والفجر 9 تمام شده بود. بچه‌های صدا و سیما رفتند سراغش. بساط مصاحبه را پهن کردند. خبرنگار، رو به دوربین، شروع کرد به صحبت: «ما هم اکنون در خدمت برادر کاوه، فرمانده‌ی فاتح عملیات هستیم.»

محود صورتش سرخ شد. راهش را کشید و رفت. خبرنگار جا خورد، بقیه هم. خبرنگار راه افتاد دنبالش. گفت: «چرا ناراحت شدید برادر کاوه؟»

محمود اشاره کرد به نیروها و گفت: «فاتح عملیات، این بسیجی‌های بی‌نام و نشون هستند؛ باید بری با آن‌ها مصاحبه کنی.»

خودش قید مصاحبه را زد.


رسم خوبان 18 – چون مسافر زیستن، ص 43./ اسوه‌‌، ص 51.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *