اخلاق در قرآن ۲۲۹

آیت الله صدیقی؛ ۱۳ / اردیبهشت / ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

هر عزّتی در عالَم هست، فقط برای خداست

«مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ[2]»؛ این آیه‌ی کریمه مانند همان آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی مُبارکه‌ی ابراهیم است که فرمود: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ[3]». در این آیه‌ی کریمه هم پروردگار متعال بعد از بیان حال کُفّار و مَسیر شیطان، راه درست را به ذَوی‌العُقول ارائه می‌کند. «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»؛ هرکسی دنبال عزّت است، نباید بُت‌های بی‌جان و جاندار یا عزّت‌های خیالی را برای خودش مایه‌ی سرگرمی قرار بدهد. عزّت همه‌اش برای خداست. ریشه‌ی لُغوی عزّت «اَرضٌ عَزاز» است. زمینِ باصلابتی که در بارش باران و حوادث دیگر نُفوذناپذیر است، خللی در آن ایجاد نمی‌شود را اَرضٌ عَزاز می‌گویند. بعد آمده‌اند در اُمور غیرِ مَحسوس هم هرچیزی که هیچ قدرتی، هیچ حادثه و طوفانی نمی‌تواند او را تَحت انقیاد خودش دربیاورد، از آن صلابت و مُقاومت بتواند کاهشی برایش پیش بیاید، این «عزیز» می‌شود. و نهایتاً لازمه‌ی این صلابت و این نفوذ ناپذیری و این خلل‌ ناپذیری این است که این همیشه قاهر است، ولی مَقهور واقع نمی‌شود؛ همیشه غالب هست، ولی مَغلوب قرار نمی‌گیرد. این غالبِ غیر مَغلوب، قاهرِ غیر مَقهور خداست. خداوند از آن جهت که قدرت مُطلق است، قدرت لایتناهی است، هرچه هست به وجود هست و وجود برای خداست، هرچه هست به علم هست و علم همه‌اش برای خداست، هرچه هست به قدرت است و قدرت همه‌اش برای خداست. لذا اگر کسی دنبال عزّت می‌گردد، خودش را در مَسیر انحراف ضایع نکند؛ بلکه سُراغ خدا را بگیرد.

اَحادیثی در مورد «عزّت» الهی

در این رابطه یکی دو حدیث هم «مَجمع البیان» و هم تَفاسیر دیگر آورده‌اند که اَحادیث جالبی هستند. در مَجمع از «اَنَس[4]» نَقل می‌کند: «وَ فِي اَلْمَجْمَعِ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: إِنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ أَنَا اَلْعَزِيزُ فَمَنْ أَرَادَ عِزَّ اَلدَّارَيْنِ فَلْيُطِعِ اَلْعَزِيزَ[5]»؛ پروردگار متعال عزّت خودش را هر روز مُتجّلی می‌کند و آن‌هایی که گوشِ دلشان می‌شنود، چشم باطنشان می‌بیند، عزّت خداوند را می‌یابند و لُطف خداوند که می‌خواهد ما توجّه به عزیز بکنیم، خودش را به این عُنوان مُعرّفی می‌کند. هرکسی اراده‌ی «عِزَّ اَلدَّارَيْنِ» را دارد، مَعلوم می‌شود عزّت مَقطعی عزّتی نیست که آدم به دنبال آن برود و اَرزش صَرف عُمر داشته باشد. آن عزّتی عزّت است که پایان نداشته باشد. والّا «مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ[6]»؛ این حدیث هم خیلی دلنشین است و هم اَبعادی دارد که پروردگار متعال روزانه به سالک عزّت خودش را نمایش می‌دهد. در ویترین دلش این نورِ عزّت را می‌تاباند تا آدم مُتوجّه بشود کانون عزّت کُجاست. راهِ این‌که از این کانون، از این آبشخور جُرعه‌ی عزّت نَصیب ما بشود و در دنیا و آخرت ما را قَرین عزّت بکند، اطاعتِ آن عزیز است. در جای دیگر خبری نیست؛ «قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ[7]». بله پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عزیز است، مؤمنین عزیز هستند، خداوند هم این را اِمتناناً بیان فرموده است: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ[8]»؛ ولی عزّت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین در طول عزّت خداست. عزّت ذاتی برای حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و هر عزیزِ دیگری مِنهای عزّت خداوند متعال هیچ‌چیزی ندارند. این‌ها همه عزّت هستند؛ ولی هیچ‌چیز از آن برای خودشان نیست. با تابش عزّت حقّ (سبحانه و تعالی) آیینه‌ی وجودِ این‌ها بازتاب عزّتِ عزیز مُطلق هست.

حدیث دیگری که «جُنادة بن اَبی سُفیان» از اَصحاب امام حسن مجتبی (علیه السلام) می‌گوید: در آخرین لحظات زندگی پُر بَرکت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که در بِستر شهادت بودند، به مَحضر ایشان شَرفیاب شدم و از ایشان خواستم توصیه‌ای داشته باشند. حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مَطالبی را بیان فرمودند. یکی از آن‌ها این بود: «إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلاَ عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلاَ سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اَللَّهِ[9]»؛ هرکسی عزّت را هدف گرفته است، ولی اَسباب عزّت یا کَس و کار آدم هستند که موجب عزّت می‌شوند و یا قدرت است. آدم به یک جایگاهی رسیده است که مثلاً اَسلحه‌ی خوبی دارد، امکانات دارد، اقتدار دارد. اقتدار انسان را عزیز می‌کند. عَشیره و کَس و کار و اَطرافیان هم در ظاهر موجب عزّت می‌شود. امام حسن مجتبی (علیه السلام) خواستند بگویند که اَساس عزّت در جای دیگری است. اگر خواستی بدون عَشیره و بدون رسیدن به قدرت‌های ظاهری صاحب عزّت بشوی، خودت را از این فَضا به فَضای دیگر مُنتقل کُن. فَضای مَعصیت خداوند متعال فَضای ذلّت است. اگر بتوانی خودت را از این فَضا به فَضای طاعت خداوند متعال مُنتقل کُنی، آن‌جا فَضای عزّت است. «فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ»؛ مَعصیت آدم را خوار می‌کند. از نَکَبات و آثار شوم مَعصیت این است که عاصی خوار است. آلوده است، سُقوط می‌کند. هر مَعصیتی تَنزُّۀ و سُقوط است. این دو حدیث هر دو الحقّ و الانصاف گَنج است و باید همیشه برای ما تابلویی در دلمان باشد. هر روز نِدای خدای خودمان را بشنویم و پیام امام حسن مجتبی (علیه السلام) را هم نَصب‌ العین خودمان قرار بدهیم.

بررسی «الْكَلِمُ» در تفسیر شریف «المیزان»

بعد فرمود: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»؛ صُعود حرکت به سوی عُلُوّ هست. یک کسی که در رُتبه‌ی دانی هست، اگر از این دانی سِیر به سوی عالی می‌کند و به مقام عالی‌تر می‌رسد، اسم این «صُعود» است. در مقابل آن هم «هُبوط» قرار می‌گیرد، هم «ُسُقوط» قرار می‌گیرد و هم «نُزول» قرار می‌گیرد. هر سه را می‌شود در مُقابل صُعود مَطرح کرد. مُراد از «الْكَلِمُ»، كَلِم یا اسمِ جنس است؛ پس اصلاً این اسم مَعنای جَمعی دارد؛ یا این‌گونه نیست و كَلِم جمع کَلمه و یا بدون حرف «ة» کَلِم مُذکر و مُؤنث است. كَلِم در آیه‌ی سوره‌ی مُبارکه‌ی ابراهیم هم گفته شد که کَلام یا کلمه مُظهر ما‌فی‌الضمیر هست. پیام محبّت، پیام مَعرفت، پیام غَضب، پیام احسان که در باطن آدم ریشه دارد و اگر بخواهیم به بیرون بُروز بدهیم، با سخن‌مان به مُخاطبین و جامعه مُنتقل می‌کنیم. و چون وُضِعَ الکَلِمَه و اِظهار ما‌فی‌الضمیر و تَجلّی باطن بیننده برای شنونده در اَبعاد مُختلف از این جَهت هرچیزی که این خاصیّت را داشته باشد، این توسعه‌ی در مَعنی كَلِم دارد. لذا اگر لَفظ باشد، اگر چنین حالتی در آن وجود داشته باشد، به آن كَلِم  می‌گوییم. اگر حَقایق عینی هم باشد همین‌جور باشد. اگر مَسائل مَعنوی هم باشد که انسان از آن به چیز دیگری مُنتقل می‌شود و آدم را عُبور می‌دهد و حَقایق جدیدی برای انسان کَشف می‌شود، همه‌ی این‌ها را تَحت عُنوان کلمه «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ» یا در این‌جا «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»، در این جایگاه و گُذرگاه می‌شود كَلِم‌ را فَهمید که چه مَعنایی دارد. در تفسیر شریف «المیزان» از مَجمع البیان نَقل می‌کند: «الكلم ـ كما قيل ـ اسم جنس جمعي يذكر و يؤنث[10]»؛ و در مَجمع فرموده است: «و الكلم جمع كلمة يقال؟ هذا كلم و هذه كلم فيذكر و يؤنث[11]». بعد وَعده‌ی جَمعی داده است: «و كل جمع ليس بينه و بين واحده إلا الهاء يجوز فيه التذكير و التأنيث انتهى[12]»؛ کلمه «هاء» هست؛ کَلِم هم که جَمع آن است، تفاوت‌شان یک «هاء» است. اگر مُفرد آن هاء دارد و جَمع آن بدون هاء دارد، جامع بین مُذکّر و مؤنث هست. هر دو اِطلاق می‌شود. و مُراد چیزی است که اِفاده‌ی مَعنای تامّ می‌کند. کلمه و کَلِم هر لَفظی، هر گُفتاری که مَعنی تامّی را اِفاده کند با مَراتبی که دارد، به این کلمه گفته می‌شود.

«کلام طیّب» با گوش و جان گوینده و شنونده هماهنگ است

و در این آیه‌ی کریمه یک قیدی دارد که آن طیّب است؛ «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ». طیّب همان‌گونه که در «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً» در آن‌جا هم گفته شد، طیّب هر چیز دلپَذیری که مُلائمت داشته باشد با نَفْس گوینده و نَفْس شنونده و این گُفتار با وجود گوینده و شنونده هماهنگ باشد و موجب اِلتذاذ بشود. هم وقتی گوینده می‌گوید پُر انرژی باشد و هم شنونده وقتی می‌شنود یک حالتِ اِبتهاجی برایش پیش بیاید. کلام طیّب کلام هماهنگ با جان و گوش مُخاطب و شنونده و گوینده به نَحوی که اِنبساطی و اِلتذاذی و اِستکمالی در آن حاصل شود. و این مُحتوایی که در کلام گُنجانده شده است، اگر این آثار را داشت، کَلِم طیّب می‌شود.

بررسی «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» در تفسیر روح المَعانی

«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»؛ این کَلِم طیّب شامل همه‌ی اَذکار می‌شود. در رأس آن کلمه‌ی توحید است، «لا اِلهَ اِلّا الله» که اَفضلِ اَذکار است. در بعضی از روایات دارد که تَسبیحات اَربع مورد نظر هست که سُتون‌های عَرش خداست؛ «سُبْحانَ اللهِ، وَ الْحَمْدُ لِلهِ، وَ لا إلهَ إلاّ اللهُ، وَ اللهُ أکْبَرُ». و اَحیاناً به دعا و اَذکار مُختلف و قرائت قرآن کریم و تَعلیم مَعارف برای افراد و شامل همه‌ی این‌ها خواهد شد. صاحب «روح المَعانی» بعد از این‌که مَصادیق مُختلفی را که همه‌ی این‌ها را در المیزان، در مَجمع البیان و در تفاسیر دیگر همه‌ی این‌ها را نیاورده است؛ ولی آن‌جا حَدّ وَسیعی از اَذکار را بیان کرده است. بعد گفته است مرحوم «مُلّاصدرا» در تفسیر خودش گفته است: این کَلِم به ذَوات مُقدّس و حَقایق عینی که مُظهر حَقایق بالاست، به آن هم اِطلاق می‌شود. بعد هم اِستهزاء می‌کند که دَعو «آلوسی» همین است که مَعمولاً شیعه را تَحقیر می‌کند. بعد می‌گوید: این در عِداد مُفسّرین و تفسیر نیست که من در مورد او چیزی بگویم؛ «عَلیهِ ما عَلَیه». ولی هم در مورد قرآن کریم و در خیلی از جاها این‌ها خلاف قرآن کریم برای تَضاد با شیعه حرف زده‌اند. خداوند متعال حضرت مَسیح (علیه السلام) را تَصویر می‌کند که این‌ها کلمه است. و آیه‌ی آخر سوره‌ی مُبارکه‌ی کَهف همه‌ی حَقایق و کلمات خداوند را مُعرّفی می‌کند. ولی این آدم لَجوج و جیره درون اصلاً یک نَقل قول درستی را این‌جور با … «از کوزه همان بُرون تَراوَد که در اوست[13]». یکی از مَعاریف نَجف که این کتاب «اعتقاد نو» و این‌ها را نوشته است، اگر اسم او یادتان آمد به بنده هم بگویید. آلوسی در دیداری که با ایشان داشته است، گفته بود: نماز را «ابوبکر» به جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواند. شما در این رابطه چه پاسخی دارید؟ که آن هم آخرین نماز بود. دلیل خوبی است که این به جای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. بلافاصله گفته بود: «إنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر[14]»؛ هیچ مُعطّل نکرده بود. دیگر جایی برای حرف‌زدن باقی نگذاشته بود. اِجمالاً آلوسی آدمی است که در کار خودش خیلی مُلّاست؛ تَتبُّع او تَتبُّع کاملی است. گاهی مَباحث عرفانی در تفسیرش دارد و اِنصافاً جُزء تفاسیری است که پُر مَطلب است؛ اما با «تفسیر کَبیر» خییلی فرق دارد. تفسیر کَبیر وَسیع‌تر از تفسیر است، جُنگ است، کَشکول است. اما روح المَعانی تَفسیر است. مع‌ذلک این‌جور خراب کرده است. حجاب تَعصُّب گرفتارش کرده است. «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گفتند: ما شب تا صُبح می‌دیدیم چراغ ایشان روشن است.‌ و می‌گفتند: بعد دیدیم نَشریه‌ها اَثرهای ایشان را مُنتشر می‌کرده است. خیلی پُر کار بوده است؛ شب تا صُبح کار می‌کرده است و آدم بسیار پُر بَرکتی برای عالَم شیعه بوده است. ولی ایشان گفته بود: «إنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» و او دیگر هیچ حرفی نداشته که بزند. ان‌شاءالله خداوند این‌ها را با آن‌ها مَحشور کند.

بررسی «عمل صالح» طبق نَظر مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه)

«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»؛ این می‌تواند شامل همه‌ی مَصادیق باشد. کَلِم طیّب به سوی الله صُعود می‌کند. «إِلَيْهِ» ضمیر است و به الله برمی‌گردد. فاعل «يَصْعَدُ» هم کَلِم طیّب هست. مَعنای کَلِم هم آن است، مَعنای طیّب هم این است. «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»؛ در این‌که آیا این عمل صالح فاعل است و کَلِم طیّب مَفعول آن است و یا این‌جور نیست؛ عمل صالح مَفعول است و کَلِم طیّب این را بالا می‌بَرد. و یا این‌گونه هم نیست و کَلِم طیّب … «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»؛ یکی از وُجوه همین است که عمل … پس یک احتمال این است که کَلِم طیّب عمل صالح را بالا می‌بَرد؛ یک احتمال این است که عمل صالح کَلِم طیّب را بالا می‌بَرد؛ یک احتمال هم این است که عمل صالح را خداوند بالا می‌بَرد. کَما این‌که فرموده است: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ[15]»؛ این دو آیه تقریباً ترجمه‌ی مُکمّل هم هستند. هم «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» و هم «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ». مرحوم علّامه (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمایند: اعتقادات حقّه همان کَلِم طیّب هست. کَلِم طیّب توحید است، اعتقادات حَقّه است. عمل صالح هم وقتی عمل صالح است که از اعتقادات درست ناشی بشود. اگر عمل، عمل مُفیدی بود، عمل صحیحی بود، ولی مَنشأ آن اعتقاد درستی نبود، توحید نبود؛ در آن آیه‌ی کریمه هم دارد که می‌فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً[16]»؛ این «هُوَ مُؤْمِنٌ» اگر نبود، وَلو این‌که او عمل درستی هم انجام داده باشد، ولی ریشه ندارد. در مورد کُفّار فرمود: «أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ[17]»؛ ریشه ندارد و مانند دود هوا می‌شود؛ هیچ‌چیزی از آن باقی نمی‌ماند. لذا در مورد عمل صالح یکی از شرایط صالح‌بودن این است که از کَلِم طیّب نَشأت می‌گیرد. اعتقادات درست، حقّ و مُطابق با رضای خداوند باشد. این از لَوازم صُعود است. و فرموده‌اند که اعتقاد و ایمان وقتی صادق باشد، یعنی وقتی صادق است که مَنشأ عمل باشد. اعتقاد ریشه است، عمل میوه است. اگر میوه ندارد، مَعلوم می‌شود که این ریشه هم ریشه‌ی درست و مُحکمی نبوده است. عمل وقتی صالح است که قُول آدم و عَقیده‌ی آدم را تَصدیق بکند. و اگر عمل کسی قولِ او را تَصدیق نکند، برحَسب روایت مُنافق است. بنابراین ریشه‌ی عمل صالح آن کَلِم طیّب است. ایمان و اعتقاد است که عمل را به دنبال خودش می‌آورد. عمل فَرع است و علم و اعتقاد اَصل است. و علم هم وقتی علم است که عمل باشد. همین‌جور که عمل وقتی عمل است که مُبتنی بر آن باشد، آن هم وقتی صادق است، وقتی در وجودِ انسان مُتمکّن است، عَریق هست که عمل را به دنبال خودش داشته باشد. «الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ[18]»؛ علم هاتف است، مُنادی است، جارچی است و عمل را دعوت می‌کند. اکر عمل او را اجابت کرد، این علم واقعی است؛ والّا آن هم «ارْتَحَلَ[19]»؛ می‌رود و نمی‌ماند. بنابراین اعتقادات حَقّه، توحید در جان انسان باید به صورت عَقیده گِره بخورد و اگر گِره خورد و انسان با او وابستگی پیدا کرد، قَهراً عمل صالح هم به دنبال آن خواهد بود. و می‌فرمایند که عمل موجب اِزدیاد اعتقاد می‌شود. یعنی همیشه ایمان و عمل یا علم و عمل یا عَقیده و عمل در همدیگر تأثیر دارند. هرچه عَقیده مُحکم‌تر باشد، اَنگیزه‌ی انسان قَوی می‌شود و به صورت مُرتّب عمل از او ناشی می‌شود. و هر عملی که آدم انجام می‌دهد، ایمانش اِزدیاد پیدا می‌کند. اعتقاداتش رُسوخ پیدا می‌کند، اِستحکام پیدا می‌کند. عمل شایسته وقتی قبول می‌شود که انسان با اعتقادی که دارد، در عمل سِبقه‌ی عُبودیّت داشته باشد. همراه با ذلّت در برابر وَجه کریم مولا باشد. اگر کسی در هنگام عمل با حالت خجالت، با نهایت حَیا او را بزرگ می‌بیند، خودش و عمل خودش را کوچک می‌بیند. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ[20]»؛ یک چنین عملی مُدام ریشه‌ی آن عَقیده را مُحکم‌تر می‌کند. یک‌جوری مُحکم می‌شود که هنگام مرگ طوفانی را که شیطان ایجاد می‌کند و خطراتی که هنگام احتضار ما را به آن هُشدار داده‌اند، آن نمی‌تواند تأثیر بگذارد و انسان سلامت این عَقیده را به قَبر مُنتقل می‌کند. اما اگر اعتقاد، اعتقادِ ریشه‌داری نبود، بستگی به اَشخاص در امتحانات، در طوفان‌ها و در مَسیر دارد که تَزلزُل پیدا می‌کند و اَحیاناً از بین می‌رود. لذا فرمودند که ایمان در دو وادی تعریف می‌شود؛ یکی ایمانِ مُستقرّ است و در برابر ایمانِ مُستقرّ، ایمان مُستودِع است. گاهی خداوند متعال ایمان را در حَدّ وَدیعه در اختیار انسان می‌گذارد. اگر خوب امتحان داد، خداوند تَفضُّل می‌کند، او را مُستقرّ می‌کند؛ والّا فکر می‌کند مؤمن است و در طوفان‌ها نشان می‌دهد که اعتقادات جازمی نداشته است. گرفتار شَکّ و تردید می‌شود و وقتی شَکّ آمد، دیگر زَوال از سر آن می‌آید و دیگر انسان بی‌اعتقاد از دنیا می‌رود.

آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در مورد ضمیر «إِلَيْهِ» می‌فرمایند: به خدا برمی‌گردد. و مُراد از «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» توحید است، اعتقاد به حقّ است و صُعود به سوی پروردگار متعال است که آلوسی هم در این قَضیه باز خلاف مَسیر شیعه را طِی می‌کند. مانند همان مُتکلّمین می‌گوید: به ثَواب خداوند نزدیک است. خیر؛ «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» واقعاً مُتخلّق به اخلاق الله می‌شود، قُرب به خدا پیدا می‌کند، لِقاءالله برایش پیش می‌آید و این چیزی است که بزرگان ما این‌ها را تَعبیرات کِنایی و اِستعاری می‌دانند. واقعاً سِیر ما سِیر به سوی خودِ پروردگار متعال است و ما با خداوند متعال مُلاقات خواهیم داشت. مُنتها مؤمنین با رَحمت خداوند مُلاقات می‌کنند و با جَمال الهی همراه می‌شوند و کُفّار و ظالمین با غَضب خداوند متعال هم‌آغوش می‌شوند و گرفتار غَضب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) و جَلال و قَهّاریت خداوند متعال می‌شوند. بنابراین اگر ذاتِ انسان اعتقادات پاک و توحیدِ ناب بود، این هم مَنشأ عمل صالح می‌شود و هم عمل صالح این را کَلِم طیّب را اِرتقاء می‌دهد و هم تَسدید می‌کند، تَثبیت می‌کند و هم وقتی ایمان اِزدیاد پیدا کرد، انسان «إِلَيْهِ يَصْعَدُ»؛ صُعود او اِشتداد در قُرب است. هر مَنزلی یک مرحله‌ای از لِقاءالله است و اَشخاص به اعتبار ظرفیّت‌شان و به اعتبار اخلاص‌شان سِیر و لِقاءشان با خداوند متعال مُتفاوت است. «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»؛ عمل صالح کَلِم طیّب را اِرتقاء می‌دهد. و اگر کسی عمل نداشت، خُوف زَوال اعتقادش هست. «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ[21]».

هدایت الهی در وجودِ انسان موجب هدایت دیگران هم خواهد شد

اَقوالی هم در کنار این قُول هست. یکی این است که صُعود همان قبول ثَواب است. آلوسی هم در همین وادی رفته است. صُعود همان قبول ثَواب است. یک وَجه این است که مَجمع البیان هم این را آورده است و آن را رَد نکرده است، صُعود مَلائکه است. ما همه‌ی اَعمال جَوانجی و جَوارحی‌مان تَحت اِشراف مَلائکه است و مَلائکه به صورت مُرتّب «كِرَامًا كَاتِبِينَ[22]» هستند. هرچه آدم انجام می‌دهد، آن‌ها هم نُسخه‌بَرداری می‌کنند. نه اِستنساخ به این مَعنا که یک نُسخه نزد ماست؛ خیر، آن‌ها خودِ عمل را تَلقّی می‌کنند. «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ[23]»؛ و این‌ها نزد خداوند می‌بَرند. صُعود می‌کنند یا به آسمان می‌بَرند و یا نزد خداوند می‌بَرند. این هم یک قول است. قول به آسمان هم که در این‌جا گُنجانده شده است. و وَجه چهارم این است که «يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»، عَقیده‌ی درست عمل را بالا می‌بَرد. نه اعتقاد با عمل رُشد می‌کند؛ بلکه عمل این «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» فاعل است و عمل صالح مَفعول اوست. این هم یک قول است. و پنجمین قول هم این است که ضَمیر «يَرْفَعُهُ» به الله برمی‌گردد. فاعل رَفع خداوند است و مَفعول همین عمل است. خداوند متعال عمل صالح را بالا می‌بَرد. و تَبَیَّنَ بر این‌که عزّت همه‌اش برای خداست و شیوه‌ی قرآن کریم این است. مَشی تربیتی قرآن کریم این است که همه‌چیز را در اِنحصار خداوند مُعرّفی می‌کند. این یک مورد است. دوم این است که همه‌چیز را از غیر خدا سَلب می‌کند. سوم این است که بعد از این اثبات و نَفی استثنائاً برای افرادی اثبات می‌کند. شفاعت همین‌جور است؛ «قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا[24]». و شفاعت را از دیگران نَفی می‌کند که در آیت‌الکُرسی هم داریم که هیچ‌کسی شفاعت نمی‌کند، مَگر به اذن او. بعد هم «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ[25]»؛ شفاعت را برای ما اثبات می‌کند. بنابراین اثبات مُطلق و نَفی مُطلق است و برای اَشخاص در طول دارایی خداوند متعال است که مُنافاتی با اِنحصار ندارد. ذاتاً همه‌چیز برای خداست و غیرِ خدا به اذن‌الله، به فَضل‌الله سَهمی خداوند متعال برایشان مُشخّص می‌کند که در این سَهم هم استقلال ندارند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارای قدرت مُطلق هستند، واقعاً در کُرسی «کُن فَیکُون» نشسته است یا در کُرسی علم مُطلق «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي[26]» نشسته‌ است، ولی برای خودش نیست. ذاتاً برای خداست. خداوند متعال تا به علی می‌دهد، او دارد و هر وقتی هم نخواهد بدهد، حضرت علی (علیه السلام) هم ندارد. حضرات ذَوات اَنبیاء و ائمه (علیهم السلام) اِعجازشان با اختیار خودشان نبوده است، تَحت قدرت خودشان نبوده است؛ همه تَحت اِراده‌ی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) بوده است و این‌ها مَجاری اراده‌ی خداوند متعال بوده‌اند. «وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ[27]»؛ که مَشیّت این‌ها در طول مَشیّت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. بنابراین همه‌ی عزّت در اِنحصار خداوند است و غیرِ خدا اگر بخواهد عزیز بشود، دو شطر دارد: یکی کَلِم طیّب یا حالا بگوییم خودش؛ ما دیروز هم در خُطبه همین نکته را مورد صحبت قرار دادیم که این اتّحاد صراط و سالک و مَسلک؛ از این جَهت که انسان اعتقادات را که در خارج عینیّت ندارد؛ ما اعتقادات توحیدی و اعتقادات عَرشی را می‌آموزیم و وقتی در جان ما عمل کردیم، جانِ ما با حَقایق عینی اتّحاد پیدا می‌کند. یا این‌گونه نیست و ما نسبت به همه‌ی اَسماء و صفات الهی استعداد داریم و این قُوّه وقتی به فِعلیّت تبدیل می‌شود، ما با اسم خداوند متعال اتّحاد پیدا می‌کنیم، مَظهریّت پیدا می‌کنیم. لذا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ضِمن این‌که راهنما و رهبر است، خودش صراط است. حقیقتِ صراط وجودِ نازنین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که به دو جَهت است؛ یکی به لَحاظ این‌که حضرت علی (علیه السلام) عینِ همه‌ی دین هست؛ آنچه که ما در کتاب صامت می‌خوانیم، در وجود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عینیّت دارد؛ لذا فرمود: قرآن ناطق من هستم. دوّم این‌که هرچیزی را که ما می‌خواهیم به آن برسیم، خداوند در وجود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)‌ مُحقّق کرده است و این اِستخلاف عُمومیّت هم دارد. خداوند متعال مُتخلّق به اخلاق‌الله را در اِنحصار حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) نمی‌بیند؛ بلکه «وَ استَخلَفَكُم فِيها»؛ از یکایک ما هم خواسته است که ما هم نماینده‌ی خدا بشویم. اگر ما نماینده‌ی خدا شدیم، «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى[28]» ، «إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[29]». اما خودِ ما هم در هدایت مَجرا می‌شویم، مَجلا می‌شویم و هدایت الهی در وجود ما هم باعث هدایت دیگران خواهد شد. بنابراین می‌شود هم آدم صراط باشد و هم رَهرو را در صراط ببَرد. سِیر انسان به خدا سِیر باطنی است؛ سِیر عینی نیست. اگر سِیر باطنی هست، وقتی انسان مُتحلّی می‌شود، به حَقایق اَسماء الهی مُتحقّق می‌شود، صراط مُستقیم می‌شود. «إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» ، «إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[30]» ، «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ[31]» که فرمودند: «نَحْنُ اَلصِّرَاطُ اَلْمُسْتَقِيمُ[32]». «أَنْتُمُ الصِّراطُ الْأَقْوَمُ، وَ شُهَداءُ دارِ الْفَناءِ، وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ» بسیار خوب.

یک صلواتی مَرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[2] سوره مبارکه فاطر، آیه 10.

[3] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 24.

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ».

[4] انس بن مالک بن نضر خزرجی انصاری از قبیله خزرجیان مدینه و از طایفه بنی‌ نجار می‌باشد. تاریخ تولد او بین مورخین اختلاف است؛ اما ظاهرا وی متولد سال ده قبل از هجرت، معادل ۶۱۲ میلادی است. کنیه انس، اباحمزه می‌باشد که به اسم عمویش نامیده شده است. گفته شده کنیه اباحمزه را رسول الله صلی الله علیه وآله به او داده و علاوه بر آن، پیامبر صلی الله علیه وآله به او لقب ذوالاذنین را نیز داده است. مادر او «امّ أنس» یا «امّ سلیم» دختر ملحان، از زنان شجاع و فعال صدر اسلام است. انس می‌گوید: وقتی که رسول الله صلی الله علیه وآله به مدینه آمد، مادرم مرا که هشت سال سن داشتم به خدمت آن حضرت برد و گفت: یا رسول الله! مردان و زنان انصار هر کدام هدیه‌ای برای شما آوردند. من پسرم را آورده‌ام که در خدمت شما باشد. از آن پس من به مدت ده سال به پیامبر خدمت کردم. انس را به همین دلیل خادم رسول الله صلی الله علیه وآله لقب دادند. وی به این خدمتگزاری افتخار می‌کرد. انس بن مالک یکی از بزرگترین روات حدیث از پیامبر صلی الله علیه وآله است و حدود ۲۲۸۰ روایت نقل کرده است و بعد از ابوهریره و عبدالله بن عمر در کثرت روایت، جایگاه سوم را دارا است. وی از جمله راویانی بود که خصوصیات و شمایل پیامبر را نقل کرده است. وی همچنین روایاتی در فضیلت امام علی علیه السلام نقل کرده است، از جمله می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می‌فرمود: فردای قیامت هفتاد هزار نفر از پیروان من بدون حساب به بهشت وارد می‌شوند، سپس به طرف علی علیه السلام التفات کرده و فرمود: آنها شیعه تواند و تو امام آنهائی. انس به جز از پیامبر اکرم، از امام علی علیه السلام، عمر، ابوبکر، عثمان، معاذ بن جبل، ابی طلحه، عبادة بن صامت، ام سلیم (مادرش)، ام حرام (خاله اش)، اسید بن حضیر، ابوذر، ابن مسعود و… روایت نقل کرده است. و حدود ۲۰۰ نفر نیز از انس روایت نقل کرده‌اند. اشخاصی همچون ابن سیرین، شعبی، مکحول، قتاده و… در بین عالمان و راویان وی صحیح السند دانسته شده است.

در تاریخ مرگ انس بن مالک بین مورخین اختلاف است. برخی وفات او را سال ۹۰ نوشته و برخی سال ۹۱ و برخی دیگر سال ۹۳ هجری را سال وفاتش عنوان کرده‌اند. ظاهرا وی آخرین صحابی در بصره بود که درگذشت. خود وی گفته بود که غیر من کسی نمانده است که به دو قبله نماز خوانده باشد. در میزان سن او در هنگام وفات نیز اختلاف است برخی سن او را ۹۹، برخی ۱۰۰ و برخی ۱۰۳ سال دانستند. چون مرگ انس فرارسید، وصیت کرده بود که یادگاری که از رسول خدا صلی الله علیه وآله داشته را با او دفن کنند. همچنین وصیت کرد که محمد بن سیرین جنازه‌اش را غسل کند و بر او نماز بگزارد. ابن سیرین در آن هنگام زندانی بود؛ مردم پیش حکمران بصره که مردی از خاندان اسید بود رفتند و او به محمد بن سیرین اجازه داد. محمد از زندان بیرون آمد و پیکر انس را شست و کفن کرد و در قصر انس که در جانب صحرا بود، بر پیکرش نماز گزارد. قبر او در نزدیکی وادی السباع، منطقه‌ای در بصره است.

[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸، صفحه ۱۲۰.

[6] نهج البلاغه، حکمت 387؛ معیار خیر و شرّ.

«وَ قَالَ (عليه السلام): مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ؛ وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ كُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَة».

[7] سوره مبارکه انعام، آیه 76.

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ».

[8] سوره مبارکه منافقون، آیه 8.

«يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ۚ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ».

[9] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۴، صفحه ۱۳۸.

«نص، [كفاية الأثر]، مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ اَلْهَيْثَمِ عَنْ جَدِّهِ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ بُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ اَلرَّقِّيِّ عَنِ اَلزُّبَيْرِ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ مَانِي اَلْعَبْسِيِّ عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي مَرَضِهِ اَلَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَسْتٌ يُقْذَفُ عَلَيْهِ اَلدَّمُ وَ يَخْرُجُ كَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ اَلسَّمِّ اَلَّذِي أَسْقَاهُ مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اَللَّهُ فَقُلْتُ يَا مَوْلاَيَ مَا لَكَ لاَ تُعَالِجُ نَفْسَكَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اَللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ اَلْمَوْتَ قُلْتُ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ. ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لَقَدْ عَهِدَ إِلَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اِثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ مَا مِنَّا إِلاَّ مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ثُمَّ رُفِعَتِ اَلطَّسْتُ وَ بَكَى صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ عِظْنِي يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ نَعَمْ اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ اَلدُّنْيَا وَ اَلْمَوْتُ يَطْلُبُكَ وَ لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ اَلَّذِي لَمْ يَأْتِ عَلَى يَوْمِكَ اَلَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ لاَ تَكْسِبُ مِنَ اَلْمَالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِكَ إِلاَّ كُنْتَ فِيهِ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ فِي اَلشُّبُهَاتِ عِتَابٌ فَأَنْزِلِ اَلدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ اَلْمَيْتَةِ خُذْ مِنْهَا مَا يَكْفِيكَ فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ حَلاَلاً كُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِيهَا وَ إِنْ كَانَ حَرَاماً لَمْ يَكُنْ فِيهِ وِزْرٌ فَأَخَذْتَ كَمَا أَخَذْتَ مِنَ اَلْمَيْتَةِ وَ إِنْ كَانَ اَلْعِتَابُ فَإِنَّ اَلْعِتَابَ يَسِيرٌ وَ اِعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اِعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً وَ إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلاَ عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلاَ سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذَا نَازَعَتْكَ إِلَى صُحْبَةِ اَلرِّجَالِ حَاجَةٌ فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَكَ وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَكَ وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَكَ وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَكَ وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَكَ وَ إِنْ مَدَدْتَ يَدَكَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا وَ إِنْ بَدَتْ عَنْكَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا وَ إِنْ رَأَى مِنْكَ حَسَنَةً عَدَّهَا وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاكَ وَ إِنْ سَكَتَّ عَنْهُ اِبْتَدَأَكَ وَ إِنْ نَزَلَتْ إِحْدَى اَلْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَكَ مَنْ لاَ تَأْتِيكَ مِنْهُ اَلْبَوَائِقُ وَ لاَ يَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْهُ اَلطَّرَائِقُ وَ لاَ يَخْذُلُكَ عِنْدَ اَلْحَقَائِقِ وَ إِنْ تَنَازَعْتُمَا مُنْقَسِماً آثَرَكَ قَالَ ثُمَّ اِنْقَطَعَ نَفَسُهُ وَ اِصْفَرَّ لَوْنُهُ حَتَّى خَشِيتُ عَلَيْهِ وَ دَخَلَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْأَسْوَدُ بْنُ أَبِي اَلْأَسْوَدِ فَانْكَبَّ عَلَيْهِ حَتَّى قَبَّلَ رَأْسَهُ وَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَعَدَ عِنْدَهُ فَتَسَارَّا جَمِيعاً فَقَالَ أَبُو اَلْأَسْوَدِ – إِنّٰا لِلّٰهِ  إِنَّ اَلْحَسَنَ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ وَ قَدْ أَوْصَى إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تُوُفِّيَ يَوْمَ اَلْخَمِيسِ فِي آخِرِ صَفَرٍ سَنَةَ خَمْسِينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ أَرْبَعُونَ سَنَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ».

[10] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد 17، صفحه 23.

«…قوله تعالى: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» الكلم ـ كما قيل ـ اسم جنس جمعي يذكر و يؤنث ، و قال في المجمع: و الكلم جمع كلمة يقال؟ هذا كلم و هذه كلم فيذكر و يؤنث، و كل جمع ليس بينه و بين واحده إلا الهاء يجوز فيه التذكير و التأنيث انتهى. و المراد بالكلم على أي حال ما يفيد معنى تاما كلاميا و يشهد به توصيفه بالطيب فطيب الكلم هو ملاءمته لنفس سامعه و متكلمه بحيث تنبسط منه و تستلذه و تستكمل به و ذلك إنما يكون بإفادته معنى حقا فيه سعادة النفس و فلاحها. و بذلك يظهر أن المراد به ليس مجرد اللفظ بل بما أن له معنى طيبا فالمراد به الاعتقادات الحقة التي يسعد الإنسان بالإذعان لها و بناء عمله عليها و المتيقن منها كلمة التوحيد التي يرجع إليها سائر الاعتقادات الحقة و هي المشمولة لقوله تعالى: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها» إبراهيم: ـ ٢٥ و تسمية الاعتقاد قولا و كلمة أمر شائع بينهم. و صعود الكلم الطيب إليه تعالى هو تقربه منه تعالى اعتلاء و هو العلي الأعلى رفيع الدرجات، و إذ كان اعتقادا قائما بمعتقده فتقربه منه تعالى تقرب المعتقد به منه، و قد فسروا صعود الكلم الطيب بقبوله تعالى له و هو من لوازم المعنى. ثم إن الاعتقاد و الإيمان إذا كان حق الاعتقاد صادقا إلى نفسه صدقه العمل و لم يكذبه أي يصدر عنه العمل على طبقه فالعمل من فروع العلم و آثاره التي لا تنفك عنه، و كلما تكرر العمل زاد الاعتقاد رسوخا و جلاء و قوي في تأثيره فالعمل الصالح و هو العمل الحري بالقبول الذي طبع عليه بذل العبودية و الإخلاص لوجهه الكريم يعين الاعتقاد الحق في ترتب أثره عليه و هو الصعود إليه تعالى و هو المعزى إليه بالرفع فالعمل الصالح يرفع الكلم الطيب…».

[11] همان.

[12] همان.

[13] شیخ بهایی، دیوان اشعار، رباعیات، رباعی شماره ۱۹.

[14] اربلی، کشف الغمة، نشر الشریف الرضی، ج ۱، ص ۴۰۲؛ ابن تیمیه، منهاج السنة، ۱۴۰۶ ق، ج ۶، ص ۱۹.

[15] سوره مبارکه مجادله، آیه 11.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَ إِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ».

[16] سوره مبارکه نحل، آیه 97.

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».

[17] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 18.

«مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ ۖ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ ۖ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَىٰ شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ».

[18] نهج البلاغه، حکمت 366؛ لزوم عمل به دانسته‌ها.

«وَ قَالَ (عليه السلام): الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه».

[19] همان.

[20] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).

«و من خطبة له (علیه السلام) يَصِفُ فيها المتقين‏: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، فَ«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ‏ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ…».

[21] سوره مبارکه روم، آیه 10.

«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ».

[22] سوره مبارکه انفطار، آیه 11.

[23] سوره مبارکه ق، آیه 17.

[24] سوره مبارکه زمر، آیه 44.

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا ۖ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۖ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».

[25] سوره مبارکه طه، آیه 109.

«يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا».

[26] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 189؛ علم امام علی (علیه السلام).

«من كلام له (علیه السلام) في الإيمان و وجوب الهجرة: أقسام الإيمان: فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ، فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ. وُجوب الهجرة: وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا. لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ، فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ، وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ. صوبة الإيمان: إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزِينَةٌ. علم الوصي: أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ، قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا».

[27] سوره مبارکه تکویر، آیه 29.

«وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ».

[28] سوره مبارکه لیل، آیه 12.

[29] سوره مبارکه هود، آیه 56.

«إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ۚ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا ۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».

[30] سوره مبارکه زخرف، آیه 43.

«فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».

[31] سوره مبارکه فاتحه، آیه 6.

[32] تفسير نور الثقلين، جلد ۱، صفحه ۲۱.

«وَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: وَ اَللَّهِ نَحْنُ اَلصِّرَاطُ اَلْمُسْتَقِيمُ».