اخلاق در قرآن ۲۴۲

آیت الله صدیقی؛ ۳ / آبان / ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

مُروری بر مَطالب جلسه‌ی گذشته

نکاتی از «تفسیر تَسنیم» خدمت‌تان تقدیم شد که عبادت 3 رُکن دارد؛ یکی عابد است، یکی مَعبود است و یکی هم خودِ عبادت است. اَشخاصی که عابد هستند، تَلقّی‌شان از این 3 رُکن مُتفاوت است، یکسان نیست. برای بعضی‌ها مَعبود آنچنان درخششی دارد که در اَثر جلال آن مَعبود، عابد نه خودش را می‌بیند و نه عبادتش را؛ فقط مَعبود را می‌بیند. این عبادت عبادتِ مُوحّدانه است، عبادتِ عارفانه است و عبادتِ اَصیل است. گاهی این‌جور نیست؛ انسان در عبادت هر 3 را می‌بیند؛ مَعبود را می‌بیند به همین خاطر عبادت می‌کند؛ خودش را می‌بیند و از این‌که دارد عبادت می‌کند برای خودش هم یک جایگاهی می‌بیند؛ عبادتش را هم می‌بیند. ایشان این را می‌گویند گرفتار تَثلیث است. عبادتِ او عبادت خالص نیست؛ توحیدِ او توحید خالص نیست؛ از نظر توحیدِ عبادی گرفتار نَقص است. بعضی‌ها هم می‌توانند خودشان را کنار بزنند. تَوجّه به مَعبود دارد، ولی عبادتش را هم می‌بیند. این‌ها گرفتار ثَنویّت هستند.

ماجرای دیدار مرحوم «آیت الله مُطهّری» با مرحوم «حَدّاد» (رحمت الله علیهما)

در این راستا مرحوم علّامه شهید «آیت الله مُطهّری» (اعلی الله دَرجَته، اعلی الله مقامه الشریف) در این پایان عُمر به طور کُلّی از همه‌چیز دل کَنده بود و به موقع خداوند متعال سِیر و سُلوک او را با شهادتش تَکمیل کرد؛ وَگرنه ایشان تازه راه اُفتاده بود. ایشان دیداری دارد با یکی از عُرفای بزرگوار که مرحوم «حَدّاد[2]» (رحمت الله علیه) است، از تربیت‌شدگان مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) است و علاقه داشت، در مَسیر حرکت بود که دیگر شهادت راهش را میانبُر کرد. مرحوم آقای حَدّاد (رحمت الله علیه) از آقای مُطهّری (اعلی الله مقامه الشریف) پُرسید: آقای مُطهّری! نمازتان چطور است؟ آقای مُطهّری (اعلی الله مقامه الشریف) پاسخ دادند: در نماز تَوجّه دارم چه می‌‌گویم. یک کلاس است؛ قرآن کریم این‌جور دستور داده است: «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى[3]»؛ بعد فلسفه‌اش را می‌گوید: «حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُون[4]». آدمی که گرفتار هَیجانات است، گاهی نمی‌داند چه می‌گوید. آدمی که مَست می‌شود، عَربده می‌کِشد، هرچه به دهانش می‌آید را می‌گوید؛ بعد که آن مَستی تمام می‌شود خجالت می‌کِشد. خداوند متعال می‌فرماید برای این‌که بدانید در نماز چه می‌کنید، این مَستی اختصاص به مَستی شَراب ندارد؛ هرچیزی که آدم را از خودش بی‌خود کند و آدم مُتوجّه رفتار و گفتار خودش نباشد، آن حالتی که پیش آمده است حالت از خود بی‌خود شدن است. گاهی آدم پول می‌بیند و از خودش بی‌خود می‌شود؛ لذا هر تصمیمی را می‌گیرد و بعد پشیمان می‌شود. گاهی یک زن می‌بیند، یک سر و صورت زیبایی می‌بیند و از خود بی‌خود می‌شود. لذا کارهایی می‌کند که بعد از خودش هم بدش می‌آید و گرفتاری‌هایی هم برای خودش درست می‌کند. مقام هم همین‌جور است؛ این‌هایی که به مقام می‌رسند خیلی‌ها خودشان را در مقام ضایع می‌کنند. این مقام مَستی می‌آورد. در روایت دارد 6 چیز برای آدم مَستی می‌آورد. یکی هم «سُكْرِ اَلْعِلْمِ[5]» است؛ «سُكْرِ اَلْمَالِ وَ سُكْرِ اَلْقُدْرَةِ وَ سُكْرِ اَلْعِلْمِ وَ سُكْرِ اَلْمَدْحِ وَ سُكْرِ اَلشَّبَابِ[6]»؛ این‌ها 5 مورد شد. مورد ششم هم اگر به ذهنم آمد خدمت‌تان عرض می‌کنم. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُون»؛ آقای مُطهّری (اعلی الله مقامه الشریف) این را غَنیمت می‌شمردند. به نمازش تَوجّه دارد، می‌داند در مَحضر پروردگار متعال چه می‌گوید.‌ مرحوم آقای حَدّاد (رحمت الله علیه) به ایشان گفته بودند: پس شما چه زمانی نماز می‌خوانید؟! کسی که تَوجّه به مَتن نماز و کار خودش دارد، تَوجّه به آن‌جا ندارد. بنده الآن دارم با شما صحبت می‌کنم؛ تَوجّه بنده به شماست. دقّت نمی‌کنم به اَلفاظم، مُبتدا، خبر، فعل، فاعل، مَفعول، مَعانی و هیچ‌یک از این‌ها. تَوجّه بنده به مَحضر شریف جمعی از فُضلا است. حالا اگر به جای این‌که تَوجّه شما را به خودم جَلب کنم، دنبال ادبیّات خودم باشد، تَوجّه من به این باشد که اَدیبانه صحبت کنم؛ این تَوجّه بنده به شما را کم می‌کند. گفته بودند: چه زمانی نماز می‌خوانید؟! چرا؟ برای این‌که قرآن کریم می‌فرماید: «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي[7]»؛ نماز یادِ من است. یک کسی که یادِ خدا را بکند، با یادِ دیگران قابل جمع نیست.

حُبّ فی‌الله همان حُبّ الله است

در آستانه‌ی میلادِ مسعود قَهرمان عرفان، صبر، استقامت، عُبودیّت، حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) هستیم. برحَسب آنچه که نَقل شده است، نوشته‌اند که حضرت امیر (علیه السلام) دختر نازنین‌شان را بر روی زانویشان نشانده بودند، در آغوش پدر بود. نَوازش که می‌کردند، این دختر نازنین برگشت و به پدرش گفت: شما من را دوست دارید؟ مَضمون فرمایش‌شان این است که فرمودند: بله، شما را دوست می‌دارم. عَرض کرد: خدا را هم دوست می‌دارید؟ فرمودند: بله، مُشخّص است که خدا را دوست می‌دارم. مَعرفت و مَقام را ببینید! عَرضه داشت: محبّت من با محبّت خدا چطور جَمع می‌شود؟ هم من را دوست داشته باشید و هم خدا را دوست داشته باشید. در قرآن آمده است: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ[8]»؛ آدم بیش از یک دل ندارد؛ یک دل می‌تواند یک دلبَر داشته باشد. چطور شما دلتان را به من دادید و خدا هم در آن دل هست؟! این از اِلهامات خودِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این دختر بود. علم حضرت زینب (سلام الله علیها) اِکتسابی نبود، کتابی نبود؛ عالِمه‌ی غیر مُعلّمه بود. حضرت جواب دادند: دخترم! تو را بخاطر خدا دوست می‌دارم.‌ دستور خداست که شما را دوست بدارم. این حُبّ فی‌الله است؛ حُبّ فی‌الله‌ همان حُبّ الله است.

انسان در نماز باید تَوجّه به ذاتِ رُبوبی داشته باشد

لذا اگر کسی تَوجّه به عبادت بکند، قرائتش را با وسواس هم گاهی چند بار «وَ لَا الضَّالِّينَ» می‌گوید، ولی تَکبیرش را این‌طور می‌گوید، سلامش را تکرار می‌کند؛ همه تَوجّه او به این ادبیّات و اَحکام ظاهری است؛ ولی از یاد می‌بَرد که در حُضور کیست و چه کسی اَمر کرده است من این‌ها را بگویم. یک‌وقت نماز من انتصاب به اَمر الهی دارد، چون خدا می‌گوید بگو؛ حالا آن‌هایی که گاهی یک مقدار حال خوشی دارند، این حَمد کلام الله است. کلمه به کلمه خداوند می‌گوید؛ اصلاً من گوینده نیستم. در مَحضر خداوند هستم و خدا دارد به زبان من می‌گذارد؛ من کلام خودم را که نمی‌گویم. و تمام نماز هدیه‌ی خداست، ذکرالله است؛ لذا در لحظه به لحظه‌اش آدم می‌گوید؛ ولی استناد به خودش ندارد. گوینده هم خداست، مُخاطب هم خداست. ذکر و ذاکر و مَذکور یکی است؛ عشق و عاشق و مَعشوق یکی است. در قاموس عشق دوئیّت اصلاً مَعنی ندارد. نماز فَناء است. نماز فَناء فی‌الله است؛ لذا هیچ‌چیزی مربوط به ما نیست. مرحوم آقای حَدّاد (رحمت الله علیه) آقای مُطهّری (اعلی الله مقامه الشریف) را بالا بُرده بودند. به نماز تَوجّه نکُن؛ به او تَوجّه کُن. این نکته از تفسیر تَسنیم قابل ذکر و تَوجّه است.

بنده باید در همه‌حال خدا را در نظر خود داشته باشد

نکته‌ی دیگری که ایشان مَطرح کرده‌اند، این است که در کلام با 3 رُکن است؛ یکی مُتکلّم است، دوّم مُخاطب است و سوّم هم کلام است؛ خطاب و مُخاطَب و مُخاطِب یا مُتکلّم. اَشخاص در سخن گفتن به اعتبار ظرف‌هایی که سخن می‌گویند، مُتفاوت هستند. گاهی مُتکلّم خودش رُکن است. گوینده کسی است که خودش نورانیّتی دارد، رسالتی دارد، جایگاهی دارد و جلوه می‌کند. اما گاهی مُتکلّم در مَحضر کسی است که این با خطاب به او دارد اعتبار پیدا می‌کند. همین‌که او اجازه داده است در مَحضرش سُخن گفته بشود، برای این افتخار است. گاهی هم خطاب مثلاً در کلام که جناب جبرئیل (علیه السلام) برای حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌آورد، آن خطاب خیلی مهمّ است. کلامِ خداست؛ پیک الهی و سَفیر الهی پیام الهی را آورده است و این مهمّ است. ایشان می‌گویند: در این کلمات «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[9]» در سوره‌ی حَمد آن کسی مُوحّد است که مُخاطب برایش اَصل باشد. چرا؟ برای این‌که تمام عالَم خطاب حق‌تعالی است. خداوند حرف زده است. «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا[10]»، چه چیزی؟ «أَنْ يَقُولَ[11]»؛ اَصل قول است. این قولی که خدا دارد، همه‌ی موجودات مَقول این قول هستند. همه کلام الله شد، همه کلمة الله شد. مَجموعه‌ی عالَم کتاب الهی است که یک «كُنْ» همه شد است. و این خطاب مُخاطب‌ساز هم هست، مُتکلّم‌ساز هم هست. چون در تَکوین مُتکلّم‌ خودِ حق‌تعالی است و با یک «كُنْ» همه‌ی کتاب تَکوین تَحقُّق پیدا کرده است، «اوّلُ مَا خَلَق» که نور نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) است که «رَبِّ الْعَالَمِينَ[12]» از «اللَّهِ» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[13]» شروع شد و به «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ[14]» خَتم شد. مَبدأ خودش است، مَعاد هم خودش است. مَبدأ «اللَّهِ» است، مَعاد هم «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» است. این سِیر توحیدی که در سوره‌ی مُبارکه‌ی فاتحه الکتاب خداوند می‌خواهد آن‌گونه تربیت بکند، آن چیزی که مهمّ است آن کسی است که خطاب او که می‌خواهم او را خطاب کنم، خودم جلوه‌ی آن خطاب هستم. بنابراین «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»، خودِ او بر خودِ من و بر خطاب من تَقدُّم دارد. چه این‌که تَکویناً او تَقدُّم دارد و تَطابُق شَرع بر تَکوین اقتضاء می‌کند که در آن‌جا هم او اوّل باشد. لذا کسی که «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» می‌گوید، هم از خودش فارغ است و هم از گُفتارش فارغ است. همه‌ی وجودِ او مَعطوف به وجودِ حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. این دو نکته نکته‌ی خوبی است؛ هم تفسیری است، هم عرفانی است و هم تربیتی است. قبل از هرچیز، با هرچیز و بعد از هرچیز خداوند را در نظر داشته باشیم و از خدا حساب ببَریم. خداوند را بر همه‌ی شُئون وجودی‌مان، زندگی‌مان، ابتدایش، انتهایش، مَتن آن «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[15]».

بررسی وُجوهی از عبارات مرحوم شیخ بَهائی در تفسیر مُفسّر اصفهانی (رضوان الله علیهما)

علّامه «شیخ بهائی» (سلام الله علیه، صلوات الله علیه) در وَجه اِلتفات از غیبت به حُضور که گویا ما در مَقام ستایش غایب بودیم، خداوند را با غیبت پنهانی خودمان وَصف می‌کردیم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»؛ پنج اسم، پنج مقام، پنج دَرجه ما بالا رفتیم؛ ولی گویا نمی‌دیدیم، با او صحبت نمی‌کردیم. مانند بزرگی که یاد می‌کنید و اوصافش را می‌گوییم، این‌جور بود. یک‌مَرتبه بعد از این پنج مرحله گفتیم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». مرحوم شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) در تَفسیر شریف «عُروة الوُثقی» خود 14 وَجه برای این ذکر کرده‌اند که یکی زیباتر و دلنشین‌تر از دیگری است. چون 3ـ2 مورد از آن در کلمات مرحوم آقای «شیخ محمّد حسین مُفسّر» (رضوان الله تعالی علیه) آمده است، بنده عینِ عبارات ایشان را می‌گویم. فُرصت و زمان ما اِقتضاء ندارد که همه‌‌ی این 14 مورد را بگوییم؛ ولی آن چیزی که مرحوم آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) در «مَجد البیان» آورده‌اند، 3 مورد گاهی عینِ عبارتش هست که آورده است و استضائه می‌کنیم. اُمیدواریم خداوند این حجاب ما را بردارد و قرآن به ما هم بتابد. ما هم مانند آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) نوری از قرآن، قَبَسی از آن دریافت کنیم ان‌شاءالله.

به روح مُقدّس شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) و آقای شیخ محمّد حسین مُفسّر (رضوان الله تعالی علیه) صلوات مَرحمت بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

در وَجه اِلتفات ایشان می‌گویند: «حيث انّها تصيّر قارئها و تاليها بلسانه و قلبه أهلا لمجلس الخطاب[16]»؛ با این سِیری که در اَسماء الهی کرد، از اسم جَلاله شروع کرد و با اَسماء دیگر هم آشنا شد، این «تصيّر قارئها و تاليها» کسی که با زبان و قلبش تلاوت می‌کند و قرائت می‌کند، اَهلیّت پیدا می‌کند که در مجلس خطاب قرار بگیرد. «فائزا بسعادة الحضور[17]»؛ او را توصیف کردم، هَیجانی شدم، یک‌مَرتبه پَرده دَریده شد و خودش را دیدم. دیدم آن کسی که وَصف او را می‌گفتم، اصلاً خودش بوده و من این حرف‌ها را می‌گفتم. «فائزا بسعادة الحضور و الاقتراب»؛ آن هم حُضوری که حُضور تَقرُّبی هست، حُضور جَذب و اِنجذاب هست. «فكيف لو لازم وظائف الاذكار، و واظب على تلاوته و تدبّر معانيه باللّيل و النهار مع ما فيه من جبر كلفة العبادة بلذّة الحضور و المخاطبة[18]»؛ اگر کسی مُلازم وَظایف اَذکار بود. این‌ ذکر که می‌گوید، بداند ذاکر چه وظیفه‌ای دارد، چه ذکری را بگوید، چگونه بگوید، چه زمانی بگوید، در کُجا بگوید. همه‌ی این‌ها در اَثر ذکر تأثیر دارد. چون خودش سالک بوده است، می‌خواهد به صورت رَمزی یک چیزهایی را به ما بفَهماند. می‌فرماید: اگر ذاکر به وظایف اَذکار مُلازمت داشته باشد و مُواظبت بکند بر تلاوت قرآن و تَدبُّر مَعانی قرآن کریم، مَقطعی نباشد، همیشه زیر عَلَم قرآن کریم باشد، سر سُفره‌ی قرآن کریم باشد، همه‌ی زندگی‌اش قرآنی باشد؛ «مع ما فيه من جبر كلفة»؛ با این‌که تَکلیف کُلفت دارد. اگر انسان به وظایف شَرعی‌اش عمل کند، می‌گویند مُکلّف است. چرا می‌گویند مُکلّف است؟ زیرا بارِ سنگینی بر روی دوشش آمده است، آزادی‌هایش مَحدود شده است، هر کاری را نمی‌تواند انجام بدهد، هرچیزی را نمی‌تواند بخورد، هرچیزی را نمی‌تواند ببیند، هر حرفی را نمی‌تواند بگوید. در یک مَحدوده و حِصاری قرار گرفته است و کُلفت و تَکلیف اِنصافاً مَحدودیّت است و سخت است. این سختی تَکلیف را چه چیزی حَل می‌کند؟ حُضور و مُخاطبه. وقتی آن کسی که آدم را مُکلّف می‌کند آدم خودش را ببیند، اصلاً همه‌چیز برایش حل می‌شود، مشکلات را نمی‌بیند. دیگر تَکلیف به تَشریف، تَکلُّف به تَشرُّف تبدیل می‌شود. دیگر انسان هیچ سختی احساس نمی‌کند. «گفته بودم چو بیایی غَم دل با تو بگویم[19]». اما وقتی دیدم اصلاً غَمی که با تو بگویم؛ تمام شد. این عینِ عبارات شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) است که در مَجد البیان به عُنوان نَقل نفرموده است؛ چون خودش هم با اعتقاد این را می‌گوید، شاید هم اصلاً تَوجّه به آن‌جا نداشته است و عینِ عبارات را آورده است. ولی این را با عبارت خودش آورده است. مطلب برای شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) است، ولی عبارت عبارتِ مرحوم آقای شیخ محمّد حسین (رضوان الله تعالی علیه) است. «و ان عرض الهديّة الحقيرة حضورا أقرب إلى القبول من عرضه بدون المواجهة عند الاكابر و الملوك[20]»؛ یک کسی از روستا برخاسته است و بَناست به مَحضر سُلطانی برسد. چه آورده است؟ یک مُشت از حاصل کشاورزی خودش برداشته و آورده است. اصلاً این هدیه تناسُبی با آن جایگاه، با آن جَلال، با آن جَبروت ندارد. اگر به مأمورین بگوید بدهید، اصلاً رویشان نمی‌شود؛ اصلاً آن‌ها هم تَوجّه نمی‌کنند که چه چیزی آورده است. اما اگر به خودم راه داد، خودم دو دستی تقدیم حُضورش کردم، او دلالت حُضور را می‌کند، نَوازش می‌کند. با این‌که هیچ اَرزشی هم ندارد، ولی نمی‌خواهد من را خجالت‌زَده کند، نمی‌خواهد آن حالت محبّتی که من را به این‌جا کشانده است، من از او زَدگی پیدا کنم. می‌خواهد من شارژ بمانم. هدیه‌ی ناقابل فرد ناشایست را می‌پذیرد. چرا؟ زیرا در مَحضر او هستیم. آن‌جا رعایت حُضور را می‌کند. ولی اگر خودش را نبیند، مَعلوم است که این‌ها به درد این بارگاه نمی‌خورد. بنابراین «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» آدم خودش را در مَحضر ذوالجَلال می‌بیند. خداوند اَکرم از این است که اجازه‌ی حُضور به ما بدهد؛ اما در این هدیه‌ی ناقابل که به صورت نمازی است که خودش به ما داده است و ما به خودش تقدیم می‌کنیم، ما را رَد کند. ان‌شاءالله رَد نمی‌کند. زیرا حُضوراً دَرک حُضور کردیم، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» گفته‌ایم، ان‌شاءالله تعالی می‌پذیرد.

«و هو آية لكون هدايا الحاضرين و هو آية لكون هدايا الحاضرين لديه سبحانه على ما ورد في الحديث القدسي: “أنا جليس من ذكرني” أقرب إلى القبول. فعلى التالي صرف الهمّ على تحصيل الحضور بين يدي من هو حاضر[21]»؛ خیلی زیباست. می‌فرماید: خداوند در حدیث قُدسی فرموده است: «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي[22]»؛ هرکسی به یادِ خداست، خداوند جَلیس اوست. یعنی شما تَعبیری دلبَرتر و دل‌انگیزتر پیدا نمی‌کنید. خداوند جسم که نیست با ما مُجالست کند؛ ولی وقتی شما کسی را خیلی دوست دارید و همنشین او می‌شوید، جَلیس او می‌شوید، به آرزوی خودتان رسیده‌اید. مَحبوب دیگر با شما فاصله ندارد. نه تنها فاصله ندارد؛ بلکه آمده کنار شما نشسته است. خداوند متعال می‌گوید: «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي»؛ هرکسی دل به من بدهد، مانند این است که من تَجسُّم پیدا کردم و نزد او آمدم. زانو به زانو با او خَلوت کردم و مُجالست دارم؛ «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي». با تَوجّه به این حدیث قُدسی کسی که نماز را هدیه‌ی ناقابلی از ناحیه‌ی خودش به پروردگار می‌داند، این «أقرب إلى القبول». اگر چنین است، باورتان آمد این حرف درست است، «فعلى التالي»؛ هرکسی که تلاوت می‌کند، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» می‌گوید، «فعلى التالي صرف الهمّ»؛ همّتش را بالا بیاورد تا حُضور برایش حاصل بشود. نه حُضوری که الآن می‌گوییم و ذهنمان هم این‌جور است، خیر؛ وقتی ما واقعاً به نماز می‌رسیم، دیگر این حجاب عندیّت را کنار زده باشیم، جُز او کسی را نداشته باشیم، جُز او هیچ‌چیزی نداشته باشیم. اوست و بَس، اوست و بَ(سلام الله علیها) «تحصيل الحضور بين يدي»، چه کسی؟ «من هو حاضر»؛ در نزد کسی که او همیشه حاضر است. می‌گویند یکی از اَذکاری که مرحوم آیت الحقّ آقای میرزا علی آقای قاضی (که سلام خدا بر او باد) به شاگردانش اِلقاء می‌کرده که بگویید، این بوده که بگویید: «یَا حاِضرُ یَا ناظِر». خداوند همیشه حاضر است، ما غایب هستیم. کَما این‌که امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) همیشه حاضر است و ما غایب هستیم.

«صرف الهمّ على تحصيل الحضور بين يدي من هو حاضر لا یغیب، و هو أقرب من حبل الوريد[23]»؛ این «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ[24]» و «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ[25]» ما خیلی در این‌ها تأمُّل نکردیم. می‌خواهد بگوید که خداوند از خودِ ما به ما نزدیک‌تر است. اصلاً ما نیستیم. وقتی او نگاهمان می‌کند ما حُضور داریم؛ وَگرنه ما نیستیم. صُوَر ذهنی ما این‌گونه است. ما از صورت ذهنی به صورت ذهنی نزدیک‌تر هستیم. اصلاً موجودیّتش به این است که من نگاهش کنم؛ در وجودِ من است. اگر نگاه نکنم صورت ذهنی وجود ندارد. «لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى[26]»؛ می‌گویند در مَثَل مُناقشه نیست. ما وجودِ رَبطی هستیم. وجودِ رَبطی یعنی موجودیّتش به این ارتباط است. ارتباط ما با او این‌گونه است. «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» و یا «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ».

بررسی مَسأله‌ی سِرّ اِلتفات از غیبت به شُهود از نظر شیخ بهائی (رحمت الله علیه)

دو نکته هم از شیخ بهائی (اعلی الله مقامه الشریف) در همین رابطه عرض می‌کنیم. ان‌شاءالله مُفید فایده خواهد بود. یکی این‌که اَدب اِقتضاء می‌کند با این‌که خدا به ما نزدیک‌تر است، ولی ما از خدا دور هستیم.

«دوست نزدیک‌تر از من به من است     *****     وینت مشکل که من از وی دورم

چه کُنم با که توان گفت که او     *****     در کنارِ من و من مَهجورم[27]».

اَدب اِقتضاء می‌کند که موجودِ ضعیف خودش را موجودِ قَوی نبیند، به حساب نیاورد. دوری اِقتضای غیبت دارد و اَدب اِقتضاء می‌کند که ما خودمان را خیلی دور ببینیم. و این اَدب غایب دیدن و دور دیدن با شروع سوره‌ی مُبارکه‌ی فاتحه الکتاب که با اَسماء حُسنای الهی، با اَسماء جَمالیّه‌ی حق‌تعالی جانِ ما، فکر ما، حقیقت ما آشنایی پیدا می‌کند، گویا که این تَوسُّل به اَسماء این اجازه را به ما داده است که آن حُضور را به زبان بیاوریم. بنابراین اَدب گُفتاری در پیشگاه بزرگان این است که ما خودمان را به رُخ او نکِشیم. انگار نمی‌بینیم. توصیف هم که می‌کنیم، توصیف غایب را می‌کنیم. ولی این اَدب این لطافت را می‌دهد که ما را برمی‌دارد، اَدب ما را می‌سوزاند؛ دیگر ما نیستیم و او را می‌بینیم و بی‌اختیار می‌گوییم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». مَرقوم فرمودند بنده ترجمه‌اش را عرض می‌کنم. ثَمره‌ی رعایت اَدب و اِنکسار دور دیدن خود و احتقار، حَقیقٌ به این‌که این رَحمت الهی او را هم جَذب کند و با آن جَذبه نور الهی را بیابد و خودش را مُخاطب قرار بدهد و بگوید: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ».

نکته‌ی دیگر «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» هست. اصلاً من خودم را نمی‌بینم؛ با زبان اولیاء دارم صحبت می‌کنم. اگر آن‌ها با من نبودند، امام زمان (ارواحنا فداه) برای همه‌ی عبادت‌ها امامت می‌کند. نماز که می‌خوانید، هرجا حتی به صورت فُرادی هم که نماز بخوانید، او امام است. «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا[28]»؛ او امامِ اَهل تقواست. تمام کارهایش به دنبال اوست. لذا ما با زبان اولیاء صحبت می‌کنیم. عابد اراده می‌کند، با زبان اولیاء و مُقرّبین تَکلُّم کند و با عبادت آنان از عبادتِ یَغیب به عبادت حاضر تَشرُّف پیدا می‌کند. با گُفتار آن‌ها قُرب برایش حاصل می‌شود و مقام تَخاطُب برایش هموار می‌شود. این مَسأله‌ی سِرّ اِلتفات از غیبت به شُهود بود.

بررسی وُجوه مَطرح شدن عبارت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» به صورت جَمع

اما «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»؛ چرا به صورت جَمع گفته است؟ آدم نماز شب هم که می‌خواند، نماز مُستحبّی هم که می‌خواند که جماعت خواندن آن حرام است، اگر بگوید: «إِيَّاكَ أَعْبُدُ» نمازش باطل است؛ باید بگوید «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». چرا به صیغه‌ی جمع آمده است؟ یک نکته این است که فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[29]»؛ من میلیاردها سلول‌ها در بدنم هست که دارد عبادت خدا را می‌کند. شُعورم، مَشاعرم، عقلم، قلبم همگی عبادت خدا را می‌کنند. بنابراین من با مَجموعه‌ی آن چیزی که خداوند متعال با من قرار داده است، با این‌ها می‌گویم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ».

نکته‌ی دوّم این است که ما هیچ‌وقت تنها نیستیم؛ جَمعی از مَلائکه با ما همراه هستند. مَلائکه‌ی رِزق داریم، مَلائکه‌ی علم داریم، مَلائکه‌ی عبادت داریم که برای نماز شب و اُوقات نماز در تمام اُوقات نماز حضرت مَلَک المُوت خودشان حُضور پیدا می‌کنند، تَنبُّهی برای ما هست، ایشان تَشریف‌فَرما می‌شوند. و مَلَک مُراقب ما، مَلَک سَیّئات ما، مَلَک حَسَنات ما هستند. خداوند یک جمعی را، یک تیم‌هایی را با ما قرار داده است. ما وقتی می‌گوییم: «اَلسَّلامُ عَلَینا وَ عَلی عِبادِ اللَّهِ الصّالِحینَ»، این مَجموعه‌ای که با من هستند «ما» هستیم. این مَلائکه‌ و ذرّات وجود من همه در حال عبادت هستیم. به همین جَهت می‌گویم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ».

نکته‌ی سوّم حُضور نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) در کارهای ماست. خداوند این‌جور خبر داده است: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ[30]»؛ رؤیت که به صورت غیابی نمی‌شود. این‌ها اِحاطه‌ی وجودی دارند، این‌ها وَجه‌الله هستند. «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[31]»؛ به اعتبار این‌که من همراه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، همراه امیرالمؤمنین (علیه السلام)، همراه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ائمه‌ی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) دارم عبادت می‌کنم. سخن من سخن خداست؛ خبر نداده که آن‌ها از شما جُدا نیستند. آدم اگر با این دید نماز بخواند چه شود! در مَحضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز می‌خواند. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»؛ با امام زمان (ارواحنا فداه) نماز می‌خواند. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». این هم یک وَجه در مَسأله‌ی جَمعی گفتن این عبارت است.

وَجه دیگری که بُعد اجتماعی دارد، دین ما دینِ اجتماعی است. حتی در عبادت فردی هم گفته است جامعه را فراموش نکنید. اگر با آن‌ها نباشی، من عبادت فردی را قبول نمی‌کنم. این جَنبه‌ی تربیتی و مُعاشرتی دارد، جَنبه‌ی تعاوُنی و اجتماعی دارد و این را نوع مُفسّرین نواَندیش و امروزی این نکته را برجسته‌تر از نکات دیگر مَطرح می‌کنند. و در حدیث هم هست که برحَسب این نَقل به حضرت داوود (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) خطاب شد: «یَا دَاوُود! لِمَ قَلَیْتَ النّاس؟»؛ چرا مردم را کنار گذاشتی؟ «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى[32]»؛ این یعنی چرا مردم را کنار گذاشتی. این‌جا «قَلَى» یعنی پیامبر تو را رَها کرد. «قَلَى» به مَعنای قَهرکردن هم هست. آدم با کسی آشتی نیست، «قَلَى» است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) به زنان مدینه گفت: من مردان شما را چشیدم، دیدم در وجود من جَذب نمی‌شوند. «قَلَیْتُ»؛ با آن‌ها قَهر هستم. خدا کند مادر با ما قَهر نباشد. حضرت داوود (علیه السلام) عَرضه داشت: «قَلَیْتُ النّاس لَکْ؟»؛ خواستم آن‌ها را کنار بگذارم و با تو باشم. مَضمون حدیث این است که عبارت آن را یادم نیست. خداوند فرمود: وقتی تو را قبول می‌کنم که با آن‌ها باشی. اَدیان الهی عبادت را در جمع عبادت می‌دانند. و این هُنر می‌خواهد که آدم با مردم باشد، با مردم نباشد و با خدا باشد. باید با مردم مُرتبط بود. لذا همیشه در کنار «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ[33]» چه آمده است؟ «آتُوا الزَّكَاةَ[34]» آمده است. این ارتباط صلاتیه را آن زَکات تقویّت می‌کند. لذا برحَسب آنچه که به ذهنم می‌آید، حدیث این است که فرمود: «لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لاَ زَكَاةَ لَهُ[35]»؛ کسی به مردم تَوجّه نکند، خداوند او را به حُضور نمی‌پذیرد. لذا «آقای قرائتی» (حفظه الله) در مورد نماز می‌گفتند: استفاده می‌شود که نماز اصالتاً به جماعت تَشریع شده است. نماز فُرادی قاچاقی است، بَدلی است. اَصل این است که همه باید نماز را به جماعت بخوانند. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»؛ این تربیت الهی است که شما فردتان و فردیّت‌تان در گِروی رُشد جامعه است. اگر اَمر به مَعروف نکنید، نَهی از مُنکر نکنید، زَکات ندهید، تَعاوُن نداشته باشید، عبادت‌تان عبادت نخواهد بود. اگر آن‌ها را انجام داد، آن‌وقت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» شما «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» واقعی خواهد بود.

نکته‌ای هم مُفسّرین بزرگی گفته‌اند. این است که اگر خداوند متعال نفرموده بود ما به صورت جمع بگوییم، ما مُرتکب کِذب می‌شدیم. «إِيَّاكَ» یعنی فقط؛ ما چه زمانی فقط خدا را عبادت می‌کنیم؟ ما هوای خودمان را عبادت می‌کنیم، ما رُفقایمان را عبادت می‌کنیم. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ[36]»؛ این‌قَدر آدم‌هایی هستند که حرف می‌زنند و کسی به حرفشان گوش می‌کند. این «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» چه زمانی «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» حقیقی هست؟ آن وقتی که من خودم را کنار امام زمان (ارواحنا فداه) می‌بینم، کنار اولیای دین ببینم که این‌ها مَحضاً خدا را عبادت می‌کنند و برای غیرِ خدا مُطلقا حساب باز نکرده‌اند. پس این لُطفی از جانب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) بوده است که نخواسته ما دروغ بگوییم. اگر یک کسی در جمع یک کاری را کرده است، می‌گوییم ما کرده‌ایم؛ وَلو او خودش خیلی نَقشی نداشته است.

الحمدالله. از حضرتعالی فیض ببَریم.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[2] سیدهاشم موسوى حَدّاد (۱۳۱۸ـ۱۴۰۴ق)، عارف شیعى قرن چهاردهم و از شاگردان سید علی قاضی بود. او در کربلا و نجف به تحصیل علم پرداخت. از حداد، نوشته‌‏ای جز چند نامه باقی نمانده و نظریات و حالاتش در کتاب روح مجرد -نوشته شاگردش سید محمد حسین حسینی تهرانی- بیان شده است. حداد از راه نعل‌‏بندی گذران زندگی می‌کرد. او به اشعار فارسى شمس‌ مغربى، حافظ و مولوى علاقه فراوان داشت. اعتقاد وی به وحدت وجود، نقل سخنان محیی‌الدین ابن‌عربى، قرائت مثنوى جلال‌الدین مولوى، تمایلات عارفانه‌ و … باعث انتقاد برخی بر او شد. سید هاشم فرزند سیدقاسم در ۱۳۱۸قمری/۱۲۷۹شمسی در کربلا به‌ دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، به‌دست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانواده‌اى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد. شغل حداد نعل سازی بود و به سيّد هاشم نعل بند شهرت داشت. بعدها برخی اين شهرت را جهت احترام به ایشان به حدّاد يعنى آهنگر تغيير دادند. وى با آنکه در فقر به‌سر می‌برد، از کسى کمک مالى نمی‌خواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار می‌داد. حداد بر اثر بیماری مدتی در بیمارستان کربلا بستری بود. در ۱۲ رمضان ۱۴۰۴ق/ ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ش، از پزشکان می خواهد که او را مرخص کنند. چون به منزل می رسد خضاب می کند و ساعتی بعد دار فانی را وداع می گوید. وی ۸۶ سال عمر کرد. پیکرش در وادی الصفا کربلا به خاک سپرده ‏شد.

[3] سوره مبارکه نساء، آیه 43.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَ لَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا».

[4] همان.

[5] سُكْرِ اَلْعِلْمِ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۱۱، صفحه ۳۷۱.

«اَلْآمِدِيُّ فِي اَلْغُرَرِ، عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْتَرِسَ مِنْ سُكْرِ اَلْمَالِ وَ سُكْرِ اَلْقُدْرَةِ وَ سُكْرِ اَلْعِلْمِ وَ سُكْرِ اَلْمَدْحِ وَ سُكْرِ اَلشَّبَابِ فَإِنَّ لِكُلِّ ذَلِكَ رِيَاحاً خَبِيثَةً تَسْلُبُ اَلْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ اَلْوَقَارَ».

[6] همان.

[7] سوره مبارکه طه، آیه 14.

«إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي».

[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 4.

«مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللَّائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ».

[9] سوره مبارکه فاتحه، آیه 5.

[10] سوره مبارکه یس، آیه 82.

«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».

[11] همان.

[12] سوره مبارکه فاتحه، آیه 2.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».

[13] سوره مبارکه فاتحه، آیه 1.

[14] سوره مبارکه فاتحه، آیه 4.

[15] سوره مبارکه حدید، آیه 3.

[16] مجد البیان فی تفسیر القرآن، اصفهانی محمد حسین بن‌ محمدبا‌قر، بخش 2، صفحه 306.

[17] همان.

[18] همان.

[19] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۵۰۹.

[20] مجد البیان فی تفسیر القرآن، اصفهانی محمد حسین بن‌ محمدبا‌قر، بخش 2، صفحه 306.

[21] همان.

[22] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۹۰، صفحه ۱۵۳.

«ن، [عيون أخبار الرضا عليه السلام ] ، اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأُشْنَانِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْرَوَيْهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنِ اَلرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَمَّا نَاجَى رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ يَا رَبِّ أَ بَعِيدٌ أَنْتَ مِنِّي فَأُنَادِيَكَ أَمْ قَرِيبٌ فَأُنَاجِيَكَ فَأَوْحَى اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي فَقَالَ مُوسَى يَا رَبِّ إِنِّي أَكُونُ فِي حَالٍ أُجِلُّكَ أَنْ أَذْكُرَكَ فِيهَا فَقَالَ يَا مُوسَى اُذْكُرْنِي عَلَى كُلِّ حَالٍ».

[23] مجد البیان فی تفسیر القرآن، اصفهانی محمد حسین بن‌ محمدبا‌قر، بخش 2، صفحات 306 و 307.

[24] سوره مبارکه انفال، آیه 24.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ».

[25] سوره مبارکه ق، آیه 16.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ».

[26] سوره مبارکه روم، آیه 27.

«وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».

[27] سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت شماره ۱۱.

[28] سوره مبارکه فرقان، آیه 74.

«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا».

[29] سوره مبارکه اسراء، آیه 44.

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا».

[30] سوره مبارکه توبه، آیه 105.

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[31] سوره مبارکه بقره، آیه 115.

«وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ».

[32] سوره مبارکه ضحی، آیه 3.

[33] سوره مبارکه بقره، آیه 43.

«وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ».

[34] همان.

[35] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۹۳، صفحه ۲۹.

«وَ عَنْهُ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: لاَ تَتِمُّ صَلاَةٌ إِلاَّ بِزَكَاةٍ وَ لاَ تُقْبَلُ صَدَقَةٌ مِنْ غُلُولٍ وَ لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لاَ زَكَاةَ لَهُ وَ لاَ زَكَاةَ لِمَنْ لاَ وَرَعَ لَهُ».

[36] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۱۷، صفحه ۳۰۸.

«مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ اَلنَّاطِقُ عَنِ اَللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اَللَّهَ وَ إِنْ كَانَ اَلنَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ».