اخلاق در قرآن ۲۲۸

آیت الله صدیقی؛ ۶ / اردیبهشت / ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

«کلمات تامّه» همان اَسماء حُسنای پروردگار متعال است

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ * يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ[2]»؛ از این حُسن انتخاب «آقای سلطانی» و همراهانشان تشکر می‌کنیم. بعضی از آیات خیلی شیرین است. این هم از آن آیات بسیار دل‌انگیز، آموزنده و آرام‌بَخش است. پروردگار متعال در این سوره‌ی مُبارکه به صورت‌های مُختلف جریان حقّ و باطل و ایمان و کُفر را به نَحوی مَطرح فرموده‌اند. برای اهل ایمان تَشویق و برای کُفّار و افرادی که به دنبال شیطان هستند، عذاب، جَهنّم و اَنواع مَسائل را دارد. ولی عُمدتاً دعوت به ایمان و پَرهیز از کُفر و باطل است. و برای روشن‌کردن این دو جبهه، مُمثّل‌کردن این دو اردوگاه خداوند متعال با زبان مَثَل با بَندگانش صحبت کرده است. «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ»؛ خداوند متعال در بعضی از جاها مَثَل زده است، مانند مَثَلی که در مورد «بَلعم باعورا[3]» دارد: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ[4]»؛ یا مَثَلی که در مورد عُلمای یَهود دارد: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا[5]»؛ یا «يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا[6]»؛ در آن‌جا دعوت به رَویه و دقّت نیست؛ ولی در این‌جا پروردگار متعال از ابتدا پیام این آیه این است که این‌جا جای تأمُّل و تَعمُّق و پژوهش و تَحقیق است. نَظر نیست؛ باید رأی پیدا کنید. رؤیت باطنی است؛ باید به رَویه برسید. «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا»؛ آیا فکر نکردی، دقّت نکردی یا فکر نمی‌کُنی، دقّت نمی‌کُنی که خداوند متعال «كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا»؛ چه مَثَلی؟ «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ». مَثَلی که خداوند متعال مَطرح فرموده است، مَثَل کُلّاً استفاده‌ی از اُمور مَحسوس برای تَبیین اُمور مَعقول است. آنچه که نامَحسوس است و عقل باید آن را اِدراک بکند و یا در مراحل بالاتری آدم به آن برسد، مُقدّمتاً باید یک برداشتی از آن داشته باشد، فَهمی از آن داشته باشد و برای این‌که مَطالب عَمیق را برای توده‌ی مردم قابل فَهم بکنیم، مَثَل بهترین کمک است که ذهن اَشخاص را ابتدائاً به آن چیزهایی که به آن مأنوس بودند و اِدراک همیشگی از آن داشتند، از آن به اُموری که نامَحسوس است مُنتقل می‌کنند و توده‌ی مردم مَعمولاً فَهم‌شان از طَریق مَثَل است. لذا خداوند متعال هم در بعضی از آیات دارد که خداوند از هر مَثَلی برای هدایت بَندگانش استفاده کرده است. در این‌جا هم «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا»؛ خداوند مَثَلی را اِلقاء فرموده است. آن مَثَل چه چیزی است؟ مَثَل کلمه‌ی طیّبه و کلمه‌ی خَبیثه است. «کلمه» اَلفاظ و حُروفی در کنار هم قرار می‌گیرد و مَجموعه‌ی این حُروف یا اَلفاظ آنچه که در ضَمیر انسان هست، در باطن انسان هست، این را برای مُخاطب روشن می‌کند. تا در باطن هم هست، کسی خبر ندارد، بُروزی ندارد، ظُهوری ندارد. «الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه[7]»؛ «تا مَرد سخن نگفته باشد     *****     عیب و هُنرش نَهفته باشد[8]». وقتی حرف می‌زند، دَرجه‌ی علمی‌اش، بَلاغتش، فَصاحتش، اَصالتش، ثَباتش و در بسیاری از موارد آن مسائل روانی‌اش که مثلاً چه‌قَدر محبّت دارد، چه‌قَدر‌ گرم است یا چه‌قَدر جَفا دارد، همه‌ی این‌ها در اَلفاظ اشخاص می‌توانند با گُفتار رَوانکاوی بکنند و به دَرجات عواطف انسان، مَعلومات انسان، وجدانیّات انسان و فرهنگ انسان پِی ببَرند. بنابراین هرچیزی که ما فی‌الضّمیر را به عَیان مُبدّل می‌کند، باطن را روشن می‌کند، به او کلمه اِطلاق بشود، خلاف فَهم عُمومی نیست. بر این اَساس که کلمه اِظهار ما فی‌الضّمیر است، خداوند باطن است، پروردگار متعال غیر حِسّی است و تمام آنچه که خداوند آفریده است، همه پیام دارند و به تَعبیر خودِ قرآن کریم همه آیه هستند. آیه هستند، یعنی آنچه که اگر این‌ها نبود ما نمی‌دیدیم، ما نمی‌فَهمیدیم، برای ما مُضمَر بود، برای ما سِرّ بود. ولی با یکایک این موجوداتی که مَخلوق خداوند هستند، انسان پِی به خدا می‌بَرد. همه‌ی این‌ها فِلش هستند، عامل پیام مَعرفت هستند. اگر کسی اَهل توجّه باشد، در مَکتب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تربیت شده باشد، هرچه می‌بیند ابتدا خداوند را می‌بیند. چون همه‌چیز اصلاً فلسفه‌ی وجودی‌اش این است که آفریدگاری دارد، ناظمی هست، حَکیمی هست، حساب و کتابی هست. همه‌ی این‌ها در همه‌ی موجودات قابل دَرک است. چون هر موجودی پیام دارد به آنچه که برای ما روشن نبوده است، برای ما مُضمَر بوده است و این را ظاهر می‌کند، بنابراین تمام موجودات کلمات هستند. و خداوند متعال هم به این تَصریح فرموده است: «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي[9]»؛ به طور اِطلاق همه‌ی موجودات کلمات خداوند متعال هستند و همه پیام دارند، همه مُظهر چیزی است که برای ما مُضمر هستند؛ ولی بعضی از کلمات، کلمات تامّه هستند؛ «تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلًا[10]». سلسله‌ی جَلیله‌ی انبیاء (علیهم السلام) که خداوند متعال در مورد حضرت مَسیح (علیه السلام)، به عُنوان کلمه‌ی خودش از ایشان یاد کرده است. یا کلمات تامّات آن کلماتی است که وقتی باز شده است، مَجموعه‌ی کلماتی شده است که کتاب آفاقی را تشکیل می‌دهند. این‌ها همه نَشر وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. تا مَتوی بوده، کلمه‌ی تامّه بوده هیچ‌کسی خبر نداشته است؛ ولی وجود نازنین آن‌ها وقتی باز می‌شود، همه‌ی عالَم می‌شود. لذا «رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[11]» است. کُوْن جامع هستند؛ هم غیب و هم شُهود در وجودشان هست و هم عوالِم مُختلف از جَماد تا نَبات تا حَیات حیوانی و انسانی و مَلَکی و عَقلانی همگی در وجود نازنین حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) که کُوْن جامع هستند، این‌ها هم مَخازن علم پروردگار متعال هستند و هم مَخازن همه‌ی مَخلوقات هستند؛ «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[12]». «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ[13]»؛ حتی چهارپایان و همه‌ی این‌ها را خداوند متعال می‌فرماید که ما اِنزال کردیم. در یک جایگاهی جَمع همه‌ی این‌ها جَمع بوده است، در یک وجود بَسیطی حاوی همه‌ی این‌ها بوده است و خداوند متعال از آن مَخزن تَنزُّل داده است و موجوداتی در مَراتب مُختلف وجودی شده‌اند که وجود مَقول به تَشکیک است و آن چیزی که وجود تامّه است، همه‌ی دَرجات پایین را یک‌جا دارد. لذا آن‌ها کلمات تامّه‌ی پروردگار عظیم هستند که در دعاها هم وقتی ما به کلمات تامّات قَسم می‌دهیم، در واقع به همان اسم اَعظم قَسم می‌دهیم که حاوی همه‌ی اَسماء حُسنای پروردگار، اَسماء جَلالیه و جَمالیه‌ی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.

ویژگی‌های شَجره‌ی طیّبه‌ای که قرآن کریم مَطرح فرموده است

«كَلِمَةً»؛ مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) در این «كَلِمَةً» نکته‌ای دارند و می‌فرمایند که به صورت نَکره درآمده است. حالا می‌گوییم چرا؟ ایشان می‌گویند: این نَکره حکمتی دارد. «كَلِمَةً طَيِّبَةً»؛ خداوند متعال کلمه‌ی طیّبه‌ای را مَثَل می‌زند که این کلمه‌ی طیّبه‌ «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ». این کلمه‌ی طیّبه‌ مَقول است، نامَحسوس است؛ ولی خداوند متعال یک چیزی را مَطرح می‌کند که برای ما قابل فَهم است، مَحسوس است، مَلموس است و می‌توانیم باتوجّه با این، به آن پِی ببَریم. «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ»؛ کلمه‌ی طیّبه‌ مانند شَجره‌ی طیّبه‌ است. حالا وقتی آدم درخت را به نظر بیاورد، برایش خیلی روشن است. هیچ اِبهامی ندارد که درخت با گیاه مُتفاوت است، درخت با خوشه مُتفاوت است، این گیاهان یا خوشه‌ها مانند گندم این‌ها ریشه‌ی ثابتی ندارند. یک چند روزی بُروز می‌کنند و یا دِرو می‌شوند و از بین می‌روند. اما درخت این‌جور نیست. مَخصوصاً هرچه درخت کُهن باشد، نشانه‌ی این است که این ریشه‌های عَریق و عمَیق دارد. «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ»؛ درخت یک اَمر مَحسوس است، همه هم می‌شناسند. اما کلمه‌ی طیّبه که مَثَل شَجره‌ی طیّبه‌ است، شما از این صفاتی را برداشت کنید، بعد مُنتقل بشوید به آن اَمر مَعنوی، به آن اَمری که پایدار است و مِنهای عوارض مادی شَجره او یک چیز بالاتر و فَراتری است. حالا این شَجره‌ی طیّبه‌ چه ویژگی‌هایی دارد؟ یک: «أَصْلُهَا ثَابِتٌ»؛ اوّلاً ریشه دارد. این یک ویژگی است که درختِ پاک، درختِ ریشه‌دار است. هر درختی شَجره‌ی طیّبه‌ نیست. یکی از ویژگی‌های شَجره‌ی طیّبه‌ این است که این ریشه دارد. وقتی ریشه دارد، در برابر طوفان‌ها، در برابر سیل‌ها، در برابر اَنواع آسیب‌هایی که اَمر بی‌ریشه با برخورد به آن‌ها از بین می‌رود، این از بین نمی‌رود. این مُحکم است و در اَعماق زمین حُضور دارد. لذا خودش را نگه می‌دارد. با توجّه به ریشه‌دار بودن یک ثَباتی دارد، یک استحکامی دارد، یک مُقاومتی دارد. «أَصْلُهَا ثَابِتٌ»؛ اَصل این‌که ریشه دارد، دوّم این‌که ریشه‌ی ثابت دارد. این عَرضی نیست، عَمیق است. این ریشه در عُمق زمین حُضور دارد؛ لذا ثابت است.

نکته‌ی بعدی این است که این بالَنده است؛ ایستا نیست، راکد نیست. این پویاست، این پیش‌رَونده است، این رَشید است و رُشد می‌کند. «فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ»؛ مَعلوم می‌شود یک حقیقتِ ریشه‌دار ثابتِ غیر قابل شکست است؛ ولی در عین ثَبات و استحکام و مُقاومت، در مَسیر تعالی و رُشد هست تا جایی که رُشدش هم مُتوقّف نیست. رُشدش این‌جور نیست که در یک فَضایی و تا یک حَدّی باشد. «وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ»؛ این ساقه‌اش در مسیر تَعالی فَضا را درنَوردیده است. دیگر از جَوّ زمین به آسمان سر زده است. باید از آن‌جا خبرش را گرفت؛ «وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ». این هم یکی از ویژگی‌های شَجره‌ی طیّبه است. بالَندگی، مُتوقّف نبودن، ارتجاء نداشتن، همواره در مسیر حرکت به سوی آسمان هست و آن‌قَدر اُوج گرفته است که ساقه‌اش در آسمان حُضور پیدا کرده است.

ویژگی بعدی‌اش این است که «تُؤْتِي أُكُلَهَا»؛ این‌جور نیست که این فقط فَرع دارد که فَرع هم ساقه را شامل می‌شود، هم شاخه را شامل می‌شود، هم برگ را شامل می‌شود و هم میوه را شامل می‌شود. ولی در میان این بَرکاتی که در فَرع بالَنده، فَرع مُرتفع خداوند متعال یاد کرده است، توجّه به این نکته است که شاخه و برگ و ساقه و این‌ها همگی مُقدّمه‌ی آن ثَمره است. درختی که ثَمر ندارد، آن درخت به درد دَرب و دیوار و احیاناً سوختن می‌خورد. ولی از درخت میوه مُواظبت می‌کنند تا از میوه‌اش بَهره بگیرند و برای ادامه‌‌ی حَیات از او استفاده کنند. «تُؤْتِي أُكُلَهَا»؛ پس یک مَسأله‌ ریشه‌دار بودن است، در مُقابلش موجودات ذی‌حَیات نَباتی داریم که این‌ها ریشه ندارند. در یک مَقاطعی گُل هست، ریحان هست و خیلی هم خوب است، بَشر هم از آن استفاده می‌کند؛ ولی «زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[14]» است. این چیزهایی که ریشه ندارند، یک روز هست؛ اما روز بعد که آدم می‌آید گُل را ببیند، می‌بیند که پَژمُرده شده و ریخته شده است. این‌هایی که ریشه ندارند، تا آدم می‌آید از آن استفاده کند، می‌بیند که از دست رفت. «الدُّنْيَا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُ[15]»؛ آدم را سرگرم می‌کند و آدم از مَقصد باز می‌ماند. راهش را نمی‌رود، چشمش را باز می‌کند که استفاده کند؛ اما می‌بیند از دست رفته است. سَیَلان داشته و هیچ‌چیزی از او باقی نمانده است. ولی این شَجره‌ی طیّبه اَصلی دارد که این اَصل مُقاوم هست. هیچ طوفانی، هیچ موجی و هیچ آسیبی نمی‌تواند این را تکان بدهد؛ نمی‌تواند این را بشکند. این عزیز است، غیرِ مَغلوب است؛ «أَصْلُهَا ثَابِتٌ». فَرع آن هم که به آسمان سر کشیده است که هم ساقه است، هم شاخه‌ها دارد، هم برگ دارد و هم میوه دارد. یک شَجره‌ای که طیّبه است. طیّب به مَعنی دلپَذیر است. در مُقابل خَبیث چیزی که فطرت انسان از او اِشمئزاز دارد. نفرت دارد، قابل پَذیرش نیست، مَقبولیّت پیدا نمی‌کند. طیّب را هم مُطلق بیان کردند تا شامل اَنواع اُموری که موجب دلپَذیری می‌شود. مَنظر آن زیباست. طیّب است که وقتی آدم نگاه می‌کند، از این خوشش می‌آید. آن جَمالش آدم را مُبتهج می‌کند، بوی خوشی دارد. نفرموده است در چه چیزی طیّب است. این دلپَذیر است و دلپَذیر بودنش هم همه‌جانبه است. هم جَمال دارد، هم عطرآگین است، هم شیرین است، هم لَذیذ است، هم سایه دارد؛ آدم با آن آرامش پیدا می‌کند. آنچه که موجب دلبَری می‌شود، دلِ آدم را می‌بَرد، دل او را قبول می‌کند، در خودش جای می‌دهد، اَبعاد مُختلفش می‌تواند مِصداق طیّب باشد. بنابراین شَجره‌ی طیّبه که کلمه‌ی طیّبه را به آن تَشبیه کردیم، اگر موجودی بود که اوّلاً ریشه داشت، ثانیاً ایستا نبود، مُلتجأ نبود، ثالثاً اُوج آن سَقف نداشت و دارای لوازم میوه‌دادن بود که شاخه‌ها، برگ‌ها هرآنچه که موجب طیّب‌بودن و دلپَذیربودن در آن بود و نهایتاً این شَجره برای ثَمره است. این شَجره، شَجره‌ی مُثمر است. اصلاً برای همین است که کامِ انسانیّت را شیرین کند و روح آدمیّت را تَغذیه کند. هم موجب اِبتهاج و لذّت می‌شود و هم موجب حَیات و دَوام حَیات می‌شود.

شَجره‌ی طیّبه‌ بر اَساس نظام حَکیمانه توسعه پیدا می‌کند

«تُؤْتِي أُكُلَهَا»؛ این میوه‌اش را می‌دهد، اگر «كُلَّ حِينٍ» هم نبود، «تُؤْتِي» که به صیغه‌ی مُضارع گفته شده است، می‌شد اِستمرار را از آن فَهمید. ولی برای تأکید حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) «كُلَّ حِينٍ» را هم آورده است. این میوه می‌دهد، درخت بی‌ثَمر نیست، عالِم بی‌عمل نیست. این درخت مُثمری است که ثَمره‌اش مانند درخت‌های دنیا نیست. شما هر درختی را در دنیا پیدا کنید میوه‌اش فَصلی است، موسمی است. اما این دلیل بر این است که این درخت دنیا نیست و ماوَراء دنیاست، این است که «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ»؛ همیشه میوه‌اش در دَسترس نُفوس مُستعده هست؛ «كُلَّ حِينٍ». ولی میوه‌دادنش هم دل‌به‌خواهی نیست؛ همه‌ی حرکات و ثَمراتش «بِإِذْنِ رَبِّهَا» است. هم این‌که حساب و کتابی در آن هست؛ این درخت، درختِ خودرُو نیست؛ باغبان این درخت را بر روی حساب کِشت کرده است و حساب و کتابی بین آن اَصل و این فَرع و آن شاخه‌ها و بَرگ‌ها و این میوه وجود دارد. و این‌که چه زمانی میوه بدهد و به چه کسی بدهد. «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»؛ این نشانه‌ی نظام‌مَند بودن این کلمه‌ی طیّبه است. یک کلمه‌ی طیّبه‌ای است که گویا از دریا حکمت نَشأت گرفته است. ریشه‌دار بودنش، سر از اَفلاک درآوردنش، میوه‌دادنش همگی بر اَساس یک نظام حَکیمانه و نظام دلپَذیر بوده است؛ «بِإِذْنِ رَبِّهَا».

شَجره‌ی طیّبه‌ بر اَساس نظام حَکیمانه توسعه پیدا می‌کند

«وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛ این هم باز خیلی دلِ آدم را می‌بَرد. خداوند متعال دنبال این است که فرموده است: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ[16]»؛ خداوند می‌خواهد با ما رفاقت کند. این‌جا «تَعَقَّلُون» را نفرموده است، «تَتَفَکَّرُون» را نفرموده است؛ فرموده است: «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛ تا مُتذکّر بشوند، دلشان وَصل بشود. این غفلت حاجب است، نِسیان حاجب است و ذکر در مُقابل ذکر و نِسیان است. ما با این شکل این را تابلو کردیم تا دلتان را بیدار کنیم. جُزء بیداردلان باشید و دلِ بیدار دلی است که همیشه صاحبش را در خودش دارد. هیچ‌وقت صاحبش را رَها نمی‌کند؛ بدون صاحبخانه نیست. «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ[17]»؛ در این حَرم حَریم دارد و صاحب حَرم این حَرم را لحظه‌ای خالی نمی‌کند. «لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛ شاید با توجّه به این نکته این‌ها اَهل ذکر باشند و از غفلت و نِسیان و حجاب‌هایی که مانع یادِ خدا می‌شود، از این‌ها نجات پیدا کنند.

کسی که جلوه‌ی حقّ باشد، او هم سراسر خیرِ مَحض است

یکی مَسأله‌ی کلمه است، دوّم مَسأله‌‌ی طیّبه است، سوّم مَسأله‌‌ی اَصل است، چهارم مَسأله‌‌ی فَرع است، پنج مَسأله‌‌ی میوه‌ است، ششم مَسأله‌‌ی اِستمرار و دَوام مُثمربودن است، هفتم مَسأله‌‌ی اِذن رَبّ است و هشتم همه‌ی این‌ها مُقدّمه است که دل بیدار بشود و به دلبَر و صاحبِ دل وَصل بشود. حالا این کلمه‌ی طیّبه‌ای که مانند شَجره‌ی طیّبه است، چه کسی مُراد از این کلمه‌ی طیّبه‌ است؟ در این‌که چه چیزی مُراد است هم روایات مُختلف و مُتنوّع است و هم در تَفاسیر اُمور مُختلفی را به عُنوان کلمه‌ی طیّبه‌ای که می‌تواند این ویژگی‌هایی که پروردگار متعال در این آیه‌ی کریمه بیان کرده است را داشته باشد. بعضی‌ها گفته‌اند که این عبارت است از فَرد مؤمن؛ مؤمن «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ[18]»؛ حضرت عیسی‌بن‌مریم (علیه السلام) برحَسب نَصّ قرآن کریم در همان بَدو تولّد گفت: «جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ[19]»؛ این همان «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ» است. هرجایی باشم در همه‌ی شرایط وجود من بَرکت دارد. «جَعَلَنِي مُبَارَكًا»؛ خودم که نیستم؛ «بِإِذْنِ رَبِّهَا» است. خودم نیستم؛ ولی خداوند وجودِ من را هرجایی باشم بَرکت قرار داده است. و در مورد حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) هم دارد که «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ» که همه‌ی این‌ها بالعَرَض هستند. بالاَصاله خداوند متعال «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ» است. «الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ[20]»؛ خداوند خیرِ مَحض است؛ لذا کسی که جلوه‌ی خداست، او هم خیرِ مَحض است. هیچ عارضه‌ای که برای کسی ضَرر داشته باشد، ندارد. او سلامِ مُطلق است؛ «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ[21]». بعضی‌ها گفته‌اند که این‌گونه نیست و مُراد ایمان است. ایمان این ویژگی را دارد. بعضی‌ها گفته‌اند که وجود نازنین نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برحَسب روایت اَصل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، فَرع حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، شاخه‌ها یا عُلوم آن‌هاست و یا ائمه‌ی اطهار (علیهم السلام) هستند، میوه‌اش حضرت زهرا (سلام الله علیها) است و برگ‌هایش هم شیعیان هستند که ظاهراً مرحوم «آقای طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) یا یکی دیگر از مُفسّرین است که از «آلوسی[22]» نَقل کرده است که این حدیث را از قُول شیعه مَطرح کرده است و می‌گوید: این‌ها از این حرف‌ها زیاد می‌زنند. بعد هم ایشان از طریق اهل‌سُنّت همین روایت را آورده‌اند. آلوسی با این‌که سیّد است، ولی به شیعه یک عِناد خاصّی دارد. به هر مُناسبتی زَهرش را ریخته است و بدتر از آلوسی هم یک سیّد دیگری است. یا آن مُفسّر روشنفکر اهل‌سُنّت «رشید رضا[23]» صاحب «المنار» است. غَرض این است که تفسیر المنار سراسر تفسیر مادی است. هر مُعجزه‌ای را وَحشت دارد که در مَقام مُعجزه توجیه کند و در مقام اِنکار فَضائل اهل‌بیت (علیهم السلام) است.

اقدام مؤثر عُلمای دین در برابر کسی که کتاب انحرافی نوشته بود

خداوند مرحوم آقای «محمّدی گیلانی» اُستاد شیرین درس ما را رَحمت کند. خیلی شیرین درس بودند. در دوران ریاست دادگاه انقلاب هم گاهی تلویزیون از ایشان سؤال و جواب یا مُصاحبه‌ای داشت، همه خوششان می‌آمد. هم خیلی شمالی صحبت می‌کردند، لَهجه داشتند و هم این‌که مَثَل‌هایی که می‌زدند جلسه خیلی شاداب بود. این کتاب «شهید جاوید» که «صالحی نجف‌آبادی» نوشت، خیلی کتاب پَرتی است! هم مُستند نیست، هم هوچی‌گری دارد و هم رَسماً این کارِ عصمت است. مثلاً امام حسین (علیه السلام) اگر می‌دانستند که جایز نبود و رفت و خودش را به کُشتن داد و از این قَبیل حرف‌هاست. در شهر قُم کوچه‌ی آبشار، کوچه‌ی فاضل سر کوچه منزل آقای محمّدی گیلانی (رحمت الله علیه) بود. چون اُستاد ما بودند، گاهی با ایشان تا منزلشان می‌رفتیم. یا به مُناسبت‌ها به منزل ایشان می‌رفتیم. منزل صالحی نجف‌آبادی هم در اِمتداد همان کوچه بود. آقای محمّدی گیلانی (رحمت الله علیه) می‌گفتند: من به خانه‌اش رفتم و گفتم: این‌ حرف‌هایی که در این کتاب زده‌ای حرف‌های تو نیست؛ حرف‌های وَهّابی‌هاست. گفت: خیر، از کُجا می‌گویید؟ یک نگاه کردم و دیدم تفسیر المنار در منزل ایشان است. گفتم: از همین‌ها درآورده‌ای. خداوند ایشان را رَحمت کند. آن‌ها هم ضَرر کردند، ضَربه زدند، موجب خَدشه‌دار شدن بعضی از مُوجّهین حوزه شدند. فَضا هم فَضای انقلاب بود؛ هرکسی مُخالفت می‌کرد تَلقّی می‌شد که اصلاً دارند با انقلاب مُقابله می‌کنند. ولی هم مرحوم آقای «سیّد ابوالحسن اصفهانی[24]» (رضوان الله تعالی علیه) یک پاسخ کوتاهِ خیلی زیبایی دارند. در رأس آن‌ها علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) عبارات کوتاه، ولی کوبَنده و قاطع داشتند. و مرحوم «آقای صافی» (رحمت الله علیه) در برابر این شهید جاوید، «شهید آگاه» که کتاب زیبایی بود را نوشتند. یک کتابی را هم داماد حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) مرحوم «آقای اشراقی» (رحمت الله علیه) با مُشارکت مرحوم «آیت الله فاضل لنکرانی» (رضوان الله علیه) نوشتند که اسم کتاب الآن در ذهنم نیست؛ ولی در آن زمان خوانده بودم. این‌ها خیلی مُستند علم امام را تَبیین کردند و توجیه کردند ائمه (علیهم السلام) با این‌که می‌دانستند، علم‌شان علم الهی بود، خداوند که می‌داند امام حسین (علیه السلام) بَناست کُشته بشود، چرا «شِمر» را آفرید؟! آن علم تکلیف‌آور نیست؛ آن علم به هندسه‌ی عالَم است. این‌ها می‌دانند که مَحکوم این عالَم هستند. به علاوه تَکلیف خودش راه نشان‌دادن برای دیگران است که جان خود را بده، ولی دین خود را نَده. و نشان می‌دهد که رسیدن به بهشت «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا[25]»، سراسر خِلقت این عالَم امتحان است. باید در امتحان به کُشته‌شدن هم تَن داد؛ زیرا امتحان است. غَرض این است که در اَبعاد مُختلف به میدان آمدند و به صورت مُفصّل پاسخ دادند. مع‌ذلک او بر اعتقاد خودش پافشاری کرد. بعد هم که این مُرد، بعد از او «سُروش» از حرف‌های او استفاده می‌کرد. گاهی که بنده حرف‌هایش را می‌شنیدم، خیلی تَجلیل می‌کرد که او قُرُق را شکست و به میدان آمد.

نظر مرحوم آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) در مورد «کلمه‌ی طیّبه»

«تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛ مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) همه‌ی این چیزهایی که گفته شده است را نَقل می‌کنند و بعد هم می‌گویند: این نَکره آوردن به گونه‌ای است که شامل همه‌ی این‌ها می‌شود. یعنی هرچیزی که این ویژگی‌ها را دارد، بخواهد کلمه‌ی توحید یعنی «لا اِلهَ الّا الله» باشد، بخواهد عمل صالح باشد، بخواهد مَرد عارف باشد، بخواهد کارِ خیر باشد؛ هرکاری که ریشه داشته باشد و بالَنده باشد و برای جامعه مُثمر و مُفید قرار بگیرد و خودسَرانه و از روی هَوا و هَوس نباشد، به اِذن الهی باشد، مِصداق کلمه‌ی طیّبه هست. این را می‌گویند از نظر عبارت این‌گونه است، اِطلاق دارد. ولی سیاق آیه اِقتضاء می‌کند که بگوییم مُراد کلمه‌ی «لا اِلهَ الّا الله» یعنی توحید است. آن اَصلی که بالَنده است، نامیراست، در طول تاریخ طُغیان طاغوت‌ها، ظُلم ظالمین، هَوس فاجرین هیچ‌چیزی نتوانسته این را از بین ببَرد، ریشه‌دارترین اَصل است، اَصل توحید است و همه‌ی فَضائل به این اَصل مُترتّب می‌شود. لذا اگر ایمانِ توحیدی نباشد، شما بهترین خدمت به جامعه را هم انجام بدهید، برایتان ماندگار نیست. «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ[26]»؛ شما بروید یَتیم‌خانه درست کنید، در مورد بعضی‌ها یک حرف‌هایی می‌زنند که آدم خوب است در جلسه‌ی داش‌مَشتی‌ها از آن حرف‌ها بزند؛ ولی قابل فَهم است؛ آن چیزها قابل فَهم است. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در مَسیر عُبورشان دیدند کسی رفت و از مَغازه‌ای چیزی دُزدید، بعد هم رفت احسان کرد، اِنفاق کرد. به او گفتند: این چه کاری بود؟! دُزدی می‌کُنی و بعد هم ایمان خودت را بخاطر دنیای دیگران خراب می‌کُنی؟! گفت: مَگر شما قرآن نخوانده‌اید. فرمودند: چرا خوانده‌ام. گفت: مَگر خداوند نفرموده است: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[27]» و از آن طرف هم فرموده است: «وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا»؛ ما یک دُزدی کردیم، یک نُمره از ما کم کمی‌شود؛ ولی یک احسان کردیم و 10 برابر آن برایمان می‌ماند. به تَعبیر ما حضرت امام صادق (علیه السلام) فرموده باشند: «حفظت ‌شیئا و غابت عنک اشیاء[28]»؛ مَگر نمی‌دانی قرآن فرموده است: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ[29]»؛ این تقوای فکری همان اعتقاد راسخِ به وَحدانیّت خداوند متعال است؛ به این‌که «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ اِلَّا الله (تَبارَکَ وَ تَعالَی)». خداوند متعال را با آن صفاتش که جُز مُوحّد نمی‌تواند قبول بکند آدم بپذیرد، ایمان توحیدی پیدا می‌کند و همه‌ی اَعمال حَسنه مُتّکی به ایمان است. لذا «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً[30]»؛ بدون ایمان توحیدی هرقَدر ایثار، اِنفاق، اِطعام، مُقابله‌ی با ظُلم هرچه باشد بی‌ریشه است؛ اَصل ندارد. چون اَصل ندارد، مِصداق آن آیه‌ی بعدی است که فرمود: «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ»؛ این جُثّه است. ریشه که ندارد، این لاشه است که در این‌جا اُفتاده است. لذا هیچ نَفعی ندارد. محلّ پیداش کِرم‌ها و عُفونت است و همه‌اش ضَرر است. چیزِ بی‌ریشه مانند لاشه می‌ماند، مانند جُثّه‌ی بی‌روح می‌ماند؛ لذا خَبیث است. دل را می‌زند، طَراوتی ندارد، رُشدی ندارد، حَیاتی ندارد. و «مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ»؛ با هر بادی می‌لَرزد و می‌اُفتد. هیچ ثَباتی ندارد. مرحوم علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند: اَصل این است که این کلمه‌ی توحید است و همه‌ی خیرات به این مُنتهی می‌شود. «و الذي يعطيه التدبر في الآيات أن المراد بالكلمة الطيبة التي شبهت بشجرة طيبة من صفتها كذا و كذا هو الاعتقاد الحق الثابت فإنه تعالى يقول بعد و هو كالنتيجة المأخوذة من التمثيل: يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ[31]»؛ این کلمه‌ای که در آن‌جا آمده است، همان قولِ ثابت است. «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ. الآية و القول هي الكلمة[32]»؛ که فرمود: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً». «و لا كل كلمة بما هي لفظ بل بما هي معتمدة على اعتقاد و عزم يستقيم عليه الإنسان و لا يزيغ عنه عملا[33]»؛ اُستوار است و هیچ‌وقت مُنحرف نمی‌شود. بعد فرمودند: «و بهذا يظهر أن المراد بالممثل هو كلمة التوحيد و شهادة أن لا إله إلا الله[34]»؛ ولی حقّ شهادت است که فرمودند اعتقاد به جنان است، عمل به اَرکان است و اِقرار به لِسان است. حقّ شهادت است. و مؤمنین از این نظر که «قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا[35]» در چند آیه گویا این توضیح داده شده است که فرمود: «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ[36]». و در آیه‌ی دیگری تَثبیت دنیا و آخرت بیشتر بُروز داده شده است؛ «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ[37]». مُنتها گاهی خداوند متعال بدون مَلائکه تَثبیت می‌کند که در مورد پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) چند آیه است. یکی نُجومی نازل‌کردن قرآن کریم است؛ «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ[38]» و اَمثال این را دارد. و گاهی هم مَع‌الواسطه است که در این آیه برای مؤمنینی که استقامت می‌کنند، خداوند متعال ثَبات این‌ها را با تَقارُن مَلائکه و ولایت آن‌ها مُعرّفی کرده است. ولی خداوند متعال تَضمین فرموده است: اگر کسی در اعتقاد سالم و عمل درستِ خود ریشه‌دار بود، این هم رُشد می‌کند، هم میوه‌اش به مردم می‌رسد، وجودش نافع می‌شود، پُر بَرکت می‌شود، مُبارک می‌شود و هم این‌که زَوال‌ناپذیر است. چون ریشه است و ریشه‌اش هم مُحکم است، هیچ تَهدیدی، هیچ تَطمیعی و هیچ امتحان سختی او را بی‌دین نمی‌کند. در تمام حوادث و طوفان‌ها «كَالْجَبَلِ اَلرَّاسِخِ لاَ تُحَرِّكُكَ اَلْعَوَاصِفُ[39]» است.

حالا دیگر این مقدار سَهم ما هست؛ بقیه‌اش را باید از عزیزمان استفاده کنیم ان‌شاءالله.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[2] سوره مبارکه ابراهیم، آیات 24 الی 27.

[3] بَلعم باعورا عالمی معاصر حضرت موسی (علیه ‌السّلام) و برخوردار از آیت الهی بود که بر اثر پیروی از شیطان و هوای نفس به گمراهی و انحطاط گرایید؛ در این مقاله سرگذشت بلعم باعورا را از کتب مقدس (تورات) و روایات اسلامی و سوره اعراف در قرآن مجید بیان می‌کنیم. بَلعَم بن باعور، شخصیتی در تورات و روایات اسلامی که نخست در سبیل هدایت بود و سپس گمراه شد. نام پدرش را بعور، باعورا، باعرا و اَبَر گفته‌اند. اگر بلعم واژه‌ای عربی باشد به معنی مردی است که زیاد‌ می‌خورد و غذا را‌ می‌بلعد. اما گویند بلعم همان بِلْعام در تورات و نامی عبری‌ می‌باشد به معنای «خداوند مردم» بلعم باعورا از علماء بنی‌اسرائیل، معاصر حضرت موسی (علیه ‌السّلام) بود که در یکی از قریه‌های بلقاء شام زندگی می‌کرد. ابن قتیبه در روایتش از وهب بن منبّه، بلعم را از نوادگان دختری لوط پیامبر دانسته، اما طبرسی به نقل از ابوحمزه ثمالی، و ثعلبی او را از نوادگان پسری لوط معرفی کرده‌اند. برخی گفته‌اند که بلعم همان لقمان است که حکایت‌های او پیش از اسلام در میان اعراب رواج داشته است، هر چند ثعلبی نام پدر هر دو را باعور گفته است، اما او نسب بلعم را به لوط و نسب لقمان را به تارخ پدر ابراهیم رسانیده است. طبری در روایات خود از ابن مسعود و مجاهد، بلعم را از بنی‌اسرائیل دانسته است و در دو روایتش از ابن عباس او را یمنی و کنعانی معرفی کرده است. بغوی و دیگران نیز از او پیروی کرده‌اند. بلعم پیشگویی می‌کرد و از حوادث آینده خبر می‌داد. گویا پیرو آئین ابراهیم بوده و مردم از اطراف به نزد او می‌آمدند تا دربارۀ آنان پیشگویی کند و برای برکت‌یافتن دارایی و زندگی آنها دعا کند.

در روایات اسلامی از شخصیت بلعم و کیفیت گمراه شدنش سه گونه سخن رفته است: کنعانیان از او خواستند تا در حق موسی و همراهانش، یا در حق یوشع و یارانش نفرین کند، اما نفرین بلعم به عکس اثر کرد. ازین‌رو وی برای نابودی بنی‌اسرائیل پیشنهاد کرد که در میان آنان فساد و فحشا رواج داده شود. بر اساس برخی گزارش‌های تورات، مردم موآب و مدیان پس از ناکامی بلعام در نفرین بنی‌اسرائیل و با پیشنهاد وی، زنان و دختران خود را با هدف به انحراف کشاندن قوم موسی (علیه ‌السّلام) به اردوگاه آنان روانه کردند. این نیرنگ سودمند افتاد و در نتیجه خداوند بر بنی‌اسرائیل غضب کرد و ایشان را به طاعون مبتلا ساخت که بیش از هفتاد هزار نفر از آنان از بین رفتند. در تورات بدون استناد ماجرا به بلعم، به وقوع فحشا و طاعون و مرگ بیست و چهار هزار نفر اشاره شده است. همچنین شمار فراوانی نیز که به درخواست زنان، در مراسم قربانی بت‌های آنان شرکت کرده و ضمن خوردن از گوشت قربانی‌ها، بر بت‌ها سجده کرده بودند به سبب ارتداد و به فرمان خدا و به دست موسی و یارانش کشته می‌شوند. بنابر گزارش تورات، بلعام سرانجام همراه حاکمان مِدْیان و به دست بنی‌اسرائیل کشته می‌شود. ناکامی بلعام در نفرین بر بنی‌اسرائیل، تکلم الاغ او و به انحراف و ارتداد کشاندن بنی‌اسرائیل در عهد جدید نیز بازتاب یافته و از بلعام به عنوان نماد عالمی کذاب، رشوه خوار و مفسد یاد شده است که موجب انحراف و گمراهی دینی مردم می‌شود؛ همچنین در منابع اهل کتاب از پیدایش برخی فرقه‌های مذهبی یاد شده است که به پیروی از آموزه‌های بلعام، زنا کرده و از گوشت قربانیان بت‌ها می‌خورده‌اند.

نام بَلعم باعورا از اَعلام غیر مصرّح قرآن (صریحاً در قرآن نیامده است) است. همه مفسران شیعه و سنی هرچند با دیدگاهی متفاوت، در ذیل آیات ۱۷۵-۱۷۶ اعراف به گزارشی از سرگذشت وی پرداخته‌اند: «واتلُ عَلَیهِم نَبَاَ الَّذی ءاتَینـهُ ءایـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّیطـنُ فَکانَ مِنَ الغاوین• ولَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ولـکِنَّهُ اَخلَدَ اِلَی الاَرضِ واتَّبَعَ هَوهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ اِن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث اَو تَترُکهُ یَلهَث ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذینَ کَذَّبوا بِـایـتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون». در این آیات، سخن از حکایت مردی است که به سبب دست یافتن به مراتب نسبتاً بالایی از علم و معنویت، از برخی مواهب خاص الهی برخوردار بوده و می‌توانسته بر اساس آن به مراتب برتری نیز دست یابد؛ اما پیروی از شیطان و خواهش نفسانی، وی را به تکذیب آیات الهی واداشت و در نتیجه او مواهب یاد شده را از دست داد و در جرگه گمراهان درآمد. چنان که صاحبان دیدگاه نخست نیز در مورد اینکه شخص یاد شده، بلعم است یا فردی دیگر، به اختلاف گراییده‌اند. بر اساس دیدگاه مشهور مفسّران شیعه و سنی، مورخان مسلمان و نیز برخی احادیث اسلامی، آیات یادشده، حکایت سرگذشت بلعم باعوراست. از جمله حدیث امام باقر (علیه ‌السلام) در این باره است.امام باقر(علیه‌ السّلام) می‌فرمایند: «اصل آیه، درباره بلعم است. سپس خداوند آن را مَثَل قرار داده براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم می‌شمارند.» بلعم نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی گشته بود، حتی موسی (علیه ‌السّلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده می‌کرد و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که متسجاب الدعوه شد.

[4] سوره مبارکه اعراف، آیه 176.

«وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ ۚ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا ۚ فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».

[5] سوره مبارکه جمعه، آیه 5.

«مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ ۚ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 26.

«إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ».

[7] نهج البلاغه، حکمت 392؛ زبان، نشان شخصیت انسان.

«وَ قَالَ (عليه السلام): تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه».

[8] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۳.

[9] سوره مبارکه کهف، آیه 109.

«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا».

[10] سوره مبارکه انعام، آیه 115.

«وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلًا ۚ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ ۚ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».

[11] سوره مبارکه انبیاء، آیه 107.

«وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ».

[12] سوره مبارکه حجر، آیه 21.

[13] سوره مبارکه حدید، آیه 25.

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».

[14] سوره مبارکه طه، آیه 131.

«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى».

[15] نهج البلاغه، حکمت 415؛ بی‌وفایی و ناپایداری دنیا.

«وَ قَالَ (عليه السلام) فِي صِفَةِ الدُّنْيَا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ؛ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ، وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ؛ وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ، بَيْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ، فَارْتَحَلُوا».

[16] سوره مبارکه بقره، آیه 152.

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لَا تَكْفُرُونِ».

[17] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۵.

«وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ فَلاَ تُسْكِنْ حَرَمَ اَللَّهِ غَيْرَ اَللَّهِ».

[18] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۱۲۱.

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ بُكَيْرٍ اَلْهَجَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ أَوَّلَ وَصِيٍّ كَانَ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ هِبَةُ اَللَّهِ بْنُ آدَمَ وَ مَا مِنْ نَبِيٍّ مَضَى إِلاَّ وَ لَهُ وَصِيٌّ كَانَ عَدَدُ جَمِيعِ اَلْأَنْبِيَاءِ مِائَةَ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِيٍّ خَمْسَةٌ مِنْهُمْ أُولُو اَلْعَزْمِ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ هِبَةُ اَللَّهِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَرِثَ عِلْمَ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ أَمَا إِنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَرِثَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ اَلْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى قَائِمَةِ اَلْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ أَسَدُ اَللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِ اَللَّهِ وَ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ وَ فِي زَوَايَا اَلْعَرْشِ مَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ رَبِّهَا وَ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ عَلِيٌّ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَهَذِهِ حُجَّتُنَا عَلَى مَنْ أَنْكَرَ حَقَّنَا وَ جَحَدَنَا مِيرَاثَنَا وَ مَا مَنَعَنَا مِنْ كَلاَمٍ وَ أَمَامَنَا اَلْيَقِينُ فَأَيُّ حُجَّةٍ تَكُونُ أَبْلَغَ مِنْ هَذَا».

[19] سوره مبارکه مریم، آیه 31.

«وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا».

[20] مفاتیح الجنان، آداب نماز خواندن.

«…لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ وَ الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ وَ الْمَهْدِيُّ مَنْ هَدَيْتَ، عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيْكَ ذَلِيلٌ بَيْنَ يَدَيْكَ مِنْكَ وَ بِكَ وَ لَكَ وَ إِلَيْكَ لَامَلْجَأَ وَ لَا مَنْجَىٰ وَ لَا مَفَرَّ مِنْكَ إِلّا إِلَيْكَ، سُبْحانَكَ وَ حَنانَيْكَ تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ سُبْحانَكَ رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرامِ…».

[21] سوره مبارکه حشر، آیه 23.

«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ».

[22] «ابوالثَّناء سیدمحمود شهاب‌الدین افندی» (۱۲۱۷-۱۲۷۰ق/۱۸۰۲-۱۸۵۴م)، فرزند صلاح‌الدین ملقب به «شهاب آلوسی» فقیه، مفسر، ادیب و مفتی بغداد بود. سیدمحمد، از کودکی نزد پدر و جمعی از استادانِ ادب درس خواند و به سبب هوشمندی و داشتن حافظه‌ای قوی در کسب علم به سرعت پیش رفت، چنانکه در ۱۳ سالگی شرحی بر قَطْرُالنَّدی نوشت. سپس از بسیاری از عالمان مشهور بغداد اجازه روایت یافت و خود در شمار استادان بزرگ درآمد و ملقب به «علامه» شد. آنگاه متولی مدرسۀ مرجانیّۀ بغداد و موقوفات آن گردید. سرانجام در ۱۲۴۸ق/۱۸۳۲م با آن‌که او خود شافعی مذهب بود، به سبب اطلاع از فقه مذاهب دیگر، و شاید گرایش به آرای ابوحنیفه، مفتی پیروان مذهب حنفی شد. وی در همین مقام بود تا بر اثر مخالفت والی ترک بغداد، از کار برکنار شد و در ۱۲۶۲ق/۱۸۴۵م (و نه ۱۲۶۷ق) ــ احتمالاً به قصد شکایت و دادخواهی ــ از راه موصل، مارِدین، دیاربَکْر، آرزِروم و سیواس به آستانه (استانبول) رفت. اما ظاهراً صدراعظم روی خوش به او نشان نداد و وی بدانچه می‌خواست، دست نیافت. با این همه سفر او بسیار پربار بود، زیرا با بسیاری از بزرگان علم دیدار کرد؛ از سلطان عبدالمجید نشان افتخار دریافت داشت و دو کتاب در باب این سفر نوشت. تاریخ بازگشت او را به خلافت، ۱۲۶۴ق/۱۸۴۸م،ق/۱۸۵۰م نوشته‌اند، وی در بغداد درگذشت.

[23] محمد رشید رضا از شاگردان و شیفتگان محمد عبده می باشد. «محمد رشید رضا بن علی رضا بن محمد» در سال ۱۲۸۲ ه. ق در قلمون طرابلس واقع در لبنان به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در زادگاه خویش آموخت. آنگاه به طرابلس رفت و در آنجا ادامه تحصیل داد. وی در سال ۱۳۱۵ ه. ق به مصر رفت و شیفته شیخ محمد عبده شد. رشید رضا پیش از آنکه به مصر برود در بیروت با محمد عبده دیدار کرده بود و همین دیدار زمینه‌ای شد که در مصر به او بپیوندد و خود را شاگرد او بخواند. پس از آن مجله مشهور «المنار» را انتشار داد و در آن به تفسیر قرآن کریم و نشر آرای تفسیری استادش محمد عبده پرداخت و «تفسیر المنار» با همکاری او و املای عبده فراهم گردید. محمد رشید رضا در حالی که از سویس ، از ممالک غربی مصر، به قاهره بازمی گشت بطور ناگهانی درگذشت و در قاهره مدفون گردید. از وی افزون بر تدوین «المنار» اثر قرآنی دیگری هم تحت عنوان «الوحی المحمدی» برجای مانده است. این کتاب با همین عنوان وحی محمدی به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.

[24] سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴- ۱۳۶۵ق)، فقیه و مرجع تقلید شیعیان . او از شاگردان خاص آخوند خراسانی بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. اصفهانی در امور سیاسی و به‌خصوص در حمایت از مشروطه موضع‌گیری می‌کرد. حضور وسیع مردم در مراسم سوگواری درگذشت وی، در آبان ۱۳۲۵ش (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دموکرات در آذربایجان مؤثر بود. سید ابوالحسن اصفهانی فرزند سید محمد در روستای مَدیسه از توابع لنجان اصفهان زاده شد. اجداد او از سادات موسوی بهبهان بوده‌اند و نسب آن‌ها به موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌رسد. جد او سید عبدالحمید از عالمان دینی و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ موسی کاشف الغطا بود در تاریخ تولد سید ابوالحسن اختلاف است و به نقل از سید موسی شبیری زنجانی، او تاریخ ولادتش را اظهار نمی‌کرد چون از مرتاضی شنیده بود که هرگاه تاریخ ولادتش را اظهار کند همان سال از دنیا خواهد رفت. آقابزرگ تهرانی تاریخ تولد او را با تعبیر «شنیده شده»، سال ۱۲۸۴ق ذکر کرده است ولی سید موسی شبیری نقل می‌کند: عکسی را در مزار او دیده که سال تولد او را ۱۲‍۷۱ق نوشته است. وی هنگام وفات تقریباً ۹۵ ساله بود. سید ابوالحسن دروس مقدماتی حوزه علمیه را در روستای مدیسه خواند و در آغاز جوانی به حوزه علمیه اصفهان رفت. پدرش به خاطر سختی‌هایی ـ مثل فقر و دوری از خانواده ـ که در مسیر تحصیل بر طلاب وارد می‌شد با طلبه شدن او مخالف بود. او در اصفهان، در مدرسه نیم‌آورد با استفاده از محضر استادان آن حوزه به تکمیل دانش در علوم نقلی و عقلی پرداخت. وی پس از گذراندن سطوح فقه و اصول، به درس خارج استادان این حوزه راه یافت. از میان همه استادانش در حوزه اصفهان، تنها شخصیتی که خود سید ابوالحسن به نام و نشان از او یاد کرده، آخوند ملامحمد کاشانی است. که از مدرسان علوم عقلی و ریاضی بود. از دیگر استادان او در اصفهان سید مهدی نحوی، سید محمد باقر دُرچه‌ای، سید هاشم چهار سوقی، ابوالمعالی کلباسی و جهانگیرخان قشقایی را برشمرده‌اند.

پس از فوت آخوند خراسانی بعضی از مردم خراسان -به تصریح خود اصفهانی – برای تقلید به او مراجعه کردند. مرجعیت عامه پس از آخوند خراسانی به سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی منتقل شد و شیرازی، نخستین مرجعی بود که احتیاطات خود را به اصفهانی ارجاع داد. همچنین نوشته‌اند که محمدتقی شیرازی، ابوالحسن اصفهانی و نیز شریعت اصفهانی را پس از خود شایسته مقام مرجعیت معرفی کرده بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. او، تمام استفتائات و نامه‌هایش را خودش جواب می‌داد و درخواست اطرافیان برای استخدام نویسنده را رد کرد. او توجیه رد این درخواست را حفظ آبرو و فاش نشدن نام کسانی که در برخی نامه‌ها به او ناسزا می‌گفتند می‌دانست. آیت‌الله بروجردی، در پاسخ به تعدادی از تجار تبریز ـ که در زمان حیات سید ابوالحسن اصفهانی ـ از وی درخواست رساله کرده بودند، نوشت: «رساله دادن برای من آسان است، ولی شَقِّ عصای (دو دستگی) مسلمین است. فعلاً پرچم اسلام در دست آیت‌الله اصفهانی است. ایشان، مرجع عموم هستند.» ابوالحسن پس از یک بیماری کوتاه و در بازگشت از لبنان به کاظمین، در ۹ ذی‌الحجه ۱۳۶۵ق، ۱۳ آبان ۱۳۲۵ش در گذشت. جنازه او را از کاظمین به نجف منتقل کرده و در یکی از حجره های حرم امام علی (علیه السلام) دفن کردند. گفته شده حضور مردم در مراسم سوگواری درگذشت اصفهانی در آبان ۱۳۲۵ (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دموکرات آذربایجان مؤثر بود.

[25] سوره مبارکه بقره، آیه 214.

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ۖ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ».

[26] سوره مبارکه نحل، آیه 96.

«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».

[27] سوره مبارکه انعام، آیه 160.

«مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ».

[28] ابونواس، ديوان (قاهره 1953)، ص 6.

[29] سوره مبارکه مائده، آیه 27.

«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ».

[30] سوره مبارکه نحل، آیه 97.

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».

[31] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد 12، صفحه 51.

«و الذي يعطيه التدبر في الآيات أن المراد بالكلمة الطيبة التي شبهت بشجرة طيبة من صفتها كذا و كذا هو الاعتقاد الحق الثابت فإنه تعالى يقول بعد و هو كالنتيجة المأخوذة من التمثيل: (يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ) الآية و القول هي الكلمة و لا كل كلمة بما هي لفظ بل بما هي معتمدة على اعتقاد و عزم يستقيم عليه الإنسان و لا يزيغ عنه عملا».

[32] همان.

[33] همان.

[34] همان.

«و هذا القول و الكلمة الطيبة هو الذي يرتب تعالى عليه تثبيته في الدنيا و الآخرة أهله و هم الذين آمنوا ثم يقابله بإضلال الظالمين و يقابله بوجه آخر بشأن المشركين، و بهذا يظهر أن المراد بالممثل هو كلمة التوحيد و شهادة أن لا إله إلا الله حق شهادته. فالقول بالوحدانية و الاستقامة عليه هو حق القول الذي له أصل ثابت محفوظ عن كل تغير و زوال و بطلان و هو الله عز اسمه أو أرض الحقائق، و له فروع نشأت و نمت من غير عائق يعوقه عن ذلك من عقائد حقة فرعية و أخلاق زاكية و أعمال صالحة يحيي بها المؤمن حياته الطيبة و يعمر بها العالم الإنساني حق عمارته و هي التي تلائم سير النظام الكوني الذي أدى إلى ظهور الإنسان بوجوده المفطور على الاعتقاد الحق و العمل الصالح».

[35] سوره مبارکه فصلت، آیه 30.

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ».

[36] سوره مبارکه یونس، آیه 62.

«أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ».

[37] سوره مبارکه فصلت، آیات 30 و 31.

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ ۖ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ».

[38] سوره مبارکه فرقان، آیه 32.

«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ۖ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا».

[39] المناقب، جلد ۲، صفحه ۳۴۷.

«اَلصَّفْوَانِيُّ فِي اَلْإِحَنِ وَ اَلْمِحَنِ وَ اَلْكُلَيْنِيُّ فِي اَلْكَافِي : أَنَّهُ لَمَّا تُوُفِّيَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَاءَ شَيْخٌ يَبْكِي وَ هُوَ يَقُولُ اَلْيَوْمَ اِنْقَطَعَتْ عِلاَقَةُ اَلنُّبُوَّةِ حَتَّى وَقَفَ بِبَابِ اَلْبَيْتِ اَلَّذِي فِيهِ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ فَأَخَذَ بِعِضَادَتَيِ اَلْبَابِ فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ فَلَقَدْ كُنْتَ أَوَّلَ اَلنَّاسِ إِسْلاَماً وَ أَخْلَصَهُمْ إِيمَاناً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَخْوَفَهُمْ مِنَ اَللَّهِ وَ أَطْوَعَهُمْ لِنَبِيِ اَللَّهِ وَ آمَنَهُمْ عَلَى أَصْحَابِهِ أَفْضَلَهُمْ مَنَاقِباً وَ أَكْثَرَهُمْ سَوَابِقاً وَ أَشْبَهَهُمْ بِهِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ سِيمَاءً وَ فَضْلاً وَ كُنْتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلاَهُمْ طَوْداً وَ أَقَلَّهُمْ كَلاَماً وَ أَصْوَبَهُمْ مَنْطِقاً وَ أَشْجَعَهُمْ قَلْباً وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلاً وَ أَقْوَاهُمْ يَقِيناً حَفِظْتَ مَا ضَيَّعُوا وَ رَعَيْتَ مَا أَهْمَلُوا وَ شَمَّرْتَ إِذْ اِجْتَمَعُوا وَ عَلَوْتَ إِذْ هَلِعُوا وَ وَقَفْتَ إِذْ شَرَعُوا وَ أَدْرَكْتَ أَوْتَارَ مَا ظَلَمُوا كُنْتَ عَلَى اَلْكَافِرِينَ عَذَاباً وَاصِباً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ كَهْفاً وَ حِصْناً كُنْتَ كَالْجَبَلِ اَلرَّاسِخِ لاَ تُحَرِّكُكَ اَلْعَوَاصِفُ وَ لاَ تُزِيلُكَ اَلْقَوَاصِفُ كُنْتَ لِلطِّفْلِ كَالْأَبِ اَلشَّفِيقِ وَ لِلْأَرَامِلِ كَالْبَعْلِ اَلْعَطُوفِ قَسَمْتَ بِالسَّوِيَّةِ وَ عَدَلْتَ فِي اَلرَّعِيَّةِ وَ أَطْفَأْتَ اَلنِّيرَانَ وَ كَسَرْتَ اَلْأَصْنَامَ وَ أَذْلَلْتَ اَلْأَوْثَانَ وَ عَبَدْتَ اَلرَّحْمَنَ فِي كَلاَمٍ لَهُ كَثِيرٍ فَالْتَفَتُوا فَلَمْ يَرَوْا أَحَداً فَسُئِلَ اَلْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَنْ كَانَ اَلرَّجُلُ قَالَ اَلْخَضِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ».