حریم ملکوت ۲۴۲ (بزرگداشت شهید آیت الله رئیسی)

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مُقدّمه

اُفول نُجوم آسمان هدایت، آسمان ولایت، آسمان ایمان، آسمان عشق به خدا، آسمان فقاهت، آسمان علم و تَبلیغ و آسمان خدمت و جُمهوریّت و آسمان ایثار و نثار، آسمان صبر و استقامت را تسلیت عرض می‌کنم. بزرگانی که نام بُرده شد، حضرت «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف)، حضرت «آیت الله فاطمی نیا» (رضوان الله تعالی علیه)، دو عالِم اَهل خدمت، سنگرنشینِ ایمان، مردم‌داری، سیاست، جهاد «آیت الله رئیسی» و «آیت الله آل هاشم» (رحمت الله علیهما) و نیز قَهرمان میدان دیپلُماسی، فریاد بلند مَظلومین غَزّه در عالَم، طَنین مَظلومیّت آوارگان، زیر بُمب سوختگان «دکتر امیر عبداللهیان» و کادر پروازشان را به امام زمان‌مان (ارواحنا فداه)، به ملّت بزرگ‌مان و به همه‌ی مُجاهدان عالَم و شما عُلما، فُضلا، مُتدیّنین، مؤمنین تسلیت عرض می‌کنم.

برخی از ویژگی‌های مُنحصر به فرد حضرت «آیت الله بهجت» (رضوان الله علیه)

چون بَناست در این جلسه‌مان جلسه‌ی نهج‌ البلاغه باشد، فَرازی از نهج‌ البلاغه را به مَحضر شما قرائت می‌کنم که غیر از «خُطبه‌ی مُتّقین» است. نامه‌ای است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به اَهل مِصر نوشته‌اند و در این نامه ویژگی‌های «مالک اَشتر» را بیان فرموده‌اند که از این نامه استفاده می‌کند که مالک یک مُجتهد بوده است، مالک یک عالِم بوده است، یک صاحب‌نظر بوده است، یک مَرجع بوده است؛ در عینِ حال یک قَهرمان، یک عَلمدار، یک سیاستمَدار و یک مَشعلی بود که برای عالَم اسلام سرمایه به حساب می‌آمد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شش ویژگی در این نامه‌ی به مِصری‌ها برای مالک اَشتر به قَلم مبارک‌شان آورده‌اند. «أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ[2]»؛ من به سوی شما کسی را فرستادم که او رنگ ندارد، رنگِ خدا دارد. «عَبْداً»؛ این یک فردی است که گوهرش، ذاتش، باطنش، ظاهرش بوی خدا می‌دهد. «عَبْداً»؛ این تَنوین تَنوینِ تَعظیم و تَفخیم است. بنده که همه‌ی شُئونش بندگیِ خداست. در این جَهت اگر شما بخواهید در زمان ما یک فردی را مُعرّفی کنید، آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) دوست نداشتند کسی به ایشان «آیت الله» یا «آیت الله العُظمی» بگوید؛ در نامه‌هایشان «العَبد» می‌نوشتند که بر روی قَبر مبارک‌شان هم همین نوشته شده است: «العَبد محمّد تقی بَهجت». و واقعاً غیر از بندگی در زندگی آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)، در درس بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)، در نماز بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)، در برخوردهای تربیتی این عالِم بزرگوار، در اِظهار نظرهای تاریخی که مرحوم آیت الله العُظمی آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) علاوه بر این‌که خودشان تاریخ عینی بودند و حوادث صد سال گذشته مورد شُهود ایشان بود و حافظه‌ی فوق‌العاده‌ای داشتند و گاهی همه‌ی این‌ها را از سینه‌ی پُر رازشان به زبان می‌آوردند و همه‌ی آن هم جَنبه‌های تربیتی و حکمت بود؛ علاوه بر این به تاریخ اِشراف داشتند؛ تاریخ گذشته و حال. اِشراف ایشان اِشراف مُطالعه‌ای بود یا این‌که خودشان جامِ جهان‌نَما بودند. حَقایق عالَم، حوادث گذشته در آیینه‌ی جان آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) مُنعکس بود. پَرده‌ی زمان و حجاب مَکان او را مَحصور نکرده بود. هم گذشته‌ها را می‌دید، هم باطن‌ها را می‌دید، هم آینده را رَصد می‌کرد. و هم در عینِ این‌که یک عالِم عابد اَهل شُهودِ اَهل تَشرّفِ اَهل فقاهت بود، مع‌ذلک نسبت به مسائل سیاسی اِشراف داشت، هم مورد پذیرش و اعتماد حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) بود و هم سخت مورد ارادت و علاقه‌ی مقام مُعظم رهبری آیت الله خامنه‌ای (اَطال الله عُمره الشریف) بودند. کلماتی، فرازهایی از اِظهاراتشان در مَسائل سیاسی و بین‌المللی و فرهنگی هم نسبت به حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) و هم نسبت به مقام مُعظم رهبری (حفظه الله) حکایت می‌کند که یک عالِم عَرشی مُحیط مُشرف به مَسائل سیاسی بود. در زمان مرحوم «آقای بروجردی» (اعلی الله مقامه الشریف) به آقای بروجردی (رحمت الله علیه) پیشنهاد کرده بودند که شما هم عَلم انقلاب به پا کنید، علیه دستگاه طاغوت فَتوایی بدهید، بیانیه‌ای بدهید. ایشان گفته بودند: حالا فَرض کنیم که شاه رفت؛ الآن چه کسی را داریم جای او بگذاریم؟ مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) فرموده بودند: پیدا می‌شود؛ او برود، خداوند کسی را به جای او قرار می‌دهد. ایشان روحیه‌ی انقلابی داشت، ظُلم‌ستیز بود، طاغوت‌ستیز بود. و آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) در جبهه‌های مُختلف مُدیریتی مَطالب بسیار با اَرزشی را ارائه می‌کردند. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) یک فرد عادی، یک راهب، یک آدم مُنزوی نبود؛ بلکه نسبت به انقلاب حَسّاس بود، نسبت به جامعه‌ی شیعه در اَقطار عالَم یک دلسوزی فوق‌العاده و بی‌نظیر داشت. هرجایی خبر می‌رسید که شیعیان مورد ظُلم قرار گرفتند، این‌قَدر عاطفه بالا بود که آدم نگران می‌شد ایشان دِق کند و از دنیا برود. آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) اَهل تَشرّف بود نه برای یک بار؛ ایشان حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را به سِنّ هزار سالگی دیده بودند. گفته بودند: از دور می‌آمدند ایشان را به سِنّ یک مرد 40 می‌دیدم؛ ولی وقتی نزدیک شدند با همان سِنّ واقعی‌شان ایشان را یافتم و این از خَصائص ویژه‌ی آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) است. این نکته در طول تاریخ از کسی دیگر نَقل نشده است. ویژگی دیگری که مَخصوص آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) است و بنده در دیگران سُراغ ندارم، شاید گاهی هم در جمع شما گفته باشم؛ آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) علاوه بر این‌که خودشان با امام زمان (ارواحنا فداه) مُرتبط بوده‌اند، هرکسی یک‌بار امام زمان (ارواحنا فداه) را دیده بود، به مَحض این‌که آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) او را می‌دید، می‌دانست که اَهل تَشرُّف است. مَعلوم می‌شود که در دیدار حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هرکسی این سعادت را پیدا می‌کند، یک نوری، یک عطری، یک حقیقتی در وجودِ او تَحت اِشراف ولایت مُطلقه حادث می‌شود و زائل هم نمی‌شود. این می‌ماند و وجودش نشان‌دار می‌شود. چشم باطن‌بین می‌خواهد که کسی که با عطر مُلاقات امام زمان (ارواحنا فداه) عطر گرفته است، بشناسد و آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) اینکاره بودند. نه موقع مُلاقات، این‌جور که آقازاده‌ی ایشان نَقل می‌کردند، می‌گفتند: من کودک بودم، گاهی کنار پدرم می‌رفتم. ایشان ابتدائاً در اَطراف شهر، در یک مُحیط‌های مُستضعف‌نشین حُضور پیدا می‌کردند، به یک خانه‌هایی قَدم می‌گذاشتند که ما باورمان نمی‌آمد و در آن‌جا سُراغ نَحوه‌ی مُلاقات را می‌گرفتند. مَعلوم می‌شد که ایشان می‌دانستند چه کسی و در چه مکانی با حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مُلاقات دارد. و بنده در تاریخ خودمان در خُصوصیّات مُختلف نظیری برای آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) نمی‌شناسم.

برخی از خُصوصیّات مرحوم «آیت الله فاطمی نیا» (رحمت الله علیه)

مرحوم آقای فاطمی نیا (اعلی الله مقامه الشریف) واعظ بود، خَطیب بود؛ اما خَطیبی بود که با خُطبای دیگر مُتفاوت بود. اوّلاً اَدیب بود؛ در اَشعار عَرب و در ادبیّات عَرب در میان کسانی که ما از منبری‌ها سُراغ داریم، یگانه بود؛ کسی به پای اَدبیّات ایشان نمی‌رسید. اَشعار بسیار اَدیبانه‌ی عَرب را بسیار در سینه‌اش داشت. از بزرگان مانند آقای «سیّد محمّد» پسر آقای «سیّد جمال گلپایگانی» (رحمت الله علیه) که اَشعار فوق‌العاده‌ای دارند. با وجود این‌که عَرب نبودند، ولی عَرب‌ها از اَشعار ایشان تَعجُّب می‌کردند. یا عبارات مرحوم «آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) اُستاد آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) که عَرب نبودند، ولی اَدیبی بودند که اُدبای عَرب به پای ایشان نمی‌رسیدند. و در این جَهت اِشراف مرحوم آقای فاطمی نیا (رضوان الله تعالی علیه) اِشراف ویژه‌ای بود. و بیان لَطیفی داشتند. از نظر تَتبُّع در میان کسانی که اَهل مِنبر هستند، کم‌‌نظیر بودند. ایشان خودشان می‌گفتند «کتاب باز» هستم. کتابخانه‌ی خیلی عظیمی هم داشتند و اَنواع کُتُب که در جاهای دیگر پیدا نمی‌شود، ایشان جَمع کرده بودند و به فَضل الهی در مَسأله‌ی ولایت، در مَسأله‌ی عرفان، در مَسأله‌ی‌ سِیر و سُلوک هم عارفان را می‌شناخت و هم ذوق خودشان ذوقِ عرفانی بود. به گردن ما هم حقّ دارند. ایشان بیش از 170 جلسه در همین مسجد در شَرح «صحیفه‌ی سَجادیّه» داشتند که بحمدالله ضبط شده است و موجود است. اِجمالاً آقای فاطمی نیا (رضوان الله تعالی علیه) یک نوری بودند که دل‌ها را روشن می‌کردند. در مَجامع مُختلف علمی و توده‌های مردم جایگاه ویژه‌ای داشتند و در طوفان‌ها هم خطّ ایشان عوض نشد. در بعضی از خانه‌ها یا مَجامع مِنبر می‌رفتند که آن‌ها خیلی وِلایی نبودند؛ ولی ایشان در ولایت‌مَداری همان‌جا هم کم نمی‌گذاشتند و به بعضی از رُفقایی که از راه بیرون شدند اعتراض داشت؛ هم در مِنبر و هم در جلسات خُصوصی.

اما این جلسه که اعلان شده بود برای تَکریم شهدای خدمت است. ما چه می‌دانیم؟! شاید علاوه بر این‌که شهید خدمت هستند، شهید جُمهوریّت هستند، شهید ولایت هستند، شاید هم دستی بوده است که کَشف نشده است و روزی کَشف خواهد شد. خارِ چشم دشمنان بود، خارِ چشم اسرائیل بود. شاید هم واقعاً هم از نظر واقعی ایشان را کُشتند؛ ما نمی‌دانیم.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های «مالک اَشتر» عَبد بودنِ اوست

«أَمَّا بَعْدُ»؛ این کلمات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که می‌فرمایند: «أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ»؛ عبدی را، بنده‌ی خالصی را، بنده‌ی برجستگی در بندگی را که از عباد الله بود، به سوی شما فرستادم. اوّلین نشانه‌ و مدال و آرم که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مالک اَشتر اختصاص داده است، عُبودیّت اوست؛ عَبد بود. والی است، فرمانده‌ی قُشون است، جنگاور است، در مَصاف قهرمان است و کشوری مانند مِصر به او سِپُرده شده است. جایگاه سیاسی، جایگاه اجتماعی، جایگاه اخلاقی و فرهنگی، جایگاه وِلایی جناب مالک که رضوان خداوند و سلام خداوند بر او باد، در قُلّه بود. اما از بَندگی‌اش کم نکرد. مالک در سنگر ولایت، در سنگر اُستانداری که اُستاندار در آن روز با اُستاندار در امروز خیلی تفاوت دارد. امروز تَفکیک قُوا شده است و حُکومت سه ضلعی است. قُوّه‌ی مقنّنه داریم، قوّه‌ی قَضائیه داریم و قُوّه‌ی مُجریه داریم. در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن کسی که به جای حضرت علی (علیه السلام) والی یک منطقه‌ای بود، او در مَنطقه‌ی سه‌گانه حاکم بود. هم قَوانین را استنباط می‌کرد یا از زبان مَعصوم (علیه السلام) بدون واسطه می‌گرفت و مُبلّغ فقه بود. وظایف را در بُعد سیاسی، اجتماعی، فردی، خانوادگی، اقتصادی و نظامی بَلد بود و بیان می‌کرد. و هم در اُمور مُختلف خودش مَسئولین را مَنصوب می‌کرد. قاضی‌ را مَنصوب می‌کرد، فرمانده قُشون را مَنصوب می‌کرد. والی‌بودنِ او خیلی فوقِ اُستاندار امروز است. صاحب قدرت بود، عَرصه‌ی عظیمی در اختیارش بود. در دوران حُکومتش بدون یال و کوپال، بدون گارد حفاظتی که از بازار عُبور می‌کرد، یک آدمِ سبُک مَغری خربُزه می‌خورد و این پوست خربُزه را به سر مالک اَشتر زد. نمی‌دانست که او والی است، نمی‌دانست که او جانشین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. کسی از دور ناظر بود، به خود لَرزید. آمد و نَهیب زد: می‌دانی چه کسی بود که تو پوست خربُزه را به سرش پَرتاب کردی؟ پُرسید: مگر چه کسی بود؟ گفت: این والی بود، این جانشین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، این صاحب مَنصب بالای مُدیریتی یک مَنطقه‌ی عظیم است. خیلی دَستپاچه شد؛ حرکت کرد که برود و از او عُذرخواهی کند و از خطر او ایمن بشود. سُراغ گرفت و گفتند که کسی را با این خُصوصیّتی که تو می‌گویی دیدیم که به مسجد رفت. این شخص هم سراسیمه، ترسان و لَرزان خودش را به مسجد رساند. دید که درست است؛ همان فردی که این به او اهانت کرد مشغول نماز است. مُنتظر شد تا نمازش تمام شد. رفت زانو زد و گفت: (به تعبیر بنده) من همان آدم کم‌ عقلی هستم که به شما جسارت کردم، اِهانت کردم. مثلاً بد کردم، غلط کردم. آمده‌ام عُذرخواهی کنم که من را تَنبیه نکُنی، من را مُؤاخذه نکُنی، از قدرت خود برای نابودی من استفاده نکُنی. جناب مالک فرمودند: من به مسجد نیامدم، مَگر این‌که آمدم نماز بخوانم و در حقّ تو دعا کنم که خداوند تو را ببخشد. این را عَبد می‌گویند. در مَنصب والای ولایت عَلوی و صاحب اختیار بودن مَنطقه‌ای این‌جور مُتواضع، این‌جور دلسوز نسبت به کسی که به او اِهانت کرده است. «عَبْداً»؛ این عَبد بود. بالاترین مدال برای یک انسان ریاست‌جُمهوری نیست، وِزارت نیست، مُدیر کُلّی نیست، نمایندگی نیست؛ بالاترین مَنصب مَنصب بَندگی است. لذا وقتی ما در نمازهایمان می‌خواهیم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند تَکریم بکنیم، می‌گوییم: «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً (صَلَّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ ابتدا عَبد بودن ایشان را می‌گوییم که خیلی بالاتر از نبوّت است، خیلی بالاتر از رسالت است. مقام اوّل مقام عُبودیّت است. و این مالک اَشتر عَبد بود، و این آیت الله رئیسی ما (اعلی الله مقامه الشریف) عَبد بود، و این «سردار سُلیمانی» (رحمت الله علیه) ما عَبد بود، و این «سیّد حسن نصرالله» (رضوان الله تعالی علیه) سیّدالشهدای مُقاومت ما عَبد بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارند تابلو می‌کنند مَسئولینی که در نظام عَلوی تَراز این نظام هستند. دارند یک مُدل را به ما ارائه می‌کنند. «عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ»؛ این اوّلین مدال و اوّلین آرمی است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تابلو کرده است.

دوّم فرمودند: «لَا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ[3]»؛ امکان ندارد شرایط مَنطقه شرایط جنگی باشد، اَمنیّت در مَعرض تَهدید باشد و این به خواب برود. این شخص اَهل استراحت در ایّامی که باید بیدار باشد، در سنگر حاضر باشد، مَرزبان باشد، دیدبان باشد، حافظ امنیّت زنان و کودکان و یتیمان و مریضان باشد، امکان ندارد در بِستر بخوابد و جامعه به نااَمنی کشیده شود.

«آیت الله رئیسی» (رحمت الله علیه) با مُدل مالک اَشتر در انقلاب اسلامی ظُهور کردند

این مُدلی است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به همه‌ی مَسئولین در ارائه‌ی شخصیّت مالک اَشتر ارائه می‌کند که به بَرکت انقلاب اسلامی ما اَفرادی با مُدل مالک اَشتر در صحنه‌ی انقلاب بُروز و ظُهور کردند که یکی از آن‌ها هم مرحوم آیت الله رئیسی (رضوان الله علیه) بود، «آیت الله بهشتی» (اعلی الله مقامه الشریف) بود، مرحوم «شهید رجایی» (رحمت الله علیه) بود، سران و سرداران دفاع مُقدّس بودند، جان بر کَفان مُقاومت در لُبنان و در یَمن در عراق هستند. مهم‌ترین برجستگی همه‌ی این‌ها در این است که مُعتقد به خداوند هستند و عَبد خدا هستند و در سایه‌ی عُبودیّت خداوند متعال پاسدار دین هستند، پاسدار نُفُوس هستند، پاسدار مَعیشت مردم هستند و در پاسداری‌شان خوابشان نمی‌بَرد. این مرحوم آیت الله رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) از سفر خارج خسته رسیده است، برنامه‌ی سیل برای ایشان گزارش شده است؛ بدون توقُّف به آن‌جا می‌رود. نه یک‌بار، بلکه مُکرر در مُکرر این‌ کار را انجام داده است. ایشان در طول 24 ساعت بیش از 2 ساعت فُرصت خواب نداشتند. مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) دلسوزی می‌کردند. می‌فرمودند: به خودتان برسید. خیلی‌ها می‌گفتند با این روشی که ایشان در پیش گرفته است، از پای درمی‌آید. او دیگر نمی‌تواند موقعیّت خودش را ادامه بدهد. ولی خودش مُطمئن بود که آسیب نمی‌خورد. با این کم‌خوابی، با این بی‌خوابی، با این گردش کوی به کوی و شهر به شهر و کشور به کشور، اگر کسی با ایشان برخورد می‌کرد احساس نمی‌کرد که او بی‌خوابی کِشیده است، او خستگی دارد؛ ایشان شاداب بودند. این نیست مَگر عشق به خدا. «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ اَلنِّيَّةُ[4]»؛ این «عابس[5]» را در صحنه‌ی عاشورا شنیده‌اید چون قَهرمان بود، مَشهور بود، کسی هَماورد او نبود. وقتی می‌آمد و «هَلْ مِنْ مُبارِز» می‌طَلبید، همه فرار می‌کردند. دید کسی داوطلب نیست، رفت لباس رَزمش را بیرون آورد و با لباس عادی به مُقابله‌ی با تیرَاندازان لشکر «ابن زیاد» رفت. کسی گفت: داری به جنگ می‌روی، این‌جا که حِجله نیست؛ مَگر دیوانه‌ای که داری این‌جور می‌روی؟ او گفت: «حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی![6]»؛ بله؛ عشق حسین (علیه السلام) من را دیوانه کرد. این عشق به شهادت، عشق به خدمت برای خداوند به انسان انرژی می‌دهد. خستگی‌ها برای عاشق نیست؛ عاشق در مَسیر حرکت به سوی مَعشوق خستگی ندارد.

از دیگر ویژگی‌های برجسته‌ی مالک اَشتر حُضور دائمی او در میدان جهاد است

پس دوّمین ویژگی این بود که فرمودند: «لَا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ». «وَ لَا يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ[7]»؛ اوّلاً در اَثر حُضور دائم در سنگر و نشستن در بُرج‌های دیدبانی و مَرزبانی از جنگ پیشگیری می‌کند. نمی‌خوابد تا دیگران راحت بخوابد. و ثانیاً اگر جنگ شد، مردِ جنگ است، مردِ میدان است. ستادی نیست که فَرمان بدهد و سرباز برود و در خطّ مُقدّم بجنگد؛ بلکه او کسی است که «وَ لَا يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ»؛ نُکولی در مُقابله‌ی با دشمنان اسلام ندارد. چه زمانی؟ «سَاعَاتِ الرَّوْعِ»؛ در آن وقتی که آتش جنگ به پا می‌شود، این خودش در خطّ مُقدّم حُضور پیدا می‌کند. این خُصوصیّت سوّم است.

مالک اَشتر در برابر مُفسدین مانند آتش بود

«أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ[8]»؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عَجَب تعریفی از این مردِ میدان عشق به خدا، میدانِ ایمان، میدانِ تَعبُّد، میدانِ مُدیریت کَلان جامعه‌ی اسلامی به سَمع ما می‌رساند. می‌فرماید: «أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ»؛ همین‌جور که اگر یک آتشی در یک‌جا بیُفتد اَمنیّت را از اَشخاص می‌گیرد، آتش به کسی رَحم نمی‌کند، جناب مالک به بدی و گُناه و فِسق و فُجور اَمان نمی‌داد. مانند آتشی بود که به جانِ این‌ها اُفتاده است. آن‌جایی که جناب مالک اعلان حُضور بکند، در آن‌جا خبری از فساد نیست. این فساد ستیزی، فِسق و فُجور ستیزی جناب مالک همانند شُعله‌ی آتش بود، صاعقه بود که بر سر مُفسدین و فاجرین فرود می‌آمد. و در این جَهت هم مرحوم آیت الله رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) در مُبارزه‌ی با فساد در این مُدّت عُمر شریف‌شان در مُبارزه‌ی با مُنافقین و نااَمن‌کنندگان مَملکت جُزء نادر اَشخاصی بود که از ناحیه‌ی امام (رضوان الله تعالی علیه) که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) خودشان ایشان را مَنصوب کرده بودند، دادستان انقلاب بود و این اَشرار را بر سر جای خودشان نشاند. و هرگز نترسید و بعدها هم برای ایشان پَرونده شد که در دوران ریاست‌جُمهوری ایشان هم همین موضوع را بزرگ کرده بودند. ولی «أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ»؛ این چهارمین ویژگی است.

دستورالعَمل اطاعت از فَرمان‌های صادره از ناحیه‌ی مالک اَشتر

«وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ[9]»؛ این کسی که این چهار صفت را برای او گفتم، از طایفه‌ی مَذحج است، مالک پسر حارث است. حالا اگر این خُصوصیّات را داشت، طاغی نبود، یاغی نبود، ریاکار نبود، مَنفعت‌طلب نبود، ترسو نبود، رفاه‌طلب و آسایش‌طلب نبود، رنگِ بندگی خدا را داشت و از ناحیه‌ی ولی خدا برای شما صاحب‌ مَنصب شد، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستورالعمل صادر می‌کند: «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ[10]»؛ حرف‌هایش را بشنوید. گوشتان به لَب‌هایش باشد. مُنتظر باشید و ببینید چه هُشداری می‌دهد، چه خطری را برای شما پیش‌بینی کرده است، چه حرکتی را برای شما در نظر گرفته است. «فَاسْمَعُوا لَهُ»؛ گوشتان به آوای او باشد. «وَ أَطِيعُوا»؛ وقتی هم فَرمان صادر کرد، دیگر مُعطّل نشوید. زیر پَرچم او به آنچه او اَمر می‌کند پیش بروید. «فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ[11]»؛ با این‌که مالک را عَبد مُعرّفی می‌کند، ولی به جامعه می‌خواهد هُشدار بدهد که غیر از ائمه‌ی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) کسی مَعصوم نیست. اگر یک‌جا دیدید که فَرمانی داده است، ولی حقّ نیست؛ آن‌جا را نمی‌گویم اطاعت کنید. مالک در مَسیر و مَدار حقّ بر شما حاکم است و حُکومت او بر شما فَرض است؛ هم شنیدن و هم اطاعت کردن.

«فَإِنَّهُ سَيْفٌ»؛ این صفت پنجم است. «فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ[12]»؛ حضرت مالک اصلاً نَفْس وجودش برای ظالمین، برای مُستکبرین و برای مُفسدین مانند شمشیری است که از غلاف درآمده است که کسی جُرأت نمی‌کند در برابر این شمشیر دست از پا خطا کند. نَفْس زندگی او همانند شمشیر آخته‌ی تیزی است که همه وقتی می‌بینند، جُرأت گناه و فساد و ظُلم و طُغیان و هَرج و مَرج را ندارند. «لَا كَلِيلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِي الضَّرِيبَةِ»؛ مُنتها شمشیری است که هرگز کُند نمی‌شود. این شمشیر، شمشیر تیز است، شمشیر بُرّان هست.

«فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا»؛ اگر دستور عَزیمت به جبهه داد، دستور نَفْر به سوی جبهه‌های مُختلف از ناحیه‌ی مالک صادر شد، «فَانْفِرُوا»؛ عَزیمت کنید، بسیج شوید، این فَرمان را به جان پَذیرا باشید. «وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا»؛ اما اگر فرمود الآن فُرصت جنگ نیست، الآن فُرصت تقویت بُنیه‌های تَجهیزاتی هست، می‌خواهد با قُوّت به شما فَرمان جنگ بدهد. اگر گفت به جبهه بروید، بروید؛ اما اگر گفت مُنتظر باشید تا فَرمان صادر بشود، اقامت کنید. فَرمان او در قیام شما و در قُعود شما باید فَرمان نافذی باشد. این هم دستور کُلّی برای نظام اسلامی است. در نظام اسلامی مردم باید به حاکم مَشروع نافذالکلمه‌ی از ناحیه‌ی شارع گوششان بدهکار باشد و در برابر دستور او اگر گفت امروز مُذاکره انجام بشود، باید مُذاکره کرد؛ اگر گفت جنگ بشود، باید جنگ کرد. هر فَرمانی داد، هَرج و مَرج نباشد، مُلوک الطوایفی نباشد؛ وَحدت باشد، اتّحاد باشد، حاکم واحد باشد، مَسیر واحد باشد، مَقصد واحد باشد؛ «فَأَقِيمُوا».

ایثار امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به جامعه در مورد مالک اَشتر

«فَإِنَّهُ لَا يُقْدِمُ وَ لَا يُحْجِمُ وَ لَا يُؤَخِّرُ وَ لَا يُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِي[13]»؛ شما مالک را نمی‌شناسید؛ مالک عاشقِ علی است. این عبارت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این‌جا که در آن‌جا فرمود: «فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ»؛ ولی در این‌جا می‌خواهد بگوید: اصلاً مُمکن نیست مالک خلاف حقّ به شما فَرمان بدهد. او کسی است که هرگز قَدمی جلو نمی‌گذارد، یا حرکتی از او به چشم نمی‌خورد. نه تأخیری، نه تقدیمی دارد؛ همه‌ی این‌ها با اَمر من است. یعنی او ذوب در شخصیّت من است. حضرت علی (علیه السلام) مالک اَشتر را دلشُده‌ی خودش مُعرّفی می‌کند، ذوب در خودش مُعرّفی می‌کند. حقیقتِ من در وجودِ او جلوه کرده است. لذا هرچه بگوید، گفته‌ی او گفته‌ی علی‌بن‌ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است.

«وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي»؛ من در این جَهت ایثار کردم. مالک نزد من باشد، آرامش کوفه است، آرامش دارالخلافه است؛ اما دیدم مِصر مهمّ است. من گذشتم؛ فِراق مالک برای من آسان نیست، اُنس با مالک برای من مَطلوب است، وجودِ مالک برای من زینت است، برای من اِقتدار است، برای من دلگَرمی است. مع‌ذلک من او را ایثار کردم که به مِصر بیاید و به شما خدمت کند. «لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ»؛ به دو جَهت مالک را فرستادم؛ یک: دلسوز است، کم نمی‌گذارد. مالک کسی نیست که در خدمت به مردم، در گُشودن گِره‌های زندگی مردم، در بازگو کردن حَقایق، روشنگری، بَلاغ مُبین و جهاد کم نمی‌گذارد. او دلسوز است، او در عَرصه‌های فرهنگ، در عَرصه‌های مَعنویّت، در عَرصه‌‌ی اقتصاد، در عَرصه‌‌ی سیاست اِشراف دلسوزانه دارد؛ «لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ». «وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ»؛ او دقیقاً «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ[14]» است. با دشمنان اَهل سازش نیست، برای شما هم اَهل این نیست که کم بگذارد. دلسوزی او در حَدّ کَمال است و سخت‌گیری او با دشمنان هم در حَدّ کَمال است. یک چنین کسی است.

نکاتی در ارتباط با عُمر با بَرکت و خدمات شهید رئیسی (رضوان الله علیه)

حالا مرحوم آیت الله رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) که بنده چند فَراز از زندگی پُر بار و پُر بَرکت ایشان را خدمت شما عَرض می‌کنم. آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) اوّلاً اَهل سَحَر بود. در مَناصب اسلامی اگر کسی تأسّی به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، وقتی خداوند متعال تاج نبوّت را بر سر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت، در همان آغازین حرکت ایشان می‌فرماید: «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا[15]»؛ پیامبر من! دریای مشکلات پیش پای تو هست؛ روزها باید در این دریا غَواصّی کُنی. شب نیرو بگیر، از خداوند انرژی بگیر تا در طول روز بتوانی به جان‌ها انرژی و دلگَرمی بدهی. لذا کسی که در بالاترین سطح مُدیریت قرار می‌گیرد، اگر نماز شب نخواند در اداره‌ی اُمور کفایت لازم را نخواهد داشت. مرحوم آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) اَهل تَهجُّد بود. این مُدّتی هم که امام رضا (علیه السلام) به او افتخار داد و خادم‌ الرّضا (علیه السلام) شد، بدون استثناء سَحَرها بلند می‌شدند و به حَرم حضرت ثامن‌الحُجج (علیه السلام) می‌آمدند. با این‌که تولیت بودند؛ اما مانند آدمِ عادی هرکسی جلو می‌رفت و سلام می‌کرد، نَوازش می‌کرد، خوش و بِش می‌کرد، حرف‌هایش را گوش می‌کرد. اگر پیشنهادی داشت یا نیازی داشت، برطرف می‌کرد. این همان حرکت مالکی هست و در این جَهت آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) مُوفّق بودند.

در این مُدّت کوتاهی که به قُوّ‌ه‌ی قَضائیه آمدند، دلی نداشت که رئیس قُوّ‌ه‌ی قَضائیه بشود. هم عَیال ایشان و هم خودِ ایشان سخت از فِراق امام رضا (علیه السلام) وحشت داشتند. بنده اطّلاع دارم که وسائطی را قرار دادند که مقام مُعظم رهبری (اَطال الله عُمره الشریف) ایشان را از حرم امام رضا (علیه السلام) دور نکند. ولی سنگری بود که رهبر انقلاب پیش‌بینی نمی‌کردند کسی جُز ایشان بتواند مُدیریت نماید. بنابراین علی‌رَغم میل‌شان آمدند و رئیس قُوّ‌ه‌ی قَضائیه شدند. ولی آمدن ایشان به قُوّ‌ه‌ی قَضائیه نُقطه‌ی عَطف بود. در طول این 46 سال اگر یک تَحوُّلی پیش آمده است، در همان مُدّتی بود که آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) رئیس قُوّ‌ه‌ی قَضائیه بودند.

و نکته‌ی بعدی ریاست جُمهوری ایشان هم از روی بی‌رَغبتی بود. خودشان به بنده گفتند ـ خداوند ایشان را رَحمت کند ـ گفتند: فُلانی! من که رئیس قُوّه هستم، الآن در یک سنگر قدرت مُستقرّ هستم، یَقه‌ی رئیس‌جُمهور را می‌گیرم، می‌توانم یَقه‌ی وُزرا را بگیرم؛ این‌جا که هستم یَقه‌گیر هستم، می‌توانم به آن‌ها اشکال وارد کنم، می‌توانم احضارشان کنم، می‌توانم آن‌ها را به مَحکمه بکِشانم، می‌توانم تَحت نظارت خودم این‌ها را مَحدود کنم؛ ولی وقتی بروم و رئیس‌جُمهور بشوم، یَقه‌ام را می‌گیرند. در آن‌جا دیگر من این موقعیّت را ندارم. ولی چه کنم که در این مُدّت کنار نشسته‌ایم تا ببینیم چه کسی مَطرح است. حالا که دیدیم کسی در این سنگر آن دلسوزی و اِشراف را ندارد، برای رضای خداوند دارم قدرت را تَرک می‌کنم و به جایی می‌روم که یَقه‌ام را بگیرند. با آگاهی کامل به عُنوان رفتن روی مین آمد و رئیس‌جُمهور شد. ولی وقتی رئیس‌جُمهور شد، الحقّ و الانصاف تربیت‌شده‌ی مَکتب ولایت بود.‌ دیگر با همه‌ی توان و ظرفیّت در خدمت مردم بود؛ عاشقانه در خدمت مردم بود. اوّلین قدم برجسته‌ای که کسی فکر آن را نمی‌کرد؛ این کُرونا به صورت مُرتّب قُربانی می‌گرفت و رئیس‌جُمهور وقت هم می‌گفت تا وقتی سازش نکنیم و تا وقتی بَرجام امضاء نشود، ما نمی‌توانیم برای مردم واکسینه بیاوریم. لذا مُنتظر سازش بود و مُنتظر تَصمیم بود، مُرتّب هم به صورت فُوج فُوج مردم از بین می‌رفتند. آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) در همین بُحران آمد. در همان شرایط سخت به خوزستان رفت. میان کُرونایی‌های بیمارستان رفت. خودشان رفتند. ریسک می‌کردند، خطرپذیر بودند. رفتند و کُمبودهای آن‌ها را از نزدیک مُلاحظه کرد و بعد هم تقویت کرد و هم واکسینه وارد شد، بدون این‌که بَرجامی را پذیرفته باشد. هم با دیپلُماسی مُقاومت، با دیپلُماسی اقتدار توانست هم واکسینه وارد کرد و هم واکسینه ساخت و مرگ و میر این مَملکت را کُنترل کرد. همین یک قَلم در آخرت چندین «مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا[16]»؛ چه‌قَدر نُفوس را با این کُنترل اِحیاء کرد و از مرگ پیشگیری کرد.

5 خط انتقالی از دریا به نقاط کم‌آب را ایشان کلید زد. در یک قَلم مُوفّق بود، از دریاهای زیرزمینی استفاده کرد. در سیستان و بلوچستان آبِ شیرین را در اختیار مردم قرار داد. دیگر بیش از این تَصدیع نمی‌دهم. ولی ایشان وجودِ با بَرکتی بود. خیلی کارها را کردند. در همین مُدّت کوتاه با همین تَبلیغات سوء خیلی کارها را کردند. این بود که مقام مُعظم رهبری (اَطال الله عُمره الشریف) در مورد آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) این عبارات را فرمودند: «همه‌ی مُدّت مَسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بی‌وقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد. رئیسی عزیز خستگی نمی‌شناخت. در این حادثه‌ی تلخ، ملّت ایران خدمتگزار صمیمی و مخلص و با اَرزشی را از دست داد. برای او صَلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز تَرجیح داشت، از این رو آزُردگی‌هایش از ناسپاسی و طَعن برخی بَدخواهان، مانع تلاش شبانه روزی‌اش برای پیشرفت و اصلاح اُمور نمی‌شد[17]». این یک فَراز از فرمایشات رهبر عزیز انقلاب‌مان در مورد شهید رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) بود. رؤسای جُمهور دنیا ایشان را به عُنوان یک سیاستَمدار برجسته، به عُنوان یک کسی که خودش را وَقف خدمت به میهن خود کرده است، به زبان آوردند.

شهید رئیسی (رحمت الله علیه) شیدای اهل‌بیت (علیهم السلام) بود

الحقّ و الانصاف آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) در بَندگی‌اش نسبت به خدا کم نگذاشت، در عاشقی‌اش نسبت به اَهل‌بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) کم نگذاشت. در تَبلیغ مَعارف دینی و اَحکام شریعت و ولایت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) هم خودش مُبلّغ بود، هم مجالسی در مسجد یا در منزلش تشکیل می‌داد که یکی از مَدعوّین آن هم ما بودیم. ایشان اِصرار داشتند که این مجالس روشنگری، مجالس عشق به اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) و بیان مَعارف دینی رَواج داشته باشد و در این جَهت در حَدّ توانش کم نگذاشت. دوران ریاست‌ جُمهوری‌شان هم این روضه‌ی ماهانه را در «مسجد سَلمان» ادامه دادند. اَهل بُکاء بودند، آن هم چه بُکائی. خوشا به حال بنده که یک سفر کربلا را با ایشان همراه بودیم و چه تَواضُعی، چه اخلاقی، چه رفاقتی، چه عُبودیّتی، چه عشق و سوزی نسبت به حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاة و السلام) داشتند. امام صادق (علیه السلام) می‌گویند: اگر می‌خواهید کسی را بشناسید، در چندجا باطن او ظاهر می‌شود که یکی از آن‌ها سفر است. با کسی مُسافرت کردید، می‌دانید که او چه واقعیّتی دارد. ما تا آن مرحله آقای رئیسی (اعلی الله مقامه الشریف) را از نزدیک در فَراز و نَشیب دیده بودیم؛ ولی واقعاً دلی نداشت. با نام امام حسین (علیه السلام) اَشک ایشان جاری می‌شد. در خَلوت‌ها از بنده می‌خواستند که روضه بخوانم. در دوره‌ی قُوّه‌ی قَضائیه خَلوت می‌کردند و می‌گفتند: من را موعظه کُن. یک چیزی بگو که این قدرت برای من غفلت پیش نیاورد. یک چنین نعمتی مُشخّص نیست که باز هم نَصیب‌مان بشود. ناسپاسی کردیم، ناشُکری کردیم، از دست ما رفت؛ ولی خداوند قادر است که جای او ان‌شاءالله با آمدن سیّد و مولایمان حضرت حُجّت (ارواحنا و اَرواح العالَمین لتُراب مَقدمه الفداه) را پُر کند.

روضه و توسّل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

آقای رئیسی عزیز! که در این مسجد هم مِنبر رفتی، مُکرر در لَیالی‌قَدر در این‌جا حُضور پیدا می‌کردند. مردم‌دار بودی، روضه‌خوان بودی، مُبلّغ بودی، برای مَجالس جَدّتان اَشک‌ها از مردم گرفتی. چیزی کم نگذاشتی؛ در خدمت به شیعیان چیزی کم نگذاشتی، در خدمت به ضُعفا چیزی کم نگذاشتی، در عَرصه‌ی تولیت چیزی کم نگذاشتی. در همه‌ی عَرصه‌ها با همه‌ی ظرفیّت خود خواستی حقّ را اَدا کُنی. اما هم خداوند برای تو کم نگذاشت، هم رهبری انقلاب برای تو کم نگذاشت، هم مردم حق‌شناس و نمک‌شناس ما با این تَشییع‌ جنازه‌ی تاریخی واقعاً برای شما کم نگذاشتند، حوزه‌ها هم برای ایشان کم نگذاشتند. الآن هم در سالگرد ایشان می‌بینید که هر روز در یک‌جایی یک‌ اجتماعی دارند یادِ برجستگی‌ها و فَضیلت‌های او را می‌کنند. اما آقای رئیسی عزیز! شما خودتان هم این روضه را زیاد خواندی: «لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[18]»؛

«از حرم تا قَتلگه زینب صدا می‌زد حسین   ***   دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد حسین»

بالای  تَلّ زینبیه آمد. عَجب اَدای حقّ کردند! عَجب میهمان‌نَوازی کردند! خودشان دعوت کرده بودند. دید یک بیابان دشمن، یک حسینِ تنها و غریب. همین‌جور که تماشا می‌کرد، یک‌وقت دید: «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِه[19]»؛ حَرامزاده با چکمه بر روی سینه‌ی امام حسین (علیه السلام) نشسته بود. خواهر دارد تماشا می‌کند. «قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ[20]»؛ ای وای! چگونه می‌توان ترجُمه کرد؟ در آن‌جا دیگر اضطراب حضرت زینب (سلام الله علیها) حَدّ نداشت. دو دستش را از روی بیچارگی بر روی سر گذاشته بود، فریاد می‌کِشید: «أما فیکُم مُسلِم»؛ یک مسلمان نیست تا از پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کند؟! با همه‌ی عظمت، با همه‌ی عصمت جلوی «عُمر بن سَعد» مَلعون آمد. فرمود: یا عُمر! «أنت تنظر إليه؟![21]»؛ تو داری تماشا می‌کُنی که دارند سر پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را جُدا می‌کنند؟ عُمر بن سَعد با همه‌ی لَعنتی‌ بودنش گریه‌اش گرفت، صورتش را برگرداند…

‌لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! خون شهدای ما را پاسداری بفرما.

خدایا! نَنگ بی‌حجابی و فِسق و فُجور عَلنی را از این کشور مُرتفع بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم شرّ آمریکا و اَذنابش را به خودش برگردان.

خدایا! این خونخوارهای بی‌رَحم صهیونیست را نابود بگردان.

خدایا! اَنصار الله قَهرمان یَمن را بر این خَصم دون، پَست و بی‌رَحم پیروز بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم فرعون زمان ما، شیطان بزرگ و همه‌ی رؤسای کشورهای غربی که عِناد با بَشریّت و با دین خدا دارند، نابودشان بفرما.

خدایا! مشکلات کشورمان را با عنایت امام زمان (ارواحنا فداه) برطرف بفرما.

الها! نَسل جوان ما را به سامان برسان.

خدایا! خیر و بَرکت، باران رَحمت تا جایی که کم‌آبی و نگرانی برطرف بشود، بر مَنطقه‌ی ما و بر کشور ما نازل بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر بَرکت رهبر عزیزمان را تا ظُهور مُستدام بدار.

خدایا! ظُهور امام زمان (ارواحنا فداه) را در زمان ما مُحقّق بفرما.

خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا و این شهیدان عزیز که میزبان ما بودند، با امام حسین (علیه السلام) مَحشور و روحشان را از ما راضی بدار.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] نهج البلاغه، فرازی از نامه 38 (ویژگى‌هاى مالک اشتر).

«و من كتاب له (علیه السلام) إلى أهل مصرَ لمّا وَلَّى عليهم الأشتر: مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ، فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْمُقِيمِ وَ الظَّاعِنِ، فَلَا مَعْرُوفٌ يُسْتَرَاحُ إِلَيْهِ وَ لَا مُنْكَرٌ يُتَنَاهَى عَنْهُ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لَا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ. فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لَا كَلِيلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِي الضَّرِيبَةِ؛ فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لَا يُقْدِمُ وَ لَا يُحْجِمُ وَ لَا يُؤَخِّرُ وَ لَا يُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ».

[3] همان.

[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۰۵.

«لي، [الأمالي للصدوق ] ، اِبْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ عِيسَى عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ اَلْجَهْمِ عَنِ اَلْفُضَيْلِ قَالَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ اَلنِّيَّةُ».

[5] عابِس بن ابی‌شَبیب شاکِری یا عابس بن شبیب شاکری، (درگذشت ۶۱ق)، از اصحاب امام حسین (علیه السلام) و شهیدان کربلا و اهل قبیله بنی‌شاکر از قبیله هَمْدان. او از مشاهیر کوفه بود و گفته‌اند در سخنوری و خطابه توانایی بسیاری داشته و اهل تهجد و عبادت بوده است. عابس فرزند ابی‌شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد و مولای- غلام یا هم پیمان- بنی‌شاکر است. نام وی عائش و عباس بن حبیب نیز آمده است. پدرش را شبیب، حبیب، شِبْث و لیث نیز گفته‌اند. عابس بن ابی‌شبیب شاکری از مردان قبیله بنی‌شاکر که طائفه‌ای از قبیله بنی‌همدان بود؛ مردم این طائفه از شجاعان جنگ‌ها بودند از این رو اعراب به آن‌ها «فتیان الصباح، یعنی جوان مردان صبح» لقب داده بودند. قبیله بنی‌شاکر از جمله عابس بن ابی‌شبیب شاکری از شیعیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) به شمار می‌آمدند؛ آنان به خصوص اخلاص زیادی نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشته‌اند. عابس از خاصان امام علی (علیه السلام) و از یاران امام حسین (علیه السلام) بود. وی از اوصاف پسندیده قومش در حد کمالش بهره‌مند بود؛ او از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع و خطیبی توانا و عابدی پرتلاش و متهجّد و از مهتران، دلاوران، سخنوران، عابدان، و شب زنده‌داران شیعه بود. نقل شده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ صفّین در حق مردان با اخلاص و شجاع بنی شاکر فرمودند: «لو تَمّت عدتهم ألفا لعُبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد قبیله بنی شاکر به هزار نفر می‌رسید، حقّ عبادت خدا به جا آورده می‌شد.» عابس در جنگ صفین از ناحیه پیشانی‌اش زخمی شد که اثر و نشانه آن زخم برای همیشه بر پیشانی او ماندگار شد.

مسلم بن عقیل پس از ورود به کوفه، وارد منزل مختار ثقفی گردید. شیعیان کوفه از ورود نماینده ویژه امام حسین (علیه السلام) با خبر شدند , در خانه مختار اجتماع کردند. مسلم در این اجتماع، نامه امام حسین (علیه السلام) را برای مردم قرائت کرد. عابس، نخستین کسی بود که پس از قرائت نامه امام، به پاخاست و پس از حمد و ثنای خداوند متعال خطاب به مسلم گفت: «من درباره مردم به شما خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم نیت‌شان چیست و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا قسم از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌گویم هنگامی که دعوت کنید می‌پذیرم و همراه شما با دشمنان‌تان می‌جنگم و با شمشیر از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خداوند روم و از این کار جز ثواب چیزی نمی‌خواهم.». پس از او، حبیب بن مظاهر ایستاد و برای یاری امام حسین (علیه السلام)، اعلام آمادگی کرد و سخنان این دو نفر، زمینه را برای بیعت مردم، فراهم نمود و بیش از هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. عابس نماز ظهر را با امام خواند و بعد از ظهر به میدان نبرد رفت و به شهادت رسید؛ اما به گفته برخی از معاصرین، هنگامی که امام حسین (علیه السلام) می‌خواست نماز ظهر عاشورا را اقامه کند عابس مقابل آن حضرت ایستاد و بدن خویش را سپر تیرهای بلا ساخت.

[6] مقتل الحسین یوم عاشوراء للشیخ الحیاوی.

«فقیل لَهُ: أجنَنتَ یا عابِس؟ قال: نَعَم حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی!».

[7] نهج البلاغه، فرازی از نامه 38 (ویژگى‌هاى مالک اشتر).

[8] همان.

[9] همان.

[10] همان.

[11] همان.

[12] همان.

[13] همان.

[14] سوره مبارکه فتح، آیه 29.

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا».

[15] سوره مبارکه مزمل، آیات 2 و 3.

[16] سوره مبارکه مائده، آیه 32.

«مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ».

[17] یام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی و اعلام عزای عمومی در پی درگذشت شهادت‌گونه رئیس‌جمهور و همراهان گرامی ایشان؛ 31 اردیبهشت ماه 1403.

[18] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.

لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.

متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».

[19] بحارالأنوار، مجلسی، ج 98، ص 322، باب 24؛ كيفيت زيارت عاشوراء، ص 290.

«وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ وَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ».

[20] همان.

[21] المجالس السنيّة في مناقب ومناصب العترة النبويّة، السيد محسن الأمين، جلد 1، صفحه 142.

«لمّا اُثخن الحسين (علیه السلام) بالجراح و بقي كالقنفذ ، طعنه صالح بن وهب المزني على خاصرته طعنة فسقط (علیه السلام) عن فرسه إلى الأرض على خدّه الأيمن ، ثمّ قام و خرجت اُخته زينب إلى باب الفسطاط و هي تنادي: وآ أخاه! وآ سيّداه! وآ أهل بيتاه! ليت السّماء اُطبِقت على الأرض، وليت الجبال تدكدكت على السّهل. و دنا عمر بن سعد، فقالت: يا عمر، أيقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إليه؟! فدمعت عيناه حتّى سالت دموعه على خدّيه ولحيته، و صرف وجهه عنها و لم يُجبها بشيء، فنادت: ويلكم! أما فيكم مسلم؟! فلم يُجبها أحد بشيء. و قاتل (علیه السلام) راجلاً قتال الفارس الشجاع يتّقي الرّمية و يفترص العورة، و يشدّ على الخيل و هو يقول: «أعَلى قتلي تجتمعون؟! أما والله لا تقتلون بعدي عبداً من عباد الله، الله اسخط عليكم لقتله مني، وايم الله، إنّي لأرجو أنْ يكرمني الله بهوانِكم ثمّ ينتقم لي منكم من حيث لا تشعرون، أما والله، لو قتلتموني لألقى اللهُ بأسَكم بينكم و سفك دماءكم ثمّ لا يرضى لكم بذلك حتّى يُضاعف لكم العذاب الأليم». و لمْ يزل يُقاتل حتّى أصابته عشرات الجراحات، فوقف يستريح ساعة و قد ضعف عن القتال، فبينا هو واقف إذ أتاه حَجر فوقع على جبهته، فأخذ الثوب ليمسح الدّم عن جبهته فأتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه، فقال (علیه السلام): «بسم الله و بالله و على ملّة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)». ثمّ رفع رأسه إلى السّماء و قال: «إلهي ، تعلم أنّهم يقتلون رجلاً ليس على وجه الأرض ابن بنت نبيٍّ غيره»، ثمّ أخذ السّهم فأخرجه من وراء ظهره، فانبعث الدّم كأنّه ميزاب فضعف و وقف…».