«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
ماجرای دیدار مرحوم حاج هادی اَبهری و آیت الله میلانی (رحمت الله علیهما)
در جلسات گذشته مُشرّف بودید به مَحضر جناب کَلیم و مُعلَّم و راهبر حضرت کَلیم جناب خِضر (علیهما السلام). «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا[2]»؛ نکتهای در این «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا» میخواهد بگوید خَزینهی ما اُوسع از این است که فقط خِضر (علیه السلام) را داشته باشد. اگر کسی با ما باشد، مُتناسب با وضع خودش کسانی را داریم که سر راهِ او قرار بدهیم، دست او را بگیرد و او را به بُراق عشق و جَذبههای عَرشی سوار کند و با سرعتی فوق تَصوُّر شما که مقام «کُنْ فَیَکُونْ» است، رنگ ماسوایی را از او بگیرد و «صِبغةَ الله» را به او بدهد. «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا»؛ زمین خالی از حُجّت نیست. ما امروز «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) را نداریم، امروز «آقای بهاءالدینی» (رضوان الله تعالی علیه) را نداریم؛ امروز بزرگانی که در آسمان تهران برای کُلِّ عالَم نَفَسشان اَثر نداشت، اینهایی که ما میشناختیم در دسترس ما نیستند؛ ولی زمین هیچوقت خالی از حُجّت نیست. اگر انسان عَطش اولیاء الهی را داشته باشد، خداوند بَنا ندارد عطشان را بیآب بگذارد. هرجا خداوند تقاضایی داده است، عَرضه را قبل از تقاضا فراهم فرموده است. شاید خدمتتان عرض شده باشد که مرحوم «حاج هادی اَبهری[3]» (رحمت الله علیه) که بعضی از بزرگانی که در شهر تهران در آن حَلقه بودند و از ایشان خاطرات داشتند، میگفتند: «حاجی کربلایی مشهدی هادی اَبهری». ظاهراً خودش دوست داشته است که اِنتصاب او به این مَشاهد مُشرّفه بازگو شود. کسی که کربلا رفته است، افتخار کربلایی بودن را همیشه در زبانها داشته باشد. به مَعنی واقعی کلمه عاشق بوده است. ایشان خیلی دیر تَحوُّل برایشان پیش آمده بود و بعد از 40 سالگی با آن سوابق نامُناسبی که داشته است مُتحوِّل شده بودند؛ لذا من هم هیچوقت نااُمید نیستم. ما هرقَدر سابقهمان بد باشد، به اندازهی جناب «حُرّ» (علیه السلام) نمیتواند باشد. بالاخره سر راه را بر امام نگرفتیم، باعث دَربهدَری ناموس خدا نشدیم؛ ولی آمد و چه آمدنی بود! حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) چه کردند! هیچ بازجویی از او نکردند. به مَحض اینکه عَرضه داشت: «قد کان منی الذی کان[4]»؛ آقا شده است. دیدید گاهی آدم دیگر هیچ عُذری ندارد، هیچ راهی ندارد، فقط میتواند بگوید شده است دیگر. حُرّ (علیه السلام) این حالت را داشت. «قد کان منی الذی کان»؛ آقا شده است دیگر؛ همهی پُلها را پُشت سرم خراب کردم، از خودم نااُمید هستم، دیگر من راهِ برگشت نمیبینم؛ اما تو میتوانی. «هَلْ لی مِنْ تَوْبَهٍ؟[5]»؛ دست من را میگیری؟ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) یک لحظه نه چون و چرا کرد، نه بازجویی کرد، نه پَرده برداشت. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در کربلا بدون مُعطّلی استیذان دو نفر را پذیرفتند و آنها را به طرف جبهه اعزام کردند. یکی اَشبَهُ النّاس خودش بود که هیچ نازِ او را نکشیدند. و وقتی عَمّهها ایشان را در کَمند محبّتشان گرفتار کردند و مُعطّلشان میکردند، از امام حسین (علیه السلام) اِستمداد کرد. حضرت خودشان به فریادش رسیدند. خطاب به حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) و همهی دلشکستگان فرمودند: واگذارید؛ «عَلِيٌّ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اَللَّهِ[6]»؛ عاشق را که نگاه نمیدارند؛ این عَطش دارد که برود و برسد. او را مُعطّل نکنید. امام حسین (علیه السلام) خودشان حضرت علی اکبر (علیه السلام) را خَلاص کردند و ایشان را زود رَوانهی میدان کردند. دوّمین نفر هم جناب حُرّ (علیه السلام) بود. امام حسین (علیه السلام) با بقیه مُلاطفت میکرد، نَوازش میکرد، مُعطّلشان میکرد؛ ولی به مَحض اینکه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به جناب حُرّ (علیه السلام) فرمودند: «إنْزِلْ»؛ پایین بیا، توبهات قبول است؛ عَرض کرد: آقا من نمیخواهم اینجا پایین بیایم. اوّلین کسی بودم که راه را بر شما گرفتم؛ میخواهم با چهرهی خونین پایین بیایم؛ شرمنده هستم. حضرت او را مُعطّل نکرد و زود رَوانهی میدان کرد. جناب یوسف (علیه السلام) با برادرانش همینجور بود؛ هیچ چون و چرا نکرد، اصلاً به روی آنها نیاورد. این «عادَتُكُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ[7]». اینها حاج هادی (رحمت الله علیه) تا 40 سالگی کارهای مُناسبی ندارد. در 40 سالگی هم در همدان فَعلگی میکرده است و گرفتار یک جوان اَرمنی بود. به او دل داده بود و هرچه درمیآورد به آن جوان میداد. ولی خداوند مرحوم آیت الحقّ «حاج شیخ جواد انصاری همدانی[8]» (رضوان الله تعالی علیه) را سر راه او قرار داد. چه اَسراری در عالَم هست که ما مُتظاهرین، ما مُدّعیان در این جَذبهها واقع نمیشویم؛ ولی یک آدمی که نه