به سراغ سیّد رفتم. همراه او چند روزی را در مرقد امام (رحمة الله) ماندیم. خیلی از بچه‌های همراه ما به شهرهای خود برگشتند. اما سیّد همچنان در مرقد مانده بود.

علاقه عجیبی به امام (رحمة الله) داشت. کار او در آن مدت شده بود گریه. از کنار مزار امام (رحمة الله) فقط برای رفع حاجت یا تجدید وضو جدا می‌شد.

غدای او در آن چند روز شده بود آب و بیسکویت و… که من یا برخی از دوستان برایش می‌آوردیم.

فراموش نمی‌کنم. شب هفت امام (رحمة الله) بود. دسته‌ای دیگر از رفتا از شما آمده بودند. با همه رفقا در کنار سیّد جمع شدیم. همه ما نگران حال او بودیم.

وقتی بچه‌ها همه ساکت شدند رو به ما کرد و گفت :«امشب شب بیعت با امام (رحمة الله) است. همه باید به امام (رحمة الله) قول بدهیم. باید عهد ببندیم که در راه ایشان محکم و استوار بمانیم.»

بعد هم درباره‌‌ی مقام معظم رهبری صحبت کرد. سیّد گفت: «امروز کلام ایشان برای ما حجت است. نکنه از راه ولایت جدا شویم. نکنه از مسیر امام (رحمة الله) و شهدا فاصله بگیریم.»

آن شب را خوب به یاد دارم. در کنار سید، به جز من استاد صمدی آملی، آقای رضا اسدی و زنده یاد حسن عباسی و محمد اسماعیلی و چند نفری هم از بچه‌های بسیجی و پاسدار همدان و مشهد و اهواز حضور داشتند.

سید بعد از پایان صحبت‌ها از ما قول گرفت. این‌که هر سال برای تجدید پیمان با امام عزیز (رحمة الله)، در شب سالگرد ارتحال امام (رحمة الله) در همین مکان جمع شویم. حتماً بیاییم و به امام (رحمة الله) گزارش بدهیم که در این یک سال چه کردیم.

علمدار، مجید کریمی، ص 94 و 95.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *