بررسی روایات

اينک به بررسي يک يک روايات مي‌پردازيم:

 

بررسی روايت اول

اولين روايت راجع به نفس زکيه از کتاب کافي شريف است، چون محوريت بحث ما کتب اربعه مي‌باشد.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلاميَقُولُ: خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ الصَّيْحَةُ وَ السُّفْيَانِيُّ وَ الْخَسْفُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَ الْيَمَانِيُّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ[1] قَالَ لَا فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ تَلَوْتُ هَذِهِ الْآيَةَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ[2] فَقُلْتُ لَهُ أَ هِيَ الصَّيْحَةُ فَقَالَ أَمَا لَوْ كَانَتْ خَضَعَتْ أَعْنَاقُ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ. [3]

ترجمه: عمر بن حنظله مى‏گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‏فرمود: پيش از قيام حضرت قائم عليه السّلام، پنج نشانه بيايد: صيحه آسمانى، خروج سفيانى، خورشيد گرفتگى، كشته شدن نفس زكيه و خروج يمانى. من عرض كردم: قربانت گردم، اگر فردى از خاندان شما پيش از ديده شدن اين نشانه‏ها خروج كند ما هم با او همراهى كنيم؟ فرمود: نه‏ و چون فردا شد این آیه را برای حضرت تلاوت کردم: اگر بخواهیم بر ایشان آیه و نشانه‏ای از آسمان نازل کنیم که گردن هایشان در مقابل آن خاضع گردد و به ایشان عرض کردم: آیا نشانه‏ها همان صیحه آسمانی است؟ حضرت فرمود: آگاه باش که اگر آن باشد گردن دشمنان خدا در برابرش خاضع گردد.

***

نکاتي را پيرامون اين روايت بيان مي‌کنيم:

بعد علامه مجلسي مي‌فرمايد: شهيد ثاني اين روايت را صحيح شمرده است. و مراد از اين کلام راوي که گفت: أهي الصيحة؟ الظاهر أنه قرره على أن المراد بها الصيحة و بيّن أن الصيحة تصير سببا لخضوع أعناق أعداء الله.[4]

مرحوم ملا صالح مازندراني در ج12ص435 مي‌فرمايد:

«قوله خمس علامات؛ العلامات کثيرة وقد مرت هذه الخمسه وعدة اخري قبل ذلک» شاهد بحث ما اينجاست، لعل المراد بالنفس الزکيه الحسني المذکور سابقا، اين روايت را در بحث حسني مطرح کرديم و مشکل سندي نداشت.[5]

المراد من الصيحه المنادي الاول ملک و المنادي الثاني الشيطان[6] ويفرق بينهما من کان يومن بولاية صاحب الامر ومن شاء الله ان يهديه. به نظر من اگر به دنبال تفصيلات نفس زكيه نباشيم همين روايت براي اثبات اصل نفس زكيه کفايت مي‌کند.

***

 

بررسی روايت دوم

روايتي است که مرحوم مجلسي آنرا در بحارالانوار از کتاب سرور اهل ايمان[7] نقل مي‌کند؛ اين روايت سه مدرک بيشتر ندارد:

سرور اهل الايمان، بحارالانوار به نقل از سرور اهل ايمان، اثبات الهداة[8] به نقل از بحارالانوار تنها با ذکر ابتداي روايت که مورد بحث است.

اما روايت:

وَ بِالْإِسْنَادِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ إِلَى أَنْ قَالَ يَقُولُ الْقَائِمُ عج الله تعالی فرجه الشریف لِأَصْحَابِهِ: يَا قَوْمِ إِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَا يُرِيدُونَنِي وَ لَكِنِّي مُرْسِلٌ إِلَيْهِمْ لِأَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِي أَنْ يَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ فَيَدْعُو رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ[9] فَيَقُولُ لَهُ امْضِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ فَقُلْ يَا أَهْلَ مَكَّةَ أَنَا رَسُولُ فُلَانٍ إِلَيْكُمْ وَ هُوَ يَقُولُ لَكُمْ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ الْخِلَافَةِ وَ نَحْنُ ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ وَ سُلَالَةُ النَّبِيِّينَ وَ إِنَّا قَدْ ظُلِمْنَا وَ اضْطُهِدْنَا وَ قُهِرْنَا وَ ابْتُزَّ مِنَّا حَقُّنَا مُنْذُ قُبِضَ نَبِيُّنَا إِلَى يَوْمِنَا هَذَا فَنَحْنُ نَسْتَنْصِرُكُمْ فَانْصُرُونَا فَإِذَا تَكَلَّمَ هَذَا الْفَتَى بِهَذَا الْكَلَامِ أَتَوْا إِلَيْهِ فَذَبَحُوهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ هِيَ النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ فَإِذَا بَلَغَ ذَلِكَ الْإِمَامَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ أَلَا أَخْبَرْتُكُمْ[10] أَنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَا يُرِيدُونَنَا فَلَا يَدْعُونَهُ حَتَّى يَخْرُجَ فَيَهْبِطُ مِنْ عَقَبَةِ طُوًى فِي ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا عِدَّةِ أَهْلِ بَدْرٍ حَتَّى يَأْتِيَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَيُصَلِّي فِيهِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ وَ يُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ ثُمَّ يَحْمَدُ اللَّهَ وَ يُثْنِي عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ النَّبِيَّ ص وَ يُصَلِّي عَلَيْهِ وَ يَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ فَيَكُونُ أَوَّلُ مَنْ يَضْرِبُ عَلَى يَدِهِ وَ يُبَايِعُهُ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ[11]  وَ يَقُومُ مَعَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ[12]  فَيَدْفَعَانِ إِلَيْهِ كِتَاباً جَدِيداً هُوَ عَلَى الْعَرَبِ [13] شَدِيدٌ بِخَاتَمٍ رَطْبٍ فَيَقُولُونَ لَهُ اعْمَلْ بِمَا فِيهِ وَ يُبَايِعُهُ الثَّلَاثُمِائَةِ وَ قَلِيلٌ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْ مَكَّةَ [14]حَتَّى يَكُونَ فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ قُلْتُ وَ مَا الْحَلْقَةُ قَالَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ يَهُزُّ الرَّايَةَ الْجَلِيَّةَ وَ يَنْشُرُهَا وَ هِيَ رَايَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص السَّحَابَةُ [15] وَ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم السَّابِغَةُ وَ يَتَقَلَّدُ بِسَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذِي الْفَقَارِ.[16] و [17]

ترجمه: حضرت قائم عج الله تعالی فرجه الشریف به اصحاب خود مي گويد: اي قوم! همانا، اهل مكه، مرا نمي خواهند و لكن خدا مرا به سوي ايشان فرستاده به جهت اين كه برايشان حجت باشم به نوعي كه به مثل من سزاوار است آن چنان اتمام حجت كند. پس مردمي از اصحاب خود را مي طلبد و به او مي فرمايد: به نزد اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت ام و ماييم ذريه ي محمد، صلي الله‌ عليه و آله و سلم و سلاله و نسل پاك پيغمبران و همانا ما مظلوم شديم و مقهور گرديديم، و از وقتي كه پيغمبر ما رحلت فرمود تا اين روز، حق ما را گفته اند و غضب كرده اند و ما از شما ياري مي طلبيم پس ما را ياري كنيد . همين كه آن جوان اين سخن را مي گويد، او را بین رکن و مقام ذبح می کنند و او نفس زكيه است. پس هنگامي كه اين خبر به آن حضرت مي رسد به ياران خود مي فرمايد: آیا من به شما خبر ندادم كه اهل مكه ما را نمي خواهند …

***

براي توضيح بيشتر اين قسمت روايت ديگري را از امام باقر علیه السلام به نقل از ابو خالد کابلي بيان مي‌کنيم:

وَ بِالْإِسْنَادِ إِلَى الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: يُبَايَعُ الْقَائِمُ بِمَكَّةَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ يَسْتَعْمِلُ عَلَى مَكَّةَ ثُمَّ يَسِيرُ نَحْوَ الْمَدِينَةِ فَيَبْلُغُهُ أَنَّ عَامِلَهُ قُتِلَ [18]فَيَرْجِعُ إِلَيْهِمْ[19] فَيَقْتُلُ الْمُقَاتِلَةَ وَ لَا يَزِيدُ عَلَى ذَلِكَ[20]

ترجمه: با حضرت قائم (علیه السلام) در مکه، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول الله بیعت می کنند و آن حضرت، جانشین را بر مکه می گمارد . به سوی مدینه حرکت می کند که در میان راه، به وی خبر کشته شدن جانشین اش را می رسانند. حضرت، بلافاصله بر می گردد و ایشان را با جنگ می کشد و بیش از این کاری نمی کند .

سپس مولف بيان مي‌کند و مي گويد مراد از لا يزيد شيئا يعني اينکه کسي را به اسارت نمي‌برد.

اينکه روايت مي‌گويد: امام فقط مقاتلين را مي‌کشد تنها در اين نقل آمده است، درصورتي که اين روايت را کتب ديگري مثل: ارشاد، اعلام الوري، روضه، کشف الغمه، صراط مستقيم ومختصر هم نقل مي‌کنند ولي در آنها اينگونه نقل شده که حضرت يقتل ثلاثة آلاف من قريش.

اگر از سند اين روايت که مرفوعه است چشم پوشي کنيم با نظر در اين متن بايد گفت که شهادت نفس زکيه چند روز قبل از ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است و فاصله بسيار كوتاه است. عرض کرديم که اصل اين روايت را کتاب سرور نقل کرده است وغير از بحار و اثبات الهداة کسي آنرا نقل نکرده است.

سند اين روايت در كتاب سرور به شيخ مفيد بر مي‌گردد ولي شيخ، وسائط و طريق روايت را ذکر نمي‌کند لذا اين روايت مرفوعه بوده وضعيف مي‌شود؛ ولي متن آن قوي است.

البته جاي يک مقدار بررسي در مورد این کتاب و روايت وجود دارد، البته نه اينکه بخواهيم در آن تشکيک کنيم، چون اين روايت را مرحوم مجلسي از سيد علي بن عبدالحميد نقل مي‌کند و معلوم نيست کتاب سيد علي بن عبدالحميد همين کتاب سرور اهل ايمان است يا کتاب ديگر؟ و آيا سرور اهل ايمان منتخب و خلاصه کتاب ديگري است يا اينکه تاليف خود عبد الحميد است؟ به هر صورت در باب اينکه کتاب سرور اهل ايمان از چه کسي است؟ مرحوم تهراني در الذريعه مي‌گويد:

سرور اهل ايمان في علامات ظهور صاحب الزمان يظهر من صدر الکتاب انه منتخب من کتاب الغيبة للسيد بهاءالدين المذکورالذي کان مفصلاوکتبه بخطه ولم يسمه باسم ولما وجد بعض الافاضل الکتاب بخط السيد استنسخه عن خطه بعينه وسماه بهذ الاسم واصل کتابه الغيبة رتبتها علي ما وجدتها بخطه وسميتها سرور اهل الايمان في علائم ظهور صاحب الزمان . [21]

مهم اينست که صاحب کتاب مي‌گويد: مطالبي که در کتاب آمده مشکل سندي ندارد و روايات آن صحيح است.

***

 

بررسی روايت سوم

عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام كَانَ يَقُولُ خُرُوجُ السُّفْيَانِيِّ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ النِّدَاءُ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنَ الْمَغْرِبِ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ أَشْيَاءُ كَانَ يَقُولُهَا مِنَ الْمَحْتُومِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ اخْتِلَافُ بَنِي فُلَانٍ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ مِنَ الْمَحْتُومِ[22]  وَ خُرُوجُ الْقَائِمِ مِنَ الْمَحْتُومِ قُلْتُ وَ كَيْفَ يَكُونُ النِّدَاءُ قَالَ يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَوَّلَ النَّهَارِ يَسْمَعُهُ كُلُّ قَوْمٍ بِأَلْسِنَتِهِمْ أَلَا إِنَّ الْحَقَّ فِي عَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ ثُمَّ يُنَادِي إِبْلِيسُ فِي آخِرِ النَّهَارِ مِنَ الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ الْحَقَّ فِي عُثْمَانَ وَ شِيعَتِهِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ.[23]

ترجمه: ثمالی (راوی دعای معروف به ابوحمزه ثمالی که درسحرهای ماه وارد شده و دارای مضامین عالیه است میباشد) گوید: به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم امام باقر علیه السلام می فرمودند: خروج سفیانی از حتمیات و نداء از حتمیات و طلوع آفتاب از مغرب از حتمیات و چیزهای دیگری را هم از حتمیات بیان داشتند.

پس امام صادق علیه السلام فرمودند: و اختلاف بنی فلان از حتمیات و کشتن نفس زکیه از حتمیات و خروج قائم از حتمیات است.

عرضه داشتم: ندا چگونه است؟ (حضرت)فرمودند: فریاد می زند ندا کننده ای از آسمان اول روز می شنوند (ندا را) هر گروهی به زبان خود: آگاه باشید حق در علی و شیعیانش می باشد سپس ابلیس (شیطان) فریاد می زند در آخر روز از زمین: آگاه باشید حق در عثمان و شیعیانش می باشد.  پس در آن هنگام اهل باطل در شک و تردید قرار می گیرند.

***

اولين کسي که اين روايت را نقل کرده فضل بن شاذان با نقل شيخ مفيد در ارشاد و شيخ طوسي در الغيبة است.

اولين کتابي که اين روايت را نقل کرده شيخ صدوق درکمال الدين است.[24]

***

بررسي سندي روايت

مرحوم شيخ صدوق مي‌گويد: حدثنا محمد بن موسي بن المتوکل قال حدثنا عبدالله بن جعفر الحميري عن احمد بن محمد بن عيسي عن الحسن بن محبوب عن ابي حمزه ثمالي قال قلت لابي عبدالله

اکثار روايت صدوق از ايشان، تا جائي است که گفته شده 48 مورد از او نقل روايت کرده است.

الف- اعتماد صدوق بر ايشان

 ب- توثيقات متاخرين

 ج- ابن طاووس در فلاح السائل [25] مي‌گويد: متفق علي وثاقته

 د- مرحوم خوئي مي‌فرمايد: الرجل لا ينبغي التوقف في وثاقته[26].

 نکته‌اي نسبت به ايشان است که بايد دقت کرد چون ممکن است برخي به اين نكته استناد کرده و سند را از اعتبار بياندازند. اشکال اينست:

مرحوم خوئي دراين باره مي‌گويد: ما کان احمد يروي عن ابن محبوب، من اجل ان اصحابنا يتهمون ابن محبوب في روايته عن ابي حمزه.[27]

اشکال اينست که اصلاً روايات احمد بن محمد بن عيسي از ابن محبوب صحيح نيست زيرا ابن محبوب اصلاً از ابوحمزه روايت نقل نمي‌کند به اين علت که روايات ابن محبوب از ابي حمزه را مشکل مي‌دانند. لذا رواياتي را که ابن عيسي از ابن محبوب از ابوحمزه نقل کرده نمي‌پذيريم.

درجواب از اين اشکال بايد گفت، بله مبناي ابن محبوب همين بوده كه از ابوحمزه نقل نكند ولي بعدها توبه کرد و از عقيده‌اش برگشت. لذا روايات ابن محبوب را از ابو حمزه مي‌پذيريم.

ضمناً به اين روايت هم اعتنا شده است. اين روايت را ارشاد از ابوحمزه مستقيماً از امام باقر علیه السلام نقل مي‌کند: 

قلت لأبي جعفر علیه السلام خروج السفياني من المحتوم قال نعم و النداء من المحتوم و طلوع الشمس من مغربها محتوم و اختلاف بني العباس في الدولة محتوم و قتل النفس الزكية محتوم و خروج القائم من آل محمد محتوم قلت له و كيف يكون النداء؟ قال ينادي مناد من السماء أول النهار ألا إن الحق مع علي و شيعته ثم ينادي إبليس في آخر النهار من الأرض ألا إن الحق مع عثمان و شيعته فعند ذلك يرتاب‏المبطلون.[28]

عبارت همان عبارت روايت قبل است ولي با اختلاف کم.

تتمه بحث سندی: درباره وثاقت محمد بن موسي بن متوکل، اشکال شده و از مرحوم تستري در کتاب قاموس نقل مي‌کنند که ابن متوکل سه روايت کذب و جعلي نقل کرده که اين مطلب باعث سقوط او از وثاقت مي‌شود.

مرحوم تستري درکتاب قاموس در اين باره مي‌گويد:

توثيق الخلاصه ـ للعلامة الحلي ـ له لم يعلم مستنده واما توثيق ابن داود له فالظاهر انه تبع الخلاصه، حيث لم يرمز لمستنده کما هو دأبه فيما ياخذ، هذا ويوجد في اخباره اخبارٌ مضامينها غير قوية بل يوجد فيها اخبار موضوعة منها في باب من شاهد المهدي عج الله تعالی فرجه الشریف في خبر 19فروي فيه عنه مشتملا علي وجود اخ له مسمي بموسي غاب معه مع انه خلاف اجماعنا[29] ومشتملا علي ابقاء ابراهيم بن مهزيار اوان خروجه، ومشتملا علي انه امر ابراهيم بمسارعته مع اخوانه اليه وهو امر واضح البطلان. ومشتملا علي ان وقت ظهور القائم يذهب[30] مع رايات الصفربين الحطيم وزمزم ويبعث الناس ببيعتهم اليه مع انه دلت الاخبار المتواتره علي کون ظهوره بنحو آخرولعل الخبر مما دُس في الاکمال وکان الاعداء يفعلون ذلک قديما وکان يونس بن عبد الرحمان لا يعمل بکل خبر، لدس اصحاب المغيرة بن سعيد.[31] و [32]

