«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مُقدّمه
ابتدائاً شهادت حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) یا وصال ایشان را در هجرت عَرشیشان به جایگاه لِقاء الهی و داغدار شدن حضرت رضا (علیه السلام) و مؤمنین عالَم را به امام زمانمان (ارواحنا فداه) و به شما فرزندان حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) تسلیت عَرض میکنم.
نکتهای راجع به آمادگی همیشه یک طلبه برای حضور در میدان
در این جلسه اگر خداوند کمک کند، میهمان سُفرهی اخلاص شما قرار بدهد، چند نکته را عرض میکنیم. یکی در ادامهی بحث گذشته که شیوهی طلبگی در سیرهی حضرت کلیم الهی و سِبقهی عُبودیّت در راه طلبگی است. نکتهای هم برای حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) عرض خواهیم کرد. و مطلبی هم راجع به این آسیبی که مُجاهد فی سَبیلالله، فاضل اَرجمند آقای «متین سلیمانی» دریافت کردند و مُدّتی بود که ما شهید یا مَجروح به این صورت نداشتیم. حضرت «آقای مُرادی» با چاقو مورد اصابت قرار گرفتند، ولی هیچ تغییری نکردند؛ همان حرکاتشان را ادامه میدهند. بر روی موتور سیکلت سوار میشوند و با موتور سیکلت تردد میکنند، سرشان برای اینچیزها درد میکند. اینها برای ما اُلگو هستند. بین خود و خدا اینها نشان میدهد که الحمدلله وصل هستند و به میدان آمدند.
«من نمیگویم سَمندر باش یا پروانه باش ***** چون به فکر سوختن اُفتادهای مردانه باش».
«شهید خلیلی» ما رفت، به شهادت رسید و بعد هم ایشان چاقو خوردند و این حادثهی جدید نشان میدهد که مَسأله جِدّی است و همهی ما باید همیشه این آمادگی را داشته باشیم که به فُوز شهادت نائل بشویم. بحمدالله اینها نشانهی فَضای شهادت است. بعضی از عزیزانمان که اَهل جبهه بودند، میگفتند: در شرایطی که برای عملیات آمادگی میدادند، همه مُواظب بودند که یک غیبت صورت نگیرد. میگفتند: یا شهید نمیشویم و یا با آلودگی میرویم. زیرا حقّ النّاس است. غیبت جُزء گناهان شخصی است. خیلی حَواسمان بود که به کسی ظُلم نکنیم، «به تو ارتباطی ندارد» را نگوییم، اَخم نکنیم. فَضا صد در صد فَضای آمادگی برای قرار گرفتن در آغوش رحمت خداوند بود. خداوند مُنتظرمان است؛ بد نزد خداوند نرویم؛ خوب نزد خداوند برویم. این فَضا هم با شرایط جنگی که جنگ جهانی دارد خودش را نشان میدهد و هم فَضای داخل کشور بدانید به این کیفیّت باقی نمیماند. این سیلی که آمده است، اَشرار جُرأت پیدا کردند. در این طرف هم ما باید هم جَری باشیم و هم باید برنامه داشته باشیم.
قدرتنَمایی خداوند با قرار دادن حضرت موسی (علیه السلام) در دامان دشمنان
نسبت به نکتهی اوّلی که در جلسات گذشته روزیمان بود که در خدمت شما یک مُروری به کَلیم الهی، سیرهی آن نَجی الهی، حضرت موسی (علیه السلام) عزیزکردهی خاصّ خداوند بود. خداوند به او میگوید: «وَاصْطَنَعْتُكَ[2]»؛ تو دستساز من هستی. همهی اُمورش قاطی نداشت؛ خداوند با همهی عظمت تربیتیاش حضرت موسی (علیه السلام) را از ابتدا که بَنا بود در آن فَضای خَفَقان فرزندی مُتولّد نشود، به کوری چشم همهی آن کودککُشیها و کودککُشها خداوند حضرت موسی (علیه السلام) را استثنائی و غیر عادی ساخت. حضرت موسی (علیه السلام) متولّد هم شد و بعد هم قدرتنَمایی خداوند این بود که آن کودککُشی که میگویند بخاطر همین کودک 20 هزار کودک را سر بُریده بود، نوزاد را سر بُریده بود، خداوند در دامان خودش انداخت. حالا باید خودت این را بزرگ کُنی و این کار را کرد. خداوند به دستِ دشمن «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[3]»؛ خودِ دشمنان خداوند هم لشکر خداوند هستند. هرجایی خداوند اراده کند، با دست خودشان یک کارهایی را انجام میدهد. حضرت موسی (علیه السلام) در دامان قاتل کودکانی که دارد بخاطر حضرت موسی (علیه السلام) این همه جنایت را انجام میدهد که این را نبیند، خداوند در دامان خودش حضرت موسی (علیه السلام) را بزرگ کرد و برای نابودی فرعون عَصای خاصّی که سِلاح فرهنگی بود، سِلاح نظامی بود، سِلاح اقتصادی بود. اگر آدم خدا را بشناسد، خیلی آرامش پیدا میکند. یک عَصا به دست او داده است و وقتی هم با او صحبت کرد «وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى[4]»؛ این چه سؤالی است که خداوند از این بندهاش میکند؟ «وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى»؛ او هم دید که با چه کسی دارد حرف میزند؟ چهقَدر شیرین است که با او حرف بزند. گفت: «هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا[5]»؛ دارد بُلبُلزبانی میکند. این عَصای من است. خیلی عَجیب است! حضرت موسی (علیه السلام) اصلاً «مَن» ندارد؛ ولی آنجا میخواهد خودشیرینی کند و «مَن» را نشان میدهد. «هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى»؛ این عَصا عَصای عادی نیست که فقط بر آن تکیه کنم یا در چوپانی به دردم بخورد؛ خیر، «وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى»؛ اصلاً زندگی من است. همهی کارهایم را این عَصا میکند. اگر خداوند بخواهد با یک عَصا هم تأمین میکند، هم دشمن را میزند و هم کارهای مُعجزهای که مانع هدایت است که نُفوس مُستعده بشود، با همین عَصا هم جبههی فرهنگ را اداره میکند، هم جبههی جنگ با فرعون را اداره میکند، هم سِحرها را اِبطال میکند. همهی کارها را این عَصا انجام میدهد. همین چوبِ خُشک همهی کارها را انجام میدهد. ما کُجای کار هستیم؟ خیال میکنیم ما میتوانیم برای خداوند کاری بکنیم؟ خداوند اصلاً احتیاجی به من و شما ندارد. آمدهایم که بگوییم خدایا ما را هم در حَدّ یک عَصا، در حَدّ یک چوب نگاهمان کُن که ما هم نَقشی در هدایت دلها، در شکار دلها داشته باشیم.
هیچکسی بدون مُراقبت الهی به درجات اَعلی نخواهد رسید
خداوند این موسی را از ابتدا ذاتِ رُبوبی خودش بدون واسطه دارد همهی کارهایش را انجام میدهد. حالا گویا این دستسازِ خداوند یک چیزی شد. خداوند خواست بگوید: این در شأن تو نیست که برای خودت فکر کُنی بهترین هستی؛ خیر. خیلی از اینهایی که ما در ظاهر فکر میکنیم آدمهای گُنهکار و بد هستند، خیلی بهتر از من هستند؛ خدا میداند خیلی بهتر از من هستند. این است که امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «لاَ يَكُونُ اَلْمُؤْمِنُ عَاقِلاً[6]»؛ مؤمنِ دارای خِرد، مؤمنِ بیعقل خیلی به درد نمیخورد. اگر ایمان با عقل همراه نباشد، ضَرر آدم بیش از نَفع اوست. عقل حُجّت خداوند است. خوشا به حال کسانی که همیشه با عقل و خِرد برنامهشان را تَنظیم کردند و هیچوقت هم از چراغ عَقلشان دور نمیشوند. همیشه راهِ روشنی را میروند، در ظُلمات قدم برنمیدارند، در اِبهامها حُضور پیدا نمیکنند. «مَا اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ[7]»؛ با چراغ عقل راهِ عُبودیّت رَحمان صاف میشود، هَموار میشود. عقل چه نعمتی است! امام رضا (علیه السلام) بر روی این موضوع تأکید دارند. اگر مؤمن بخواهد عاقل بشود، مؤمنِ کاملِ به درد بخور بشود، باید 10 خصلت داشته باشد. و آخرین موردی که فرمودند «اَلْعَاشِرَةُ وَ مَا اَلْعَاشِرَةُ[8]» است. آن 9 مورد در یک طرف و این مورد آخر در یک طرف؛ این مورد آخر این است که مؤمنِ عاقل هیچکسی را نمیبیند، مَگر اینکه فکر میکند او بهتر از من است. هیچکسی را حتی کافر را اینگونه نمیبیند. کافر الآن کافر است؛ ما از عاقبت او هیچ خبری نداریم. فرمود: «أَنْذِرِ الْمُؤمِنین وَ بَشِّرِ الْعاصِین»؛ به گُنهکارها بشارت بدهید، به اینهایی که ادّعای تقوا و ولایت دارند هُشدار بدهید. گاهی حُضور در قُشون «ابن زیاد» و «یزید» بِستر وسیله است که «حُرّ» (علیه السلام) را به امام حسین (علیه السلام) وَصل کند. با آن بستر آمد. گاهی یک گناه باعث میشود یک کسی مانند بنده خُرد بشود. برای همیشه بفَهمد چهقَدر ذَلیل است. با این موقعیّت، با این سَوابق تو هم گناه کردی؟ بله؛ اگر خدا رَها کند ما همین هستیم. آدم ذلّت خودش را در این گناه پیدا کند، بعد مُحکم به دامان عزّت عزیز مُطلق بچسبد. خدایا! هوای من را داشته باش. من این هستم و بدتر از این هستیم. بعد در آن حدیث هم در «تُحَف العُقول» و هم در مَجامع رِوایی دیگر این حدیث بسیار جالب نَقل شده است. انشاءالله مُراجعه بفرمایید. همهی این 10 مَسأله، 10 دَرجه است که عالیترین درجهاش، این آخری است. فرمود: آن کسی که خوب است، آدم نگاه میکند، غِبطه میخورد و میگوید این بهتر از من است؛ این در راه عُبودیّت خداوند، خدمت به خَلق خدا دو پیراهن بیشتر از من کُهنه کرده است؛ ما به او نمیرسیم. یا آدمهای بدی میبینید. وقتی آدم این بد را دید، باید فکر کند که خداوند متعال بدیهای او را ظاهر کرده است، ولی بدیهای من ظاهر نیست. حتی گاهی خودم به بدیهای خودم تَوجّه ندارم. من ایراداتی دارم که اگر آنها را کَشف کنم، آرام نمیگیرم. میفَهمم من چهقَدر پَست هستم. ایراداتی دارم که خودم هم به آنها تَوجّه ندارم. کارهایی کردهام که خودم یادم رفته است. گاهی عیبهای ما نزد خودمان هم ظاهر نیست؛ ولی خداوند عیبِ این شخص را ظاهر کرده است. چه بَسا من خیلی مشکلات بدتر از این داشته باشم. به علاوه این امروز بد است؛ ما فردا را نمیدانیم. شاید این توبه کرد و من عاقبت به شَر شدم، من عوضی شدم. این است که انسان باید همیشه برای خودش در مَحضر خداوند یک فقر، یک ذلّت دائم ببیند و خودش را در پَناه خداوند قرار بدهد. خداوند کسی را بالاتر از پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که نیافریده است؛ شب تا صُبح ناله میکرد، اَشک میریخت و به خدا عَرضه میداشت: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً[9]»؛ نکند یک لحظه رَهایم کُنی! یک لحظه هوایم را نداشته باشی من رفتهام. باید خداوند آدم را نگاه دارد؛ والّا ما خوب نیستیم. هرکسی خوب است، خدای خوبی دارد، امام زمان خوبی دارد که هوای او را دارند. «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي[10]»؛ حضرت یوسف (علیه السلام) میگوید. بعد از آن پیروزی خجالت میکِشید. «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»؛ اگر من این نَفْس خَبیث را بر خودم حاکم نکردم، هُنر من نبود. «إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي»؛ او تَرحُّم کرد و من را از چَنگ نَفْسم دور نگاه داشت. والّا من چه کسی هستم که در برابر نَفْس بگویم من کردم؟! من خودم را پاک نگاه داشتم! اصلاً «مَن» وجود نداشت. او خیلی مهربان بود که نگذاشت من بدبخت بشوم، آلوده بشوم؛ «إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي».
انسان برای بالارفتن در سِیر و سُلوک باید از «خود» گذر کند
لذا خداوند حضرت موسی (علیه السلام) را، کلیم خودش را، نَجی خودش را، «وَاصْطَنَعْتُكَ» دستساختهی خودش را دارد در یک کلاس جدیدی قرار میدهد. زیرا پیامبرِ اُلگوی ما هم هست و خداوند به عُنوان یک نمونه و کاری که میشود یک اُلگو باشد، این را به ما طلبهها ارائه میکند، او را مُبتلا کرد که باید نزد یک عَبدی بروی که سِبقهی عُبودیّت او عُبودیّت مُطلق است. باید به آنجا بروی و چیزی یاد بگیری. اما این یادگرفتن، یادگرفتن کلاسی و دفتری و اُستاد و شاگردی اینجوری نیست که یک کتاب غامضی را باز کنید و مُعضلات علمی آن را برای شاگرد حَل کنید. خیر؛ این گُذر از خود است، این یک سِیر است. عارفی به فردی که عطش آن را داشته بود و رفته بود چیزی یاد بگیرد، گفته بود: «دَعْ نَفْسَكَ وَ تَعَال»؛ خودت را جا بگذار و بیا. تا وقتی خودت هستی هیچچیزی عاید تو نمیشود. این خود را بگذار و بیا؛ «دَعْ نَفْسَكَ وَ تَعَال». «تَعَال» هم خیلی تَعبیر لَطیفی است. در قرآن هم دارد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا[11]»؛ پایین هستید، بالا بیایید. اگر کسی بخواهد بالا برود، خودش بار سنگینی است؛ نمیتواند با خودش بالا برود؛ باید این خود را جا بگذارد. یک هُل بده و بُرو. خودت را کنار بزن، خداوند تو را خواهد بُرد. «وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا[12]»؛ تو چه کاره هستی که بتوانی این راه طولانی را بروی؟ «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ[13]»؛ وقتی حضرت علی (علیه السلام) این را میگوید، ما چه بگوییم؟ این راه خیلی طولانی است؛ مگر ما میتوانیم در راه قَدم برداریم؟! خداوند حضرت موسی (علیه السلام) را در این راه انداخت. کَلیم هست، عالِم به شریعت است، در وظایف ظاهری بندگان خدا، خداوند از او بالاتر قرار نداده است؛ پیامبر است، نَبی است؛ اما نَبیای است که به علوم ظاهری آشناست. در علوم باطنی
«تُه که ناخواندهای علم سَماوات ***** تُه که نابُردهای رَه در خرابات
تُه که سود و زیان خود ندانی ***** به یاران کی رسی؟ هیهات هیهات[14]».
مَکتب عاشقی خودسوزی است. تا آدم عاشق نشود، آدم نمیشود. علّت اینکه خداوند حضرت آدم (علیه السلام) را از بهشت مَحروم کرد، خواست این شُعلهی عشق را ببیند که چهقَدر زیباست. بهشت که برای حضرت آدم (علیه السلام) مهم نبود؛ بهشت میهمانی خداوند بود. برای میزبان بیقرار شده بود. تا آدم بیابانگَرد وادی هجران نشود، وصال برایش خیلی اَرزش پیدا نمیکند. حضرت آدم (علیه السلام) آمد که این جَرقهی عشق زده بشود و عاشق و آدمهای فریبکارِ دروغگو مُشخّص بشود چه کسانی هستند؛ واقعاً چه کسانی عاشق هستند و چه کسانی دروغگو هستند. دَم از محبّت میزنند، ولی ندارند، در امتحانات رَهایت میکنند. «اَلنَّاسَ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا[15]»؛ خیلی زود رَهایت میکنند، به تو پُشت میکنند. هیچ اَرزشی برایشان نداری. اگر عُمری در خدمتشان باشی، با یک بَهانهای رُسوایت میکنند. میگویند: بُرو گُمشو، تو اصلاً از ما نبودی. ولی خداوند بَندهاش را دوست دارد و عاشق بندهاش است. غَرق در گناه است، اما میگوید: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ[16]»؛ تو مالِ من هستی، خراب شدهای، بیا؛ خودم مُنتظرت هستم. این تَخلُّق به اخلاقالله خیلی خوب است. زود افراد را رَها نکنید؛ با دیدنِ یک عیب فوری لَگد نزنید. ما دَفع حَداکثری داریم و مُطلقا جَذب حَداکثری نداریم. این جَذب حَداکثری کار خداست و کسی که رنگ خدا دارد مَگر به این زودی یک مؤمن را رَها میکند؟! حالا یک بدی داشته است؛ با او قَهر میکند، او را رَها میکند. اینها خیلی حیف است، خیلی فُرصتسوزی است.
عُبودیّت صادقانه و خالصانهی حضرت خِضر (علیه السلام)
حالا حضرت کَلیم خدا، نَجی خدا، مَصنوع خدا، دستساز خدا «فَوَجَدَا عَبْدًا[17]»؛ تشنه بود، به آب رسید. «فَوَجَدَا»؛ این آدم تشنه به چشمه رسید. دید عَجب چشمهای است! «فَوَجَدَا عَبْدًا»؛ آن کسی که گُمشدهای بود، این صفات بود که اصلاً خودِ خودش هیچ کاری نکرده است که بخواهد به خودش ببالد. هرچه دارد از اوست و سر سُفرهی اوست. آدمی که با زَحمت به یک رَحمتی رسیده است، به یک درجهی بندگی رسیده است، با زَحمت به یک علمی رسیده است، این برای او چشمگیر هم هست؛ ولی آن عَبدی که عَبد بود، هم رَحمتش عِندی بود، لَدُنّی بود و هم علمش به این صورت بود؛ لذا بدهکار مَحض بود، هیچچیزی از خودش نداشت. عُبودیّت او عُبودیّت صادقانه بود. «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا»؛ این رَحمت مَشمول رَحمت بود؛ ولی نه بخاطر اینکه کاری کرده بود و ما هم از رَحمت خودمان نَصیب او کرده باشیم. خیر؛ اصلاً خودمان به او دادیم. اَمانتدار ماست، خودش هیچچیزی ندارد؛ «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا». «وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»؛ مُعلّم او خودم بودم. در علم لَدُنّی کلاس نمیبیند، رَنج به آن صورت نمیبَرد. «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[18]»؛ تَعلیم الهی ایجادِ علم در وجود اوست. خداوند که ذهن او را دستکاری نکرد؛ وجودش علم بود، وجودش مرآت بود، وجودش آیینه بود. آیینهی خدا بود و خداوند اینجور او را زُلال کرده بود که علم خداوند در وجود او مُنعکس بود. «عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»؛ علم لَدُنّی علم وجودی است. وجودِ آدم کامل میشود، بوی خدا میدهد، رنگ خدا میگیرد.
درخواست کلیم خدا از جناب خِضر (علیه السلام) برای تَبعیّت از ایشان
«قَالَ لَهُ مُوسَى[19]»؛ حضرت موسی (علیه السلام) به این عَبد مُطلق، به این کسی که رَحمت و علمش هم برای خودش نیست و به خودش مُستند نمیکند، هرچه دارد برای دوست است، به این سَر سِپُرده، به این خودباخته، به این سوخته، به این پُخته گفت: «هَلْ أَتَّبِعُكَ[20]»؛ من نیامدهام که آقا بشوم، فَرمان بدهم. من را لایق میدانی که به من فرمان بدهی و من فرمانبَر تو باشم؟ طلبگی یعنی فرمانبَری، یعنی نوکری. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ از ابتدا آن چیزی که دنبال آن هست و عطش آن را دارد، این است که اجازهی بندگی بدهد، اجازهی تَبعیّت بدهد. ما چگونه هستیم؟ از همان روز اوّلی که میآییم صرف و نَحو را یاد میگیریم، گویا میخواهیم بزرگ بشویم، مردم دنبال ما بیُفتند. گاهی چوب خدا خیلی لذّت دارد. آدمی که فکر میکرد باید دیگران دنبال او باشند، میفَهمد که هیچِ هیچ بوده است. بیچاره خودش خیال میکرده کسی است، مردم هم دنبال او هستند؛ خیر. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ قَدم اوّل این درخواست این است که اجازه بده من هم دنبالهرو تو باشم، فَرمان تو را ببَرم. اگر این حالت برایتان پیش آمد، آمدهاید که فَرمان ببَرید، آمدهاید که لایق خطاب مولایتان حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) بشوید. بگوید : به فُلانجا بُرو و زَخمی میشوی، به فُلانجا بُرو و گُرسنگی را تَحمُّل کُن. و این چه لذّتی دارد که به آدم فَرمان بدهند. «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ اَثر این تَبعیّت این است که وجودِ من وجود علمی میشود. تَجرُّد پیدا میکنم، این بارِ سنگین از من گرفته میشود. «رو مُجرَّد شو مُجرَّد را ببین[21]». تا آدم روحانی نشود، حالا همهی مردم هم بگویند این روحانی است؛ اما این بدبَخت خیلی جسمانی است. مردم نمیدانند، خودش هم خبر ندارد. «عُلِّمْتَ[22]»؛ به علم رسیدن گُذر از این تَعلُّقات میخواهد. آن سِیر و سُلوک برای این است که آدم به علم الهی برسد. علم الهی عشق است. «عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ اینها همه تَواضُع است، اینها همه سِیر و سُلوک است. ابتدا میگوید اجازه بده فَرمان تو را ببَرم. من را لایق بدان، دستور بده. آمدهام اجرای دستور بکنم. دوّم: «عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ آمدهام شاگردی کنم. یعنی من تَبعیّت را هم بَلد نیستم. اگر بخواهم نوکری کنم، نوکری را هم بَلد نیستم. میخواهم در نوکری من تو مُعلّم من باشی. «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ»؛ باز او را بالا میبَرد. تو رَهیافته هستی، من همینجور نزد تو نیامدهام. برای اینکه راهِ نوکری را پیمودی و عَبد هستی. «عُلِّمْتَ»؛ آن علمی که تو داری، آن سُلوکی که تو داری را من ندارم و تو داری و من ندارم. همهاش اعتراف است؛ نَقص و فقر و عَجز خودش است و مُدام اُستاد را بالا میبَرد. هم او را در موضع فرمانفَرمایی قرار داد، خودش را در موضع مُجری و نوکری قرار داد و هم دارد شأن او را بالا میبَرد. «عُلِّمْتَ»؛ تو راه یافتهای، تو رَه پیمودهای؛ تو حرف نمیزنی. از آن علم که سِیر و سُلوک است نَصیب تو شده است و جلو رفتهای؛ چند قَدمی جلوتر از من هستی. «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛ باز در ارتباط با این «رُشْد» اگر عُمری بود و جلسهی دیگری در این رابطه خداوند اجازه داد از دلهای پاک شما الهام بگیریم، عَرایضی تقدیم خواهیم کرد؛ «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا». بنابراین دنبال آدمهای رَهیافته، نوکری کرده، اُستخواخ خُرد کرده، خودش را لَگد کرده، باید دنبال اینها رفت. اینها را بُردهاند. «عُلِّمْتَ»؛ خودش نرفته است؛ مَجذوب بوده است که ما هیچچیزی نداریم. آن جَذبه مهم است. والّا کار ما دور خود چرخیدن است. «تا یار که را خواهد و مِیلش به که باشد».
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ***** آیا بُوَد که گوشهی چشمی به ما کنند[23]».
نکاتی در ارتباط با حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها)
بیبی حضرت معصومه (سلام الله علیها) تالیتِلو حُجّت مُطلق خداست. دقّت بفرمایید! تالیتِلو حُجّت مُطلق خداست. شُعاع شَمس وجود حضرت موسیبنجعفر و حضرت رضا (سلام الله علیهما) است. اصلاً تافتهی جُدابافته است. لذا احترامی که بزرگان ما به حضرت معصومه (سلام الله علیها) میکنند، احترام به یک امام مُفْتَرَضُ الطَّاعَه است. حضرت معصومه (سلام الله علیها) حاجت میدهد، حضرت معصومه (سلام الله علیها) شفاعت میکند. مقام حضرت معصومه (سلام الله علیها) بالاتر از این حرفهاست. این است که مرحوم «آیت الله مصباح» (اعلی الله مقامه الشریف) میگفتند: «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) زمانهای پیش آن زمانی که هنوز آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) شناخته شده نبود، این کفشدارهای حرم حضرت مَعصومه (سلام الله علیها) میگفتند که ایشان میآمدند و ـ آن زمان هم آسفالت نبود، پیدا بود ـ غُبار کفش را دست میکِشیدند و به چشمشان میمالیدند. بعد که باران میآمد و زمین گِلآلود بود، این گِلها را برمیداشت و به صورت خود میمالید. تَعجُّب میکردند که این چه کسی است؟ چرا این کار را میکند؟ این حکایت از مقام آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) میکند. به کُجا رسیده بودند که نور حضرت زهرا (سلام الله علیها) را میدیدند. میدیدند این نور الله است، این نور خداست، این جَلال الله است؛ عادی نیست. لذا یک شخصیّتی مانند مرحوم «آیت الله العُظمی بروجردی» (رضوان الله تعالی علیه) وقتی به حَرم میرفتند، پُشت به حرم خارج نمیشدند. این مَرجع و زَعیم شیعه به صورت عَقب عَقب خارج میشدند. و در بُعد علمی اینها از همهی عُلما بالاتر هستند. اگر شما تمام مَراجع و حُکمای عالَم را جمع کنید، یک ذَرّه از نور وجود حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) نمیشوند. «صَدر المُتألّهین» جُزء برجستگان عالَم عقل و نَقل است. هم تفسیر ایشان را ببینید، هم شَرح اُصول کافی ایشان را ببینید، اَسفار ایشان را ببینید، شواهد الرُبوبیّهی ایشان را ببینید و همهی کتابهای فلسفی را ببینید، حوزههای علمیه در برابر صَدر المُتألّهین زانو میزنند. ولی وقتی در یک مَطلب علمی به مشکل برمیخورد، از کَهک به حرم حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) میآمد، نماز میخواند، تَوسُّل پیدا میکرد تا از بیبی به ایشان اِشراق بشود و چیزی نَصیب او بشود. بنابراین فقط مَسائل دُنیوی نیست که وقتی آدم مریض میشود از حرم حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) شفا بخواهد، گرفتار میشود به حرم حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) پَناه ببَرد. خیر، اگر میخواهید عالِم بشوید، علم واقعی نزد حرم حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) است. آن چیزی که نزد جناب خِضر (علیه السلام) بود و حضرت موسی (علیه السلام) دنبال آن بود، نزد حرم حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) هست. بیبی وجود کاملی است. لذا این را بدانید که او همان فاطمه است. این فاطمه همان فاطمه است. خیلی عظمت دارد. فرزندی کنید، با زبان فرزند با مادرش صحبت کنید. مادری علم است، مادری مَعرفت است، مادری محبّت خداست. مادرانه یک جُرعه از محبّت خدا را در وجود شما بیندازد، شما هم عَرشی میشوید، مَلکوتی میشود.
مَظلومیّت کمنظیر «شهید بهشتی» (رحمت الله علیه)
اما نکتهی سوّم آمادگی است. وقتی مرحوم «شهید مُطهّری» به شهادت رسید، شهید مَظلوم ما، حالا ما که آدم نیستیم که خودمان را با کسی مُقایسه کنیم، ولی امام (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: آن چیزی که مهمتر از شهادتش بود، مَظلومیّت او بود. از حضرت ایّوب (علیه السلام) سؤال شد: شما همه نوع بَلا و گرفتاری را تجربه کردهاید؛ خداوند شما را دوست داشت و همهچیز را از شما گرفت. ولی کُدامیک از این مُشکلات و مَصائب درد شما بود؟ گفت: زَخم زبانهای مردم خیلی سخت است. شهید مَظلوم «آیت الله بهشتی» گرفتار شد، بعضی از اُرگانهای انقلابی ایشان را راه ندادند و خودشان علیه او ایستادند؛ جایگاهی نداشتند. یک مُجتهد، یک حَکیم، یک عارف، یک مُجاهد، یک خودساخته، تربیتشدهی دامان «علّامهی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) بود، در مَسائل اخلاقی و عرفانی آقای بهشتی خیلی بزرگ بود. این بزرگمَرد، این انسانِ رَهیافتهی اُلگو وقتی شهید مُطهّری شهید شد، فرمودند: رُفقا! آخوندکُشی راه اُفتاد؛ کَمر ببندید و خودتان را آماده کنید. اینجور که از همسر ایشان برای بنده نَقل کردند، بعد از آن جریان آقای بهشتی بدون غُسل از خانه بیرون نمیرفت.
روضه و تَوسُّل به حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
حالا اینکه غُسل توبه میکردند را نمیدانم. مانند غُسلی بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) کردند. «فَغَسَلَتْ»؛ مادرمان حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) لحظهی آخر هم بَچّههایش را سامان داد؛ به «فِضّه» فرمود: فِضّه! آب بیاور. فِضّه آب آورد. «فَغَسَلَتْ»؛ غُسل کرد. مرحوم «آیت الله احمدی» (رحمت الله علیه) میفرمودند: نگویید غُسل کرد، غَسْل کرد. ولی تَصوُّر ما این است که هم غُسل کرد و هم غَسْل کرد. غُسل توبه که برای گُناهکار نیست، توبه که برای گُناهکار نیست؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از همه بیشتر استغفار میکردند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) غُسل توبه کرده است، غُسل زیارت پدرش را کرده است؛ دارد نزد پدرش میرود. در عینِ حال زَخمهای بدنش هم خونابه داشت؛ اینها را هم شُستشو کرد. چه بَسا پیراهنش به سینهاش چسبیده بود، سینه مَجروح بود. «فَغَسَلَتْ أحْسَنَ غُسْلِها» یا «فَغَسَلَتْ أحْسَنَ غَسْلِها»؛ فرمود: فِضّه! لباس نو برایم بیاور. لباسهایش را هم عوض کرد، بعد پیام داد: به علی (علیه السلام) بگویید من هم خودم را شُستم و غُسل دادم، هم لباس تازه و لباس پاکیزه پوشیدم؛ تو که من را غُسل میدهی برهنهام نکُن؛ از زیر لباس من را غُسل بده. یار بود؛ میدانست حضرت علی (علیه السلام) طاقت نمیآورد این همه زَخم و جای تازیانه را ببیند. علی (علیه السلام) غیرتالله است، کنار جنازهی فاطمه (سلام الله علیها) جان میداد. اما طبق گزارشی حضرت مَعصومه (سلام الله علیها) هم بینَصیب نبود. وقتی در مَسیر اراذل و اُوباش حُکومتی فَهمیدند این کاروانِ امام رضا (علیه السلام) است هُجوم بُردند، جلوی چشم بیبی کَسان او را کُشتند. شهیدان مُتعددّی جلوی چشمش پَرپَر شدند؛ اما خودش را هم زدند. دختر موسیبنجعفر (علیه السلام) هم مَجروح بود. به شهر قُم که آمد درد میکِشید. هم حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) بدن مَجروح داشت، هم بیبی حضرت فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها) فاطمهی دوّم اینجور بود. اما بدن بیکَفن نبود، بیلباس نبود. «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[24]»؛ امام زمان (ارواحنا فداه) اینجور روضه خواهد خواند. فدای ایشان بشوم، قُربان اَشکهای ایشان بشوم، قُربان نالههای ایشان بشوم. «فَلاَ نْدُبَنَّکَ صَباحاً وَ مَسآءً[25]» ؛ «يَا أَهلَ الْعالَم إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَين قَتَلُوهُ عَطْشَان[26]» و «طَرَحُوهُ عُريَانَاً[27]» و «سَحَقُوهُ عُدوَانَاً»…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
استغفار زیاد بکنید؛ زیاد، زیاد، زیاد. امام جواد (علیه السلام) در پاسخ به کسی که نُسخهی وِصال از حضرت خواست: آقا چه کنیم که از شما جُدا نشویم؟ از دایرهی جَذب شما دور نشویم؟ حضرت امام جواد (علیه السلام) مَکتوب فرمودند: «أَكْثِرْ مِنْ تِلاَوَةِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ رَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالاِسْتِغْفَارِ[28]»؛ همیشه لَبهایتان با استغفار مَرطوب باشد. استغفار، استغفار. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمودند: همین استغفرالله را بگویید که حالا کلمات بعدیاش را هم نگفتند. ولی صادقانه همیشه از خودمان ناراحت باشیم و به خدا بگوییم: عُذر میخواهم؛ من را ببخش. خدایا! ببخش. خدایا! از این غفلت، از این بیتَوجُّهی عُذرخواهی میکنم. استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله.
دعا
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ».
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! دنیا و آخرتمان را قَرین محبّت خودت و اولیائت قرار بده.
خدایا! بین ما و اَحبّائت اُلفت دائم ایجاد بفرما.
خدایا! بین ما و دشمنانت فاصله قرار بده.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم نَفْس اَمّاره دشمنترین دشمن و آمریکا و اَذناب او را، این صهیونیستها و این مُنافقینی که دندان تیز کردهاند اوضاع عوض بشود، طلبهها را تکهتکه کنند؛ خیلی عِنادشان شدید است. خدایا! اینها را بر ما مُسلّط نکُن.
خدایا! آنهایی که قابل هدایت نیستند مُبتلایشان کُن.
خدایا! از ما بازشان بدار.
خدایا! عاقبت اَمرمان را به شهادت مختوم بفرما.
خدایا! مریضهایمان را شفا بده.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم ما را از شَرّ اَشرار، اراذل، اُوباش، این عزیزان ما و عزیزان امام زمان (ارواحنا فداه) را از شَرّ این اراذل و اُوباش در بُعد ظاهری، مَعنوی و آبرویی مَصون و مَحفوظ بفرما.
الها! پروردگارا! روح بلند شهیدان و امام شهدا (رضوان الله تعالی علیه) را بر سر سُفره بیبیمان حضرت فاطمهی مَعصومه و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) مُتنعّم و همواره دعاگو و از ما راضی بدار.
خدایا! حَوائج این جمع و حاجات مَخصوصه را برآورده بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[2] سوره مبارکه طه، آیه 41.
«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي».
[3] سوره مبارکه فتح، آیه 7.
«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا».
[4] سوره مبارکه طه، آیه 17.
[5] سوره مبارکه طه، آیه 18.
«قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى».
[6] الخصال، جلد ۲، صفحه ۴۳۳.
[7] الکافي، جلد ۱، صفحه ۱۱.
[8] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۴۴۳.
[9] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج ۲، ص ۷۴؛ تفسیر نورالثقلین، شیخ حویزی، ج۳، ص ۴۵۱؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۱۷، ح ۶؛ میزان الحكمه، محمدی ری شهری، ج ۴، ص ۳۲۳۲.
[10] سوره مبارکه یوسف، آیه 53.
«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ».
[11] سوره مبارکه آل عمران، آیه 64.
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ».
[12] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 69.
«وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ».
[13] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 77؛ بیاعتنایی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا.
[14] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۴.
[15] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۵، صفحه ۱۱۶.
[16] سوره مبارکه زمر، آیه 53.
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ».
[17] سوره مبارکه کهف، آیه 65.
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا».
[18] سوره مبارکه یس، آیه 82.
[19] سوره مبارکه کهف، آیه 66.
«قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا».
[20] همان.
[21] ملا احمد نراقی، معراج السعادة، باب اول، فصل دوم.
[22] سوره مبارکه کهف، آیه 66.
[23] حافظ، غزلیات، غزل شماره 196.
[24] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
[25] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف ناحیه مقدسه.
[26] إلزام الناصب، ج ۲، ص ۲۳۳.
[27] همان.
[28] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، جلد ۱، صفحه ۱۶۵.





