در محضر استاد ۲۷۶

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۱۹ مهر ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

جناب خِضر (علیه السلام) دارای مقام عِندَ رَبّی بودند

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا[2]»؛ جناب موسی (علیه السلام) با این‌که نَبی بود، رسول بود، اُولی‌العَزم بود، از نظر ظاهری کَلیم بود، نَجی بود و صُنع بلاواسطه‌ی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) بود؛ «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي[3]». اختصاص به ذات رُبوبی داشت، از این شَرف استثنائاً بهره‌مَند بود، با این حال به دستور پروردگار عالَمیان برای اِستکمال چیزی که باید داشته باشد و ندارد. دَربه‌در یافتن رَه‌یافته و پیر و مُرادی شد که بدون او کار حضرت موسی (علیه السلام) به سامان نمی‌رسید و هرکسی در زندگی باید از خداوند بخواهد یک خِضری داشته باشد. فردی که فارغ است از هَیاهوی زندگی و ریاست و مَرئوسیّت و زَرق و برق دنیا و اشتغالات نَفسی در اَمان بوده باشد. جناب خضر (علیه السلام) دارای نقش است، جناب خضر (علیه السلام) از یاران امام زمان (ارواحنا فداه) است، جناب خضر (علیه السلام) توفیق مُصاحبت با حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را الآن هم دارد. ولی سر و صدایی ندارد، زَرق و برقی ندارد، جَلال و جَبروتی برای او نیست. حضرت موسی (علیه السلام) مأمور شد به یک فرد فارغی که هیچ نوع بُروز و ظُهور و جاه و جَلال ندارد، خودش را مُرتبط کند و چون دَر‌به‌در بود، رسید. و جُزء مُحتملات است علّت خروج پدرمان حضرت آدم صَفی (علیه السلام) از بهشت همین بود که بَشر در دَر‌به‌در‌ی‌ها به جایی می‌رسد. بهشت دَر‌به‌دری نداشت، بهشت فراق نداشت، بهشت سوز نداشت. این سوزها برای نبودها، کَمبودها و جُدایی‌هاست.

«بشنو این نِی چون شکایت می‌کند     *****     از جُدایی‌ها حکایت می‌کند[4]».

تا جُدایی نباشد، درد نیست و آدمِ بی‌درد بیچاره است؛ عزیزِ پدر و مادر را می‌گویند حَمّال است. کسی به جایی می‌رسد که ظرفیّت تَحمُّل دَر‌به‌در‌ی‌ها را داشته باشد. و حضرت موسی (علیه السلام) با همه‌ی مقام و موقعیّت ظاهری و مَعنوی‌اش، خودش آمد و در مَسیر دَر‌به‌در‌ی‌ قرار گرفت و لحظه‌شُماری می‌کرد که این خِضر را، این رَه‌یافته را، این انسانِ لَدُنّی که او نه علمش لَدُنّی بود، نه رحمتش عِنداللهی بود؛ خودش مقام عِند رَبّی دارد. مانند شهدا که بعد از شهادت مقام عِند رَبّی دارند، اَشخاصی قبل از شهادت شاهد هستند، به مقام جَمع الجَمعی رسیده‌اند. حَیات دُنیوی برای آن‌ها حجاب نیست؛ بلکه همه‌چیزشان از جانب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.

تمام اَفعال حضرت خِضر (علیه السلام) از جانب پروردگار متعال بود

«فَوَجَدَا»؛ چون دَر‌به‌در‌ی‌ را تَحمُّل کرد، رَنج را بر خودش هموار کرد، گُمشده‌ی خودش را یافت. «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»؛ هرچه داشت از جانب ما بود. اَمر اِکتسابی نداشت که فردا بگوید من این کار را کردم. هیچ‌چیزی را مربوط به خودش نداشت؛ هرچه داشت موهبتی بود؛ از جانب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) بود. سُفره‌ی رَحمت را که وجود خِضر (علیه السلام) سُفره‌ی رَحمت خداوند بود، خودِ خِضر (علیه السلام) سُفره‌ی رَحمت بود، چشمه‌ی رَحمت الهی بود و از بالا می‌جوشید؛ نه این‌که عمل او را به جایی رسانده بود. کسانی که «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، این‌ها طیِ طَریق می‌کنند. این‌ها مَدارج مَعارج را یکی بعد از دیگری پُشت سر می‌گذارند، با هر نَفَسی به یک مَرتبه‌ای نائل می‌شوند. ولی آن‌هایی که به مقام صالح رسیده‌اند و این وَصف صالح وجودشان را گرفت، این‌ها دیگر خودشان کاره‌ای نیستند. «قُلِ … إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ[5]»؛ این‌ها دیگر هیچ‌ کارشان برای خودشان نیست. مُتولّی دارند و مُتولّی این‌ها خودِ خداوند است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) روز عاشورا این آیه را تلاوت کردند: «قُلِ … إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي»؛ حسین نیست؛ جلوه‌ی خداوند است. «قُلِ … إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي»؛ کدام الله؟ «الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ»؛ همان خدایی که کتاب را نازل کرده است، همه‌چیزِ کتاب جلوه‌ی خداوند است. آیات است؛ کتاب الله آیات خداوند است. «لَقَدْ تَجَلَّى اَللَّهُ فِي كِتابِه»؛ قرآن کلام خداوند است؛ هیچ‌چیزِ آن از غیرِ خدا نیست. هیچ‌کسی نَقشی در قرآن ندارد و قرآن ناطق حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) همین‌جور بودند. «قُلِ … إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ»؛ همین‌جوری که قرآن کریم آیه به آیه تَجلیّات جَلَوات خداوند است که برای قلب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ظُهور کرده است، کسی که به مقام صالحین رسیده است، او هم همین‌جور است. تمام زندگی‌اش آیات الهی است. «آیَةً بَعد آیة» تَجلّی می‌کند، ظُهور می‌کند و جناب خِضر (علیه السلام) چنین مقامی را داشت. از صالحین بود و از جانب خودش هیچ کاری که بگوید من این کار را کردم و خداوند به من پاداش داد، مُطلقا این‌جور نبود. بلکه هرچه داشت از جانب خداوند بود؛ بعد و عُود آن الله بود؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[6]».

درخواست مرحوم «حاج هادی اَبهری» (رحمت الله علیه) از مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام)

«قَالَ لَهُ مُوسَى[7]»؛ حضرت موسی (علیه السلام) در مقام ارتباط به جناب خِضر (علیه السلام) برآمد و اوّلین ارتباط هم ارتباط کلامی است. تا کسی چیزی نگوید، بابِ ارتباط باز نمی‌شود. البته میان عاشق و مَعشوق نیازی به کلام نیست. همین‌که نگاه به نگاه آشنا شد، کار تمام است. خداوند «آیت الله بهجت» (رضوان الله تعالی علیه) را رَحمت کند. خداوند به او همه‌چیز داده بود. سر راه او از این خِضرها، از این رَه‌یافته‌ها به صورت فراوان بوده است. مرحوم «حاج هادی اَبهری[8]» (رحمت الله علیه) که از اُوتاد بود و دلبَر همه‌ی عُلمای صالح ما مانند مرحوم «آیت الله خوشوقت» (رضوان الله علیه)، مرحوم آقای «شیخ حسن پَهلوانی» (رحمت الله علیه)، مرحوم «آیت الله مصباح» (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. همه‌ی این‌ها نسبت به این مردی که سَواد هم نداشت؛ ولی از این‌ها دل بُرده بود. حاج هادی اَبهری (رحمت الله علیه) نور بود. از وجود مُقدّس حضرت امیر (علیه السلام) خواسته بود که از آن خوشگِل‌ها به ما نشان بدهد. «خوشگِل» در اصطلاح عَوام و مردم عادی کسی است که چشم زیبایی دارد، اَبروی قشنگی دارد، قَد و بالای مُتناسبی دارد؛ این را خوشگِل می‌گویند. ولی خوشگِل در اصطلاح اَهل باطن آن کسی است که گِل او، طینتِ او، «گِلِ آدم بِسرشتَند و به پیمانه زدند[9]»، آن گِل قاطی نداشته باشد. بعضی‌ها جنسشان قاطی دارد؛ این‌ها خوشگِل نیستند. ولی بعضی‌ها گِل‌شان هیچ چیزی قاطی ندارد. این‌که «خواجه عبدالله انصاری» می‌گوید: همه از آخر می‌ترسند و مُرتّب دعا می‌کنند که خدایا آخر به خیر بشویم، عاقبت به خیر بشویم؛ من از اوّل می‌ترسم. نمی‌دانم گِل من قاطی دارد یا ندارد. من از اوّل نگران هستم. مرحوم حاج هادی اَبهری (رحمت الله علیه) خوشگِل خواسته بود. کسی که در جنس او ناجنس نباشد، قاطی نداشته باشد، شیشه‌خُرده نداشته باشد، گِل او گِل خالصی باشد، گِل مُستعدّی باشد. «الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ[10]». زمینِ پاک رویش دارد. زمینی که شوره‌زار است، زمینی که وَرَز نشده است، زمینی که شُخم نشده است و سِفت است، این رویش ندارد. اگر شما بهترین دانه‌ها را با بهترین کارشناس در زمینی بیندازید که اصلاح نشده است، قاطی دارد، خرابی دارد، شوره‌زار است، سِفتی دارد. خیر؛ زمین باید زمین مُستعدّی باشد، زمین مُستعدّ هم نباید سِفت باشد. وقتی زمین را شُخم می‌کنند برای این است که آن را نَرم کنند. بین پَرانتز عَرض می‌کنم کسانی که دلشان سخت است، یکی از چیزهایی که دل را نَرم می‌کند کَثرت هیلَله است؛ زیاد «لا اِلهَ اِلّا الله» گفتن دلِ سخت را نرم می‌کنند. «لا اِلهَ اِلّا الله» را باید زیاد بگوییم. «مَا قُلْتُ وَ لاَ قَالَ اَلْقَائِلُونَ قَبْلِي مِثْلَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ[11]»؛ ولی «لا اِلهَ اِلّا الله» با اخلا(صلی الله علیه و آله و سلم) «مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ اَلْجَنَّةَ[12]»؛ عَرض کردند مخصاً چه شرطی است؟ چه کار بکند وقتی «لا اِلهَ اِلّا الله» می‌گوید؟ فرمود: گناه نکند. «لا اِلهَ اِلّا الله» نَفی مَعبودِ غیر خداست. افرادی هواپَرست هستند و افرادی ظالم‌پَرست هستند، دنیاپَرست هستند. این پَرستش‌ها اگر قطع بشود و فقط خداوند مَعبود باشد، آن‌گاه کسی که در این سنگر نشسته باشد، خطِّ او خطِّ بهشت است؛ از همین حالا در بهشت مُستقرّ است. مرحوم حاج هادی اَبهری (رحمت الله علیه) از امیرالمؤمنین (علیه السلام) خوشگِل خواسته بود. به مدرسه‌ی سیّد آمده بود که مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) هم در همان مدرسه بودند و آن‌جا از اولیاءالله و افراد مُبرَز دینی به صورت مُتعدّد بودند. ایشان فرمودند که ما شب‌ها همیشه می‌دیدیم چراغ حُجره‌ی مرحوم «کاشف الغطاء» روشن است. بعد که نوشته‌هایش درآمد، فَهمیدیم او شب‌ها برای اسلام کار می‌کرده است. برای روشنگری جوان‌ها مَجلّه تأسیس کرد که کار مُفیدی قرار گرفت، کتاب‌های خیلی خوبی هم دارد. فردوس اَعلی دارد و از قَبیل کتاب‌ها خیلی مُفید هم هستند. یکی از افراد صاحب باطن هم مرحوم آقای «شیخ مرتضی طالقانی» (رحمت الله علیه) بوده‌اند که جُزء افراد خاصّ الخاصّ هستند. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) افتخار می‌کردند که در خدمت این شیخ بوده است. می‌فرمودند: شب آخر هرچه داشت را برای ما رو کرد. اَسرارش را به آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) مُنتقل کرده بود. حاج هادی (رضوان الله تعالی علیه) می‌گوید: من از حضرت امیر (علیه السلام) از آن خوشگِل‌ها خواستم. به مدرسه‌ی سیّد آمدم، یک‌وقت دیدم یک پیرمردی از حُجره درآمد و برای اذان گفتن به پُشت بام رفت؛ ولی تمام وجودش نور است. فَهمیدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) گِدایی‌ام را قبول کرده است، خوشگِل‌ همین است. رفت و اذانش را گفت، من هم کنار حُجره‌اش رفتم؛ آمد و با هم سلام و علیکی نکرد و داخل حُجره رَفت و دَرب حُجره را بَست. من شروع به گریه کردم. مرحوم حاج هادی (رحمت الله علیه) از بَکائین بوده است. آقای خوشوقت (رضوان الله علیه) می‌فرمودند: گاهی سه ساعت به صورت مُمتد گریه داشت و مَعمولاً چشم ایشان از شدّت گریه گریه و کَثرت بُکاء زَخم بود. پُشت دَرب شروع به گریه کردن کرده بود و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده بود: نشان می‌دهید، بعد هم حجاب می‌اندازید که فاصله باشد. تا این درخواست را مُجدداً از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کرده بود، دَرب را باز کرده بود و گفته بود داخل بیا. داخل رفته بودند، نه این حرف زده بود و نه آن. مُدّتی با هم گریه کرده بودند، برخاسته بود و آمده بود. گاهی کلام کلامِ زبانی نیست؛ قیافه حرف می‌زند، قَطرات اَشک حرف می‌زند، فَضا حرف می‌زند. ارتباط یک ارتباط دیگری است. مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف) فرموده بودند: من «آقای دستغیب» (رضوان الله علیه) را ندیده بودم؛ ولی پیام‌های ما با هم مُبادله می‌شد. این‌ها پیام دل دارند. اَمواج بین اَهل دل مُبادله می‌شود.

تَواضُع مثال زَدنی حضرت موسی (علیه السلام) در برابر جناب خِضر (علیه السلام)

حضرت موسی (علیه السلام) شروع به ارتباط کرد. «قَالَ لَهُ مُوسَى»؛ موسی (علیه السلام) مُتقاضی است؛ باید تَقاضای خودش را مَطرح کند. این تشنه است، آن آب است. «قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ نگفت اجازه بده من دنبال شما بیایم؛ در قالب سؤال مَطرح کرد و این اَدب طلبگی است. خواسته‌ی خود را در قالب سؤال مَطرح کنیم. نهایت تَواضُع است. یعنی حقّ درخواست هم ندارم؛ بلکه اِستفهام می‌کنم که آیا این کار را بکنم یا نکنم. «قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ این اُستادی و شاگردی در مقام تربیت

«قُم لِلمُعَلِّمِ وَفِّهِ التَبجيلا     *****     كادَ المُعَلِّمُ أَن يَكونَ رَسولا[13]»؛

اگر واقعاً اُستاد، اُستادِ الهی باشد، جانشین پیامبر است. دارد کار پیامبر را انجام می‌دهد، کار ارتباطی خَلق و خالق را به عُهده گرفته است. لذا خیلی جایگاه دارد، خیلی حَریم دارد. حضرت موسی (علیه السلام) دارد این حَریم بین طلبه و اُستاد را مَطرح می‌کند. و هرکسی به جایی رسیده است، این‌هایی که اَهل مُحاسبه بودند و به ما گفتند، یکی احترام والدین بوده است؛ امکان ندارد کسی نسبت به والدین خودش کم نگذاشته باشد و خداوند برای او کم بگذارد؛ امکان ندارد. حَریم والدین به قَدری پُر بَرکت است که هرکسی در این سنگر مُستقرّ بوده است یقیناً فُتوحات داشته است. یکی والدین است که حَریم‌شان خیلی مهمّ است. این‌قَدر مهم است که مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) وقتی به مَحضر آیت الحقّ آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) راه پیدا می‌کند، بعضی از اَفراد وَسواس به پدر ایشان نوشته‌اند: چه نشسته‌ای که پسرت دارد صوفی می‌شود! پدر مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) به آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) نامه می‌نویسد که من در غیرِ واجبات به هیچ‌چیز از تو راضی نیستم. دنبال مُستحبّات هم نَرو، درست را بخوان و فقط واجبات را انجام بده. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) که وجودش عَطش مردان خداست و با همه‌ی وجودش جویای راهِ است، جَذبه‌هایش جَذبه‌های تَکوینی بود؛ تَصنُّعی نبود. نزد آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) می‌آید و نامه‌ی پدرش را ارائه می‌کند. مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) می‌پُرسند: مُقلّد چه کسی هستید؟ عَرض می‌کنند: مُقلّد آقای «سیّد ابوالحسن» هستم. می‌گویند: بُرو و از مَرجع خود بپُر(سلام الله علیها) می‌رود و او هم می‌گوید اطاعت پدرتان واجب است. مَحفل شخصیّت عَرشی رَه‌یافته‌ای مانند آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) را تَرک می‌کند و همه‌ی مُستحبّات را تَرک می‌کند. تا پدرش زنده بوده است محروم بوده است. و بعد خداوند چه چیزی به آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) دادند! به درس آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) رفته بودند، در آن مُدّتی که ایشان غایب بودند بیش از آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) گیر ایشان نیامده است. یک کسی می‌گفت از آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) سؤال کردم: چرا شما فقط 4 سال در مَحضر آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) بودید؟ فرمودند: در این 4 سال هرچیزی بَنا بود به من بدهند، دادند. خیلی حرف بالایی است. لذا «تو بَندگی چو گدایان به شرطِ مُزد مَکُن[14]». شما نوکری‌تان را شرطِ مُزد نکنید. «هرچه از دوست می‌رسد نیکوست». تَوقُّع نداشته باشید؛ تَوقُّع از طلبگی، تَوقُّع از عبادت، تَوقُّع از جدیّت. این تَوقُّعات قیمت آدم را پایین می‌آورد. مَعامله‌گر نباشید، تاجر نباشید؛ عاشق باشید. عاشق از مَعشوق هیچ‌چیزی نمی‌خواهد. اگر دنبال عشق باشید، خدا می‌دهد. «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ[15]»؛ دیگر وَعده‌ای زیباتر از این! «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ». مَگر نمی‌خواهید مَحبوب او بشوید؟ او شما را دوست داشته باشد، به شما نگاه بکند، نگاهش را از شما برندارد. مگر نمی‌خواهید این کار را بکنید؟ او واسطه فرستاده است، دَلال محبّت او پیامبر است؛ اگر دنبال او بروید ان‌شاءالله می‌رسید.

حضرت موسی (علیه السلام) علم الهی جناب خِضر (علیه السلام) را از او طَلب کرد

«قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ آیا دنبالت بیایم؟ نمی‌گوید من میایم، اجازه بده؛ خیلی مُتواضع است. حضرت موسی (علیه السلام) پیامبر اُولی‌العَزم است؛ اما در برابر حضرت خِضر (علیه السلام) لِسان طَلبگی صِرف دارد. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ آیا دنبال شما بیایم؟ «عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ[16]»؛ بی‌هَدف نمی‌گویم، بیخودی نمی‌گویم دنبالت بیایم؛ این حرکت تو برای من تَعلیم است. می‌خواهم من را به صورت عملی سِیر بدهی. «عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ این حکمت عملی است؛ دنبال حکمت نظری نیستم؛ خداوند وجود من را با وَحی خودش نوشته است، من خودم کتاب الله هستم؛ ولی می‌خواهم سِیر عملی داشته باشم، من را ببَری. این‌که «أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ» این حکمت عملی است. می‌خواهم در عمل، عَمل الهی داشته باشم. «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا[17]»؛ نمی‌دانم که آیا ظرفیّت همه‌ی علم تو را دارم یا خیر؛ حرف «مِنْ» تَبعیضیه است. «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛ باز این تَواضُع است. این خودش حکایت از اُفتادگی و فقری است که در وجودش می‌یابد. «أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ تو مُعلّم من باشی. مُعلّم هم یعنی پیشوای من باشی. من به تو اِقتدا کنم؛ اقتدای عالِمانه بکنم، اقتدای علمی بکنم. این حرکت تو علم است و با حرکت دیگران فرق دارد که در مورد آن‌هایی که خداوند امام قرار داده است، فرمود: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ[18]»؛ ما فعل خیرات را به این‌ها وَحی کردیم. نه این‌که وَحی کردیم: «أنْ افْعَلُوا الْخَيْرَات»؛ خودِ فعل‌شان وَحی الهی است. «عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ» از آن لَطیف‌ترین مَطالبی است که تَوجّه به این اَمور کمتر نَصیب اَشخاص می‌گردد. «أَتَّبِعُكَ»؛ ولی این تَبعیّت من برای این است که برای حرکت تو وَحی الهی است، حرکت تو کارِ خداست، تعلیم الهی است. «عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛ از آنچه که برای خودت نیست. نه «عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»؛ علم تو برای خودت نیست. علو تو چشمه‌ی جوشش عنایت الهی است. خداوند مُستقیماً به تو علم می‌دهد. اگر اجازه بدهی از آنچه که مُعلِّم تو خداوند است و خودت مُعلَّم هستی، جُزئی از آن، قطره‌ و رَشحه‌ای از آن دریای اتّصالی که به حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) داری، به من هم برسد و آن «عُلِّمْتَ رُشْدًا» است که اگر عُمری داشتیم «رُشْد» را در یک جلسه‌ی دیگری هم ان‌شاءالله خداوند به زبانمان جاری کند. ما خودمان جامانده‌تر از شما هستیم. ما ماندیم؛ شما باز فُرصت دارید، ولی فُرصت ما تمام شد. دعا کنید خداوند به ما رَحم کند. امام زمان (ارواحنا فداه) آقایی کند و بخاطر شما یک نگاهی هم به ما بکند که ان‌شاءالله تغییر کنیم.

روضه و تَوسُّل به حضرت زهرا (سلام الله علیها)

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ[19]».

نمی‌دانم دلم بَهانه‌ی مادر را می‌گیرد. یا زهرا! خیلی پدرش را دوست داشت، پدرش هم خیلی او را دوست داشت. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جُدایی حضرت زهرا (سلام الله علیها) تَحمُّل نکرد. یک حُجره‌ای کنار حُجره‌‌ی خودش درست کرد و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را به آن‌جا آورد. بین حُجره‌ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حُجره‌ی خودش هم یک پنجره قرار داد که همیشه ارتباط برقرار باشد. وقتی آیه نازل شد: «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا[20]»؛ مسلمان‌ها مأمور شدند پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را با اسم یاد نکنند؛ «یا رسول الله» بگویند، «یا نبی الله» بگویند. حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) هم یک بار به زبانش آمد که بابا نگفت. گفت: یا رسول الله! حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دخترم! این دستور برای دیگران است؛ تو به من «اَبَتاه» بگو، «بابا» بگو. «فَإِنَّهُ أَحَبُّ لِلْقَلْبِ[21]»؛ اگر تو به من «بابا» بگویی دلِ پدرت را زنده می‌کُنی. «وَ أَرْضَی لِلرَّبِّ[22]»؛ این را احساسی نمی‌گویم؛ رضای خداوند در این است که این رابطه‌ی پدر و فرزندی باشد. تو به من «اَبَتاه» بگو. این بود که «اَبَتاه» خیلی برایش شیرین بود. دستور خدا بود، دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. هرچه هم به مشکل برخورد، آ‌ن‌جا هم صدا زد: اَبَتاه. «سلمان فارسی» نَقل می‌کند و می‌گوید: وقتی دَرب خانه آتش گرفت آن نامرد لَگد زد، دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اُفتاد. کاری که به آن فکر نمی‌شد ورود اَراذل بود به این خانه‌ای که جناب جبرئیل (علیه السلام) بدون اذن وارد نمی‌شد. یک‌وقت به درون خانه ریختند. ایشان نَقل می‌کند و می‌گوید: بی‌بی حجاب نداشت؛ زیرا وقتی دَرب می‌زنند و پُشت دَرب می‌آیند، سؤال می‌کنند چه کسی است؛ اگر نامَحرم است می‌گویند صبر کُن بروم چادرم را بر سر کنم و بیایم. مُهلت ندادند بی‌بی برود و چادرش را بر سر کند. این بود که بی‌بی خودش را پُشت دَرب کشید تا حجابش باشد. «فَلَمّا رَأوها أسَرُوها أسرة»؛ وقتی دیدند بی‌بی پُشت دَرب رفت، فشار آوردند. این‌جا بود که مرحوم «مُحقّق اصفهانی[23]» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید:

«وَ لَسْتُ أدْرِى خَبَرَ المِسْمَارِ     *****     سَلْ صَدْرَهَا خِزَانَة الأسْرَارِ[24]»؛

این‌جا ناله‌اش بلند شد: «اَبَتاه!»؛ بابا! این‌جا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) «بابا» گفت، در خرابه‌ی شام هم آن سه‌ساله می‌گفت: «مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ؟[25]»…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

چند باری این آیه‌ی کریمه را تلاوت کنیم. عِترت و کتاب قَرین هم هستند.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» * «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ[26]».

«رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[27]».

اللّهُمَّ! إغفِرلَنا ذُنوبَنا.

اللّهُمَّ! وَ اسْتُر عُیُوبَنَا.

اللّهُمَّ! حَصِّل مَقاصدَنا.

اللّهُمَّ! یَسِّر مطالبَنا.

خدایا! لباس ظُهور بر قامت صاحب‌مان در همین ایّام بپوشان.

خدایا! ما را مُنتظر حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) قرار بده.

خدایا! شوق دیدار حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را، ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را در وجود ما مُستقرّ بفرما.

الها! پروردگارا! کارهایمان را به نیّت رضایت آن مولا مُقدّرمان بفرما.

الها! پروردگارا! مشکلات مَمکلت را برطرف بفرما.

خدایا! نُفوذی‌های نظام را اِفشا، رُسوا و نابود بگردان.

خدایا! فرعون‌های زمان ما خُصوصاً رئیس‌جُمهور پَلید آمریکا و این غُدّه‌ی سرطانی صهیونی را در این مَنطقه ریشه‌کَن بفرما.

خدایا! ظُلم ظالمین را به خودشان برگردان.

خدایا! آتشی که برای مسلمان‌ها و برای کشور ما روشن کرده‌اند، خودشان را در این آتش نابود بگردان.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ما را از شَرّ دشمن‌ترین دشمن که نَفْس اَمّاره‌مان هست در اَمان بدار.

خدایا! از شَرّ مُنافقین و ظالمینِ بیرونی برای همیشه پَناهمان بده.

الها! پروردگارا! مریض‌ها و مریض‌های مورد نظر را شِفا عنایت بفرما.

خدایا! اَمراض قلبی ما را به حقّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) عاجلاً برطرف بفرما.

خدایا! دل‌های ما را برای استقرار نور و تَجلیّات خودت آماده بگردان.

الها! پروردگارا! سایه‌ی پُر بَرکت رهبر خوبمان را مُستدام بدار.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم نیّات‌مان را خالص، عمل‌مان را صالح و عاقبت‌مان را شهادت مُقدّر و مَحتوم بفرما.

نثار روح حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) و همه‌ی شهیدان صلوات مَرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] سوره مبارکه کهف، آیه 65.

[3] سوره مبارکه طه، آیه 41.

[4] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱، سرآغاز.

[5] سوره مبارکه اعراف، آیات 195 و 196.

«أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنْظِرُونِ * إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ».

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 156.

«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ».

[7] سوره مبارکه کهف، آیه 66.

«قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا».

[8] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم  که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود. در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود با این نگارنده در حرم مطهر امیرالمومنین عقد اخوت و برادری بسته و با بسیاری از علماء معاصر صیغه برادری خوانده بود.

[9] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۸۴.

[10] سوره مبارکه اعراف، آیه 58.

«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ».

[11] التوحيد، جلد ۱، صفحه ۱۸.

«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ اَلْقُمِّيُّ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عِمْرَانَ اَلْعِجْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْعَلاَءِ اَلْخَفَّافُ قَالَ حَدَّثَنَا عَطِيَّةُ اَلْعَوْفِيُّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ اَلْخُدْرِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَا قُلْتُ وَ لاَ قَالَ اَلْقَائِلُونَ قَبْلِي مِثْلَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ».

[12] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، جلد ۴، صفحه ۹۴.

«وَ رُوِيَ: أَنَّ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَمَّا تَوَجَّهَ مِنْ خُرَاسَانَ مُنْصَرِفاً إِلَى اَلْحِجَازِ فِي قُدْمَتِهِ اَلْأُولَى حَضَرَهُ جَمَاعَةُ اَلْعُلَمَاءِ وَ اَلْفُضَلاَءِ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ وَ غَيْرِهِمْ وَ كَانَ قَدْ رَكِبَ فِي اَلْعَمَّارِيَّةِ فَاحْتَوَلُوهُ وَ قَالُوا يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَ تُفَارِقُنَا وَ لاَ تُفِيدُنَا مِنْ عِلْمِكَ شَيْئاً أَ لاَ تُحَدِّثُنَا بِحَدِيثٍ نَنْتَفِعُ بِهِ فِي دِينِنَا فَاطَّلَعَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ رَأْسَهُ مِنَ اَلْعَمَّارِيَّةِ حَتَّى أَشْرَفَ عَلَيْهِمْ وَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ اَلْإِيمَانُ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي وَ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ اَلْجَنَّةَ ثُمَّ ضَرَبَ رَاحِلَتَهُ وَ سَارَ قَلِيلاً وَ اَلنَّاسُ خَلْفَهُ ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ بِشَرْطِهَا وَ شُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا».

[13] بخشی از قصیده‌ی احمد شوقی.

«قُم لِلمُعَلِّمِ وَفِّهِ التَبجيلا   ***   كادَ المُعَلِّمُ أَن يَكونَ رَسولا

أَعَلِمتَ أَشرَفَ أَو أَجَلَّ مِنَ الَّذي   ***   يَبني وَ يُنشِئُ أَنفُساً وَ عُقولا

سُبحانَكَ اللَهُمَّ خَيرَ مُعَلِّمٍ   ***   عَلَّمتَ بِالقَلَمِ القُرونَ الأولى

أَخرَجتَ هَذا العَقلَ مِن ظُلُماتِهِ   ***   وَ هَدَيتَهُ النورَ المُبينَ سَبيلا

وَ طَبَعتَهُ بِيَدِ المُعَلِّمِ تارَةً   ***   صَدِئَ الحَديدُ وَ تارَةً مَصقولا…».

[14] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۷۷.

[15] سوره مبارکه آل عمران، آیه 31.

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

[16] سوره مبارکه کهف، آیه 66.

[17] همان.

[18] سوره مبارکه انبیاء، آیه 73.

«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ».

[19] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت عاشورای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام).

[20] سوره مبارکه نور، آیه 63.

«لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ».

[21] تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج ۱۰، ص ۳۴۶؛ کشف الیقین، ص ۳۵۴.

«الزّهراء (المَنَاقِبُ لِابنِ المَغَازِلِی: عَن فَاطِمَهْ بِنتِ رَسُولِ اللهِ: وَ لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعَالَی لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً قَالَتْ فَاطِمَهْ تَهَیَّبْتُ النَّبِیَّ أَنْ أَقُولَ لَهُ یَا أَبَتِ فَجَعَلْتُ أَقُولُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ وَ قَالَ یَا بُنَیَّهْ لَمْ تَنْزِلْ فِیکِ وَ لَا فِی أَهْلِکِ مِنْ قَبْلُ أَنْتِ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکِ وَ إِنَّمَا نَزَلَتْ فِی أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْبَذَخِ وَ الْکِبْرِ فَقُولِی یَا أَبَتِ فَإِنَّهُ أَحَبُّ لِلْقَلْبِ وَ أَرْضَی لِلرَّبِّ ثُمَّ قَبَّلَ النَّبِیُّ جَبْهَتِی وَ مَسَحَنِی مِنْ رِیقِهِ فَمَا احْتَجْتُ إِلَی طِیبٍ بَعْدَه».

[22] همان.

[23] محمدحسین غروی اصفهانی، مشهور به کمپانی (۱۲۹۶-۱۳۶۱ق) فقیه، اصولی و فیلسوف قرن چهاردهم. او در کنار آقاضیاء عراقی و میرزای نایینی، یکی از سه مکتب اصولی در شرح و بسط مکتب اصولی آخوند خراسانی را ایجاد کرده است. کتاب نهایه الدرایه از مهمترین آثار او در اصول فقه و در شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی است. تلاش او برای تغییر در باب‌های علم اصول با مرگ او ناتمام ماند. دیوان کمپانی در مدح و رثای اهل بیت از آثار اوست. تخلص او در شعر «مفتقر» است. محمدحسین اصفهانی، فرزند محمدحسن اصفهانی نخجوانی، در ۲ محرم سال ۱۲۹۶ق در نجف متولد شد. پدرش اصالتاً نخجوانی بود و پس از امضای قرارداد ترکمانچای نخست به تبریز و سپس به اصفهان مهاجرت کرد و سپس به کاظمین رفت. پدرش از تجار مشهور کاظمین بود. او دوست داشت محمدحسین راه او را در تجارت ادامه دهد؛ اما محمدحسین با توسل به امام کاظم (علیه السلام) رضایت پدر را به دست آورد و در حدود بیست سالگی برای تحصیل علم راهی حوزه علمیه نجف شد. وی به سبب شغل پدرش به «کمپانی» مشهور بود. گفته شده است وی از این نام ناخشنود بود. با این حال، دیوان اشعار او در یکی از چاپ‌ها به نام دیوان کمپانی منتشر شده است. محمدحسین غروی اصفهانی در ۵ ذی‌الحجه سال ۱۳۶۱ق درگذشت. پیکر او در حجره‌ای متصل به گلدسته شمالی ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین، نزدیک مقبره علامه حلی به خاک سپرده شد. درگذشت او یک هفته پس از وفات آقاضیاء عراقی بود.

[24]  كتاب «وفاة الصّديقة الزَّهرا» عليهما السّلام تأليف سيد عبد الرزّاق موسوى مقرّم ص 36 و ص 37 و اين ابيات را بجهت وفات حضرت صديقه عليهما السّلام در اين موضع انتخاب كرده است وليكن تمام قصيده را كه مُصَدَّر به بيت: جوهرة القدس من الكنز الحنفى، بَدَت فأبدت عاليات الأحرف مى‏باشد و شامل 109 بيت است؛ در همين كتاب از ص 126 تا ص 131 آورده است.

«…وَ لِلسِّباطِ رَنَّة صَدَاهَا   ***   فِى مَسْمَعِ الدَّهْرِ فَمَا أشْجَاهَا

وَ الأثَرُ البَاقِى كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ   ***   فِى عَضُدِ الزَّهْرَآء أقوَى الحُجَج

وَ مِن سَوادِ مَتْنِهَا اسْوَدَّ الْفَضَا   ***   يا سَاعَدَ اللهُ الْإمام المُرتَضَى

وَ لَسْتُ أدْرِى خَبَرَ المِسْمَارِ   ***   سَلْ صَدْرَهَا خِزَانَة الأسْرَارِ

وَ فِى جَنِينِ المَجْدِ مَا يدْمِى الحَشَا   ***   وَ هَلْ لَهُمْ إخْفَاءُ أمر قَدْ فَشَا

وَ البَابُ وَ الْجِدَارُ وَ الدِّمَاءُ   ***   شُهُودُ صِدْقِ مَا بِهِ خِفَاءُ

لَقَدْ جَنَى الجَانِى عَلَى جَنِينِهَا   ***   فَانْدَكَّتِ الجِبَالُ مِنْ حَنِينِها

وَ رَضَّ تِلْكَ الْأضْلُعَ الزَّكّية   ***   رِزِّية مَا مِثْلُهَا رَزِّية

وَ جَاوَزَ الحَدَّ بِلَطْمِ الخَدِّ   ***   سَلَّتْ يدُ الطُّغْيانِ وَ التَّعْدِى

فَاحْمَرَّتِ العَينُ وَ عَينُ المَعْرِفَة   ***   تُذْرِفُ بِالدَّمْعِ عَلَى تِلْكَ الصَّفَة

وَ لَا يزِيلُ حَمْزَة العَينِ سِوَى   ***   بِيضِ السُّيوفِ يوْمَ ينشَرُ اللِّوَى

فَإنَّ كَسْرَ الضِّلعِ لَيسَ ينجَبِر   ***   إلّا بِصَمصَامٍ عَزِيزٍ مُقْتَدِر

أهَكَذَا يصْنَعُ بِابْنَة النَّبِى   ***   حِرْصاً عَلَى المُلْكِ فَيا لَلْعَجبِ…».

[25] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶.

«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر».

[26] سوره مبارکه نمل، آیه 62.

«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ».

[27] سوره مبارکه انبیاء، آیه 83.

«وَ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».