شیخ  صدوق با سند خود از فاطمه دختر امام حسین (ع) روایت می‌کند:

غانمه وارد خیمه‌ی ما شد. من دختر کوچکی بودم که دو خلخال طلایی در پاهایم بود. او می‌کوشید آن‌ها را از پایم درآورد و در همان حال می‌گریست. گفتم: چرا گریه می‌کنی ای دشمن خدا!؟ گفت: چرا گریه نکنم، در حالی که دختر پیامبر را غارت می‌کنم. گفتم: خوب غارتم نکن. گفت: می‌ترسم دیگری بیاید و آن را ببرد. گوید: هر چه در خیمه‌ها بود غارت کردند، حتّی جامه‌هایی که بر تنمان بود.

 

 

 

قال الصّدوق:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحسين، عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ (ع) قَالَ: دَخَلَتِ الْغَانِمَةُ [العامة] عَلَيْنَا الْفُسْطَاطَ وَ أَنَا جَارِيَةٌ صَغِيرَةٌ وَ فِي رِجْلِي خَلْخَالانِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الْخَلْخَالَيْنِ مِنْ رِجْلِي وَ هُوَ يَبْكِي، فَقُلْتُ مَا يُبْكِيكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ؟ فَقَالَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ أَنَا أَسْلُبُ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقُلْتُ: لَا تَسْلُبْنِي، قَالَ أَخَافُ أَنْ يَجِي‏ءَ غَيْرِي فَيَأْخُذَه،ُ قَالَتْ: وَ انْتَهَبُوا مَا فِي الْأَبْنِيَةِ حَتَّى كَانُوا يَنْزِعُونَ الْمَلَاحِفَ عَنْ ظُهُورِنَا.[1]


[1]– امالی: 139 ح 2، البحار 45: 82 ح 9.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *