توسل عبدالمطلب به پیامبر برای طلب باران
شهرستانی گوید:
از دلایلی که معرفت عبدالمطلب را به حال پیامبری ثابت میکند، آن است که چون مردم مکه دچار آن تنگسالی سهمناک شدند و دو سال آسمان باران را از ایشان دریغ داشت، او فرزندش ابوطالب را بفرمود تا مصطفی صلّی الله علیه و آله را که شیر خوارهای در قنداق پیچیده بود، بیارد. پس او را بر دو دست نهاد و روی به کعبه کرد و سپس او را به سوی آسمان بالا افکند و گفت:
پروردگارا؛ به حق این کودک.[1]
و برای دومین و سومین بار نیز چنین کرد و میگفت:
به حق این کودک ما را سیراب کن و آن هم از بارانی پناه دهنده و پیوستگی و پر آب.
پس ساعتی نگذشت که ابرها یکی بر روی دیگری چهره آسمان را پوشاندند و چنان بارانی گرفت که در بیم شدند آسیبی به مسجد الحرام رسد.
ابوطالب نیز در این زمینه قصیده لامیه خود را سروده که این بیت از آن است:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل.
سپیدرویی که به آبروی او از ابر باران میخواهند.
سرپرست کار پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان.
و آنگاه ابیاتی چند از قصیده را آورده است.[2]
علّامه امینی گوید:
پس اینکه عبدالمطلب و پسرش سرور مکیان دوبار هنگامی که پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله شیر خوار و اندکی پیش از بلوغ بود، آبروی او را وسیلهای برای درخواست باران از خدا کردند، بیانگر یگانه پرستی خالص و گرویدن آن دو است به او و معرفتشان به خاتم پیامبران و پاک نهادی وی از همان نخستین روز و اگر از آن دو به جز همین دو گزارش در دست نداشتیم، برایشان بس بود. چنانچه برای پژوهشگران نیز همین دو بس بود که پیروی آنان از ایمان راستین را بنماید.[3]
قصیده لامیه ابوطالب به حوادثی اشاره دارد که پس از بعثت رسول خدا صلّی الله علیه و آله به وقوع پیوست… این نکته گویای آن تواند بود که وی قصیده خود را به یک باره نسروده است بلکه برخی قطعات آن را در زمان پدرش عبدالمطلب سرود و قصیده را پس از بعثت کامل کرد.
توسل ابوطالب به پیامبر برای طلب باران
از سوی دیگر روایت کنند که ابوطالب هم در خردسالی پیغمبر صلّی الله علیه و آله به وسیله آن حضرت طلب باران کرد و آن هنگامی بود که چند سال پی در پی قحطی و خشکسالی رمق مردم را گرفت و آنان را به هلاکت انداخت. از این رو ابوطالب، رسول خدا صلّی الله علیه و آله را با خود به کوه ابوقبیس برد و از خداوند خواست به آبروی او، باران فرستد. سپس درستایش پیغمبر صلّی الله علیه و آله گفت:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل.[4]
علی الظاهر، پس از آنکه ابوطالب این ابیات را موقع استسقای عبدالمطلب به آبروی رسول خدا صلّی الله علیه و آله سرود، آن را در جاهای دیگر، چند بار خواند. ابن عساکر از جلهمة بن عرفطه روایت کند که گفت:
به مکه رفتم و مردم در قحطی سختی گرفتار بودند. برخی از آنان میگفتند: به لات و عزی اعتماد کنید.
برخی میگفتند: به منات خدای سوم اعتماد ورزید.
پیری خوش سیما و زیبا و خوب رأی گفت: چگونه افترا میزنید و در حالی که باقی ابراهیم و سلاله اسماعیل در میان شماست؟!
گفتند: گویا منظورت ابوطالب است؟!
گفت: آری.
پس همه با هم برخاستند و من هم با آنان رفتم. در خانه او را زدیم. مردی خوش سیما بیرون آمد که لباسی سر تا سری به تن داشت. مردم قریش به سوی ابوطالب شتافتند و به او گفتند: آب درهها خشک است و زنان و فرزندان در تنگنا قرار دارند. بیا و [از خدا] باران طلب کن.
ابوطالب به طرف کعبه رفت و پسری همچون خورشید پشت ابر به همراه داشت که ابر تیره بارانزا از او جلوهگری میکرد و اطرافش کودکانی بودند.
ابوطالب او را بلند کرد و پشتش را به دیوار کعبه چسباند و با انگشتان دست کودک را نگاه داشت. در آن موقع هیچ گونه ابری روی آسمان نبود. ناگهان ابر از هر طرف سر در آورد و به تندی باران میبارید و میبارید، از جویها و درهها جاری و نخلستانهای دور دست و صحراها و بیابانها سر سبز و خرم گشت.
ابوطالب [به این ماجرا] اینگونه اشاره میکند:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل
تَلُوذُ بِهِ الْهُلَّاكُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَ فَوَاضِل
و سفید رویی که باران ابر به آبروی او خواسته میشود،
و فریادرس یتیمان و نگه دار بیوهزنان است.
بنی هاشم در سختی و درماندگی،
به دامن پر مهر و محبّت او پناهنده میشوند.[5]
درخواست عمر برای باریدن باران
روایات تصریح دارد که عمر بن خطاب پس از درگذشت رسول خدا صلّی الله علیه و آله، درخواست باران کرد و به عبّاس عموی پیغمبر صلّی الله علیه و آله متوسل شد. افراد دیگری هم از خاندان بنی هاشم همراه عبّاس بودند.
عبّاس از مردم خواست که با آنان در هم نیامیزند و خطاب به عمر گفت: دیگران را با ما داخل مکن.
از دعای عمر در طلب باران این بود:
خدایا؛ ما به آبروی عموی پیامبرت از تو درخواست میکنیم (یا متوسل میشویم، یا تقرب میجوییم) که سختی و گرسنگی و خشکسالی را از سر ما دور کنی و ما را با باران سیراب کنی.[6]
این نمونهها و موارد بس فراوان دیگر آشکارا بر مشروعیت توسل به پیامبران خدا و اولیای الهی دلالت دارد و نشان میدهد که این موضوع از جمله مسلمات نخستین نزد همه مسلمانان بود و کوچک و بزرگ آن را میشناختند.
بنابراین مکابره گروههای باطل خصوصاً ناصبیان، بی معنا و غیر قابل توجیه است که با اصرار تمام مردم را از توسل باز میدارند و آن را شرک و کفر میخوانند!!
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج 5، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
[1]. الغدیر، 7/346.
[2]. الملل و النحل، 3/225؛ مناقب آل ابی طالب، 1/119؛ الغدیر، 7/346؛ فتح الباری، 2/412.
[3]. الغدیر، 7/346.
[4]. سبل الهدی و الرشاد، 1/48؛ شرح الاخبار، 3/223؛ امالی، مفید، 304؛ الخرائج و الجرائح، 1/59؛ العمده، 412؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، 301؛ الصراط المستقیم، 1/334؛ کتاب الاربعین، شیرازی، 495؛ حلیة الابرار، 1/84؛ بحار الانوار، 19/3، 255؛ 35/166؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، شیروانی، 53؛ ابوطالب حامی الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 106 – 111؛ الغدیر، 7/339.
[5]. سبل الهدی و الرشاد، 2/137؛ ر . ک: ارشاد الساری، 2/227؛ شرح بهجة المحافل، 1/119؛ سیره دحلان، ج 1، سیره حلبی، ج 1 ؛ المواهب اللدنیه، 1/48؛ الخصائص الکبری، 1/86؛ 124؛ ابوطالب حامی الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 183 – 184؛ الغدیر، 7/346؛ طلبة الطالب، 42.
[6]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 7/274؛ 14/51؛ اقتضاء الصراط المستقیم، 338؛ المستدرک علی الصحیحین، 3/334؛ مآثر الانافه، 1/91؛ فتح الباری، 2/411- 413؛ کنز العمّال، 16/120 – 124؛ عیون الاخبار، ابن قتیبه، 2/279؛الاستیعاب،3/99؛ تذکرة الفقهاء، 1/167؛ الاوائل، ابوهلال، 1/256؛ البیان و التبیین ، 3/279؛ ذخائر العقبی، 200، 236؛ الا غانی، 11/81؛ العقد الفرید، 4/64؛ النهایة فی غریب الحدیث، 2/33؛ 4/94؛ الاسماء و الصفات، ج1؛ الطبقات الکبری، 2/319؛ 3/1/232؛ 4/19؛ 5/107؛ ربیع الابرار، 1/119، 134؛ غریب الحدیث، ابن قتیبه، 3/182؛ الفتوحات الاسلامیه، 2/380؛ اسد الغابه، 3/111؛ المصنّف، صنعانی، 3/94؛ سیره حلبی، 2/52؛ ینابیع الموده، 306؛ السنن الکبری، بیهقی، 3/352؛ الرصف، 400؛ بحارالانوار، 2/34؛5/25؛ من لا یحضره الفقیه، 1/538؛ تأویل مختلف الاحادیث، 235؛ صحیح ابن خزیمه، 2/338؛ صحیح ابن حبان، 7/111؛ المعجم الاوسط، 3/49؛ الفائق فی غریب الحدیث، 3/115؛ الدرجات الرفیعه، 96؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، 96؛ تاریخ مدینة دمشق، 26/355 – 363؛ تهذیب الکمال، 14/228؛ سیر اعلام النبلاء، 2/91 – 97؛ تاریخ المدینه، 2/738؛ تاریخ یعقوبی، 2/150؛ سبل الهدی و الرشاد، 11/103.