار متعلمین علوم دینی بوده است.441 همین شواهد برای بسط و تعمیم حضور چنین مقامی در دیگر شهرهای وشم کافی ست.
ما هیچ سند قابل قیاسی از مدارس عام علوم دینی در وشم در دست نداریم.از سوی دیگر نباید ذهن خود را با پرداختن به نقش و احوالات اقوام بیابان گرد مغشوش و آشفته کنیم.با این وجود، سخت گیری ها و باریک بینی های محمدبن عبدالوهاب در باب اوضاع مذهبی قبیله ظفیر در این باب استثناست.541 می توان با توجه به گرایش های فکری ساکنان منطقه عناوینی چون «آثار مسلمانان نجدی» را نادیده گرفت و به جای این گزاره ها از عنوان «آثار و منابع وهابی» استفاده کرد.641 به هر حال هیچ کدام از فرهنگ های بومی که تحت این عنوان مورد توجه و بررسی قرار می گیرند، در وشم وجود نداشته اند.741 فی المثل من هیچ نشانی از وجود متصوفه در این ناحیه نیافته ام.841 البته بعید نیست که چون همیشه این مساله یکی از نتایج فقر منابع و اطلاعاتی باشد که ما در این پژوهش بدان دچاریم.اما از مجموع اطلاعات به دست آمده از تولیدات مکتب حنبلی اُشیقر می توان اطمینان داشت که شرک و بدعت در سرزمین وشم بسیار کم و انگشت شمار بوده است.
لازم به توضیح نیست که اطلاعات ما در باب تأثیرات ذهنی و روحی سعودیان بر مردم وشم چقدر اندک است. وقایع نگاران سعودی، هر اندازه که در نقل و استفاده از اصطلاحات فقهی و احادیث چیره دست اند،941 از پرداختن به رویدادهای مربوط به ساختار اندیشه و سیاست این مردم عاجزند و اطلاعاتی درباره تحولات حوزه های مذهبی در این منابع وجود ندارد. آن ها در هیچ نقطه ای سخنی از تقابلی میان اندیشه های نوین غالب و آموزه های دینی بومیان وشم به میان نیاورده اند. طبق این منابع، هیچ مکتب و فرقه ای تکفیر و براندازی نشده است، هیچ مقبره ای خراب نشده و هیچ برخوردی با صوفیان و دراویش مقدس انجام نشده است ؛ که قطعا این قبیل دریافت ها ناشی از فقر منابع ماست. اما شاید بتوان با استفاده از منابع برجا مانده از شخص محمد بن عبدالوهاب جای خالی این مساله را پر کرد. وی درجایی اذعان می دارد که با مخالفین و منتقدینی از میان خواص جامعه ـ محققین و دانشمندان و نه عوام ـ مواجه و روبه روست.051 ابن عبدالوهاب در این زمینه با تاکید بر مفهوم «توحید» و ارائه تعریف تازه ای از آن، مخالفت این گروه از دانشمندان را برانگیخت.151
محمدبن عبدالوهاب در وشم تمام توجهات مبلغان را به خواص و دانشمندان بومی آن دیار معطوف ساخت.251 سه رساله ای که محمد بن عبدالوهاب به مطوعین حاضر در وشم نگاشته را ابن غنام در کتابش درج کرده است.351 اولین آن ها پاسخی ست به نامه محمد بن عَبّاد که مطوع ثرمداء بوده است.451 ابن عبّاد همان ست که در سال 1175 درگذشت551 و ما او را به وقایع نگاری و تاریخ نویسی می شناسیم.651 ابن عبدالوهاب در دو رساله دیگر نیز از او نام می برد که یکی از آن ها در بیان اسامی افرادی ست که جزء دانشمندان دشمن و مخالف او هستند،751 و دیگری نیز رساله ای ست که در آن ابن عبدالوهاب او را فرصت طلبی مسامحه کار می خواند که دعوی حقیقت جویی و راستی طلبی دارد اما به سوی عناقر (حکام ثرمداء) متمایل شده است.851 در رساله ای دیگر ابن عبدالوهاب از او به عنوان یک مسلمان یاد می کند951 و در ضمنِ شرح و تبیین نظراتش در باب مسائل مختلف، در جای جای رساله تعارفات متفاوتی را نثار ابن عباد می کند و او را بر دیگران برتری می بخشد. او جزئیات سه رساله ضد وهابی که در ثرمداء منتشر شده بود را شرح می دهد؛061 که در هر سه آن ها از صراحت لهجه خودداری شده است. شاید او توانسته باشد در این مورد از دام برهد اما در حقیقت نباید او را یکی از مدافعین و پشتیبانان ابن عبدالوهاب دانست.
دومین نامه موجود به محمد بن عید، مطوع ثرمداء نوشته شده است.161 ابن عبدالوهاب ابن عید را نیز چون ابن عباد از حامیان خویش در منطقه بر شمرده است.261 با این وجود وقایع نگاران به ما می گویند که او در سال 1180 در جنگ با سعودیان به قتل رسید.361 در رساله مورد نظر که طی آن، محمد بن عبدالوهاب با تاکید بر نکات کلیدی و افتراقی نظریه خویش، حد و مرزی بین خویش و دشمنانش قائل شده461، ابن عید را در فهرست نام دشمنانش قرار می دهد.561
در رساله سوم که پاسخی ست به نامه احمد بن ابراهیم مطوّع مرآت661، ما می توانیم به روشنی طرز فکر و نوع نگرش ابن عبدالوهاب در باب نقش و کارآیی مطوعه را دریابیم.ابن عبدالوهاب هنگامی که از ابن ابراهیم برای ملاقات و بازدید از درعیه دعوت کرده بود،761 با او چون دشمنانش برخورد کرد.861 ابن عبدالوهاب با او نیز چون دو نفری که ذکرشان رفت به عنوان مدافعین و پشتیبانان خویش برخورد می کرد و این روند تا پیش از درخواست ابن ابراهیم برای انتساب به سِمَت مشاورت اعظم حاکم ثرمداء ادامه داشت.
در اثنای همین رخدادها و از طریق رسالات و اعلامیه های ضد وهابی، در وشم غوغایی برپاشده بود. حاکم اُشیقر هزینه های تهیه و تنظیم رونوشت هایی از این رسالات را که از سوی علمای حجاز به وشم فرستاده می شد، فراهم می کرد.او همچنین از علمای بصری نیز رسالات مختصری را تکثیر کرده بود. حاکم ثرمداء نامه هایی از علمای سُدیر دریافت کرد، همچنین یک اعلامیه از یکی علمای احساء در همین رابطه منتشر شد.961 اما بدون شک در جریان این جنگ های تبلیغاتی، اصلی ترین دشمن ابن عبدالوهاب که حقیقتا عرصه را بر او تنگ کرده بود، عبدالله بن عیسی مُوَیس (متوفی 1175) قاضی حَرمه در سدیر بود.071 ابن عبدالوهاب می کوشید از طریق رسالات و اعلامیه هایی که می نگاشت، با اقدامات و فعالیت های المویس مقابله کند.171 گذشته از تمام اقدامات ضد وهابی المویس، تعلیم یافتن او در مکاتب سوری، دلیلی موجه برای تکفیر او محسوب می شد.271 در کارنامه درسی او نه تنها هیچ مورد قابل ستایش و روشنی وجود ندارد، تحصیل او نزد صوفی شهیر عبدالغنی النابلسی (م.1143) که از پیروان ابن عربی [کافر] بود، دلیل روشنی در مذمت و نکوهش اوست.371 در راستای فعالیت های ضد وهابی المویس باید به زیارت قبور درگذشتگان که اقدامی شرک آمیز انگاشته می شد و نیز خطابه های متعدد بر علیه محمد بن عبدالوهاب، اشاره کرد.471 اما آنچه ما را در باب جایگاه او در میان مردم وشم به توجه واداشته، رساله جدلی و منازعه برانگیز او خطاب به مردم وشم است.571 وی در این رساله که با لحنی غیرمتملقانه نگاشته شده، مدعی ست آرا ابن عبدالوهاب بدعتی از سوی «خراسان» است.671
چنانکه انتظار می رود ابن عبدالوهاب در میان علمای وشم یاران و همراهانی نیز داشت. او طی نامه ای که به مطوعه سدیر نوشته ویژگی های مناقشه برانگیز اندیشه های توحیدی اش را تبیین کرده است. در پی انتشار این نامه، یکی از مخالفان ابن عبدالوهاب واکنش های تندی نسبت به محتویات آن ابراز کرد و مورد نکوهش دو تن از علمای وهابی وشم قرار گرفت.771 پس از این مجادلات کلامی، ابن مویس آن دو عالم وهابی را محبوس نمود و ابن عبدالوهاب از هیچ تلاشی برای رهایی آنها کوتاهی نکرد.871 متاسفانه ما نمی توانیم محل و مکان حضور این خطیب و یا نکوهش گران و منتقدان او را در میان منابع بیابیم، اما ازین بابت اطمینان داریم که این منتقدان در شقراء حضور داشته اند.
بسط و گسترش نظامی دولت سعودی همواره با منازعات و مجادلات علمای وهابی با دیگران همراه بود. صحنه این نوع منازعات بسیار جالب و دیدنی بوده است. چرا که مطوعان همه تلاش خود را صرف تهدید حاکم و علمای بومی آن دیار می نمودند، تا آنها را به اطاعت داوطلبانه سعودیان درآورند.
ما اطلاعات بسیار اندکی درباره اینکه چگونه حیات مذهبی اهالی وشم توانست با تمایلات توسعه طلبانه دولت سعودی یکپارچه و هم سو شود، در دست داریم.پیشتر نیز بیان کردیم که، ما هیچ مدرک و سندی درباره گسست و انقطاعی که در سطوح عمومی جامعه پدید آمده، در دست نداریم.اما این فقر اطلاعاتی به معنای کتمان وجود چنین گسستی نخواهد بود. در میان جامعه علمی محققین و دانشمندان نیز بدون شک حضور قدرت وهابی در چرخه ارزشیابی نخبگان تأثیراتی داشته است. این تاثیرات را پس از مرگ قاضی مرآت در سال 1194 که روابط بسیار نزدیکی با ابن عبدالوهاب داشت مشاهده می کنیم.971 اما آیا به راستی وهابیان توانستند ساختارها و بن مایه های عقیدتی مردم وشم را تغییر دهند؟ و حال اگر این اتفاق رخ داده باشد، چگونه علمای وشم توانستند با این تغییرات بنیادین خود را وفق دهند؟ درباره این سؤالات ما در ظلمت جهل غوطه وریم.081 به عنوان یک حدس می توان گفت که احتمالا تعامل وشم با عوامل مختلفی برقرار بوده که ما از آن ها بی اطلاعیم.181
سخن پایان
شاید بازگشت به نقطه ای که ما این مقاله را از آن جا آغاز کردیم، صحیح نباشد.281 چرا که ما به راحتی می توانیم از طریق بهره گیری از نکات گوناگونی پیرامون بسط و گسترش ابتدایی دولت سعودی در نجد به هدف خود درباره وشم نایل شویم.
نکته اول این است که روند بسط دولت سعودی در تمام منطقه، بسیار آرام و کند بوده است، چه این مساله را کم و بیش در باب وشم بررسی کردیم و این روند با اندک تغییری که متاثر از شرایط بومی و منطقه ای ست در مناطق دیگری چون مِحمَل، سُدَیر،خَرج و قصیم قابل رویت است.381 به دیگر سخن ادعا در باب پدیدآمدن دولت پان نجدی از نقطه ای داخل نجد و با اتکای صرف بر اهالی، ادعایی بس گزاف به نظر می رسد.
نکته دوم، زیرساخت ها و منابعی بود که سعودیان و دشمنان شان بدان ها متکی بودند. نجدیان ضرب المثلی بومی دارند که می گوید: «با نیزه ای بزرگ به تعقیب دشمنات برو».481 اما در حقیقت تیغ نیزه ی هیچ قبیله ای پیش از به قدرت رسیدن آل سعود از قبایل دیگر برنده تر نبود. در حال حاضر مستدل ترین گزاره ای که در پایان می توان ارائه داد، این است که تنها وجه تمایز سعودیان در سنوات ابتدایی روند بسط و گسترش دولت شان، با دشمنان شان پافشاری بر عقاید و ایستادگی در برابر مخالفان است.581 هیچ یک از حکام بزدلی چون دهّام بن دَوّاس در ریاض، ابراهیم بن سلیمان در ثرمداء و زید بن زامِل در خَرج قصد و انگیزه ای برای مقاومت و ایستادگی نداشتند. هر سه آن ها به محض اینکه تیغه قدرت سعودیان را بر گردن خویش احساس کردند، سر تسلیم فرو آوردند.681در این رابطه اگر پرسیده شود که چه عاملی باعث استیلای سعودیان بر آن ها شده، شاید به سختی بتوان وجه تمایزی بین ترس و پایداری قائل شد. دهّام و هم پیمانانش با اهدافی می جنگیدند که هر چند والا و متعالی، اما دنیوی بودند و این در حالی ست که جنگجویان سعودی ـ وهابی برای خدا به جنگ با دشمنان می شتافتند.781 به اختصار باید گفت که نیروهای له و علیه پدیدآمدن دولت نجدی کاملا متعادل و هم سنگ هم بودند و تنها عاملی که کفه ترازو را به نفع وهابیان سنگین کرد، ترس و بزدلی طرف مقابل بود.
در یک ساختار گسترده تر می توان به دو دسته جدید از منابع مراجعه کرد که ما را در رسیدن به پاسخ سوال در باب اینکه دولت سعودی چرا در آن زمان و در آن مکان پدید آمده است، یاری می کند. پاسخ این سؤالات را می توان از مشاهدات و مدارک مختلفی به دست آورد، بدون شک ایجاد ساختار دولت در نجد امکان پذیر بود، اما ندرتا اتفاق می افتاد. فی المثل می توان از یمامه، بنو اُخَیدر و سعودیان در این باب شاهد مثال آورد. از سوی دیگر شکل گیری ساختار دولت در نجد بسیار بعید به نظر می رسید، چرا که عموما اتفاق نمی افتاد و اگر هم اتفاق می افتاد در ابعاد بزرگ و گسترده توانایی و کارکرد نداشت. اما تنها حقیقت قابل اثبات موجود که باعث تغییر این اصل در تاریخ این منطقه در قرن دوازدهم شد، این بود که تا آن زمان هیچ تلاشی برای تغییر و به سازی این مساله شکل نگرفته بود. اما در نگرشی مشابه ساختار حکومت سعودی آنچنان دچار نوسان و تغییر بود که نمی توان برای آن نظامی منسجم و قانونمند تصور کرد. چنانکه رخ داد و دیدیم، ابن عبدالوهاب با بهره گیری از ابزار تکفیر و ادغام خصائص کاریزماتیک و حیله گری شخصیت اش، توانست در مقابل جامعه مستحکم نجدی ایستادگی کند و از این طریق آن ها را شکست دهد.
شاید به عنوان ساز و کار جایگزین بتوان روش بسط اجتماعی را بررسی کرد. دلیل توجه ما به این مساله به هیچ وجه تلاش برای امتزاج و آمیزش دو ساختار تغییرناپذیر و نوسانات ناگهانی نیست، بلکه پژوهش یک روند ثابت و پایدار تاریخی ست. وظیفه ما در این روند، پیگیری هرگونه نشانه توسعه طلبی آشکار در ساختار تاریخ پیش سعودی نجد است. در وهله اول باید میزان پابرجایی توازن قوا در منطقه را به منظور ایجاد ساختار یک دولت مستحکم عمومی، مورد بررسی قرار داد. در این نگرش نقش ابن عبدالوهاب از یک منظرگاه خاص بسیار ناچیز و مختصر، و از سویی دگر به عنوان یک برانگیزاننده ی هیجانات، بسیار پرقدرت خواهد بود. اما باید در نظر داشت که نقش او در این زمینه در حد و اندازه های به حرکت واداشتن تاریخ در جهت صحیح، و نه تغییر و نوسازی کلی آن بوده است.
در این جا ما با دو گروه از نظریات مخالف و متقابل مواجه هستیم.در نظر گروه اول که توسط جهنی (مورخ سعودی الاصل و تحصیلکرده در دانشگاه پرینستون امریکا) هدایت می شوند، تاکید بر نوعی رشد و اعتلای درونی و طویل المدت در نجد است که دست کم از قرن دهم (و یا شاید هم پیش از آن) در این جامعه پدیدار شده بود881 تاکید بر افزایش جمعیت شهرنشینان981 و صحراگردان091 که در منابع با تکیه بر افراد ذکور جامعه بیان شده191 و شکل گیری روند ساختارسازی منسجم قدرت به سردمداری ثرمداء از اصلی ترین شواهد برای بیان و اثبات این نظریه است.291 روند رشد و تعالی علمی با استناد به افزایش چشمگیر تعداد محصلان و طلاب علوم، به شکوفایی و باروری رسیده بود.391 اصحاب این نظریه با تاکید بر حضور این روند بسط اجتماعی در متن جامعه نجدی، برآنند که «صلح و امنیت اجتماعی اقتصادی پایدار در جامعه نجدی یکی از اصلی ترین شرایط شکل گیری چنین روندی ست».491 نهایتا این نظریه، حضور ساختار تئوریک وهابی را به همراه نظام حکومت گر سعودی، «نتیجه طبیعی» این روند رو به رشد و در حال توسعه می داند.591
از نظر من، این نوع برداشت ها از اطلاعات تاریخی، کمی دور از واقعیت است. چرا که برای کشف و اثبات وجود چنین روند ناپیدا و آرامی که در متن جوامع رخ می دهد، احتیاج مبرمی به اطلاعات طبقه بندی شده مورد بررسی پژوهشگران اجتماعی وجود دارد که در رابطه با جامعه نجدی به ضرس قاطع می توان گفت که چنین امکانی محال است. بدون شک هیچ راهی برای دسترسی به اطلاعات مشخص و طبقه بندی شده مورد نیاز ما درباره تاریخ پیش سعودی نجد، بین متون و اطلاعات منفک و مغشوش موجود در آرشیوها، وجود ندارد. واضح و مبرهن است که جهنی نیز چون ما از محدودیت و نقص منابع خویش مطلع بوده است691 و این بدان معناست که وی برآن بوده تا با نگرشی متعصابه و دور از انصاف، منابعی که باعث اثبات و استحکام نظریه اش می شود، را مورد استناد قرار دهد. این واقعیت را می توان در بررسی های جمعیت شناسی جهنی نیز مشاهده کرد. به رغم تمام شواهد فوق، این سؤال مطرح است که آیا افزایش جمعیت ناشی از مهاجرت های رخ داده به داخل وشم را می توان شاهدی برای افزایش روند رشد جمعیت دانست؟791 و از سوی دیگر اگر مردم نجد به خارج آن مهاجرت کرده باشند، باید هنوز هم جمعیت را در حال افزایش انگاشت؟ بنابراین باید گفت نتیجه گیری هایی که از روی این اطلاعات انجام شده تا حدودی تحت تأثیر گرایش های و تمایلات فردی بوده است.891 در زمینه حوزه نفوذ فوق العاده قدرت های منطقه ای نیز همچون موارد پیشین باید شک کرد. البته به لطف پژوهش هایی که تاکنون درباره ثرمداء انجام شده باید اذعان داشت، تمام مطالبی که باید گفته شود، پیش از این گفته شده است.991 اما مهمترین مساله تعیین میزان قدرت حکومت ها، از طریق ارائه شواهد مستدل و قابل دسترس برای همگان است. چراکه قدرتی که در قرن دوازدهم در منطقه متمرکز شد، تا پیش از این در تاریخ منطقه سابقه نداشته است. در باب رشد یافتن تعداد محصلین و طلاب ، ما با نوعی تفسیر و تاویل رایج و کلاسیک در تعامل با منابع موجود مواجهیم.تمام تراجم و زندگی نامه های موجود، دیرتر از زمان مورد بحث ما نگاشته شده اند.002 در این جا نیز این سؤال مطرح است که آیا رشد کمّی میزان تراجم موجود از علما و دانشمندان در یک قرن می تواند دلیل اقناع گری برای ارتقا سطح فرهنگی و علمی یک منطقه باشد؟ از سوی دیگر به کدام دلیل می توان اطمینان داشت که تمام رخدادهای فرهنگی یک جامعه از این طریق منتقل شده باشد؟ در نهایت باید گفت که اگر دولت سعودی صلح و دیگر نیازهای مردم نجد را برای رشد و توسعه فراهم آورده باشد، بخش عمده ای از مردم نجد در تقدیر و تشکر از سعودیان برای پدیدآوردن چنین امکاناتی سستی و تنبلی کرده اند. مع الوصف نباید از حق گذشت و با ایراد این تشکیکات ارزش پژوهش گران سنگ جهنی را خدشه دار کرد. با این حال باید گفت که تمییز سره از ناسره در میان شواهد ارائه شده در این تحقیق، کار بسیار دشواری به نظر می رسد.
به نظر من جایگزین مناسب برای یک پژوهش عمیق و مدونی، شیوه ای برون نگر است. چراکه اطلاعات ما از مسائل خارجی نجد بسیار بیشتر از رویدادها و تحولات درونی آن است. آیا جهان خارج از نجد تجاوز و ورود به درون آن را در این دوره از شیوه ای جدید و نوین آغاز کرده بود؟
از نظرگاه سیاسی باید صریحا به این سؤال پاسخ منفی داد. نجد با منازعات و درگیری های دوره ای در تقابل با بخشی از اشراف مکه و طایفه بنوخالد در الاحساء وارد عرصه سیاست در منطقه شد.102 اما همین فشارها و منازعات کافی ست تا دولت سعودی را واکنش نجدیان برای دفاع از خویش بدانیم. درباره این مساله باید اذعان داشت که اطلاعات اندکی درباره فشارهای احتمالی که از دیگر قدرت های خارج از عربستان چون عثمانی، ایران و اروپائیان به لحاظ سیاسی بر مردم نجد وارد آمده، در دست است. به عبارت دیگر نجد آنقدر برای قدرت های خارجی چون ساسانیان، امویان یا عباسیان دور از دسترس بوده که تلاشی برای تأثیرگذاری در آن نکرده اند.
اما ارتباطات و پیوستگی های اقتصادی موضوع جداگانه ای ست. شاید هم اکنون زمان مناسبی برای یادآوری این نکته باشد که میزان پیشرفت مسلمانان در قرن دوازهم با پیشرفت های اروپائیان در قرن هجدهم قابل مقایسه بوده و نیز از سوی دیگر حجم گسترده تجارت جهانی، در آن زمان در مقایسه با اکنون، بسیار بیش از دوره های پیش از آن بوده است. آیا فشار روبه رشد بازار جهانی که در نجد هم بی تأثیر نبود، می توانست در پدید آمدن نوعی توازن منطقه ای در پدید آمدن ساختار دولت کمک کرده، در آن نقش داشته باشد؟202
بهترین و آسان ترین روش، بررسی اقبال و درخواست بازارهای اروپایی نسبت به کالاهایی ست که می توانست در نجد تولید شود، اما با این اوصاف در این زمینه نیز اطلاعات چندانی در دست نیست. در این دوره ما هیچ مدرکی درباره تولیدات غلات مردم نجد که به بازارهای اروپایی منتقل شده باشد، نداریم و حتی اگر چنین چیزی هم وجود داشته باشد نمی توان نقش و جایگاهی در بسط و گسترش دولت سعودی برای آن قائل شد و جزء دلایل اصلی انگاشت.302
اما بی شک ارتباطات جدید و تازه ای در این دوره در زمینه تجارت میان نجد و حوزه بازرگانی خلیج فارس به وجود آمده است402. چه در پایان دولت اول سعودی ما با تعداد قابل توجهی از تجار و فعالان بازرگانی در میان مردم نجد مواجهیم.502 البته این رشد و توسعه یافتگی هرچند در مقیاس های جهانی کوچک و ناچیز به نظر می رسد، اما برای مردم نجد پیشرفت و توسعه کلانی محسوب می شود. حال درباره این فرضیه که این پیشرفت ها و افزایش حجم مبادلات در بستر شکل گیری ساختار دولت سعودی نقش داشته چه می توان گفت؟
این فرضیه را باید در مراحل پیشرفته تر و در مقیاس هایی گسترده تر و یا محدودتر از آنچه هست بررسی کنیم.در سطوح کلان باید دولت سعودی را نهاد و ساختاری دانست که فلسفه وجودی اش تأمین نیازهای اقتصادی مردم منطقه بوده است؛ که طبق اطلاعاتی که من در دست دارم نه در تاریخ دولت سعودی و نه در بستر های تئوریک وهابیت هیچ مدرکی را برای اثبات چنین فرضیه ای نمی توان یافت.602 حتی در سوی دیگر، زمانی که نیروهای نظامی سعودی به سواحل خلیج فارس گام نهادند، مبلغین وهابی نه خود را هم پیمان تجار «عُتوب» نشان دادند و نه از رهزنان «قاسمی»، بلکه خود را در سنگر مقابله با کفر و نفاق معرفی کردند.702 در ادامه باید گفت، این فرضیه که دولت سعودی به منظور حفاظت از تجارت و بازرگانی منطقه پدید آمده، قطعا از سوی بازماندگان آن هجمه ها و غارات محکوم خواهد شد.
اما پس از این باید به فرضیه احتمال پیشرفت اقتصادی در ابعاد جزئی تری بنگریم.در این فرضیه هم مجدداً ما با تاکید و ارزش گذاری ویژه ای از سوی محققینی که مدعی هستند دولت سعودی نتیجه طبیعی خواسته ها و نیازهای مردم نجد بوده، مواجهیم.اما آیا به راستی این افزایش میزان مبادلات و رشد اقتصادی شکل گرفته است؟ و اگر هم چنین چیزی رخ داده باشد می تواند چنین تأثیراتی داشته باشد؟ سؤالات مطرح شده سؤالات بسیار مناسب و بجایی هستند اما مشکل این جاست که ما با توجه به منابع ناقص و اندک در دسترس توانایی پاسخ گویی بدان ها را نداریم.
با این وجود نباید به راحتی فرضیه نقش داشتن این فرایند تاریخی مطول در پدید آمدن ساختار دولت سعودی را کنار بگذاریم.802 اما شاید بهتر آن باشد که چنین فعالیت هایی که در چنین شرایط سختی انجام شده اند را فی سبیل الله قلمداد کرده، از ارزش آن ها نکاهیم.902
پی نوشت ها
- M.cook, “The Expansion of the First Saudi State: The Case Of Washm”. in The Islamic World from Classical to Modern Times:Essays in Honour of Bernard Lewis /C.E.Bosworth et al.(ed), Princeton,1989
این مقاله برای نخستین بار در همایشی با عنوان «جنبش های اصلاح گر و نوگرای جهان اسلام در قرن هجدهم» که سال 1985در اورشلیم برگزار شد، ارائه شده است.
- برای کسب اطلاعات بیشتر درباره بنو اُخیدر بنگرید به: حمد الجاسر، مدینه الریاض (ریاض، 1966)، 69-76؛ همچنین بنگرید به:
Uwaidah M. Al-Juhany, Najd before the Salafi Reform Movement: Social, Political and Religious Conditions during the Three Centuries Preceding the Rise of the Saudi State (Ithaca Press in association with the King Abdul-Aziz Foundation for Research and Archives: Reading and Riyadh, 2002), 79-81
- بهترین توضیح و تشریح از جغرافیای نجد که من تاکنون یافته ام ، اطلاعاتی ست که فیلبی در ضمن سفرنامه اش به عربستان در پایان جنگ جهانی اول ارائه کرده است (H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis [لندن،1977]، صص: 86-126) همچنین بنگرید به(Juhany, Najd, p.53)
- البته تعداد این قبایل به عدد هشت خواهد رسید اگر دو عشیره «قشله» و «وقف» حاضر در قرائن را هم مستقل به حساب آوریم (بنگرید به؛ فیلبی، عربستان…، صص 96 به بعد، از جایی که تلفظ و شکل کلمه «قوشله» اشتباه به نظر می رسد.) من دو قبیله حُرَیِق و قصّاب را در میان قبایل وشم محسوب نکردم؛ چراکه حضور ایشان میان قبایل وشم دائمی نبوده است.
- بنگرید به H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis، صص86 به بعد. برای بررسی مراحل کاشتن و بهره برداری گیاهان و بوته های جدیدی که در قرن دوازدهم هجری به تازگی در اُشیقر به عمل می آمده است بنگرید به: (Juhany, Najd, p.235)؛ برای اطلاع از ماجرای اخراج بنو وِیل از اُشیقر در حدود سال های 700، بنگرید به: ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ویرایش: حمد الجاسر، (ریاض، 1966) 29.2و29.3 برای بررسی وقایع و ماجراهای نظامی که برای ثرمداء در سال 1171 رخ داد، بنگرید به : ابن غنام ، روضه الافکار، (بمبئی، 1337) 2:60.24 و 61.1؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، (مکه، 1349) 1:40.6 برای بررسی نوع و شیوه خرمن کوبی و برداشت محصول در اُشیقر در سال 1107 بنگرید (ابن بشر، در بخش «سوابق» در کتابی با عنوان «المجد» که با ویرایش جدید در بیروت (1968) فراهم شده و باهم آمده اند، این مساله را توضیح می دهد، 1: 387-424). ما همچنین درباره ارزن تولیدی اُشیقر در سال 1139نیز اطلاعاتی در دست داریم: (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 1.424، مقایسه کنید با فیلبی،122)، صنایع ثرمداء نیز در سال 1161 مورد توجه قرار گرفته اند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1:22.6) و در پایان برای درک بهتری از تبعید و اخراج بنو ویل بنگرید به: (Juhany, Najd, p.135)
- و نیز بنگرید به: منگین، 2:163. یک قرن بعد از این ما با برآوردها و حدسیات تخمینی در باب جمعیت وشم مواجهیم که میزان جمعیت مردم آن منطقه را بین 6000 تا 7000 نفر تخمین زده اند. J. Lorimer, Gazetteer of the Persian Gulf, Calcutta, 1908-1925, 2 در جایی دیگر نیز این تعداد را در حدود 12000 نفر تخمین زده اند (ستاد نیروی دریایی، سازمان اطلاعات و جاسوسی، کتاب راهنمای عربستان، ج 1، 366)
- شقراء و ثرمداء هر دو از شهرهای متاثر این طوفان ها بوده اند (بنگرید به متنی که حمد الجاسر آن را فراهم آورده است «مورخوالنجد»، العرب، 5[1971]، 796.1)
- فیلبی، عربستان، ص86
- چنان که در موارد خاص و مشخص به نظر می رسد، می توان زیر مجموعه ای از قبیله را اصلی ترین عضو تأثیرگذار برای جمعیت کل قبیله دانست. طی اطلاعات و منابعی که من در دست دارم، هیچ قبیله و یا تیره ای نبوده که در آنِ واحد تحت قیادت و سرپرستی دو قبیله وجود داشته باشد. البته غیرممکن به نظر می رسد که جمعیتی از سکنه وشم را پیدا کنیم که تحت قیادت هیج قبیله ای نبوده باشد. (برای تقسیم بندی های کلی جمعیت در وشم بنگرید به: Juhany, Najd, p.174)
- تمامی حکمرانانی که به لحاظ سیاسی در مرآت می شناسیم، از عناقِری هستند که در دوره زمانی 1084-1136 در این منطقه حضور داشته اند فیلبی در این زمینه اصلی ترین ساکنان این مناطق را دواصر و قطعان دانسته است (بنگرید به:
- Lorimer, Gazetteer, p.46, M.Fretherrvon Oppenhelm, Die Beduinen [Leipzig and Wiesbaden, Lorimmer 1939-63] 3:11) 2:1929
در پی نسل کشی ای که در روستای میریه رخ داد و سدلیر در کتابش بدان اشاره کرده است، تغییراتی در ساختار جمعیتی مرآت اتفاق افتاد.
Sadlier, Diary of a Journey Across Arabia [Bombay,1866],68
- حکومت الخُنَیفر در ثرمداء به عناقِر متعلق بوده است.
- در حوزه سیاست منطقه فرع ما صرفا نامی از نواصر می شنویم همچنین در سال 1149 ما معادلی با عنوان النواصر اهل الفرع نیز در دست داریم؛ ضمن این که بنگرید به (Juhany, Najd, p.203). فیلبی همچنین اطلاعاتی در باب جمعیت نواصر ارائه کرده است(H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis, p.120…، نیز M.Freiherrvon Oppenheim, Die Beduinen; 3:170)
- برای بررسی تمامی سلسله های حاضر در حیات سیاسی اُشیقر در دوره زمانی که مد نظر ما است بنگرید به پانویس 89 که در ذیل خواهد آمد. ماجرای تبعید بنوویل ، وهبه را در موقعیتی استثنایی قرار داد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 28-30) و ایشان را به عنوان «اهل الاُشیقر» شناساند (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/28) فیلبی نیز جمعیت وهبه را در اثرش ذکر کرده است (H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis, p.120…، نیز M.Freiherrvon Oppenheim, Die Beduinen; 3:170) تنها عنصر جمعیتی که در منابع ما به قبیله ای دیگر متعلق است، سلسله البکر از قبیله صُبَی است. (همچنین بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ج2 ص59؛ و ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 13/40 2(1409)؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 5/78 و 8/79 و ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 13/413[1109]؛ (ما در این باب نباید خودمان را در باب ادعاهایی که پژوهشگران و محصلان در باره تعلق و وابستگی وهبه به تمیم و یا ارتباطات و وابستگی های رِباب بدان مطرح می کنند ، نگران کنیم.فی المثل بنگرید به سلسله النسبی که در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ج 9، ص 206 و ج 7، ص 207 ارائه شده است.)
- بنگرید به (Juhany, Najd, p.212). جهنی تاکید دارد که بنوزید هنوز در قرن یازدهم جزء شقراء محسوب می شده اما این مساله چندان صحیح و متقن به نظر نمی رسد، چرا که به مدارک ارائه شده به سختی می توان اطمینان کرد. او به نامه ای استناد می کند (البته من طی مطالعاتم، نتوانستم از صحت آن مطمئن شوم) که ابن عبدالوهاب به مردم شقراء به منظور تحریک و تشجیع ایشان برای حمله به ثرمداء نوشته است (مجموعه الرسائل و المسائل النجدیه [قاهره، 1346-49]، 1:6.18؛ قطعا تاریخ نگارش نامه از سال 1168، زمانی که شقراء به تصرف سعودیان درآمد، عقب تر نرفته است و نیز از سال 1181 نیز فراتر نمی رود که در آن سال ثرمداء از تصرف سعودیان خارج شد.) فیلبی از درک صحیح کنش ها و واکنش های درون قبیله ای شقراء ناتوان بوده است؛ چرا که تمام توجهات خویش را به حکمران آن که از طایفه بنوزید بود، مبذول داشته است. ((H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis, p.106…، ص 106 نیز M.Freiherrvon Oppenheim, Die Beduinen; 3:170)). اما لوریمر تاکید می کند که اغلب مردم این ناحیه از بنوزید هستند و نه همه ایشان. (Gazetteer, 2:1755) و نیز بنگرید به (H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis, p.120…، ص 120 نیز M.Freiherrvon Oppenheim, Die Beduinen; 3:170) که توضیح می دهد، تمام جمعیت اُشیقر از بنوزید هستند. در نامه ای مشابه نیز ابن عبدالوهاب به مساله «جار» در باره شقراء می پردازد (مجموعه، 1:7.1) که در تحقیقات جهنی بر حضور سکنه دیگری پیش از ایشان صحه می گذارد که به قبیله دیگری با پس زمینه های متفاوت اشاره داشته است (تاریخ، 176و 178 به بعد) اما هیچ شاهد و مدرکی برای اینکه این مساله را برای من در باب شقراء به اثبات برساند، نیافته ام.
- ما درباره اشغال اُثیفیه که توسط عزائز در سال 1115 (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ج 6، ص 85) و یا 1116 (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 14/416) انجام شد، نشنیده ایم.در هر حال این مساله یک تغییر و تحول جمعیتی را در پی داشت. یک محقق و پژوهشگر نوین درباره عزائز آن ها را به امیر ها در اُثیفیه شبیه دانسته است که تمیمیان نیز به آن ها اضافه می شوند (ابن الخمیس، المجاز بین الیمامه و الحجاز، (ریاض، 1970) صص 55 به بعد و نیز نظرات حُمَیدان الشُوَیر که دقیقا برخلاف آن سخن گفته است. اما در سال 1286 عزائز به عنوان اهل البلد اُثیفیه خوانده می شدند. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجدج 4، ص 179) در دوره ای که دولت اول سعودی بسط یافت، خاندان الزمیل بر اُثیفیه حکمرانی می کردند. اما در زمان فیلبی زیرشاخه الزمیل تحت قیادت تمیم قرار داشت و عضوی از جمعیت این قبیله را تشکیل می داد و زیرشاخه دیگر حکومت گر نیز بنوسعد بودند ((H.S.B.Philby, Arabia of the Wahhabis, p.97، نیز M.Freiherrvon Oppenheim, Die Beduinen; 3:170)؛ با این حال لوریمر این گروه جمعیتی را از صُبَی بر می شمارد، Gazetteer, 2:1930)
- هیچ اطلاعی درباره قرائن نداریم.فیلبی وقف را تحت قبیله لوهابه و نیز قیشله را تحت قبیله عناقر می داند که هر دو از شعبات تمیم هستند.
- H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.89,92,93,96,120,121
- همدانی، صفة جزیره العرب، ویرایش مولر، لیدن، 1884،163.24و164.1 (با تاکید بر جَزمی حقیقی و مورد توجه قرار دادن ثرمداء، اُثیفیه، اُشیقر و شقراء. و منظور او از «دهات قیشل» احتمالا همان قیشله بوده است. در فهرست اسامی قبایلی که قدیمی تر به نظر می رسد و نامی از مرآت نیز در آن برده شده است، Juhany, history of Najd, p.73
- بنگرید به یاقوت، معجم البلدان، ویرایش وُستنفلد (لایپزیگ، 1866-73) 1:121.6
- همدانی، صفة جزیره العرب، 164.1
- بنگرید به (Juhany, Najd, p.73-172)
- برای بررسی اطلاعات مفید باقی مانده از تاریخ نجد بنگرید به جاسر، مورخو النجد، و نیز (Juhany, Najd, p.38-8). هر دوی این پژوهشگران به منابع و مآخذی دسترسی داشتند که من نداشتم.
- بنگرید به جاسر، مورخوالنجد، 788-92و نیز (Juhany, Najd, p.16-9). از میان تمامی اطلاعاتی که این دو به دست آورده اند من تنها از طریق مَنقور (م.1125) به یکی از محققین به نام سدیر دسترسی داشته ام.(منقور، تاریخ، ویرایش الخُوَیطر [ریاض، 1970] اما درباره دیگر محققین تنها منبع، اطلاعات و شواهدی ست که توسط دو مورخ فوق الذکر به دست ما رسیده است. برای مشاهده این پژوهش ها بنگرید به: جاسر، مورخوالنجد، 881-84 و 885-88. (Juhany, Najd, p.19-20). توضیح و تحشیه ای که جاسر بر کتاب ابن عیسی نوشته است بسیار مفید است. از سوی دیگر جهنی به پنج نسخه خطی که در فاصله زمانی قرون 12 و 13 نگاشته شده اند دسترسی داشته که جاسر سه فقره از این نسخ را ندیده است و بدان ها دسترسی نداشته است. هر دوی این مورخان، مطالعات خود را در دوره سعودی انجام داده اند و به اطلاعاتی دسترسی داشته اند که ابدا برای من چنین امکانی وجود نداشته است، این فقر اطلاعات بخصوص درباره فاخری (م.1277) و بسام (م.1346) بسیار قابل توجه اند. بنگرید به جاسر، مورخوالنجد، 797 و 888-92؛ و نیز (Juhany, Najd, p.20-21). دریافت و برداشت من این است که استفاده از منابع پیش سعودی در تحقیقات و پژوهش های دوره سعودی قطعا با نوعی از محافظه کاری همراه بوده است؛ چه این جزئیات به خوبی درباره ابن عیسی قابل رویت است. اما من ابدا در موقعیتی نیستم که بتوانم میزان و چگونگی این انتقال داده ها و اطلاعات را درک کنم.
ضمیمه: وقایع نگاری های فاخری هم اکنون به چاپ رسیده است (الاخبار النجدیه، ویرایش شبلی، [ریاض، بی تا]. من تلاش کردم تنها به هنگامی که اطلاعات موجود در این منبع با آنچه که پیش از این یافته ام، مغایرت داشت از آن بهره برداری کنم.
- بنگرید به جاسر، مورخو النجد، 788-91، نیز بنگرید به (Juhany, Najd, p.38)
- بنگرید به (Juhany, Najd, p.23-25)؛ و نیز بنگرید به اطلاعات شجره نامه ای مفیدی درباره وهبه از اُشیقر که جاسر در تحشیه ای که بر اثر ابن عیسی نوشته، ارائه کرده است. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 205-231) متن مشابه و البته مختصر تری نیز توسط فیلبی ارائه شده است. (عربستان، 383-92)
- بنگرید به (Juhany, Najd, p.26-28). هیچ یک از این منابع تحت اختیار و دسترسی مستقیم من قرار نداشت.
- دو تن از بزرگترین وقایع نگاران، ابن غنام (م.1225) و ابن بشر هستند. چنانکه واسلیف طی تک نگاری هایی که درباره دولت اول سعودی انجام داده است، این مساله را ابراز داشته است.
Puritane Islama? Vakhkhabizm I pervoye gosugarstvo Saudidov v Aravii, 1744|45-1818 [Moscow,1967],7
البته تمام شواهد مرتبطی که درباره دولت اول سعودی در وقایع نگاری هایی که توسط منگین ارائه شده وجود دارد. (منگین، تاریخ، 2:449-544 544-449/2)
- بنگرید به بالا: پانویس شماره14؛ و نیز به پایین: پانویس 163،170و175
- برای اهداف این مقاله، نوشته های دو وقایع نگار عمده به نام های ابن غنام و ابن بشر را تاسال 1209 مورد بررسی و مطالعه دقیق قرار داده ام.
- به نظر می رسد که قدیمی ترین اروپایی ای که برای بازدید از وشم بدان دیار سفر کرده، سدلیر در سال 1819 بوده است.
- در این باره به صورت ویژه بنگرید به: عثیمین، نجد منذ القرن العاشر الهجری، الدارة،1، شماره 4 (1975) و 3، شماره 3 (1977) و Juhany, history of Najd .73، 8-146 (یک منبع بسیار عالی برای زمینه ها و تاریخچه دولت اول سعودی اما بدون ذکر منبع و ارجاعات لازمه).
- این مساله در یک تناقض مشخص و واضح با حوزه های علم آموزی منطقه قرار دارد. (Juhany, Najd, p.148)
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 15/412 (و نیز منقور، تاریخ، 72.1 و ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد،6/77). بدون توجه به اُشیقر) برای بررسی فشارهای گسترده ای که اشراف مکه طی قرون دهم تا دوازدهم بر مردم نجد وارد آورده اند، بنگرید به (Juhany, Najd, p.67-261)
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت17/406 و ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقعه فی النجد3/69
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 9/419
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 12/206
- (Juhany, Najd, p.199-277). به نظر نمی رسد که این مساله توسط منابعی که در همان ص 277 پانویس51 آورده شده، پشتیبانی نشده باشد، اما ممکن است توسط اطلاعاتی که ابن یوسف درباره رغبه ارائه کرده، صدق پیدا کند.
- عموما مهاجرت هایی که از وشم صورت می گرفت به مقصد سدیر و یا محمل بود؛ مثل داستان تبعید شدن طایفه بنوویل که پس از اخراج از اُشیقر در طویم صورت گرفت (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد،3/28) مقایسه شود با مهاجرت شخصی به نام ابن الحسن که از اُشیقر به حرمه مهاجرت کرده بود (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/66) و یا السُحَیق که از یکی از بلاد به قرائن مهاجرت کرده بود. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 2/75) اطلاعات بیشتری درباره مهاجرت هایی که از وشم صورت گرفته توسط جهنی با ارجاعاتی به مساله عناقِر از ثرمداء ارائه شده است (تاریخ، 190-99). نواصر از فرع (همان، صص 203-7) وهبه از اُشیقر (همان، 207-211) و بنوزید از شقراء (همان، 213) البته بسیار مشکل است که بتوان در دوره مورد نظر ما تمام مهاجرت هایی را که از وشم صورت گرفته بررسی و علت یابی کنیم؛ اما باید گفت که نسبت به تمام مقاصدی که مهاجرت ها از وشم به سوی آن ها صورت گرفته است، سدیر و محمل از اقبال بیشتری برخوردار بوده اند. (همان، 91،194،204،209،210) برای مهاجرت هایی به مقصد جنوب شرقی بنگرید به (همان، ص 119) و به مقصد جنوب غربی بنگرید به (همان، ص 213)
- Oppen heim, p.14؛(Juhany, Najd, p.114-16). قبیله یک نیروی قدرتمند حکمران در سلسله السُوَیت وجود دارد. برای ارتباطاتی که بین کوچ نشینان و یکجانشینان در وشم وجود داشته است، بنگرید به (Juhany, Najd, p.72-169).
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 12/417، ابن بشر تاکید می ورزد که آن تیره زیر مجموعه قبیله سُمَده است. ابن عیسی نقش ظفیر را در این ماجرا نادیده گرفته است. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد2/87)
- بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت21/411؛ منقور، تاریخ، 69.6، فاخری، الاخبار، 85.10. اپن هایم، فضول را یکی از سکنه یکجانشین اصلی می داند. اما در دوره مورد نظر ما این گروه کاملا صحراگرد و کوچ نشین شده بودند. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد؛ 13/58[1057]؛ 1.66 [1085] و نیز بنگرید به Juhany, Najd. p.128)
- منقور، تاریخ، 65.4 (در ارجاع به یکی از دهکده های قِشله). اما چنین اطلاعاتی در هیچ یک از دو منبع اصلی ما یعنی ابن بشر و ابن عیسی وجود ندارد.
- طبق اطلاعاتی که جهنی به ما می دهد، الناصرِ ثرمداء ـ کسی که از سال 1116 بر آن جا حکمرانی می کرد ـ جنگ با اُشیقر را آغاز کرد. Juhany, History of Najd, pp.199, 277 این عبارات توسط منابعی که همان (ص293، پانویس 51) ارائه کرده، پشتیبانی نمی شود؛ اما این احتمال وجود دارد که توسط منابعی که ابن یوسف درباره تجاوز به اُشیقر ارائه کرده است، پشتیبانی شود. همان، ص233، پانویس 110
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ج2 ص87؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 12/417.
45 . ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 11/96؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 7/422) البته نزاعی بین دو شهرک در سال 1124 نیز وجود داشته است (همان، 7/419).
- برخلاف آنچه آمد، جهنی مرآت و اُثیفیه را «قدیمی ترین وابستگان ثرمداء» تا زمانی که الناصرِ ثرمداء گستره «حکومت و قدرت خود را مستحکم و یکپارچه می کرد» می داند. (Juhany, History of Najd, p276) اما درباره مرآت جهنی اذعان می دارد که عناقِر تنها سلسله قدرتمند و حاکم بر آن دیار از سال 1084 بوده اند. (Juhany, History of Najd, p.198) و نیز بنگرید به جدالی که بین الناصر و پادشاه مرآت در سال های 1124 و 1136وجود داشته است. نکته اول این است که مرآت توسط عناقِر ثرمداء کنترل می شده است و احتمال دیگری نیز به خودی خود چندان متقاعدکننده به نظر نمی رسد. اطلاعات موجود درباره اتفاقات مورد بحث، که دسترسی به آن ها برای من ممکن بود، هیچگونه شاهد و مدرکی درباره تسخیر مرآت توسط حکمران ثرمداء ارائه نمی کنند؛ اما حقیقتا درباره اشغالی که در سال 1124 رخ داده بود، گفته ایم آن شخصی که در آن سال به قدرت بازگشت، حکمران قبلی شهری بود که در سال 1121 از آن گریخته بود. دراین باره نیز ممکن است جهنی به اطلاعات بهتر و کامل تری درباره این حکمران دسترسی داشته باشد (Juhany, History of Najd, p.292,n.48؛ اما این مساله دقیق و صحیح به نظر نمی رسد، چراکه ارجاعات ابن عبّاد و ابن یوسف به مرآت و اُثیفیه وابسته است). درباره مورد اُثیفیه جهنی اذعان می کند که «توسط عناقر کنترل می شد» (Juhany, History of Najd, p.199) و الناصرِ ثرمداء در پی تحریکاتی که توسط اشعار حُمَیدان الشویر اعمال می شد«به قدرت بازگشت». (Juhany, History of Najd, p.277) همان طور که در منابع تاریخی درباره اظهارات فاخری (اخبار، 93.2) و ابن بشر (که بر جملات ابن عیسی افزوده شده است) درباره تقدیر و قدردانی از وقایع سال 1119، اظهار نگرانی کرده اند. هیچگونه اطلاعات و شواهدی درباره برتری و اولویت ثرمداء بر اُثیفیه وجود ندارد. برای دسترسی به دیگر منابعی که جهنی بر آن ها تاکید ورزیده و از آن ها استفاده کرده است،هیچ امکانی وجود ندارد. (Juhany, History of Najd, p.292، پانویس 48). اما بازگردیم به داستان نقش حُمَیدان الشویر در این ماجرا؛ (همان، صص 277و299) شایان ذکرست که ما در این باب یک منبع روایی کاملا آراسته و رایج در میان مردم که با تمام منابع سالنامه ای مورخین نجدی متفاوت است، در دست داریم که تنها در ارتباط با بررسی منابع جدیدتر بدان ها دست یافته ام.(مانند ابن خمیس، مجاز، صص 55 به بعد؛ و نیز H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.93)؛ درباره سنت روایی اُثیفیه درپایان جنگ جهانی اول، من هیچ وسیله و دلیلی برای قضاوت درباره اعتبار منابع تاریخی ندارم.اگر این جزئیات قابل اعتماد باشد، به ما خواهد گفت که اُثیفیه در برخی برهه های زندگی حُمیدان (در سنوات ابتدایی قرن دوازدهم، ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 13/414[1111]) به ثرمداء باج و خراج پرداخت می کرده است.
- بنگرید به سلسله النسب در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 1/216
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ج 3، ص 81 و ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 6/414 و منقور، تاریخ، ج 3، ص 75
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 4/95 (با در نظر گرفتن صلح قبلی). دو نگارنده اذعان می کنند که نواصِر از فرع شکست خورده و قصر سلطنتی آن ها ویران شده است.
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/100؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 1/424. دو شاهد در باب بازیابی فرع توسط نواصر وجود دارد.
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 3/104
- این مساله شاهدی ست بر صحت بیشتر مطالبی که جهنی درباره استناد به ابن یوسف ذکر کرده است (تاریخ، 205 و 235 پانویس 136) در این جا اطلاعاتی از رئیس و برادرزاده اش که در سال 1135 اسیر شدند وجود دارد.
- H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.121
- جهنی در مقابل نظری را ارائه می دهد مبنی بر اینکه «تلاش های مکرری از سوی سکنه اُشیقر برای اشغال فرع صورت گرفته است… که در نهایت فرع توسط اهالی یکی از اصلی ترین شهرهای اُشیقر تحت کنترل درآمده است» (H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.203) البته ما هیچگونه دسترسی به منابعی که این فعل و انفعالات در آن ها درج شده اند، نداریم.(ابن یوسف، بنگرید به همان ص 234 پانویس 128) اما آنچه مشخص است این است که چنین تلاش ها و فعل و انفعالات نتیجه مشخص و واضحی در برنداشته است.
- Juhany, History of Najd, pp.199, 277. وی بیان می کند که ناصر ثرمداء «محدوده حکمرانی خویش را گسترش داده است» بر وقف. با تاکید بر ابن یوسف بنگرید به: تاریخ، 292. پانویس 50
- بنگرید به قبل، پانویس 45
- مجموعه الرسائل و المسائل النجدیه، 1:6 به بعد؛ مخصوصا 7.1. جهنی بر رساله ای که به عنوان مدرکی برای بسط قدرت ثرمداء استفاده کرده است، تاکید می ورزد. (Juhany, History of Najd, pp.277, 293. پانویس 51) اما با این وجود این مطالب به سختی از این مدرک مستفاد می شود.
- چنانکه انتظار می رود، مقایسه و بررسی تعاملات مهاجمان و اشغالگران سعودی که وشم را تسخیر کردند و توسط نگاشته های ابن عیسی به دست ما رسیده، بسیار آموزنده خواهد بود. در این میان دو وقایع نگاری که با استفاده از اطلاعات سعودی کتب خویش را گردآوری کرده اند و جزء سنت تاریخ نگاری قدیمی منطقه محسوب می شوند، ابن غنام و ابن بشر هستند. درباره فاصله زمانی 1181-1161 ابن عیسی تنها در سه مدخل اطلاعاتی مرتبطی را بیان کرده است: سعودیان در سال 1161 به ثرمداء هجوم آوردند (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد؛ 9/108)، بار دیگر در سال1164این اتفاق افتاد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 7/109) و مرگ حکمران ثرمداء در سال 1181 رخ داد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 11/112) اگر این موضوعات را با مورد پنجم که در ذیل می آید مقایسه کنیم، به دریافت های جدیدی خواهیم رسید. چنانکه خواهیم دید، ابن عیسی(a) مداخل خود را تنها به ثرمداء اختصاص داده است(b) و تنها دوبار از هشت تهاجمی که سعودیان برعلیه آن مردم داشتند سخن گفته است. و (c) «هیچ سند و مدرکی را درباره تسلیم وشم مقابل وهابیت و ورود به سازوکار دولت سعودی که از سال 1181 رخ داده،ارائه نکرده است. شایان ذکرست که در این باب فاخری اطلاعات کاملتری را تا تعداد 10 مدخل ارائه می دهد». (الاخبار، 106-14)
- یاقوت، معجم، 4/922-930. نکته این جاست که آن دیوار می توانست حملات بیابانگردان مهاجم را دفع می کرد و نمی توانست مقابل تهاجمات یک سپاه مهاجم دوام بیاورد.
- فیلبی در شواهدی که آن ها را نقل می کند، از چهار گروه که خود دیوار کشیده بودند یاد می کند (H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, pp.89, 92, 114, 120)
- یاقوت، معجم، 4/930
- چنانکه نیبور درباره نجد گفته است؛ «منطقه ای ست که بین چند فرمانروای محلی خرد و کوچک تقسیم شده است تا بدانجا که هر شهر کوچکی نیز برای خود دارای شیخ مستقلی ست»، نیبور، سفرهایی به عربستان و مناطق دیگری در شرق (ادینبورگ، 1792)؛ 2:128
- جهنی اطلاعات بهتری را درباره محدوده قدرت روسای نجدی ارائه می دهد (تاریخ، 175ـ82؛ تاکید ویژه او در مقام مقایسه بر وضعیت مالی و تجاری آن ها قرار دارد.) این اطلاعات را می توان برای دیگر سکنه وشم نیز تعمیم داد اما کشف صحت و سقم منابعی که او این نتایج را از آن ها گرفته برای من غیرممکن است.
- ما نام دوتن از روسای فرع را در دوره پیش سعودی می دانیم: دَبّوس بن دُخَیِّل که در حمله ای که به اُشیقر در سال1111 داشت جان باخت و ابراهیم بن حسین، برای پادشاهی نوه اش در دوره سعودی. همچنین ما درباره بخشی از یک جنگ داخلی در نواصر به سال1121، مطالبی را در دست داریم (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 9/418 و نیز بنگرید به منقور، تاریخ، 81/3) (اما به نظر نمی رسد که هیچ ارتباطی بین کوچ اجباری مِذنَب توسط نواصر وجود داشته باشد؛ بنگرید به: Juhany, History of Najd, pp.204, 234، پانویس 130)
- در این جا ما هیچ چاره ای جز رجوع به اطلاعات مبهمی که از یک منبع ناموثق درباره قتل عام سکنه توسط عزایز درسال 1115یا 1116در دست داریم، نداریم و نیز برای پادشاهی الزمیل در زمان بسط دولت سعودی بنگرید به پانویس 139 به بعد در ادامه. و با این وجود آیا الزمیل به عزایز تعلق داشته است؟
- در سال 1084 رشید بن ابراهیم به قدرت رسید (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 12/405) وی در سال 1093 به قتل رسید و عُبَیکه بن جارالله بر جای او نشست. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 6/68؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 18/407) اما او هم در سال 1096 به قتل رسید (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 3/70 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت1/409) پس از این مطلب ما تا سال 1115 هیچ اطلاعاتی نداریم؛ زمانی که ابراهیم بن جارالله (احتمالا برادر عبیکه) به قدرت رسید (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 6/85؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 3/416، و نیز منقور، تاریخ 79/2 با نقل اطلاعاتی از شخصی به نام «ابن رأسی» و یا شخصی شبیه آن در سال 1116). در سال 1121 معنی بن ذیباح به جای ابراهیم نشست (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/88؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 13/418) در سال 1124 ابراهیم بن جارالله برای بار دوم و در پی نزاعی با ثرمداء به قدرت رسید (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 8/419) و در سال 1136 ابراهیم به همراه سه حکمران پیش از خودش در نزاعی با حاکم ثرمداء به قتل رسید (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 12/96؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 7/422) به احتمال بسیار زیاد تمام این حکمرانان متعلق به یک سلسله حکمران بوده اند اما متاسفانه ما نمی توانیم آن را مشخص کنیم.در این میان فاخری در انتساب عبیکه بن جارالله به پادشاهی ثرمداء اشتباه فاحشی کرده است. (الاخبار، 80.7) واضح ترین منبع او برای ابراز چنین نظری به موضوع مرآت در سال 1122 باز می گردد که برای من مساله مبهمی ست. (همان، 2/94)
- منابع این جداول در ذیل می آید: (1) عبدالله بن ابراهیم در سال 1081 به حکومت می رسد (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 9/405) او در سال 1100 به قتل رسید و برادرش جانشین وی شد(2) ریمان (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 10/74؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 1/411؛ منقور، تاریخ، 66.8 و نیز سلسله النسبی که در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/215 آمده است) در سال 1116 الناصر او را کشت و به قدرت رسید (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 15/85 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 11/416) با این وجود حکمران موجود از سال 1119 کاملا مشخص نیست و احتمالا (3) بدعه بن بشر بوده است که از سال 1119 حکمرانی می کرده است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 13/417) او در سال 1136به قتل رسید و جای او را برادرزاده اش (4) ابراهیم بن سلیمان گرفت (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 8/96؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 7/422). ابراهیم تا زمان مرگش در سال 1181 درجای خود باقی ماند در حالی که سه تن از پسرانش پیش از او مرده بودند (بنگرید به ادامه، پانویس شماره 143) منابع به این حکمرانان که نامشان در فوق آمد با عناوینی چون شیخ، رئیس و یا صاحب ثرمداء اشاره کرده اند. وقایع نگاران سعودی از این حکمرانان تحت عنوان مشابه امیر یاد کرده اند (برای مثال بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار، 2/11-22؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، 1/52)
- جهنی از چهار رخداد مهم سخن می گوید (Juhany, History of Najd, p.275؛ بدون ارجاع به هیچ منبعی برای این مطالب). اما به نظر می رسد که این اتفاقات نتایج منازعاتی که بین ثرمداء و مرآت رخ داده باشد. (قس همان، ص 198)
- برای رحلت سه پسر ریمان بنگرید به سلسله النسبی که در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 1/216 ارائه شده است.
- حکمران تمام خانواده عموزاده اش و جانشینان وی را از دم تیغ گذرانید (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/105)
- تعداد زیادی از اسامی افرادی که در منازعات درون شهری اُشیقر به قتل رسیدند توسط جهنی جمع آوری شده است. (Juhany, History of Najd, pp.275-208)
- بنگرید به قبل، پانویس13.
- رقرق در حقیقت نام مستعار محمد بن عبدالله بن شبانه از آل محمد است (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/95) که تا زمان مرگش با عنوان امیر البلد اُشیقر شناخته می شد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 9/106). (صاحب الاُشیقر نامی ست که ابن بشر مرگ او را در سال 1139 اعلام کرده است [ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 26/436)
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 9/103
- ابن عیسی حمله فرع را به مردم اُشیقر در زمانی که رقرق اجازه آن را صادر کرد، شرح می دهد. در سوی دیگر اطلاعات این حمله تحت حکمرانی ابن یوسف و توسط جهنی منتقل شده است. (بنگرید به قبل، پانویس 54 و همچنین؛ Juhany, History of Najd, pp.42-34).
- مشخصا برای ابن الحسن (بنگرید ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 4/66؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 1/88؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 2/95؛ و مقایسه کنید با نقش آل بسام بن مُنَیف به عنوان امیر ربع جنوبی شهر از سال 1147 (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 13/103)؛ برای سلسله النسب آل بسام بن منیف بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 3/220
- بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 9/78؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/95؛ برای سلسله النسب آل محمد بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 4/225
- مقایسه کنید با تواریخ شواهدی که در پانویس 79 به بعد ارائه شده است. به هرحال تمام آنچه که درباره آل محمد گفته شده این است که در سال 1109 اُشیقر را ترک کرد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 11/78، ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 11/413) رقرق به این خاندان متعلق بود و ابن عیسی تمام خانواده های آل محمد در اُشیقر را ذکر می کند (بنگرید به سلسله النسبی که در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، صص 225-227 ارائه شده است؛ بازماندگان رقرق بعدها در شقراء حضور پیدا کردندابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 12/225
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 66/2 و 65/7
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 8/78؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 11/413؛ منقور به جنگی در سال 1112 اشاره می کند (تاریخ، 75.11)
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 1/95
- در ادامه مطالب فوق باید افزود که صلحی که پایان بخش منازعات داخلی و منطقه ای بود، در سال 1104 یا 1105 رخ داده است (منقور، تاریخ، 69.9 و نیز پانویس شماره 9 که شارح بر آن افزوده است) این اتفاق را شاید بتوان پایانی برای یک دوره زمانی دانست. البته هنوز برای من کاملا واضح و روشن نیست که جنگ رخ داده در سال های 1103 یا 1104 که توسط ابن بشر نیز (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 21/411) و منقور (همان، 6/69) گزارش شده است، واقعا یک نزاع منطقه ای و داخلی بوده باشد.
- برای اتفاقات سال 1114 که یک صلح عقیم و بی ثمر را نیز درپی داشت، بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 2/83 و منقور، تاریخ، 77.2 و نیز ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 11/415 که بیش از ماجرای به قدرت رسیدن آل بسام اطلاعاتی را بیان می کند. برای سال 1115 بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 11/84 و 7/84 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 2/416؛ منقور، 78.1. و نیز برای سال 1116 بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 14/417. هیچ مدخلی برای سال1117 وجود ندارد اما برای وقایع سال 1118 بنگرید به: ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 5/86؛ برای صلح سال 1119بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد3/87 و برای کشتاری که در این سال رخ داد نیز بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 1/88
- برای سال 1144بنگرید به: ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 1/103، برای 1145 بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 3/103، هیچ مدخلی برای سال 1146 وجود ندارد. اما سال 1147 بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 9/103؛ و بازهم هیچ اطلاعاتی برای 1148 وجود ندارد اما درباره سال 1149 بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 5/104
- جهنی مدعی ست که گاها درگیری ها و منازعات داخلی در اُشیقر بر سر حق استفاده از منابع کشاورزی و دامداری بوده است، اما در این باب مرجع و سند مشخصی را ارائه نمی کند. (Juhany, History of Najd, pp.208-235) شاید این مطلب درست باشد اما منابع و شواهدی که این برداشت ها از آن ها مستفاد می شود در دسترس من قرار نداشت.
- آن ها از آل بسام بن مُنیف بودند که آل ابن حسن و آل القاضی را مشتمل می شدند (برای مشاهده تعلقات و وابستگی های آل ابن حسن به آل بسام بن منیف بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 2/95 و 4/66 و برای آل قاضی که عموزادگان ایشان بودند بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 1/95) برای آل عساکر بنگرید به نسب نامه ای که در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 6/221 ارائه شده است. برای آل راجح بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 3/222 برای آل محمد بنگرید به قبل پانویس؛ برای آل خِرفان بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 8/227؛ و همچنین به نسب نامه جامعی که در ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 8/214 و 11/213 ارائه شده است نگاه کنید.
- در سال 1109 آل خرفان، آل راجح و آل محمد شهر را ترک کردند. دوتای اول کمی زودتر از دیگری به این کار مبادرت ورزیدند. (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت، 11/413؛ Juhany, History of Najd, pp.2083-235. با تاکید مخصوص بر ابن یوسف و فاخری بنگرید به الاخبار، 88.7 و نیز بنگرید به قبل پانویس 81) در سال 1115 آل خرفان و آل راجح مجددا رخت سفر بربستند (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 9/84) اما آل خرفان در طول یکسال محدوده خویش را پوشش می داد. (بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 11/84؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، سوابق، چاپ بیروت 2/416؛ منقور، تاریخ، 78.1، جهنی، تاریخ، 209و 235؛ پانویس 149؛ با تاکید بر اخبار، 91.5) و آل راجح در سال 1119 در پی آن ها حرکت کرد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 4/87)
- مختصر. سوق الشِمال (که در سال های 1115 و 1147 مورد توجه قرار گرفته است)؛ و سوق المدینه (سال های 1114،1115،1119و1149 را مورد توجه قرار داده است) و سوق الجنوب (سال 1147 را مورد توجه قرار داده است)
- سوق المدینه در سال 1115و در زمانی که الراجح شهر را ترک کرد، تخریب شد. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 8/84) و در سال 1119 بازسازی شد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، 4/87) در پی تخریب «عَقده المُنَیِخ و قضیه» در سال 1109 (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 10/78) و عقده المسجد در سال 1119 بازسازی شد. (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 5/87) شایان ذکرست که عبارت «عقده» عموما بر شهرهای محصور و یا صرف دیوار و حصار دور شهر اطلاق می شود (بنگرید به واژه نامه ای که جاسر در توضیحاتش بر کتاب ابن عیسی نگاشته استاد بن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد، ص 250؛
C.M.Doughty,Travels in Arabia Deserta[London.1936],2:582)
- ابن غنام، روضه الافکار 2/11-14؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/21؛ این اتفاقات عموما در محدوده سال 1160 محسوب می شوند. در این برهه سعودیان به ریاض حمله کرده بودند (1159) اما هنوز نتوانسته بودند بر سدیر (1164) یا خرج (1165) غلبه پیدا کنند.
- H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.135
- برای بررسی و آگاهی دقیق از قدرت نظامیان وهابی بنگرید به:
M.S.M. el-Shaafe, “The military organization of the first saudi state”, The Annual of Leeds university oriental sociey, 7 (1969-73)
- اتفاقاتی که در وشم رخ داده است توسط ابن غنام (ابن غنام، روضه الافکار 2/14-88)، ابن بشر(ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، 1/21-51) و منگین (تاریخ، 455-68) ضبط شده است. اما برای مطالعه پژوهش های نوین دراین باره بنگرید به: H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, pp.44-63
George, Rentz, Muhammad ibn Abd al-Wahhab (1703/04-1792) and beginnings of Unitarian empire in Arabia, University of California, 1948, p.63-149.
- برای دستیابی به اطلاعات جزئی تری درباره سکنه بنگرید به ادامه. و نیز پانویس مربوط به حمله بی ثمر امیر دورمه در سال1170 به وشم (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد1/34 ابن غنام، روضه الافکار، 2/58) و درباره حمله سال 1173 که حتی به نظر نمی رسد که دسترسی به نجد را نیز در پی داشت، بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار، 2/67؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/43 و نیز منگین، تاریخ، 2/457 به بعد
- در سال 1161 ثرمداء در حدود70 مرد جنگی خویش را از دست داد (ابن غنام، روضه الافکار2/14؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد1/22؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد12/108) در سال 1163 ثرمداء، مرآت و اُثیفیه روی هم رفته در حدود 25 جنگجوی خویش را از دست دادند. در سال 1165، سی نفر از اهالی سدیر و وشم در «جنگی که بر علیه دورمه به راه انداختند به قتل رسیدند. و در سال 1167و یا 1168، 60 یا 70 مرد در دخالت و نزاعی که امیر ثرمداء بر علیه دورمه به راه انداخت کشته شدند. در سال 1168 ائتلافی که وشم را نیز شامل می شد در جنگی که بر علیه حُرَیملاء به راه انداختند60 مرد جنگجوی خویش را از دست دادند. (ابن غنام، روضه الافکار 2/55؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/30) آن ها در سال 1170 و در جریان یک ائتلاف دیگر نیز 50 و یا 70 تَن را در حمله ای بر علیه اُشیقر ازدست دادند که توسط نیروهای سعودی کشته شدند. در سال1171 ثرمداء دوازده تن را در حمله سعودیان و در سال 1173، 4 تن دیگر را از دست داد. در همین سال ها اُشیقر 20 تا 30 تن دیگر را در نزاع با سعودیان از دست داد (منگین، تاریخ، 2:457 و نیز ابن بشر چنین نظری دارد اما با توجه نگاه انتقادی رنتز، به نظر می رسد منگین از اطلاعات ابن غنام استفاده کرده است، بنگرید به:
George, Rentz, Muhammad ibn Abd al-Wahhab (1703/04-1792) and beginnings of Unitarian empire in Arabia, University of California, 1948, p.310
در سال 1175 مرآت قریب به بیست نفر را در حمله سعودیان از دست داد. با این حال در حمله سعودیان به نقطه ای که ابن بشر آن را اُشیقر می داند، 25 نفر از جناح ضد سعودی کشته شدند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45) در سال 1180 ثرمداء حدود بیست نفر از جنگجویان خویش را در نزاعی که به نظر آخرین حمله سعودیان به این شهر می رسید، از دست داد. (ابن غنام، روضه الافکار 2/87؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/50، منگین، تاریخ، 2:467) لازم به ذکر است که تمام اطلاعات فوق بیانگر خساراتی ست که به جناح ضدسعودی وارد آمده است و دستیابی به میزان خسارات طرف سعودی غیرممکن به نظر می رسد. با این حال طبق اطلاعات محدود در دست ما، ابن غنام می گوید که سعودیان در حدود 20 مرد را در جنگ علیه ثرمداء از دست داده اند. اعتبار و صحت این اطلاعات مورد تشکیک است. اما در نهایت باید اذعان داشت که هیچ دلیلی برای دروغگویی عمدی منابع وقایع نگارسعودی درباره شکست هایشان وجود ندارد.
- برای بیست روز محاصره قرائن در سال 1170 بنگرید به: ابن غنام، روضه الافکار، 2/58 منگین، تاریخ، 2:455
- آن ها یک شانس مسلم را برای تسلط بر ثرمداء در سال 1161 از دست دادند، هنگامی که مدافعان حمله ناموفقی را داشتند و به قصر عقب نشینی کردند، بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 2/14 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/22.
- با این وجود شواهد مختصری در منابع پیرامون وشم وجود دارد. نیروهای سعودی گزارش می دهند که در حمله ای که در سال 1161 به ثرمداء داشته اند، سپاه مردمی آن جا را درهم شکسته اند (ابن غنام، روضه الافکار 2/15؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد1/22) و سنگربندی های آن ها را نیز در سال 1180 فتح کرده اند. هیچ نشانه ای مبنی بر قطع کردن درختان میوه و نخیلات در وشم وجود ندارد و این در حالیست که اینگونه اقدامات در سراسر روند بسط و توسعه دولت «سعودی به چشم می خورد». (برای مثال بنگرید به ثادق، 1179؛ ابن غنام، روضه الافکار 2/91؛ حائر 1184، ابن غنام، روضه الافکار 2/88 و خرج در سال 1189)
- برای متعلقات وشم در سال 1181 بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 2/88؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/51 منگین، 2:468. منگین از یکی از تابعین وشم که به همراه محمل جزء متقدمین محسوب می شدند یاد می کند اما در منابع موازی وقایع نگاران سعودی در سال1172 تنها از محمل سخن گفته شده است. (ابن غنام، روضه الافکار 2/65؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/42).
- برجستگی و وجه تمایز حکمران ثرمداء در مقایسه با دیگران درقبال مقاومت و ایستادگی مقابل سعودیان توسط ؟؟؟؟ مورد توجه قرار گرفته است ؟؟؟؟؟.
- سعودیان در سال1161 به ثرمداء تاختند (1) (ابن غنام، روضه الافکار 2/14؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/21؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 9/108)؛ مجددا در سال 1161 (2) و 1163 (3) و 1171 (4) و 1173 (5) و 1175 (6) و 1180 (7). وقایع نگاری های فاخری تاحدی متفاوت است و حمله سال 1171 را جایگزین 1170 کرده است (اخبار، 110.8) و نیز حمله 1180 را بجای 1179 جایگزین کرده است (همان 6/114).
- در سال 1163 نیروهای مرآت، اُثیفیه و ثرمداء بر علیه شورش سعودیان با هم متحد شدند (ابن غنام، روضه الافکار2/18؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/24) در سال 1167 یا 1168 امیر ثرمداء با شرط وفاداری مرآت و احتمالا اُثیفیه به دورمه لشگری فرستاد؛ اما در این میان به نظر می رسد که حاکم اُثیفیه توسط نیروهای سعودی زندانی شد. در سال 1176 هنگامی که مردم اُثیفیه به سوی اشراف سعودی بازگشتند، آن ها درباره کمک و یاری حاکم اُثیفیه همان کار را کردند.
- در سال1160 عثمان بن مُعَمَّر ـ حاکم پیش از سعودی عُیَینه ـ کوشید تا برای حاکمان ریاض و ثرمداء دسیسه چینی کند. (ابن غنام، روضه الافکار 2/11 و 1/12) چنانکه ابن غنام می گوید این مساله بعد از تلاش حاکم ثرمداء برای جنگ بوده است (ابن غنام، روضه الافکار 2/13) در سال 1163 معمر مجددا برای حاکم ثرمداء توطئه ای را طرح ریزی کرد. حاکم نامبرده در سال 1167 و 1168 برعلیه سعودیان در دورمه اقداماتی کرده بود. او در سال 1168 کوشید که با تکیه بر حمایت های مردم وشم بر علیه اشراف حریملاء که بر آنان تاخته بود، سپاهی گرد آورد. در سال 1171 بازهم او و مردم وشم طی ائتلافی کوشیدند بر علیه حکمران حریملاء اقداماتی انجام دهند. پس از این هر جا در منابع اشاره ای به اتحاد و ائتلاف مردم وشم شده است، تحت رهبری حکمران ثرمداء بوده است (برای مثال بنگرید به: ابن غنام، روضه الافکار2/56؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد،1/34 و منگین، تاریخ، 2:455 (1170) و همچنین بنگرید به ادامه، پانویس 107)
- این ارتباط در سال 1163 نیز به چشم می خورد (ابن غنام، روضه الافکار 2/16، با ارجاع به ابن صُوَیت، فیصل الصویت حکمران ظفیر بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، 1/25 و بنگرید به بالا پانویس 41). در گزارشات دیگری می خوانیم که ظفیر دوبار توسط مردم وشم بر علیه نیروهای سعودی تحریک و پشتیبانی شده، اما در میان هیچ نامی از ثرمداء برده نشده است. (ابن غنام، روضه الافکار 2/19ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/25) ابن عبدالوهاب نامه ای که بالحنی خشونت آمیز نگاشته شده را به مقصد «الظفیر» در جایی در ثرمداء فرستاده است (ابن غنام، روضه الافکار 1/137) در زمینه سیاست های نجدیان، ظفیر یکی از اصلی ترین دشمنان سعودیان محسوب می شد (بنگرید به: اپن هایم، 3:54 به بعد) آن ها حضور و ایفای نقش را در این زمینه از سال 1159 آغاز کردند و تنها از سال 1200 به بعد بود که جزء جناح مدافعان دولت سعودی محسوب می شدند. (ابن غنام، روضه الافکار 2/140)
- بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 2/59 و 1/34؛ ابن غنام، روضه الافکار 2/66؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/43 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45
- ابن بشر مدعی ست، مردم فرع جنگی را به مدت هفت سال علیه اُشیقر به راه انداختند که تا تسلیم و انقیاد کامل آن ها ادامه داشت، یعنی تا زمانی که آن ها برج های جنوبی اُشیقر را فتح کردند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45 برای برج های اُشیقر بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 7/29) او در جایی دیگر و به صورت واضح تر نیز می گوید که سلسله پادشاهی فرع و مردم شقراء بر علیه اُشیقر سنگربندی هم کرده بودند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45) البته ابن غنام مدعی ست که این قلاع توسط سعودیان ساخته شده است (ابن غنام، روضه الافکار 2/70 و منگین، تاریخ، 2:459)
- بنگرید به بالا، پانویس 102. ابن بشر از عهد خویش برای بازگشت به اُشیقر شانه خالی نمی کند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45)
- دو مدرک مهم اما مشکوک در دست است. اولی فیلبی ست که در ضمن بیان شجره نامه اش مدعی ست بنیان گذار آل بسام در عُنَیزه در سال 1174 یا 1175 از اُشیقر بدانجا رسیده است و دلیل این مهاجرت نیز مسائل و مشکلات درون منطقه ای در اُشیقر بوده است (H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.281) اما ابن عیسی که زمان این مهاجرت را در سال 1179 می داند مبدا این قوم را حَرمه می داند و نه اُشیقر (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 4/112) از سوی دیگر محمد بن عبدالوهاب در نامه هایی که به ثرمداء و مرآت نوشته است، پسر محمد بن سلیمان را مورد خطاب و توجه قرار داده است و در جایی به او گفته است که باید هم اکنون در اُثیفیه می بود (ابن غنام، روضه الافکار 1/135؛ چنان که در این جا و برخی نقاط دیگر منابع دیده می شود، گاهی نام این منطقه «وثیفیه» هم آورده شده اما من با استناد به نسخه خطی موجود در «کتابخانه بریتانیا، این قرائت را برگزیده ام نسخه 2334، ص 64 الف) و در نامه ای دیگر نیز از او خواسته در اُشیقر باشد (در باب این اسم نیز گاهی وشیقر آمده که من با استناد به همان نسخه اُشیقر را برگزیده ام ص 95 الف) در منبع اول، او را به عنوان رئیس شهر مورد خطاب قرار داده است و اگر من اشتباه نکنم منابع دیگری در دست داریم که نام حاکمان اُشیقر را در زمان بسط دولت سعودی درج کرده اند.
- بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 2/18؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد1/24؛ ابن غنام، روضه الافکار 2/69؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45؛ منگین، تاریخ، 2:459 (1175)
- ابن غنام، روضه الافکار 2/88؛ منگین مدعی ست که مرآت در جریان حمله سال 1175 تسلیم شده و تحت تصرف قرار گرفته است. (تاریخ، 2:459)
- بنگرید به قبل: پانویس 10 به بعد.
- به نظر می رسد که اُثیفیه در [ماجرای] سال 1163 جزء طرفداران سعودیان بوده است (ابن غنام، روضه الافکار 2/18؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/24) و نیز در سال 1167 یا 1168 هم همین وضع برقرار بوده است (بنگرید به ادامه، پانویس 119)
- برای مشاهده این شرایط بنگرید به ادامه، پانویس 119
- ابن غنام، روضه الافکار 73/2
- ابن غنام، روضه الافکار 15،24 57/2 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/34 و منگین، تاریخ، 2:455
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 45/1 این کاروان مورد تهاجم مردم شقراء، اُثیفیه و قرائن قرار گرفته بود.
- برای این تهاجم بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 69/2؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 45/1؛ و نیز برای تسلیم و انقیاد بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 70/2 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 45/1. چنانکه توسط رنتز نیز مورد توجه قرار گرفته است (Rentz, Muhammad Ibn… , p.115,n.1)؛ دو منبع درباره محلی که فرع توسط شقراء به تصرف درآمده است (چنانکه ابن غنام آورده است) و یا درعیه (چنان که ابن بشر آورده است) با یکدیگر اختلاف دارند ( در ذیل حوادث سال 1179، ابن بشر ارجاع نامشخص و مبهمی را درباره کشته شدن سه تن از نواصر فرع توسط مردم شقراء بیان می کند. ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/49)
- بنگرید به قبل، پانویس 109
- همدانی، صفحه 1. 164
- ع.ف.المبارک، وثایق الاحوال الشخصیه من النواحی التاریخیه، العرب، 2 (1967) 58.2
- ذیل حوادث سال 1168 ابن غنام از تعاملات بخش کثیری از مردم شقراء گزارشاتی ارائه می کند که طبق آن ها بر سر موارد مختلف، منازعات و مجادلات متعددی شکل می گرفته است (ابن غنام، روضه الافکار 2/53) منگین البته تسلیم شدن شقراء را در سال 1175 می داند، بنگرید به تاریخ، 2:459)
- ابن بشر مردم شقراء را اولین گروهی می داند که به نیروهای سعودی پیوسته اند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 33/1) که احتمالا منظورش این بوده که ایشان اولین گروه در وشم بوده اند که چنین اقدامی را کرده اند.
- تحلیل و انرژی و انگیزه دلیل مشابهی بود که محمد بن عبدالوهاب طی نامه ای به مردم شقراء، آن ها را مورد سرزنش و نکوهش قرار دهد (بنگرید به قبل، پانویس 59)
- ابن غنام، روضه الافکار 57/2؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 34/1؛ منگین، تاریخ 455/2. این ائتلاف پاسخی بوده است به اقداماتی که شقراء در حمایت سعودیان انجام می داد (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 33/1)
- ذیل حوادث این سال ابن بشر از شکل گیری نیروهای ضد سعودی از مردم وشم بغیر از شقراء سخنی به میان آورده است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 41/1)
- بنگرید به قبل، پانویس 119
- بنگرید به قبل، پانویس 120
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 48/1؛ ابن غنام، روضه الافکار 81/2 و منگین، 2:464
- H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.135؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، 89/1
- بنگرید به قبل، پانویس 14
- اگر تنگناها و مضایق سیاسی در منطقه، یکی از دلایل اصلی پیوستن شهرها به سعودیان محسوب شود، قطعا اُشیقر اولین شهری خواهد بود که از این موقعیت به نفع خویش استفاده می کرد.
