محمّد بن ابی طالب:
جون غلام ابوذر غفاری که سیهفام بود آمادۀ نبرد شد. امام حسین (ع) به او فرمود: از طرف من آزادی. تو در پی ما آمدی تا به عافیت برسی، خود را به راه ما گرفتار مکن. گفت: ای پسر پیامبر! من در دوران خوشی ریزهخوار شما بودم، اینک در سختی رهایتان کنم؟ به خدا گرچه بدبو و کم آبرویم و چهرهام سیاه است، بهشت را ارزانیام دار تا بویم خوش و شرافتم افزون و چهرهام سفید شود. نه به خدا، هرگز از شما جدا نمیشوم تا این خون سیاه به خونهای شما آمیزد. سپس به جنگ پرداخت و چنین رجز میخواند:
کافران، ضربههای شمشیر این غلام سیاه را چگونه میبینند که در دفاع از فرزندان محمّد میجنگد؟
با دست و زبان از آنان دفاع میکنم و در روز قیامت امید بهشت دارم.
آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. امام حسین (ع) به بالین او آمد و فرمود: خداوندا چهرهاش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشورش کن و بین او و محمّد و آل محمّد آشنایی آور.
قال محمّد بن أبی طالب:
ثمّ تقدّم جون مولى أبي ذرّ الغفاريّ، و كان عبداً أسود، فقال له الحسين (ع): أنت في إذن منّي، فإنّما تبعتنا طلباً للعافية، فلا تبتل بطريقنا.
فقال: يا ابن رسول اللّه، أنا في الرّخاء ألحس قصاعكم، و في الشدّة أخذلكم؟! و اللّه إنّ ريحي لمنتن، و إنّ حسبي للئيم، و لوني لأسود، فتنفّس عليّ بالجنّة، فيطيب ريحي، و يشرّف حسبي، و يبيضّ وجهي، لا و اللّه لا افارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الأسود مع دمائكم.
ثمّ برز للقتال، و هو [ينشد و] يقول:
كيف يرى الكفّار ضرب الأسود بالسّيف ضرباً عن بني محمّد
أذبّ عنهم باللّسان و اليد أرجو به الجنّة يوم المورد
ثمّ قاتل حتى قتل، فوقف عليه الحسين (ع)، و قال: اللّهمّ بيّض وجهه، و طيّب ريحه، و احشره مع الأبرار، و عرّف بينه و بين محمّد و آل محمّد.[1]
[1]– تسلیة المجالس و زینة المجالس 2: 292، مقتل الخوارزمی 2: 19 مختصراً، اللهوف: 47، مثیر الاحزان: 63 مع اختصار، البحار 45: 22، العوالم 17: 265، اعیان الشیعة 1: 605.