درباره ابن مهزيار در کتاب تاظهور [33]تأليف اين جانب (آیت الله طبسی) بحث شده است، که در مورد او چهار نقل وجود دارد و آنها را بررسي سندي و دلالي کرده و به اشکالاتي که در کتاب قاموس و کتاب اخبار الدخيله مطرح شده پاسخ داده اشده است. اشکالاتي که ذکر شد، سبب نمي‌شود که يک شخص به عنوان وضاع و کذاب از رده راويان موثق خارج شود و اين مطالبي که مرحوم تستري بيان فرموده‌اند ادعايي است که اثبات نشده است و جاي بحث و تامل دارد، ولي ما به تبع مرحوم خویي ابن متوکل را توثيق مي‌کنيم. [34]

***

منابعي که به ترتيب اين روايت را نقل کرده اند:

شيخ طوسي از فضل بن شاذان از امام صادق علیه السلام نقل مي‌کند لکن در آن اختلاف بني فلان دارد نه بني عباس و شايد به خاطر تقيه‌اي بوده که در آن زمان وجود داشته است.

اين روايت در منابع اهل سنت نقل نشده است. و اين روايت ـ سوم ـ فقط محتوم بودن نفس زکيه را ثابت مي‌کند.

***

 

بررسی روايت چهارم

اين روايت را به گفته شيخ مفيد، فضل بن شاذان نقل مي‌کند و اولين کتابي که اين روايت را نقل کرده، کتاب کمال الدين است با اين سند:

حدثنا محمد بن الحسن بن احمد (ابن وليد) حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن العباس بن المعروف عن علي بن مهزيار عن عبدالله بن محمد الحجال عن ثعلبة بن ميمون عن شعيب الحذاء مشکل عن صالح مولي بني العذراء قال سمعت ابا عبد الله الصادق علیه السلام يقول: … با همان نقل و متن ارشاد شيخ مفيد.

***

بررسي سندي روايت:

از نظر سند تنها شخصي که جاي بحث دارد، صالح مولي بني العذراء است که مجهول است، البته در نقل ارشاد صالح مولي بني عذراء نيست بلکه صالح بن ميثم است. اگر بن ميثم باشد که همان فرزند ميثم تمار است.[36]

اگر مراد از صالح او باشد در موردش اين توثيقات وجود دارد:

***

ناقلین این روایت:

به هر حال روايت چهارم را علما مورد اعتنا قرار داده‌اند و در كتاب هاي خود آنرا نقل كرده‌اند که عبارتند از:

اما از اهل سنّت کسي اين روايت را نقل نکرده است. از اين روايت تنها چيزي که استفاده مي‌شود زمان قتل نفس زکيه است.

***

 

بررسی روايت پنجم

اين روايت چندين نقل و طريق دارد[38] که بايد يک به يک بررسي شود:

أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن عن يعقوب بن يزيد عن زياد القندي عن غير واحد من أصحابه عن أبي عبد الله علیه السلام أنه قال: قلنا له السفياني من المحتوم فقال نعم و قتل النفس الزكية من المحتوم و القائم من المحتوم و خسف البيداء من المحتوم و كف تطلع من السماء من المحتوم و النداء من السماء من المحتوم فقلت و‌اي شي‏ء يكون النداء فقال مناد ينادي باسم القائم و اسم أبيه(علیهم السلام). [39]

ترجمه: راوى گفت: به امام صادق عليه السلام عرض کرديم: سفيانى حتمى است؟

فرمود: آرى وکشته شدن نفس زکيه حتمى است، وقائم عليه السلام از حتميات است. وفرو رفتن سرزمين بيداء ولشکريان سفيانى حتمى است، وظاهر شدن کف دستى از آسمان حتمى است، وندا از آسمان حتمى است.

عرض کردم: ندا چه خواهند بود؟

فرمود: ندا دهنده اى که به نام حضرت قائم عليه السلام ونام پدرش را ندا خواهد داد.

***

از اين روايت استفاده مي‌شود که قتل نفس زکيه از علائم حتمي است.

اگر چند روايت در کنار هم به حد تواتر يا استفاضه برسند، حتميت قتل نفس زکيه اثبات مي‌شود. ولي اگر آن روايات به حد تواتر يا استفاضه نرسند و مشکل سندي داشته باشند، فقط مي‌توان اصل قتل نفس زکيه را جزو علامات دانست ولي حتميت قتل او را نمي‌توان از علائم حتمي به حساب آورد.

***

ناقلین این روایت:

اما کساني که اين روايت را نقل کرده‌اند عبارتند از:

عجيب اينکه اين روايت را بحار با اين متن و سند ذکر نکرده است. و از قرن چهارم و پنجم تا قرن دوازدهم کسي آنرا نقل نکرده است.

***

بررسي سندي

از نظر سندي اين روايت دو اشکال دارد:

اشکال اول:

اشکال اول در مورد زياد القندي است که نمي‌توان مشکل او را به خاطر کثرت روايات حل کرد چون 13 روايت بيشتر در کتب اربعه ندارد و اين سيزده روايت را نمي‌توان اکثار روايت ناميد. اين شخص جزو رؤوس و سران واقفه است و به گفته نجاشي و ديگران از کساني بوده که از امامت امام رضا علیه السلام توقف کرده است.

مرحوم شيخ در کتاب الغيبة مي‌گويد:

و أما ما روي من الطعن على رواة الواقفة فأكثر من أن يحصى و هو موجود في كتب أصحابنا نحن نذكر طرفا منه. رواياتي در تضعيف واقفه و از جمله همين شخص نقل مي‌کند.[42]

مرحوم خویي نيز در اين باره مي‌گويد:

أقول: لا ريب في وقف الرجل و خبثه و أنه جحد حق الإمام علي بن موسى علیه السلام مع استيقانه في نفسه فإنه بنفسه قد روى النص على الرضا علیه السلام كما مر.

اما مرحوم خویي در انتها روايت او را قبول مي‌کند و مي‌فرمايد:

و قد عده الشيخ المفيد قدس سره في الإرشاد ممن روى النص على الرضا علي بن موسى علیه السلام  بالإمامة من أبيه و الإشارة إليه منه بذلك من خاصته و ثقاته و أهل الورع و العلم و الفقه من شيعته إذا فالرجل من الثقات و إن كان قد جحد حق الإمام علیه السلام و خانه طمعا في مال الدنيا.

فإن قلت إن شهادة الشيخ المفيد راجعة إلى زمان روايته النص على الرضا علیه السلام و لذا قد وصفه بالورع فلا أثر لهذه الشهادة بالنسبة إلى زمان انحرافه.

قلت: نعم إلا أن المعلوم بزواله من الرجل هو ورعه و أما وثاقته فقد كانت ثابتة و لم يعلم زوالها، هذا و في شهادة جعفر بن قولويه بوثاقته غنى و كفاية. [43]

البته مرحوم خوئي از مبنايش در مورد کتاب کامل الزيارات برگشتند، لذا نمي‌توان از اين طريق وثاقت او را ثابت کرد. از طرفي برخي درصددند تمام روايات زياد قندي را قبل از انحراف موثق بدانند، که در اينصورت بعد از انحراف جهتي براي صدور روايت از او نخواهد بود. اگر اين مطلب صحيح باشد رواياتي که سندش به زياد قندي برسد مشکل ندارد ولي بايد راوي قبل و بعدش را بررسي كرد.

 


 

[1]  –قيامهاي زيادي در زمان حضرت امام صادق عليه السلام انجام مي‌شد و حضرت مي‌فرمودند هرکس قيام کند مخارج اهل وعيالش با من است چون حکومت عباسيين بايد متزلزل شود. حال بحثي است راجع به قيامهاي آخرالزمان که آيا قيامهاي قبل از ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف مورد تاييد است يا خير؟ برخي در صدد مخدوش کردن قيامها مخصوصا انقلاب مقدس اسلامي به استناد بعضي روايت مثل روايت کل راية ترفع هستند، که اين روايت هم از نظر سند مشکل دارد وهم از نظردلالت جاي بحث دارد واز جمله رواياتي که به آن استناد مي‌کنند همين روايت است که اکنون اين مورد بحث ما نيست.

[2]شعراء/4

[3]کافي، ج8 ص310، ح483، حديث الفقهاء و العلماء.

[4]مرآة العقول، ج26ص406، ح483.

[5]شرح اصول كافي، 12/435.

[6]مراد از شيطان يا ابليس است و يا انسانهاي شيطان صفت. هر دوي اينها صيحه است و هر دو اينها به گوش همه مي‌رسد.

[7]در مورد کتاب سرور اهل ايمان قبلاً بحث شد که آيا همان کتاب غيبت است يا کتاب منتخب الانوار المضيئه؟

[8]ج3 ص582

[9]در کتاب سروراهل ايمان بجاي اين کلمه، منهم دارد.

[10] –  در کتاب سرور اهل ايمان به جاي آن، الا اخبرکم دارد.

[11]  – مردم جبرئيل را کرارا به قيافه‌هاي مختلف ديده‌اند. مثلا زمان حرکت امام حسين علیه السلام از مکه به کربلا ابن عباس مي‌گويد ديدم جبرئيل با امام حسين علیه السلام بيعت کرد. که در كتابهاي شيعه وسني نقل شده است ومثلا جبرئيل در چهره دحية کلبي ديده شده است. مراجعه کنيد به کتاب سير اعلام النبلاء که يکي از زنان پيامبر به عنوان يکي از افتخارات خود ديدن جبرئيل بيان مي‌کند. حال اگر ما بگوئيم حضرت فاطمه يا حسنين علیهم السلام جبرئيل را ديده‌اند، مي‌گويند شما قائل به نزول جبرئيل و وحي هستيد!!!

[12]  – نکته‌اي که اين روايت دارد رجعت کردن پيامبر وعلي عليهما السلام است که در ابتداي ظهور است. نکته ديگري که بايد توجه داشت اينکه اصل رجعت از ضروريات مذهب شيعه است و تنها در جزئياتش اختلاف وجود دارد.

[13]  – شايد کنايه از حکومتهاي عرب باشد.

[14]در مورد نفس زکيه بايد همان بيان مرحوم مجلسي را که بين خروج وظهور فرق گذاشته قبول کنيم.

[15]  – اين پرچم اگر باز شود صاحب آن بر نمي گردد مگر با فتح وپيروزي.

[16]چرا مي‌گويند ذو الفقار؟ به اين دليل که به هرکس برخورد کند دوچار دو فقر دنيوي واخروي مي‌شود فقر دنيوي اورا از دنيا کوتاه مي‌کند ودر آخرت هم از رحمت الهي محروم مي‌کند وکسي نمي تواند در مقابل او دفاع کند.

[17] بحارالانوار، ج52 ص 307، ب26، ح81

[18] – از اين فراز روايت معلوم مي‌شود اين جريان مربوط به بعد از ظهور حضرت است.

[19]  – به سوي اهل مکه

[20]  – بحارالانوار، ج52 ص 309

[21]سروراهل ايمان في علامات ظهور صاحب الزمان قال في البحار وصرح ايضا في الرياض، بانه للسيد النسابة بهاء الدين علي بن عبدالكريم بن عبدالحميد النجفي النيلي اقول يظهر من صدر الكتاب انه منتخب من كتاب” الغيبة “للسيد بهاء الدين المذكورالذي كان مفصلا فانتخب السيد نفسه من كتابه الغيبة هذا الكتاب وكتبه بخطه ولم يسمه باسم ولما وجد بعض الافاضل الكتاب بخط السيد استنسخه عن خطه بعينه وسماه بهذا الاسم واصل كتابه الغيبة كما يأتي في حرف الغين مختصر من كتاب” الانوارالمضيئة “في احوال المهدي تأليف السيد علم الدين علي بن عبدالحميد بن مختار بن معد الموسوي كما فصلناه في ج 2 ص 442 وذكرنا ان علم الدين كان من مشايخ السيدتاج الدين محمد بن القاسم ابن معية الحسني الديباجي الذي توفى 776 وكان هو من مشايخ الشهيد الاول محمد بن مكي. اول الكتاب ما لفظه وبعد فهذه اخبار منقولة من خط السيد الكامل السعيد السيد علي بن عبدالحميدمن كتاب الغيبة رتبتها على ما وجدتها بخطه وسميتها” سرور اهل الايمان في علائم ظهور صاحب الزمان “راجيا بها لي وله رجوح الميزان يوم تشيب فيه الولدان.فأقول وبالله العصمة وعليه التكلان.وجدت بخطه اول لفظه، قال رحمه الله : فمن ذلك ما صح لي روايته الى آخر كلامه. الذريعة الي اصول تصانيف الشيعة، ج12 ص172و173

[22]  – از اين روايت حتميت قتل نفس زکيه استفاده مي‌شود ولي آيا از آن موارد ديگري مثل زمان و مکان قتل و ساير موارد استفاده نمي شود.

[23]  – بحارالأنوار ج : 52 ص : 289، ب26، ح27.

[24]کمال الدين، ج2ص652 باب 57 ح14.

[25]  – فلاح السائل فصل 19ص

[26] معجم رجال الحديث، ج17 ص285.

[27]معجم رجال الحديث، ج2ص297، 3/86، رقم الترجمه902، ذيل ترجمه احمد بن محمد بن عيسي الأشعري قمي، البته در چندين مورد ذكر نموده است: 4/298، رقم و ترجمه 960؛ 6/98/3079، حسن بن عبدب و…

[28]الإرشاد، باب ذكر العلامات القيام ج : 2 ص : 371

[29]  – نکته اينجاست که ايشان ابتدا مي‌فرمايد اين روايات موضوعه وجعلي است ولي در اينجا مي‌فرمايد خلاف اجماع است. آيا اگر خلاف اجماع بود موضوع مي‌شود؟ لذا اين مطلب جاي بحث دارد.

[30]  – يعني ابراهيم بن مهزيار، يراجع المصدر الظاهر لاوجه لهذا الكلام هنا.

[31]اين شخص به قدري روايت جعل کرده بود که خودش در هنگام اعدام گفته بود که من پنج هزار روايت در روايات شيعه وارد کرده‌ام.

[32] قاموس الرجال، ج9ص614، الاخبار الدخيلة

[33]  – تا ظهور، ج1. ص292

[34]نکته‌اي که در ارتباط با مباحث مهدويت ازکلام مرحوم تستري استفاده مي‌شود، اينکه ايشان برخي روايات کتاب کمال الدين مرحوم صدوق را به دليل وجود وضاعين وجعل آنها زير سوال مي‌برد، اين مطلب اگر چه قطع آور هم نباشد ولي لا اقل براي ما جاي تامل دارد که در ارتباط با روايات مهدويت دست به عصا حرکت کنيم وهر روايتي را در هر کتابي مسلّم و قطعي تلقي نکنيم.

[35]الارشاد، 2/371، باب ذكر العلامات قيام …

[36]اکثر فرزندان او اهل فضل بوده‌اند. برخي از آنها از مفسرين و بزرگان بوده‌اند که فرزند ميثم تمار يکي از آنهاست.

[37]ميثم تمار بيست روز قبل از شهادت امام حسين به شهادت رسيد درحالي که از عمره برمي گشت.

[38]معجم احاديث الامام مهدي ع، ج5 صفحات 167، 168، 169، 187، 191، 197، 229، 232، ج7ص425

[39]الغيبة للنعماني، ص 257، ح15.

[40]اثبات الهداة، ج3ص736

[41]منتخب الاثر، ص455، ح4

[42]و روى ابن عقدة عن علي بن الحسن بن فضال عن محمد بن عمر بن يزيد و علي بن أسباط جميعا قالا قال لنا عثمان بن عيسى الرواسي حدثني زياد القندي و ابن مسكان قالا كنا عند أبي إبراهيم علیه السلام إذ قال يدخل عليكم الساعة خير أهل الأرض فدخل أبو الحسن الرضا علیه السلام و هو صبي فقلنا خير أهل الأرض ثم دنا فضمه إليه فقبله و قال يا بني تدري ما قال ذان قال نعم يا سيدي هذان يشكان في قال علي بن أسباط فحدثت بهذا الحديث الحسن بن محبوب فقال بتر الحديث لا و لكن حدثني علي بن رئاب أن أبا إبراهيم علیه السلام قال لهما إن جحدتماه حقه أو خنتماه فعليكما لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين يا زياد لا تنجب أنت و أصحابك أبدا قال علي بن رئاب فلقيت زياد القندي فقلت له بلغني أن أبا إبراهيم علیه السلام قال لك كذا و كذا فقال أحسبك قد خولطت فمر و تركني فلم أكلمه و لا مررت به

قال الحسن بن محبوب فلم نزل نتوقع لزياد دعوة أبي إبراهيم علیه السلام حتى ظهر منه أيام الرضا علیه السلام ما ظهر و مات زنديقا. الغيبةللطوسي ص : 68

[43]معجم ‏رجال ‏الحديث ج : 7 ص : 319و318، 8/330، رقم 4811 ذيل ترجمه زياد بن مروان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *