حریم ملکوت ۲۵۳

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۲۱ مهر ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مُروری بر مَطالب جلسات گذشته در سیمای نهج البلاغه

سیمای پَرواپیشگان، پارسایان، رَه‌یافتگان که تَعبیر رَسایش همان مُتّقین است در کلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این کیفیت تنظیم شده بود: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ[2]»؛ انسان‌های دارای وَصف تقوا، مَلَکه‌ی تقوا، سَجیه‌ی ترس از خدا، این‌ها حرف ناصواب نمی‌زنند. همیشه حرفشان مُطابق به حقّ است و همیشه صواب است.

«مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ[3]»؛ پوشش‌شان در زندگی هم در لباس ظاهری و هم در صفات و آنچه که از مردم از آن‌ها می‌بینند و قضاوت می‌کنند، این‌ها گرفتار اِفراط و تفریط نیستند. در همه‌ی شرایط میانه‌رو هستند، عدل را رعایت می‌کنند، تَعادُل دارند، با میزان زندگی می‌کنند، آدمِ حسابی هستند و از دستشان دَر نمی‌رود.

صفّت سوّم‌شان «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ[4]» است. این‌ها رفتارشان در زندگی رفتار خاکیان است. همیشه با همه خاکی هستند، مُتواضع هستند، هرگز غُروری در خودشان ندارند، برای خودشان ژِستی که آن‌ها را برجسته نشان بدهد ندارند. همه با آن‌ها راحت هستند. مانند آب جاری است که همه‌جا نُفوذ می‌کند. هیچ‌وقت بلندپروازی ندارند، تَوقُّع نابجا ندارند. تَوقُّعات خلاف تَواضُع است؛ آدم‌های خاکی کم‌مَعونه هستند، بی‌‌تَوقُّع هستند. زندگی این‌ها مُتواضعانه است.

صفت بعدی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از این‌ها نَقل فرمودند «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ[5]» است. این‌ها مُراق چشم‌های خود هستند. هم چشم دلشان، هم چشم سَرشان در اختیار دینشان هست، در اختیار عقل‌شان است. چشم باحَیایی دارند، به هرچیزی خیره نمی‌شوند، هرچیزی چشم آن‌ها را به خودش جَذب نمی‌کند. از آنچه که خداوند برای آن‌ها حرام کرده است، چشم‌پوشی می‌کنند. گوش‌شان هم برای خداست؛ لذا گوش را وَقف تَحصیل علم نافع کرده‌اند. خودشان را مُسافر می‌دانند؛ مُسافر قَبر هستیم، مُسافر آخرت هستیم. تمام هَمّ‌شان این است که کالاهای آخرتی را شناسایی کنند و برای آخرت‌شان اَسباب لازم زندگی را پیش بفرستند. این یا از راه چشم است که باید مُطالعه کنند، قرآن ببینند، حدیث ببینند، کلمات حُکما را ببینند، آثار ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) را ببینند یا از راهِ گوش‌شان است. همواره دنبال آدم‌هایی می‌روند که آن‌ها حرف مُفید دارند، حرف اُخروی دارند، برایشان ذخیره می‌شود. گوش و چشم‌شان را هزینه نمی‌کنند؛ بلکه همه‌ی این‌ها را برای آخرت‌شان ذخیره می‌کنند.

صفت ششم این است که این‌ها در بَلا و در رفاه حالشان تغییر نمی‌کند. نه فَقر حَواسشان را پَرت می‌کند و از دین‌شان غافل می‌شوند و نه ثروت آن را بازمی‌دارد. حضرت خدیجه‌ی کُبری (سلام الله علیها) یکی از سرمایه‌دارانِ نَقش‌آفرین حجاز بود. بازار حجاز و شام تَحت تأثیر کالاهای تجارتی حضرت خدیجه‌ی کُبری (سلام الله علیها) بود. ولی سر سوزنی نشان نداد که زیِ ایشان زیِ اَشرافی‌گری هست. هرچه داشت آگاهانه نه به صورت احساسی، آگاهانه خَرج دینش کرد تا جایی که وقتی در بِستر رحلت و عُروج قرار گرفته بود، به دختر بزرگوارشان گفتند: همه‌ی ثروتم را در راه خدا دادم و حتی یک کَفن برای خودم ذخیره نکردم. و تَوقُّع و آرزوی خودش را بیان کرد که دوست دارم در آن عَبایی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عَرق وَحی بر آن عَبا نشسته است، من را کَفن کند. آدم این‌قَدر حَواسش جَمع باشد! آن همه ثروت، اما هیچ‌چیزی خرج شخصی دُنیوی نکند. همه را برای آخرتش، برای اَبدیّتش جمع کند. هرچه داشت، هیچ‌چیزی را در این‌جا جا نگذاشت. «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ[6]»؛ آنچه از خیر برای آخرت پیش می‌فرستید، آن‌جا پیدا می‌کنید. «تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ»؛ نزد خداوند که می‌روید، می‌بینید خداوند برایتان نگاه داشته است، هیچ‌چیزی از آن تَلَف نشده است. اگر بخواهید چیزی برایتان بماند، نزد خداوند بفرستید. هرچه نزد خداست «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ[7]». لذا انسان‌های خودساخته خیلی مُراقبت داشتند که وقتی به مقام و موقعیّتی می‌رسند، حَواسشان پَرت نشود.

انسان نباید دُچار غُرور بی‌جا بشود

یکی از عُلمای مُجاهدِ نافدِ برجسته‌ی ما که هم در عَرصه‌ی علم قَهرمان است، پَرچمدار فقاهت است، جُزء برجستگان فُقهای شیعه است و هم از نظر جُرأت و حُکم جهاد دادن و در عَرصه‌ی جهاد حُضور داشتن مرحوم آیت الله العُظمی آقای «شیخ جعفر کاشف الغطاء[8]» (رضوان الله تعالی علیه) هستند. کتاب «کَشف الغطاء[9]» ایشان را مرحوم «شیخ انصاری» (اعلی الله مقامه الشریف) ـ برحَسب آنچه که ما شنیده‌ایم ـ می‌فرمودند: اگر عالِمی بیاید و این کتاب را برای من بخواند و ببینم چند سطح را فَهمیده است، من به او اجازه‌ی اجتهاد می‌دهم. حاج شیخ جعفر کاشف الغطا (رضوان الله تعالی علیه) خیلی فَهل است، قَهرمان در مسائل فقهی است و در زمان خودش هم ریاست و زعامت عالَم تَشیُّع به عُهده‌ی ایشان بوده است. ولی هر روز در دوره‌ای که دیگر رئیس تامّ شیعه شده است، نافذ الکلمه به معنی واقعی کلمه بود، هر روز می‌نشسته و با خودش حرف می‌زده است. می‌گفته است: تو همان نُطفه‌ی گَندیده بودی، بعد عَلَقه شدی، مُضغه شدی؛ در رَحِم مادر چه چیزی تَغذیه می‌کردی؛ بعد به دنیا آمدی، جعفر کوچک بودی؛ همین‌جور از آن دوره مُدام یادآوری می‌کرده است. الآن آیت الله آقای شیخ جعفر شده‌ای، فردا هم می‌میری، جیفه می‌شوی و تو را می‌بَرند و در قَبر می‌گذارند. حَواست پَرت نشود؛ این‌که امروز رئیس هستی این ریاست ماندگار نیست. دیروز چه بودی، فردا چه خواهی شد! وجود مُقدّس امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این نکته تَوجّه می‌دهند: «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ[10]»؛ اگر انسان خودش را، آغاز و انجامش را از یاد نبَرد، حَواس‌پرتی پیدا نمی‌کند. انسان در ابتدا یک نُطفه‌ی گَندیده بوده است، در آخر جیفه‌ی گَندیده است. در وسط چگونه است؟ «يَحْمِلُ اَلْعَذَرَةَ[11]»؛ بنده خجالت می‌کِشم که این را ترجمه‌ی صَریح بکنم. ولی حضرت امیر (علیه السلام) هم فرموده است: شما الآن هم دارید چه چیزی را حَمل می‌کنید؟! در شکم‌تان چه چیزی هست، در رَگ‌هایتان چه چیزی هست، در غُدّه‌هایتان چه چیزی هست. یک تَوجّه بکنید که دارید چه چیزی را حَمل می‌کنید؟ شما چه چیزی هستید؟ خجالت می‌کِشید تَکبُّر کنید، خودتان را بگیرید.

این «اَیاز» در مسائل اخلاقی و عرفانی ضرب‌المَثل است. این پیشکار و خدمتگزار «سلطان محمود» بوده است؛ ولی از وُزرا مَحبوب‌تر بوده است. به سلطان محمود سعایت می‌کنند که این یک اُتاقی دارد که مَخفی است، مُحتمل است اَسرار خانه‌ی شما و چیزهای قیمتی را در آن‌جا مَخفی کرده باشد. گاهی به آن‌جا می‌رود و کسی را هم راه نمی‌دهد. سلطان محمود مأمورین را می‌فرستد که بروید اُتاق او را تَفتیش کنید و هرچه دارد بیاورید. می‌روند اُتاق را باز می‌کنند، یک چارُق بوده است. ما چارُق را دیده بودیم؛ چوپان‌های قدیم چارُق می‌پوشیدند که کفش‌های پلاستیکی خیلی نامَرغوب بود. یک چارُق بوده و یک لباس نَمدی قدیمی که چوپان‌ها می‌پوشیدند. پُرسیده بود: این چه چیزی است؟ این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ او گفته بود: برای این‌که یادم نرود من چه کسی بودم و حالا در خدمت سلطان هستم، هر روز به آن‌جا می‌روم و یاد می‌کنم که تو همان چوپان دیروز هستی. نکند حَواست پَرت بشود! این مورد ششم حضرت امیر (علیه السلام) در مُعاشرت‌ها اگر ما بخواهیم ارتباطات سالم داشته باشیم، باید خودمان را گُم نکنیم. اگر خودمان را گُم نکنیم، در تمام شرایط وَزین هستیم، مَتین هستیم، حَواسمان با چیزی پَرت نمی‌شود.

دنیا ظرفیّت تَجلّی واقعیّت وجودی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را ندارد

نکته‌ی هفتم فرمودند: «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ[12]»؛ این‌ها برای مُلاقات خداوند، برای استقرار در موطن اَبدیّت، برای رسیدن به مقامات قُرب خداوند که تا انسان نمیرد به آن مقام نمی‌رسد. این‌ دنیا ظرفیّت ندارد که آن جلوه‌های انسان عَرشی انسان بُروز بکند. لذا حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) در این عالَم زندگی کرد؛ ولی در قیامت که اوّلین و آخرین حاضر هستند، وقتی به عَرصات مَحشر وارد می‌شود اعلان می‌شود: «نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ[13]»؛ چشم‌هایتان را فُرو بپوشید، سرهایتان را پایین بیاورید؛ دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده است و می‌خواهد عُبور کند. آن‌جا جای اَمر و نَهی نیست؛ اَمر و نَهی برای این عالَم است. دارِ تَکلیف دیگر بعد از مرگ تَکلیف نیست؛ هرکسی سر سُفره‌ی عمل خودش قرار می‌گیرد. بکُن و نکُن، چشم من باز کُن برای این‌جاست. در عالَم بَرزخ که ما از هنگام مرگ وارد عالَم بَرزخ می‌شویم که قَبر ما بَرزخ ماست؛ قَبر ما آن‌جا نیست که بدن ما آن‌جاست؛ آن‌جایی است که روح ما بین قیامت و دنیا یک عالَم مُتوسطی وجود دارد که اسم آن ‌ بَرزخ است و بَرزخیان این‌جور که در بعضی از روایات آمده است، آن‌هایی که خیلی خوب زندگی کردند، سِنخیّت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیدا کردند، در وادی السّلام میهمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، اطراف امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفته‌اند. که مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) فرموده بودند: مرحوم آیت الله العُظمی آقای «سیّد جمال گُلپایگانی[14]» (رضوان الله تعالی علیه) از مَراجع تقلیدی بود که صاحب باطن بود، چشم بَرزخی ایشان باز بود، اَهل سِیر و سُلوک بود و آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) به ایشان ارادت ویژه داشت و از ایشان یاد می‌کرد. گفته بودند: من پُشت آقای سیّد جمال گُلپایگانی (رضوان الله تعالی علیه) تا وادی السّلام رفتم. در وادی السّلام توقّف آقای سیّد جمال (رضوان الله تعالی علیه) طول کشید. من هم ماندم تا ببینم مرحوم آیت الله العُظمی آقای سیّد جمال (رضوان الله تعالی علیه) چه برخوردی با وادی السّلامی‌ها دارند. وقتی ایشان بعد از ساعت‌ها از قَبرستان وادی السّلام مُراجعت کردند، من خودم را نشان دادم. گفتم: آقا در این‌جا چه چیزی دیدید؟ دیدم ایشان آمادگی ندارند که بگویند. ایشان را قَسم دادم؛ گُنبد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نگاه کردم و با انگشت اشاره کردم. گفت: شما را به صاحب این گُنبد و مَرقد قَسم می‌دهم آنچه دیده‌اید را به ما بگویید. ایشان گفتند که آقای سیّد جمال (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: دیدم حضرت امیر (علیه السلام) شَمع مَحفل مؤمنین است؛ فوج فوج اطراف امیرالمؤمنین (علیه السلام) حَلقه زده‌اند و ابتهاج‌شان به تغذیه‌ی از نور مُقدّس مولی المُوحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. گاهی هم به ما ویرانه‌نشین‌ها نگاه می‌کنند و پوزخَند می‌زنند. می‌‌گویند: آن‌ها به چه چیزهای بی‌اَرزشی خودشان را سرگرم کرده‌اند و خبر از عوالِم این‌جا ندارند. اِجمالاً عالَم بَرزخ عالَمی است که ما باید خیلی حَواسمان باشد که در آن‌جا مشکلی نداشته باشیم. شفاعت کُبری پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قیامت است. در قیامت کم و زیاد ما ان‌شاءالله با شفاعت برطرف می‌شود؛ ولی حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: کسی که از دنیا می‌رود، «فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ[15]»؛ مَلائکه این را تَحویل عَملش می‌دهند. آدم در عالَم بَرزخ میهمان عملش هست. اگر اَعمال خوبی نداشته باشد، پرونده‌ی خوبی نداشته باشد، میزبان خوبی ندارد. آن‌جا او را تَحویل نمی‌گیرند، آن‌جا به او رسیدگی نمی‌کنند. حتی خوبان ما در عالَم بَرزخ چشم‌شان پُشت سرشان است. مُنتظر هستند فرزندانشان برایشان یک کاری بکنند. گاهی قَضیه‌ی مرحوم آقای «شیخ عبّاس قُمی» (رحمت الله علیه) را برایتان نَقل کرده‌ام که آقازاده‌های ایشان گفته بودند که شب‌های جُمعه ما آب سَبیل می‌کردیم برای هدیه به پدر وَفات کرده‌مان، اما یک شب که یادمان رفته بود در خواب پدرمان را دیدیم که از تشنگی توانی ندارد؛ از دور می‌گوید: آب، آب. گفتیم: آقا برایتان آب می‌آوریم. ایشان گفتند: خیر؛ آن آبی که شب‌های جمعه می‌دادید را ندادید. عالَم بَرزخ عالَم خاصّی است؛ همه‌ی ما باید حَواسمان باشد که در عالَم بَرزخ ما میهمان عمل خودمان هستیم. هرچه زودتر توبه کنیم؛ هرچه زودتر دامان رَحمت خداوند متعال را مُحکم بگیریم که خداوند گذشته‌هایمان را ببخشد. از این به بعد هم پَناه ببَریم. خدایا! همان چیزی که پدرمان حضرت آدم (علیه السلام) در پیشگاه خداوند عَرضه می‌دارد: «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[16]»؛ خدایا! من و حَوا به خودمان سِتَم کردیم. تو ما را بیرون نکردی؛ خودمان رعایت نکردیم و چنین موقعیّت و فُرصتی را از دست دادیم. «ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا»؛ ما به خودمان سِتَم کردیم. اما حضرت آدم (علیه السلام) خیلی مؤدبانه با خداوند صحبت می‌کند. درخواست نمی‌کرد که خدایا من را ببخش، نگفت خدایا به من رَحم کُن؛ یک چیزی را دارد حکایت می‌کند که مؤدبانه هم هست. «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا»؛ ما ظُلم کردیم؛ ولی حالا کار به دستِ تو است. یکی این‌که اگر تو ما را نَبخشی، حالا بَخشیدی ما امتحان‌مان را دادیم، زورمان به خودمان که نمی‌رسد؛ باز فردا هم که تو ما را رَها کُنی باز هم نَفْس ما را می‌اندازد. دو چیز را تَوقُّع دارد، ولی درخواست نمی‌کند؛ فقط عَرض حال می‌کند. «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا»؛ خدایا! اگر ما را نبَخشی؛ «وَ تَرْحَمْنَا» اصلاً فَرض می‌کنیم که بخشیدی، من هیچ اطمینانی به خودم ندارم. حضرت یوسف (علیه السلام) هم وقتی نجات پیدا کرد، بدهکاری‌اش را به خداوند اعلان کرد. عَرضه داشت: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي[17]»؛ خدایا! من به خودم اطمینان ندارم که حالا من یوسف بودم، در این خَلوت این زن آرایش‌کرده و در کاخ نشسته نتوانست ایمان من را ببَرد. خدایا! این من نبودم. اگر تو به من رَحم نکرده بودی، من هم آلوده نمی‌شدم. «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي»؛ خداوند من را مورد تَرحُّم خودش قرار داد که من آلوده نشدم. لذا عالَم بَرزخ عالَم خاصّی است؛ ولی قَوی‌تر از عالَم دنیاست. هم عذاب و درد آن بیشتر است، هم لذّتش بیشتر است. عالَم قیامت آخر کار است؛ آن‌جا همه‌چیز با واقعیّت خودش حلوه می‌کند. اگر حضرت زهرا (سلام الله علیها) این‌جا با واقعیّت خود جلوه می‌کرد، مردم این عالَم نمی‌توانند جلوه‌ی یک حوری را تَحمُّل بکنند؛ یک سلسله از سلسله‌هایی که در جَهنّم به گَردن مُجرمین انداخته می‌شود اگر به این دنیا بریزد، تمام کوه‌ها آب می‌شود. دنیا طاقت حَرارت و آتش جهنّم را ندارد. لذا آن عالَم «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ[18]» است. همین‌جور مَرتبه مَرتبه ضعیف‌ترین دَرجه‌ی وجود برای این عالَم کَثرت و عالَم دنیاست، عالَم بَرزخ قَوی‌تر است و عالَم قیامت اَقوی است. هر چیزی به آن آخر رسیده است و در آن‌جا بی‌پَرده می‌شود. لذا این «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ» آن‌جا دارِ تَکلیف نیست؛ دارِ کَشف واقعیّت است. وجود نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) جَلال الله است؛ لذا کسی در آن‌جا طاقت دیدنِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) را ندارد. آن‌جا تَکویناً این چشم‌ها پایین می‌اُفتد، همه هم در برابر حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم کوچکی می‌کنند.

اَجل مأمور رساندن مؤمن به مَحبوب خویش است

اَجل مُقدّمه‌ی رسیدن به مقاماتی است که فوق دنیاست. انسان نمی‌تواند در دنیا چنین لَذایذی را دریافت کند. عذاب‌ها و دردهایش هم نسبت به دردی که در بَرزخ، در عالَم قَبر و عالَم قیامت است، خیلی فاصله دارد. لذا همیشه چشم مؤمن به خانه‌ی یار است. خدایا! چه زمانی من را نزد خودت می‌بَری؟ خدایا! خیلی دوست دارم پرواز کنم، در آغوش رَحمت تو قرار بگیرم. این علاقه‌ای که یک مؤمن برای خلاصی از تَنگنای این دنیا و رسیدن به فَراخنای عالَم بَرزخ و عالَم آخرت دارد، همیشه بی‌تابِ آن‌جاست. حالا در فَرازهای بعدی خواهیم دید که مؤمن همیشه یک غم پنهان دارد. تا در دنیا هست «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ[19]»، دلشان حُزن دارد، غم دارد؛ این غَم فراق خداست. وصال خدا در آن حَدّی که انسانِ کامل و انسانِ رَه‌یافته می‌تواند جَمال خدا را دریافت کند، کَمال خدا را دریافت کند و لذّت وصال را دَرک کند، در این‌جا عملی نیست. این است که حضرت موسی کلیم (علیه السلام) در این جَهت به آرزویش نرسید. به خداوند عَرضه داشت: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ[20]»؛ پروردگار من! خودت را به من نشان بده که تو را ببینم. وقتی آدم کسی را دوست دارد، آرزو دارد حَبیب خودش را ببیند، تماشا کند. حضرت موسی کلیم (علیه السلام) از خداوند درخواست کرد: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ»؛ یقیناً حضرت موسی (علیه السلام) چشم سر را نمی‌گفت که با آن خدا را ببیند؛ با همان چشم دل می‌خواست جَمال الله را دریافت کند. خداوند متعال به او چه فرمود؟ فرمود: «انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ[21]»؛ به این کوه نگاه کُن؛ اگر دیدی کوهی باقی ماند، تو من را می‌بینی؛ والّا امکان دیدن تو در این عالَم نیست. «انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي»؛ اگر دید کوهی باقی ماند، تو هم می‌مانی و من را می‌بینی. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا[22]»؛ وقتی در آن کوه طور تَجلّی کرد، ـ کوهِ برافراشته و سر به فَلک کشیده بود ـ کوه به طور کُلّی نابود شد، پودر آن هم نماند. «جَعَلَهُ دَكًّا»؛ حضرت موسی (علیه السلام) هم از این هیبت جَلال الهی صَعقه پیدا کرد و مَدهوش کرد. این عالَم ظرف تَجلّی خداوند نیست و مؤمن «الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ[23]»؛ مؤمن دلداده‌ی خداست. هیچ مَحبوب و هیچ دلبَری جاذبه‌ی خدا را برای او ندارد. چون این جاذبه را خداوند در دلش قرار داده است، خداوند محبّت خودش را در دل مؤمن شدیدترین محبّت قرار داده است، لذا آرزوی مرگ دارد. اگر اَجل نبود، «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»، اگر این اَجلی نبود که خداوند مَکتوب کرده است، این‌که مَکتوب کرده است چیزی را که می‌خواهند از یاد نرود و قَطعی باشد، آن را می‌نوشتند؛ سَند را می‌نوشتند. قرآن می‌گوید وقتی به کسی قَرض می‌دهید بنویسید، شاهد بگیرید. این را می‌نوشتند و وقتی می‌نوشتند دیگر قَطعی می‌شود. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ[24]»؛ روزه برایتان نوشته شده است؛ چیزی نیست که بتوانید از زیر بار آن فرار کنید. خداوند برایتان نوشته است. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ[25]»؛ خداوند جهاد را برای شما نوشته است. اَجل را هم خداوند نوشته است. چون اَجل مَکتوب خداوند است، از قَضای الهی عُبور کرده است، امکان کم و زیاد کردن اَجل وجود ندارد. اَجل هرکسی را چون خداوند نوشته است نه می‌شود پیش انداخت و نه می‌شود عَقب انداخت.

تفاوت اَجل مُسمّی و اَجل مُعلَّق

البته دو اَجل داریم؛ یکی اَجل مُسمّی است و دیگری اَجل مَعلُّق است. این اَجل مَعلُّق در این عالَم مَحو و اثبات چون ما پَس پَرده را نمی‌دانیم، باید چیزهایی که عُمر را طولانی می‌کند، اگر کسی بخواهد عُمر با بَرکتی داشته باشد، اگر صِله‌ی رَحِم بکند عُمرش طولانی می‌شود، صدقه بدهد، استغفار بکند، مَعصیت نکند؛ اُموری است که عُمر را طولانی می‌کند و دعاهایی هم برای طول عُمر داریم. این برای اَجل مَعلُّق است. اما اَجل مُسمّی را خداوند خودش نوشته است و خودش هم می‌داند که هرکسی چه زمانی می‌میرد و کُجا می‌میرد. «وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ[26]»؛ هیچ‌کسی نمی‌داند در چه سرزمینی جان می‌دهد. حالا بعضی‌ها هم می‌گویند «بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» یعنی در چه زمینه‌ای می‌میرد. کافر می‌میرد یا مسلمان می‌میرد؟ هیچ‌کدام از ما نمی‌دانیم و از عاقبت خودمان خبر نداریم. لذا مَسأله‌ی اَجل اَمر مَرموزی است و خداوند او را قطعی نوشته است. اگر اَجل نبود که مَکتوب خداست، از قَضای حَتمی الهی عُبور کرده است، این‌جا برای مؤمن زندان است. روایت است: «اَلدُّنْيَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ[27]». چه کسی دوست دارد در زندان بماند؟ دنیا سِجن مؤمن است. هرکسی آرزو دارد هرچه زودتر از زندان خَلاص بشود. لذا وجود مقدّس امیرالمؤمنین (علیه السلام) تَوقُّع دارند ما به گونه‌ای ارتباط‌مان را با خداوند ثابت نگاه داریم که این دنیا ما را نگیرد، دنیا جای خدا را نگیرد، غیرِ خدا را در دلمان راه ندهیم. اگر این‌جور بودیم، رفتن از دنیا برای ما خَلاصی از زندان است. نهایتِ شادابی را در هنگام مرگ داریم. لذا مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمودند: مرگ برای مؤمن از اَلذّ لَذایذ هست. لَذیذترین چیز برای مؤمن مرگ اوست. خیلی لذّت دارد؛ وصال است.

وصیّت مرحوم «حکیم هیدَجی» (رحمت الله علیه) برای شب وفاتشان

مرحوم «آخوند مُلّا محمّد هیدَجی»، حکیم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) که ان‌شاءالله هروقت به شهر قُم رفتید، یک‌بار قَصد قُربت کنید و بروید قَبر شریف ایشان را زیارت کنید. این خیابان اِرم سابق که مُقابل آستانه‌ی مُقدّسه و مُقابل قَبرستان شیخان است، آن‌جا دو مَزار هست. یکی مَزار جناب «علی ابن بابویه» (رحمت الله علیه) پدر مرحوم «شیخ صدوق» (اعلی الله مقامه الشریف) است که از عُلمای برجسته‌ی شیعه است، از اُستوانه‌های شیعه است، امام زمان (ارواحنا فداه) به نامه‌ی ایشان جواب مَرقوم فرموده است ـ ارتباط او یک چنین ارتباطی بوده است ـ و وعده‌ی این آقازاده و فرزند دیگرش که «حسین» است را امام زمان (ارواحنا فداه) به او داده است. قَبر ایشان مَزار است. ما قدیم‌ها توفیق داشتیم و یک دهه در آن‌جا مِنبر رفتیم و آثار و عَوایدی هم برایمان داشت. مُقابل آن‌جا چون نبش خیابانی که به طرف مدرسه‌ی «آیت الله جوادی» (اَطال الله عُمره الشریف) می‌رود، در آن‌جا یک قَبر دیگری است که بدون گُنبد است، ولی مُشخّص است. آن قَبر مرحوم حاج مُلّا محمّد حکیم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) است. ایشان در وصیّت‌نامه‌شان نوشته‌اند: اگر من مالی داشتم وصیّت می‌کردم در شب وفات من به طلبه‌ها سُور بدهند و قُرمه سبزی درست کنند و به آن‌ها بدهند. مَعلوم می‌شود ایشان خورش قُرمه سبزی را دوست داشته است. چون آن شب شبِ وصال من است. شبِ مرگ من شبِ وصال من است. وصیّت می‌کردم طلبه‌ها جشن بگیرند و به آن‌ها سُور بدهند؛ زیرا آن شب شبِ وصال من است. و بعد از وفاتشان مرحوم «سنگلجی» این کار را کرده بود. اطعام کرده بود و خورش قُرمه سبزی درست کرده بود. این‌هایی که دل به دنیا ندادند، دلشان نزد خداست. و چون وصال خداوند، تَجلّی خداوند در این عالَم با این جسم عملی نیست، این‌ها به طور مُرتّب شوق رفتن دارند. همیشه چشم‌شان به آن طرف است. آرزو می‌کنند چه زمانی وقتِ وِصال من می‌رسد. «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ»؛ اگر خداوند اَجل را قَطعی نکرده بود، این‌ها مُرغ روحشان در این قَفس قرار نمی‌گرفت. هرچه زودتر می‌خواست این قَفس را رَها کند و به جَنان واسعه خودش را برساند.

روضه و تَوسُّل به حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها)

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ»

بی‌بی حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی آن مَظلومیّت جانسوز در اسارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تماشا کرد و حضرت علی (علیه السلام) را با دست بسته، با سر برهنه بُردند، کِشان کِشان یک مُشت اراذل با اهانت کِشاندند و بُردند. بی‌بی دَرب مسجد آمد. البته حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواست که نگذارد حضرت علی (علیه السلام) را ببَرند. از عهده‌‌ام برمی‌آمد؛ اما نانَجیب تازیانه را به دست «قُنفُذ» داد و گفت: دست زهرا را کوتاه کُن. خداوند لَعنت‌شان بکند؛ بدجور حضرت زهرا (سلام الله علیها) را زدند. حالتی پیش آمد که دیگر نتوانست دامان حضرت علی (علیه السلام) را رَها نکند. بَچّه‌اش سِقط شد، بَچّه‌اش شهید شد، خودش هم از هوش رفت. وقتی به هوش آمد، هیچ نگفت که ای وای پَهلویم، نگفت جای تازیانه، نگفت مُحسنم از دست رفت. اوّلین چیزی که سؤال کرد گفت: فِضّه! علی (علیه السلام) چه شد؟ جواب داد: بی‌بی جان! علی (علیه السلام) را بُردند. فرمود: به من کمک کنید. با آن وَضع در داخل مسجد آمد. یک نگاه کرد، دید حضرت علی (علیه السلام) با سر برهنه زیر شمشیر «خالد بن وَلید» قرار گرفته است، می‌خواهند از او بیعت بگیرند. فرمود: «خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّی[28]»؛ دست از پسر عَمویم بردارید. دید دست برنمی‌دارند، فرمود: می‌روم گیسوانم را پَریشان می‌کنم، کنار قَبر پدرم شما را نفرین می‌کنم. همین که بی‌بی حرکت کرد، نَقل کرده‌اند سُتون‌های مسجد تکان خورد؛ گویا زمین لرزه‌ای پیش آمد که الآن است سَقف مسجد فُرو بریزد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: سلمان! فاطمه (سلام الله علیها) را دَریاب؛ بگو نفرین نکند. سلمان خودش را رساند. عَرضه داشت: بی‌بی! نفرین نکنید؛ شما دختر رَحمةً للعالَمین هستید. بی‌بی فرمود: سلمان! «یُریدُونَ قَتْلَ عَلِیٍّ علیه السلام[29]»؛ سلمان! این‌ها می‌خواهند علی (علیه السلام) را بکُشند. «وَ ما عَلی عَلِیٍّ علیه السلام صَبْرٌ[30]»؛ من طاقتِ  داغ علی (علیه السلام) را ندارم. عَرضه داشت: بی‌بی! امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودشان به من دستور دادند که به شما بگویم نفرین نکنید. فرمود: «إذاً أرجع و أصبر و أسمع له و أطیع[31]»؛ حالا که علی (علیه السلام) دستور داده است چشم؛ گوش می‌دهم، اطاعت می‌کنم. و گویا هما‌ن‌جا بود که دستش را به آسمان بلند کرده باشد: اللّهُمَّ! «عَجِّل وَفاتی سَریعاً[32]»؛ خدایا! دیگر مرگ فاطمه را برسان. دختر بزرگوارش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) هم وقتی کنار بدن بی‌سَر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) آمد، گفت: کاش مُرده بودم، اما بدن بی‌سَر تو را ندیده بودم…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) قَسمت می‌دهیم امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را از همه‌ی آلام و اَحزان مُستخلَص بفرما.

خدایا! مُوالیان آن بزرگوار، چشم به راهان حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را از همه‌ی بَلاها نجات عنایت بفرما.

خدایا! نگرانی‌ها را از همه برطرف بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم مریض‌ها عُموماً، مریض‌های مورد نظر، حضرت آقای حسینی که در این مَحفل حُضور پیدا کردند، عافیّت کاملِ مُفید روزی بفرما.

خدایا! توفیق شُکر نعمت سلامتی، نعمت اَمنیّت و نعمت ولایت را به ما مَرحمت بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم باران رَحمت، آب به اندازه‌ای که رَفع نیاز از کشور بکند و همه‌ی نعمت‌هایی که مردم لازم دارند به ما اَرزانی بفرما.

خدایا! مَملکت ما را از شَرّ اَشرار و اراذل داخلی و خارجی مُحافظت بفرما.

خدایا! این اَبر تیره‌ی گرانی و رذالت‌ها را از آسمان کشور ایران دور بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم سایه‌ی همه‌ی خوبانمان و رهبر خوبمان را مُستدام بدار.

خدایا! این جوان‌های عزیز ما را خُصوصاً این سربازان امام زمان (ارواحنا فداه)، این اَفسران حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را در مَسیر ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) ثابت‌قَدم و آماده به خدمت نگاه دار.

الها! اَمر ازدواج و اشتغال را برای همه‌ی جوان‌ها و غیر جوان‌های ما که به این اَمر دست نیافته‌اند، این اَمر را برای آن‌ها هموار بفرما.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم پایان عُمر ما را با مُهر شهادت مَمهور بگردان.

خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا را از ما راضی بدار.

الها! همه‌ی گذشتگانمان، پدر، مادر، همه‌ی حق‌داران، مَشایخ، حضرت آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)، حضرت آیت الله بهاءالدینی (رضوان الله تعالی علیه)، بزرگان اَهل مَعنایی که در این شهر بودند و الآن دستمان از آن‌ها کوتاه شده است، همه را سر سُفره‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) مُتنعّم و دعاگوی ما قرار بده.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).

«و من خطبة له (علیه السلام) يَصِفُ فيها المتقين‏: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، «فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ‏ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ…».

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 110.

«وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ».

[7] سوره مبارکه نحل، آیه 96.

«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».

[8] جعفر بن خضر بن یحیی جناجی حلّی نجفی، ملقب به‌ کاشف الغطاء (۱۱۵۶ – ۱۲۲۸ق) از مراجع تقلید شیعه در قرن سیزدهم قمری بود. شیخ جعفر پس از استادش سید محمدمهدی بحرالعلوم، مرجعیت را بر عهده گرفت. او همچون استاد دیگرش وحید بهبهانی به مبارزه با اخباریان پرداخت و آثاری در ردّ آرای آنان نگاشت. شیخ جعفر در حمله وهابیان به نجف، به دفاع از این شهر پرداخت و نخستین عالم شیعی بود که در ردّ وهابیت کتاب نوشت. کاشف الغطاء آثاری در فقه، اصول و کلام هم دارد. مشهورترین اثر او کشف الغطاء است که به سبب نگارش آن به کاشف الغطاء مشهور شد. او منهج الرشاد لمن اراد السداد را در ردّ آراء وهابیان و الحقّ المبین فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین را در ردّ اخباریان نگاشت. محمدحسن نجفی، معروف به (صاحب جواهر)، از شاگردان وی بوده است. آل کاشف الغطاء، از خاندان‌های علمی شیعی قرن ۱۳ و ۱۴ق، از تبار وی هستند. نسب آل کاشف الغطاء به مالک اشتر می‌رسد. پدر او خضر، از عالمان و زاهدان روزگار خود شمرده می‌شد، از جُناجیه در اطراف حله به قصد تحصیل به نجف رفت و در همان شهر ماند و در سال ۱۱۸۱ق درگذشت. شیخ جعفر هم در نجف زاده شد. او در کربلا و نجف به تحصیل پرداخت و پس از آموختن علم تا پایان عمر در نجف ساکن بود. او در ۲۲ رجب ۱۲۲۸ق در نجف درگذشت و در مقبره‌ای که خود آماده کرده بود (یکی از حجره‌های مدرسه خود)، در محله عماره نجف دفن شد. گنبدی بر مقبره او ساخته‌اند. جمعی از اولاد و اعقاب او در همین مقبره دفن شده‌اند. شیخ جعفر کاشف الغطاء، در صدر خاندان کاشف الغطاء قرار دارد که از خاندان‌های علمی شیعی قرن ۱۳ و ۱۴ق است. محمدحسین کاشف‌الغطاء، از مراجع تقلید شیعه قرن ۱۴ قمری، نوه اوست. کاشف‌الغطاء از شاگردان سید محمدمهدی بحرالعلوم (۱۱۵۵–۱۲۱۲ق) بود و به گفته سید موسی شبیری زنجانی، شیخ جعفر با اینکه تقریبا با بحرالعلوم هم‌سن بود ولی به او احترام زیادی می‌گذاشت تا این حد که با تحت الحنک عمامه خود، نعلین سید را تمیز می‌کرد و تبرک می‌جست. برای احترام به درس او می‌رفت و او را استاد خطاب می‌کرد. همچنین منقول است که در مورد بحرالعلوم چنین گفته‌است که اگر او مجتهد باشد من هیچ مجتهد نیستم. شیخ جعفر نزد پدر مقدمات علوم را خواند و پس از آن خارج فقه و اصول را نزد عالمان عراق مانند سید صادق فَحّام (۱۱۲۴–۱۲۰۵ق)، شیخ محمد دوْرَقی (م ۱۱۸۷ق)، شیخ فتّونی، وحید بهبهانی در کربلا، و اندکی نزد و خود از مجتهدان و عالمان بلندآوازه گردید و به تدریس پرداخت. شیخ جعفر پس از درگذشت بحرالعلوم، به رهبری دینی شیعیان عراق و ایران و دیگر کشورها دست یافت و بر شهرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی او افزوده شد. با اینکه پیش از شیخ مرتضی انصاری نظریه وجوب تقلید از اعلم چندان رواج نداشت و از این‌رو مقلّدان شیعی همزمان از مجتهدان مختلف و عمدتاً محلّی و منطقه‌ای تقلید می‌کردند، کاشف الغطاء عملاً مرجع تقلید شیعیان جهان گردید.

[9] کَشفُ الغِطاء عَنْ مُبْهَماتِ الشّریعَةِ الغَرّاء کتابی فقهی و به زبان عربی تألیف عالم شیعه قرن سیزدهم جعفر کاشف الغطاء (متوفای ۱۲۲۸ق) است. او این کتاب را در سه بخش اصول عقاید، اصول فقه و ابواب فقهی تألیف کرده است. این اثر، دارای شهرت و امتیازات ویژه‌ای است به گونه‌ای که مؤلف آن به کاشف الغطاء مشهور شده است. مؤلف در مقدمه کتاب می‌نویسد که بعد از تألیف یک رساله مختصر در احکام دین، برای مراجعه استفاده عموم مکلفین و مقلدین، تصمیم به نوشتن کتابی گرفته که حاوی فروع فقهی مورد مراجعه عالمان بزرگ و فضلا و محصلان باشد. مؤلف، کتاب را در با شیوه و سبک خاصی طراحی نموده و آن را در سه فن مطرح کرده است. در فن اول، اصول عقاید و در فن دوم، اصول فقه را بطور مشروح مورد بحث قرار داده و سپس وارد عناوین فقهی شده و باب‌هایی مانند طهارت، نماز، قرآن، ذکر، دعا، روزه، اعتکاف، زکات، خمس، وقف، جهاد و حج را به‌طور مفصل و به‌صورت استدلالی آورده است.

[10] عیون الحکم و المواعظ، جلد ۱، صفحه ۴۷۹.

«مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ اَلْعُجْبَ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ قَذِرَةٌ وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ اَلْعَذَرَةَ».

[11] همان.

[12] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).

[13] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۷، صفحه 70.

«وَ مِنْ کِتَابِ مَنَاقِبِ اَلصَّحَابَهِ لِأَبِی اَلْمُظَفَّرِ اَلسَّمْعَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلشَّعْبِیِّ عَنْ أَبِی جُحَیْفَهَ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ اَلْحُجُبِ یَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ عَلَى اَلصِّرَاطِ».

[14] سید جمال‌الدین گلپایگانی (۱۲۹۵-۱۳۷۷ق) فقیه شیعی قرن ۱۴ هجری قمری، از شاگردان میرزای نائینی بود و تقریرات دروس او را به رشته تحریر درآورد. همچنین با سید حسین بروجردی هم‌درس و هم‌ مباحثه بود.  جمال‌الدین گلپایگانی در سال ۱۲۹۵ق در سعیدآباد گلپایگان متولد شد. پدرش سیدحسین گلپایگانی از علمای این منطقه بود. سید جمال‌الدین گلپایگانی خواندن و نوشتن را در روستای خود فرا گرفت و دروس حوزوی را در پیش برادران خود آموخت. سپس برای ادامه دروس به گلپایگان رفت و آمد می‌کرد. بیشتر علوم عربی، بلاغت و منطق را از علمای گلپایگان آموخت. در سال ۱۳۱۱ق در ۱۶ سالگی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت. درباره‌ی ویژگی‌های اخلاقی وسلوکی و [تزکیه|تهذیب نفس] سیدجمال الدین گلپایگانی مطالب متعدد ومتنوعی گزارش شده مانند: دیدن صورت‌های برزخی، کشف وکرامات، ملاقات با ارواح، عبادت های طولانی و خلوت وتفکر در قبرستان ها، انس با صحیفه سجادیه و صبر و شکیبایی بیش از حد توان در برابر مشکلات وسختی ها و… سید محمدحسین حسینی تهرانی او را از مردان پاك و منزّه و از مراجع عاليقدر نجف اشرف می داند که در عين حال داراى روابط معنوى و باطنى با حضرت حقّ متعال بود. وى را فردی متين و استوار و مراقب و او را جمال السّالكين إلى الله تعالى نام برده است. و او را نمونه ظاهر و بارزى از علماء راستين، و مشايخ طائفه حقّه مذهب جعفريّه و آئينه و آيتى از سير و سلوك أئمّه طاهرين سلام الله‌ عليهم أجمعين، و ياد آورنده خدا و عالم آخرت دانسته است. در جریان جنگ جهانی اول و تهاجم به کشورهای اسلامی، برخی از علمای شیعه در نجف و ایران به مبارزه برخاسته و خود نیز در صفوف مسلمانان به جبهه‌های جنگ اعزام شدند. در عراق، زمانی که میرزا محمدتقی شیرازی فتوا به وجوب جهاد علیه کفار داد و همه اقشار مردم و علما را به مبارزه با دشمنان اسلام فرامی‌خواند، سید جمال الدین گلپایگانی به همراه علما از بلاد اسلامی دفاع می‌کند. پس از انقلاب ۱۹۲۰م در عراق، ملک فیصل نامزد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری شد او و برخی از علمای شیعه عراق از جمله محمد مهدی خالصی، سید ابوالحسن اصفهانی، میرزای نائینی و سید حسن صدر فتوا به تحریم انتخابات در عراق دادند. آن‎ها فیصل را وابسته به انگلیس میدانستند. ملک فیصل پس از انتخاب شدن، دستور تبعید علمای ایرانی ساکن عراق را صادر کرد. گلپایگانی عصر دوشنبه ۲۹ محرم ۱۳۷۷ق در ۸۲ سالگی درگذشت و در قبرستان وادی السلام نجف دفن شد.

[15] نهج البلاغه، خطبه 109، بخش چهارم؛ هنگام مرگ.

«فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ؛ اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً، فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ، يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ، وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا، قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا، تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [يُنَعَّمُونَ‏] يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا، فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ وَ الْعِبْ‏ءُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا، فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ، وَ يَتَمَنَّى أَنَ‏ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ؛ فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ، فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لَا يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ، يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا يَسْمَعُ رَجْعَ كَلَامِهِمْ؛ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً بِهِ [فَقَبَضَ بَصَرَهُ كَمَا قَبَضَ سَمْعَهُ‏] فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ قَدْ [أُوحِشُوا] أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، لَا يُسْعِدُ بَاكِياً وَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً؛ ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الْأَرْضِ، فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ».

[16] سوره مبارکه اعراف، آیه 23.

[17] سوره مبارکه یوسف، آیه 53.

«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ».

[18] سوره مبارکه طارق، آیه 9.

[19] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).

[20] سوره مبارکه اعراف، آیه 143.

«وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ».

[21] همان.

[22] همان.

[23] سوره مبارکه بقره، آیه 165.

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ».

[24] سوره مبارکه بقره، آیه 183.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ».

[25] سوره مبارکه بقره، آیه 216.

«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ».

[26] سوره مبارکه لقمان، آیه 34.

«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ».

[27] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۴، صفحه ۲۴۲.

«محص، [التمحيص] ، عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اَلدُّنْيَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ اَلْكَافِرِ فَأَمَّا اَلْمُؤْمِنُ فَيُرَوَّعُ فِيهَا وَ أَمَّا اَلْكَافِرُ فَيُمَتَّعُ فِيهَا».

[28] ریاض المدح والرثاء من ص ۱۰۶ ـ ۱۰۸؛ بحارالانوار، ج ۴۳، ص۴۷؛ روضه کافی، ج ۸، ص۲۳۸ با اندکی تفاوت.

«خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّی فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً أَبِی (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بِالْحَقِّ إِنْ لَمْ تخَلُّوا عنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِی وَ لَأَضَعَنَّ قَمِیصَ رَسُولِ اللَّه (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) عَلَی رَأْسِی وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَی اللَّه تبَارَک وَ تَعَالَی».

[29] تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۶۶ و ۶۷؛ الاختصاص شیخ مفید، ص 185.

«عن عمرو بن أبی المقدام، عن أبیه، عن جده قال: ما أتی علی علی علیه السلام یوم قط أعظم من یومین أتیاه، فأما أول یوم فالیوم الذی قبض فیه رسول الله صلی الله علیه وآله، وأما الیوم الثانی فوالله إنی لجالس فی سقیفة بنی ساعدة عن یمین أبی بكر والناس یبایعونه إذ قال له عمر: یا هذا لیس فی یدیك شئ مهما لم یبایعك علی! فابعث إلیه حتی یأتیك یبایعك، فإنما هؤلاء رعاع، فبعث إلیه قنفذ فقال له: إذهب فقل لعلی: أجب خلیفة رسول الله صلی الله علیه وآله، فذهب قنفذ فما لبث أن رجع فقال لأبی بكر: قال لك ما خلف رسول الله أحداً غیری! قال: ارجع إلیه فقل: أجب، فإن الناس قد أجمعوا علی بیعتهم إیاه، وهؤلاء المهاجرون والأنصار یبایعونه وقریش، وإنما أنت رجل من المسلمین لك ما لهم وعلیك ما علیهم، فذهب إلیه قنفذ، فما لبث أن رجع فقال قال لك: إن رسول الله صلی الله علیه وآله قال لی وأوصانی أن إذا واریته فی حفرته لا أخرج من بیتی حتی أؤلف كتاب الله، فإنه فی جراید النخل وفی أكتاف الابل. قال عمر: قوموا بنا إلیه، فقام أبو بكر، وعمر، وعثمان وخالد بن الولید، والمغیرة بن شعبة، وأبو عبیدة بن الجراح، وسالم مولی أبی حذیفة، وقنفذ، وقمت معهم، فلما انتهینا إلی الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله علیها أغلقت الباب فی وجوههم، وهی لاتشك أن لا یدخل علیها إلا بإذنها، فضرب عمر الباب برجله فكسره وكان من سعف، ثم دخلوا فاخرجوا علیاً ملبباً فخرجت فاطمة فقالت: یا أبا بكر أترید أن ترملنی من زوجی، والله لئن لم تكف عنه لأنشرن شعری ولأشقن جیبی ولآتین قبر أبی ولأصیحن إلی ربی، فأخذت بید الحسن والحسین وخرجت ترید قبر النبی فقال علی لسلمان: أدرك ابنة محمد فإنی أری جنبتی المدینة تكفیان، والله إن نشرت شعرها وشقت جیبها وأتت قبر أبیها وصاحت إلی ربها لایناظر بالمدینة أن یخسف بها وبمن فیها، فأدركها سلمان رضی الله عنه. فقال: یا بنت محمد إن الله إنما بعث أباك رحمة فارجعی، فقالت: یا سلمان یریدون قتل علی! ما علی علی صبر، فدعنی حتی آتی قبر أبی فأنشر شعری وأشق جیبی وأصیح إلی ربی، فقال سلمان: إنی أخاف أن یخسف بالمدینة، وعلی بعثنی الیك ویأمرك أن ترجعی إلی بیتك وتنصرفی، فقالت: إذاً أرجع وأصبر وأسمع له وأطیع. قال: فأخرجوه من منزله ملبباً ومروا به علی قبر النبی علیه وآله السلام قال: فسمعته یقول: یا بن أم إن القوم استضعفونی.. إلی آخر الآیة.وجلس أبو بكر فی سقیفة بنی ساعدة وقدم علی فقال له عمر: بایع! فقال له علی: فإن أنا لم أفعل فمَهْ؟ فقال له عمر: إذا أضرب والله عنقك! فقال له علی: إذاً والله أكون عبد الله المقتول وأخا رسول الله.فقال عمر: أما عبد الله المقتول فنعم، وأما أخو رسول الله فلا، حتی قالها ثلاثاً، فبلغ ذلك العباس بن عبد المطلب فأقبل مسرعاً یهرول فسمعته یقول: إرفقوا بابن أخی ولكم علی أن یبایعكم، فأقبل العباس وأخذ بید علی فمسحها علی ید أبی بكر، ثم خلوه مغضباً فسمعته یقول: ورفع رأسه إلی السماء: اللهم إنك تعلم أن النبی صلی الله علیه وآله قد قال لی إن تموا عشرین فجاهدهم، وهو قولك فی كتابك: إن یكن منكم عشرون صابرون یغلبوا مئتین. قال: وسمعته یقول: اللهم وإنهم لم یتموا عشرین، حتی قالها ثلاثاً، ثم انصرف».

[30] همان.

[31] همان.

[32] نهج‌الحیاة، ح 118، ص 204.

«یا رَبِّ اِنِّی قَدْ سَئِمْتُ الْحَیاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِاَهْلِ الدُّنْیا فَاَلْحِقْنی بَأَبی اِلهی عَجِّل وَفاتی سَریعاً».