- ابن غنام، روضه الافکار، 70/2
- بنگرید به قبل، پانویس 109
- اسامی امرایی که در سی سال اولیه حکومت سعودیان حکمران منطقه بوده اند: (1) محمد بن جمّاز که به عنوان امیر بزرگ شقراء و وشم در سال 1188شناخته می شد (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/62؛ ابن غنام، روضه الافکار 107/2. (2) عبدالله بن سدهان، که در جنگی در سال 1194 به قتل رسید و در این زمان امیر لشگریان وشم محسوب می شد (امیر غزو اهل النجد، ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 72/1؛ در ابن غنام، روضه الافکار 120/2 او از کِبار اهل الشقراء سخن هایی به میان آورده است). (3) محمد بن معیقل که به نظر می رسد، از سال 1205یک فرمانده سعودی بوده (ابن غنام، روضه الافکار 170/2؛ که با نیروهای وشم همراه شده است) در سال 1208 ابن بشر اطلاعاتی را در اختیار ما می گذارد مبنی بر اینکه او صاحب البلد الشقراء بوده است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 101/1 نامگذاری او به عبدالله بن محمد بن مُعَیقِل احتمالا اشتباه است) و نیز آخرین مدخل اطلاعات این سال مبین حکومت او بر مردم وشم است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 101/1 و نیز بنگرید به منگین، 2:508)
- منبع ناشناس دیگری را در اختیار دارم که برخلاف رویه عموم مورخین، درباره سیاست سعودی سخن گفته است؛ لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبدالوهاب (ویرایش احمد ابوحاکمه [بیروت، 1967]، 106) من این کتاب را در عکسی که از نسخه خطی آن تهیه شده بود یافتم.
- ذیل حوادث سال 1168، ابن بشر سخنانی درباره دستگیری عبدالکریم ابن زمیل، رئیس اُثیفیه گفته است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 29/1 و نیز بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار59/2 ذیل حوادث سال 1167) به نظر می رسد که او به سلسله و خاندان دیگری متعلق بوده است، چرا که ما مرگ علی ابن زمیل، امیر اُثیفیه و تمام خاندان الزمیل را در جنگی که در سال 1163 رخ داده است، می دانیم (ابن غنام، روضه الافکار 18/2؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 24/1)
- با صراحت بیشتری درباره قتل عبدالکریم ابن زمیل سخن گفته شده است؛ که احتمالا او در این زمان حاکم بوده است (ابن غنام، روضه الافکار 73/2؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 24/1)
- برای بررسی بیشتر تعامل بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 45/1 (ابن غنام نقش حاکم را مورد توجه قرار نداده است ابن غنام، روضه الافکار 70/2) ابن بشر نام حاکم را منصور بن حامد بن ابراهیم بن حسین عنوان می کند و مدعیست که او نوه حکمرانِ دهه 1130 بوده است او بزودی پس این ارجاع، از منصور دیگری که رئیس فرع بوده است سخن می گوید (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 45/1). برای اطلاعات بیشتری از این منصور که در سال 1196رئیس فرع بوده است، بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، 77/1).
- ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، 52/1؛ مجددا ابن غنام از بررسی نقش حاکم صرف نظر کرده است (ابن غنام، روضه الافکار 88/2) در حالی که ابن عیسی اشاراتی در باب مرگ حاکم، و نه تعامل و اقدامات او دارد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 112/11) جهنی معتقداست که تعامل پس از مرگ حاکم رخ داده است(Juhany. history. 277-293) با این حال منابع او نیز تاریخ گذاری های مرتبطی با ابن بشر داشته اند (فاخری، اخبار، 114.10)
- یکی از پسران ابراهیم بن سلیمان که عبدالمحسن نام داشت در جنگی که در سال 1171 علیه سعودیان رخ داد، کشته شد. (ابن غنام، روضه الافکار 2/61؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/40 جایی که ابراهیم و بخوانید الامیر. همچنین در نسخه کتابخانه بریتانیا 7718. مجموعه 25؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 3) دو پسر دیگر او هم به نام های رشید و حامد در جنگی که در سال 1180 رخ داد کشته شدند (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/50؛ ابن غنام، روضه الافکار 2/87 و منگین، 2/467 که تنها نام یک پسر را آورده است) درباره ابراهیم دیگر پسر او اطلاعاتی در دست نیست.
- موقعیت این دو شهر در ارتباط با افول و صعود قدرت سعودی در منطقه تغییر می کرد. چنان که در سال 1234 نوعی افول و زوال توسط ابراهیم پاشا در موقعیت آنها صورت گرفت (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 2/147) و برای حوادث دیگر بنگرید به Philby, Arabia, p.92.117. نویسنده لمع الشهاب برای شقراء عنوان دارالاماره وشم را در پایان دولت اول سعودی استفاده می کند (397)
- (برای منابع بیشتر نقش مردم وشم در جنگ های دولت اول سعودی بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 2/119 که مردم وشم را در راستای عارض و سدیر در سال 1194؛ H.S.B.Philby, Arabia of Wahhabis, p.92-108-121)
- برآوردهای ارزشمندی درباره حیات مذهبی نجد در دوره پیش ـ سعودی توسط عثیمین ارائه شده است (بخش آخر نجد) و جهنی (Juhany. history. 59-240) برای آگاهی از نقش نجدیان در تدوین متون فقهی حنبلی بنگرید به م.ا.الرشید، قضاة النجد اثنی العهدالسعودی، الدارة، 4 شماره های 2و3و4 (1987) و 5 شماره 1 (1979). (بر عکس عنوان پژوهش، رشید تاکیدش را بر دوره پیش سعودی گذارده است).
- برای مطالعه برجستگی و تمایزات علمای اُشیقر در زمینه تراجم نگاری، بنگرید به عثیمین، نجد، بخش نهایی، 34 و اطلاعات و جزئیات بیشتری که توسط جهنی ارائه شده است، تاریخ، صص 248 به بعد. در ضمن تراکم بالای طلاب و محصلان در اُشیقر نشان می دهد که در آن شهر تمایز اهالی دین و دولت نسبت به دیگر نقاط کمرنگ تر بوده است. در سال 1115 قاضی آل بسام در یک نزاع داخلی کشته شد (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد1/85) که یک رخداد نادر در استانداردهای نجد محسوب می شد.
- Juhany. history. 248 با توجه به مثال قابل تحسینش در ارتباط با اُشیقر.
- بنگرید به شواهدی که جهنی ارائه کرده است، Juhany. history. 246 (با دو مثال از اُشیقر همان ص 242 به بعد) همچنین بنگرید به رشید، قضاة النجد، بخش اول 26 به بعد
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 7/47؛ رشید عنوان می کند که او قاضی قرائن بوده است (قضاة النجد، 24). علاوه بر این یکی از علمای اُشیقر که در سال 1059 درگذشته است (بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد2/59) نوه ای داشت که قاضی قرائن بوده است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/233) طبق اشارات رشید او از اُشیقر بدانجا نقل مکان کرده است و تا زمان مرگش در سال 1185 قاضی آن دیار بوده است (قضاة النجد، بخش دوم، ص106)
- برای اطلاعات بیشتر در باب مطوعین وهابی بنگرید به محمد حسین رفیعی، ولی الله برزگر، نقش و جایگاه مطوعین وهابی در بسط و تثبیت دولت های اول تا سوم سعودی، مجله فرهنگ و تمدن اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، سال 44(1390)، صص 11-31 [م.]
- برای بررسی لغوی دقیق این مساله بنگرید به مداخل جاسر در لغت نامه ای که برای کتاب ابن عیسی نگاشته است (ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 16/250) توضیحات او با موارد ابن عید پشتیبانی می شود (بنگرید به ادامه، پانویس 172). اغلب مطوعین، قاضی هم بوده اند: رشید عنوان می کند که قضات نجد به عنوان امام نقش ایفا می کرده اند (قضاة النجد، بخش اول، 18) و نیز بنگرید به ادامه، پانویس 164 و 170.
- با استناد به اعتبار مطوعین در مراسلات جدلی ابن عبدالوهاب.
- ابن غنام، روضه الافکار 1/137 (بنگرید به قبل پانویس 107) و همچنین بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 1/187 و 3/188 و نیز برای مذهب عمومی بیابانگردان در نجد بنگرید به Juhany. history. 28
- چنین اندوخته های ارزشمندی، احساسات احترام برانگیزی را نسبت به کار عثیمین در پی خواهد داشت (نجد؛ بخش نهایی40-43) و Juhany. history. 281
- بنگرید به فهرست مغشوشی که ابن غنام گردآورده است (ابن غنام، روضه الافکار1/87). برای منازعاتی که در باب این مورد و دیگر موارد شک برانگیز در باب عادات و مراسم مذهبی بنگرید به:
R.Puin, “Aspekte der wahhabitischen Reform, auf Grundlage von Ibn Gannams ‘Raudat-al-afkar”, in T.Nagel et al., Studien zum Minderheitenproblem im Islam 1(Bonn, 1973), 54-58 Juhany. history. 282
- این گونه منابع به اندازه کافی در نجد نایاب هستند که من تنها به دو عنوان از آن ها دست یابم.
(1) یک جوابیه که از پدر وی، عبدالوهاب بن سلیمان (م.1154) به جا مانده است، گواه بر این است که گوناگونی عجیب و غریبی در حرمه وجود داشته است (مجموعه، 1:523-25. این منبع اشتباها توسط لائوست تحت عنوان «برعلیه مکتب اولیاء» نامگذاری شده است؛ بنگرید به مدخل ابن عبدالوهاب در دایرةالمعارف اسلام (EI)؛ (2) عبدالوهاب در نوشته هایش به متصوفه در میکال (در عارض) اشاره می کند که آموزه های ابن عربی (م.638) و ابن فارض (م.632) را دنبال می کرده اند (ابن غنام، روضه الافکار 1/191) - این دریافت از زبان ابن غنام به خوبی توسط پوین استخراج شده است. (Aspekte, 87-96)
- ابن غنام، روضه الافکار1/233 (در نامه ای به مطوعه رقبه).
- ابن غنام، روضه الافکار 1/191. عبارت اول که به «علما» ترجمه شده است، همان مطوعه می باشد.
- نامه او به مردم شقراء که آن ها را به خاطر اعلان جنگ بر علیه ثرمداء نکوهیده است (مجموعه، 1:6به بعد، بنگرید به قبل، پانویس 14) هیچ سؤالی و بحثی را درباره خط مشی و دکترین اصلی او و نیز قوانین آن مطرح نکرده است.
- من رساله جزم اندیشانه ای را که او به 9 نفر از مطوعین سدیر، وشم و قصیم فرستاده و ابن غنام آن را به ما گزارش می دهد به کناری نهادم (ابن غنام، روضه الافکار 1/120-122) هیچ کدام از ایشان طبق اطلاعات من جزء مطوعه وشم نبوده اند. از سوی دیگر نیز من هیچ تلاشی را برای درک و تحلیل عقاید و اندیشه های متعصبانه ای که در این رساله مطرح شده، مبذول نداشته ام.
- ابن غنام، روضه الافکار 1/131-136.
- ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 7/111، طبق اشارات رشید او قاضی ثرمداء بوده است (قضاة النجد، بخش دوم، 104).
- او یکی از وقایع نگارانی ست که جهنی از نوشته های او که هنوز به چاپ نرسیده، استفاده کرده است. (بنگرید به قبل، پانویس 23) جهنی می گوید که او بیست سال آخر عمرش را در ثرمداء گذرانده است (Juhany. history. 28، پانویس 13).
- ابن غنام ، روضه الافکار1/138؛ او در این جا با مشارکت محمد مویس و دیگران به نظر می رسد
- ابن غنام، روضه الافکار 1/210، این منبع که اصولا به ابراهیم بن سلیمان حاکم ثرمداء نوشته شده است، از مفهوم خاصی برخوردار نیست.
- او تحت عنوان «الاخ محمد بن عباد» از او یاد می کند و کاملا از او تقدیر به عمل می آورد (ابن غنام، روضه الافکار 1/132) در همین زمان ابن عبدالوهاب، انتقادات ابن عباد را نصایح یک دوست می خواند (ابن غنام، روضه الافکار 1/135) اما اینطور به نظر می رسد که در این میان طعنه های مجادله آمیز در پس پرده کار خویش را می کرد.
- عباراتی که به دست ما رسیده در ادامه خواهد آمد: 1. علمای سدیر نامه ای را حاکم ثرمداء فرستادند و او نیز آن را به ابن عبدالوهاب فرستاد (ابن غنام، روضه الافکار 1/134). 2. حاکم اُشیقر (یا اُثیفیه) اعلامیه ای را که توسط بصران تهیه شده بود و به ثرمداء آورده شده بود خواند و از آن برای اقناع نمودن حامیان ابن عبدالوهاب استفاده کرد (جماعتُنا ـ آیا این مساله می تواند دلیلی برای حضور گروه وهابی در ثرمداء باشد؟) (ابن غنام، روضه الافکار 1/135) ابن عبدالوهاب می افزاید چنین اعلامیه هایی عموما توسط مخالفان نجدی اش تهیه می شود، ابن اسماعیل نیز از این اعلامیه یک رونوشت در دست داشته است. علی ای حال ابن عبدالوهاب از اعلامیه ای که توسط شخصی به نام قبّانی در الاحساء تهیه شده است، سخن می گوید (ابن غنام، روضه الافکار 1/209) احتمالا هر دوی این متون به نوشته های یک نفر به نام احمدبن علی البصری القبانی اشاره دارد. بروکلمان، GAL، مجلدات تکمیلی، 2:532 شماره 7 با ارجاع به نسخه ای در حیدرآباد). ابن اسماعیل که یک رونوشت از این رساله را در دست داشت هم توسط ابن عبدالوهاب جزء علمای دشمن او نام برده شد، اما نمی توانم هویت او را دقیقا شناسایی کنم.3. اعلامیه ای دیگر نیز که توسط ابن عفالق نوشته شده بود و توسط مویس به دست ابن اسماعیل رسیده بود، بوسیله او به ثرمداء آورده شده در آن جا خوانده شد (ابن غنام، روضه الافکار 1/135) این منبع بدون شک از نوشته های محمد بن عفالق الاحسائی بوده است (بنگرید به بروکلمان، GAL، مجلدات تکمیلی؛ 2:532، شماره 8 جایی که شماره نسخه خطی برلین باید 2158 خوانده شود)
- ابن غنام ، روضه الافکار 1/136 ابن غنام از او تحت عنوان «مِن مطوعه الثرمداء» یاد می کند (ابن غنام، روضه الافکار 1/136) ثرمداء بنابراین باید بیش از یک مطوعه داشته باشد؛ چنانکه ابن عید (م.1180) جانشین ابن عباد (م.1175) شد. طبق گفته های رشید آن ها جزء موفق ترین قضات ثرمداء هم بوده اند (قضاة النجد، بخش ثانویه، 104)
- ابن غنام، روضه الافکار 1/1210 متنی که بهتر از دیگران در میان رسالات به نظر می رسید برای من مشخص نشد.
- ابن غنام، روضه الافکار 2/87 ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/50؛ ابن بشر او را به عنوان امام اهل البلد معرفی می کند.
- مختصر، تکفیر و قتال
- در جایگاه عالی ترین تقدیرات و تشکرات ما عبارت «وفّقنا الله و ایاه» را می بینیم.(ابن غنام، روضه الافکار 15/136)
- ابن غنام، روضه الافکار 1/207 این رساله از سال 1170 قدیمی تر نیست چرا که بطور غیر عمد از ملاقات سه تن از مطوعه سدیر با درعیه سخن می گوید (ابن غنام، روضه الافکار 1/210) و یک اتفاق شناخته شده است برای اینکه در یکسال رخ دهد (ابن غنام، روضه الافکار 2/59)
- در مقام تبریک به او، ما عبارت «هدینا الله و ایاه» را می بینیم (ابن غنام، روضه الافکار 1/207) ولی بعدها از او به عنوان یکی از مخالفین نام برده می شود (ابن غنام، روضه الافکار 1/210)
- ابن غنام، روضه الافکار 1/210
- ابن غنام، روضه الافکار 1/205
- ابن غنام، روضه الافکار 1/209 (مگر اینکه منظور اُثیفیه باشد) به صورت بسیار عجیبی من نمی توانم مشارکت های علمای اُشیقر را در مجادلات مورد استناد قرار دهم.
- برای این نوشت ها بنگرید به بالا، پانویس 169
- برای این دست نوشته ها بنگرید به بالا، پانویس 169
- برای این اطلاعات بیشتر درباره این عالم بنگرید به ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 6/111؛ ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/45 هنگامی که نیروهای سعودی در بیست سال بعد از مرگ او، شرک و نفاق را در حرمه موقوف و ممنوع کرده بودند، آ ن ها در این روند کوشیدند تا تمام بافته ها و فعالیت های مویس را در منطقه از بین ببرند (ابن غنام، روضه الافکار2/118)
- پس از این به نظر می رسد که او در هر یک از سه رساله ای که در بالا آمد، مجادله کرده است (برای مثال بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 1/135 و 14/108) ابن عبدالوهاب تحت عنوان «مویس» او را مورد خطاب قرار می دهد، چراکه در یکی از این متون اشاره ای را تحت عنوان «ولد مویس» می یابیم (ابن غنام، روضه الافکار 11/108)
- ابن عبدالوهاب او را با عنوان «سوری شما[شامیُکم]» مورد خطاب قرار می دهد. (ابن غنام، روضه الافکار 1/159) «مردی که با ادعای مطالعه و آموزش بسیار از سوریه (شام) به این منطقه آمده است» (ابن غنام، روضه الافکار 1/128) و چیزی شبیه به آن (نیز بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 1/126) ابن عبدالوهاب بسیار مشتاق تحصیل و علم آموزی در شام بود، اما هیچوقت نتوانست به این مهم دست یابد. (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/10)
- ابن غنام، روضه الافکار 1/154. اشاره تحقیرآمیزی تحت عنوان «مردی که به او عبدالغنی گفته می شود» وجود دارد. برای اطلاعات بیشتر درباره ارتباطات بین متصوفه گسترده و محصلین حنبلی در منطقه بنگرید به جان ول، حنابله غیروهابی در شام قرن دوازدهم هجری، در همین مجموعه.
- ابن غنام، روضه الافکار 1/139، حرم های مورد بحث ما مشتملند بر قبه الکواز و قبه الطالب، که اولی در متن دیگری تحت عنوان قبه الزبیر آمده است (ابن غنام، روضه الافکار 1/208) و دومی قبر یکی از اشراف درنده خوی حجاز بوده است (ابن غنام، روضه الافکار 1/98)
- برای این رساله بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 1/148و نیز بنگرید به «خطوط» مویس و دیگران در ابن غنام، روضه الافکار 1/214 و نیز بنگرید به پایین، پانویس 189
- ابن غنام، روضه الافکار 14/184 و نیز بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 1/129 در ضمن اینطور به نظر می رسد که این اشاره قدیمی ترین اطلاعات درباره ارتباط ابن عبدالوهاب با ایران باشد. در این باب بنگرید به مقاله «سرچشمه های اندیشه وهابیت» در همین مجموعه.
- یکی از آن ها قطعا ابن عیدان بوده است (بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار 1/123) این احتمال وجود دارد که او با حسن بن عبدالله بن عیدان، قاضی حریملاء که در سال 1202 درگذشت نسبتی داشته باشد (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1:84.1 چنانکه رشید نوشته است ، او از سال 1171 قاضی آن جا بوده است، قضاة النجد، بخش ثانویه، 104) نام و نشانی از دیگران در دست نیست.
- ابن غنام، روضه الافکار 1/122 نامه مویس به مردم وشم که در این جا مورد بحث ماست، احتمالا با آنچه ما در بالا بدان اشاره کردیم فرق می کند. (مشخصا بنگرید به ابن غنام، روضه الافکار همان)
- حامد (یا احمد) بن ابراهیم، شاگرد و پسرخوانده ابن عبدالوهاب که از خویشاوندان دور او محسوب می شد، با او در درعیه سکونت داشت (بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/73؛ ابن عیسی، تاریخ بعض الحوادث الواقفه فی النجد 7/211) به نظر می رسد که یکی دیگر از پسران او هم در زمان حیاتش قاضی مرآت بوده است (رشید، قضاة النجد، بخش ثانویه، 106؛ بخش سوم، 77)
- ابن بشر می گوید که عبدالعزیز بن عبدالله الحسین الناصری در زمان حکمرانی عبدالعزیز، قاضی وشم بوده است (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/129) آیا حوزه قدرت او بر تمام وشم گسترده بوده است؟ و اگر چنین بوده، شرایط قاضی مرآت در این میان به چه شکلی بوده است؟ (بنگرید به بالا، پانویس 190) و نیز در باب قرائن چه وضعی حاکم بوده است؟ (بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/234)
- مساله شگفت انگیز و ویژه این است که تنها قاضی وشم مورد توجه قرار گرفته است. او کاملا بومی بوده و تنها در ایام شباب تحت تعالیم قاضی قرائن قرار گرفته بود اما از سوی دیگر او سالیان درازی را نزد ابن عبدالوهاب گذراند و مقام قضاوت وشم را نیز مدیون او بود. (ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/233)
- مطالبی که در ادامه می آید به شواهدی که من آنها را یافته باشم، متکی نیست، و تمام سؤالاتی که از مطالعه آنها حاصل می شود ـ از سوی من ـ بی پاسخ خواهد بود.
- گزینشی از روزهای پایانی حمله سعودی در این منطقه، احتمالا نوعی از قضاوت اختیاری را در پی خواهد داشت (و خود این مساله می تواند شاهدی برای مغشوش بودن این روند باشد) اما اطلاعاتی که در ادامه می آید، شواهد دشوار و غیرقابل درکی را درباره این دوره از حمله سعودیان دربر دارد. در محمل که ابن عبدالوهاب از قدیم الایام پشتیبانی می شد، تسلیم و انقیاد بسیار زود و در سال1172اتفاق افتاد. در سدیر که دشمنی ها از سال 1164 آغاز شده بود، تا دهه 1190 ادامه داشت. در خرج، این روند از سال 1165 تا 1199 به طول انجامید و در قصیم، جایی که این جریانات تازه از سال 1182 آغاز شده بود، متناوباَ تا پایان قرن ادامه یافت. در عارض جنگ با ریاض از سال 1159 آغاز شد و در سال 1187 به نتیجه رسید و این در حالیست که منازعات در خارج از نجد بسیار سریع تر از داخل آن پیش می رفت. من برای اطلاعاتم درباره جنگ ها در خارج از نجد مدیون زحمات دانشجویان ارشدم، سال 1984 در دانشگاه پرینستون هستم؛ مونا زکی، مایکل بونر، دینا لگال و نوها ابوالمجد.
- نجد لمن طالت قناته (بنگرید به عثیمین، بخش سوم، 27)
- در قرن دوازدهم به دلیل تبدیل شدن سلاح ارتش سعودی از نیزه به تفنگ و اسلحه، قدرت سعودی به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافت و ابن عبدالوهاب برای پیشرفت های نظامی اش شهرت و آوازه ای در خور کسب کرد (برای سهم و نقش او در تکنولوژی نظامی عرب بنگرید به لمع الشهاب 67،503-7) شافی از سوی دیگر بر ضعف و ناتوانی فراگیر ارتش سعودی تاکید می ورزد. (M.S.M. el-Shaafy, The Military organization…, pp.70ff.)
- برای دستگیری و مرگ ابراهیم بن سلیمان بنگرید به بالا. دهام دوبار و هربار برای مدت کوتاهی تسلیم شد؛ در سال 1187 او شهر خود را بدون رخ دادن هیچ گونه شورش سیاسی و یا نظامی تسلیم کرد. ابراهیم و دهام هر دو، بیش از دو تن از فرزندانشان را در منازعات از دست دادند. زید بن زمیل نیز در سال 1189-90 برای مدت کوتاهی تسلیم شد و در سال 1197 به قتل رسید.
- الهامات معنوی که من قابلیت دسترسی بدانها داشتم را از یک متن قرآنی که در ملاقات ابن عبدالوهاب و هوادارانش در پی یک رویداد فاجعه آمیز، پس از حمله مهاجمین نجرانی بدانها در سال 1178 ایراد شده بود، به دست آورده ام: «نباید ناامید شویم، نباید هرگز محزون و غمگین باشیم، بالاخره برای روزگاری ما بر این کفار پیروز خواهیم شد؛ اگر هر یک از شما در این جنگ مجروح شده اید [بدانید که] به همان میزان هم بر این کفار جراحت وارد کرده اید و ما در این روزها بیش از هر زمان دیگری به پیروزی نزدیک شده ایم، در چنین روزهایی مشخص می شود که چه کسانی به خدا ایمان دارند و از میان شما شهید خواهند شد (خداوند افراد شرور و بدکار را دوست ندارد) و امید که «خدا مومنین را قوی گرداند و مشرکین را نابود سازد» بنگرید به ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد 1/147). این متن ساختار مدافعه مسلمین در حصر اقتصادی سه ساله را به ذهن متبادر می کند. (بنگرید به ابن هشام، سیره النبویه، قاهره 1955،2:110.8 و نیز بنگرید به ابن عبدالوهاب، مختصر سیره الرسول، دمشق، 1958،179.12).
- برای اصلی ترین عبارات این تئوری بنگرید به Juhany،2-5
- همان، 124
- مشخصا بنگرید به همان 225-227
- برای مثال بنگرید به تصویری که از شرایط موجود در اُشیقر ارائه شده است: همان ص 208
- همان صص 275-285 برای ثرمداء نیز بنگرید به همان صص 198 به بعد.
- همان صص 240-257
- همان، 286
- همان 289 بنگرید به همان 286-301
- بنگرید به همان 36/240
- بنگرید به همان 3/226
- بنگرید به 4/219 (برای وشم بنگرید به همان، ص 199، 210)
- بنگرید به قبل، پانویس 48 (و پانویس56 درباره اُشیقر)
- هیچ کدام از منابعی که جهنی از آن ها استفاده کرده است، از زمان دولت دوم سعودی عقب تر نمی رود (همان ص26)
- برای مطالعه این فشارها بنگرید به همان صص 261-269 و نیز بنگرید به ابوحاکمه، تاریخ عربستان شرقی، 1750-1800 (بیروت 1965) و ص 128
- مطالبی که در پی می آید توسط نیکی کدی (Nikki Keddie) در باب روابط تجاری اروپائیان و جوامع اسلامی در قرن هجدهم تهیه شده که بدین وسیله سپاس خود را از همکاری اش ابراز می دارم.
- یادداشت هایی از اصلی ترین جنبه های ارتباطات استعمارگرانه فرانسویان توسط احمدجزّار پاشا گردآوری شده است: فروش کتان به بازار اروپا باعث شد که او توانایی ساختن ارتشی مجهز را که تاپیش از آن همسایگانش از آن تکنولوژی ها بی بهره بودند را فراهم سازد.
- برای ابعاد این تجارت بنگرید به ابوحاکمه، تاریخ، ص 40؛ لمع الشهاب 514 به بعد و همچنین Juhany. history. 222
- لمع الشهاب، 510-12
- تنها مطلبی را که در این باب می توان گفت، این است که اگر حمایت ها و مصونیت های اعطایی محمد بن سعود شامل حال این بازرگانان خارجی نمی شد آن ها به هیچ وجه نمی توانستند از این امکانات تجاری و بازرگانی استفاده کنند (لمع الشهاب، ص 99)
- این تفاوت و اختلاف توسط ابوحاکمه مورد توجه قرار گرفته است (تاریخ، 143)
- این فرضیات را شاید بتوان درباره دولت سوم سعودی صحیح دانست، اما من این امر را به بعد موکول می کنم.
- این مقاله را در کنفرانس «جنبش های نوگرای جهان اسلام در قرن هجدهم» که سال 1985 در اورشلیم برگزار شد، ارائه کردم.در این جا بر خود می دانم که از نهمیا لِوتزیون تشکر کنم.همچنین به مایکل لکر برای نظرات ارزشمندش در باب پیش نویس این مقاله، احساس دِین می کنم و از او سپاسگذارم.