ده – پانزده روز میشد که حمید و مرتضی یاغچیان شهید شده بودند. آقا مهدی آمد، به من گفت: «واسهی شهادت این بچّهها نمیتوانستی یک پارچه بزنی؟»
گفتم: «خیلی وقته بچّههای تبلیغات پلاکارد آماده کردهاند، ولی با خودمان گفتیم شاید صلاح نباشه بزنیم. بچّهها اگر ببینند، روحیهشان خراب میشود.»
یک جوری که انگار ناراحت شده باشد نگاهم کرد و گفت: «یعنی میگویی این بچّهها از شهادت میترسند؟ مگر این راهی که دارند میروند، غیر از شهادت جای دیگری هم میرود؟ وقتی شهادت و تذکّر بدهیم همهمان روحیّه میگیریم.»[1]
رسم خوبان 10- رسم خوبان 10- روحیه، ص 13.
[1]. یادگاران 3، ص 63.