بررسی روایت دهم

أخبرنا علي بن الحسين قال حدثنا محمد بن يحيى العطار قال حدثنا محمد بن حسان الرازي قال حدثنا محمد بن علي الكوفي قال حدثنا عبد الله بن جبلة عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير عن أبي عبد الله علیه السلام قال: قلت له جعلت فداك متى خروج القائم عج الله تعالی فرجه الشریف فقال يا أبا محمد إنّا أهل بيت لا نوقّت و قد قال محمد ص كذب الوقاتون يا أبا محمد إن قدام هذا الأمر خمس علامات أولاهن النداء في شهر رمضان و خروج السفياني و خروج الخراساني و قتل النفس الزكية و خسف بالبيداء ثم قال يا أبا محمد إنه لا بد أن يكون قدام ذلك الطاعونان الطاعون الأبيض و الطاعون الأحمر قلت جعلت فداك و‌اي شي‏ء هما فقال أما الطاعون الأبيض فالموت الجارف[1]  و أما الطاعون الأحمر فالسيف [2] و لا يخرج القائم حتى ينادى باسمه من جوف السماء في ليلة ثلاث و عشرين في شهر رمضان ليلة جمعة قلت بم ينادى قال باسمه و اسم أبيه ألا إن فلان بن فلان قائم آل محمد فاسمعوا له و أطيعوه فلا يبقى شي‏ء خلق الله فيه الروح إلا يسمع الصيحة فتوقظ النائم و يخرج إلى صحن داره و تخرج العذراء من خدرها و يخرج القائم مما يسمع و هي صيحة جبرئيل ع. [3]

ترجمه: علي بن ابي حمزه [بطائني] از ابوبصير نقل کرده است که به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! چه زماني ظهور حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف خواهد بود؟

امام صادق عليه السلام فرمود: اي ابا محمد! ما خاندان اهل بيت براي ظهور بقية الله زماني را مشخص و معين نکرده ايم. همانا محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: دروغ مي گويند آناني که زمان خاصي را براي ظهور تعيين مي کنند.

سپس فرمود: ابا محمد! همانا قبل از ظهور [حضرت مهدي عليه السلام] پنج نشانه محقق خواهد شد:

الف. نداي آسماني در ماه رمضان

ب. خروج سفياني

ج. خروج مرد خراساني

د. شهادت نفس زکيّه

هـ. فرو رفتگي در فلات.

آن گاه فرمود: اي ابا محمد! همانا قبل از اين نشانه ها، دو طاعون مردم را گرفتار خواهد کرد: طاعون سفيد و طاعون سرخ.

ابوبصير گفت: فدايت گردم! دو طاعون چيست؟

امام عليه السلام فرمود: طاعون سفيد، مرگ هاي عمومي و دسته جمعي است که نابودي زيادي به همراه دارد و اما طاعون سرخ، مرگ هايي است که در اثر کشتار با اسلحه [کشتار جمعي همانند شيميايي، ميکروبي، هسته اي و …] به وجود مي آيد.

بعد فرمود: قائم ما عج الله تعالی فرجه الشریف ظهور نخواهد کرد تا آن که منادي در وسط آسمان او را به نام صدا زند که اين امر در شب بيست و سوم ماه رمضان، شب جمعه اتّفاق مي افتد.

ابوبصير گفته است: عرض کردم: با چه نامي اسم [مبارک و زيباي] او در فضا پخش خواهد شد؟

فرمود: به نام او و اسم پدر [بزرگوارش] چنين خواهد بود: آگاه باشيد! همانا فلان بن فلان، قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. او ظهور کرده است. پس کلام او را بشنويد و اوامر او را اطاعت کنيد. پس نيست موجودي که خداوند او را خلق کرده باشد و جان در او دميده باشد مگر آن که آن فرياد آسماني را بشنود. پس خوابيده را بيدار مي کند و به حياط خانه اش مي آيد و دختر باکره از پرده بيرون آيد و حضرت مهدي از آن چه مي شنود خروج مي کند و آن صداي جبرئيل است.

***

آیا مراد از «اولاهن» در روایت، اولای زمانی است؟ از اینکه حضرت فرمود، پنج علامت است که اولاهن النداء، ظاهر این است که حضرت در مقام بیان ترتب به حسب زمان است که اولین آنها صیحه آسمانی است. اگر این مطلب درست باشد با روایات دیگر تعارض پیدا می‌کند؛ زیرا در روایات دیگر خروج سفیانی در ماه رجب گفته شده و خروج سفیانی و خراسانی و یمانی را در سایر روایات کنظام الخَرَز(پشت سر هم) توصیف شده است. و اگر روایتی که خروج سفیانی را ماه رجب می‌داند، مشکل نداشته باشد، باید خروج خراسانی و یمانی هم در ماه رجب باشد، در حالی که طبق روایت دهم بعد از صیحه آسمانی بیان شده که البته ممکن است در ماه رجب یا ماه های دیگر قبل از محرم باشد. بنابراین بین صیحه و ظهور حضرت کمتر از چهار ماه فاصله خواهد بود. و روایاتی وجود دارد که فاصله بین سفیانی و ظهور را به اندازه حمل امرئه دانسته اند. [4]

شاهد کلام در عبارت و قتل النفس الزکیه است. در مقدار فاصله این علامت که بعد از صیحه آسمانی قرار دارد تا ظهور بحثی نیست، چون برخی از روایات فاصله آنرا تا ظهور تنها 15روز گفته‌اند.

این روایت قوت متن دارد و شواهد زیادی بر صحت این روایت وجود دارد ولی بحث سندی مختصری در این باره می‌کنیم:

***

بررسی سندی روایت

این روایت را اولین بار مرحوم نعمانی نقل می‌کند، بعد از ایشان مرحوم مجلسی در بحارالانوار[5] نقل می‌کند. در فاصله زمانی بین مرحوم نعمانی و مجلسی کسی این روایت را نقل نکرده است. بعد از آندو مرحوم کاظمی درکتاب بشارة الاسلام[6] به نقل از الغیبه مرحوم نعمانی و بعد مرحوم قمی در کتاب الانوارالبهیة[7] و بعد از آن آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب منتخب‌الاثر[8] و[9]  از کتاب غیبت نعمانی نقل می‌کند. از نظر فنی این روایت مبتلا به اشکال سندی است.

در مورد ابوبصیر و عبد الله بن جبل بحثی نیست که ثقه هستند. در مورد علی بن ابی حمزه به نظر ما روایاتش مقبول است؛ زیرا درحدود 700 روایت در کتب اربعه دارد. و این کثرت روایت دلیل بر اعتماد صاحبان این کتب به علی بن ابی حمزه می‌باشد.

اما اشکال در سند مربوط به دو نفر است:

نجاشی درمورد او می‌گویدمحمد بن علي بن إبراهيم بن موسى أبو جعفر القرشي مولاهم صيرفي: ابن أخت خلاد المقري و هو خلاد بن عيسى و كان يلقب محمد بن علي أبا سمينة، ضعيف جدا، فاسد الاعتقاد، لا يعتمد في شي‏ء و كان ورد قم و قد اشتهر بالكذب بالكوفة و نزل على أحمد بن محمد بن عيسى مدة، ثم تشهر بالغلو فخفي و أخرجه أحمد بن محمد بن عيسى عن قم و له قصة.[10]

 

مرحوم شیخ طوسی که در باره او می‌گوید: يكنى أبا سمينة له كتب و قيل: إنها مثل كتب الحسين بن سعيد. أخبرنا جماعة عن محمد بن علي بن الحسين عن أبيه و محمد بن الحسن و محمد بن علي ماجيلويه عن محمد بن أبي القاسم عن محمد بن علي الصيرفي إلا ما كان فيها من تخليط أو غلو أو تدليس أو ينفرد به و لا يعرف من غير طريقه[11]، و شاید به همین دلیل باشد که این روایت را مرحوم شیخ در کتاب الغیبة نیاورده است، البته ممکن است بگوییم این روایت از متفردات نیست و نظائر دارد.

مرحوم کشی، که درباره او می‌گوید: قال حمدويه عن بعض مشيخته: محمد بن علي رمي بالغلوو ذكر علي بن محمد بن قتيبة النيسابوري عن الفضل بن شاذان أنه قال كدت أن أقنت على أبي سمينة محمد بن علي الصيرفي قال فقلت له و لِمَ استوجب القنوت من بين أمثاله؟ قال إني لأعرف منه ما لا تعرفه. و ذكر الفضل في بعض كتبه: الكذابون المشهورون أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ و محمد بن سنان و أبو سمينة أشهرهم.[12]

البته بنده (آیت الله طبسی) برخلاف نظر بسیاری، محمد بن سنان را قبول دارم.

ابن الغضائری: ابن أخت خلاد المقري أبو جعفر الملقب بأبي سمينة كوفي. كذاب غال. دخل قم و اشتهر أمره بها و نفاه أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري رحمه الله عنها. و كان شهيرا في الارتفاع لا يلتفت إليه و لا يكتب حديثه.[13]

در برابر این همه تضعیفات فقط یک توثیق می‌توانیم برای این شخص ذکر کنیم وآن وجود نام او در اسناد کتاب کامل الزیارات است، البته معلوم نیست آن شخص که در اسناد کامل الزیارات ذکر شده خود ایشان باشد، چون درآنجا نام محمد بن علی قرشی آمده که دائر بین دو نفر است و محرز نیست که این شخص مورد نظر ما باشد. خلاصه اینکه در مقابل این همه تضعیفات تنها توثیق کامل الزیارات است که آن هم معلوم نیست درمورد ایشان باشد، لذا مرحوم خویی می‌فرماید: لا ینبغی الشک فی ضعفه.[14]

 

برای ضعف سندی این روایت تضعیف همین شخص کفایت می‌کند مگر اینکه از راه دیگری که بیان شد وارد شویم.

نجاشی درباره او می‌گوید: محمد بن حسان الرازي أبو عبد الله الزينبي (الزبيبي) يعرف و ينكر، بين، بين، يروي عن الضعفاء كثيرا.[15]

ابن الغضائری: ضعیفٌ.

مرحوم خوئی به بیان مرحوم وحید بهبهانی که از متاخر متاخرین است پرداخته می‌گوید: و قال الوحيد (قدس سره): محمد بن حسان الرازي وصفه الصدوق بخادم الرضا علیه السلام و هو في طريقه إلى محمد بن مسلم، و يروي عنه محمد بن أحمد بن يحيى و لم يستثن روايته و هو دليل على عدالته و يؤيده رواية الأجلة عنه، مثل محمد بن يحيى العطار و أحمد بن إدريس و الصفار و غيره (انتهى). أقول: أما توصيف الصدوق إياه بخادم الرضا علیه السلام فلا أصل له و إنما ذكر رواية عن محمد بن زيد الرزامي خادم الرضا علیه السلام في طريقه إلى محمد بن أسلم الجبلي.[16]

نتیجه اینکه مرحوم خوئی می‌گوید: روایت اجلاء حُسن و وثاقت او را ثابت نمی‌کند، هر چند ضعف او نیز بر ما ثابت نشده است. او در ادامه می‌گوید: کلام نجاشی دلالت بر ضعف خود شخص نمی کند و تنها دلالت بر ضعف روایت او دارد. البته اگر روایت حسان رازی از اجلاء ثابت شود به نظر ما دلیل بر وثاقت می‌تواند باشد.

در مورد جمله «یعرف و ینکر» که نجاشی در مورد حسان گفته بود، مرحوم مامقانی در کتاب مقباس‌الهدایة ج7 ص519 در بخش نتائج این اصطلاح را آورده و اقوال مختلف را در مورد این جمله بیان می‌کند، او می‌گوید:

برخی گفته‌اند: اینها از الفاظ ذم است نسبت به احادیث و فی افادتها للقدح فلا، نتیجه اینکه به روایت او نمی توان عمل کرد.

برخی گفته‌اند: یعنی یوخذ به تارة و لا یوخذ به تارة که اگر این باشد مراد از آن قدح نیست.

برخی گفته‌اند: مراد از آن اینست که برخی از علما به روایاتش اخذ می‌کنند و برخی اخذ نمی کنند. به خاطر ضعف در روایات یا به خاطر ضعف در خود او.

برخی گفته‌اند: مراد از منکر ذکر اعاجیب است.

برخی دیگر: مراد از آن را مضطرب دانسته‌اند.

برخی گفته‌اند: به این معناست که گاهی عقل و ظاهر کتاب احادیثش را می‌پذیرد و گاهی نمی پذیرد.

مرحوم مامقانی بعد از ذکر این اقوال اینگونه نتیجه می‌گیرد:

ما روایات او را به عنوان شاهد و نه دلیل می‌توانیم قبول کنیم.

***

بررسی روایت یازدهم

حدثنا صفوان بن يحيى رضي الله عنه قال : حدثنا محمد بن حمران قال : قال الصادق جعفر بن محمد عليه السلام: إن القائم منا منصور بالرعب، مؤيد بالنصر، تطوى له الأرض، وتظهر له الكنوز كلها، ويظهر الله تعالى به دينه على الدين كله ولو كره المشركون، ويبلغ سلطانه المشرق والمغرب، ولا يبقى في الأرض خراب إلا عمر،وينزل روح الله عيسى بن مريم عليه السلام فيصلي خلفه. قال ابن حمران : قيل له يا ابن رسول الله متى يخرج قائمكم ؟ قال : إذا تشبه الرجال بالنساء، والنساء بالرجال، واكتفى الرجال بالرجال، والنساء بالنساء، وركبت ذوات الفروج السروج، وقبلت شهادة الزور وردت شهادة العدل، واستخف الناس بالدماء وارتكاب الزنا وأكل الربا والرشا، واستيلاء الأشرار على الأبرار، وخروج السفياني من الشام، واليماني من اليمن، وخسف بالبيداء، وقتل غلام من آل محمد صلى الله عليه وآله بين الركن والمقام اسمه محمد بن الحسن ولقبه النفس الزكية، وجاءت صيحة من السماء بأن الحق مع علي وشيعته، فعند ذلك خروج قائمنا عليه السلام فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة واجتمع عنده ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلا، وأول ما ينطق به هذه الآية : بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين،ثم يقول : أنا بقية الله وحجته وخليفته عليكم، فلا يسلم عليه مسلم إلا قال : السلام عليك يا بقية الله في أرضه، فإذا اجتمع له العقد وهو أربعة آلاف رجل خرج من مكة، فلا يبقى في الأرض معبود دون الله عز وجل من صنم وغيره إلا وقعت فيه نار فاحترق، وذلك بعد غيبة طويلة.[17]

ترجمه: قائم ما عليه السلام به وسيله رعب وترس در دل دشمنان نصرت و ياري از طرف خدا شده و به وسيله پيروزي تأييد گرديده زمين براي او درنورديده شود وگنج ها براي او آشکار گردد. حکومتش به شرق وغرب عالم رسد وخداي عزَّ وجلَّ به وسيله او دين خود را بر همه ي اديان برتري دهد واگر چه مشرکان نپسندند پس در زمين ويرانه اي باقي نماند جز آنکه آباد شود وروح الله حضرت عيسى بن مريم عليه السلام فرود آيد ودر پشت سر او نماز گذارد.

راوي گفت: عرض کردم: يابن رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم قائم شما عليه السلام در چه وقتي خروج کند؟ فرمود: هنگامي مرد به زن و زن به مرد شبيه شود و مردان به مردان و زنان به زنان بسنده کنند و زنان بر زين ها سوار شوند و شهادت دروغ پذيرفته و شهادت عادلان رد گردد و مردم خونريزي و ارتکاب زنا را سبک شمرند و ربا خواري را حلال دانند و از ترس زبان اشرار از بدکاران بترسند وسفياني از شام ويماني از يمن بيرون آيد وخسف (فرو رفتن در زمين) در بيابان واقع شود وپسري از آل محمد صلَّى الله عليه وآله وسلَّم بنام محمد بن الحسن نفس زکيه در ميان رکن و مقام کشته شود وصيحة آسماني برخيزد که حق در قائم عليه السلام وشيعيان او است. در اين هنگام قائم ما عليه السلام خروج فرمايد.

 وچون خروج کند پشت به کعبه مشرفه دهد. و سيصد وسيزده مرد بخدمتش گرد آيند اولين سخني که گويد اين آيه کريمه باشد: (بقيه خدا براي شما بهتر است اگر مؤمن باشيد) سپس فرمايد من بقية الله وحجت وخليفه خدا بر شما هستم پس هيچکس سلام بر او نکند مگر آنکه گويد: سلام بر تو اي بقية الله. در زمين وچون لشکرش ده هزار مرد باشند جمع شوند خروج فرمايند ودر زمين هيچ معبودي بجز خداي عزَّ وجلَّ نباشد از قبيل بت ها وغيره جز آنکه به آتش سوخته شوند واين خروج پس از غيبت طولاني خواهد بود. تا خدا بداند چه کسي به امر غيب مطيع خدا وايمان وباور داشته باشد.

***

مصادر این روایت

ما نمی توانیم این روایت را با روایت قبل معارض بدانیم زیرا این روایت در مقام بیان ترتیب زمانی نیست و تنها در مقام بیان علائم حتمی و غیر حتمی است.

این روایت را بررسی سندیی نمی کنیم زیرا قبلاً  کتاب مختصر اثبات الرجعه را بحث کرده ایم.

***

 

در ادامه به سه روایت  که استدراکاتی است از حضرت علی علیه السلام اشاره می کنیم:

 

بررسی روایت اول از استدراکات (دوازدهم)

اولین روایت که استدراکی است از روایات حضرت علی علیه السلام روایتی است که آنرا مرحوم نعمانی در کتاب غیبت به سند خودش از عبایة بن ربعی اسدی نقل می‌کند:

أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثني علي بن الحسن عن علي بن مهزيار عن حماد بن عيسى عن الحسين بن المختار عن عبد الرحمن بن سيابة عن عمران بن ميثم عن عباية بن ربعي الأسدي قال: دخلت على أمير المؤمنين علي علیه السلام و أنا خامس خمسة و أصغر القوم سنا[18]  فسمعته يقول حدثني أخي رسول الله ص أنه قال إني خاتم ألف نبي و إنك خاتم ألف وصي و كُلفت ما لم يكلفوا[19] فقلت ما أنصفك القوم يا أمير المؤمنين فقال ليس حيث تذهب بك المذاهب يا ابن أخي و الله إني لأعلم ألف [20]كلمة لا يعلمها غيري و غير محمد ص و إنهم ليقرءون منها آية في كتاب الله عز و جل و هي وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ[21] و ما يتدبرونها حق تدبرها أ لا أخبركم بآخر ملك بني فلان[22] قلنا بلى يا أمير المؤمنين قال قتل نفس حرام في يوم حرام في بلد حرام عن قوم من قريش [23]و الذي فلق الحبة و برأ النسمة ما لهم ملك بعده غير خمس عشرة ليلة قلنا هل قبل هذا أو بعده من شي‏ء فقال صيحة في شهر رمضان تفزع اليقظان و توقظ النائم‏ و تخرج الفتاة من خدرها.[24]

این روایت، روایت قبلی (روایت دهم) را که می‌گفت، اولاهن الصیحة تایید می‌کند. برخی اشکال می‌کنند که در برخی دیگر از روایات خروج سفیانی ماه رجب گفته شده و این منافات دارد با این روایتی که این علامات را ماه رمضان بیان می‌کند؟

در جواب این اشکال: توجیهی گفته شده مبنی بر اینکه، منافاتی بین این دو دسته روایات وجود ندارد، به این ترتیب که بگوئیم اولین علامت صیحه آسمانی است و در ماه رمضان و در رجب سال بعد خروج سفیانی اتفاق می‌افتد که در اینصورت فاصله بین خروج سفیانی تا ظهور حضرت با روایاتی که فاصله را حمل امرئه دانسته‌اند منطبق می‌شود. مگر اینکه بگوئیم فاصله زمانی صیحه تا ظهور حضرت را روایات چهار ماه و اندی گفته‌اند که در این صورت این توجیه کارساز نخواهد بود.

***

بررسی سندی روایت

این روایت را عبایة بن ربعی نقل می‌کند. در مورد عبایة ذهبی می‌گوید:

روی عنه موسی بن الطریف کلاهما من غلاة الشیعة

در نزد اهل سنت غالی شیعه به کسی می‌گویند که نه تنها نسبت به علی علیه السلام حبّ دارد بلکه به مقدم بودن حضرت علی علیه السلام بر دیگران نیز اعتقاد دارد. ذهبی علت اینکه او را از غلاة شیعه می‌داند اینست که او روایتی که حضرت علی علیه السلام را قسیم النّار معرفی می‌کند را نقل کرده است.[25] پس هرکس حدیثی در فضائل نقل کند می‌شود غالی.

شیخ طوسی در رجالش او را جزو اصحاب امیرالمومنین علیه السلام نقل می‌کند. مبنای شیخ در رجال معاصرت است، به این معنا که هرکس معاصر با یکی از ائمه علیهم السلام بود جزو اصحاب آن امام شمرده می‌شود. لذا ایشان زیاد بن ابیه راجزو اصحاب امام علی علیه السلام و عمر بن سعد را از اصحاب امام حسین علیه السلام می‌داند. لذا نمی توان به گفته ایشان مبنی بر صحابی بودن عبایه اعتماد کرد.[26] اما برخی دیگر عبایه را از خواص اصحاب علی علیه السلام دانسته اند، و این مطلب مهمی است. عبایه روایتی را از حبابه نقل می‌کند او می‌گوید:

و روى محمد بن الحسين عن موسى بن سعدان عن عبد الله بن القاسم عن صباح المزني عن صالح بن ميثم الأسدي قال دخلت أنا و عباية بن الربعي على امرأة من بني والبة قد احترق وجهها من السجود فقال لها عباية يا حبابة هذا ابن أخيك قالت و‌اي اخ؟ قال صالح بن ميثم فقالت ابن أخي و الله حقا يا ابن أخي أ لا أحدثك بحديث سمعته من الحسين بن علي علیه السلام قلت بلى يا عمة قالت كنت زوارة للحسين… فقال يا حبابة نحن و شيعتنا على الفطرة و سائر الناس منها براء.[27]

توثیق خاصی برای عبایه پیدا نکردیم ولی می‌خواهیم از طریق نقل روایات او به این نتیجه برسیم که او فرد مثبتی است، مضافاً به اینکه ذهبی او را از غلات شیعه دانسته و این مطلب خود جای تامل دارد، و بدانید که هرکس را که ذهبی و امثال او بالمرة رد می‌کنند باید در او تامل کرد.

مطلب دیگری را که عبایه نقل می‌کند این است:

كَانَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام كَثِيراً مَا يَقُولُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ مَا مِنْ أَرْضٍ مُخْصِبَةٍ وَ لَا مُجْدِبَةٍ وَ لَا فِئَةٌ تُضِلُّ مِائَةً أَوْ تَهْدِي مِائَةً إِلَّا وَ أَنَا أَعْلَمُ قَائِدَهَا وَ سَائِقَهَا وَ نَاعِقَهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة.[28]

این نمونه مطالبی ایست که عبایه با اعتقاد، آنها را نقل می‌کند.

