مگر نه این است که در وقایع ثبت شده در دوران حکومت بنی امیه، هیچ گونه رحمی نه به زنان و نه به کودکان می کردند؛ از جمله برخی این وقایع می توان به حادثه حرّ و یا تعداد زندانیان زنی که در زندان های بنی امیه جان خود را از دست دادند اشاره کرد. پس حکومت وقت بنی امیه هیچ حساسیتی برای رویارویی با زنان و کودکان نداشت،همانطور که در ماجرای اسارت اهل بیت از کربلا تا شام آن همه جنایات هول ناک را مرتکب شد،پس امام حسین علیه السلام چاره ایی جز این نداشت که یا اهل بیتش را همراه خود ببرد یا آن ها را در مدینه تنها بگذارد،از دو منظر می توان این امر را مورد بررسی قرار داد اول آنکه آوردن اهل بیت یک جنبه تبلیغی مهم را دنبال می کرد،دوم آنکه نیاوردن آن ها و گرفتار شدن شان در چنگال بنی امیه، موجب تحت فشار قرار دادن قیام و جلوگیری ازحرکت تبلیغی وعظیم امام علیه السلام می گردید.

سحرگاهى كه امام حسين عليه السلام، از مكه به سوى عراق بيرون آمد، برادرش، محمد حنفيه، شتابان نزد آن حضرت رفت؛ و چون به او رسيد افسار مركبش را گرفت و گفت:

اى برادر، مگر وعده ندادى كه خواسته هايم را بررسى كنى؟ فرمود: چرا! گفت: پس چرا اين گونه شتابان بيرون مى روى؟ فرمود: پس از جدا شدن از تو رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد من آمد و گفت: اى حسين، بيرون شو كه خدا مى خواهد تو را كشته ببيند! پسر حنفيه گفت:

انا لله وانا اليه راجعون، حال كه چنين است، زنان و كودكان را چرا همراه مى برى؟! فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند؛ و آنگاه بر او درود فرستاد و رهسپار شد.[1]

ابن عباس در يكى از گفت و گوهاى خود با امام عليه السلام خطاب به آن حضرت گفت: جانم به فدايت اى حسين، اگر از رفتن به كوفه گريزى نيست، زن و فرزندت را همراه مبر؛ كه به خدا سوگند بيم كشته شدنت را دارم …

فرمود: اى پسر عمو، رسول خدا صلى الله عليه و آله به خوابم آمد و مرا به كارى فرمان داد كه ياراى انجام خلافش را ندارم. او به من فرمود كه آنان را همراه ببرم. اينان امانت هاى رسول خدايند و از هيچ كس بر آنان ايمن نيستم و آنان نيز از من جدا نمى شوند.[2]

آن حضرت در گفت و گوى با ام سلمه، در مدينه، فرمود: «مادرم، خداوند چنين اراده كرده است كه مرا كشته و سر بريده ظلم و ستم و فرزندان و خاندانم را سرگردان ببيند؛ و كودكانم مظلومانه سر بريده شوند و به بند اسارت درآيند و هر چه فرياد دادخواهى بر آورند، يار و ياورى نيابند».[3]

امام عليه السلام درباره سبب همراه بردن زنان و كودكان به سه تن از مخلص ترين نزديكانش فرمود كه اين كار براى تحقق بخشيدن به مشيت الهى و امتثال فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله است؛ و بيم آن دارد كه امانت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى جدا شوند و بمانند تا آزار و اذيت شوند. همچنين عنوان كرد كه آنان خود نيز بر رفتن همراه آن حضرت اصرار دار ند.[4]

به راستى چه حكمتى در اين مشيت الهى و فرمان نبوى و ترس امام بر امانت هاى نبوت و اصرارشان بر خروج همراه حضرت نهفته است؟

اگر بانوان خاندان رسالت براى مثال در مدينه يا مكه مى ماندند، چه بر سرشان مى آمد؟

مرحوم شيخ عبد الواحد مظفر در كتاب «توضيح الغامض من اسرار السنن و الفرائض» بر اين باور است كه چنانچه حسين عليه السلام زنان و كودكان را در مدينه باقى مى گذاشت، حكومت اموى نه تنها آنان را در تنگنا قرار مى داد، بلكه آشكارا آنان را دستگير كرده به سياهچال مى انداخت. آن حضرت چاره اى جز يكى از دو كار مهم نداشت، كه پذيرش هر كدامشان موجب فلج شدن نهضت مقدسش مى گشت!

يا براى حفظ سلامت خانواده تسليم دشمن شدن و صحنه را به رقيب واگذار كردن؛ كه با قيام اصلاح طلبانه اى كه امام عليه السلام همه خطرهايش را به جان خريده بود تعارض داشت؛ و يا اين كه رهسپار احياى دعوت خويش گردد و بانوانى را كه بر اساس وحى الهى بايد در پرده عزت و احترام باشند ترك بگويد؛ و اين چيزى بود كه غيرت حسينى تاب آن را نداشت.

بنى اميه مردمانى بودند بى حيا كه به هيچ كدام از مبانى اسلامى پاى بند نبودند. آنان براى رسيدن به مقاصد پليد خويش به هر كارى دست مى يازيدند و براى رسيدن به هدف هاى نامشروع خويش از ارتكاب زشت ترين منكرات دينى و عقلى ابايى نداشتند.

مگر نشنيده ايم كه اينان همسران عمرو بن حمق خزاعى، عبيد الله بن حر جعفى و كميت اسدى را به زندان افكندند؟[5]

احتمالى كه شيخ مظفر مى دهد بسيار قوى است. زيرا قصد امويان اين بود كه به هر وسيله ممكن امام عليه السلام را از قيام و رفتن به عراق باز دارند؛ حتى اگر كه اين وسيله دستگيرى امانت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى بود؛ يعنى زنان و كودكانى كه حسين عليه السلام تاب آزار، اهانت و زندانشان را نداشت و ناچار دست به كار آزادسازى آنان مى گشت و در نتيجه قيام تضعيف و يا نابود مى شد!

امكان انجام چنين كارى به وسيله امويان جاى هيچ گونه ترديدى نيست، چرا كه اعمال فشار و در تنگنا قرار دادن مخالفان، از راه آزار و اذيت و زندانى ساختن خانواده هايشان از روش هاى جارى اين حكومت بود. علاوه بر نمونه هاى ارائه شده از سوى آقاى مظفر، تعرض به نواميس و مباح شمردن آنها در واقعه حره و رفتار آنان با امانت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به اسارت بردنشان پس از شهادت امام حسين عليه السلام نشان آسان بودن اين جسارت بزرگ نزد سركشان بنى اميه است؛ و از اينجا فرمان نبوى مبنى بر همراه بردن آنان به خوبى آشكار مى گردد.

در محذور قرار گرفتن آزار ديدن و زندانى شدن امانت هاى نبوى- خواه پيش از خروج امام عليه السلام از مدينه يا مكه و يا پس از قيام (و پيش از شهادت) پديده اى بيرون و بيگانه از قيام حسينى بود و بر پيامدهاى آن تأثير منفى مى گذاشت. در حالى كه قرار گرفتن در حوادث كربلا موجب تبليغ مى شد و هدف هاى امام تحقق مى يافت.

بنابر اين امام عليه السلام ناگزير بايد اين امانت هاى عزيز را همراه مى برد تا دشمن نتواند از طريق آنها بر روند نهضت مقدس او تأثيرى بگذارد.

با آن كه امام عليه السلام با اين كار فرصت را از دشمن گرفت- و خداى را سپاس كه دشمنان اهل بيت را از احمقان قرار داد- از همان نخست بر اثر تبليغى، همراه بردن امانت هاى نبوى در راستاى انگيزه ها و اهداف نهضت حسينى، مظلوميت اهل بيت و شايستگى آنان براى خلافت و نيز حقيقت كفر، نفاق و دشمنى بنى اميه با اسلام واقعى و پيروانش- پس از شهادت خويش- كاملًا آگاه بود.

امام عليه السلام از همان نخست بر ضرورت انجام اين حركت بزرگ تبليغى، آگاه بود. زيرا بدون اين حركت، نهضت حسينى تا قيام قيامت هم به همه اهدافش نمى رسيد؛ و شايد راز اين كه حضرت فرمود: «خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند» و نيز فرمان نبوى مبنى بر بردن آنها همين بود.

بنابر اين همراه بردن امانت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله، در راستاى پيروزى قيام حسينى- اگر كه احتمال اسارت و زندانى شدن آنان درصورت نرفتن با امام در مدينه يا مكه هم نمى رفت- يك ضرورت بود؛ تا چه رسد به اين كه احتمال زندانى شدنشان بسيار هم زياد بود؟

نگرشى بر جزئيات آنچه پس از شهادت امام عليه السلام تا بازگشت به مدينه بر سر باقيمانده كاروان حسينى آمد، گواه آشكار آثار بزرگ مترتب بر فعاليت تبليغى آن بزرگواران است؛ و نشان مى دهد كه چنانچه زنان و كودكان در كاروان حسينى حضور نمى داشتند، انقلاب حسينى نيز به پيروزى كامل نمى رسيد.[6]

اما اين كه امام مى فرمايد: «آنان نيز از من جدا نمى شوند!»، حاكى از پافشارى آن بانوان گرامى بر سفر و همراهى با آن حضرت در سفر شهادت است. تفسير اين عمل اين مى تواند باشد كه سبب اصرار امانت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله (به ويژه دختران اميرالمؤمنين، على عليه السلام، و در رأس آنها زينب كبرى عليها السلام) بر همراهى حضرت در اين قيام- علاوه بر جنبه هاى عاطفى و تعلق روحى نسبت به امام- اين بود كه از نقش خود در تبليغ قيام آن حضرت، به ويژه پس از شهادت، آگاه بودند. زيرا به احتمال زياد امام عليه السلام آنان را از جزئيات رويدادهاى كربلا باخبر كرده بود و از نقشى كه مى توانند پس از آن حضرت ايفا كنند پرده برداشته بود.[7] هر چند كه از ديدگاه ما حضرت زينب عليها السلام همه اين چيزها را با علم خدادادى مى دانست. چنان كه امام سجّاد در وصف آن حضرت فرموده است:

«عالمه تعليم نديده و داناى آموزش نديده!»[8] گواه ديگر علم آن حضرت حتى بر حوادثى كه براى پيكر برادرش تا روز قيامت پيش مى آيد، اين است كه پس از مشاهده بى تابى امام سجاد عليه السلام از ديدن شهيدان كربلا، فرمود: اى يادگار جد و پدر و برادرم، چرا با جان خويش چنين مى كنى؟ به خدا سوگند، اين پيمانى بود كه جد و پدرت با خدا بسته بودند؛ و خداوند از مردمانى كه براى فرعون هاى زمين ناشناخته اند ولى نزد آسمانيان شناخته شده اند، پيمان گرفته است كه اين اعضاى پاره پاره و بدن هاى آغشته به خون را جمع كنند و به خاك بسپارند؛ و در اين دشت بر سر قبر پدر تو، سيد الشهدا، علمى نصب كنند كه نشان آن با گذشت دوران هاى متمادى از ميان نرود و هر چه پيشوايان كفر و پيروان گمراهى در محو و نابودى آن بكوشند، جز به بلندى آوازه اش نيفزايد![9]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «تلاش های امام حسین علیه السلام در مکه»

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[1] لهوف، ص 128.

[2] مدينة المعاجز، ج 3، ص 454.

[3] بحار الانوار، ج 44، ص 331.

[4] پس از فرمايش امام به ابن عباس كه «اينان امانت  هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و من از هيچ كس بر آنان ايمن نيستم و آنان نيز حاضر به جدا شدن از من نيستند»، ابن عباس ديد كه پشت سر او بانويى مى  گريد و مى  گويد: اى پسر عباس، آيا از سرور و آقاى ما مى  خواهى كه ما را اينجا بگذارد و خود تنها برود؟ مگر روزگار كسى را جز ما براى او باقى گذاشته است؟ نه به خدا سوگند، مرگ و زندگى ما تنها با اوست. (ر. ك. مدينة المعاجز، ج 3، ص 454.)

[5] حياة الامام الحسين بن على عليه السلام، ج 2، ص 30. نقل شده است كه سيصد هزار زندانى زن و مرد از زندان حجاج آزاد شدند و پنجاه هزار مرد و سى هزار زن، كه دوازده هزار تن آنها برهنه بودند، در زندان  هاى او جان باختند. (حيوة الحيوان، ج 1، ص 96 و 241).

[6] محقق بزرگ، مرحوم مقرم، گويد: بهترين تفسير درباره اين كه چرا امام حسين عليه السلام با وجود آگاهى بر شهادت خويش زنان و كودكانش را به همراه برد؟ اين است كه مى  دانست چنانچه زبانى گويا و قلبى محكم قيام ايشان را ادامه ندهد و گمراهى سرجون و سركشى عبيدالله و ستمى را كه بر اهل بيت عصمت و طهارت- به خاطر ايستادگى در برابر منكر و بدعت  هايى كه در شرع مقدس پديد آورده  اند- روا داشته  اند، افشا نكند، اين قيام به زودى از ميان خواهد رفت.

سرور آزادگان به  خوبى مى  دانست كه بزرگان دين از بيم عمّال حكومت قدرت دم  زدن ندارند و بسيارى  از آنان در بند سلطه بنى اميه هستند؛ و بهترين نمونه آن سكوت در برابر ستمى كه بر ابن عفيف روا داشتند مى  باشد.

سيد الشهدا مى  دانست كه آزادگان خاندان رسالت با صبر و تحمل فراوان و دل  هاى محكم و استوار خويش مى  توانند بدون ترس و واهمه مردم را از مفاسد و مظالم حكومت بنى  اميه آگاه سازند و نيات فاسد آنان را در راه تحريف دين و تحريف حقايق و تبليغات سوء و زيان  آور روشن كنند. حضرت مى  دانست  كه آنان مى  توانند نيات مقدس و اهداف عاليه شهيدان كربلا را كه براى احياى شريعت مقدس جان دادند، براى مردم بازگو كنند.

پرده  نشينان خاندان رسالت، در حالى كه دل  شان به آتش مصيبت مى  سوخت و گرفتارى  هاى پياپى آنان را رنج مى  داد و حزن و اندوه بر آنها چيره شده بود با بردبارى فراوان توانستند از مقدسات دينى دفاع كنند و چهره واقعى نظام حاكم را نشان دهند.

در ميان آنان عقيله بنى  هاشم، زينب كبرى، بود كه ذلت اسارت او را نترساند و شهادت عزيزان و شماتت دشمنان و فرياد بيوه  زنان و ناله كودكان و بيماران او را از پا درنياورد. او با كمال شهامت قضاياى كربلا را براى مردم شرح مى  داد و در ميان غوغاى جمعيت، بدون لكنت زبان سخنان كوبنده  اش را ايراد مى  كرد. آن حضرت، در حالى كه هيچ يار و ياور و مردى جز امامى كه بيمارى او را از پا انداخته بود كسى با خود نداشت، در برابر ابن مرجانه، آن مرد سنگدل و بى رحم ايستاد. زينب در ميان زنان و دختران نالان و كودكانى كه از فرط تشنگى نفس  هاشان تنگ شده بود قرار داشت و در آن حال پيشاپيش او سرهاى بريده برادر و ياران و فرزندان او را حمل مى  كردند. بدن قطعه قطعه شده برادرش در ميان بيابان  ها افكنده و زير آفتاب سوزان مانده بود؛ و چندين مصيبت ديگرى كه انسان را از پاى در مى  آورد و انديشه  اش را از كار مى  اندازد بر دلش سنگينى مى  كرد. ولى با همه اين مصايب دختر حيدر كرار چنان آرامش و ثبات قدمى از خود نشان داد كه همگان را به حيرت افكند. او چنان سخن گفت كه گويى با زبان پدرش حرف مى  زند؛ و گفتار او در دل عبيدالله از تير بيش  تر بود و چونان سنگ بر دهانش نشست. زينب عليها السلام فرمود: اينان گروهى بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر كرده بود. از اين رو به  سوى قتلگاه  هاى خويش شتافتند خداوند به زودى تو را با آنان گرد مى  آورد تا تو را به پرسش بگيرند و از تو انتقام بكشند. اينك ببين در اين باره رستگارى با چه كسى خواهد بود. مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر مرجانه!

حضرت زينب مردم غفلت  زده را بيدار ساخت و آنان را از باطن خبيث و نيات فاسد سردمداران حكومت آگاه ساخت و خطاب به جمعيت حيران و سرگردان كوفه فرمود: آنان هرگز نمى  توانند دامن خويش را از قتل فرزند پيامبر و معدن رسالت و سرور جوانان بهشت پاك كنند. تلاش آنان بيهوده گشته است و در معامله زيان ديده  اند. آنان آتش غضب پروردگار را بر خود خريدند و در قيامت خوار و رسوا خواهند شد و عذاب الهى بزرگ  تر است، اگر مى  دانستند.

پس از آن كه حضرت زينب از خطبه فراغت يافت، فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام، رشته سخن را به دست گرفت و با گفتارى روشن و قلبى آرام و آسايش خاطر خطبه خواند. خطبه وى مانند زخم نيزه بر دل  ها اثر گذاشت. در اين هنگام مردم دل از دست داده فرياد گريه و زارى بلند كردند؛ و به ميزان جنايت و شقاوت بزرگ خويش پى بردند و به آن حضرت گفتند: اى دختر پاكان سخن بس است كه دل هامان را آتش زدى و سينه  ها را گداختى.

پس از سكوت فاطمه، ام  كلثوم برخاست و جنايت بزرگ مردم را به آنان گوشزد كرد. فرياد آه و ناله مردم بلند شد و در طول سخنان وى بيش  تر مردم مى  گريستند.

آيا مى  توان تصور كرد كه در آن روز ترسناك و روزى كه شمشيرهاى ستم  كشيده بود، هر چند كه در ميان قبيله  اش منزلتى بلند مى  داشت، بتواند يك كلام بر زبان جارى سازد. آيا كسى جز دختران اميرالمؤمنين عليه السلام جرأت داشت كه از جنايات پسر هند و پسر مرجانه سخن به ميان آورد؟ هرگز!

بر زبان  ها بند زده شده بود، دست  ها بسته بود و دل  ها مى  سوخت.

 

[7] علاوه بر آن امير المؤمنين على عليه السلام، زينب را از همه ماجراهايى كه برايش پيش مى  آيد آگاه ساخته بود. (ر. ك. مقتل الحسينى، ص 115- 118).

[8] الاحتجاج، ج 2، ص 31.

[9] كامل الزيارات، ص 259، باب 88، فضل كربلاء و زيارة الحسين عليه السلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *