حریم ملکوت ۲۴۱

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

تقوای دل مَنشأ همه‌ی زیبایی‌هاست

«مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ[2]»؛ نهج البلاغه زبان قرآن کریم است، نهج البلاغه حقیقتِ عرفان است، نهج البلاغه مَعنی عشق است، نهج البلاغه آدرس کمال است، نهج البلاغه چشمه‌ی زیبایی‌هاست، نهج البلاغه ریشه‌ی اَدب و فَصاحت و بلاغت است، نهج البلاغه حماسه است، نهج البلاغه سیمِ اتّصال جان‌ها به جان‌آفرین است، نهج البلاغه موعظه‌ی حَسنه است، حکمت است، جِدال اَحسن است. در خُطبه‌ی مُتّقینی که نتیجه‌اش در همان جلسه خودش را نشان داد که اگر جانی هوای وِصال جانان را داشته باشد، این خُطبه اَهرُمی است که نَظیر ندارد، جان را به پرواز درمی‌آورد، علایق را نسبت به غیریّات قَطع می‌کند و پَر و بال انسان را آزاد می‌کند تا به مَقصد برسد. وجود نازنین مولا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این فَراز اوّل 3 جبهه‌ای که اگر انسان در این 3 جبهه پیروزی به دست بیاورد، در زندگی پیروز است. یکی گُفتار است که گُفتار بُروز زندگیِ انسان است. «الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه[3]»؛

«تا مَرد سخن نگفته باشد     *****     عیب و هُنرش نَهفته باشد»[4].

آدم با حرف‌زدن شخصیّت خودش را مُعرّفی می‌کند، کَمال خودش را در سُخن خود بُروز می‌دهد. محبّت با زبان می‌جوشد. عبادت هم همین‌جور است؛ قلب آدم مَملو از مَعارف باشد، ولی تا نماز نخواند، تا «الله اَکبر» نگوید، تا ذکر نگوید، تا تَسبیح و حَمد و تَهْلیل نداشته باشد، خداوند قبول نمی‌کند. زبان زبان نیست؛ تَبلوُر همه‌ی وجودِ آدم است. انسان با زبان که حرف می‌زند، این بلندگویی است که یکایک سلول‌های آدم با زبان در حال ستایش خداوند متعال است، اعلان عُبودیّت می‌کند، اعلان ارادت و عشق می‌کند. بنابراین حرف‌زدن را نباید بی‌اَهمیّت تَلقّی کرد. حرف خودش عمل است و تنها عمل نیست؛ مَظهر همه‌ی رفتار و کردارِ آدمی است. از این جَهت حضرت امیر (علیه السلام) اوّلین رَمز در سِیر سالک به سوی حقّ  برای مُتّقین، این مُتّقینی که این دلشُده، این بیقرار، این شیدا در مَحضر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آرزوی دیدار سیمای مُتّقین را داشت، این تقوا مُنحصر به تقوای عملی نیست، تقوای جَوارحی نیست؛ بلکه تقوای دل است. تقوای دل مَنشأ همه‌ی زیبایی‌های جَوانحی و جَوارحی است. ان‌شاءالله اگر عُمری داشتیم، به یک فَرازهایی که می‌رسیم در آن‌جا نشان می‌دهد که نَقش روح و جان و سِرّ و قلب و نَهان انسان خیلی مهم‌تر از حرکات جَوارحی انسان و حتی صفات و مَلکات انسان است. آن شناخت، آن مَعرفت، آن کِشش است، آن جَذبه است که دل مَجذوب می‌شود و سِیر دل همه‌ی جَوارح و جَوانح را با خودش همراه می‌بَرد. لذا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: مُتّقین کسانی هستند که «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ مَنطق این‌ها یعنی مَرام این‌ها. مَنطق فقط صحبت نیست. زندگی بر اَساس مَبانی اُستوار شده است. سخن درست نشانه‌ی گرایش درست است. گرایش درست مَظهر بینش و دانش درست است. اوّل شناخت و مَعرفت است؛ بعد گرایش و جَذبه است؛ بعد اراده و شوق است و نهایتاً عمل است. عمل انتهای قَضیّه است. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا[5]»؛ الله کلمه‌ی طیّبه را مَثَل زده است. کلمه‌ی طیّبه همین کلمه‌ی «لا اِله اِلّا الله» است. قَدر مُتیقّن آن «لا اِله اِلّا الله» است. اما «لا اِله اِلّا الله» زبانی آن «لا اِله اِلّا الله» نیست که انسان را بهشتی کند. «لا اِله اِلّا الله» یعنی دل به دلبَر سِپُردن، دل از اَغیار خالی کردن. وقتی دلِ آدم هوای کسی را کرده است، زبانش سازِ او را دارد و قلبش سوز او را دارد. این ساز و آن سوز حکایت از آن وابستگی و آن اعتقاد دارد که عَقد است، بَستن است. وقتی دل به مَعشوق وابسته بود، به سوی او کشیده می‌شود و زبان هم به هر بَهانه‌ای دَم از او می‌زند. گفته بود:

«فَإِذا نَطَقتُ فَأَنت أَوَل مَنطِقي     *****     وَ إِذا سكت فَأَنتَ في إِضماري[6]»؛

وقتی حرف می‌زنم زبانم جُز تو نمی‌آید، همه‌اش می‌خواهد تو را بگوید. وقتی هم مُهر سکوت بر لَب می‌زنم، دلم آرام نیست؛ تو در دلم سو داری، گرمی ایجاد می‌کنی، روشنایی ایجاد می‌کنی. باطن و ظاهرم تو هستی، همه‌ی وجودم تو هستی.

مَجموعه‌ی رفتار انسان ظاهرکننده‌ی باطنِ انسان است

«مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ این‌ها کِردارشان و گُفتارشان صَواب است. زبان به خطا نمی‌رود، اشتباه نمی‌کند. کُنترل‌شده زندگی می‌کند. از جاده‌ی حقّ، از جاده‌ی شَرع، از جاده‌ی مَنطق خارج نمی‌شود. همیشه در خطّ است. شَریعت خط است، طَریقت مَقصد است، حقیقت همه‌ی سِرّ عالَم است. انسان طَریقت را برای رسیدن به حقیقت، برای رسیدن به طَریقت و طَریقت مُقدّمه‌ی ذوب‌شدن در حقیقت است که آن‌جایی که دیگر آدم به مَقصد رسیده است، راه نمی‌خواهد. شَرع راه است، رسیدن به اَرزش‌های والا انسان را به مَبانی که از کُمون فطرتش او را تَحریک می‌دهد، مُنسجب می‌کند. انسانِ مُتّقی انسانی است که تَضاد در زندگی ندارد؛ قول و فعلش هماهنگ هستند، رفتار و گُفتارش با همدیگر هَمخوانی دارند. فَراز و نَشیب حالِ او را دگرگون نمی‌کند، از مَواضع خود عُدول نمی‌کند؛ در همه‌ی حالات یک وَضع را دارد. لذا مَنطق فقط سُکوت یا سُخن نیست. کَلام مُظهرِ ما فی‌الضمیر است. انسان با فعل خود چیزی را که مردم نمی‌دانند نشان می‌دهد یا با قولش نشان می‌دهد. لذا گاهی قیافه‌ی آدم حرف می‌زند، تَبسُّم آدم حرف می‌زند، اَخم آدم حرف می‌زند، گرفتگی چهره حرف می‌زند، نوعِ برخورد حرف می‌زند. حرف فقط در زبان نیست؛ بلکه مَجموعه‌ی رفتار انسان مُظهر باطنِ انسان است. آدم حقیقتِ اعتقادی‌اش، گرایش‌هایش، حُبّ و بُغضش در رفتارش بُروز می‌کند یا در گُفتارش بُروز می‌کند. چون گُفتار مُظهرِ ما فی‌الضمیر است، هر کاری هم که باطنِ انسان را نشان بدهد، آن هم حُکم کلام را دارد. لذا در روز قیامت وقتی خداوند متعال مُهر بر لَب‌ها می‌زند، «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ[7]»؛ آن‌جا دست حرف می‌زند. وقتی از جُلود بَشری که گرفتار بوده است، پوست او، دامن او حرف می‌زند؛ آن‌ها می‌گویند: «لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا[8]»؛ آدمی که در مَحکمه اَعضاء و جَوارحش علیه او شهادت داده‌اند، این‌ها خیلی برایشان گران تمام می‌شود. تو برای من بودی، با من بودی؛ چطور علیه من شهادت دادی؟! آن‌ها می‌گویند: «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ[9]»؛ خداوند همه‌چیز را به نُطق درمی‌آورد؛ «نُطق آب و نُطق خاک و نُطق گِل[10]». این‌ها همه مَظهر آن نُطق دل است. خاک حرف می‌زند. در روز قیامت مسجد به حُضور شما، به نماز شما، به اَشک‌های شما، به نیّات خوب شما، به اُلفت و اُنس شما، به وحدت و اِنسجام شما شهادت می‌دهد. سقف مسجد، کَف مسجد، دیواره‌های مسجد، آجُرها و گَچ، هرچه هست و نیست در آن‌جا به زبان درمی‌آید. الآن هم همه‌ی موجودات نُطق دارند.

«ما سَمیعیم و بَصیریم و خُوشیم     *****     با شما نامَحرمان ما خامُشیم[11]».

«وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[12]»؛ خداوند تَصریح می‌کند که هیچ موجودی نیست، مَگر دارد ذکر می‌گوید. نه این‌که زبانِ حالش است؛ خداوند می‌گوید: «لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ[13]»؛ موی بدن شما، ناخُن شما، اُستخوان شما، رَگ و پِی شما، قَطرات خون شما همخوانی دارند. «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ اَلرُّوحِ[14]»؛ ولی ما آن فقه را نداریم. قرآن کریم می‌گوید شما نمی‌فَهمید. این‌ها مَشغول ذکر هستند و شما نمی‌فَهمید؛ «وَ لَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ». بنابراین اگر انسان با این دید نگاه بکند و میزان را فَرمایش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار بدهد، «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ تمام وجود ما از خطا پَرهیز می‌کند. دنبال این است که کارِ نابجا و کارِ اشتباه از او سر نزند. همین‌جور که اگر زبان اشتباه بکند مایه‌ی رُسوایی آدم می‌شود، تمام جَوارح ما و تمام حرکات و سَکنات ما هم نوعی نُطق ماست، نوعی بُروز و ظُهور شخصیّت ماست، تَبلُور نیّت ماست. لذا باید همه‌ی حرکت و سَکنات و نَهان و آشکارمان را با حقّ تَطبیق بدهیم، با شَرع تَطبیق بدهیم. قَدمی خلاف‌شَرع برنداریم تا این ثَبت بکند که بُروز حقیقت در تمام اَقوال و رفتارمان بوده است.

نَحوه‌ی سخن گفتن بندگان با خدا از آموزه‌های الهی است

در این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی اَحزاب که پروردگار متعال دستور می‌دهند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا * يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا[15]»؛ این آیه خیلی مَرموز است. خداوند متعال بَندگانش را به تقوای ذاتِ رُبوبی دعوت می‌کند. با خدا رفیق باشید. شما الله دارید، شما مَالوه دارید، شما مَعبود دارید، شما مَعشوق دارید. به خدا دل بدهید، او را از یاد نبَرید. غفلت بی‌تقوایی دل است. «اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی خدایی که همیشه با شما هست، شما هم همیشه با خدا باشید. هرجا آدم در وَرطه‌ی گناه سُقوط می‌کند، همان‌جایی است که با خدا نیست. وقتی آدم از خدا جُدا شد، سُقوط می‌کند. سُقوط او هم با گناه است، یا با رَذائل اخلاقی است. «اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی خدا را رَها نکنید، دست از دامان رَحمت خدا برندارید، فقر خودتان و ارتباط‌تان را با غِنای مُطلق که ما لحظه به لحظه مُضطرّ هستیم، یک لحظه رَهایتان بکند رفته‌اید و نیستید. «اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب‌ها[16]». «اتَّقُوا اللَّهَ»؛ با خدا باشید. «وَ قُولُوا»؛ بلافاصله بعد از تقوا می‌فرماید: «وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا»؛ یا حرف نزنید و یا حرفِ سَدید نزنید؛ یعنی حرف شما مَشکوک نباشد، حرف شما مُغرضانه نباشد، حرف شما بَذر اختلاف نپاشد، حرف شما دلی را نشکند، حرف شما مایه‌ی گُمراهی نشود، حرف شما مایه‌ی یأس و نااُمیدی نشود. حرف شما نور باشد، حرف شما فِلش باشد، حرف شما کشتی نجات باشد. گاهی با یک حرف آدم سرنوشت یک آدم بدبَختی را تغییر می‌دهد، با یک کلمه او را خوشبخت می‌کند. «قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا»؛ قول سَدید این است که هم از نظر مُحتوا حرف شما بی‌مُحتوا نباشد، بی‌مَعنی نباشد، کَمرنگ نباشد و هم از نظر ظاهر غَلط نگویید، اَدیبانه حرف بزنید. در زندگی اَدب زینت است. اَدب در گُفتار این است که انسان دستورالعمل هر زبانی را که می‌خواهد به آن زبان حرف بزند را بَلد باشد، جای مُبتدا و خبر، فعل و فاعل را صحیح و به جا بگوید. این قول سَدید در ادبیات می‌شود.

اما مرحوم «آقای طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) در اَدب انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بَحث می‌کنند و می‌فرمایند: همان‌گونه که در گُفتار انسان در مَحضر بزرگی مُراقب است اَلفاظ را به گونه‌ای بچیند که کلمه دارای مَعنای تامّ باشد و به‌ جا باشد، به موقع باشد و آن مُخاطب گوینده را مَذمّت نکند، از او دلشکسته و ناراضی نشود. انسان برای جَلب رضایت مُخاطب کَریم و باعظمت سعی می‌کند زیبا حرف بزند و چون ما بَلد نبودیم در مَحضر خداوند متعال چگونه حرف بزنیم، خداوند خودش نوعِ حرف‌زدن با خودش را به ما آموخت. چرا خداوند نماز را بر ما واجب کرد؟ نماز حرف‌زدن با خداست. اگر خداوند خودش حَمد و سوره و ذکر رُکوع و ذکر سَجده و تَسبیحات را به ما یاد نداده بود، مَگر ما بَلد بودیم با هَستی مُطلق، با قدرت مُطلق، با علم مُطلق، با حکمت مُطلق، با عظمت مُطلق، با قَهاریّت مُطلق ما چگونه می‌خواستیم حرف بزنیم؟ ما که بَلد نبودیم. همین‌جور اگر زیارت‌نامه‌های حضرات مَعصومین (علیهم السلام) نبود، ما به زیارت مولایمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌رویم و می‌خواهیم با پدرمان حرف بزنیم. ما کُجا و حضرت علی (علیه السلام) کُجا؟! مَگر ما زبانِ حضرت علی (علیه السلام) را بَلد هستیم؟ این زیارت‌نامه‌ها آموزش نوعِ سخن‌گفتن ما با امامان‌مان هست و به تَعبیر «آیت الله جوادی آمُلی» (اَطال الله عُمره الشریف) نماز زیارت‌نامه‌ی خداست و زیارت‌نامه‌ی خودش را خودش به ما اِلقاء کرده است. اگر او اِلقاء نکرده بود، ما ادبیّات ارتباط با مَخلوق را نمی‌توانستیم از خودمان اِبداع کنیم. اِبتکاری داشته باشیم و با خداوند این‌جور حرف بزنیم. تا آدم مُخاطب را نشناسد، چه زمانی می‌تواند مُطابق مَحضر او سخن بگوید؟ و چه کسی او را شناخته است؟! «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ[17]»؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید: ما که حقّ مَعرفت تو را نشناختیم. مَگر کسی می‌تواند او را بشناسد؟ او به ما تَرحُّم کرده است، ما را دوست دارد، خواسته ما با او حرف بزنیم؛ بعد گفته که این‌جور با من حرف بزنید: دست‌ها را بالا ببَرید و بگویید: «اللهُ اَکبر». این‌که آدم دستش را بالا می‌بَرد، با زبانش هماهنگ است. «اللهُ اَکبر» یعنی جُز خدا بزرگی نداریم. همه‌چیز را پُشت سر انداخته‌اید. تا پُشت سر نیندازید، عظمت او را نمی‌بینید. «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ[18]»؛ به همه پُشت کردم، رو به تو کردم. ولی برای این پُشت به همه‌ کردن دست را بالا می‌بَریم که این هم علامت تَسلیم است. وقتی یک کسی را تَعقیب می‌کنند و او فرار می‌کند، وقتی عاجز بشود دست‌هایش را بالا می‌بَرد. یعنی دیگر تَسلیم هستم؛ من را نزنید. آدم با این کار هم علامت تَسلیم را نشان می‌دهد که خدایا تَسلیم تو هستم، و هم علامت این است که خدایا هرچه هست و نیست پُشت انداخته‌ام. همه‌ی وجودم را مُقابل تو قرار دادم؛ «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ».

اهمیّت سخن درست و به جا گفتن

«مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ همه‌ی موجودات ناطق هستند، سُکوتی در عالَم وجود ندارد. ما زبان موجودات را بَلد نیستیم. همه‌ی سلول‌های بدن ما ناطق هستند، همه‌ی اَعضاء و جَوارح ما ناطق هستند و این ناطقین یک نماینده فرستاده‌اند که او به جای همه حرف بزند و آن هم زبان ماست. خودِ این‌ها هم زبان دارند، در بی‌زبانی‌شان زبان دارند؛ ولی این زبان به نیابت از وجود ما حرف می‌زند. لذا اگر وجود وجودِ پاکی بود، کلام انسان کَلم الطیّب می‌شود؛ «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ». وقتی کَلم الطیّب شد، خَصائص آن این‌هاست: کَلم الطیّب بی‌پایه نیست؛ کسانی که همین‌جور شایعات را می‌شنوند و مُنتشر می‌کنند، کَلم این‌ها کَلم خبیث است. کَلم خبیث از چه کسی سر می‌زند؟ «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ[19]»؛ آن کسی که غیبت می‌کند، یک کثافتی در درونش هست؛ یک بالوعه‌ای در درون خودش دارد که خودش خبر ندارد. مَلائکه از این بوی گَند غیبت و پُشت سر دیگران حرف‌زدن ایذاء می‌شوند. اما چه کسی غیبت می‌کند؟ آن کسی که در باطنش کثافت دارد. وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیدند یک کسی خدمت حضرت امام حسین (علیه السلام) آمد ـ در دوران کودکی حضرت امام حسین (علیه السلام) بود ـ و خواست علیه کسی حرف بزند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیشگیری کردند و فرمودند: حسین جان! «أَعْرِضْ عَنْ هَذَا»؛ از این اِعراض کُن. این می‌خواهد «أَخْبَثِ مَا فِي وِعَائِهِ[20]»؛ می‌خواهد آن کثافتی که در ظرفش هست را درون ظرف تو بریزد. آدمی که تُهمت می‌زند، غیبت می‌کند، در عَصبانیّتش آتش درون خودش را مایه‌ی سوختن مُخاطبش قرار می‌دهد، ظرف این پُر از کثافت است. این تَعبیر از حضرت علی (علیه السلام) زیبَنده است. این می‌خواهد «أَخْبَثِ مَا فِي وِعَائِهِ» را در وِعاء تو قرار بدهد. این دلِ او ظرف است؛ ولی ظرف تمیزی نیست. در آن کثافت ریخته است. می‌خواهد ظرف خودش را در ظرف تو خالی کند و تو را هم کثیف کند، داخل آن بریزد. «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ گاهی به‌ جا سخن‌گفتن چه نعمتی می‌شود!

ماجرای سُرودن اَشعار «فَرَزدَق» در مَدح حضرت امام سجّاد (علیه السلام)

این «فَرَزدَق[21]» کنار کعبه شاهد بود که «هِشام بن عَبدالملک[22]» (لعنت الله علیه) با گارد حفاظتی و گارد تَشریفات آمد، ازدحام جَمعیّت بود. حاجیانی که در صُفوف فشرده طواف می‌کردند، راه نداند که این برود و حَجرالاَسود را اِستِلام کند. یک‌وقت دیدند یک جوان لاغراَندام و گَندمگون با جلالت و نورانیّت وارد شد، مردم به هم ریختد و راه باز کردند و این شخص بدون هیچ گارد و بدون هیچ قُشونی مُستقیم رفت و حَجرالاَسود را بوسید و برگشت. هِشام را که بر روی تَختی گذاشته بودند و تماشا می‌کرد، خیلی برایش گران تمام شد. من دارای قدرت و حَشم و خَدم هستم؛ با این همه قُشون و امکانات و اقتدار مردم به من راه ندادند. این چه کسی بود که یک تنه آمد، مردم همه به هم ریختند و حَریم او را حفظ کردند؟ کوچه باز کردند تا او به زیارت حَجرالاَسود برود؟ گفت: «مَن هَذا؟»؛ خواست او را تَحقیر کند که این دیگر چه کسی است؟! این‌جا بود که «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ گاهی مُقابل یک ظالم، مُقابل یک فاجر که نوعِ کلام، رفتار و مَواضع او تَحقیر انقلاب است، تَحقیر ایمان است، تَحقیر حجاب است، تَحقیر فَضائل اخلاقی است، گاهی یک‌نفر برمی‌خیزد و حرفی می‌زند، فَضای او را به هم می‌ریزد و حرکتش را خُنثی می‌کند. مَنطق صَواب این است که آدم به جا بزند. آدم نشانه‌گیری را بَلد باشد، به هدف بزند، تیر خود را حَرام نکند. هر تیری در کَمان می‌گذارد برای هدفی باشد و هیچ تیری از او خطا نرود. این «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» می‌شود. در آن‌جا فَرَزدَق 40 بیت شعر بدون مُقدّمه سُرود.

«هَذا الذی تَعرِفُ البَطْحاءُ وَ طأتَهُ     *****     و البَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الحِلُّ و الحَرَمُ

هَذا ابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمْ     *****     هَذا النّقی و التقیُّ الطَّاهِرُ العَلَمُ[23]»؛

40 بیت شعر گفت که چه اَشعاری بود. پیدا بود که این الهام الهی بود، عنایت امام زین‌العابدین (علیه السلام) بود. شاعری در کنار جوی آبی با ریزش آبشاری، شَبنم بارانی، غزل‌خوانی مُرغانی بخواهد شعر بگوید، به این زیبایی شعر نمی‌گوید. 40 بیت شعر گفت، هر کُدام از آن اَبیات یک گَنجینه‌ی عظیم است. گفت: تو این را نمی‌شناسی؟ این خانه او را می‌شناسد، حِلّ و حَرم او را می‌شناسد. این کسی است که وقتی راه می‌رود، زمین از عشق او نمی‌خواهد بگذارد پایش را از روی آن بردارد و به جای دیگری برود. تو این را نمی‌شناسی؟ «وَ لَیْسَ قَوْلُکَ مَنْ هذا؟ بضَائِرِه[24]»؛ تو گمان کردی بگویی این چه کسی است، از قَدر او کاسته می‌شود؟ خیر؛ عَرب و عَجم او را بهتر از تو می‌شناسد. آن‌جا واقعاً بساط حِشمت هِشام را زیر سؤال بُرد. همین تَحقیری که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) برای آمریکا و دنیای استکبار پیش آورد، واقعاً حِشمت‌شان را زیر سؤال بُرد، قدرت‌شان را زیر سؤال بُرد و واقعاً آن‌ها را پایمال کرد. این قولِ صَواب است. «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ انسان احساس موج می‌کند؛ موجِ حقّ، موجِ مَعرفت، موجِ محبّت، موجِ اتّحاد و موجِ خوبی‌ها. با یک سخن ایجادِ موج می‌شود؛ «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ». او را دستگیر کردند و بُردند. آدم وقتی حرفِ حقّ می‌زند، هزینه هم دارد و باید تَحمُّل بکند. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) هزینه‌ی 30 سال عُمرشان را برایش فرستادند. این‌ها دارا بودند. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[25]». اراده‌ی این‌ها خاک را طلا می‌کرد. بَخیل نبودند؛ همگی‌شان دارا بودند. خانواده‌ها را اداره می‌کردند. از فقر استقبال نمی‌کردند؛ دوست داشتند همه‌ی شیعیانشان دست‌شان به دهانشان برسد. همه را اداره می‌کردند. وقتی آزاد شد، خدمت حضرت امام سجّاد (علیه السلام) آمد. قَسم خورد و گفت: من بخاطر دنیا این شعرها را نگفته بودم؛ بخاطر خدا این شعرها را گفته بودم. شما اجازه بدهید این مَرحمتی شما را به شما برگردانم. فرمودند: اگر ما به کسی چیزی داده باشیم، پَس نمی‌گیریم.

خدایا! این محبّت امام حسین (علیه السلام) را که به ما دادی، پَس نَگیر.

«أنَا قَتیلُ العَبَرَة[26]»؛ این اَشک‌ها مَرحمتیِ خداست. اُمیدواریم تا هستیم برای امام حسین (علیه السلام) گریه کنیم.

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! به ما ثَبات‌قَدم در انتظار حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) عنایت بفرما.

خدایا! آنی و کمتر از آنی ما را از یادِ خودت و وَلی خود غافل مَفرما.

خدایا! خطر نَفْس امّاره و شیاطین را از ما دور بگردان.

خدایا! عاقبت اَمر ما را به شهادت خَتم بگردان.

خدایا! آنچه از خوبی‌ها به ما داده‌ای، در این طوفان‌های آخرالزّمان از ما زَوال نیاور.

خدایا! آنچه نداریم و در قَبر و قیامت لازم داریم به ما مَرحمت بفرما.

خدایا! به عصمت بی‌بی‌مان، به اخلاص حضرت زینب (سلام الله علیها)، به صبر حضرت زینب (سلام الله علیها) قَسمت می‌دهیم حُقوق‌النّاس و مَظالمی که به گردن ما هست، خودت حُقوق‌النّاس را از گَردن ما بردار.

خدایا! ذَوی‌الحُقوق‌مان را از ما راضی بفرما.

الها! پروردگارا! مَملکت ما را، نظام ما را و رهبر ما را یاری بفرما.

خدایا! طوفان‌ها را از این مَملکت و از این انقلاب مُنصرف بفرما.

خدایا! هر خطری ما را تَهدید می‌کند دَفع بفرما.

خدایا! رهبر عزیز ما را به مَنویّات‌شان نائل بگردان.

خدایا! مؤمنین ما را در برابر این طوفان‌ها به یأس و نااُمیدی مُبتلا نَفرما.

خدایا! به بهم‌ریختگی گرفتار نَفرما.

خدایا! روح جَمعی برای مُقابله‌ی با هر خلاف‌شَرعی به جامعه و جَمع ما روزی بفرما.

خدایا! این نَنگ کَشف‌ حجابی که در کنار این همه شهید بر مَملکت ما تَحمیل شد، به عصمت و عفاف حضرت زهرا و حضرت زینب (سلام الله علیهما) قَسمت می‌دهیم به همین زودی با هر قدرت و با هر نُفوذی که خودت مَصلحت می‌دانی، این نَنگ را از دامان این نظام پاک بگردان.

بارالها! پروردگارا! ما را زِین جامعه‌مان قرار بده.

خدایا! ما را شِین جامعه‌ اسلام و تَشیُّع قرار مَده.

خدایا! زبان‌هایی که اَفراد را مَلکوک می‌کند و دل‌ها را از هم رَمیده می‌کنند، قَطع بفرما.

الها! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم شهدای ما، شهید رئیسی ما، سیّد مُقاومت ما و سردارهای عزیز ما که در این مَقاطع با پَرهای خونین جان به جان‌آفرین تسلیم کردند، همگی را در اَعلی علییّن با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مَحشور و روحشان را همواره از ما راضی بدار.

خدایا! بیماران ما را شفا مَرحمت بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).

«و من خطبة له (علیه السلام) يَصِفُ فيها المتقين‏: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، «فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ‏ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ…».

[3] نهج البلاغه، حکمت 392؛ زبان، نشان شخصیت انسان.

«وَ قَالَ (عليه السلام): تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه».

[4] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۳.

[5] سوره مبارکه ابراهیم، آیات 24 و 25.

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ».

[6] یادداشت‌های استاد ط-صدرا، مرتضی مطهری، جلد 7، صفحه 385 (بخشی از دیوان التهامی).

«…وَ الشَرق نَحوَ الغَربِ أَقرَبُ شُقة   ***   مِن بُعدِ تِلكَ الخَمسَةِ الأَشبارِ

هَيهات قَد علقتك أَشراك الرَدى   ***   و اعتاقَ عُمرَكَ عائِق الأَعمارِ

وَ لَقَد جَرَيتَ كَما جريتُ لِغايَةٍ   ***   فبلغتها وَ أَبوكَ في المِضمارِ

فَإِذا نَطَقتُ فَأَنت أَوَل مَنطِقي   ***   وَ إِذا سكت فَأَنتَ في إِضماري

أَخفي مِنَ البُرَحاء ناراً مِثلَما   ***   يَخفى مِنَ النارِ الزِنادَ الواري

وَ أُخَفِّضُ الزَفرات وَ هيَ صَواعِدٌ   ***   وَ أُكَفكِفُ العَبرات وَ هيَ جَواري

وَ شِهابُ زَندِ الحُزنِ إِن طاوَعتُهُ   ***   وَ آرٍ وَ إِن عاصَيتَهُ مُتَواري…».

[7] سوره مبارکه یس، آیه 65.

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ».

[8] سوره مبارکه فصلت، آیه 21.

«وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا ۖ قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».

[9] همان.

[10] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱۵۰.

[11] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۳۷.

[12] سوره مبارکه اسراء، آیه 44.

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ ۚ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا».

[13] همان.

[14] إقبال الأعمال، جلد ۱، صفحه ۲۰۸.

«وَ مِنْهَا دَعَوَاتٌ مُخْتَصَّةٌ بِهَذِهِ اَللَّيْلَةِ مِنْ جُمْلَةِ اَلْفُصُولِ اَلثَّلاَثِينَ وَ هُوَ مَرْوِيٌّ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : وَ هُوَ دُعَاءُ لَيْلَةِ ثَلاَثٍ وَ عِشْرِينَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ اَلرُّوحِ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ اَلرُّوحِ وَ اَلْعَرْشِ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ اَلْبِحَارِ وَ اَلْجِبَالِ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ يُسَبِّحُ لَهُ اَلْحِيتَانُ وَ اَلْهَوَامُّ وَ اَلسِّبَاعُ فِي اَلْآكَامِ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ سَبَّحَتْ لَهُ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ عَلاَ فَقَهَرَ وَ خَلَقَ فَقَدَرَ سُبُّوحٌ سُبُّوحٌ سُبُّوحٌ سُبُّوحٌ سُبُّوحٌ سُبُّوحٌ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ».

[15] سوره مبارکه احزاب، آیات 70 و 71.

[16] نظیری نیشابوری، دیوان اشعار، غزلیات، شماره ۸.

[17] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸، صفحه ۲۳.

«وَ قَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ».

[18] سوره مبارکه انعام، آیه 79.

[19] سوره مبارکه نور، آیه 26.

«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ».

[20] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۲، صفحه ۲۵۹.

«ختص، [الإختصاص] : نَظَرَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى رَجُلٍ يَغْتَابُ رَجُلاً عِنْدَ اَلْحَسَنِ اِبْنِهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ نَزِّهْ سَمْعَكَ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَإِنَّهُ نَظَرَ إِلَى أَخْبَثِ مَا فِي وِعَائِهِ فَأَفْرَغَهُ فِي وِعَائِكَ».

[21] هَمّام بن غالِب معروف به فَرَزدَق از شعرای مشهور عرب در قرن اول و دوم هجری.قصیده میمیه فرزدق که به صورت فی‌البداهه در ستایش امام زین العابدین (علیه السلام) و در برابر هشام بن عبدالملک سرود، معروف است. فرزدق از شعرای بزرگ عصر اموی محسوب می‌شود. عواملی همچون: بدوی بودن، حضور در فصیح‌ترین قبایل عرب و تیزهوشی او در پاسخگویی بستر مناسبی جهت شکوفایی ذوق شعری وی فراهم آورد. گفته‌اند اگر شعر فرزدق نبود، یک سوم لغت عرب از دست می‌رفت و نیمی از روایات و اخبار نابود می‌شد. ذوق شاعرانه فرزدق بیشتر با هَجْو تناسب داشت و بیشتر اشعار او در قالب هجو و یا فخر قبیلگی سروده شده است. روزی فرزدق با پدرش نزد امام علی (علیه السلام) رفت. حضرت پرسید: «او کیست؟» غالب پاسخ داد: «پسرم است که شاعر است.» حضرت فرمود: «به او قرآن بیاموز که بهتر از شعر است.» نقل شده که وی پس از این جریان پاهای خویش را در بند کرد تا قرآن را حفظ نمود. در منابع اهل سنت، فرزدق شیعه دانسته شده است. ملاقات وی با امام علی (علیه السلام) و حفظ قرآن بنا بر سفارش ایشان، سرودن اشعاری در مذمت ابن‌ملجم، رفت‌وآمد به کوفه که پایگاه شیعیان است، ملاقات با امام حسین (علیه السلام) در مسیر حرکت ایشان به سمت کوفه و سرودن ابیاتی در رثای او و ماجرای سرودن شعر در مدح امام زین‌العابدین (علیه السلام) در حضور هشام بن عبدالملک، از دلایلی است که به سبب آن، وی را در ردیف شیعیان برشمرده‌اند. سید علی خان مدنی در کتاب الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة (کتاب) الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه الامامیه نام فرزدق (أبو فراس همام بن غالب بن صعصعة الدارمى) را ذکر کرده است و این دلیل بر تشیع فرزدق است.

[22] هشام بن عبدالملک (۷۲-۱۲۵ق) دهمین خلیفه اموی و از قبیله قریش که پس از مرگ یزید بن عبدالملک در سال ۱۰۵ق به خلافت رسید. گفته شده که وی دستور قتل امام محمدباقر (علیه السلام) را در سال ۱۲۴ق صادر نمود. هشام ۱۹ سال خلافت کرد و گفته شده که در این مدت تلاش کرد با انجام اقداماتی پایه‌های خلافت بنی‌امیه را محکم کند. بنابر گزارش‌های تاریخی، جان مسلمانان و به‌خصوص شیعیان برای او هیچ ارزشی نداشت و به بهانه‌های مختلف آنها را می‌کشت. در زمان خلافت هشام بن عبدالملک قیام‌های زیادی انجام شد که مهمترین آنها قیام زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) بود و او در نامه‌ای به والی کوفه نوشت که زید را از کوفه اخراج کرده و او را بکشد. اتفاق مهم دیگر، پراکنده شدن مبلّغان بنی‌عباس در سرزمین‌های شرقی اسلام، و آغاز جنبش‌های شیعیان بود که پنهانی فعالیت می‌کردند. در زمان هشام، در خراسان بزرگ، فتوحات گسترده‌ای انجام شد و خوارج هم در قسمتی از سرزمین‌های اسلامی فعالیت می‌کردند.

[23] دیوان الفرزدق، ج ۲، ص ۱۷۸-۱۸۱؛ بخشی از قصیده فرزدق در توصیف امام زین العابدین (علیه السلام).

«…هَذا الذی تَعرِفُ البَطْحاءُ وَ طأتَهُ   ***   و البَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الحِلُّ و الحَرَمُ

هَذا ابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمْ   ***   هَذا النّقی و التقیُّ الطَّاهِرُ العَلَمُ

هذا ابن فاطمَهٍ، إِنْ کُنْتَ جَاهِلَهُ   ***   بِجَده أنْبِیَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا

وَ لَیْسَ قَوْلُکَ مَنْ هذا؟ بضَائِرِه العُرْبُ   ***   تَعرِفُ مَن أنکَرْتَ و العَجَمُ

کلتا یدَیْهِ فِیَاتٌ عَمَّ نَفَعُهُمَا   ***    یُسْتَوْکَفان و لا یَعُرُوهُمَا عَدَمُ

سَهْلُ الخَلِیقَهِ، لا تُخْشَى بَوَادِرُهُ   ***   یَزینُهُ إثنان: حُسْنُ الخَلقِ و الشَّیمُ

حَمَّالُ أثقال أقوامٍ، إذا أفتُدِحُوا   ***   حُلو الشمائل، تَحلُو عندهُ نَعَمُ

ما قال: «لا» قَطُّ إِلا فی تَشْهَدِهِ   ***   لَوْلَا التَّشَهدُ کَانَتْ لاءَهُ نَعَمُ

عَمَّ البَرِیَّهَ بالإحسانِ، فانقشَعَتْ   ***   عَنْهَا الغیاهب و الإمْلَاقُ و العَدَمُ

إذا رَأتْهُ قُرَیْش قال قاتِلُهَا   ***   إلى مکارم هــــذا ینتهی الکم

یُغْضِی حَیاءٌ، وَ یُغْضَى مِن مَهابَتِهِ   ***   فَمَا یُکَلَّمُ إِلَّا حِینَ یَبْتَسِمُ…».

[24] همان.

[25] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.

[26] شیخ صدوق، الامالی، ۱۴۰۰ ق، ص ۱۱۸.

«أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایذکُرُنی مُؤمنٌ الا استَعبَرَ».