ظاهری دارد، نه خودش خود را قبول دارد، نه دیگران او را قبول دارند، نه دنبال کسی رفته است تا دستش را بگیرند، حالا خداوند چه چیزی در وجودش قرار داده است، چه گوهر و صفات عالیهای در وجودش هست که شکارچی میداند این شکارِ اوست، حاج شیخ جواد انصاری (رضوان الله تعالی علیه) در مَسیر به او میخورد. یک نگاهی به او میکند؛ نَظر و نَفَس که کار برای آن نَظر است، برای آن نَفَس است. «انْظُرْ إِلَيْنا نَظْرَةً رَحِيمَةً[9]»؛ خدایا! میشود از آن نظر رَحیمیّه که نظر ایصالی هست، نظر جَذبی هست، نَفْحه هست شامل حال ما هم بشود؟! یک نگاهی به او کرد و او را جابجا کرد. در آن دامی که دلِ آن بیچاره در دامِ نامُناسبی گرفتار بود، از آن دام بیرون کِشید و او را به دلدار واقعی وَصل کرد که خداوند باشد. یک تَحوُّلی برای حاج هادی (رحمت الله علیه) پیش آمد و ابتدا هم خودش خودش را تَنبیه کرد. قبل از آنکه کسی او را مَلامت بکند، به بیابان رفت، چوب کِشید و خودش را آنقَدر زد و خونین کرد و گفت: آدم شدی؟! دیگر دنبال کارهای قبل نَرُو. بعد به کربلا آمد و به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عَرضه داشت: آقا! عوضی بودم؛ راه را عوضی رفتم؛ 40 سال تأخیر دارم. هر روز وظیفهی روز را داریم. خسارتهای گذشته را چه زمانی میخواهیم جُبران کنیم؟! به امام حسین (علیه السلام) عَرضه داشت: 40 سال عَوضی بودم، عَوضی رفتم، قدرت جُبران آن را هم ندارم؛ شما اَرباب هستی، شما مِغناطیس عَرش هستید؛ به من یک بَلدچی بدهید که راهِ میانبُر بَلد باشد و بتواند این عَقبماندگی من را جُبران کند. با راهِ میانبُر آن مَسیری را که باید طِی میکردم و امکان ندارد، او برایم جُبران کند. همینکه از زیر قُبّه بیرون آمد، مرحوم «آیت الله العُظمی میلانی» (اعلی الله مقامه الشریف) بدون هیچ سابقهای آمد و دست او را گرفت و گفت: حاج هادی! (یا مثلاً) کربلایی هادی! میآیی با هم عَقد اُخوّت بخوانیم؟ با هم برادر بشویم؟! برادر مرحوم آیت الله میلانی (اعلی الله مقامه الشریف) شد که از شاگردان آقای «میرزا علی آقای قاضی» (رضوان الله علیه) بود و آقای میلانی (اعلی الله مقامه الشریف) کفش این آدم عوضیرفتهی بدسابقه را جُفت میکرد. و به او میگفت: هر وقت به مشهد آمدی، مُستقیم به خانهی ما بیا. او هم خیلی راحت و مُستقیم به خانهی مرحوم آقای میلانی (رضوان الله علیه) میرفته است.
«ذکر یونسیه» مایهی نجات انسان از زندان دنیا خواهد بود
اینجور نیست که الآن از اولیاء الهی، «اولیایی تحتَ قِبایی لا یَعرفُهُم غَیری»؛ اولیای الهی نشان ندارند، لباس خاصّ ندارند. در همین بَندگان خداوند هستند. اگر کسی از خودش رَمیده باشد و این ندای نجاتبَخش «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ[10]» را به جان شنیده باشد، خداوند کسی را بر سر راه او قرار میدهد که همهی چالههای او را پُر میکند. این «چالهها» تَعبیر مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) بود. ایشان میفرمودند: تا مرگتان نیامده است، چالههای خود را پُر کنید. آدم وقتی میمیرد، مُرتّب از این چاه درمیآید و در آن چاله میاُفتد. فشار قَبر را هم از اینجا میبَرد؛ والّا قَبر که فشار ندارد. اگر در آنجا دستگاه بگذارید یا میّت را در تابوت فولادی بگذارید و بعد هم بروید نَبش قَبر کنید و میبینید هیچ تغییری در جسم پیش نیامده است. فشار فشارِ من است. این ذکر یونسیّه در نجات از هُموم و غُموم مورد سفارش اَکید است و سُفرهای است که خداوند حضرت یونس (علیه السلام) را مأمور کرد تا عینیّت زندانیشدن یک وَلی خدا را به عالَمیان اعلان بکند و راهِ نجات را هم که اگر انسان گرفتار عمل خودش شد و در ظُلماتِ فوقِ ظُلمات گیر اُفتاد، این تَسبیح او را نجات میدهد. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ[11]». همهی اینهایی که در مَسیر سُلوک عملی، مَعرفةُ النَّفس و سِیر باطنی هستند، میگویند: آدم به جایی برسد که احساس کند خودش خودش را در حَبس قرار داده است. اگر انسان خودش را در زندان حَبس گرفتار ببیند، «اَلدُّنْيَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ[12]»؛ دنیا این دَرب و دیوار و باغ و راه نیست؛ دنیا این تَمایُلات ماست، این تَعلُّقات ماست. همینکه یکجایی به ما بیاحترامی بکنند، از جایی ما را برکنار کنند، چیزی از ما بگیرند، این ناراحتی ارتباطی به بیرون ندارد؛ من در درون احساس فشار میکنم، خودم را در تَنگنا میبینم، خودم را در بُنبَست میبینم. این آن زندانی است که آدم در عمل خودش گیر کرده است. و اینهایی که ذکر یونسیه را میگویند، تا دنیا برایشان زندان نباشد، تا لَهلَه نزنند برای آزادی از تَعلُّقاتی که عَرصه را برایشان تَنگ کرده است، ذکر یونسیه خاصیّتی ندارد. این خاصیّت برای آن حال است، برای آن دریافت است. لذا عباد مُخلَص پروردگار متعال برای اَهل آن در دَسترس قرار میگیرند؛ به شرطی که عَطش عَطش واقعی باشد، خواست خواستِ جِدیّ باشد، همّت همّت بلند باشد؛ تَوکُّل انسان به انسان بگوید خداوند تو را هم نجات میدهد؛ نااُمید نباش.
«باز آ باز آ، هر آن چه هستی باز آ ***** گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
این درگهِ ما، درگهِ نُومیدی نیست ***** صد بار اگر توبه شکستی باز آ[13]».
همینجوری تو را میخَرم. «خواجه با بیخِرَدی میخَرَدم[14]». خداوند ما را میخَرد.
غُربت خاصّ حضرت زهرا فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
در حدیث دارد که وجود نازنین آقای ما حضرت مَهدی (ارواحنا فداه) در آن ارائهای که پروردگار متعال در سفر مِعراجی به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آیندهها و اوصیای خودش را نشان داد با خُصوصیّات و شرایطی که داشتند، دیدند حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) غریب هستند؛ البته الآن هم حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) غریب هستند. مرحوم «آقای میرجهانی» در کتاب خودش دارد که مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، ایشان گریان بود. شعر میخواند و به پسرش حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) خطاب میکرد. میگفت: زیر این آسمان غَریبتر از من نیست مَگر تو. حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی غریب بود. یگانه دختر پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ نگین انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بود. جامعهی عَرب را از آن فلاکت و بدبَختی و نااَمنی و فساد و فرزندکُشی و بیرَحمی نجات داده بود، به حُکومت رسانده بود، به فرهنگ و تَمدُّن رسانده بود. وقتی از دنیا رفت بیش از یک دختر از ایشان نمانده بود؛ ولی در تمام مدینه یک نفر به ایشان کمک نکرد. یکتَنه برای نجات امام زمانش از اسارت آمد؛ یکتَنه آمد. عَجب نامَرد بودند! مرد نبودند. در نامَردیشان هم عَجب وحشیهای جَهنّمی بودند. چگونه دلشان آمد یک زن را بزنند. مَگر یک زن را چند نفر باید بزنند؟! یک نفر به دادش نرسید، یک نفر از او حمایت نکرد. هم از مسجد غَریبانه بیرون آمد، سُفرهی دلش را برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) باز کرد: : «یَا ابْنَ اَبِی طَالِبٍ عَلَیْکَ السَّلامُ اشْتَمَلْتَ شَمْلَهَ الْجَنِینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَهَ الظَّنِینِ[15]»؛ بعد گفت: پسر اَبِی قُحَافَهَ حُقوق من را گرفته است؛ به مسجد رفتم ولی کسی از من حمایت نکرد. بیبی فرمودند: زیر این آسمان کسی از من غریبتر نبود. امام حسین (علیه السلام) فدایی داشت، حتی ششماهه هم طاقت نیاورد و گفت تا فدایت نشوم آرام نمیگیرم. اما بیبی ما هیچکسی را نداشت. حقّ مردم مدینه بود که آنجور «مُسلم بن عُقبه» بریزد، قَتلعامشان بکند، سه روز ناموسشان را هم اِباهه کرد. این عکسالعمل آن سکوت در برابر مَظلوم است. این مَظلومترین چیز در این عالَم بود، رویش آن جَفا بود؛ آن بیتفاوتی بود که گرفتار شدند و تا دامنهی قیامت هم این گرفتاری اَثر خودش را گذاشته است.
رِجال الغیب امام زمان (ارواحنا فداه) که همواره در کنار ایشان حُضور دارند
بیبی به حضرت مَهدی (ارواحنا فداه) فرمودند: غریبتر از من تو هستی. حالا چون غُربت امام زمان ما (ارواحنا فداه) خیلی طولانی است. حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) خیلی در رَنج هستند. دیدن این جَفاها، این ظُلمها، این بیرَحمیها، این بیعدالتیها نمیدانید حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) چه میکِشد! نمیدانید چهقَدر برای امام زمان ما (ارواحنا فداه) سخت هست! وقتی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) غیبت حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدند، به بارگاه خداوند نالیدند و خداوند به دعای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مُقدَّر فرمود که همواره 30 نفر قَرین حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) باشند، اَوامر ایشان را اجرا کنند و از این 30 نفر به «رِجالُ الغیب» تَعبیر میشود. اینها رِجالُ الغیب هستند و مُلازم رکاب حضرت حُجّت (ارواحنا و اَرواح العالَمین لِتُراب مَقدمه الفداه) هستند. و اگر کسی آمادگی داشته باشد، برای نجات از ظُلمات نَفْس، کِششهای خطرناک غَرایز خودش، میآیند یک دست نَوازش بر روی سر او میکِشند و او را عوض میکنند. همین کاری که آقای شیخ جواد (رضوان الله علیه) برای حاج هادی (رحمت الله علیه) کردند، دلش را از آن دام بیرون کِشید و او را گرفتار جای دیگری کردند. و این مرحوم آقای «سیّد علی شوشتری[16]» (اعلی الله مقامه الشریف) که هم رئیس حوزه بوده است، هم قاضی بوده است، هم مَرجع بوده است، در شهر شوشتر رَتق و فَتقی داشته است، مَلجأ و مَرجع بوده است؛ ولی شبی دَرب خانهاش را میزنند. به پُشت دَرب میرود و میپُرسد: چه کسی است؟ میگوید: من «مُلّا قُلی جولا» هستم؛ دَرب را باز کُن حرفی دارم. وقتی دَرب را باز میکند، میگوید: آمدهام به شما بگویم این قَضاوتهایی که شما میکنید، شما را به جَهنّم میبَرد. این را میگوید و برمیگردد. آقای سیّد علی (اعلی الله مقامه الشریف) هم فکر میکند این آدمِ دیوانهای بوده است؛ به سرش زده است و در دلِ شب آمده تا چنین چیزی را بگوید و برود و به همسرش هم همین را میگوید. فردا شب دوباره دیروقت میآید و دَرب میزند. میگوید: دیشب به تو شما گفتم اما گوش نکردید؛ امشب آمدهام در عینیّت به شما بگویم که چه شد. امروز قَضاوتی که انجام دادید، اَسناد و مَدارک طرف مُقابل که به ضَرر او حُکم دادید، به سرقت رفته است؛ همین آدم این را در فُلان مَحل دَفن کرده است و تو دَسترسی پیدا نکردی و حُقوق اینها ضایع شد. آقای سیّد علی (اعلی الله مقامه الشریف) تکان میخورد. فردا کسی را میفرستد و میبیند که درست است. وقتی این بَیّنات را نشان میدهند، اَمارهی صِدق است که اطمینان پیدا بکند و دنبال آن برود. شب سوّم میآید و میگوید: حالا مَعلوم شد این راه راهی نیست که برای تو نجاتی در آن باشد؟ بساط خود را جَمع کُن و به شهر نَجف بُرو؛ 70 روز بعد من به آنجا میآیم و نُسخهات را میپیچم. آقای سیّد علی (اعلی الله مقامه الشریف) میگوید: بعد از 70 روز که من در «وادی السّلام» مُنتظر بودم، از اطراف نیامد؛ ولی دیدم هست. آمد و راه انداخت و بعد «مُلّا حسینقُلی» (رضوان الله تعالی علیه) را او تربیت کرد و مرحوم آقای سیّد علی قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) با یک واسطه شاگرد مُلّا حسینقُلی (رضوان الله تعالی علیه) است و به آقای بهجت ما (رحمت الله علیه) رسید و دهها عارفی که ما نمیشناسیم بر سر سُفرهی آن مُلّا قُلی جولا (رضوان الله علیه) است که آن مُلّا قُلی جُزء رِجالُ الغیب حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هست. بنابراین اگر ما از خودمان خسته شدیم و یافتیم که دنیای ما جُز سِجن، جُز وادی بدبَختی چیزی نیست، مُطمئن باشید که «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا»؛ فیضِ این مَخصوص آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) نیست؛ همین الآن هم مَجذوبین به صورت فراوان هستند که ما خبر نداریم. اینها راهِ خودشان را میروند و امام زمان (ارواحنا فداه) و رِجالُ الغیب ایشان هر کُدام یکی از «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا» هستند. شاید یکی از این رِجالُ الغیب امام زمان (ارواحنا فداه) خودِ حضرت خِضر (علیه السلام) باشد. خودِ حضرت خِضر (علیه السلام) هم جُزء کسانی است که دستگیری میکنند از آدمِ بیچارهی رَه گُم کردهی مُتحیّری که دنبال راه است تا به مَقصد برسد.
روضه و تَوسُّل به اُمّ اَبیها حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
«السَّلامُ عَلَى السَّيِّدَةِ الجَليلةِ الجَميلةِ … ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَةِ[17]» ، «الْمَغْصُوبَةِ حَقُّها … الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُها[18]»؛ مادر مَظلوم است. «صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا[19]»؛ کسی دردِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) را ندانست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عَرضه داشت: فاطمه دردهایش را به من نگفت؛ «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ[20]»؛ او را سؤال پیچ کُن، به شما بگوید چه بر او گذشت. گاهی دردِ دل را با پدرش میکرد. «أَبَتَاه! … رَفَعْتَ قُوَتّی وَ خانَنَی جَلدی وَ شَمَتْ بی عَدُّوی وَ الْکَمَدُ قاتِلی[21]»؛ بابا! دیگر نیرویم تمام شده است، دیگر توانی ندارم، دیگر طاقتم تمام شده است. بابا! عَنان صبر را از دست دادهام. غُصّهات من را میکُشد. «وَ الْکَمَدُ قاتِلی»؛ غُصّه قاتل من شده است. . «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[22]»؛ بیبیِ عالَم یکبار در دو حَمله دَرهم شکست، اَسیر بِستر شد، قُوّتش را از دست داد. در جوانی کار به جایی رسید که دیگر نمیتوانست از جای خود بلند شود؛ دست به دیوار میگرفت. این روزهای آخر حتی دست به دیوار هم نمیتوانست بلند شود. وقتی میخواست سرش را برگرداند، میگفت: فِضّه! بیا کُمکم کُن. اما خدا چه صبری به دخترش داد! آن همه داغ دید، آن همه تازیانه و کَعبنِی به او زدند. 40 منزل سر بُریده را مُقابل کَجاوهاش قرار دادند؛ اما فقط یکجا دَرهم ریخت، آن هم مُقابل دروازهی کوفه بود. گفت: داداشِ من! حسینِ من! در همهی مُصیبتها خواهرت با تو مُشارکت داشت. اما چیزی که پیشبینی نمیشد، فکر نمیکردم سرت را بالای نیزه ببینم، مَحاسنت را خونین ببینم و سر خواهرت سالم باشد…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[23]».
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! عنایت و جَذبهاش را شامل حال ما بگردان.
خدایا! دست ما را از دامانش کوتاه مَگردان.
خدایا! قلب ما را از یادِ حضرتش غافل مَگردان.
خدایا! آمادگی کامل که بحمدالله هر هفته عَرضه میداریم «وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ[24]»؛ آقا جان پا به رِکاب هستم، مُنتظر هستم که شما فَرمان بدهید؛ من جانم را در راهِ شما میدهم؛ «وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ». خدایا! این ادّعای ما را به حقیقت تبدیل بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم باران رَحمتت را از روی تَفضُّل و تَرحُّم بر بَندگانت نازل بفرما.
خدایا! نگرانیهای فرهنگی مَخصوصاً این کَشف حجاب که نَنگ بزرگی است و مُسامحهی خیلیها باعث شد اینگونه بشود؛ خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم همهی مَفاسدی که برای ما سراَفکندگی میآورد، فِسق است، تَجاهُر به فِسق است، جُرأت بر نظام و بر اسلام است؛ به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم به همین زودی این غُبار را به اَشک چشم دلهای شکسته شُستشو عنایت بفرما.
خدایا! همهی بَلاها و مَفاسدی که در بعضی از دانشگاهها و بعضی از ادارات که خط را عَوض میکنند، به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم دست اینها را کوتاه بگردان.
خدایا! آنهایی که بیمَحابا به مردم ظُلم میکنند و از هیچجایی حساب نمیبَرند، به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم با چوب غَضب خودت اَدبشان بفرما.
خدایا! دستشان را از حُقوق مردم و از آرامش مردم کوتاه بگردان.
الها! عاقبت اَمرمان را به شهادت مَختوم بگردان.
خدایا! همهی نگرانیها را از همهی ما مُرتفع بفرما.
الها! پروردگارا! سایهی پُر بَرکت عُلمای صالح ما، سنگرنشینان نوکری امام زمان ما (ارواحنا فداه) از طلبهها جدیدالوُرود تا سابقین در این راه، همه را عُموماًف رهبر وارَسته و دوستداشتنیمان را خُصوصاً از همهی بَلیّات مُحافظت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[2] سوره مبارکه کهف، آیه 65.
[3] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود. در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود با این نگارنده در حرم مطهر امیرالمومنین عقد اخوت و برادری بسته و با بسیاری از علماء معاصر صیغه برادری خوانده بود.
[4] الدینوری، احمد بن داود، متوفای ۲۸۲ق، الاخبار الطوال، ج ۱، ص ۲۵۶.
«وانحاز الحر بن یزید الذی کان جعجع بالحسین الی الحسین، فقال له: قد کان منی الذی کان، وقد اتیتک مواسیا لک بنفسی، افتری ذلک لی توبة مما کان منی؟ قال الحسین: نعم، انها لک توبة، فابشر، فانت الحر فی الدنیا، وانت الحر فی الآخرة، ان شاء الله».
[5] غمنامۀ کربلا، ص ۱۲۷، لهوف ترجمۀ فهری، ص ۱۰۳، بحارالانور، ج ۴۵، ص ۱۱.
«فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ یَزِیدَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ أَ مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ قَالَ إِی وَ اللَّهِ قِتَالًا أَیْسَرُهُ أَنْ تَطِیرَ الرُّءُوسُ وَ تَطِیحَ الْأَیْدِی قَالَ فَمَضَى الْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْکَلِ فَقَالَ لَهُ الْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ وَ اللَّهِ إِنَّ أَمْرَکَ لَمُرِیبٌ وَ لَوْ قِیلَ لِی مَن أَشْجَعُ أَهْلِ الْکُوفَهِ لَمَا عَدَوْتُکَ فَمَا هَذَا الَّذِی أَرَى مِنْکَ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّی أُخَیِّرُ نَفْسِی بَیْنَ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّهِ شَیْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام وَ یَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ وَ قَالَ لِلْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنَا صَاحِبُکَ الَّذِی حَبَسَکَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ جَعْجَعَ بِکَ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ یَبْلُغُونَ مِنْکَ مَا أَرَى وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَهَلْ تَرَى لِی مِنْ تَوْبَهٍ فَقَالَ الْحُسَیْنُ عَلَیهِ السَّلام نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ فَانْزِلْ فَقَالَ أَنَا لَکَ فَارِساً خَیْرٌ مِنِّی لَکَ رَاجِلًا وَ إِلَى النُّزُولِ یَصِیرُ آخِرُ أَمْرِی- ثُمَّ قَالَ فَإِذَا کُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَیْکَ فَأْذَنْ لِی أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ قَتِیلٍ بَیْنَ یَدَیْکَ لَعَلِّی أَکُونُ مِمَّنْ یُصَافِحُ جَدَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم غَداً فِی الْقِیَامَهِ. قَالَ جَامِعُ الْکِتَابِ (ره) إِنَّمَا أَرَادَ أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنَ الْآنَ لِأَنَّ جَمَاعَهً قُتِلُوا قَبْلَهُ کَمَا وَرَدَ. فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ یُقَاتِلُ أَحْسَنَ قِتَالٍ حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَهً مِنْ شُجْعَانٍ وَ أَبْطَالٍ ثُمَّ اسْتُشْهِدَ فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام فَجَعَلَ یَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ یَقُولُ أَنْتَ الْحُرُّ کَمَا سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ».
[6] الوافي، جلد ۳، صفحه ۵۱۴.
[7] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
«…آتاكُمُ اللّٰهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ، طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ، وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ، وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ، وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَلايَتِكُمْ، بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَىٰ مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمٰنِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي، ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ، وَ أَسْماؤُكُمْ فِي الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُكُمْ فِي الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُكُمْ فِي الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ، وَ آثارُكُمْ فِي الْآثارِ، وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ؛ فَمَا أَحْلَىٰ أَسْماءَكُمْ، وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ، وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ، وَ أَوْفَىٰ عَهْدَكُمْ، وَ أَصْدَقَ وَعْدَكُمْ، كَلامُكُمْ نُورٌ، وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ، وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَىٰ، وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ، وَ عادَتُكُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ، وَ شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ، وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ، وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ، إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْواهُ وَ مُنْتَهاهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي، كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُمْ، وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلائِكُمْ، وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللّٰهُ مِنَ الذُّلِّ، وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْكُرُوبِ، وَ أَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَكاتِ، وَ مِنَ النَّارِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي، بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّٰهُ مَعالِمَ دِينِنا، وَ أَصْلَحَ مَا كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا، وَ بِمُوالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ، وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ…».
[8] محمدجواد انصاری همدانی (۱۲۸۰-۱۳۳۹ش) روحانی، عارف و عالم شیعی. وی در ۲۴ سالگی به درجه اجتهاد رسید.علاوه بر فقه، اصول با طبابت نیز آشنا بود. در اثر حادثهای مسیر زندگیاش تغییر یافت و به سلوک و عرفان روی آورد. او مسیر عرفانی خود را بدون استاد طی نمود. از شاگردان عرفان وی میتوان به حسنعلی نجابت شیرازی، سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدحسین حسینی طهرانی، محمداسماعیل دولابی اشاره کرد. برخی از ویژگیهای اخلاقی وی، پایبندی به شرع، دوری از شهرت و خدمت به دیگران بود. وی اولین مرحله سلوک را انجام واجبات و ترک محرمات میدانست. افرادی مانند سید علی قاضی و علامه طهرانی از انصاری همدانی به بزرگی یاد کردهاند. بخشی از مستند حدیث سرو زندگی وی را بازسازی کرده است. انصاری همدانی از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. علم صرف، نحو و منطق را نزد پدرش آموخت. سپس فقه، اصول و فلسفه را نزد علمایی چون میرزا علی خلخالی و سید علی عرب فراگرفت. درس طب خمسه یونانی را نزد میرزا حسین کوثر همدانی گذراند. در ۲۴ سالگی در همدان صاحب کرسی تدریس شد و علمای آن دیار اجتهادش را تایید کردند. پس از آن به قم مهاجرت کرد و بیش از پنج سال در درس خارج عبدالکریم حائری شرکت نمود. علمایی چون عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، سید محمدتقی خوانساری، قمی بروجردی اجتهاد او را تایید کردند. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، با طبابت نیز آشنا بود و برای درمان بیماران به خانه آنها میرفت. اولین توصیه او برای کسی که میخواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص میداد که طرف واقعا اینها را رعایت میکند، کمکم ابواب معرفتی را برایش باز میکرد. دستورات عبادی وی به شاگردانش، بهاندازهای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب میآورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار میکرد. سفارشش به شاگردان بیاعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند. روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب مینمود. هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان میکرد و گاهی اوقات به بعضیها به صورت خصوصی تذکر میداد.
[9] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ندبه.
«…وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لَاغايَةَ لِعَدَدِها، وَ لَا نِهايَةَ لِمَدَدِها، وَ لَا نَفادَ لِأَمَدِها، اللّٰهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ، وَ أَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ، وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِياءَكَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْداءَكَ، وَ صِلِ اللّٰهُمَّ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدِّي إِلىٰ مُرافَقَةِ سَلَفِهِ، وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ يَمْكُثُ فِي ظِلِّهِمْ، وَ أَعِنَّا عَلَىٰ تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ إِلَيْهِ، وَ الاجْتِهادِ فِي طاعَتِهِ، وَ اجْتِنابِ مَعْصِيَتِهِ، وَ امْنُنْ عَلَيْنا بِرِضاهُ، وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعاءَهُ وَ خَيْرَهُ مَا نَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ فَوْزاً عِنْدَكَ، وَ اجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقبُولَةً، وَ ذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً، وَ دُعاءَنا بِهِ مُسْتَجاباً؛ وَ اجْعَلْ أَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَةً، وَ هُمُومَنا بِهِ مَكْفِيَّةً، وَ حَوَائِجَنا بِهِ مَقْضِيَّةً، وَ أَقْبِلْ إِلَيْنا بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ، وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنا إِلَيْكَ، وَ انْظُرْ إِلَيْنا نَظْرَةً رَحِيمَةً نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرامَةَ عِنْدَكَ ثُمَّ لَاتَصْرِفْها عَنَّا بِجُودِكَ، وَ اسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سائِغاً لَاظَمَأَ بَعْدَهُ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».
[10] سوره مبارکه ذاریات، آیه 50.
«فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ».
[11] سوره مبارکه انبیاء، آیه 87.
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ».
[12] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۴، صفحه ۲۴۲.
«محص، [التمحيص] ، عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اَلدُّنْيَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ اَلْكَافِرِ فَأَمَّا اَلْمُؤْمِنُ فَيُرَوَّعُ فِيهَا وَ أَمَّا اَلْكَافِرُ فَيُمَتَّعُ فِيهَا».
[13] ابوسعید ابوالخیر، رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران، رباعی شماره ۱.
[14] میرزا حبیب خراسانی، دیوان اشعار، بخش دو، غزلیات، شماره ۲۳۱.
[15] الطبرسی، ابی منصور احمد بن علی بن ابی طالب (۵۴۸ه)، الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۰۷؛ ابن شهرآشوب، رشید الدین ابی عبدالله محمد بن علی السروی المازندرانی (۵۸۸ه)، مناقب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۵۰، تحقیق:لجنه من اساتذه النجف الاشرف، ناشر:المکتبه والمطبعه الحیدریه، ۱۳۷۶ه ۱۹۵۶م.
«فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ، قَالَتْ لِاَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَا ابْنَ اَبِی طَالِبٍ عَلَیْکَ السَّلامُ اشْتَمَلْتَ شَمْلَهَ الْجَنِینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَهَ الظَّنِینِ، نَقَضْتَ قَادِمَهَ الْاَجْدَلِ، فَخَانَکَ رِیشُ الْاَعْزَلِ، هَذَا ابْنُ اَبِی قُحَافَهَ یَبْتَزُّنِی نَحِیلَهَ اَبِی وَ بُلْغَهَ ابْنَیَّ، لَقَدْ اَجْهَرَ فِی خِصَامِی، وَ اَلْفَیْتُهُ اَلَدَّ فِی کَلامِی، حَتَّی حَبَسَتْنِی قَیْلَهٌ نَصْرَهَا، وَ الْمُهَاجِرَهُ وَصْلَهَا، وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَهُ دُونِی طَرْفَهَا، فَلا دَافِعَ وَ لا مَانِعَ، خَرَجْتُ کَاظِمَهً، وَعُدْتُ رَاغِمَهً، اَضْرَعْتَ خَدَّکَ یَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّکَ، افْتَرَسَتِ الذِّئَابُ وَ افْتَرَشْتَ التُّرَابَ، مَا کَفَفْتَ قَائِلًا، وَ لا اَغْنَیْتَ بَاطِلًا، وَ لا خِیَارَ لِی، لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَنِیئَتِی (هَیْنَتِی)، وَ دُونَ زَلَّتِی، عَذِیرِی اللَّهُ مِنْکَ عَادِیاً، وَ مِنْکَ حَامِیاً، وَیْلایَ فِی کُلِّ شَارِقٍ، مَاتَ الْعَمَدُ، وَ وَهَتِ (وَهَنَتِ) الْعَضُدُ، شَکْوَایَ اِلَی اَبِی، وَ عَدْوَایَ اِلَی رَبِّی، اللَّهُمَّ اَنْتَ اَشَدُّ قُوَّهً وَ حَوْلًا، وَاَحَدُّ بَاْساً وَ تَنْکِیلًا».
[16] سید علی شوشتری (۱۲۲۳–۱۲۸۳ق) از عالمان و عارفان شیعه در قرن ۱۳ قمری و از نوادگان سید نعمتالله جزایری که نسبش به امام کاظم (علیه السلام) میرسد. او در شوشتر به دنیا آمد و همانجا در مسند قضاوت به مردم خدمت میکرد. شوشتری به سفارش یک شخص بافنده بهنجف هجرت کرد و با انجام دستورالعملهای او به مسیر عرفان هدایت شد. سید علی شوشتری در فقه، شاگرد شیخ انصاری بود. بهگفته مورخان، مقام معنوی او در حدی بوده که شیخ انصاری در درس اخلاق او شرکت میکرد. آقابزرگ تهرانی او را، علّامه با ورع و جلیلالقدر و مرجع پس از شیخ انصاری دانسته است. او نقل کرده که برخی، سید علی شوشتری را سرحلقه سلسله عارفان شیعه در نجف میدانند. شوشتری شاگردان زیادی تربیت کرد که مشهورترین آنها ملاحسینقلی همدانی و سید احمد کربلایی بودند.
جایگاه شوشتری در در دو مقام علمی و معنوی بحث شده است: آقابزرگ تهرانی سید علی شوشتری را با صفات علامه، باورع و جلیلالقدر، معاصر شیخ انصاری و وصی و صاحب سرّ پس از او توصیف کرده و گفته که او بسیار بلندمرتبه بود. سید حسن صدر(۱۳۵۴ق) در کتاب تکمله گفته که شوشتری، عالم عامل کامل و فقیه فاضل و یکی از رؤسای مذهب شیعه و مرجع بعد از شیخ انصاری بود. صاحب کتاب اعیان الشیعه هم او را عالمی فقیه و عابدی زاهد، که با شیخ مرتضی انصاری مصاحبت داشت، معرفی کرده و نوشته که بعد از شیخ انصاری، مدت کوتاهی زنده بود و تدریس برخی از شاگردان شیخ را بر عهده داشت. آقا بزرگ تهرانی نقل کرده که برخی، سید علی شوشتری را سرحلقه سلسله عارفان شیعه در نجف میدانند. از ملا حسینقلی همدانی هم نقل شده است که شیخ انصاری هر هفته به خانه شوشتری میرفت و از مواعظ او استفاده میکرد. در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری به نقل از ملاباقر شوشتری نوشته شده که وقتی مادر شیخ انصاری از دنیا رفت، شیخ انصاری، به او گفت که بر مادرم نماز بخوان و این جمله را گفت: «هیچ عملی که بخواهم برای مادرم در این دنیا انجام بدهم افضل و بالاتر از نماز خواندن شما بر او سراغ ندارم». سید علی شوشتری، در سال ۱۲۸۳ق در نجف از دنیا رفت و در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) دفن شد. قبر او متصّل به درب مشهور باب القبله مقابل قبر شیخ انصاری است.
علامه طهرانی در کتاب رساله لبّ اللباب به نقل از علامه طباطبایی نوشته که سیدعلی شوشتری، قاضی و امام جماعت شوشتر، به سفارش و راهنمایی یک شخص بافنده از شوشتر به نجف رفت و با انجام دستورالعملهای او به مسیر عرفان هدایت شد. حسن حسنزاده آملی به نقل از سید محمدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی نام آن شخص را ملاقلی جولا بیان کرده است. از ملا حسینقلی همدانی منقول است که به من خبر رسید که حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مسجد سهله و حجره سید علی شوشتری تشریف دارند. به آنجا رفتم و اجازه ورود خواستم ولی سید گفت همانجا توقف کن و فقط در حد همهمه کلماتی شنیدم.[ سید محمدتقی حکیم گفته که کتاب و نوشتاری به خط خود شوشتری، در عرفان وجود ندارد ولی نوشتههایی به خط وی در اصول، شامل مباحث الفاظ و مباحث عقلی و مسائلی از فقه وجود دارد که حدود ۳۸۸ صفحه است اما هیچکدام از آنها چاپ نشده است.
[17] مفاتیح الجنان، فرازی از صلوات بر حضرت زهرا (سلام الله علیها).
«اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِكْ عَلَى السَّيِّدَةِ الجَليلةِ الجَميلةِ الْمَعْصُومَةِ الْمَظْلُومَةِ الْكَرِيمَةِ النَّبِيلَةِ الْمَكْرُوبَةِ الْعَلِيلَةِ ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَةِ فِي الْمُدَّةِ الْقَلِيلَةِ الرَّضِيَّةِ الْحَلِيمَةِ الْعَفِيفَةِ السَّلِيمَةِ الْمَجْهُولَةِ قَدْراً وَ الْمَخْفِيَّةِ قَبْراً الْمَدْفُونَةِ سِرّاً وَ الْمَغْصُوبَةِ جَهْراً سَيِّدَةِ النِّسَاءِ الْإِنْسِيَّةِ الْحَوْرَاءِ أُمِّ الْأَئِمَّةِ النُّقَبَاءِ النُّجَبَاءِ بِنْتِ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ الْعَذْرَاءِ فَاطِمَةَ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الزَّهْرَاءِ (عَلَيْهَا السَّلَامُ)».
[18] مفاتیح الجنان، فرازی از زيارت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
«…اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدِّيقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الرَّضِيَّةِ الْمَرْضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ الرَّشِيدَةِ الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ، الْمَغْصُوبَةِ حَقُّها، الْمَمْنُوعَةِ إِرْثُها، الْمَكْسُورَةِ ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُها، فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِكَ، وَ بَضْعَةِ لَحْمِهِ؛ وَ صَمِيمِ قَلْبِهِ، وَ فِلْذَةِ كَبِدِهِ، وَ النُّخْبَةِ مِنْكَ لَهُ، وَ التُّحْفَةِ خَصَصْتَ بِها وَصِيَّهُ، وَ حَبِيبَةِ الْمُصْطَفى، وَ قَرِينَةِ الْمُرْتَضى، وَ سَيِّدَةِ النِّساءِ، وَ مُبَشِّرَةِ الْأَوْلِياءِ، حَلِيفَةِ الْوَرَعِ وَ الزُّهْدِ، وَ تُفَّاحَةِ الْفِرْدَوْسِ وَ الْخُلْدِ الَّتِي شَرَّفْتَ مَوْلِدَها بِنِساءِ الْجَنَّةِ، وَ سَلَلْتَ مِنْها أَنْوارَ الْأَئِمَّةِ، وَ أَرْخَيْتَ دُونَها حِجابَ النُّبُوَّةِ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَيْها صَلاةً تَزِيدُ فِي مَحَلِّها عِنْدَكَ، وَ شَرَفِها لَدَيْكَ، وَ مَنْزِلَتِها مِنْ رِضَاكَ، وَ بَلِّغْها مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاماً، وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ فِي حُبِّها فَضْلاً وَ إِحْسَاناً وَ رَحْمَةً وَ غُفْراناً إِنَّكَ ذُو الْعَفْوِ الْكَرِيمِ».
[19] شهید ثانی، زین الدین بن علی، مسکن الفؤاد عند فقد الأحبّه و الأولاد، ص ۱۱۲، قم، بصیرتی، بیتا.
«از انسبن مالک روایت شده: زمانى که از دفن پیامبر فارغ شدیم، حضرت فاطمه علیها السلام بهسوى من آمد و گفت: “چگونه جان و روان شما همراهى کرد بر چهره پیامبر خدا خاک فرو ریزید؟!”، سپس گریست و فرمود: «یَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّاً دَعَاهُ یَا أَبَتَاهْ مِن رَبِّهِ مَا أَدْنَاهُ»؛
مَا ذَا عَلَى الْمُشْتَمِّ تُرْبَهَ أَحْمَدَ *** أَنْ لایَشَمَّ مَدَى الزَّمَانِ غَوَالِیَا
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا *** صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا
قُلْ لِلْمُغَیَّبِ تَحْتَ أَطْبَاقِ الثَّرَى *** إِنْ کُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتِی وَ نِدَائِیَا
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا *** صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا
قَدْ کُنْتُ ذَاتَ حِمًى بِظِلِّ مُحَمَّدٍ *** لاأَخْشَ مِنْ ضَیْمٍ وَ کَانَ حِمَیً لِیَا
فَالْیَوْمَ أَخْضَعُ لِلذَّلِیلِ وَ أَتَّقِی *** ضَیْمِی وَ أَدْفَعُ ظَالِمِی بِرِدَائِیَا
فَإِذَا بَکَتْ قُمْرِیَّهٌ فِی لَیْلِهَا *** شَجَنا عَلَى غُصْنٍ بَکَیْتُ صَبَاحِیَا
فَلَأَجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَکَ مُونِسِی *** وَ لَأَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فِیکَ وِشَاحِیَا».
[20] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 202؛ در غم از دست دادن حضرت زهرا (سلام الله علیها).
«وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) رُوِيَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ (علیها السلام) كَالْمُنَاجِي بِهِ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) عِنْدَ قَبْرِهِ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ. قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِي، إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ، فَ “إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ”. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ، أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ. وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ، لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ».
[21] البحار ۴۳: ۱۷۴، ح ۱۵.
«…وَ هِیَ (عَلَیهَا السَّلام) تُنَادِی وَ تَنْدُبُ أَبَاهُ: وَا أَبَتَاهْ، وَا صَفِیَّاهْ، وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا أَبَا الْقَاسِمَاهْ، وَا رَبِیعَ الْأَرَامِلِ وَ الْیَتَامَى، مَنْ لِلْقِبْلَهِ وَ الْمُصَلَّى، وَ مَنْ لِابْنَتِکَ الْوَالِهَهِ الثَّکْلَى. ثُمَّ أَقْبَلَتْ تَعْثُرُ فِی أَذْیَالِهَا، وَ هِیَ لَا تُبْصِرُ شَیْئاً مِنْ عَبْرَتِهَا وَ مِنْ تَوَاتُرِ دَمْعَتِهَا حَتَّى دَنَتْ مِنْ قَبْرِ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ اللههُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَى الْحُجْرَهِ وَقَعَ طَرْفُهَا عَلَى الْمِأْذَنَهِ فَقَصُرَتْ خُطَاهَا، وَ دَامَ نَحِیبُهَا وَ بُکَاهَا، إِلَى أَنْ أُغْمِیَ عَلَیْهَا، فَتَبَادَرَتِ النِّسْوَانُ إِلَیْهَا فَنَضَحْنَ الْمَاءَ عَلَیْهَا وَ عَلَى صَدْرِهَا وَ جَبِینِهَا حَتَّى أَفَاقَتْ، فَلَمَّا أَفَاقَتْ مِنْ غَشْیَتِهَا قَامَتْ وَ هِیَ تَقُولُ: رُفِعَتْ قُوَّتِی، وَ خَانَنِی جِلْدِی، وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی، وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی، یَا أَبَتَاهْ بَقِیتُ وَالِهَهً وَحِیدَهً، وَ حَیْرَانَهً فَرِیدَهً، فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِی، وَ انْقَطَعَ ظَهْرِی، وَ تَنَغَّصَ عَیْشِی، وَ تَکَدَّرَ دَهْرِی، فَمَا أَجِدُ یَا أَبَتَاهْ بَعْدَکَ أَنِیساً لِوَحْشَتِی، وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِی وَ لَا مُعِیناً لِضَعْفِی، فَقَدْ فَنِیَ بَعْدَکَ مُحْکَمُ التَّنْزِیلِ، وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِیلَ، وَ مَحَلُّ مِیکَائِیل انْقَلَبَتْ بَعْدَکَ یَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ، وَ تَغَلَّقَتْ دُونِیَ الْأَبْوَابُ، فَأَنَا لِلدُّنْیَا بَعْدَکَ قَالِیَهٌ وَ عَلَیْکَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِی بَاکِیَهٌ، لَا یَنْفَدُ شَوْقِی إِلَیْکَ، وَ لَا حُزْنِی عَلَیْکَ…».
[22] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[23] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
[24] نهج البلاغه، فرازی از زیارت شریف آل یاسین.





