1ـ مقدمه

اکنون ما به مرحله دوم و بنیادی تر دو گسیختگی عمده جغرافیایی در تاریخ حنبلی نزدیک می‌شویم. صحنه از شهرهای بزرگ هلال خصیب به طور کلی تغییر جهت می‌ دهد؛ به جان آن ما با واحه های پراکنده در بیابان های نجد روبه رو می‌ شویم. ظاهراً مکتب حنبلی در سده نُهم در این سرزمین بی آب و علف عربستان به طور کامل پذیرفته شده بود.[1] موقعیت آن به طور طبیعی بسیار متفاوت با وضعی بود که در هلال خصیب داشت.

حنبلیان نجد لازم بود با جامعه ای کنار می ‌آمدند که به زحمت می‌توان آن را جامعه ای شهری نامید و فاقد سازمانی سیاسی فراتر از رئیس قبیله ای بود که بر واحه خود حکومت می‌کرد[2] ویژگی دیگر موقعیت مکتب حنبلی در نجد این بود که در برابر رقابت جدّی با سایر فرقه یا مکتب ها قرار نگرفته بود. برای اولین بار در تاریخ حنبلی گری جامعه ای از آنِ خود داشت. بدون شک این یکی از علت هایی است که بیش از دو سوم از دانشمندان پیش از دوران وهابی نجد در سده دهم تا دوازدهم هجری که ما آنها را می ‌شناسیم، منصب قضاوت داشتند؛[3] چه کس دیگری می‌توانست این منصب ها را به دست آورد؟ بسیار جالب بود اگر می ‌دانستیم این محیط عجیب چه تأثیری بر عمل نهی از منکر داشت، ولی تقریباً هیچ آگاهی درباره آن نداریم.[4] موقعیتی که آگاهی های بسیار ناچیزی درباره تاریخ نجد پیش از دوران وهابی در بر دارد.

در سال 1158توافقی انجام شد که ساختار سیاسی جامعه نجد و رابطه حنبلی گری در درون این ساختار را به کلی دگرگون کرد. یک طرف این توافق، محمد بن عبدالوهاب (د1206) عالم حنبلی به این نتیجه رسیده بود که اَعمال دینی بسیاری از مسلمانان اسمی دوران او در واقع شکر بود و به معنای دقیق کلمه، هدف مناسبی برای جهاد به شمار می‌رفت. طرف دیگر محمد بن سعود (د1179)، رئیس ناحیه دِرعِیّه، یکی از واحه های بزرگ نجد، بود. حاصل این توافق، ظهور نهضت وهّابی بود با هم زیستی با آنچه که اکنون می‌توان آن را دولت سعودی نامید.[5]

این دگرگونی نقش حنبلیان که به آن اشاره شد، بسیار شدیدتر از هر گونه سنّتی بود که در بغداد و دمشق مورد تغییر قرار گرفته بود. حنبلی گری اکنون نقش ناآشنای عقیده به تأسیس دولت در جامعه ای قبیله ای و تقریباً بدون دولت به عهده گرفت و در این نقش به عنوان اندیشه سیاسی سه دولت بعدی سعودی عمل کرد. امّا نقش نهی از منکر در این اندیشه چه بود؟

2- اولین دولت سعودی

نهضت وهابیت نمونه برجسته ای بود که می‌خواست ببیند مردم چه می‌کنند و به آنها بگوید تا از آن دست بردارند. بنابراین، انتظار داریم نهی از منکر از آغاز هسته مرکزی اندیشه و کردار وهابیت باشد. و اگر شهادت ابن بِشر (د 1290)، یکی از دو منبع اصلی ما درباره تاریخ اولین دولت سعودی (1158-1233) را بپذیریم، واقعیت همین است.

ابن بِشر می‌گوید: پیش از ظهور ابن عبدالوهاب، نشانه های شرک در نجد آشکار بود، ولی کسی نبود که بر ضدّ آن اقدام کند.[6] ابن عبدالوهاب پس از مرگ پدر در سال 1153 به اظهار عقاید خود در واحه حُرَیملاء [حُرَیمِله] پرداخت؛[7] به ویژه آن که او می‌خواست این وظیفه را بر ضدّ غلامانی که در این واحه به فسق و فجور می‌پرداختند، اِعمال کند.[8] هنگامی که به عُیَیْنَه رفت، عثمان بن مُعَمَّر (د 1163)، رئیس محلّی، به او کمک کرد و این وظیفه به صورت همگانی اجرا شد.[9] بخت با محمد بن عبدالوهاب یار بود و پرتو نهی از منکر و توحید همه جارا گرفت.[10] ابن مُعَمّر بعداً در مقابل فشار خارجی جرئت خود را از دست داد؛ امّا ابن عبدالوهاب از او خواست که در امر یکتاپرستی، اصول دین و نهی از منکر در وفاداری به او استقامت ورزد.[11] با وجود این، هنگامی که ابن مُعَمّر پشت به او کرد، ابن عبدالوهاب به دِرعِیّه، واحه ای غرق در شرک، روی نهاد و با ابن سعود پیمان تاریخی خود را منعقد کرد. هنگامی که در آن جا بود، با کوشش بسیار این وظیفه را انجام می‌داد و از مردم واحه خواست که در معنی جمله «لااله الاّ الله» به دقت بنگرند.[12] هنگامی که ابن امیر صنعانی (د 1182)، محدث مشهور یمنی پیام یکتاپرستی ونهی از منکر ابن عبدالوهاب را شنید، شعری در ستایش او سرود.[13] همچنین ابن بِشر در سوگنامه ابن عبدالوهاب، اشاره می‌کند که او با مردم نجد عدالت ورزید و امر به معروف و نهی از منکر کرد.[14] در این جا ما روایتی در شرح احوال ابن عبدالوهاب داریم که انجام دادن این وظیفه در آن نقش اصلی را دارد.[15]

ابن بِشر به همین منوال به شرح روزشمار تاریخی اولین دولت سعودی ادامه می‌دهد. او حاکمان پی در پی سعودی را به عنوان عاملان این وظیفه وصف می‌کند و نسبت به سلیمان بن عبدالوهاب (د1233) نوه ابن عبدالوهاب[16] که به هیچ کس در این باره رحم نمی‌کرد، نیز چنین نظری دارد.[17] او به طور مشروح به شرح جزئیات می‌پردازد و روشی را که سعود بن عبدالعزیز (حکومت 1218-1229) در سالهای 1223، 1225، 1226 و 1227 در زمان حج در مکه برای نهی از منکر به کار می‌برد، بیان می‌کند.[18]

مردانی تعیین شدند که در اوقات نماز در بازارها بگردند و مردم را به نماز فرا خوانند؛ دخانیات در بازارها نیست و نابود شد؛ یا دست کم دیگر در منظر عام به چشم نمی ‌خورد. هنگامی که ابن بِشر در ادامه گفتار خود به سال های آشفته پس از براندازی اولین دولت سعودی از طرف مصریان می ‌رسد، بخش های شکوهمندی را به از بین رفتن نهی از منکر و اصول اخلاقی و هر ج و مرج اجتماعی که در پی این شکست به وجود آمد، اختصاص می‌ دهد.[19] به این نحو او این وظیفه را اقدام بنیادین وهابیّت تا پایان اولین دولت سعودی و پس از آن معرفی می کند.

با وجود این، دلیلی برای تردید کامل در مورد این سند در دست است.[20] خوشبختانه می‌توانیم روایت ابن بشر از تاریخ اولین دولت سعودی را با ابن غنّام (د1225) اولین وقایع نگار هم عصر دولت سعودی اول مقایسه کنیم. در این عرض قدیم ‌تر، اشاره به نهی از منکر تقریباً دیده نمی‌شود. ابن غنام در شرح احوال ابن عبدالوهاب فقط به هنگام زندگی او در عُیَیْنَه به ادای این وظیفه اشاره می‌کند،[21] و در شعری به اختصار از آن نام می ‌برد،[22] امّا تنها به همین بسنده نمی‌کند.

در عین حال، نهی از منکر، موضوع مهمی در نوشته های ابن عبدالوهاب نیست. گاهی گفته می‌شود که او کتابی جداگانه به این موضوع اختصاص داده بود،[23] امّا ظاهراً این گفته اساس محکمی ندارد. همان گونه که انتظار می رود، در کتاب های متعددی که از او در دست است، گاه گاهی به این وظیفه اشاره می‌کند. با وجود این، او آن را در دو بیانیه اعتقادی می‌گنجاند و در هر مورد در انتهای فهرست.[24] او از این وظیفه به صورت یک یادآوری، نَه چیزی بیش از آن در تفسیر آیه های 100-108 آل عمران نام می‌برد.[25] وبه اختصار از مسئله آشنای اقتضا یا سعی در ادای این وظیفه در مواردی که مکتب های فقهی اختلاف نظر دارند، بحث می‌کند.[26] او به موضوع مرسوم شرعی مربوطه به این وظیفه در ضیافت عروسی اشاره می‌ کند.[27] و به طعنه به این مسئله می‌ اندیشید که رقیبان جدلی اوبه این نتیجه برسند که برای انجام دادن این وظیفه بر ضد او اقدام کنند.[28] امّا چنین اشاره هایی حکایت از ضرورت یا اهمیت ابن وظیفه در تصور او از رسالتش ندارد.

دوبخش دیگر از آثار ابن عبدالوهاب در خور توجه بیشتری در این موضوع است. اولی نامه ای است به وهابیان سُدَیر.[29] تأکید او در این جا بر اهمیت تدبیر در ادای این وظیفه است. دروهله اول باید آن را با ملایمت و در خلوت اجرا کرد، نَه به صورتی که سبب تفرقه در جامعه شود. درحقیقت، اگر گناهکار از امیران است، به نظر می‌رسد که نباید اصلاً او را در جمع سرزنش کرد.[30] اهمیّت این توصیه ها در این حقیقت نهفته است که پاسخی به رویدادهای جاری است. هر چند شرایطی که موجب بیان چنین توصیه ای شد مشخص نیست، امّا از نامه چنین استنباط می‌شود که مردان متدینی در واحه حَوط بر ضدّ گناهی که به احتمال حاکمی محلی مرتکب شده بود، با خشونت سخن گفته بودند و این موجب جرّ و بحثهایی شده بود. آنچه در خور توجه است، این است که ابن عبدالوهاب درباره کوچک شمردن ضرورت این وظیفه احساس ناراحتی نکرد. البته این رابطه زیادی با تمامیت پیام او نداشت. بخش دیگری که در این جا باید بررسی شود، تنها موردی است که من با آن برخورد کرده ام که ابن عبدالوهاب نهی از منکر را با جنگ بر ضدّ شرک مربوط می‌ سازد. آنچه در این جا مورد بحث است، نقش علما در این جنگ است. او بیان می‌کند که آنها وظیفه خود را در گذشته انجام داده اند،[31] و آنان را کسانی توصیف می‌ کند که تا حدی که توانسته اند، با اندیشه و گفتار و عمل، به جنگ با گناه و بدعت برخاستند[32] آنها وظیفه خود را در گذشته انجام داده اند، به عبارتی دیگر، او موقعیتی قدیم را وصف می کند که در آن علمایی خاص، نه امیران و سرداران، این مبارزه را دنبال می‌ کردند؛ مرحله فعلی جنگ تمام عیار بر ضدّ شرک خود چیز دیگری است.

دو دانشمند دیگر از دولت سعودی اول هستند که آثار آنان در حدّ کفایت برای بحث و بررسی باقی مانده است: حَمَدبن ناصربن مُعَمّر (د 1225) و عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب (د 1242).[33] حمد شاگرد ابن عبدالوهاب در سه مورد استفتاهایش به این وظیفه اشاره می‌کند. در یکی، از او می ‌پرسند هنگامی که گناه به اطلاع حاکم رسیده است آیا وجوب این وظیفه از بین می‌ رود. او پاسخ می‌دهد که چنین نیست: اگر حاکم از ادای این وظیفه خودداری ورزد، شما مکلّف اید تا حدی که می ‌توانید، خود، انجام دهید. او بر اهمیت اصلی استطاعت برای ادای وظیفه و سنجیدن مفسده و مصلحت انجام این کار تأکید می‌کند.[34] در پرسش دوم او با این نظر (که مورد پذیرش مذهبهای دیگر است) روبه رو می ‌شود که اگر استطاعت ادای این وظیفه را ندارد آیا لازم است هجرت کند. او این نظر را رد می‌کند و می‌گوید: هجرت در صورتی واجب است که مسلمانانی که در دیار کفر زندگی می ‌کنند، قادر به ادای وظیفه دینی خود نباشند و حتی اگر هم بتوانند آن را انجام دهند شاید لازم باشد هجرت کنند. امّا در سرزمین معصیت محض، این کار روا نیست؛ زیرا آن، خود، کفر مطلق است.[35] پرسش سوم در مورد استثناهایی در اصل غیبت کردن برادر دینی است. یکی از این استثناها کمک خواستن برای نهی از منکر است. در این جا جایز است گفته شود «فلان چنین و چنان می‌کند، جلو او را بگیرید!»[36] باز هم این وظیفه، کانون اصلی توجه نیست و ارتباطی بین آن و جهاد بر ضدّ مشرکان وجود ندارد.

عبدالله پرکارترین پسر ابن عبدالوهاب شش بار به این وظیفه اشاره می‌کند. بعضی از آنها به نسبت معمولی است. او بیش از یک بار به موضوع نهی از منکر با توجه به مسائل مورد اختلاف بین مکتبهای فقهی اشاره می‌ کند.[37] و برخورد عقیده ای قدیمی در بین جماعت اهل سنّت درباره مرتبه عمل گرایی در ادای این وظیفه را (به صورتی نادرست) وصف می کند؛[38] موضوع سخن، بحثی مَدرسی است با یک زیدی جدلی در مورد نگرش های اهل سنت به قیام [امام] حسین بن علی (علیه السلام) (شهادت61) که آن را تکلیفی مربوط به این زمان نمی داند.[39]در جای دیگر، او این وظیفه را در آنچه از شرایط این زمان است، می پذیرد. او در نامه ای سر گشاده به مؤمنان،[40] آن را از نظر کلی مورد بحث قرار می دهد. و بر چند نکته تأکید می کند. خطا بودن خود داری از ادای این وظیفه از ترس یا برای حفظ حرمت اشخاص،[41] تشخیص بین گناه مخفی که زیان آن تنها برای گناه کار است و گناه آشکار که زیان آن به حال عامه مردم به طور کلی است،[42] و ناپسند بودن طرح استثنا در ادای این وظیفه نسبت به وابستگان خود.[43] دقیق تر از این نامه ای است که در واکنش به موج دَغل کاری ها نسبت به غنیمت نوشته شده است.[44] پس از تأکید بر اهمیت کلی غنایم، او می گوید هر کس از غنایم اعلام نشده آگاهی دارد، باید گناهکار را نصیحت کند و به او دستور دهد که آن را باز گرداندـ در صورت خود داری باید کار او را به امیر گزارش دهد؛ هیچ بهانه ای برای سستی در این کار پذیرفته نیست،[45] او به سخن خود درباره این وظیفه ادامه می دهند و می گوید این تکلیفی است که واجب بر جمیع مردم؛ اما امام وظیفه ی سنگین تری نسبت به درگیر شدن با گناهکار دارد، گناهکار مورد نظر خواه در نزدیک باشد یا دور.[46] هنگامی که در دوران اشتغال سعودی در سال1218 عبدالله در مکه بود، او نامه دیگری می نویسد و در آن به پرسش های مربوط به شرایط زمان پاسخ می دهد.[47] او سخنی از سعود خطاب به مردم مکه را نقل می کند که در آن امیر سعودی تصریح می کند بین دو طرف فقط دو موضوع مورد بحث وجود دارد: توحید و نهی از منکر که از دومی فقط نامی در بین مردم مکه باقی مانده است.[48] اما هنگامی که به مرحله عمل به این وظیفه می رسد، لحن و آشتی جویانه است و می گوید و ما فقط بدعت هایی را که گرایش به شرک دارد، نهی می کنیم؛ به جز این ما چیز هایی مانند قهوه، اشعار عاشقانه، مدح شاهان، طبل جنگ و دایره زدن در عروسی ها را جایز می شمریم، البته نه تنها آلات موسیقی را.[49]

براساس این منابع روشن است که ما با وظیفه ای به نسبت با اهیمت در زندگی جامعه سرو کار داریم، اما این نیز هدف اصلی وهابیان نیست. اگر به این پرسش که من فقط یک بار آن را دیده ام، باز گردیم، می توان بر این نکته تأکید کرد که عبدالله نهی از منکر را با جنگ بر ضدّ شرک مرتبط می داند. در این جا این پرسش مربوط به زمانی است که امر وهابیان در بعضی از شهرها آشکار شده بود، اما روشن است که هنوز به برتری سیاسی در آن جا دست نیافته بودند.[50] از او می پرسند، فرض کنیم یکی از مردم شهر حقیقت این عقیده را بپذیرد، امّا مایل نیست خود را درگیر نهی از منکر کند و به جای آن با هم کیشان موحد خود که بر قطع رابطه با مذهب دروغین پدران خود تأکید می ورزند، اظهار مخالفت می کند. پاسخ این است که در چنین شرایطی مسلمان وظیفه دارد هجرت کند.[51] باز هم نهی از منکر و جنگ بر ضدّ شرک فقط در مرحله پیش از عملیات نظامی مربوط به یکدیگر می شود.

در پایان این بررسی، می توان گفت که اشاره هایی به نهی از منکر در نامه های عبدالعزیز بن سعود (1179ـ 1218) و سعود بن عبدالعزیز دیده می شود. این وظیفه از ارکان اسلام شناخته شده امّا بدون بیان شرح و تفصیل بیشتری در این باره.[52]

اهمیت همه اینها هنگامی آشکار می شود که بازگردیم به نامه صد در صد ریاکارانه ای که عبدالله بن سعود (حکومت1229ـ 1233) آخرین امیر اولین دولت سعودی در سال 1231 نوشت. مخاطب این نامه محمد علی (حکومت1220ـ 1264) حاکم مصر است که چیزی نمانده بود تا سربازان او پایان خشونت باری بر تاریخ این دولت رقم زنند.[53] این نامه را می توان کوششی ریاکارانه برای آشتی با کفار (مداراة الکفار) دانست. در یک بخش عبدالله گزارش جنگ هایی را که وهابیان برای تبلیغ امرشان برپا کردند، بیان می کند. او به محمد علی می گوید: این دشمنان آنان ـ از مردم حجاز و دیگران بودند که این جنگ را آغاز کردند. سعودی ها چون خود را در مقام پیروزی بر دشمنان کافر خود دیدند، وظیفه خود دانستند که شریعت اسلام را نسبت به آنان اعمال کنند. سپس عبدالله این معیار اصطلاحات معمولی خود را با نقل آیاتی از قرآن و سخنانی از پیامبر خدا توجیه می کند. در مورد اول او آیه 41حج را می آورد که نهی از منکر را یاد آوری می کند. و در مورد دوم حدیث مشهور «سه مرحله ای» را می آورد. او با ظرافت بخش سومی به آن می افزاید و می گوید: سعودی ها اطمینان داشتند که اعمال زشت دشمنان شکست خورده شان برخودار از تأیید سلطان (عثمانی) نیست.[54] با چنین دفاعیه مشروح و ریاکارانه ای می توانیم حقیقت امر را به درستی بسنجیم، نامه مختصری که در آن ابن عبدالوهاب خود اصول مکتبی جنگ طلبی وهابیان را بیان می کند.[55]

او صریح و قاطعانه می گوید خداوند فرموده است مشرکان را هر کجا یافتند، بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره در آورید و در هر کمینگاهی به کمین آنان بنشینید (آیه5 توبه). پیامبر نیز می فرماید: او مأمور شده با مردم بجنگد تا زمانی که اسلام را بپذیرند.[56] سوم شخص مورد اعتماد ابن عبدالوهاب سلطان عثمانی نیست، بلکه علمایند: کسانی از مذاهب مختلف که این عقیده را پذیرفته اند، به استثنای بعضی از عالم نمایان جاهلی که تصور می کنند هر کس به ایمان اقرار کرد، مسلمان است. بنابراین، گزینش آسان است: با ایمان به خدا و پیامبرش و جدا شدن از نادانان و یا ایمان به نادانان و دروغ بستن بر خدا و پیامبر او.[57]

وظیفه نهی از منکر، وظیفه ای گسترده است: این شامل نکوهش شرک است از طرف کسانی که امکان جنگیدن در صف نیروی نظامی را ندارند. ما در اظهارات ابن عبدالوهاب و استفتائات از پسرش در زمانی که عقیده واقعی در آغاز گشترش بود، دیدیم که وظیفه علما جنگیدن با شرک است. هم چنین این وظیفه شامل اقدام بر ضدّ رفتار نادرست روز مره جامعه زیر نفوذ وهابیان است و این از تأکید ابن عبدالوهاب بر اهمیت تدبیر، و از نگرانی عبدالله نسبت به غنیمت های اعلام نشده و از مبارزاتی که وهابیان به هنگام تصرف مکه بر پا کردند ـ جنگی که ابن بشر به شدت بر آن تأکید می کند، گرچه عبدالله آن را دست کم می گیرد، مشخص می شود. امّا هیچ یک از ابعاد این وظیفه، هدف اصلی این اقدام جسورانه وهابیان نبود، هدف اصلی به چالش کشیدن شرک برای دست یابی به نفوذ سیاسی از راه قدرت نظامی بود. در اصل این را نیز می توان از موارد نهی از منکر دانست؛[58] عبدالله بن سعود، به طوری که دیدیم، در حالی که سخت در تنگنا قرار گرفته بود، صد در صد ریاکارانه می کوشید تاخت و تاز وهابیان را با چنین لحنی بیان کند ـ این چیزی جز تلفیق اتفاقی یک جنگ تدافعی موفق با ادای این وظیفه پس از آن نبود. امّا ساده تر و مؤثرتر این بود که یکتا پرستی نظامی وهابیان را به عنوان جهادی بر ضدّ کفر معرفی کند. این کار با باز گرداندن جبهه جنگ بین اسلام و شرک به داخل مرکز به اصطلاح جهان اسلام انجام شد که وهابیان برای تشکیل حکومت و پیروزی زمینه سازی کرده بودند. برای نهضتی با برنامه ای پر معنا و تجاوزکارانه. اندیشه نهی از منکر در عین حال از نظر معنا بسیار کلی و از نظر خصوصیّت های آن، بسیار عادی و معمولی شده بود.

3ـ دومین دولت سعودی

دومین دولت عربستان سعودی (1238ـ 1305) تصویر به نسبت متفاوتی ارائه می دهد. در متنهایی مربوط به این دوره اشاره به نهی از منکر فراوان تر و نقش آن در زندگی وهابیان به نسبت برجسته تر است.

اهمیت نهی از منکر مرتّب مورد تأکید قرار می گیرد. بنابراین، تُرکی بن عبدالله (حکومت1238ـ 1249) که خود از عاملان برجسته این وظیفه است،[59] بر حساسیت غفلت از آن با توجه به شرکت نکردن در نماز تأکید می کند.[60] فیصل بن ترکی (حکومت 1249ـ 1254 و 1259ـ1282) به پیروانش می گوید که آن یکی از ارکان اصلی است.[61]

عبداللطیف بن عبدالرحمان(د1293)[62] از دانشمندان برجسته این عصر، همین نظر را باز گو می کند و وجوب آن را یکی از الزام آور ترین وظایف اسلام می داند.[63] او از غفلت آن به سبب هوای نفس هشدار می دهد.[64] و به مجموعه ای استوار از دلایل منصوص برای اثبات وجوب آن استناد می کند.[65] پدرش، عبدالرحمان بن حسن(د1285)[66] دانشمند برجسته وهابی در تاریخ به نسبت قدیم تر[176]، نیز نگران غفلت از این وظیفه است، و بر سستی در ادای آن در حال حاضر تأسف می خورد،[67] و از همه می خواهد که در ادای آن تعهّد بیشتری داشته باشند.[68] در نامه ای که در نواحی نجد توزیع شد، او همه را فرا می خواند که آن را انجام دهند و از کسانی که به این کار می پردازند، حمایت کنند.[69] هیچ یک از این نویسندگان گزارش جامعی از نهی از منکر ارائه نمی دهند، امّا نکته های اصلی را یاد آوری می کنند.[70]

و در این نوشته ها هم چنین تأکید شده که ادای این وظیفه بر هر یک از افراد جامعه واجب است. البته این یک واجب کفایی است. امّا عبدالرحمان و پسرش تأکید می کنند که کسانی که قادر به ادای آن باشند، گناهکارند.[71] بنابراین، نه تنها خواص، بلکه هر یک از افراد امّت مکلّف به ادای آن اند.[72] همه مردم باید کسانی را که برای تجارت از سرزمین مشرکان دیدن می کنند، از خود برانند و ناخشنودی خویش را از اعمال آنان آشکار سازند.[73] هم چنین فیصل از همه کسانی که از خدا می ترسند می خواهد که این وظیفه را انجام دهند،[74] و از مردم خود می خواهد که نسبت به یکدیگر چنین کنند.[75]

ویژگی مشخص تر و تا حدی متناقض این نوشته تأکید بر اداری کردن نهی از منکر است.[76] یکی از مشخصات فعالیت های ترکی و فیصل، امیران سعودی، نوشتن نامه های پند آموز به رعایای خود برای تحقق این وظیفه،[77] و تشویق آنان به انجام آن بود.[78] در نتیجه، فیصل اظهار می دارد با نهی از منکر است که دستور های دین اجرا می شود، از این رو لازم است مردمی باشند که در هر ناحیه ای این وظیفه را به عهده گیرند.[79] او از هر یک از امیران می خواهد کسانی را که به ادای این وظیفه مشغول اند، مورد حمایت خود قرار دهند. هم چنان که آنان نیز از آنها حمایت می کنند.[80] هم چنین عبداللطیف تأکید می ورزد وظیفه عالمان و امیران است که با ناهیان از منکر همکاری کنند.[81]عبدالرحمان وظیفه حاکم می داند که همان گونه که افرادی برای گرد آوری زکات می فرستد، مقاماتی (عمال) را برای تصدی امور دینی بفرستد؛ آنان باید به مردم آموزش دهند و آنها را به امر به معروف و نهی از منکر کنند.[82]

اشاره های دیگری به خصوصیت اداری، اگر نگوییم رئیس مآبانه، این وظیفه دیده می شود. کسانی که این کار را بر عهده دارند به بررسی و تحقیق (تفقد) می پردازند. بنابراین، تُرکی به امیرانش دستور می دهد در جست و جوی کسانی باشند که گرد هم می آیند تا دخانیات دود کنند.[83] عبداللطیف به عالمان و امیران می گوید که باید در مورد نماز و آموزش دینی مردم شهرها نظارت کنند.[84] بر مراسم حج نیز باید نظارت شود، زیرا دستور دادن به رعایا که به ادای تکلیف بپردازند، نیز وظیفه است.[85] برگزاری مجالس دینی، بخش دیگری از این نظام است؛ نام کسانی که از شرکت در این مجالس خودداری می کنند، باید به حاکم گزارش شود.[86] علاوه بر این، ترکی تصریح می کند کسانی که مانع از انجام نهی از منکر می شوند، باید به مجازات تبعید محکوم شوند.[87] ما هم چنین با تبعات اجتناب ناپذیر این دخالت اداری رو به روییم: انگیزه هایی تحریف شده از سوی عاملان این وظیفه،[88] و لبخند هایی تمسخر از سوی کسانی که

 در معرض آن قرار دارند.[89] و ما تصویر بسیار زنده ای از این نظام ظالمانه اداری به قلم پالگریو جهانگردی نه چندان قابل اعتماد که در سال 1279 از ریاض دیدن کرد ـ یا دست کم مدعی دیدن آن جاست ـ در دست داریم.[90]

چرا نهی از منکر در دومین دولت سعودی این چنین بر اهمیت بود و چرا این چنین به شدت در نظام اداری قرار گرفت؟ بی تردید ما با جنبه هایی از همزیستی صمیمانه عالمان و امیران در دولت سعودی رو به رو هستیم که در جهان آن روز اسلام این همزیستی غیر عادی به نظر می رسید.[91] بخشی از این همزیستی ممکن است مدیون محیط قبیله ای و بخشی مدیون اندیشه های ابن تیمیه باشد.[92] امّا این نمی تواند توجیهی برای تمایز بین اولین و دومین دولت سعودی باشد. چرا نهی از منکر و قرار گرفتن آن در نظام اداری باید در دومین دولت این چنین پر اهمیت تر از اولین دولت باشد؟[93]

موجه ترین تبیین این تمایز، تغییر شرایط تاریخی است. برای رهبران دومین دولت سعودی، برخلاف اولین دولت، فرصت های گسترش منطقه ای بسیار محدود بود.[94] با تحمل فشاری سخت تنها توانستند احسا را تصرف کنند، امّا فتح حجاز خارج از توانایی آنها بود. بدین سبب جهاد با کفار، دیگر همان جاذبه علت وجودی دولت وهابی را نداشت. اگر دولت سعودی قرار نبود هویت دینی خود را از دست بدهد، باید عدالت خود را متوجه درون می کرد. پیشتر در دوران اولین دولت سعودی، فتح حجاز، نمونه ای بود از رغبت مردم به حکومت سعودی ها بر مناطق ثروتمند و پیشرفته تر، همراه با سختگیری های دینی.[95] این روند اکنون به صورتی بسیار گسترده تر در خود موطن نجدی دوباره ظاهر شد. در عمل نهی از منکر درون جامعه وهابی جایگزین جهاد در جبهه ها شده بود.[96] بنابه گفته عبدالله بن عبدالرحمان ابو بُطَیِّن (د1282)،[97] عالم برجسته وهابی، نخستین وظیفه حاکم این است که از وفاداری رعایای خود نسبت به شریعت اسلام اطمینان حاصل کند ـ وظیفه ای که شامل عمل به نهی از منکر است؛ جهاد با کفار در مرتبه دوم قرار دارد.[98] در چنین موقعیتی گسترش سریع و نابهنگام نهی از منکر در گزارش ابن بشر از شرح احوال ابن عبدالوهاب و تاریخ بعدی اولین دولت سعودی به سادگی قابل درک است.

4ـ سومین دولت سعودی

سومین دولت سعودی با تدبیر و پایمردی و عبدالعزیز بن سعود (حکومت 1319ـ 1373) در سال 1319 به وجود آمد. تاریخ آن را به بهترین وجه می توان به دو دوره تقسیم کرد: بخش اول گسترش که با فتح حجاز در سال 1343ـ 1344 به اوج خود می رسد، و بخش دیگر از زمان فتح حجاز تا عصر حاضر است. این پیروزی که از وضع مناسب جغرافیای سیاسی (ژئوپولیتکی) دولت سعودی پس از افول امپراتوری اصلاح شده عثمانی حکایت داشت، از چند جهت نشانه نقطه عطفی در تاریخ سعودی بود؛ به ویژه آن که ظاهراً نقش مهمی در گسترش سازمان دهی نهی از منکر بر عهده داشت. به طوری که خواهیم دید، هماهنگی اسناد، حکایت از این دارد که در آغاز فتح حجاز بود که در نظام جاری سعودی «کمیته های امر به معروف و نهی از منکر» تشکیل شد.

متأسفانه آگاهی ما از ربع قرن پیش از فتح حجاز، بسیار اندک است. ما اعتقاد نامه سنتی وهّابیی در دست داریم به قلم محمد بن عبداللطیف (د1367)، پسر دانشمند مشهوری که در زمینه دومین با او آشنا شدیم.[99]

این اعتقاد نامه که در سال 1339 نوشته شده، به شکل نامه سرگشاده ای است خطاب به مردم مغرب عربستان.[100] این نامه شامل اشاره ای مختصر به نهی از منکر است: به طوری که نقل شده ادای این وظیفه بر هرکس که توان انجام دادن با دست یا زبان یا دل دارد، واجب است.[101] از زمانی قدیم ترـ یعنی از سال 1335 ـ ما بحث مختصری درباره نهی از منکر در اثری سلیمان سهمان (د1349) در دست داریم که آتش شور و شوق بیش از حدّ مردمان عامی را فرو می نشاند. او بر اهمیت و رعایت ادای این وظیفه با شکیبایی و مهربانی تأکید می ورزد.[102]در این نوشته های عقیدتی به اداری کردن این وظیفه که از ویژگی های بارز دومین دولت سعودی است، هیچ اشاره ای نشده است.

امّا مطالب محدودی که از منابع سیره نوشتی این دوره در دست است، حکایت از مرحله ای از نهادینه کردن آن دارد. با وجود این، هنگامی که عبدالله بن عبدالعزیز عنقری (د1373) در سال 1321 امام جماعت ثرمدا بود، کارهای اضافی متنوعی به او سپرده شد، که از جمله، ایفای این وظیفه (مهمّات الامر بالعمروف) بود.[103] در عین حال از ادای فقط انفرادی آن کمتر سخنی می شنویم.[104]

تصویر روشن تری از منابع خارجی آشکار می شود. ریحانی که در سال 1341 از ریاض دیدن کرده است، نقل می کند که به سبب به کار بردن دخانیات، حاضر نشدن در نماز و سایر گناهان، مردم به طور عادی در شهر شلاق می زدند.[105] به ویژه او آگاه شد که در هر یک از مساجد شهر به طور منظم حضور و غیاب می کنند تا وضعیت حضور نمازگزاران را بررسی کنند. گروهی که ریحانی آنها را به زبان انگلیسی «کمیته» و به زبان عربی «وفد» می نامد، به سر وقت گناهاکاران می رفتند و اگر رفتار خود را اصلاح نمی کردند، آنان را شلاق می زدند.[106] این موضوع با خصوصیات کلی سازمان دینی سعودی که فیلبی براساس سفرش در اواخر جنگ جهانی اول نقل کرده است، هماهنگی دارد. به این طریق از فرزندان ابن عبدالوهاب سخن می گوید که «گروه رهبری دولتی تأیید شده ای که مرکز آن در ریاض بود» تأسیس کرده بودند.[107] و نقل می کند که وظیفه این گروه، تربیت و هدایت مبلغانی (مطوّعانی) بود که برای تعلیم بدویان اعزام می شدند.[108]

با نظر به پیشرفت های بعدی، پرسش اصلی در این جا این است که ما تا چه حد می توانیم کاربرد کلمه «کمیته» از طرف ریحانی را جدّی بگیریم. کاربرد کلمه «وفد» (هئیت نمایندگی) که او در نوشته های عربی اش به کار می برد، حکایت از گروهی رسمی با عضویت همیشگی ندارد. بنابراین، می توان چنین پنداشت که انتخاب واژه «کمیته» در نوشته های او به زبان انگلیسی بر اثر نفوذ حوادث بعدی بوده است. در واقع گزارش هایی در دست است که تاریخ «کمیته »ها مقدم بر فتح حجاز است، امّا در اواخر این تاریخ،[109] به طوری که خواهیم دید، وجود آن در مکه پس از فتح آن، حاکی از شکل گیری سازمانی جدید است، نه پیوند آن با کمیته های موجود.

 فتح حجاز به دست سعودی ها، همراه با سخت گیری وهابیان و نگرش های سهل گیرانه ‌تر جهان بزرگ اسلام تجویزی بود برای مزاحمت و درگیری. طول نکشید که با برخورد سخت وهابیّان در حج 1344 نسبت به آنچه آنان موسیقی حرامش می‌خواندند، این حقیقت آشکار شد. مطابق معمول، سربازان مصری در اطراف پالکی (محمل) بوق و شیپور می‌ نواختند؛ [110]  ناگهان متوجه شدند که مورد حمله متعصب‌ ترین افراد ابن سعود، اِخوان، قرار گرفته‌ اند امّا این رویدادها چیز تازه‌ای نبود،[111]و پیامدهای مهم سیاسی آن مانع کار ما نمی‌شود.

احتمالاً در ادامه این برخوردهای کم اهمیت ‌تر بود که سازمان جدیدی در مکّه به نام هیئت امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شد.[112] بنا بر داستانی که سال ها بعد حافظ وَهْبه [د1387)، خدمتکار مصری ابن سعود، که خود در این کار شرکت داشت، نوشته است، هدف از تشکیل این «کمیته» جلوگیری از رفتار پرخاش جویانه اِخوان نسبت به مکّه و بیشتر نسبت به حاجیان خارجی بود.[113] (البته از نظر سعودی که در آن زمان در تنگنای شدید مالی بود، بسیار اهمیت داشت که در رفت و آمد حاجیان خللی وارد نشود.) وهبه می‌گوید: اِخوان بدویانی خشن بودند. به این نمی‌ اندیشیدند که در محیطی متمدن چگونه باید رفتار کرد، هر کس فکر می‌ کرد که خود به تنهایی مجاز است چوب دستش را بردارد و قانون خدایی را نسبت به مردم بی‌ پناه مکّه اجرا کند.[114] از نظر وَهْبه، این به علت کج فهمی عقاید دینی بود، زیرا دستور پیامبر برای اقدام در برابر منکرات مربوط به زمان خود پیامبر و دوران نعمت و سعادت بود. اگر امروز هر کس آزاد باشد با چوب با مردم برخورد کند، نتیجه ای جز هرج و مرج در پی نخواهد داشت.[115]

سرانجام ابن سعود به روشی که مورد پذیرش وهبه بود، تغییر عقیده داد و جلو تندروی های اِخوان را گرفت. او قاضیی منصوب کرد که مسائل پیش آمده در راه فعالیت های آنان به حکم او حلّ و فصل می‌شد. وَهْبه می‌گوید: سازمان جدید این گونه متولد شد. هر چند روشن نیست که چگونه انتصاب این قاضی سبب تولد این سازمان شده باشد.

منبع معاصر حکایت از این دارد که چنین سازمانی در اوایل سال 1345 درمکه تأسیس شد. اطلاعیه ای از طرف امیر در روزنامه محلی امّ القری تأیید ملوکانه از انتخاب مقامات قضایی (رئاسة القضاء) و کمیته (هیئت) برای تحقق بخشیدن به نهی از منکر را نقل می‌کند.[116] در این خبر از رئیس کمیته، معاون او، دبیر، و سایر اعضا نام برده است.[117]

در محدوده وظایف کمیته، این اطلاعیه به ویژه به محدودیت بدزبانی و نظم و ترتیب درنماز اشاره می‌ کند، امّا چیزی به صورت قانون نمی‌ گوید. گزارش کنسولی از جده که حوادث سپتامبر 1926 (اوایل 1345) را شرح می‌دهد، نیز تأسیس کمیته را برای «نظارت بر اخلاق عمومی، ترغیب به نماز جماعت» و چیزهایی مانند آن را توصیف می‌ کند و با کمال تعجب از آن به عنوان «کمیته نو» نام می ‌برد.[118] به هر حال، این که آن اولین پایه ریزی چنین کمیته ای بود، بحثی است که از سکوت تأیید می‌شود. ما از کنار گزارش هایی مقدم بر اینها می‌ گذریم که حکایت از علاقه سعودی ها به اخلاق عمومی در مکه دارد، امّا این گزارش ها اشاره ای به این کمیته ها نمی‌ کند.[119] چند ماهی پس از تأسیس این کمیته سلسله مقالاتی درباره موضوع نهی از منکر در امّ القری به چاپ رسید. اولین مقاله را ابن بُلَیهِد (د1359)، یک قاضی نجدی که در سال 1344-1345 متصدی تجهیزات قضایی مکه بود، نوشت.[120] شش مقاله در مورد تعلیمات او را دانشمند جوان دمشقی بهجت البیطار (د 1396)، مدیر وقت مؤسسه اسلامی سعودی (المعهد الاسلامی السعودی)، برای توزیع بین اعضای کمیته و دیگران نوشت.[121]در این مقالات، نگرشی هست که بر نقش مقامات تأکید کند؛ از این رو ابن بُلَیِهد از انتصاب کسانی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند،[122] سخن می‌گوید و بیطار بر محدودیت عمل مسلمانان عادی تأکید می‌ورزد.[123]

این منابعِ هم زمان از دو طرز رفتار خبر می‌دهند که روایت وَهْبه در این مورد ممکن است ناقص باشد. نخست آنها نشان می‌دهند که اِخوان تنها گروه آشوبگر نبودند. در سال 1344 عبدالله بن حسن (د 1378)، یکی از افراد خاندان آل الشیخ، سیگاری از دهان یک راننده مصری بیرون کشید و با چوب به او حمله کرد؛ و این موجب درگیری بین این دو شد؛ مقامات، راننده را تا سر حد مرگ شلاق زدند.[124] ابن بُلَیهِد در تحولاتی که منجر به تثبیت نظام شد، به احتمال نقش مؤثری داشت. یکی از نویسندگانِ شرح حال او، از نامه ای سخن می‌گوید که وی خطاب به اِخوان نوشت. ضمن این نامه، او آنان را برای نیت خیرشان ستایش، امّا برای رفتار نادرستشان، از جمله ناسزاگویی و تنبیه بدنی برای نهی از منکر، سرزنش می‌ کند، و تأکید می‌ ورزد که این وظیفه برای ناآگاهان نیست، و افراد عادی نباید در کار دولت پیشدستی کنند.[125]

موقعیت دقیق آغاز این کمیته ها هر چه بود، این سازمان تا سال 1347 کاملاً تثبیت شده بود. در آن سال، عبدالوهاب مَظهَر که عضو هیئت نمایندگی سیاسی سعودی در قاهره بود، رساله عملیی برای کسانی که قصد حج در آینده را داشتند، نوشت. او با درج متنی که کمیته اعلام کرده و در آن در بیست مادّه دامنه فعالیتهای کمیته را تنظیم کرده بود، رساله را به پایان رساند.[126] این مواد شامل ضوابط نماز، مشروبات الکلی، دخانیات، جداسازی زنان و چیزهایی مانند این بود. از نظر موضوع اداری کردن فزاینده این وظیفه آخرین ماده آن در خور توجه است: اعلام شده بود که بزرگان هر محله مسئول جرمهایی هستند که در محله آنها رخ می دهد و اگر آن را پنهان کنند، شریک جرم شمرده می ‌شوند. او کمیته را هیئتی رسمی توصیف می‌کند که از دانشمندان و افراد سرشناس حجازی و نجدی تشکیل شده است.[127]

آگاهیهای بیشتر درباره نخستین تاریخچه این سازمان را گزارشهای انگلیسی از جده در تاریخی اندکی پس از این دوران فراهم آورد. این گزارش ها نوسان بین رویه ای ملایم و روشی تند و بازگشت به حال اول که در اواخر سال 1345 اتفاق افتاد و تغییرات مشابهی در اوایل سال 1350 را بیان می‌کند. در دوره اول، گزارشی از ضبط سازهای دهنی پسران خردسال در جده خبر می‌دهد،[128] در نتیجه بچه های شیطان خیابانی در کمین رئیس کمیته محلی نشستند و با پرتاب پوسته خربزه به طرف او انتقام خود را گرفتند – تنها موردی از مقاومت علنی که من با آن برخورد کرده ام.[129] در دوره دوم، ابن سعود کوشیده بود از پارسا گرایی وهابی منحرف شود، و مظهر سلطانی شود که نه تنها «دوست دارد شادی مردمش را ببیند، بلکه تا حدی آزادمنش است که در این شادی شریک باشد» (این اشاره به شرکت او در یک رقص جنگ در نجد است.).[130]در این محیط آرام و خودمانی کمیته ها در ظاهر غیبت داشتند.[131] سپس ظرف چند ماه رویّه عوض شد، کمیته ها تجدید سازمان شدند و جنگ با فساد جان تازه ای گرفت. علاوه بر هدف های سنتی این وظیفه، دستگاه موسیقی یا ساز ناشناخته ای در فقه حنبلیان به نام گرامافون به بازار آمده بود. آنان موجودی سوزنها را ضبط کردند و گفته شد که فقط می‌ توان این ساز را از شُرطی خرید.[132] کمی پس از این، منشی احسان الله کنسول یارهند پس از بازگشت از زیارت مکه گزارش غمناکی نوشت.[133] او به شدت نگران انتقالِ قدرت از اهالی محل به جانب نجدی ها بود. پیشتر از این او اظهار می ‌داشت کمیته مرکّب از افراد سرشناسی بوده است که نفوذ و تأثیر ملایمی بر مردم داشته اند، و به ویژه مراقبت می ‌کردند که با ثروتمندان به خوبی رفتار شود؛ اکنون گزارش می‌دهد که قدرتی شتاب زده به کمیته ها بخشیده اند و گروههایی از سربازان نجدی از آن حمایت می‌ کنند- در هر محله ای بیست نفر و به طور کلّی 260 نفر- که روشن دد منشانه آنها نسبت به مقررات نماز به ویژه از نظر او وحشتناک بود.[134]

من سعی نکرده ام نظام کمیته ای را در تاریخ دوران بعدی به تفصیل بررسی کنم. ظاهراً کمیته، بعد از تأسیس در مکه به سرعت در سایر نواحی دولت سعودی گسترش یافت.[135] که ما پیشتر در جده با آن روبه رو شدیم. شرح احوال علمای سعودی حکایت از این دارد که بیشتر این عالمان در رأس چنین کمیته هایی در حجاز بوده اند،[136] و تصدی آنان را در چنین مقامهای اداری در نجد و احساء تأیید می‌ کنند.[137]درنتیجه عمربن حسن (د 1395) تا سال 1394 از عنوان با شکوه «مدیر کل کمیته های امر به معروف در نجد، ناحیه غربی و تباله» برخوردار بود.[138] همچنین حرکت به سوی تمرکزگرایی ادامه داشت، تا سال 1396 دو هیئت متقابلاً مستقل وجود داشت، یکی در حجاز و دیگری در نجد،[139] در آن سال این دو زیر نظر مدیر کلی هم سطح وزیر کابینه[140] به صورت سازمان واحدی در هم ادغام شدند کار این سازمان باقی مانده ظاهراً محدودبه صحنه های شهری نبود: ما از وجود کمیته ای در روستایی در جنوب حجاز با جمعیتی 1600 نفری آگاهی هایی در اختیار داریم.[141]

این پایداری و دامنه گسترش آن در خور توجه است. اگر این نظام در حقیقت زاییده فکر دنیا محوری حافظ وهبه مصری است، پس آنچه می‌توان گفت این است که از نظر او حاصل این پدیده چندان خوب و موفق از آب در نیامد،[142] به طوری که دیدیم این سازمان نتوانست نقش مؤثری در برخورد بین تعصب گرایی نجدی و تسامح مردم حجاز و حاجیان ایفا کند. اعضای مکّی کمیته اصلی مکه در آغاز تأسیس، تقریباً دو برابر افراد نجدی بود.[143] امّا چون بادها از جانب مشرق وزیدن گرفت، این توازن مطلوب آغازین به طور کامل به هم خورد. این حقیقت این نظامْ اِخوان را پشت سر گذاشت، حاکی از این است که از حمایت مؤثر مناطق دیگر برخوردار شده بود.

چگونه می‌توان این ادامه حیات را تغییر کرد؟ یک خط فکری که شاید اکنون به علت پیشرفتهای اخیر متروک مانده باشد، آن را نوعی بی تفاوتی و اخته سازی درنتیجه روند دیوان سالاری موجود می‌دانست. از این رو به صورت قابل قبولی ادّعا شده که نظام ازطریق محدود کردن دامنه فعالیت خود و کاهش نیروهایش رو به ضعف و نقصان نهاده است.[144] روندی که می‌توان آن را یکی از ابعاد کلی دیوان سالاری در عملکرد علمای دینی در عربستان سعودی دانست.[145] در نظر اول شاید واقعیت این باشد که در قانون اساسی سال 1412 عربستان سعودی که منتشر شد، این سازمان بسیار مورد بی مهری قرار گرفت.[146] امّا نظر دیگری که امروز غالب است، این است که نظام با تحکیم بخشیدن به نیروهای زهدگرایانه اخلاقی که به احتمال زیاد در محیطی غیردینی سالها پیش از بین رفته بود، پایگاهی قانونی و روند رو به افزایشی برای بنیادگرایی اسلامی فراهم کرده بود.[147] در نبودِ آگاهی های جامعی درباره روشی که نظام به آن عمل می کند، همه ی این ها در پرده هست و نظر باقی می ماند.

اما دو کتاب به نسبت جدید درباره ی فعالیت کمیته تا اندازه ای این ابهام را برطرف کرده است. یکی کتابی است به قلم یک نویسنده وهابی درباره نهی از منکر.[148] ویژگی کتاب در موضوع فعلی آن است که استفتائات از محمد بن ابراهیم آل الشیخ (د 1389) را نقل می‌کند.[149] جالب‌ترین امّا نه تعجب انگیزترین موضوع این استفتاها، نشانه ای از خصومت است که درنتیجه فعالیت های کمیته ها ایجاد می‌ شود. یک قاضی مکّی به متهمی به شرب خمر اجازه داده بود به اعتبارِ شهادت اعضای کمیته حمله کند؛ ابن ابراهیم به صراحت قاضی را محکوم می کند.[150] در حالی که اعضای کمیته در ادای وظیفه خود بیش از حد تعصب می ورزند، او تساهل می‌ورزد؛ آنها در بین مردمان لاابالی دشمنانی دارند که اگر با چنین لغزشهایی با شدت رفتار شود، دشمنان جسارت پیدا می کنند[151]

در جایی که اعضای کمیته ها به بیراهه می‌روند، باید از خصومت منفصل شوند و اشخاص خوشنام‌تری آنها گردند.[152] در موردی در جدّه، مسئله یک عمل نامشروع جنسی مطرح بود. شاهد اصلی ناپدید شده بود، و سه شاهد دیگر از جمله اعضای کمیته باقی مانده بودند که مستحق حد قذف بودند؛ ابن ابراهیم با پیدا کردن راه گریزی در قانون، آنها را نجات داد، و تأکید کرد که اِعمال حدّ بر آنان موجب کاستن از اعتبار آنان برای ادای این وظیفه می‌ شود.[153] به جز این مورد، این استفتاها، چیز زیادی برای گفتن ندارد. ما ازجرم جدیدی با خبر می شویم: کمیته ای در زِلفی خود را سرگرم کار مردان جوانی کرده بود که هر شب با موتورسیکلت هایشان در روستاها گشت می‌زدند.[154] در پرسشی در مورد سازمان کمیته ها بیان شده که آنها به سه دسته تقسیم می‌ شدند: یک دسته در کوچه و بازار گشت می‌زدند و مجرمان را دستگیر می‌کردند (امّا کتک نمی‌زدند): دسته دیگری مسئول روند قضایی بودند و یک دسته مسئول اجرای مجازات.[155] البته گفته نشده که این دسته ها تا چه اندازه کارآمد بودند.

کتاب دیگری که شامل شرح و تفصیلی عینی درباره حسبه در اسلام نوشته علی بن حسن قُرّنی است. او یک بررسی حاکی ازهمدردی درباره نظام کمیته سعودی به عمل می‌آورد[156] و درضمن آن چند صفحه ای را به نقش آنان در حال حاضر اختصاص می‌دهد.[157] به ویژه او چند جرمی را کمیته ریاض در سال 1404 با آن رو به رو بود، نقل کرده است؛ یکی لواط بود. مجرمان در مورد فیلیپینی و در موردی دیگر سریلانکایی و بریتانیایی بودند. امّا ظاهراً هیچ کس سعودی نبود. دو سعودی پنهانی سرگرم عرضه ادوکلن در بین جوانان بودند. دیگری همراه دو یمنی دیگر قاچاقی عرق می‌فروختند. از آنها همچنین 2555 قرص قاچاق کشف شد. چهار یمنی 3773 قرص سکنال نگه‌داری می‌کردند. یک سعودی جوان را که در حالتی غیرعادی دستگیر کرده بودند، در حال نوشیدن دارویی رنگین دیده شده بود. گروهی مرکّب از چند یمنی و سعودی عرق تولید می‌کردند؛ که به کارخانه آنها حمله شد و کارخانه نابود گردید.[158] نمونه های جرم ریاض در سال 1404 از نظر تنوع یا اختلاف قومی مسلماً بی‌نظیر نبود. به طوری که دیده می‌شود، اشاره روشنی به انجام نهی ازمنکر خارج از این چارچوب اداری دیده نمی‌شود.[159] عبدالله قرعاوی عُنیزی (د1389) شاگرد ابن ابراهیم استثنایی در خور توجه بود.یکی ازترجمه نویسان او، در جریان نهی از منکر، او در کوچه و بازار می‌گشت و با زبان و چوبدستش به هر مردی که نماز جماعت را به تأخیر می‌ انداخت یا به هر زنی که لباسش تنگ و بدن نما بود، زخم زبان و کتک می‌زد؛ امّا نشانه ای دردست نیست که این موارد را درسمتی اداری انجام می‌داده است.[160] شرح حال نویس دیگری از کارهای فراگیر قرعاوی در سالهای پس از 1358 برای گسترش سوادآموزی در پهنه جنوب غربی کشور (که رسماً مورد تأیید بود) سخن می‌گوید؛ و نیز می‌گوید که در سال 1367 او درشبهای جمعه شاگردان ارشد خود را برای تبلیغ، آموزش و نهی ازمنکر به سوی قبایل می‌فرستاد، بر کارهای شاگردانش نظارت می‌کرد و راه و رسم انجام دادن مؤدبانه این وظیفه را به آنها می‌ آموخت.[161] امّا قرعاوی خود یک شخصیت استثنایی بود.

5- خاتمه

گسترش دیوان سالاری دولت جدید در عربستان، مانند هلال خصیب، به گونه ای که ما دیدیم به معنای پایان یافتن تاریخ حنبلی است، امّا در حالی که دولت اصلاح شده عثمانی و وارثانش نقش سنتی دانشمندان حنبلی را با جذب انفرادی آنان و یا کنار گذاشتن آنها، عملاً از بین برد، ظهور دولت جدید در عربستان سعودی نقش آنان را بر اساس نوعی بی احساسی حفظ کرد، و علما را به صورت جزئی از ضمایم دیوان سالاری دولتی درآورد، هر چند آنان همیشه مطیع دیوان سالاری دولت نبودند.

این پیامدهای مختلف اختیاری نبود.آنچه در هلال خصیب اتفاق افتاد تا حدی بازتاب موقعیت حنبلیان در این منطقه از زمان افول دولت عباسیان بود. آنان جامعه اقلیتی بودند، که هر چند نسبت به قدرت سیاسی کاملاً بیگانه نبود، احساس نزدیکی به موجودیّت آن نیز نمی‌ کرد. برعکس توسعه دولت عربستان بر اساس ظهور معماگونه دولتی حنبلی از درون جامعه یکپارچه حنبلی است، دولتی که عقاید آن انعکاسی از اندیشه های ابن تیمیّه است که علت وجودی آن را فراهم می‌کند.[162]

با وجود این در عربستان، مانند هلال خصیب، سنتی را که مدیون ابن حنبل هستیم، عملاً به پایان رسید. تبدیل آرای کاملاً انفرادی و غیر سیاسی او به عملی دیوانی که مجموعه ای ازکمیته های امر به معروف و نهی از منکر به راهنمایی مدیر کلی در سطح وزیرآن را اداره می‌کند، در نظر هیچ‌کس غم انگیزتر از این قول سنت نیست. اگر انقلاب بنیادگرایان توانِ دوباره ای به نظام می‌بخشید، تعریض این توسعه دور از ذهن می ‌نمود.[163]

منبع : امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، مایکل کوک، ترجمه احمد نمایی، موسسه چا آستان قدس رضوی، بنیاد ژوهشهای اسلامی، چا چهارم، 1386ش

________________________________________

 پی نوشت ها 

 .[1] برای بررسی سودمند کتاب های شرح احوال حنبلیان نجد در سده دهم تا دوازدهم هجری ر.ک: U.M.AI-Juhany, ‘The history of Najd prior to the Wahhābî’, University of Washington Ph.D 1983  (ا.م. الجُهنَی، «تاریخ نجد قبل از وهابیان» رسالهء دکتری دانشگاه واشنگتن 1983)، فصل 5. در مورد اسناد سوری درباره حنبلیان نجد در سده نُهم هجری، ر.ک: ابن عبدالهادی، جوهر، 15، 12 و بعد؛ 40 ش 46؛ 112 ش 128 و بعد (و قس: مقدمه ص 34 و بعد)m.Cook, ‘The histories of pre-Wahhabîbî Najd’. Studia Islamica ( م. کوک، «مورخان نجد قبل از وهابیت») 76 (1992)، 173 یادداشت 40. توجه داشته باشید که داوود بن احمد (یا محمد) بلاعی (د حدود 862) حنبلی سوری اگر چه در حماة به دنیا آمد، دارای تباری نجدی بود (عُلیمی، مقصد، 5 250 و بعد ش 1572؛ ابن عماد (د1089)، شذارت الذهب، به اهتمام ع.و م. ارناؤوط، بیروت 93-1986، 9: 441/115.

 [2] ر.ک: جُهنی «تاریخ نجد»، 175-182، 272-280. من به رساله جهنی حتی به «گسترش قدرت های محلی سیاسی» محدود در نجد پیش از وهابیان شک دارم (همان 275-279)؛ M.Cook, ‘The expansion of the first Saudi state: the case of Washm; in C.E. Bosworth et al. (eds), Essays in honor of Bernard Lewis: the Islamic world f r o m classical to modern times  (م.کوک، «گسترش اولین دولت سعودی: مسئله وشم» پرینستون 1989، 667.

 [3] جُهنی، «تاریخ نجد»، 252.

 [4]. در رساله ای از عبدالوهاب بن سلیمان (د1153) پدر این اصلاح طلب، رفتار گروهی از قادریان حَرمه را تقبیح می‌ کند و مردم را به اقدام بر ضدّ آنان (انکار) با دست و زبان می ‌خواند (مجموعة الرسائل و المسائل النجدیه، 1: 525/7؛ در بقیه این فصل از این کتاب به اختصار مجموعه نام خواهم برد). اشاره ای به نهی از منکر در تذکره های نجدی از جمله ابن حُمید (د1295)، السُحُب الوابله علی ضرائح الحنابله، بی جا 1989 ندیده ام.

 [5]. این گسترش به ترتیب زمان در H.S.B Philby, Sa‘udi Arabia (هـ. س. ب. فیلبی، عربستان سعودی)، لندن 1955، فصل 2 و در دیگر آثار نقل شده در کوک، «گسترش اولین دولت سعودی»، 683 یادداشت 32 آمده است.

.[6] ابن بِشر (د1290)، عنوان المجد فی تاریخ نجد، بیروت بی تا (17/6) (لیس للناس من ینهاکم عن ذلک فیصدع بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر). درمورد تحلیل ویژگی کلی روایت ابن بِشر دربارهء سیره ابن عبدالوهاب ر.ک: E. Peskes, Muhammad b. ‘Abdalwahhab (1703-92) im Widersreit,  (ا.پسکز، محمد بن عبدالوهاب (92-1703) در تضاد، بیروت 1993، 252-278.

 [7]. ابن بِشر، عنوان، 19/1: اعلن بالدعوة و الانکار و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

 [8]. همان، 19/4.

 [9]. همان، 19/11.

 [10]. همان، 20/9: و فشی التوحید و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

 [11]. همان، 20/19.

 

[12] .همان، 23/26.

 

[13]. همان، 50/8. ابن امیر در واقع پیام ابن عبدالوهاب رابه عنوان امر به معروف پذیرفت (ر.ک: نقل قولی از دیوان او در ح. جاسر، «الصِلات بین صنعا و الدِرعیَّه»، العرب، 22 (1987)، 33). بسنجید با این عفالق احسایی جدلی ضد وهابی، که در رساله ای که در حدود سال 1163 نوشت از وهابیان به عنوان کسی که فعالیتهای خود را در لباس امر به معروف انجام می‌دهند، نام می‌برد (رساله محمد بن عبدالرحمان بن عفالق الاحسایی به عثمان بن مُعَمَّر، نسخه خطی برلین 25Pm، برگ 56b/5). در مورد این متن ر.ک: آلوارت، فهرست، 2: 477 ش 2158، و پسکز، محمد بن عبدالوهاب، 57؛ از کتابخانه دولتی میراث فرهنگی پروس سپاسگزارم که میکروفیلمی از این نسخه را برایم فرستاد. تاریخ این رساله به احتمال پیش از سال 1163 می‌باشد، زیرا در آن سال ابن مُعَمّر کشته شده بود (ابن غنام (د1225)، روضه الافکار، بمبئی 1337، 2: 16/7؛ ابن بشر، عنوان، 30/5)؛ ابن عفالق، خود، در همان سال یا سال بعد درگذشت. بیشترین احتمال برای این تاریخ اوایل سال 1163 است (عبدالله بن عبدالرحمان بن صالح البّسامِ، علما نجد خلال ستّة قرون، مکه 1398، 821/5). ابن عبدالوهاب در یکی از کتاب هایش به رساله ای از ابن عفالق اشاره می‌ کند (ابن قنام، روضه، 1: 135/16).

 [14]. ابن بِشر، عنوان، 84/20؛ و قس، همان 83/24.

 [15]. عبداللطیف بن عبدالرحمان (د1293) هم عصر ابن بِشر نیز بر پای بندی ابن عبدالوهاب نسبت به این وظیفه تأ کید می‌کند (مجموعه، 3: 327/12)، در مورد عبداللطیف، ر.ک: پس از این، یادداشت 62.

 [16]. یعنی عبدالعزیز بن سعود (حکومت 1179-1218)  (ابن بِشر، عنوان، 120/16)، سعود بن عبدالعزیز (حکومت 1218-1229) (همان، 171/27)، و عبدالله بن سعود (حکومت 1229-1233) (همان، 207/8). او می‌ افزاید: سعود در مجالس و مکتوبات خود پیوسته مردم را به انجام دادن این وظیفه ترغیب می‌ کرد (نیز ر.ک: گفتار او با دو رئیس فتنه جوی قبیله، همان، 170/14.

 [17]. همان، 208/25.

 [18]. همان، 136/5 (1223)، 146/4 (1225)، 153/10(1226)، 155/7 (1227). عجیب است که او در گزارشش به اشغال اصلی شهر مکه در سال 1217 (یا به بیان دقیق‌ تر 1218) هیچ اشاره ای نکرده است؛ امّا احمد بن زینی دحلان (د1304) وقایع نگار مکی اظهار می‌کند که سعود از قلیانها (شیشه) و سازهای زهی، پس از ثبت نام مالک آن، آتشی برپا کرد (خلاصه الکلام، قاهره 1305، 279/1، با بیانی دیگر درC.Snouck Hurgronje, Mekka (س. اسنوک هورخرونیه، مکه)، لاهه 9-1888 1: 150 آمده است). او می‌افزاید که علمای مکه را وادار می‌کرد کتاب کشف الشبهات ابن عبدالوهاب را بخوانند (زینی دحلان، خلاصة الکلام 279/5). علاوه بر این زینی دحلان نقل می‌کند که شریف مکه در سال 1221 در نامه ای به مردم مکه و مدینه آنان را از استعمال دخانیات منع کرد و وادار به حضور در مساجد ساخت و قرائت رساله‌های ابن عبدالوهاب را بر علما تحمیل کرد و این به ملاحظه عقاید سعودی بود (همان 292/29، و قس: اسنوک هورخرونیه، مکه، 1: 153) بورکهارت تأکید می‌کند که در نتیجه فتوحات سعودی، مردم مکه «مجبور بودند بیش از همیشه، نماز را به وقت خود بر پای دارند» و در منظر عام از دخانیات بپرهیزند. نیز از سوزاندنِ قلیان های ایرانی در جلو پادگان های سعودی خبر می‌دهد J.L.Burckgardt, Notes on the Bedouins and Wahabys (ج.ل. بورکهارت، یادداشت هایی درباره اعراب بَدَوی و وهابیان)، لندن 1831، 2: 195). به علاوه او از وقت حضور در نماز در مدینه در زمان اشغال دولت سعودی خبر می ‌دهد (همان 199). نیز ر.ک: پس از این، یادداشت 49.

 

[19]. ابن بِشر، عنوان، 209/13، 243/17، 297/2. در مورد تناقض بین امر به معروف و هرج و مرج، نیز قس: همان، 62/13. مثال هایی از فساد اخلاق که ابن بِشر بیان می‌کند، عبارت اند از: نوازندگی و غفلت از نماز.

 

[20]. من درستی روایت او دربارهء حجّ سعود را می‌ پذیرم؛ به طوری که دیدیم (پیش از این یادداشت 18)، منابع غیر وهابی آن را تأیید می‌کند. اما این تنها موردی است که ابن بِشر اصطلاح امر به معروف را در کنار حوادث ملموس تاریخی به کار می‌برد- در سایر موارد زبان او فقط به شاخ و برگ داستانش می‌ پردازد. بنابراین، فکرمی ‌کنم رفتار سعودی ها در حجاز، معرف پاسخی غیر عادی به شرایطی خاص باشد، شیوع چنین بی بندوباریهایی در چنین مکان های مقدسی. شقّ دیگر آن است که تصور کنیم آنچه درباره حجاز استثنا شمرده می‌ شد، آن چیزی نبوده که در آن جا اتفاق افتاده بود، بلکه کیفیت مدارک ما چنین می‌ نماید. به نظر من چنین امکانی وجود دارد، ولی احتمال آن کم است.

 [21]. ابن غنام، روضه، 2: 2/4. در سوگنامه ای که ابن غنّام در رثای ابن عبدالوهاب می‌سراید، اشاره ای به این وظیفه نشده است (همان، 174-177). در مورد تحلیل کلی نگرش ابن غنام به شرح احوال ابن عبدالوهاب ر.ک: پسکز، محمد بن عبدالوهاب 221-252.

 [22]. ابن غنام، روضه، 2: 217/7 ابن غنام اشغال حجاز توسط سعودی ها را بیان نمی‌ کند، وقایع ایام او که ما در اختیار داریم، به سال 1212 پایان می ‌گیرد.

.[23] برای مثال ر.ک: خ. زرکلی، اعلام، بیروت 1979، 6: 257b؛ ع. ر. کحّاله، معجم المؤلفین، دمشق  61-1957، 10: 269b. قدیم ترین مأخذی که من برای این اثر ادعایی می‌شناسم؛ کتاب صدیق حسن خان قَنَّوجی  (د1307) است (الجد العلوم، بهوپال 6-1295، 874/23، در فهرستی از نوشته های ابن عبدالوهاب که او اظهار می‌ دارد خود او آنها را دیده است). آن همچنین در فهرستی از آثار ابن عبدالوهاب در چاپ نامطلوبی از تاریخ ابن بِشر (الجزء الاول من کتاب عنوان المجد فی تاریخ نجد، بغداد 1328، 57/4) دیده می‌شود، امّا چنین عنوانی در نسخه اصلی ذکر نشده است (ابن بِشر، عنوان 85/9)، و این ضمیمه ممکن است کار ابن مانع (د1385) جوان باشد که در تصحیح این کتاب همکاری داشته است (قس: الجزء الاول، 57 یادداشت 1).

 [24] .عبدالرحمان بن قاسم عاصمی (د 1372)، الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیه، بیروت 1978، 1: 30/13، 59/2. این اعتقاد نامه اولی در نسخه بغداد ابن بِشر دیده می‌شود (ابن بِشر، الجزء الاول، 67-70)، امّا نه در چاپ های بعدی و موثق‌ تر این کتاب. این کتاب در  R.Hartmann, ‘Die Wahhabiten Zeitschrift der Deustchen Morgenländischen Gesellschaft,  (ر.هارتمان، «وهابیان»، 78 (1924)، 179-184 ترجمه شده است. مطلب ما در ابن بِشر، الجزء الاول، 70/17، و هارتمان، «وهابیان»، 184 بخش 18 می‌باشد. هارتمان به وابستگی این باور نامه که در مقاله ما آمده، به واسطیه ابن تیمیه (همان، 186؛ قس: پیش از این، فصل 7 یادداشت 69) اشاره می‌کند. باور نامه دوم را جبرتی با شرح و تفصیل در ذیل حوادث سال 1218 نقل کرده است (جَبَرتی (د1240)، عجائب الآثار، به اهتمام ح. م. جوهر و دیگران، قاهره 67-1958، 6: 72-76؛ مطلب ما در همین کتاب، 76/10 است. از بیان جبرتی استنباط نمی ‌شود که او نویسنده این اعتقادنامه باشد.

.[25] ابن غنّام، روضه، 1: 254/10. او می‌ گوید طایفه مجّرده ای در این جا دستور یافته که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را بر عهده گیرد، از این جمله می ‌توانیم نتیجه بگیریم که گروه خاصی فقط برای این منظور وجود داشته است.

.[26] او این بیان مرسوم را که در امور اجتهادی انکاری وجود ندارد (همان، 2: 163/5، در نامه ای به علمای مکه مکتوب در سال 1204) عرضه می‌کند. نیز ر.ک: مؤلفات الشیخ الامام محمد بن عبدالوهاب، به اهتمام ع.ز. رومی و دیگران، ریاض 1398، 3: 2: 33/8، و ابن قاسم درر، 1: 136/11.

 [27] .ر.ک: پیش ازاین، فصل 7، یادداشت 2.

 [28]. ابن غنّام، روضه، 1: 72/18، 226/8.

 [29]. همان، 221-223.

 [30]. همان، 222/23.

.[31] همان، 1: 92/10 (این بخش از کشف الشبهات است). بسنجید شکایت دو تن از شاگردان ابن عبدالوهاب درنامه ای به عبدالله بن عیسی المُویس (د 1175) که پیش از پیدایش ابن عبدالوهاب علمای ما در مورد بسیاری از بدعت هایی که درباره آن مقصر بودند، امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردند (بسّام، علماء، نجد، 606/11). در مورد خود ابن عبدالوهاب گفته می‌شود که او امر به معروف ونهی از منکر می‌کرد، همان 605/23، 606/3).

 [32]. ابن غنام، روضه، 1: 92/20 و حدیث نبوی «سه مرحله ای» را نقل می‌کند (همان، 92/25؛ در مورد این حدیث، ر.ک: پیش از این، فصل 3، بخش 1.

 [33]. بعضی از آثار عبدالله با همکاری یک یا چند تن از برادرانش نوشته شده است؛ در آنچه پس از این می ‌آید، من در این کار مشترک از او نام برده ام. برای تکمیل این گفتار باید بیفزایم که سلیمان پسر عبدالله در دعوتی برای همبستگی در بین مسلمانان بر ضدّ کافران از این وظیفه در کنار جهاد نام می‌ برد. (چاپ شده در مجموعة التوحید النجدیه، به اهتمام ی.ع. نافع، قاهره 1375، 369/19؛ همچنین در مجموعة التوحید، دمشق 1962، 164/17، که به سبب افتادگی صفحه های اول این متن به اشتباه منسوب به ابن عبدالوهاب ذکر شده است. ر.ک: همان، 158/3 و قس: همان 178/10.

.[34] مجموعه، 2: 3: 41/10 برای سنجیدن مفسده و مصلحت، قس: پیش از این، فصل 7، 262 و بعد.

.[35] همان، 1: 581/12.

 [36]. همان، 531/9؛ این مطلب همچنین در این کتاب همان، 4: 817/6 بدون اِسناد دیده می ‌شود. این نکته جدیدی نیست، برای مثال ر.ک: مرعی بن یوسف (د 1033)، غایة المنتهی، ریاض 1981، 3: 474/7.

.[37] مجموعه، 1: 99/7، 225/6، 236/12 (و قس: 244/10) نیز ر.ک: همان، 509/4 (ظاهراً به وسیله برادرش، علی).

 [38] . از یک طرف بحث در این بود که امر به معروف باید با زبان و دل انجام گیرد، نه با دست یا شمشیر و نه با قیام در برابر حتی سلطان ستمگر (همان، 4: 70/5)؛ از طرفی دیگر،‌این عقیده وجود داشت که چون راه دیگری برای جلوگیری از گناه وجود نداشت، باید شمشیر را از غلاف کشید (همان 71/4). او ابن حنبل را از حامیان نظر اول می‌شمارد (همان70/7) که کاملاً درست نیست ـ او باید می‌دانست که ابن حنبل عمل با دست را نادیده نگرفته است (ر.ک: پیش از این، فصل 5، 174 و بعد). این روایت ممکن است از کتاب فرقه شناسی ابن حزم (د456) گرفته شده باشد که همین اشتباه در آنجا آمده است (فصل، قاهره 21ـ 1317، 4: 171/9).

 [39] . عنوان رساله‌ای که این بحث در آن آمده جواب اهل السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة و الزیدیة (مجموعه، 4: 47ـ 221) است.

 [40] . همان، 1: 27ـ 32، با همکاری برادرانش ابراهیم و علی.

 [41] . همان، 28/15.

 [42] . همان، 28/16.

 [43] . همان، 30/14. به جای طارفه بخوانید طائفه.

 [44] . همان، 17ـ 21. این نامه را با همکاری برادرش علی و حمد نامی (به احتمال حمد بن ناصر بن معمر) نوشته است.

[45] . همان، 19/15.

 [46] . همان، 20/12، این بخش بدون ذکر مأخذ نقل شده و در م.ک. امام، اصول الحسبه فی الاسلام: دراسة تأصیلیّة مقارنة، قاهره 1986، 128 به اشتباه به ابن عبدالوهاب نسبت داده است؛ چنین اشتباهی در استناد پیشتر در ع. ح. ابو علیّه، الدولة السعودیة الثانیه، ریاض 1974، 249 دیده می‌شود (این کتاب را ایتزاک نکش به آگاهی من رساند). هر دو نویسنده در مورد سهو تاریخی در مورد کاربرد «هیئة» که از ویژگی‌هایی سومین دولت سعودی است، سهم دارند (ر.ک: همان، 249 و بعد، امام، اصول الحسبه،131، 140؛‌در مورد دولت سعودی سوم ر.ک: پس از این، بخش4).

 [47] . سلیمان بن سهمان (د1349) (ویراستار)، الهدیّه السنّیه و التحفه الوهابیه النجدیه، قاهره 1344، 35ـ 50.

 [48] . همان، 36/3.

 [49] . همان، 49/2.

 [50] . مجموعة التوحید، 432ـ 434. این فتوا با همکاری برادرش حسین (د1224) نوشته شده است.

 [51] . همان، 432/2. مطلب سطر7 برایم روشن نیست.

 [52] . ابن قاسم، درر، 1: 147/21، 149/13 (نامه‌‌های عبدالعزیز)؛ 156/8 (نامه‌های سعود).

 [53] . این نامه درع. ع. عبدالرحیم، ‌الدولة السعودیة الاولی، قاهره1975، 435ـ 437 به چاپ رسیده است. در مورد تاریخ این نامه ر.ک: یاداشت‌های عبدالرحیم، همان 324 و بعد، به نقل ابن بشر، عنوان 185/3.

 [54] .عبدالرحیم، دولة، 436/2.

 [55] . مجموعه، 4: 41 و بعد.

 [56] . عبارت‌های این حدیث مشهور که ابن عبدالوهاب نقل کرده است، همان عبارت‌های حدیث صحیح بخاری 1: 14/10 است.

[57] . مجموعه، 4: 41/11 بسنجید اصل سوم از چهار اصلی را که ابن عبدالوهاب در ارتباط بین مؤمنان و مشرکان بر زبان می‌آورد: پیامبر با مردمی که شعایر مذهبی مختلفی را به جا می‌آورند، رو به رو بود. از پرستش خورشید و ماه تا پرستش صالحان و ملائکه؛ او بدون هیچ تفاوتی با همه آنها به جنگ برخاست (مجموعة التوحید النجدیه، 255/14). در اصل چهارم بر مناسبت این موضوع معاصر تأکید شده است. مشرکان زمان ما حتی بدتر از مشرکان زمان پیامبرند (همان، 256/14).

 [58] . در مورد تأکید ابن تیمیه بر رابطه بین امر به معروف و جهاد، ر.ک: پیش از این،‌ فصل7، یادداشت56؛ و قس: گفتار عبداللطیف بن عبدالرحمان (د1293) نقل شده پس از این، یادداشت 96.

 [59] . ابن بشر، عنوان، 300/21.

 [60] . ر.ک: نامه‌ او، همان، 301/17.

 [61] .ر.ک: نامه او، همان،  301/17.

 [62] . در مورد این نبیره ابن عبدالوهاب ر.ک: ویندر، عربستان سعودی،120 یادداشت1، 160؛M.J. Crawford, Civil war, foreign intervention, and the question of political legitimacy: a nineteenth-century Sa”udi qadi dilemma, International Journal of Middle East Studies(م.ج. کرافورد، «جنگ داخلی، دخالت خارجی و مسئله مشروعیت سیاسی: محذور یک قاضی سعودی سده نوزدهم»)، 14(1982)،‌232، 242. از او به عنوان عامل سخت کوش این وظیفه یاد شده است (عبدالرحمان بن عبداللطیف بن آل الشیخ، مشاهیر علمای نجد و غیرهم، ریاض 1394، 95/14).

 [63] . ر.ک: نامه او در مجموعه، 4: 555/14. ضمن بازگویی سخن ابن تیمیه می‌‌گوید: امر به معروف هدف وحی الهی است (همان، 555/18؛ قس: پیش از این، فصل7، یاداشت55).

 [64] . همان، 557/13؛ نیز همان، 1: 421/6.

 [65] .همان،4: 555ـ 557 حسن بن حسین(د1340) مجموعه‌ای از دلایل منصوص را در ضمیمه مختصری درباره این وظیفه (مجموعه، 1: 441‌ـ 443 آورده است؛ او با بیان این که کتاب دیگری درباره امر به معروف تألیف کرده است، این رساله را به پایان می‌برد). در مورد این خلف ابن عبدالوهاب ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، 142 و بعد.

 [66] . در مورد این نوه ابن عبدالوهاب، به ویژه ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، 65 و بعد، 204 و بعد، و کرافورد، «جنگ داخلی»، 231 و بعد. از او نیز به عنوان عامل متصعب این وظیفه یاد شده است. (آل الشیخ، مشاهیر، 81/5، 84/10، 86/7).

 [67] . ر.ک: نامه او به فیصل در مجموعه، 4: 380/18.

 [68] . همان، 381/3.

 [69] . ابن بشر، عنوان، 265/22، 266/14. در مورد این نامه، ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، 86؛ بخش دوم در کرافورد، «جنگ داخلی»، 233 ارائه شده است.

 [70] . ترکی یاد آوری می‌کند که نصیحت مقدم بر تأدیب است (ر.ک: نامه او در ابن بشر، عنوان، 303/20)، فیصل علم را شرط می‌داند (همان، 309/23)؛ نیز قس: مجموعه، 4: 38/9). عبدالرحمان «سه مرحله» را به طور خلاصه بیان می‌کند (همان، 2:2: 31/3)، انجام دادن «در دل» را با کراهه برابر می‌داند (همان، 32/8).  او یاد آوری می‌کند که توانایی ادای این وظیفه شرط لازم برای وجوب است، (همان، 31/3، 32/8 و قس: همان، 4: 381/1؛ نیز ر.ک: بیان عبداللطیف، همان، 3: 282/13). بحث اجتناب ناپذیر دایره در مراسم عروسی وجود دارد: عبدالرحمان نظر می‌دهد که استفاده از آن در روز مجاز است، امّا در شب خیر، و کسانی که می‌توانند باید از آن جلوگیری کنند (همان، 1: 379/16، 4: 408/7) در مورد کفایی بودن این وظیفه ر.ک: یاد داشت بعد.

 [71] . همان، 2:2: 31/4؛ 4: 380/21، 555/16. دومی راکرفورد «جنگ داخلی»، 233 آورده است.

 [72] . عبداللطیف، مجموعه، 4: 555/13. عبدالرحمان به گروه اخوان از خاص و عام توصیه می‌کند که این وظیفه را انجام دهند (همان، 381/3؛ نیز ر.ک: همان، 423/8).

 [73] . عبداللطیف در مجموعه، 3: 39/20. ذکر این نکته لازم است که عبداللطیف در این جا استفتایی از پدرش در مورد این سؤال را تفسیر می‌کند (در مورد این استفتا ر.ک: همان، 1: 380/17، 3: 37/18، 4: 409/7). عبدالرحمان گفته بود گناهکاران را باید طرد و نکوهش کرد، ولی نباید آنان را دشنام داد یا ضرب و شتم کرد. عبداللطیف که از این مدارای پدر بر آشفته است، تصریح می‌کند که این رهنمود پدرش برای عوام است و بر عکس، دولتمردان باید گناه‌کاران را تنبیه و زندانی کنند. موضوع چنین سفری در جایی دیگر در کتاب‌های وهابی مورد بحث قرار گرفته است (برای مثال، ر.ک: استفتای به نسبت مثبت از سلیمان بن عبدالله (د1233) در مورد این مسئله در مجموعة التوحید النجدیه، 390 و بعد). عبداللطیف خود نسبت به مردی که با همشهری مشرک خویش برای جلب نظر او نسبت به اسلام رفت و آمد دارد، با مساعد‌تری می‌نگرد (مجموعه، 3: 127/15)؛ او بر مصلحت برتر (المصلحة الراجحة) این کار تأکید می‌کند. در مورد نظر حنبلیان قدیم‌تر ر.ک: ابویعلی، امر، برگ 112a/1.

 [74] . ابن بشر، عنوان، 309/22. در مورد این نامه ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، 99.

 [75] . مجموعه، 4: 383/9 (تئامروا… و تناهوا…).

 [76] . لازم است یاد آوری شود که در این نوشته‌ها واژه‌های حسبه و محتسب به کار نرفته است.

 [77] . ابن بشر، عنوان، 304/1؛ ویندر، عربستان سعودی، 87. بسنجید توصیه فیصل به رعایای خود برای انجام دادن این وظیفه در سخنرانی او هنگام به تخت نشستن (ابن بشر، عنوان، 309/1).

 [78] . علاوه بر منابعی که درجاهای دیگر در این بخش ذکر شده، ر.ک: ابن بشر، عنوان، 365/1، که فیصل در سال 1265 در آغاز قیام مردم را تشویق می‌کند که این وظیفه را انجام دهند.

 [79] . ر.ک: نامه او، همان، 309/16.

 [80] . همان، 309/24. آنها در حقیقت خواص، نزدیک‌ترین کسان به او هستند.

 [81] .مجموعه، 3: 343/17.

 [82] . همان، 4: 381/5 وقس: همان، 2:2: 7/18.

 [83] . ابن بشر، عنوان، 303/18.

 [84] . مجموعه، 3: 343/19. عبداللطیف هم چنین مراقبت از نماز و آموزش همشهریان را با امر به معروف برابر می‌داند (ابن بشر، عنوان، 266/15).

 [85] . عبدالرحمان، در مجموعه، 2:2: 10/4 (ذکر شده در لائوست، مقاله، 528).

 [86] . تُرکی در این بشر، عنوان، 303/19. قس: تأکید او بر مردمی که به مسجد می‌آیند (همان، 301/10) و دستور فیصل در پایان یکی از نامه‌هایش که این نوشته در تمام مساجد خوانده شود و این قرائت هر دو ماه یک بار تکرار گردد (همان 349/19؛ نیز فیلبی، عربستان سعودی، 194، و ویندر، عربستان سعودی، 225).

 [87] . ابن بشر، عنوان، 303/21.

 [88] . مجموعه، 2:2: 35/10.

 [89] . حمد بن عتیق (د1306) نمونه‌ای از استهزای غیر دینی مردی را نقل می‌کند که به محض وارد شدن عاملان این وظیفه به جای آن که بگوید:«اهل دین» آمدند، می‌گوید:«اهل دیک» (خروس) رسیدند (مجموعة التوحید، 409/6 وقس: 409/10؛ در مورد این عتیق، ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، 244ـ 254).

 [90] .W.G.Palgrave, Personal narrative of a year”s journey through central and eastern Arabia (و.ج. پالگریو، روایت شخصی یک سال سفر به مرکز و شرق عربستان)، لندن 1983ـ 243ـ 250، 316ـ 318. او ذکر می‌کند، این نظام، یا دست کم به صورتی که او با آن رو به رو شده بود، فقط در زمان حکومت فیصل، و برای واکنش به وبابی همه گیر هستی یافته بود. او مجمعی تشکیل داده بود و نسنجیده سازمانی مرکب از بیست و دو«غیور مرد» شکل گرفت که وظیفه آن جنگیدن بر ضدّ منکرات در مرکز و دیگر شهرها بود. واژه عربی که او آن را Zelator «غیور مرد» ترجمه کرده است، به طوری که می‌گویدMeddey”yee(مُدَّعی؟) است (همان، 243ـ 245). در یک مورد او واژه «غیور مرد» را با اطمینان معادل کلمه Metow”waa (مُطوَّع) می‌داند (همان، 620) در مورد این واژه، ر.ک: کوک «گسترش اولین دولت سعودی»، 672). او می‌گوید: این بسیت و دو نفر «شورای واقعی حکومتی» بودند (همان، 249). او به نحوی باور کردنی منکراتی را که «غیور مردان» درصدد سرکوبی آن بودند حاضر نشدن به نماز، استفاده از دخانیات، نوازندگی و امثال آن) توصیف می‌کند (همان، 245). پس از آن او به شکل لباس و طرز کار آنان می‌پردازد که شامل «ورود ناگهانی به خانه‌ها برای پی بردن به کارهای خلافی که ممکن است در آنجا انجام شود‌» (همان246) ـ نقض آشکار حریم خصوصی ـ و حضور و غیاب مردم در مسجد‌هاست (همان، 248، 316 و بعد، همراه با گزارشی از یک «غیور مرد خشمگین» که «دسته‌ای از مردان مسلح به چوب و چماق» را گرد می‌آورد تا به غایبان از نماز رسیدگی کنند). دانستن این که این‌کارها برای چیست، مشکل است. ویندر خاطر نشان می‌کند که بیشتر این مطالب به منبع دیگری مستند نشده است (ویندر، عربستان سعودی، 225 یادداشت1؛ و ر.ک: همان 222، درباره اظهار نظرهایی در مورد مسئله پالگریو). اما گزارش پالگریو در مورد حضور و غیاب در نماز، رنگ و بویی از حقیقت دارد: این شیوه در دوران اولین و سومین دولت سعودی به اثبات رسیده است (ر.ک: پیش از این، یادداشت18 و پس از این، یادداشت‌های 93، 106).

 [91] . در مورد دومین دولت سعودی ر.ک: گفته‌های کرافورد، «جنگ داخلی»، 228.

 [92] . کرافورد اظهار نظر می‌کند که روابط بین نیروهای مذهبی و سیاسی در دومین دولت سعودی از اندیشه‌های ابن تیمیه الهام گرفته بود (همان). این ادعا پذیرفتنی است و هر چند او سندی برای آن ارائه نمی‌دهد، اما سخنان ابن بشر آن را تأیید می‌کند. او برای ما بیان می‌کند که کتاب مشهوکر السیاسة الشرعیة ابن تیمیه کتاب‌هایی بود که در گرد هم آیی که در زمان حکومت ترکی در منزل او تشکیل می‌گردید، خوانده می‌شد (ابن بشر، عنوان، 300/13)؛ و او بازگو می‌کند که چگونه همین کتاب در چادر فیصل در حضور عبدالرحمان بن حسن در طول جنگ1262 خوانده می‌شد (ر.ک: همان، 357/15، نقل شده و در ویندر،‌عربستان سعودی). تا آن جا که می‌دانم، ابن عبدالوهاب به این کتاب اشاره نمی‌کند هر چند او با کتاب مشابه آن از ابن قیم، الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیه آشناست (ابن غنام، روضه،1: 227/3، در نامه‌ای به عبدالوهاب بن عبدالله بن عیسی).

 [93] . تا آن جاکه من می‌دانم در اولین دولت سعودی، نشانه‌ای بر اعمال مقررات سخت گروهی در نجد وجود ندارد. این اظهار نظر براساس برداشت‌های کلی خودم علاوه بر تحقیقی جامع در مورد منطقه وشم است که در کوک، «گسترش اولین دولت سعودی» به ویژه672ـ 675 آمده است. حضور و غیاب برای نماز در مدینه در دوران اشغال دومین دولت سعودی تأیید شده است (ر.ک: پیش از این، یادداشت18).

 [94] . قس: توصیف ویندر از تاریخ دومین دولت سعودی (عربستان سعودی، 7)، و ارزیابی از سیاست کلی فیصل، (همان، 228

 [95] . در مورد جنگ بر ضدّ منکرات که با اشغال حجاز از طرف سعودیها در زمان اولین دولت سعودی همراه بود ر.ک: پیش از این یادداشت18. این روند با تأکید بر ویژگی‌ سازمان یافته دومین دولت سعودی  در فتح احسا در سال 1245 تکرار شد(در موردی این رخداد، ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، 75ـ78) ترکی برای هر روستایی، امامی تعیین کرد و برای پیشبرد این کار، شرکت در نماز را اجباری کرد؛ او دستور داد به امر به معروف اجرا شود، مجالس دینی تشکیل گردد و به بی‌سوادان، مسائل دینی را بیاموزند. (ابن بشر، عنوان، 279/18؛ ویندر عربستان سعودی، 77، 86). سه دهه بعد، سعودیها دوباره احسا را تصرف داشتند و پلی در دیدار از ریاض در بهار سال 1281 در آن سال یا در سال بعد گزارشی شنید که فرستادگان ویژه و عالمانی از پایتخت به احسا فرستاده شده بودند تا مردم را به سبب بی ‌بند و باری در زندگی سرزنش کنند. نمونه‌ای از این بی‌بند و باری فروش آزاد دخانیات در بازار بود.(L.Pelly, Report on a Journey to the Wahabee capital of Riyadh in central Arabia (ل. پلی، گزارش سفری به پایتخت وهابی ریاض در مرکز عربستان)، بمبئی1866، 70 و بعد).

 [96] . با وجود این ارتباط بین امر به معروف و جهاد (ر.ک: پیش از این، فصل7، یاداشت56) به وسیله ابن عبداللطیف بازگو می‌شود: رأس و ریشه معروف در امر به معروف توحید است، هم چنان که رأس و ریشه منکر در نهی از منکر شرک است؛ به عبارتی دیگر، جهاد شکل توسعه یافته امر و نهی است (قدر زائد عن مجردالامر و النهی) (مجموعه، 4: 555/18). عبداللطیف نیز بیان می‌کند شایسته‌ترین کسانی که آیه 110 آل عمران آنان را وصف می‌کند، آنهایی هستند که دعوت به یکتاپرستی می‌کنند (همان، 3: 224/3). در مورد تفسیری از معروف به منکر به مفهوم توحید و شرک، موضوع تفسیری قدیم، ر.ک: پیش از این، فصل2، 62ـ64.

 [97] . در مورد ابو بُطَیِّن، ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، 178 و بعد، ابن حمید، السحب الوابله، 255ـ 257 ش 383؛ آل الشیخ، مشاهیر، 235ـ 238.

 [98] . مجموعه، 2: 3: 170/18.

 [99] . در مورد محمد بن عبداللطیف، ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، 146 و بعد، در مورد پدرش، ر.ک: پیش از این یادداشت 62.

 [100] . این نامه در ابن سهمان، هدیّه، 101ـ110 و ابن قاسم، درر، 1: 283ـ 290 چاپ شده است؛ برای ترجمه آن ر.ک: لائوست، مقاله، 615ـ 624.

 [101] . ابن سهمان، هدیّه، 109/5؛ ابن قاسم درر، 1: 289/12؛ لائوست، مقاله، 623. او حدیث نبوی «سه مرحله‌ای» را نقل می‌کند (در مورد این حدیث ر.ک: پیش از این فصل3، بخش1). پس از نوشته‌ این قاسم، نامه دیگری از محمد بن عبدالوهاب به مردم مغرب عربستان نوشته شده (درر، 1: 290 و بعد)، که در آن از امربه معروف وبه صورتی بسیار مختصر نام برده است (همان، 291/4).

 [102] . سلیمان بن سهمان (د1349)، ارشاد الطالب الی اهم المطالب، قاهره 1340، 36/14. او روایتی از گفته‌ای مشهور را می‌آورد که می‌‌گوید: عامل ادای این وظیفه باید عالم، حلیم و رفیق (نرم) باشد (همان، 36/17؛ در مورد حدیث «سه خصلتی» ر.ک: پیش از این: فصل 3، یادداشت 59). این متن از روی نسخه‌ای که در سال 1335 نوشته شده بود، به چاپ رسیده است (همان، 63/16). در مورد پرسشی که او به آن پاسخ می‌دهد، ر.ک: همان، 20/2 مفهوم کلی از پیشگفتار او مشخص می‌شود: او تأکید می‌کند برای دینداران عامّی ناخوشایند است در کاری دخالت کنند که فراتر از توان آنهاست (همان، 2/3) و نسبت به کسانی که در کافر دانستن دیگران شتاب می‌ورزند، هشدار می‌دهد (همان، 3/2) در مورد ابن سهمان. ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، 290ـ‌322، از این جا معلوم می‌شود که او به ابن سعود، بسیار نزدیک بود.

 [103] .بسّام، علمای نجد، 583/19. من دو مورد مطرح دیگر را یاد آوری کرده‌ام اولی مربوط به عبدالله بن عبداللطیف (د1339) است که به عنوان یک معلم از احترام زیادی برخوردار بود. در روش سنتی از او به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر نام برده‌اند، ولی در مورد پایگاه رسمی او، هیچ اشاره‌ای نشده است (آل الشیخ، مشاهیر، 134/4؛ نیز قس: همان 354/16). اما او از نظر عاملان به این وظیفه نیز مرجعی شمرده می‌شد: مرجع اهل الحسبه من الامرین بالمعروف و المرشدین (همان134/14). کاربرد واژه حسبه در متنی سعودی شگفت انگیز است، و این جمله شاید اشاره‌ای به مراتب سازمان، دست کم از جانب کسانی که با او مشورت می‌کردند، باشد. مورد دوم عمر بن حسن (د1395) است:‌او در سال 1366 به سمت مشاور اجرایی این وظیفه منصوب شده بود (آل الشیخ، مشاهیر، 17/17، و قس: بسام، علماء نجد، 742/19).

 [104] . حمد بن عبدالعزیز عوسجی را مردی قوی دل در امر به معروف توصیف کرده‌اند (همان، 227/13) بدون اشاره‌ای به نقش اداری او: از عبدالله بن محمد بن سلیم (د1351) نیز به همین صورت نام برده‌اند (همان624/9).

 [105] .A. Rihani, Maker of modern Arabia (ا. ریحانی، بنیان گذار عربستان جدید)، بوستون و نیویورک، 1928، 203؛ ریحانی، ملوک العرب، بیروت 5ـ 1924، 2: 74/18.

 [106] . او در کتاب بنیانگذار عربستان جدید، 204 واژه «کمیته» را به کار می‌برد، امّا در کتاب ملوک العرب، 2: 75/25 از «وفد من الاخوان» سخن می‌گوید. حضور و غیاب در نماز و شلاق زدن را نیز دکتری امریکایی (و مبلّغی سرّی) که در تابستان سال 1335 بیست روز در ریاض به سر برده بود، پیشتر گزارش داده است(P.W.Harrison, Al Riadh the capital of Nejd the moslem World, (پ. و. هریسون، «ریاض پایتخت نجد»)، 8(1918)، 418؛ در مورد سال دیدار هریسون، ر.ک:H.S.B. Philby the Heart of Arabia: a record of travel & exploration, (هـ.س. ب فیلبی، قلب عربستان، گزارشی از سفر و اکتشاف)‌لندن 1922، 1: 96).

 [107] . همان، 297.

 [108] . همان، 297 و بعد.

 [109] .A.Al Yassini, Religion and state in the Kingdom of Saudi Arabia (ا. یاسینی، ‌دین و دولت در کشور عربستان سعودی)، بولدر و لندن 1985، 65؛ امام، اصول الحسبه، 133 و بعد، این دو گزارش که به روشنی به منبع مشترکی باز می‌گردد، شامل جزئیاتی است که ازجای دیگریی می‌تواند تأیید شود، به ویژه نقش عمر بن حسن جوان (ر.ک: بیش از این، یادداشت103)؛ اما منابع سیره نوشتی اشاره‌ای به وجود کمیته‌ها در آن هنگام ندارد.  یاسینی آگاهی های خود را حاصل مصحابه هایش با معاون کمیته ها ریاض در سال 1400 بیان می‌کند. (دین ودولت 145 یادداشت22) و اظهار می‌دارد که تا حدی وابسته به روایت شفاهی است.

 [110]. ر.ک: گزارش هم زمان آن که در روزنامه رسمی مکّی امّ القری (ش 78، ذی حجه 1344) منتشر شد؛ در این جا شیپورو بوق، نوعی پیام نظامی و به دور از نیّت موسیقی معرفی می‌شود. به عکس، کمی پس از آن گزارشی خارجی از گروهی سخن می‌ گوید که «این بار به آلات جدید موسیقی مجهز بودند.» (ر.ک: گزارشی امریکایی از عدن در 17 عوت 1926(9 صفر 1345) نقل شده در I.AI.Rashid(ed). Documents on the history of Saudi Arabia (ا. رشید (ویراستار)، اسنادی درباره تاریخ عربستان سعودی)، سالیسبوری، کالورینای شمالی. 1976، 2: 80). در مورد چیزهای عجیبی به نام محمل ر.ک:EI²  مقاله «محمل» (ف. بوهل و ژ.ژومیه).

 [111]. در مورد سوزاندن محمل مصری ها کمی بعد از فتح مکه به دست وهابیها، ر.ک: زینی دحلان، خلاصة الکلام، 294/31 و قس: اسنوک هورخرونیه، مکه، 1: 152). دست کم بخشی از این برخوردها به علت طبل و نی (زَمر) همراهان محمل بود (زینی دحلان، خلاصة الکلام، 294/21 آنچه را که در سال پیش اتفاق افتاده بود، وصف می‌کند؛ و ر.ک» جَبَرتی، عجائب الآثار، 6: 362/4، 7: 47/5)

.[112] من ترجمه مرسوم هیئت به جای «کمیته» را دنبال می‌ کنم؛ این واژه در عثمانی جدید به کار می‌رفت، نَه در نجد سنتی. عجیب است که هیچ کوشش رسمی به عمل نیامده که این سازمان جدید را احیا گر نقش محتسب معرفی کند. علاوه بر این، در اشاره به نظام جدید که پس از این می‌آید، توجه روزافزون به عربستان سعودی از آغاز جنگ جهانی اول سبب افزایش گزارش ها درباره عربستان سعودی شده که دراشاره به کمیته ها مبهم و کلی است. در مورد گزارش های چندی در این مورد ر.ک: اشارات لییش در بحث از کمیته‌ها (a.Layish, ‘Ulama’ and politics in Saudi Aeabia’, in M. Heper and R. Israeli (eds), Islam and politices in the modern Middle East (ا. لییش، «علما وسیاست در عربستان سعودی»)، نیویورک 1984، 35 و بعد این بحث از این نظر که مطالبش از روزنامه ها گردآوری شده، سودمند است).

 [113]. ح.وَهْبه (د1387)، جزیرة العرب فی القرن العشرین، چاپ چهارم، قاهره 1961، 309-312. این بخش به تازگی به این چاپ افزوده شده (ر.ک: یک بند مانده به آخر مقدمه وهبه بر آن). اصطلاحی که او به کار می‌ برد «جماعة الامر بالمعروف » است (نَه هیئت، چنین کاربردی نیز در مقاله ای در امّ القری، ش 113-118، نقل شده، پس ازاین، یادداشت 121 و بسّام، علمای نجد، 286/11). خاطرات وهبه، تنها منبع استناد گلدراپ در مورد تأسیس کمیته هاست (L.P. Goldrup, ‘Saudi Arabia: 1902 – 1932: the development of a Wahhabi society’, University of California, Los Angeles, Ph.D. 1971  (ل.پ.گلدراپ ، «عربستان سعودی: 1902-1932: گسترش جامعه وهابی» رساله دکتری دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس 1971)، 402، 413 ش 19).

.[114] وَهْبه جزیرة العرب، 310/12. او تأکید می‌کند که اخوان نمی‌ توانستند در احسا به این روش رفتار کنند.

 [115]. همان، 311/17. آیا وهبه همیشه چنین عقیده ای داشت یا یک موضوع جدید در مصر سبب شد که ادای این وظیفه «با دست» را مربوط به زمان گذشته بداند؟ (ر.ک: پس از این، فصل 18، 828-830).

 [116]. امّ القری، ش 91، 3 ربیع الاول 1345، این از وجود یادداشتی به تاریخ 20 صفر 1345 از ابن بُلَیِهد به پادشاه که در آن اوّلین رئیس کمیته در حجاز و چند معاون برای او بر می‌ گزیند تأیید می‌شود (علی بن حسن القُرَنی، الحسبه فی الماضی و الحاضر، ریاض 1994، 728/3) در مورد ابن بُلَیِهد ر.ک: پس از این، یادداشت 120.

 [117]. درمورد فهرست بعدی اعضای کمیته، ر.ک: امّ القری، ش 149، 26 ربیع الاخر 1346، قُرَنی، حسبه، 728/10 به نقل از فرمان ملوکانه مورخ 18 محرم 1347؛ امّ القری، ش 238، 12 صفر 1348.

.[118] Public Record Office  (اداره اسناد عمومی)، لندن، Fo 371/11442، E 6016/367/91، گزارش مورخ 3 اکتبر 1926 ن. مَیرز، برگ 152، بخش 34.

.[119] به این ترتیب در سال 1344 یک سند رسمی مفصّل که وظایف شرطه را بر می‌شمرد، در امّ القری (ش 34، 30 محرم 1344) به چاپ رسید؛ به اجرا درآوردن مقررات نماز، توقیف و زندانی کردن کسانی که در حضور دیگران ازدخانیات استفاده می ‌کردند و دستگیری آنان که در انظار به زشتی سخن می‌گفتند و مانند آن از جمله این وظایف بود. چند ماه بعد این روزنامه، قانونی رسمی درمورد اخلاق عمومی به چاپ رساند: مقام مسئول اجرای آن در این مورد دولت بود (امّ القری، ش 68، 10 شوال 1344). ( در مورد این قانون ر.ک: گلدراپ، «عربستان سعودی»، 407 به بعد. انتشار رسمی آن در گزارش کنسولی، E 3198/367/91، گزارش مورخ 1 مه 1926 جُردَن، برگ 129 و در ’notizie varie Oriente Moderno,  «نوتیزی واری»)، 6 (1926)، 289 نقل شده است. ماریبل فیرو این را به آگاهی من رساند.) همچنین گزارش‌های کنسولی بریتانیا از فوریه تا ژوئن 1926 گاه گاه اشاره هایی دارد به کوشش‌های وهابیان برای اِعمال اخلاق عمومی، و مسایلی که در اثر این کوشش ها پیش می‌آید، باز هم آنها در این مورد اشاره ای به کمیته ندارد (E 1919/367/91، گزارش مورخ 1 مارس 1926 س.ر. جُردَن، برگ 2 و بعد. بخش 16 E 3790/367/91، گزارش مورخ 1 ژوئن 1926 جُردَن، برگ 132 بخش 7؛ E 4434/367/91، گزارش مورخ 5 ژوئیه 1926. جَردَن، برگ 136، بخش 9). موضوعی که مکرراً در این گزارش ها آمده، مسئله مخالفت وهابی ها با دخانیات است.

 [120]. ام ّ القری، ش111، 24 رجب 1345، در مورد شرح حال او ر.ک: آل شیخ، مشاهیر، 344.

 

.[121] امّ القری ش 113، 8 شعبان 1345؛ این مقاله‌ها را در شماره های 113-118 می‌توان دید. بیطار اظهار می‌ دارد که این مقاله ها گردآوریِ ساده ای از نوشته هایی مانند حسبه ابن تیمیه است. و در حقیقت مثالهای او از منکر شامل ریختن برق در خیابانهاست (ش 117، 8 رمضان 1345؛ منبع این مثال به روشنی غزالی است، احیا، 2: 310/29 کتابی که بیطار به طور گسترده ای از آن اقتباس کرده است).در مورد سابقه و شرح بیطار ر.ک:ع.ر. کحاله، المستدرک علی معجم المؤلفین، بیروت 1985، 614  و بعد؛ ع. خطیب، محمد بهجت الییطار، حیاته و آثاره، دمشق 1976، به ویژه 15.

 [122]. امّ القری، ش 111.

 [123]. همان، ش 117.

 [124]. E 1919/367/91، گزارش مورخ 1 مارس 1926 جُردَن، برگ 2 و بعد، بخش 16؛ و ر.ک: E  6655/367/91، گزارش مورخ 3 نوامبر 1926 میرز، برگ 158A، بخش 24. ابن حنبل تأثیری در این امر نداشت (قس: پیش از این، فصل 5، یادداشت 164). درباره اشاره هایی به احساس همدردی بیشتر نسبت به تعصب علما در امر به معروف ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، 156/4، 162/7؛ و بسّام، علماء نجد 86/23. در آن زمان او امام و خطیب مسجدالحرام بود؛ دو سال بعد به سمت قاضی مکه منصوب شد، که علاوه بر آن، مدیریت امر به معروف به او واگذار شد (همان، 83/25؛ آل الشیخ، مشاهیر154/9).

 [125]. بسّام، علماء، نجد، 545/12، ر.ک: پیش از این، یادداشت 116.

 [126]. عبدالوهاب مظهر، مرشد الحاجّ، قاهره، 1347، 47-50. این متن مورد توجه نالینو قرار گرفت و آن را در تک نگاری درباره عربستان ترجمه کرد (c.a.Nallino L’Arabia Sa‘udiana (1938) in C.A Nallino, Raccolta di scritti editi e inediti (س.ا. نالینو، عربستان سعودی (1938))رم 48- 1939، 1: 100-102). یک گزارش کنسولی بریتانیایی، د اوت 1928 آن را به عنوان «فهرست بیست و یک اصل رفتار» گزارش می‌ دهد (E 4770/484/91، گزارش ف.هـ.و. استون هیور-برد مورخ 31 اوقت 1928، برگ 177 و بعد، بخش 8)، و به رغم حذفها، اضافه‌ها و جا به جایی‌ها، شامل نسخه ای از همان اعلامیه است (همان، برگ 178؛ من سپاسگزار مایک دُران هستم که نسخه ای از این گزارش و دیگر گزارش های استون هیور-برد را برایم تهیه کرد). ظاهراً این دستور کارها در امّ القری اعلان نشده بود، هر چند در گزارشی به همین تاریخ (ش 191، 12 ربیع الاول 1347) انتظار افزودن موادی جدید به قانون (نظام) فعلی را یادآوری می‌کند؛ نیز ر.ک: قُرَنی، حسبه 728/18. گزارش کنسولی دیگری مربوط به بخش عمده ای از یک سال قبل «دستورهای جدیدی» را وصف می‌ کند که از طرف «کمیته دینی» صادر شده است (E 5083/644/91، گزارش مورخ 6 نوامبر 1927 هـ.گ.جکینز، برگ 192، بخش 4)؛ این گزارش مطالب مشترک زیادی با متن مظهر دارد، امّا ظاهراً از سند دیگری است. باز هم سندی که به نظر می‌رسد در ام القری منتشر نشده باشد.

 [127]. مظهر، مرشدالحاجّ، 47/9.

 [128]. درمورد این گزارش و دیگر گزارشها ر.ک: p. Sluglettm and M. Farouk-Sluglett, ‘The Precarious monarchy: Britain, Abd al-Azizi ibn Saud and the establishment of the Kingdom of Hijaz, Najd and its Dependencies, 1925-32’, in T Niblock (ed.), State society and economy in Saudi Arabia (پ. اسلوگت و م. فاروق- اسلوگلت، «سلطنت بی ثبات: بریتانیا، عبدالعزیز بن سعود و تأسیس حکومتهای حجاز، نجد و سرزمین های وابسته 32-1325)، لندن، 1982، 41 و بعد.

.[129] E 2280/92/91، گزارش مورخ 3 آوریل 1930 و.ل. بوند، برگ 137، بخش 10؛ سپاسگزار مایک دُران برای تهیه نسخه ای از آن هستم. من شاهدی برای گسترش آن در این سال یا در سال پیش از آن در امّ القری ندیدم.

.[130] Fo 371/15298، E 1600/1600/25، گزارش مورخ 6 مارس 1931 سر آندرو ریان، برگ 146، بخش 8. از ایتزاک نکش برای تهیه نسخه هایی از این سند و سندهایی که در یادداشت های بعد به آن استناد خواهم کرد، سپاسگزارم.

.[131] همان، E 4167/‌1600/25، گزارش مورخ 12ژوئیه 1931 سر آندرو ریان، برگ 188، بخش 6. بنا بر گزارش منشی احسان الله، کنسول یار هند وابسته به دفتر نمایندگی سیاسی در جده، کمیته مکه در حقیقت برچیده شده بود (همان، E 4597، گزارش مورخ 14 اوت 1931، برگ 197، بخش 1).

.[132] ر.ک: گزارش ریان در یادداشت پیشین. گرامافون پیشتر در گزارش کنسولی مربوط به سال 1347 دیده می‌ شود؛ بر این اساس مالکان مسیحی گرامافون در جدّه اجازه داشتند از آن بهره ببرند، امّا مجاز نبودند پس از فرسودگی آن را تعویض کنند (E 4286/484/31، گزارش مورخ 3 اوت 1928 استون هیور- برد، برگ 172، بخش 12).

 [133]. این گزارش پیش از این نقل شده، یادداشت 131. تعدادی از ناب ترین عبارت های آن در کتاب زیر به چاپ رسیده است: J. S.Habib, Ibn Sa‘ud’s warriors of Islam: the Ikhwan of Najad and their role in the creation of the Sa’udi kingdom, 1910 – 30 (ج.س. حبیب، جنگجویان اسلامی ابن سعود: اخوان نجد و نقش آنان در ایجاد سلطنت سعودی 30-1910)، لیدن 1978، 119 و بعد. امّا توجه کنید به تعداد اسناد درE4597 (نه در E 4957، که در همان 120 یادداشت 39 آمده است)، و آنچه او توصیف می‌کند به جریان انداختن کمیته نیست، بلکه تجدید حیات آن است (قس: همان 119).

 [134]. ر.ک: یادداشت منشی احسان الله که بیش از این، یادداشت 131 نقل شد، برگ 197 به بعد، بخش 2، بخش هایی از آن را حبیب بازگو کرده است. من در امّ القری در این دوره بحث زیادی درباره امر به معروف ندیدم، در گفتاری که در سال 1350 نقل شده، ابن سعود بر اهمیت این وظیفه برای مردم مکه تأکید می‌ کنند و از آنها می‌خواهد که در اجرای آن همکاری کنند، زیرا مردم مکه هستند که بنابر ضرب المثلی، بیش از همه کوچه های شهر خود را می‌ شناسند (اهل المکه ادریٰ بشعابها) (امّ القری، ش 338، 18 محرم 1350).

 [135]. گلدراپ نقل می‌ کند که نظام کمیته‌ها در ظرف چند ماه از تأسیس آن در سراسر حجاز گسترش یافت، گرچه دلیلی بر تأیید نمی ‌آورد («عربستان سعودی»409). در جای دیگر سندی را  نقل می ‌کند که نشان می‌ دهد در ربیع الآخر 1346 در حقیقت کمیته ای در مدینه وجود داشت (همان، 402به نقل از ح. وهبه (د1387)، خمسون عاماً فی جزیرة العرب، قاهره 1960، 271/4 و قس: همان، 269/3). او همچنین گزارشی را نقل می‌ کند که یک سال بعد در امّ القری به چاپ رسید (گلدراپ، «عربستان سعودی» 409، به نقل از امّ القری، ش 191، 12 ربیع الاول 1347). این گزارش به طور کلی به کمیته هایی اشاره دارد که سالها پیش به دستور پادشاه در تمامی نواحی حجاز تأسیس شده بود (فی عموم البلدان الحجازیه)، با وجود آن که کارهای آنان را می‌ ستاید در عین حال از طرحهایی برای تجدید نظر در آنها بحث می‌کند، و حتی از کی از آنها در جده نام می‌برد (همان، 2a). یک گزارش کنسولی بریتانیایی می ‌افزاید که رئیس این کمیته «مرد جوانی بود بسیار بی بند و بار» (E 4770/484/91، گزارش مورخ 31 اوت 1928 استون هیور-برد، برگ 178، بخش 8؛ مثال دیگری از یک چنین عدم تناسبی را پیشتر M.J.R.Sedgwick, ‘Saudi Sufis: compromise in the Hijaz, 1925-40’, Die Welt des Islams (م.ج.ر. سجویک، «صوفیان سعودی، رسوایی در حجاز 1925-40») 37 (1997) یادآوری کرده است). در چند ماه قبل از آن نیز اشاره ای به کمیته جده دیده می‌شود (امّ القری، ش214، 21 شعبان 1347) در همان سال مظهر از تأسیس کمیته (کمیته، نه کمیته ها، به صورت منفرد) در سرتاسر حجاز نام می ‌برد (مرشدالحاجّ، 47/7). گلدراپ نقل می‌ کند که تا تابستان 1348 هیئت مدیره ای در حجاز تشکیل شده بود که مسئولیت تمامی کمیته ها را بر عهده داشت «عربستان سعودی» 409 و بعد). امّا گزارش امّ القری که او آن را منبع خود ذکر می‌ کند (ش 241، 26 صفر، 1348) گفته او تأیید نمی‌ کند و برای تأسیس یک سازمان رسمی برای اجرای این وظیفه در خود ریاض سندی ارائه می‌دهد (هر چند واژه هیئت را به کار نمی‌برد)، و به طور کلی به کارهای مشابهی در سراسر کشور اشاره می‌ کند. بسنجید گفته های ترجمه نویسان سعودی که نقل کرده اند عمر بن حسن در سال 1354 علاوه بر ناحیه شرقی مسئول کمیته نجد بود (آل الشیخ، مشاهیر، 17/20؛ بسّام، علماء نجد 742/23). بنا به نقل نالینو که در سال 7-1356 چند هفته ای را در جدّه گذرانده بود، در تمام شهرهای کشور عربستان کمیته ها وجود داشت (نالینو، عربستان سعودی، 100).

 [136]. آل الشیخ، مشاهیر، 415/13، 415/14 و قس: 120/17؛ بسّام، علماء نجد، 91 ش 7، 590 ش 5 و 6، و قس: 286/11، 644/17، 891/11.

 [137]. آل الشیخ، مشاهیر، 409/15 وقس: پیش از این، یادداشت 135. در مورد نقش کمیته در قطیف و احسا در محدود کردن حضور علنی شیعیان، ر.ک: حمزة الحسن، الشیعة فی المملکة العربیة السعودیة، بی جا 1993، 2: 398، و 415 و بعد ش 30 (این ارجاع را مدیون ایتزیک نکَش هستم).

 [138]. آل شیخ، مشاهیر، 15/8 وقس: 18/5 بیشتر ارجاعات به این کتاب که در این جا و در یادداشت 136 و بعد آمده است در لییش، «علما و سیاست در عربستان سعودی»، 58 یادداشت 19، 61 یادداشت 93 دیده می‌شود.

 [139]. همچنین امام، اصول الحسبه، 135، 140 و بعد.

 [140]. قُرَنی، حسبه، 371/3 (متنی از یک فرمان ملوکانه را نقل می‌ کند و از انتصاب مدیرکلی هم پایه وزیر در پایان آن خبر می‌دهد). بنا به گفته امام، در سال 1400 به این مدیر کل مقام وزارت اعطا شد (اصول الحسبه، 142)؛ امّا در تعیین تاریخ این واقعه در سال 1396 نظر یاسینی با قُرَنی یکسان است (دین و دولت، 70).

 [141]. ر.ک: ع. شُکری، بعض ملامح التَغیّر الاجتماعی الثقافی فی الوطن العربی، قهره 1979، 76، و در مورد جمعیت، همان، 65 (فرانک استیوارت این را به اطلاع من رساند). نیز ر.ک: قُرَنی، حسبه، 739/12، 760/5.

.[142] یک گزارش کنسولی بریتانیا در سال 1347 اظهار می‌دارد که وهبه به شدت مخالفت کمیته ها بود (E 4956/484/91، گزارش مورخ 30 سپتامبر 1928 استون هیور-برد، برگ 181، بخش 8).

 [143]. ر.ک: امّ القری، ش 91، 3 ربیع الاول 1345.

 [144]. قرنی افسوس می‌خورد که از دهه 1380 بعد اهمیت کمیته ها مانند گذشته نیست وفهرست مفصلی از عملکرد پیشین آنها را بیان می‌کند (حسبه، 734/2)، او نقل می‌کند که پیشتر از خود زندان داشتند (همان، 735/9). نیز ر.ک: امام، اصول الحسبه، و بعد، 141؛ یاسنی، دین و دولت، 70؛ لییش «علما و سیاست در عربستان سعودی» 53 و بعد (امّا قس: 55).

 [145]. یاسینی، دین و دولت،67، 78 و بعد. امّا همه علمای سعودی گرفتار این روند نشدند، ر.ک: لییش علما و سیاست در عربستان سعودی، 32.

 [146]. این سند با عنوان «النظام الاساسی للحکم» در 2 مارس 1992 در لندن در روزنامه الشرق الاوسط به چاپ رسید. از صادق العزم برای نشان دادن نسخه ای از آن سپاسگزارم، اشاره به اجرای امر به معروف از طرف دولت در مادّه 23 آمده است. (همان 4b) نیز ر.ک: F.G.Gause, Oil monarchies (‌ف.ج. گاوس، رژیمهای سلطنتی نفتی)، نیویورک 1994، 106 (و قس: همان 96، 111).

.[147] همچنین مقالهChris Hedges, ‘Everywhere in Saudi Arabia, Islam is watching‘, The New York Times (کریس هجز،

«در همه جای عربستان سعودی اسلام نظارت دارد)، نیویورک تایمز، 6 ژانویه 1993، 4a. در این زمینه از تغییر جهت‌هایی در سطح فعالیت کمیته ها می‌شنویم که از ویژگیهای تاریخ گذشته آن یاد می‌کند. در مورد این نوسان ها ر.ک: به مقاله مجهول المؤلف، «فخّ منصوب و تصفیة دَمویّة قادمه!» که در الحزیرة العربیه، ش 13، فوریه 1992 به چاپ رسید (این روزنامه را گروه معترضان شیعه سعودی در لندن منتشر می‌کردند؛ من مدیون ایتزاک نکش هستم که نسخه ای از آن را برایم فرستاد).

.[148] خالد بن عثمان السبت، الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، لندن 1995. این کتاب را برنارد هیکل و هری بون به آگاهی من رساندند؛ نوریت سفریر نسخه ای از آن برایم فرستاد. آگا‌ههایی درباره شرح حال نویسنده در دست نیست، امّا روشن است که اوسخت در موضع محافظه کاران وهابی قرار دارد. هر چند از دامنه وسیعی از کتاب های سنّی کمک می‌ گیرد، اغلب به منابع حنبلی استناد می‌ کند؛ مثلاً او به ابن مفلح (د 763) (مانند همان، 274 یادداشت 4) و بهوتی (د 1051) ارجاع می‌دهد (همان 342 یادداشت 2). او علاقه خاصی به منابع وهابی دارد. بنابراین، دو نامه از خود ابن عبدالوهاب نقل (همان، 191/14) و به درر السّنیه ابن قاسم بسیار اشاره می‌ کند (برای مثال ر.ک: سبت، امر 175 یادداشت 1، 191 یادداشت 1، 266 یادداشت 1). همچنین هیچ یک از غیر وهابی ها از رسائل حمد بن عتیق نقل نمی‌ کنند (همان، 57/9، 193/8،266/18؛ در مورد حمد بن عتیق، ر.ک: پیش از این، یادداشت89). و به طوری که خواهیم دید، یکی از منابع مورد علاقه او، استفتاهایی از محمد بن عبدالوهاب آل شیخ است. که یکی از وهابیان محافظه کار شمرده می شود (همان، 34ـ 41، 222/5، 227/3، 313/14،314 /3،314/18، 340/8، 341/9، 354/8). از طرفی به نظر نمی ‌رسد که این نویسنده وابسته به خاندان آل سعود باشد؛ او هرگز از خاندان سلطنتی نام نمی‌برد و کتاب او در لندن منتشر شده است. روی هم رفته اثر او ملایم است واشاره های اوبه کمیته ها در جاهای دیگر این مجلد (همان، 141/7، 367 ش 11) دلسوزانه امّا خسته کننده است.

.[149] همان، 34-41، 319 و بعد 354-357. من به کتابی که به سبت از آن نقل می‌کند، دسترسی پیدانکردم؛ ظاهراً این کتاب مجموعه ای از استفتائات از ابن ابراهیم است که دست کم شامل 12 جلد می‌ باشد (همان، 40 یادداشت1، 41 یادداشت 1). محمد بن ابراهیم، نوه عبداللطیف بن عبدالرحمان بن حسن مفتی عربستان سعودی و مسئول تجهیزات قضایی بود (آل الشیخ، مشاهیر 169/4).

 [150] . سبت، امر، 35/15. او از مصونیت شرطه گزارشی نقل نمی‌کند (همان36/5).

 

[151] .همان، 37/10.

 

[152]. همان، 40/4.

 

[153]. همان، 40/15.

 

.[154] همان، 319/13.

 

.[155] همان، 345/16.

 

.[156] قُرَنی، حسبه، 721-771.

.[157] همان، 735-751. قُرَنی به اسناد و پرونده ها دسترسی داشت (همان، 741/6)، ضمن مصاحبه با مقامات ارشد سازمان در سال 1410 (همان، 753/19)، او توانست فعالیت های کمیته ریاض را در همان سال ببیند (همان 758/3) و پرسش هایی شرعی در مورد این سازمان به عبدالعزیز بن باز (د 1420) ارائه کرد (همان، 865-877) به طوری که انتظار می‌رود، او همه چیز را بی عیب می‌ بیند: برای مثال، او مایل است که کمیته ها باز هم زندانهایی از خود می‌ داشتند (همان، 771/13). به احتمال رساله او برای پایان نامه دکتری دانشگاه مدینه تدوین شده بود (همان، 15/3).

 [158]. همان، 744/2. سکنال سدیم (Seconal Sodium) دارویی آرام بخش است.

 [159]. هنوز از دانشمندی از مردم حائل در گذشته به سال 1391 سخن می ‌گویند که به روشی سنتی امر به معروف و نهی ازمنکر می‌کرد (آل الشیخ، مشاهیر، 427/10).

 [160]. بسّام، علماء نجد، 631/20.

 [161]. آل الشیخ، مشاهیر، 423/13؛ نیز ر.ک:بسّام، علماء نجد، 632/4. در مورد ارتباط نزدیک بین دستورهای دینی و امربه معروف، بسنجید، حبیب، جنگجویان ابن سعود، 133 و بعد.

 [162]. شایان یادآوری است که علمای سنتی سعودی در موضوع هایی که در این فصل به آن پرداختیم، آرای خود ابن حبنل را نقل نمی‌ کنند (دقّت در این مسئله را مدیون نمرود هورویتز هستم).

 [163]. اصلاح بنیاد گرایی کمیته‌ها چگونه بود؟ متأسفانه رساله جهمیان عتیبی (د1400)، رهبر گروهی که در سال 1400 مسجد الحرام را تصرف کرد، درباره نهی از منکر، کاملاً همان چیزی است که ادعای آن را دارد. یعنی رساله ابن تیمیه در این موضوع (رسائل جهیمان العتیبی قائد المقتحمین للمسجد الحرام به مکه، به اهتمام ر.س. احمد، قاهره1988، 349ـ385) حتی مقدمه آن (همان، 349ـ361) مطلب جالب توجهی در مورد صحنه‌های اخیر در بر ندارد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *