در محضر استاد ۲۷۷

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۲۶ مهر ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

همه‌ی عُلما نیاز به سِیر و سُلوک باطنی و اخلاقی دارند

در جریان سِیر توحیدی  حضرت موسی (علیه السلام) و تربیت الهی نسبت به کَلیم خودش که مأمور به جُستجوی از یک عنصر عَرشی است که هیچ‌چیزی از خودش ندارد، هم سُفره‌ی رَحمت خودِ خداوند است و هم صفحه‌ی علم خداوند متعال است. خودش هیچ ندارد؛ سراسر رَحمت است، ولی ارتباطی به خودش نمی‌بیند. همه علم است؛ علم به مَلکوت دارد، علم به باطن دارد، اَهل طریقت است؛ ولی خودش کاره‌ای نیست. هم به حقّ سُفره‌ی عینیِ رَحمت خداوند است و هم به حقّ آیینه‌ی علم الهی است. و حضرت موسی (علیه السلام) که پیامبر است، اُولی‌العَزم است، صاحب شریعت است، پَرچمدار عالَم توحید است، شکارچی دل‌هایی است که فطرتشان آلوده نشده است، با همه‌ی مقامات الهی‌ خود مأمور شد اُلگویی باشد برای عُلمایی که با شریعت سر و کار دارند، با وظایف ظاهری آشنا هستند؛ ولی در اَمر باطن سِیری نکرده‌اند. تمام عُلمای ظاهر احتیاج دارند به عُلمایی که سِیر باطنی داشتند، سُلوک الهی داشتند، مَجذوب به جَذبه‌های خاصّ عَرشی بودند. مرحوم میرزای بزرگ آیت الله العُظمی آقای «میرزا حسن میرزای شیرازی» (سلام الله علیه و اعلی الله مقامه الشریف) در میان فُقهای شیعه، فُقهایی که مُقتدر بودند، فُقهایی که عِزّ اسلام بودند، فُقهایی که پَرچم مُجاهدت را بلند کردند، فُقهایی که در مَسأله‌ی ولایت فقیه به صورت عملی ورود کردند، اگر به تعداد انگشتان پیدا کنید یکی از آن‌ها مرحوم میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه الشریف) است. یک مَرجع، یک زَعیم، یک رهبر خودساخته‌ی نَترس، شُجاع و مَتین که هیبت خاصّی هم داشته است؛ مرحوم میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه الشریف) حَریم داشته است. بعضی‌ها شخصیّتاً به گونه‌ای هستند که صاحب جَلال هستند. خودش را نمی‌گیرد؛ ولی آدم وقتی به آن‌ها نزدیک می‌شود احساس می‌کند آدم بزرگی است و حَریم او را نگاه می‌دارند. در این دعای «سیفی صَغیر» که در مَفاتیح الجنان هست و مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) هم هر روز این دعا را می‌خواندند، عَرضه می‌داریم: «وَ ارْزُقْنِى مِنْ نُورِ اسْمِكَ هَيْبَةً[2]»؛ از نور اسم خودت به من یک جَلالی بده، یک اُبُهتی بده که شیطان نتواند راحت نزد من بیاید. شیاطین وقتی ما را می‌بینند، بفَهمند که نمی‌توانند به این سادگی ما را وارد مُعامله‌ی شیطانی خودشان بکنند. خداوند متعال به بعضی‌ها یک سنگینی، یک مِتانت و یک وقاری داده است. مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) این‌جور بودند. امام (رضوان الله تعالی علیه) صاحب هیبت بود. در میان ائمه‌ی (علیهم السلام) حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) به این عُنوان شُهره است. لذا خداوند متعال مرحوم میرزا (اعلی الله مقامه الشریف) را از یک اُبُهت و شخصیّت ذاتی بهره‌مَند کرده بود. بعد هم که سِیر علمی او، او را به مقام زِعامت تامّ شیعه و حوزه‌های علمیه رساند و یک نمونه از قدرت‌نَمایی‌اش تَحریم تنباکو بود، اعمال عملی ولایت فقیه بود. و این فُتوا نُفوذی داشت که در دَربار سلطنتی قلیان‌ها توسط بانوان دربار شکسته شد. در همه‌ی دل‌ها نُفوذ داشت یا تَصرُّف می‌کرد. با این‌ حال یکی از اُوتاد زمان او مرحوم «مُلّا فَتحعلی سلطان آبادی[3]» (رضوان الله تعالی علیه) هست. بد نیست این را هم بشنوید که بنده خودم از مرحوم آیت الله العُظمی آقای بهجت (روحی فداه) شنیدم. ایشان فرمودند: «آقای طباطبایی» (رحمت الله علیه) که منظورشان علّامه‌ی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) صاحب تفسیر «المیزان» بود که آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) هم خودشان را نسبت به آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) بدهکار می‌دانست و هم خیلی اعتقاد داشت. این «آقای ابراهیمی» نَقل می‌کردند که آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند: آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) در زمان ما یا بی‌نظیر است و یا کم‌نظیر است. فرمودند: آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) گفتند: من در میان کسانی که سُلوک توحیدی داشتند و مقامات باطنی را طِی کردند و به قُلّه رسیدند، هیچ‌کسی را به دَرجه‌ی این 3 نفر نمی‌شناسم. اوّلین نفر سیّد اَهل مُراقبه مرحوم «سیّد بن طاووس» (اعلی الله مقامه الشریف) است. سیّد بن طاووس (اعلی الله مقامه الشریف) جُزء اُعجوبه‌های آسمان مَعنویّت، علم، فقاهت و نورِ مَحض است. این مُناجات‌هایی که ایشان دارد گاهی با مُناجات‌های ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) سخت تشخیص داده می‌شود. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) برای طلبه‌ها لازم می‌دانستند که کتاب «اِقبال» مرحوم سیّد بن طاووس (اعلی الله مقامه الشریف) را داشته باشند و بر سر این سُفره تغذیه بشوند. اِقبال هم کتاب دعاست، هم کتاب مُراقبه است، هم کتاب حدیث است و هم گاهی سوزِ سیّد بن طاووس (اعلی الله مقامه الشریف) در فَرازهایی از این کتاب دل آدم را آب می‌کند. خیلی هم با امام زمان (ارواحنا فداه) خُصوصی بوده است، در زندگی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) بوده است. دوّم «سیّد بَحرالعُلوم[4]» (رضوان الله تعالی علیه) است؛ علّامه سیّد مَهدی بروجردی بَحرالعُلوم (اعلی الله مقامه الشریف) که وقتی از ایشان سؤال می‌شود: آیا در زمان غیبت می‌شود کسی توفیق تَشرُّف به مَحضر مبارک امام زمان (ارواحنا فداه) پیدا کند؟ ایشان با یک تأمُّلی به زبان می‌‌آورند: چگونه بگوییم می‌شود در حالی‌که حدیث فرموده است: «فَمَنِ اِدَّعَى اَلْمُشَاهَدَةَ … فَهُوَ كَذَّابٌ[5]»؟؛ چگونه بگویم امکان ندارد در حالی که حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) به صورت مُکرّر من را در آغوش گرفته است؟ می‌گویند حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) بیش از 70 بار آغوش خود را باز کرده‌اند و سیّد بَحرالعُلوم (اعلی الله مقامه الشریف) را در آغوش گرفته‌اند. و سوّمین نفر همین کسی است که دل از میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه الشریف) بُرده است؛ مُلّا فَتحعلی سلطان آبادی (اعلی الله مقامه الشریف). مرحوم «نوری[6]» (رحمت الله علیه) در این کتاب «دارالسّلام» از حالات ایشان و خُصوصیّات ایشان مَطالب اَرزشمندی را آورده‌اند که اگر مُراجعه کنید دارالسّلام از کتاب‌های خیلی خوب برای طلبه‌هاست. عبرت‌های زیادی دارد، ایجادِ جَذبه‌ها می‌کند.

درسی که میرزای شیرازی (رحمت الله علیه) از حضرت موسی (علیه السلام) آموخته بود

مُلّا فَتحعلی سلطان آبادی (اعلی الله مقامه الشریف) هیچ ظاهری نداشت، اَعمی هم بوده است. به گونه‌ای بوده است که این را باز هم مرحوم «آیت الله خوشوقت» (رحمت الله علیه) نَقل می‌کردند و هم حضرت آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)؛ فرمودند که میرزا (اعلی الله مقامه الشریف) با دو شاگردش در سامرا در حُجره‌ی مدرسه‌ای که خودشان درست کرده بودند، با هم مُؤانست علمی داشتند. دو شاگرد یکی مرحوم آقای «شیخ عبدالکریم حائری» (رضوان الله علیه) مُؤسس حوزه و دوّمی هم مرحوم «شیخ فَضل الله نوری» (رحمت الله علیه) شهیدِ مَشروعیّت مَشروطیّت. این دو سرگرم بودند و از مَحضر میرزا (اعلی الله مقامه الشریف) که استفاده می‌کردند، می‌بینند که میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه الشریف) سَراسیمه شد، با یک دَستپاچگی بلند شد و با شتاب از حُجره بیرون آمد. تَعجُّب می‌کنند که چه شد؟! می‌بینند یک شیخِ خیلی ساده‌پوشِ اَعمی که اصلاً ظاهر او نمی‌خورد دارد می‌آید و میرزا (اعلی الله مقامه الشریف) به استقبال این شیخ رفت. بعد هم نه عینِ یک شاگرد در برابر اُستاد، بلکه مانند یک بَرده در برابر اَرباب نهایت خُضوع و تَواضُع و تَذلُّل در مَحضر این شیخ داشت. او را داخل حُجره آورد، ایشان را جای خودش نشاند و مُقابل این شیخ زانو زد. این کار را از حضرت موسی (علیه السلام) یاد گرفت. حضرت موسی (علیه السلام) پیامبر اُولی‌العَزم است و حضرت خِضر (علیه السلام) بَروز و ظُهور و اُمّت و قوم و رفت و آمد ندارد. رئیس دین در عالَم ظاهر حضرت موسی (علیه السلام) است؛ ولی با همه‌ی عظمت و جلال و جَبروتی که فرعون را بیچاره کرده است، باید بیاید و چه زَحمت‌هایی بکِشد تا این رَه‌یافته‌ی سِیر باطنی و سِیر توحیدی را پیدا کند، بعد هم نَحوه‌ی سخن گفتن او را مُلاحظه می‌کنید. مرحوم و میرزا (اعلی الله مقامه الشریف) در دوران مَرجعیّت و زِعامت و اقتدارش در طول هفته روزهای چهارشنبه درس خود و رَتق و فَتق اُمور زِعامتی و ریاستی‌اش را تعطیل می‌کرده است و تمام روز را در مَحضر مُلّا فَتحعلی سلطان آبادی (اعلی الله مقامه الشریف) بوده است و از او نور می‌گرفته است. ما مثلاً مقداری دروس سطح را تَدریس کنیم، آرام آرام خودمان را صاحب‌نظر بدانیم، اگر یک کسی را اَهل مَعنا ببینیم حاضر نیستیم خودمان را در برابر این‌ها کوچک کنیم. ولی آن‌هایی که واقعاً آمدند تا در حوزه آدم بشوند، یعنی حجاب اَنانیّت را کنار بزنند، یعنی پا بر روی خودشان بگذارند و به خدا برسند، این‌ها خیلی کم هستند. علم خودش حجاب اکبر است. چیزی مانند علم برای انسان تَکبُّر نمی‌آورد، غُرور نمی‌آورد. بیش از ثروت آدم را بزرگ می‌کند؛ لذا ثروتمَندها در برابر عُلما خُضوع می‌کنند. ولی کم می‌شود که عُلما در برابر هم خُضوع کنند، همدیگر را تَخریب نکنند و در برابر عالِم خاکساری کنند و این جُزء نَواقص بعضی‌ها در حوزه‌هاست. و اگر انسان راهِ میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه الشریف) را برود که راهِ حضرت موسی کلیم (علیه السلام) است، باید برای خَواصّ اَهل باطن وقت بگذارد، جُستجو کند، عَطش داشته باشد و وقتی هم رسید، خودش را کنار بزند تا حجاب نباشد. با آن نور بر دلِ بی‌حجاب بتابد و انسان نورالله بشود.

حضرت موسی (علیه السلام) قَصد کرد مأمومِ جناب خِضر (علیه السلام) باشد

لذا در این قسمت حضرت کَلیم (علیه السلام) به جناب خِضر (علیه السلام)، رَه‌یافته‌ی مَحضر رُبوبی این‌جور عَرضه داشت: «قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا[7]»؛ «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ نگفت اجازه بده، نگفت من با تو می‌آیم؛ بلکه گفت: «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ این شایستگی را در من می‌بینی؟ این سؤال برای این است. می‌خواهد ببیند زمینه دارد یا ندارد. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ آیا دنبال تو بیایم؟ و آمدن من هم سرگرمی نیست، بی‌هدف نیست. من عَطش عُلوم حَقّه را دارم. من در سِیر وجودی می‌خواهم خداوند را بیابم و تو خدایافته هستی. علم تو اینجایی نیست، علم تو آن‌جایی هم نیست؛ نه علم تو علمِ درسی و رَسمی است و نه علم ریاضتی و شبیه کارهای مُرتاضین است که در اَثر ریاضت به یک چیزهای خارق‌العاده‌ای دست پیدا می‌کنند. آن علوم هم علمی نیست که برای ما نَردبان وصال باشد، راهِ عشق را هموار بکند. علم حقیقی و عُلوم حَقّه عُلوم توحیدی است که مُوحّد جُز خدا را نمی‌بیند. «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند[8]». «ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ[9]»؛ یعنی حقیقتِ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[10]» را خداوند به این‌ها داده است. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ من را این‌گونه می‌بینی که در این خط بتوانم این‌جور باشم و در این خط بیایم؟ می‌توانم شما را امام خودم قرار بدهم؟ آیا مُمکن است من مأموم شما باشم؟ «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ این است که فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً[11]»؛ باید آدم به امام زمان (ارواحنا فداه) دل بدهد. دل‌دادن هم با مَعرفت خواندن کتاب‌های درسی نیست. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[12]»؛ راهِ آن راهِ صداقت با خداست. با خدا صادق باشیم. برای خدا فکر نکنیم ما طلبکار هستیم، طلبه شده‌ایم و از خیلی از لَذایذ و امتیازات صَرف‌نظر کردیم، مَحدودیت‌هایی را پذیرفته‌ایم، فکر کنیم ما طلبکار امام زمان (اروحنا فداه) هستیم، امام زمان (اروحنا فداه) خیلی به ما احتیاج دارد؛ خیر، به خدا قَسم هیچ احتیاجی ندارد. اگر انسان فقر خودش را به حَدّی یافت که مُضطرّ شد، در حال اضطرار «مَنْ أَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُمْ[13]»؛ آدمِ مُضطرّ  با خداوند وَصل می‌شود و باب وصال هم امام زمان (اروحنا فداه) هست. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ»؛ نه «مَنْ لَمْ يَعْلَم» شخصیّت امام زمان (اروحنا فداه) را، پدر، مادر و جای تولّد ایشان را بداند. این شناسنامه‌ی امام زمان (اروحنا فداه) را شناختن مَعرفت نیست. این باید به امام زمان خودش عرفان پیدا کند. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ در علوم رَسمی علّامه‌ی دَهر باشد، ولی در برابر امام خودش مأموم نباشد. این تَعبیر «إِمَامَ زَمَانِهِ» یعنی او جلو است و من دنبال او می‌روم. امامت در نماز جماعت چگونه است؟ ما در حرکات و اَذکارمان تَبعیّت می‌کنیم که تَبعیّت کامل است. اگر معرفت به امام زمان (اروحنا فداه) پیدا بشود، زندگی انسان زندگیِ امام زمانی می‌شود. در آن خطی که حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) می‌روند، ما هم در آن خط می‌رویم که «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ[14]» هست. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»؛ یعنی من هم می‌توانم مَأموم باشم؟ امامِ دل داشته باشم؟ امامِ واسطه‌ی فیض داشته باشم؟ امامی که بوی خدا می‌دهد، می‌توانم دنبال او بروم؟!

طلبه و اُستاد هر دو باید خدانَما باشند و از اَنانیّت دوری بجویند

«هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ ولی این گام‌هایی که دنبال تو می‌روم، این گام‌ها حرکت ظاهری نیست؛ بلکه هر قَدمی که دنبال تو می‌آیم یک دَربی از مَعرفت به روی من باز می‌شود. وجود نازنین نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) راز گفت. به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عَرض کردند: یا امیرالمؤمنین! چه چیزی در گوش شما می‌گفتند؟ فرمودند: «عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ مِنَ اَلْعِلْمِ[15]»؛ که از هر دَربی هزار دَرب دیگر باز می‌شد. این علم علمِ کتابی نیست؛ این نور است، این دَرجات قُرب است، این سِیر کوچه‌های وصال حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است که در اَسماء حُسنای الهی بر حیرت انسان افزوده بشود. هرچه می‌بیند تَحیُّر او بیشتر می‌شود. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي فِیکَ تَحَيُّراً»؛ خدایا! سرگردانت هستم، بیش از این من را سرگردان کُن؛ بر حیرتم اضافه کُن. «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ سراسر اَدب است، تَواضُع است، فقر و ناداری است. تَعبیر تَبعیّت خودش چه درسی است! چه درسی برای اَساتید هست! هر اُستادی امام است، هر اُستادی دلبَر است، هر اُستادی آیینه است، هر اُستادی خدانماست، اُستاد قُطب‌نماست. اُستاد دل را مُتوجّه خدا می‌کند. این حرکتی که حضرت موسی (علیه السلام) دارد هم طلبه را نشان می‌دهد و هم اُستاد را نشان می‌دهد. اُستاد نباید خودش را مَحصور به مطالب علمی بداند و رسالتش همین باشد که آمدیم، حَواشی را دیدیم، تَتبُع کافی را کردیم، فکر کردیم، تَحلیل کردیم، طلبه در کلاس من سیراب می‌شود؛ این نیست. «مِمَّا عُلِّمْتَ»؛ اُستاد باید اَهل عَمل باشد و کسانی که اَهل عَمل هستند، خداوند متعال در هر علمی نوری قرار می‌دهد و هر قَدم علمی یک دَرجه‌ی نوری است و انسان در مَسیر نور اِشتداد نور پیدا می‌کند و اُستاد باید زَوایای دل شاگرد را غُبار زُدایی بکند، صیقل بدهد، غُبار دنیا از جانِ او زُدوده بشود و فَضای جانِ او به نور الهی نور بگیرد. «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ[16]»؛ کار اُستاد کارِ خداست. عالِم خلیفه‌ی خداست، جانشین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ»؛ این تَبعیّت من برای این نیست که برایم کتاب بخوانی؛ برای این است که وجود من را از این ظُلمات پاک کُنی. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ[17]»؛ تدریس و برخورد هر اُستادی آدم را وَسوسه‌گر کرد، وَسوسه‌ی دنیا شد وَلو در مقامات علمی که مثلاً آدم بلندپروازی کند که فردا ما هم این‌جور بَلد باشیم موشکافی بکنیم، تَحلیل دَقیق داشته باشیم، شاگردان زیادی علاقه داشته باشند در کلاس ما باشند؛ همه‌ی این‌ها ظُلمات است. هر وقت اُستاد خودش نبود و خدا بود، آن اُستاد اُستادی است که راهِ جناب خِضر (علیه السلام) را می‌تواند برود. این تَبعیّت من، این مأمومیّت من، این امامتِ تو یک سِیر نوری عملی باشد. «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛ از آنچه که در مَسیر رُشد خداوند متعال تو را علم خودش قرار داده است، تو را آیتِ خودش قرار داده است، تو را جَمال خودش قرار داده است و سِیر با تو آشنایی با جَمال الهی به صورت گام به گام است؛ هرچه با تو می‌رویم به مَقصد نزدیک‌تر می‌شویم. و این مَسائلی است که اگر انسان با قرآن کریم مأنوس باشد، حقیقتِ طلبگی را که کلیم خدا مأمور شد. این تنها مَسأله‌ی خودش نبود؛ خداوند متعال دارد برای ما نَقل می‌کند. این کتاب کتابِ تربیتی است، این کتاب کتابِ سِیر و سُلوک است. قرآن کریم تنها مَفهوم نیست؛ قرآن نور است، قرآن جلوه‌ی خداست. «لَقَدْ تَجَلَّى اَللَّهُ فِي كِتابِه»؛ خداوند در کتابش تَجلّی کرده است و اگر کسی کوهِ اَنانیّت خودش را در مَعرض این تَجلّی قرار بدهد، در سوره‌ی مبارکه‌ی حَشر فرموده است: «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ[18]»؛ دیگر نباید آدم در برابر قرآن از سنگ صخره و کوه سرسخت‌تر باشد؛ بلکه باید خداوند متعال تمام وجود ما را فانی کند. «خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِي مَا يُخَلِّصُهَا[19]»؛ خدایا! از من چیزی را برای خودت بگیر که من را خالص کند. از من بگیر، «من» را بگیر، مَنیّت را بگیر. می‌خواهم خودت باشی، اگر من باشم حجاب هستم، بیگانه هستم. من را «خودی» کُن و خودی شدن من هم به این است که من نباشم. تا هستم حجاب هستم. آن‌جایی که خداوند متعال توفیق داد و دیگر من نیستم، هیچ مشکلی جُز رضای خدا ندارم، آن‌وقت به مَقصدی که حضرت موسی (علیه السلام) دارد تَبعیّت می‌کند، ما هم به آن‌جا می‌رسیم.

روضه و تَوسُّل به حضرت زهرای مَرضیه (سلام الله علیها)

«مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا[20]»؛ دیگر بوی مادر می‌آید. چه مادری! «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ اَلرَّأْسِ»؛ بعد از وفات پدرش دیگر جانِ سالم نداشت. سر مُبارکش را با دستمال بیماری بسته بود. «بَاكِيَةَ اَلْعَيْنِ[21]»؛ گریه اَمان نمی‌داد. «مُحْتَرِقَةَ اَلْقَلْبِ[22]»؛ گرفتار غَم بود. «نَاحِلَةَ اَلْجِسْمِ[23]»؛ آرام آرام دیگر جسمی برایش نماند؛ بیش از مُشتی اُستخوان از او نمانده بود. فرمود: فِضّه! بدنم آب شده است؛ «لَقَد ذَابَ لَحمی»؛ گوشت‌های بدنم آب شده است. نگران هستم بعد از مرگم بدن که لاغر بشود برجستگی‌هایش مُشخّص بشود. می‌شود یک وسیله‌ای درست کنید که بعد از مرگ بدنم را در یک صندوقی قرار بدهید؟ بعد از پدرش هیچ‌وقت نخندیده بود؛ اما وقتی تابوت را درست کردند یک نگاهی به تابوت خودش کرد، یک لَبخندی زد. اما بر علی (علیه السلام) چه گذشت!…

بدن امام زین‌العابدین (علیه السلام) هم مانند مادرش بود. چیزی از آن نمانده بود. اُستخوان‌های ساق ایشان هیچ گوشتی نداشت. زَنجیرهایی که به پای ایشان بسته بودند، از این ساق‌ها خون جاری بود…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! فَرج امام زمان‌ (ارواحنا فداه) را در همین ایّام قرار بده.

خدایا! توفیق دَرک ظُهور با شایستگی خدمت در مَحضر ایشان را روزی ما بفرما.

خدایا! حَسرت دیدار ایشان را بر دل ما مَگذار.

خدایا! قُلوب ما را مالامالِ محبّت و انتظار امام زمان‌ (ارواحنا فداه) قرار بده.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم با عنایت حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) گِره‌هایمان را باز بگردان.

خدایا! نگرانی‌هایمان را رَفع بفرما.

خدایا! باران رَحمت و آب پُر بَرکت به این کشور اهل‌بیت (علیهم السلام) اَرزانی بدار.

خدایا! رهبر خوب و عُلمای صالح ما را مُستدام بدار.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم دشمنان ما را، صهیونیست‌ها را، فراعنه‌ی زمان را، مُزدوران فراعنه در منطقه را، مُنافقین و نُفوذی‌های داخلی و کسانی که مأموریت ایذاء و بدبین کردن مردم را دارند، ریشه‌شان را بِکَن.

خدایا! نَقشه‌شان را نَقش بر آب بگردان.

خدایا! شَرّشان را به خودشان و اَربابانشان برگردان.

خدایا! ما را از شَرّ نَفْس خودمان و فتنه‌های آخرالزّمان مَصون و مَحفوظ بفرما.

خدایا! جوان‌های عزیز ما را در سنگر یادِ خودت به تقوا مُتحلّی بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم هم در درس‌خواندن، هم در عمل کردن و هم در صفای باطن به قُلّه برسان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم عُمرمان را حَسرت قیامت‌مان قرار مَده.

الها! پروردگارا! مریض‌ها عُموماً، مریض‌های مورد نظر را شِفای عاجل و مُفید کَرَم فَرما.

خدایا! توفیق شُکر همه‌ی نعمت‌هایت را به ما مَرحمت بفرما.

نثار روح بلند حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) و همه‌ی شهیدان صلوات مَرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف سیفی صغیر معروف به دعای قاموس.

«رَبِّ أَدْخِلْنِى فِى لُجَّةِ بَحْرِ أَحَدِيَّتِكَ، وَ طَمْطَامِ يَمِّ وَحْدانِيَّتِكَ، وَ قَوِّنِى بِقُوَّةِ سَطْوَةِ سُلْطانِ فَرْدانِيَّتِكَ، حَتَّى أَخْرُجَ إِلى فَضَاءِ سَعَةِ رَحْمَتِكَ، وَ فِى وَجْهِى لَمَعاتُ بَرْقِ الْقُرْبِ مِنْ آثارِ حِمايَتِكَ، مَهِيباً بِهَيْبَتِكَ، عَزِيزاً بِعِنايَتِكَ، مُتَجَلِّلاً مُكَرَّماً بِتَعْلِيمِكَ وَ تَزْكِيَتِكَ، وَ أَلْبِسْنِى خِلَعَ الْعِزَّةِ وَ الْقَبُولِ، وَ سَهِّلْ لِى مَناهِجَ الْوُصْلَةِ وَ الْوُصُولِ، وَ تَوِّجْنِى بِتاجِ الْكَرامَةِ وَ الْوَقارِ، وَ أَلِّفْ بَيْنِى وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ فِى دارِ الدُّنْيا وَ دارِ الْقَرارِ، وَ ارْزُقْنِى مِنْ نُورِ اسْمِكَ هَيْبَةً وَسَطْوَةً تَنْقادُ لِىَ الْقُلُوبُ وَ الْأَرْواحُ، وَ تَخْضَعُ لَدَىَّ النُّفُوسُ وَ الْأَشْباحُ، يَا مَنْ ذَلَّتْ لَهُ رِقابُ الْجَبابِرَةِ، وَ خَضَعَتْ لَدَيْهِ أَعْناقُ الْأَكاسِرَةِ، لَامَلْجَأَ وَ لَا مَنْجا مِنْكَ إِلّا إِلَيْكَ، وَ لَا إِعانَةَ إِلّا بِكَ، وَ لَا اتِّكاءَ إِلّا عَلَيْكَ؛ ادْفَعْ عَنِّى كَيْدَ الْحاسِدِينَ، وَ ظُلُماتِ شَرِّ الْمُعانِدِينَ، وَ ارْحَمْنِى تَحْتَ سُرادِقَاتِ عَرْشِكَ يَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ، أَيِّدْ ظاهِرِى فِى تَحْصِيلِ مَراضِيكَ، وَ نَوِّرْ قَلْبِى وَ سِرِّى بِالاطِّلاعِ عَلى مَناهِجِ مَساعِيكَ…».

[3] ملا فتح علی سلطان آبادی، شیخ عالم جلیل، و مفسر بی بدیل، عالم ربانی و ابوذر ثانی، مجمع تقوی و ورع وایقان و مخزن اخبار و تفسیر آیات قرآن، صاحب کرامات باهره حشره الله مع العتره الطاهره، شیخ شیخ محدث ما نورالله مرقده است و جلالت شان، رفعت مقامش زیاده از آن است که ذکر شود. (۱۲۴۰ – ۱۳۱۸هـ. ق.) آخوند مولی فتحعلی فرزند حسن سلطان آبادی در سال ۱۲۴۰هـ. ق. در سلطان آباد اراک به دنیا آمد. دروس مقدماتی را در ایران فراگرفت و برای تکمیل دانش به نجف مهاجرت کرد. نخست به محضر صاحب جواهر شتافت و بعد از وفات وی از حضور شیخ مرتضی انصاری و حاج ملاعلی رازی استفاده کرد. در ادامه با میرزای شیرازی آشنا شد و اندوخته‌های علمی اش را کامل کرد. هنگامی که میرزای شیرازی در سال ۱۲۸۸هـ. ق همراه با عده‌ای از شاگردان ممتازش از نجف اشرف به سامراء هجرت کرد ازجمله شاگردان همراه وی می‌توان سید اسماعیل حسینی شیرازی، سید اسماعیل صدر موسوی، سید محمد حسینی فشارکی، سید کاظم طباطبائی یزدی، سید حسن صدر موسوی عاملی، سید عبدالمجید حسینی گروسی، سید ابراهیم دامغانی، میرزا محمدتقی شیرازی، ملامحمد کاظم خراسانی، آقارضا همدانی، میرزا حسین نوری ، شهید شیخ فضل الله نوری، ملافتحعلی سلطان آبادی، میرزا حسین نائینی و… را نام برد. میرزای شیرازی دو درس می‌گفت و یارانش همراه او بودند. ملافتحعلی در سامرا اقامت گزید و خیلی مورد توجه استاد قرار گرفت تا جایی که به نیابت از وی اقامه جماعت می‌کرد و بارها استادش به او اقتداء می‌نمود. بعداز رحلت میرزای شیرازی، ملافتحعلی به کربلا آمد و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد. سید محمد سلطان آبادی: از علمای عارف و اساتید عرفان و اخلاق بود. خاطره‌ای که در اواخر این نوشتار خواهد آمد، شاهدی بر جلالت و عظمت اوست. آخوند از این استاد اخلاق و عرفان همواره ستایش می‌کرد و از اندوخته‌های ارزشمندی که نزد آن اسوه فضیلت فراگرفته بود، سخن می‌گفت.

آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی بعد از عمری تلاش در راه احیای معارف قرآن و اهل بیت علیهم‌السّلام و پرورش و هدایت ده‌ها تن از شیفتگان فرهنگ اهل بیت علیهم‌السّلام در چهارم ربیع الاول سال ۱۳۱۸ چشم از این جهان فروبست. محدث قمی می‌نویسد: «چند سال قبل از وفات شیخ مرحوم (میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسائل) آن جناب در کربلای معلا به رحمت ایزدی پیوست. جنازه شریفش را به نجف اشرف حمل کردند و در روز ورود من در خدمت استادم محدث نوری به استقبال آن پیکر شریف رفتیم و جنازه آن بزرگوار را با شکوه و جلال تمام تشییع کرده و در حجره‌ای در زاویه غربی صحن مقدس امیرمؤمنان علیه‌السّلام متصل به باب سلطانی بخاک سپردند.» «استادم محدث نوری صبح‌ها قبل از طلوع آفتاب به کنار مقبره ایشان آمده و برایش قرآن تلاوت می‌کرد.» آقا میرزا محمدعلی معین الشریعه نقل می‌کند: «در شبی که خبر وفات عالم جلیل و زاهد مرحوم حاج ملافتحعلی به اصفهان رسید، من تعداد زیادی صلوات بر محمد و آل او فرستادم و ثوابش را به روح آن مرحوم هدیه کردم. در عالم خواب مشاهده نمودم که به همراه ثقه الاسلام به زیارت قبر او رفته‌ایم. آقای آخوند فرمود: آنچه خواندی ثوابش به من رسید. بعدا اجازه برگشتن خواست.

[4] سید محمدمهدی‌ طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومه‌ای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، می‌‌گوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌‌کند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامی‌‌گیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند می‌‌باشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی ‌‌بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی ‌‌می‌‌باشند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کرده‌اند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره‌ها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانش‌های اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال می‌‌ورزید. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

[5] الغيبة (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۳۹۵.

«وَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ اَلْمُكَتِّبُ قَالَ: كُنْتُ بِمَدِينَةِ اَلسَّلاَمِ فِي اَلسَّنَةِ اَلَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا اَلشَّيْخُ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلسَّمُرِيُّ قُدِّسَ سِرُّهُ فَحَضَرْتُهُ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِأَيَّامٍ فَأَخْرَجَ إِلَى اَلنَّاسِ تَوْقِيعاً نُسْخَتُهُ: بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِيمِ  يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلسَّمُرِيَّ أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَكَ وَ لاَ تُوصِ إِلَى أَحَدٍ فَيَقُومَ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ اَلْغَيْبَةُ اَلتَّامَّةُ فَلاَ ظُهُورَ إِلاَّ بَعْدَ إِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ وَ ذَلِكَ بَعْدَ طُولِ اَلْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ اَلْقُلُوبِ وَ اِمْتِلاَءِ اَلْأَرْضِ جَوْراً وَ سَيَأْتِي شِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي اَلْمُشَاهَدَةَ [أَلاَ فَمَنِ اِدَّعَى اَلْمُشَاهَدَةَ] قَبْلَ خُرُوجِ اَلسُّفْيَانِيِّ وَ اَلصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذَّابٌ مُفْتَرٍ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ قَالَ فَنَسَخْنَا هَذَا اَلتَّوْقِيعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَلَمَّا كَانَ اَلْيَوْمُ اَلسَّادِسُ عُدْنَا إِلَيْهِ وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقِيلَ لَهُ مَنْ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ لِلَّهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ قَضَى فَهَذَا آخِرُ كَلاَمٍ سُمِعَ مِنْهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاهُ».

[6] شیخ میرزا حسین بن محمد تقی بن علی محمد نوری طبرسی (۱۲۵۴-۱۳۲۰ق) معروف به محدث نوری و حاجی نوری از محدثان شیعه در قرن سیزدهم هجری بود. شهرت محدث نوری بیشتر به سبب تالیف کتاب مستدرک الوسائل و به‌ویژه کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب‌ الارباب است. او در کتاب اخیر کوشیده تا با استفاده از پاره‌ای روایات ثابت کند که قرآن کریم گرچه عیناً کلام الهی است و چیزی بر آن افزوده نشده و تغییر نکرده اما آیاتی از آن پیش از جمع‌آوری به دلایلی حذف شده(تحریف به نقصان) و آنچه حذف شده، نزد اهل خود محفوظ است. انتشار این کتاب، باعث دردسرهایی برای محدث نوری شد و اعتراض عالمان شیعه و سنی را برانگیخت و آثار بسیاری در رد این نظریه نوشتند. نوری به سال ۱۲۷۳ق در ۱۹ سالگی عازم نجف شد. چهار سال در آن شهر ماند و پس از آن به ایران بازگشت. یک سال بیشتر نتوانست در ایران بماند و در سال ۱۲۷۸ق دوباره به عراق بازگشت و به درس عبدالحسین تهرانی مشهور به شیخ العراقین درکربلا راه یافت و بعد از آن به دنبال استاد به کاظمین سفر کرد و دو سال در آن شهر ماند. در سال ۱۲۸۴ق به قصد زیارت امام رضا (علیه السلام) به ایران بازگشت و عازم مشهد شد. دو سال بعد در سال ۱۲۸۶ق به عراق بازگشت و پس از آن، برای دومین بار به زیارت خانه خدا رفت و بعد از بازگشت به عراق، پای درس میرزای شیرازی حاضر شد. چون میرزای شیرازی در سال ۱۲۹۱ق به سامرا مهاجرت کرد، محدث نوری نیز در سال بعد همراه دیگر استادش فتح علی سلطان آبادی و شوهر خواهرش فضل‌الله نوری به سامرا رفت. در سال ۱۳۱۴ق. به نجف اشرف بازگشت و تا آخر عمر در آن شهر باقی ماند. نوری در شب چهارشنبه ۲۷ جمادی‌الثانی در سال ۱۳۲۰ق در نجف درگذشت و در صحن حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خاک سپرده شد. مراتب علمی و تقوای او را عالمان دینی و شاگردانش بسیار ستوده‌اند. در زمان شیخ انصاری سنت زیارت امام حسین (علیه السلام) با پای پیاده رواج داشت و بسیاری از بزرگان و علما با پای پیاده به زیارت کربلا می‌رفتند؛ اما مدتی بعد این این سنت به فراموشی سپرده شده بود و محدث نوری این سنت را دوباره زنده کرد.

[7] سوره مبارکه کهف، آیه 66.

[8] سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل شماره ۱۸.

[9] علم‌الیقین، ملا محسن فیض کاشانی، ج ۱، ص 99.

[10] سوره مبارکه حدید، آیه 3.

[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۱، صفحه ۱۶۰.

«ك، [إكمال الدين] ، اَلطَّالَقَانِيُّ عَنْ أَبِي عَلِيِّ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ اَلْعَمْرِيَّ قَدَّسَ اَللَّهُ رُوحَهُ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ : سُئِلَ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ اَلْخَبَرِ اَلَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ أَنَّ اَلْأَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةِ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً – فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ اَلنَّهَارَ حَقٌّ فَقِيلَ لَهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَمَنِ اَلْحُجَّةُ وَ اَلْإِمَامُ بَعْدَكَ فَقَالَ اِبْنِي مُحَمَّدٌ وَ هُوَ اَلْإِمَامُ وَ اَلْحُجَّةُ بَعْدِي مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً أَمَا إِنَّ لَهُ غَيْبَةً يَحَارُ فِيهَا اَلْجَاهِلُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا اَلْمُبْطِلُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا اَلْوَقَّاتُونَ ثُمَّ يَخْرُجُ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى اَلْأَعْلاَمِ اَلْبِيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأْسِهِ بِنَجَفِ اَلْكُوفَةِ».

[12] سوره مبارکه حجر، آیه 99.

[13] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.

«…وَ جَعَلَنِي مِنْ خِيارِ مَوالِيكُمُ التَّابِعِينَ لِما دَعَوْتُمْ إِلَيْهِ، وَ جَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ، وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ، وَ يَهْتَدِي بِهُداكُمْ، وَ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ، وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ، وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ، وَ يُشَرَّفُ فِي عافِيَتِكُمْ، وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ، وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مالِي، مَنْ أَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ، مَوالِيَّ لَاأُحْصِي ثَناءَكُمْ، وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ، وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ، وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيارِ، وَ هُداةُ الْأَبْرارِ، وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ؛ بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ، وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ، وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ، وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ، وَ إِلى جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ، آتاكُمُ اللّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ، طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ، وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ، وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ، وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَلايَتِكُمْ، بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمنِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي، ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ، وَ أَسْماؤُكُمْ فِي الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُكُمْ فِي الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُكُمْ فِي الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ، وَ آثارُكُمْ فِي الْآثارِ، وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ…».

[14] سوره مبارکه فاتحه، آیه 7.

«صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ».

[15] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۲۲، صفحه ۴۶۵.

«…لقد أشفقنا من خلاف رسول الله صلّى اللّه عليه و آله فَلَمَّا أَفَاقَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ بَعْضُهُمْ أَ لاَ نَأْتِيكَ بِدَوَاةٍ وَ كَتِفٍ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ أَ بَعْدَ اَلَّذِي قُلْتُمْ لاَ وَ لَكِنِّي أُوصِيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنِ اَلْقَوْمِ فنهضوا و بقي عنده العباس و الفضل بن العباس و علي بن أبي طالب و أهل بيته خاصة فقال له العباس يا رسول الله إن يكن هذا الأمر فينا مستقرا من بعدك فبشرنا و إن كنت تعلم أنا نغلب عليه فأوص بنا فقال أنتم المستضعفون من بعدي و أصمت فنهض القوم و هم يبكون قد يئسوا من النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فلما خرجوا من عنده قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رُدُّوا عَلَيَّ أَخِي وَ عَمِّيَ اَلْعَبَّاسَ فَأَنْفَذُوا مَنْ دَعَاهُمَا فَحَضَرَا فَلَمَّا اِسْتَقَرَّ بِهِمَا اَلْمَجْلِسُ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَمَّ رَسُولِ اَللَّهِ تَقْبَلُ وَصِيَّتِي وَ تُنْجِزُ عِدَتِي وَ تَقْضِي دَيْنِي فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَمُّكَ شَيْخٌ كَبِيرٌ ذُو عِيَالٍ كَثِيرٍ وَ أَنْتَ تُبَارِي اَلرِّيحَ سَخَاءً وَ كَرَماً وَ عَلَيْكَ وَعْدٌ لاَ يَنْهَضُ بِهِ عَمُّكَ فَأَقْبَلَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي تَقْبَلُ وَصِيَّتِي وَ تُنْجِزُ عِدَتِي وَ تَقْضِي عَنِّي دَيْنِي وَ تَقُومُ بِأَمْرِ أَهْلِي مِنْ بَعْدِي فَقَالَ نَعَمْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ لَهُ اُدْنُ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَضَمَّهُ إِلَيْهِ ثُمَّ نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ يَدِهِ فَقَالَ لَهُ خُذْ هَذَا فَضَعْهُ فِي يَدِكَ وَ دَعَا بِسَيْفِهِ وَ دِرْعِهِ وَ جَمِيعِ لَأْمَتِهِ فَدَفَعَ ذَلِكَ إِلَيْهِ وَ اِلْتَمَسَ عِصَابَةً كَانَ يَشُدُّهَا عَلَى بَطْنِهِ إِذَا لَبِسَ سِلاَحَهُ وَ خَرَجَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَجِيءَ بِهَا إِلَيْهِ فَدَفَعَهَا إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهُ اِمْضِ عَلَى اِسْمِ اَللَّهِ إِلَى مَنْزِلِكَ فلما كان من الغد حجب الناس عنه و ثقل في مرضه و كان أمير المؤمنين عليه السلام لا يفارقه إلا لضرورة فقام في بعض شئونه فأفاق رسول الله صلّى اللّه عليه و آله إفاقة فافتقد عليا عليه السلام فقال و أزواجه حوله ادعوا لي أخي و صاحبي و عاوده الضعف فأصمت فقالت عائشة ادعوا له أبا بكر فدعي و دخل عليه و قعد عند رأسه فلما فتح عينه نظر إليه فأعرض عنه بوجهه فقام أبو بكر فقال لو كان له إلي حاجة لأفضى بها إلي فلما خرج أعاد رسول الله صلّى اللّه عليه و آله القول ثانية و قال ادعوا لي أخي و صاحبي فقالت حفصة ادعوا له عمر فدعي فلما حضر و رآه رسول الله صلّى اللّه عليه و آله أعرض عنه فانصرف ثم قال ادعوا لي أخي و صاحبي فقالت أم سلمة رضي الله عنها ادعوا له عليا عليه السلام فإنه لا يريد غيره فدعي أمير المؤمنين عليه السلام فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ أَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَكَبَّ عَلَيْهِ فَنَاجاَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ طَوِيلاً ثُمَّ قَامَ فَجَلَسَ نَاحِيَةً حَتَّى أَغْفَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا أَغْفَى خَرَجَ فَقَالَ لَهُ اَلنَّاسُ مَا اَلَّذِي أَوْعَزَ إِلَيْكَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَقَالَ عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ مِنَ اَلْعِلْمِ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ أَوْصَانِي بِمَا أَنَا قَائِمٌ بِهِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى ثُمَّ ثَقُلَ وَ حَضَرَهُ اَلْمَوْتُ وَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَاضِرٌ عِنْدَهُ فَلَمَّا قَرُبَ خُرُوجُ نَفْسِهِ قَالَ لَهُ ضَعْ يَا عَلِيُّ رَأْسِي فِي حَجْرِكَ فَقَدْ جَاءَ أَمْرُ اَللَّهِ تَعَالَى فَإِذَا فَاضَتْ نَفْسِي فَتَنَاوَلْهَا بِيَدِكَ وَ اِمْسَحْ بِهَا وَجْهَكَ ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلَى اَلْقِبْلَةِ وَ تَوَلَّ أَمْرِي وَ صَلِّ عَلَيَّ أَوَّلَ اَلنَّاسِ وَ لاَ تُفَارِقْنِي حَتَّى تُوَارِيَنِي فِي رَمْسِي وَ اِسْتَعِنْ بِاللَّهِ تَعَالَى فَأَخَذَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَأْسَهُ فَوَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ فَأُغْمِيَ عَلَيْهِ فَأَكَبَّتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ تَنْظُرُ فِي وَجْهِهِ وَ تَنْدُبُهُ وَ تَبْكِي وَ تَقُولُ:

وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى اَلْغَمَامُ بِوَجْهِهِ   ***   ثِمَالُ اَلْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ

فَفَتَحَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَيْنَهُ وَ قَالَ بِصَوْتٍ ضَئِيلٍ يَا بُنَيَّةِ هَذَا قَوْلُ عَمِّكَ أَبِي طَالِبٍ لاَ تَقُولِيهِ وَ لَكِنْ قُولِي وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ  فَبَكَتْ طَوِيلاً فَأَوْمَأَ إِلَيْهَا بِالدُّنُوِّ مِنْهُ فَدَنَتْ مِنْهُ فَأَسَرَّ إِلَيْهَا شَيْئاً تَهَلَّلَ وَجْهُهَا لَهُ ثُمَّ قُبِضَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَدُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْيُمْنَى تَحْتَ حَنَكِهِ فَفَاضَتْ نَفْسُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيهَا فَرَفَعَهَا إِلَى وَجْهِهِ فَمَسَحَهُ بِهَا ثُمَّ وَجَّهَهُ وَ غَمَّضَهُ وَ مَدَّ عَلَيْهِ إِزَارَهُ وَ اِشْتَغَلَ بِالنَّظَرِ فِي أَمْرِهِ فَجَاءَتِ اَلرِّوَايَةُ أَنَّهُ قِيلَ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مَا اَلَّذِي أَسَرَّ إِلَيْكِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَسُرِّيَ عَنْكِ بِهِ مَا كُنْتِ عَلَيْهِ مِنَ اَلْحُزْنِ وَ اَلْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ قَالَتْ إِنَّهُ أَخْبَرَنِي أَنَّنِي أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ اَلْمُدَّةُ لِي بَعْدَهُ حَتَّى أُدْرِكَهُ فَسَرَى ذَلِكَ عَنِّي».

[16] سوره مبارکه حجرات، آیه 7.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».

[17] سوره مبارکه بقره، آیه 257.

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».

[18] سوره مبارکه حشر، آیه 21.

«لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».

[19] صحیفه سجادیه، فرازی از دعای 20.

«اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِي مَا يُخَلِّصُهَا، وَ أَبْقِ لِنَفْسِي مِنْ نَفْسِي مَا يُصْلِحُهَا، فَإِنَّ نَفْسِي هَالِكَةٌ أَوْ تَعْصِمَهَا».

[20] المناقب، جلد ۳، صفحه ۳۶۲.

«وَ رُوِيَ: أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ اَلرَّأْسِ نَاحِلَةَ اَلْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ اَلرُّكْنِ بَاكِيَةَ اَلْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ اَلْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَيْهَا أَيْنَ أَبُوكُمَا اَلَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُمَا وَ يَحْمِلُكُمَا مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ أَيْنَ أَبُوكُمَا اَلَّذِي كَانَ أَشَدَّ اَلنَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلاَ يَدَعُكُمَا تَمْشِيَانِ عَلَى اَلْأَرْضِ وَ لاَ أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا اَلْبَابَ أَبَداً وَ لاَ يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَوْصَتْ إِلَى عَلِيٍّ بِثَلاَثٍ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِابْنَةِ أُخْتِهَا أُمَامَةَ لِحُبِّهَا أَوْلاَدَهَا وَ أَنْ يَتَّخِذَ نَعْشاً كَأَنَّهَا كَانَتْ رَأَتِ اَلْمَلاَئِكَةَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ أَنْ لاَ يَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لاَ يَتْرُكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ».

[21] همان.

[22] همان.

[23] همان.