ابن طاووس در کتاب فرحة الغری به نقل از حبه عرنی می‌گوید: خرجت مع علی الی الظهر فوقف بوادی السلام کانه مخاطب لاقوام.

مدتی که حضرت به عراق آمده بودند تنها یا با برخی از افراد خاص کراراً به وادی السلام نجف می‌رفتند و با ارواح صحبت می‌کردند. [29]

نتیجه: به نظر ما عبایه مشکلی ندارد و مشکلش تنها کلام ذهبی در مورد او است که گفته: من غلاث الشیعه.

این متن متن قوی است و لذا نیاز به بررسی سندی ندارد.

***

 

بررسی روایت دوم از استدراکات (سيزدهم)

إن بني أمية لا يزالون يطعنون في مسجل ضلالة و لهم في الأرض أجل حتى يهريقوا الدم الحرام في الشهر الحرام و الله لكأني أنظر إلى غرنوق من قريش يتشحّطُ في دمه فإذا فعلوا ذلك لم يبق لهم في الأرض عاذر و لم يبق لهم ملك على وجه الأرض بعد خمس عشره ليلة. [30]

و الغُرْنُوقُ و الغِرْنَوقُ و الغِرْنَيْقُ و الغِرْنِيقُ و الغِرْناق‏و الغُرَانِق و الغَرَوْنَق، كله: الأَبيض الشاب الناعم الجميل.[31]

***

مصادر این روایت:

***

 

بررسی روایت سوم از استدراکات (چهاردهم)

حدثنا أبو معاوية عن الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي البختري عن علي رضي الله عنه قال وددت أن النفس التي يذل الله عند قتلها قريشا ويخزيها قد قتلت. [33]

قریشی‌ها با علی علیه السلام سر جنگ داشته و دارند به تاریخ قریش در برخورد با حضرت مراجعه کنید که حضرت چگونه از دست آنها شکایت می‌کند ومی فرماید: مالی و قریش.

***

مصادر این روایت: 

 

این روایاتی بود که اکثراً در کتب خاصه وجود داشت. باقی می‌ماند روایاتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم صدر این زمینه نقل شده و جمع بندی آنها.

 


 

[1]  – وقتي سيل مي‌آيد هرآنچه سر راهش باشد با خود مي‌برد جارف نيزبه اين معنا ست يعني موتي است که هر کس در راهش قرار گيرد با خود مي‌برد.

[2]  – سيف نماد جنگ ودر گيري است.

[3]الغيبةللنعماني، ص 290و289.

[4]در مورد ميزان حمل امرئه نظر شيعه با اهل سنت فرق دارد. تنها برخي از علماي شيعه همانند مرحوم مجلسي دوم حمل را تا دو سال هم گفته‌اند که البته نظر شاذي است و نظر مشهور نه ماه و يکسال است. اما عامه تا هفت سال نيز گفته‌اند. از مالک پرسيدند مي‌شود انسان تا بيش از يکسال در رحم مادر باشد؟ او در جواب مي‌گويد: من خودم تا سه سال در رحم مادرم بوده ام. البته قرافي در فروق اين بحث را مطرح کرده و تعارض اصل و ظاهر را هم مطرح کرده و مراد از هفت سال را بيان کرده است. مساله حمل امرئه اگرطبق مباني ما باشد، نه ماه تا يکسال بين سفياني و ظهور بيشتر فاصله نخواهد بود، ولي اگرآنچه که در روايات آمده اقل حمل امرئه باشد، اقل حمل شش ماه مي‌شود.

[5] بحارالانوار، ج52، ص119

[6]  – بشارة الاسلام، ص150

[7]الانوار البهية، ص 367

[8]منتخب الاثر، ص452

[9]  – معجم، ج5، ص197

[10]معجم الرجال، رجال نجاشي، 332، رقم 894، ذيل ترجمه محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي، ج16، ص297، 17/319، رقم 11286، ذيل ترجمه محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي.

[11]الفهرست، ص412

[12] – رجال‏الكشي، ص 546

[13]رجال ابن الغضائري، ج1، ص95

[14]معجم الرجال، 17/321، رقم 11286، في ذيل ترجمه محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي

[15]رجال نجاشي، 332، رقم الترجمه، 894، ذيل ترجمه محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي.

[16]معجم الرجال، ج15، ص191، و ج16/203، رقم الترجمه، 1047.

[17]معجم أحاديث الإمام المهدي4، جمع من المحققين، ج 3، ص 494-493.

[18] اين شخص به دليل صغر سن از اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نمي تواند باشد.

[19]مخاطب اين عبارت يا حضرت علي علیه السلام است و يا ساير پيامبران. البته احتمال دوم صحيح تر به نظر مي‌رسد.

[20]  – احتمال دارد اين کلمه کنايه از کثرت باشد.

[21]  – نمل، آيه82، به اين آيه درباب مهدويت زياد اشاره شده ودر حدود دوازده يا سيزده مورد است که برخي از آنها را حضرت به خودشان نسبت مي‌دهند.

[22] به نظر من (آیت الله طبسی) اين بني فلان ناشي از تصرف برخي از روات در برخي شرايط همانند ترس است ويا ناشي از تعصب است همانند بخاري که در چندين مورد اسم افراد را نمي ورد. مثلا مغيرة بن شعبه حرام فروشي مي‌کرد وپيه مردار وشراب مي‌فروخت خبر به خليفه رسيد خليفه اورا لعنت کرد. بخاري اسم او را نمي آورد ولي شراح همه مي‌گويند مراد مغيره است. عبايه شخصيتي بود از مريدان حضرت که دوران عباسيان را درک نکرد وبعيد است که خودش تصرف کرده باشد. مطلب ديگر اينکه بايد بدانيم مراد از ملک بني فلان چيست؟آيا مرادملک بني عباس است ويا بني اميه؟

[23]اين قيودي که اضافه شده جريان را از کلي بودن خارج مي‌کند واين مطلب را روشن مي‌کند که مراد از قتل نفس زکيه استباحه دماء و كشتار بي‌گناهان نيست.

[24] – الغيبةللنعماني، ص 258

[25]ميران الاعتدال، 2/387، رقم 4188 و لسان الميزان، 3/247، رقم1082.

[26]رجال شيخ طوسي، 72، رقم 656، باب عين

[27]دلائل‏الإمامة، ص 77

[28]بحارالأنوار، ج 40، ص 131

[29]قصه صافي صفا اينگونه بوده که حضرت در وادي السلام قدم مي‌زدند ديدند شخصي سوار بر شتر جنازه‌اي حمل مي‌کند، حضرت از او پرسيد که او کيست واز کجا آمده؟ عرض کرد: من از يمن آمده ام، پدرم وصيت کرده که او را در ظهر الکوفه دفن کنم. حضرت علت وصيت پدرش را پرسيد. او در جواب گفت: چون پدرم گفته شخصي آنجا دفن مي‌شود که يدخل بشفاعته مثل مضر و ربيع (اين دو طائفه از طوايف پر جمعيت عرب بودند که وقتي مي‌خواستند مثال به جمعيت زياد بزنند به اين دو طايفه مثال مي‌زدند). فرمود: مي‌داني او کيست؟ به خدا قسم آن شخص من هستم. تا مي‌توانيد فضائل اهل بيت را نقل کنيد و از متهم شدن به غلوتوسط آنها ابا نداشته باشيد.

[30]نهج الخلاص، ص537، ح1164

[31]لسان العرب، ج10، ص286و مجمع البحرين، ج5، ص222 و شرح نهج البلاغه، 19/131

[32]تاريخ آل سعود نوشته ناصر سعيد که بعد اورا توسط جناح عرفات ـ فلسطينيها ـ گرفته و کشتند. اشاره به آل سعود کرده که ريشه آنها همان مرحب يهودي است واين را ثابت کرده است.

[33]الغارات، ص393، چاپ دارالاضواء.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *