داد آسمان به باد ستم خانمان من
تا از كدام باديه پرسي نشان من
دور از تو، از تطاول گلچین روزگار
شد آشیان زاغ و زغن، گلستان من
گردون به انتقام قتیلان روز بدر
نگذاشت يك ستاره به هفت آسمان من
زد آتشی به پرده ی ناموس من فلک
کآید هنوز دود از استخوان من
بي خود درين چمن نكشم ناله هاي زار
آن طايرم كه سوخت فلك آشيان من
آن سرو قامتي كه تو ديدي ز غم خميد
ديدي كه چون كشيد غم آخر كمان من؟
رفت آن كه بود بر سر من سايه ي هماي
شد دست خاك سبز، كنون سايبان من
گفتم ز صد يكي به تو از حال كوفه، باش
كز بارگاه شام برآيد فغان من
شاعر: نیّر تبریزی