کوفه را که ابن زياد در آن دست به خيانت زد و پيروان امام حسين (عليه السلام) را تحت پيگرد قرار داده مى گذاريم و مى گذريم و به مكه باز مى گرديم تا حرکت کاروان اباعبدالله الحسين (عليه السلام) را تا کربلا و حادثه بزرگ آن پى بگيريم.
به گفته تاريخ نگاران حضرت مسلم – رحمة الله عليه – روز سه شنبه هشتم ذى حجه سال ٦٠ در کوفه دست به قيام زد و روز چهارشنبه نهم همان ماه در روز عرفه به شهادت رسيد و حرکت امام حسين(عليه السلام) از مكه به عراق پس از اقامت وى در باقيمانده ماه شعبان و رمضان و شوال و ذى قعده و هشت روز از ذى حجه سال ٦٠ در مكه دقيقاً همان روز قيام حضرت مسلم – روز ترويه – صورت پذيرفت و در مدت اقامت حضرت در مكه چند تن از مردم حجاز و بصره به خاندان و هوادارانش افزوده شدند .
هنگامى که امام حسين (عليه السلام) تصميم گرفت رهسپار عراق گردد، خانه کعبه را طواف کرد و سعى بين صفا و مروه انجام داد و از احرام خارج شد و آن را عمره قرار داد. زيرا از بيم اين که مبادا دستگير شود و او را نزد يزيد بن معاويه بفرستند، کامل کردن حج برايش ميسّر نبود. از اين رو، حضرت به اتفاق اعضاى خاندان و فرزندان و پيروان، حرکت خويش را آغاز کرد و تا آن زمان هنوز خبر شهادت حضرت مسلم به وى نرسيده بود.[1]
گزينش هجرت به عراق
با همه تحليل و بررسى هايى که پيرامون اوضاع جامعه کوفه صورت گرفته و منفى بافى هايى که اغلب آن ها را تحليلگران، بدون جزم و يقين پيش گويى کرده اند، ولى ما بر اين باوريم که وجود مقدس اباعبدالله الحسين (عليه السلام) هجرت به عراق را به علل و انگيزه هايى برگزيد که به مواردى از آن مى توان اشاره مى شود:
١ . تكليف الهى در مورد از ميان بردن جور و ستم و انجام امر به معروف و نهى از منكر، بى استثنا همه مسلمانان را شامل مى شود، ولى ما در هيچ يك از متون تاريخى به موضوعى برنخورديم که دلالت داشته باشد يكى از کشورهاى اسلامى غير از کشور عراق در جهت رويارويى با حكومت بنى اميه از آغاز ظاهر شدن آنان در عرصه سياسى و انقراض شان، اقدامى انجام داده باشد.
٢ . امام حسين (عليه السلام) تنها در آن روز که از او درخواست بيعت با يزيد شد، براى رويارويى با ستم و بيداد امويان قيام و در جهت زنده نگاه داشتن رسالت اسلامى، دعوت خويش را اعلان نكرد بلكه دعوت آن بزرگوار درگذر زمان، فراتر از آن چه ياد شد، امتداد داشت.
ما به هيچ متن تاريخى بر نمى خوريم که دلالت داشته باشد يكى از ملل مسلمان جهان اسلام غير از مردم عراق به نداى امام حسين (عليه السلام) و نهضت آن حضرت پاسخ مثبت داده باشند، بلكه دعوت هاى فراوان و اصرار و پافشارى که از ناحيه مردم آن سامان متوجه امام (عليه السلام) بود، حاکى از دوستى و خير خواهى و آمادگى حمايت از قيام، و نهضت آن بزرگوار و رويارويى با حكومت فاسد اموى تلقى مى شد.
٣ . امام حسين (عليه السلام) قادر به گزينش و انتخاب سرزمينى ديگر غير از عراق نبود، زيرا بقيّه سرزمين ها يا در گرايش ها و سياست هاى امويان، با آن ها موافق بودند و يا تسليم و شكست خورده و از آمادگى همراهى با نهضت حسينى برخوردار نبودند.
نظر به اين که بيشتر ملل جهان اسلام در آن زمان کفر پيشه بوده و يا تازه به اسلام گرويده و يا غير عرب هايى بودند که همزيستى و همگرايى با آنان بسيار دشوار به نظر مى رسيد و همين امر به تباهى کشاندن قيام و تلاش هاى امام (عليه السلام)مى انجاميد.
٤ . شهر کوفه مجموعه گروه هايى از افراد با ايمان و شايسته را درخود جاى داده بود که تربيت يافته مكتب امام على (عليه السلام) بودند و پايگاه مردمى علاقه مندان به اهل بيت (عليهم السلام)را تشكيل مى دادند امام حسين (عليه السلام) که مى دانست خواه نا خواه کشته خواهد شد، باقيام خود خواست خونش به هدر نرود، چنان که هدفش عمق بخشيدن به ايمان در دل مردم و ريشه دار ساختن دوستى و محبت اهل بيت(عليهم السلام)بود و عراق مناسب ترين خاستگاه اين اهداف به شمار مى آمد و پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) به سرعت در اين سرزمين نهضت و شورش پديدار شد، و کشور عراق در سال هاى بعد در جهت گسترش اصول و مبانى اسلام و فضايل اهل بيت (عليهم السلام)به سراسر جهان اسلام، به پايگاه و مرکزى پهناور تبديل شد.
٥ . اگر امام حسين (عليه السلام) کشورى غير از عراق را انتخاب کرده بود، آثارى منفى در پى داشت زيرا دشمنان و بدخواهان اسلام و اهل بيت آن را مايه ننگ و عار به شمارمى آوردند تا از مقام و منزلت امام (عليه السلام) و ارزش اهداف بلند آن بزرگوار بكاهند و رفتن امام به سرزمينى ديگر را به فرار از رويارويى قطعى، تفسير و توجيه مى کردند در صورتى که هدف امام (عليه السلام) زنده کردن روند حرکت رسالت و فضايل والاى اخلاقى و برانگيختن روح پرخاشگرى و عصيان در برابر ستم و بيداد و ستم پيشگان به شمار مى رفت. به فرض اگر امام (عليه السلام)سرزمين ديگرى انتخاب کرده بود، سلطه حكومت اموى بر او چنگ مى انداخت و بى آن که اهداف رسالتى را که به خاطر آن بدان ديار آمده بود عملى سازد، وى را از سر راه بر مى داشت.
٦. از آن جا که مردم عراق همواره با امويان در کشاکش بوده و دست و پنجه نرم مى کردند، فضاى آن ديار براى انتشار نهضت انقلابى ابا عبدالله الحسين (عليه السلام)و افكار و انديشه آن بزرگ مرد، کاملا آماده بود. و از همين جا بود که بنى اميه رسوا، و اعمال ننگين آنان که در پوشش شرع و دين انجام مى پذيرفت فاش گرديد، به گونه اى که حتى گرايش هاى عاطفى مورد ادعاى مردم عراق خود، يكى از علل و انگيزه هاى دوام و استمرار شعله ور بودن نهضت حسينى و پيام هاى آن به شمار مى آمد که تا کنون شاهد آن هستيم.
البته شايد علل و اسباب ديگرى نيز وجود داشته باشد که ما بدان پى نبرده ايم، به ويژه وقتى ملاحظه مى کنيم امام حسين (عليه السلام)با برهان و دليل، از فرجام مبارزه خود کاملا آگاهى داشت و از چگونگى ساختار اجتماعى و سياسى جامعه اى که با بينش سياسى فوق العاده اش به سمت آن در حرکت بود، اطلاع داشت و با سخنان خيرخواهانه اى که برخى از شخصيت ها بدو پيشنهاد دادند، افزون بر عصمت و مصونيّت آن حضرت از هر گونه خطا و لغزش و هوا و هوس – به نحوى که ما معتقديم – بنابراين و با تنها گذاشتن حضرت هر چند با جنايت فجيعى که صورت گرفت و مردم از يارى امام دست برداشته و لكّه ننگينى را در دنيا و آخرت بر دامن خود نهادند، ولى گزينش و انتخاب عراق از ناحيه امام به عنوان خاستگاه نهضت و قيامش با بينش کامل و برنامه ريزى دقيقى صورت گرفته است.
سخنان امام (عليه السلام) به هنگام وداع مكه
زمانى که امام حسين (عليه السلام)تصميم گرفت مكه را به قصد عراق ترك گويد، سخنانى ايراد فرمود که برخى از آن ها در پاسخ کسانى که خيرخواهانه و يا نكوهشگرانه، قصد داشتند وى را از رفتن به عراق باز دارند، عنوان شده است. سخنان امام (عليه السلام)که به طور کلى متوجه توده مردم بود، چنين آمده است:
١ . عبدالله بن عباس در مورد حرکت امام حسين (عليه السلام)به سمت عراق، از آن بزرگوار روايت کرده که فرمود:
به خدا سوگند! دشمنان، از من دست بر نخواهند داشت تا خونم را بريزند و هرگاه به چنين عملى دست بزنند، خداوند دژخيمى را بر آنان مسلط گرداند تا آن ها را چنان به ذلت و پستى بكشاند که مانند کهنه پارچه زنان، بى اعتبار شوند.[2]
٢ . محمد حنفيه در مدينه حضور داشت، وقتى از تصميم امام در جهت رهسپارى به عراق اطلاع يافت، راهى مكه و در همان شبى که فرداى آن امام(عليه السلام)تصميم حرکت داشت، وارد مكه شد و بلافاصله خدمت برادر رسيد و به محضر او عرضه داشت:
«برادر! شما خود به خوبى آگاهيد که مردم کوفه به پدر و برادرت خيانت ورزيدند، من از آن بيم دارم که تو نيز به سرنوشت آنان دچار گردى، اگر تصميم داشته باشى در مكه بمانى، گراميترين مردم نسبت به حرم و بيش از همه از امنيت برخوردار خواهى بود.»
امام (عليه السلام)در پاسخ فرمود:
بيم آن دارم که يزيد بن معاويه مرا ترور نمايد و بدين وسيله کسى باشم که به واسطه ريخته شدن خونش، حرمت اين خانه (کعبه) بشكند.
محمد عرضه داشت: «اگر از اين قضيه بيم دارى، به سمت يمن و يا برخى مناطق دور دست و بيابانى برو تا از امنيت بيشترى برخوردار باشى و کسى به تو دست نيابد».
امام (عليه السلام)فرمود: در آن چه گفتى خواهم انديشيد.
سحرگاهان به محمد حنفيه خبر رسيد که حضرت رهسپار عراق است، وى که مشغول وضو گرفتن بود به گريه افتاد و شتابان خود را به برادر رساند، مهار شتر را گرفت و عرضه داشت: «مگرقول ندادى در آن چه به شما پيشنهاد دادم بينديشى؟»
امام (عليه السلام)فرمود:
چرا قول دادم، ولى پس از آن که تو از من جدا شدى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به خوابم آمد و فرمود: حسين! راهى را که قصد دارى، در پيش گير، زيرا مشيّت و اراده خدا بر اين تعلق گرفته که تو را کشته دست دشمن ببيند.
محمد عرض کرد: همراه بردن اين زنان و کودکان چه توجيهى دارد، که تو با اين وضع رهسپار آن ديار شوى؟
امام (عليه السلام)در پاسخ فرمود: خداوند خواسته است که آنان را نيز اسير دشمنان ببيند.[3]
البته در جامعه عربى و اسلامى، براى امام حسين (عليه السلام)به همراه بردن خانواده اش چندان شگفت آور به نظر نمى رسيد، زيرا عرب ها در جنگ و نبردها خانواده هايشان را با خود به همراه مى بردند و شخص پيامبر نيز در غزواتش چنين مى کرد و ميان همسران خويش قرعه مى انداخت و آنان را با خود مى برد، ولى در مورد وجود مقدس اباعبدالله الحسين (عليه السلام)همراه بردن اعضاى خانواده اش نوعى اتمام حجت قوى بر مسلمانان در جهت يارى کردن آن حضرت تلقى مى شد و معنايش اين بود که اگر دوستدار حسين (عليه السلام)به شمار مى آيند و سعى در يارى و دفاع از آن بزرگوار دارند، اکنون که ميان خانواده اش قرار دارد، سزاوارتر به يارى و کمك است، هر چند با شخص آن حضرت مخالفت داشته باشند، ولى زن و فرزند او که دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستند، گناهى مرتكب نشده اند، به ويژه که به ادعاى امويان، اختلاف تنها برسر خلافت بوده است.
٣ . به گفته تاريخ نگاران هنگامى که امام حسين (عليه السلام)تصميم گرفت، از مكه بيرون رود، خطابه اى ايراد کرد که در آن آمده است:
«خُطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة، و ما اولهني الى أسلافي اشتياق يعقوب الى يوسف، و خيّر لي مصرع انا لاقيه، کأنّي بأوصالي تقطّعها عسلان الفلوات بين النواويس و کربلاء، فيملانّ منّى اکراشاً جوفاً و أجربةً سُغباً، لا محيص
عن يوم خطّ بالقلم رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفيّنا أجور الصابرين، لن تشذّ عن رسول الله(صلى الله عليه وآله)لحمته و هي مجموعة له فى حظيرة القدس، تقّرُبهم عينه، و يُنجزبهم وعده، مَن کان باذلاً فينا مهجته و موطّناً على لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فانّي راحل مصبحاً ان شاء الله تعالی»[4];
اى همراهان! مرگ و رخت بر بستن از اين دنياى ناپايدار، براى فرزندان آدم چونان گردنبندى است که بر گردن دختر کان جوان آويخته گردد، به همان اندازه که يعقوب به ديدار يوسفش اشتياق داشت، من نيز مشتاق ديدار نياى خود هستم، برايم قربانگاهى برگزيده شده که در آن فرود خواهم آمد، گويى با چشم خود مى بينم گرگان درنده بيابان «نواویس» و «کربلا» پيكرم را پاره پاره کرده و بدين وسيله شكم هاى گرسنه و انبان هاى تهى خود را پر مى کنند، از فرا رسيدن روزى که با قلم تقدير الهى به نگارش در آمده، راه گريزى نيست، خشنودى خداى مهربان، خشنودى ما خاندان رسالت است، بر آزمون و امتحانش بردبارى پيشه مى کنيم و او قطعاً پاداش بزرگ بردباران را به ما عنايت خواهد کرد. ميان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و پاره هاى تن او، هيچ گاه جدايى حاصل نخواهد شد، بلكه همگى در بهشت برين جاى دارند، که ديده اش به وجود آن ها روشن مى گردد و وعده و نويدش به واسطه آنان جامه عمل مى پوشد (مردم!) هر يك از شما که آمادگى دارد تا خونش را در راه آرمان بلند ما ايثار نمايد، جانش را براى ديدار با خدا بر طبق اخلاص نهد، مى تواند همراهى ما را برگزيند، زيرا به خواست خدامن بامداد فردا (به سوى عراق) حرکت خواهم کرد.
امام (عليه السلام)در اين سخنان در راستاى عمل به تكليف الهى تصميم خود را مبنى بر عدم بيعت با يزيد و سبب بيرون رفتن خويشتن رااز مكه تشريح مى کند، و از سر نوشتى که در انتظار وى و تمام اعضاى خاندان اوست خبر مى دهد، و آن دسته از کسانى که جان خويش را بر طبق اخلاص نهاده اند، به پيوستن به جمع خود فرا مى خواند و آشكارا، رضايت الهى را در رضايت و خرسندى خاندان رسول خدامى داند.
خلاصه قيام در يك نامه
امام حسين (عليه السلام)به عنوان رهبرى دينى و آگاه و ايثارگرى با عظمت و انقلابگرى که در راه عقيده و آرمان خويش دست به قيام زد ; با دور انديشى و تدبير تصميم گرفت از مكه رهسپار عراق گردد و در اين جهت بخش بزرگى از اهداف و علل و انگيزه هاى نهضت خويش را تشريح نمود و خبر آن سراسر جهان اسلام را فرا گرفت.
امام(عليه السلام) طى نامه اى به بنى هاشم در مدينه، آنان را به استفاده از آخرين فرصت به دست آمده، به يارى دين اسلام و مبانى و ارزش هاى الهى و درخشيدن در سپهر ايثار و از خود گذشتگى در دنيا، و جاودان ماندن ياد و نام نيك آنان، به عنوان سمبل حق و عدالت و ذلت ناپذيرى و توفيق دست يابى به برجسته ترين درجات بهشت در آخرت، فرا خواند. در اين نامه پس از ياد و نام خدا، چنين آمده است:
«من الحسين بن عليّ الى اخيه محمد و من قبله من بنى هاشم امّا بعد; فانّه مَن لحق بي منكم استشهد، و مَن لم يلحق بي لم يدرك الفتح و السلام»;[5]
از حسين بن على به برادرش محمد حنفيه و ساير بنى هاشم، اما بعد، هريك از شما در اين راه به من بپيوندد، قطعاً شربت شهادت خواهد نوشيد و آن کس که همراهى مرا برنگزيند، هيچ گاه به پيروزى و سرافرازى دست نخواهد يافت.
با رسيدن نامه امام (عليه السلام) به بنى هاشم در مدينه، جمعى از آنان براى پيوستن به آن حضرت و دست يابى به پيروزى و توفيق شهادت در رکاب گل خوشبوى رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) به حرکت در آمدند.[6]
دشمن در جستجوى امام (عليه السلام)
امام حسين(عليه السلام) از مكه چندان فاصله نگرفته بود که دسته اى از مأموران دشمن به دستور عمرو بن سعيد، به فرماندهى يحيى بن سعيد، به تعقيب آنان پرداختند، تا امام (عليه السلام) را از سفر باز دارند در بين راه ميان دو طرف جنگ و گريزهايى رخ داد و هر طرفى به دفاع از خود پرداخت، و با تازيانه به زد و خورد پرداختند و امام حسين(عليه السلام)و يارانش در برابر آنان به شدت از خود پايدارى نشان دادند.[7]
در تنعيم
کاروان حسين (عليه السلام) بدون اين که مسير خود را تغيير دهد هم چنان به حرکت خويش ادامه داد. در مسير راه شان در منطقه تنعيم[8] به کاروانى حامل هدايايى براى يزيد بن معاويه برخوردند که آن ها را از يمن به شام مى بردند، امام حسين(عليه السلام)از مسئولين کاروان چندين شتر براى باروبنه و ياران خود از آنان اجاره کرد و به صاحبان شتر فرمود:
هر کس از شما دوست داشته باشد ما را به سوى عراق همراهى کند، کرايه شترانش را تا آن جا بدو خواهيم پرداخت و در اين سفر از رفتار نيك و احسان ما بهره مند خواهد گشت و هر کس بخواهد در بين راه از ما جدا شود، کرايه وى را تا همان جا که آمده بدو مى پردازيم.[9]
بدين ترتيب، عده اى حضرت را همراهى کرده و دسته اى پذيراى آن نشدند.
در منطقه صفاح
امام (عليه السلام)به راه خويش ادامه داد تا به منطقه «صفاح»[10] رسيد و در آن جا به فرزدق شاعر برخورد و وضعيت مردم کوفه را از او جويا شد، فرزدق بدو عرضه داشت: دل هاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است و مقدّرات در پيشگاه خداست.
امام (عليه السلام)فرمود:
(فرزدق)! درست گفتى، قدرت در دست خداست و او هر زمان فرمان تازه اى دارد، اگر رخدادها بر طبق مراد باشد، خدا را در قبال نعمت هايش سپاسگزاريم و در سپاس و شكر گزارى اش مدد کارماست و اگر پيش آمدها مانع دست يابى به اهدافمان شد نيز، آن کس که داراى نيتّى راستين و اهل تقوا و پروا پيشه است، از مسير صحيح خارج نگرديده است.[11]
امام(عليه السلام) هم چنان با عزم و اراده به راه خويش ادامه داد و سخنان فرزدق در زمينه بريدن مردم از او و هماهنگى با امويان، وى را از تصميم خود منصرف نساخت.
نامه امام (عليه السلام)به مردم کوفه
هنگامى که امام حسين (عليه السلام)به «حاجر» در منطقه بطن ذى الرمه – يكى از توقف گاه هاى حاجيانى که از صحرا و بيابان وارد مى شوند – رسيد، طى نامه اى به پيروانش در کوفه خواست آنان را از جريان آمدنش آگاه سازد و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به آن حضرت نرسيده بود.
متن نامه بدين شرح است:
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على به برادران با ايمان و مسلمانش، درود برشما!
خداى يكتا را در پيشگاه شما سپاس مى گويم که جز او معبودى وجود ندارد.
اما بعد; نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و مرا در جريان ديدگاه به حق و گردهمايى سران و بزرگانتان مبنى بر يارى رسانى و مطالبه حقوق به يغما رفته ما قرار داد، از خداى متعال مسئلت دارم فرجام کار ما را به خير گرداند و در اين راستا بزرگترين پاداش را به شما عنايت فرمايد، من نيز روز سه شنبه هشتم ذى حجه روز ترويه از مكه به سويتان رهسپار شدم، با رسيدن پيكم نزدتان، به سرعت کارهايتان را سر و سامان دهيد و در انجام آن ها بكوشيد، که من خود نيز در چند روز آينده، نزد شما خواهم آمد والسلام عليكم و رحمة الله و برکاته» و نامه را توسط قيس بن مسهر صيداوى به کوفه فرستاد.[12]
اقدامات جنايت آميز امويان
خبر حرکت امام (عليه السلام)به سمت کوفه ميان مردم منتشر شد و موقعيت امويان دچار آشفتگى شد و نيروهاى حاکم احساس بيم و هراس نموده و خود را در تنگنا ديدند، سوارانى که از راه مى رسيدند، اخبار مربوط به حسين (عليه السلام) انقلابگر بزرگ را بازگو مى کردند. بدين ترتيب، خبر به عبيدالله بن زياد رسيد، وى نيروها و سربازانش را بسيج کرده و طرحى را به اجرا گذاشت که راه بر امام حسين (عليه السلام)ببندد و از رسيدن آن حضرت به کوفه جلوگيرى به عمل آورد. از اين رو رئيس پليس خود حصين بن نمير تميمى را به اجراى اين مأموريت، موظّف ساخت، حصين منطقه اى استراتژيك انتخاب کرد تا بتواند از آن جا بر مسير حرکت امام(عليه السلام) مسلط باشد، به همين دليل در منطقه قادسيه فرود آمد و آن جا را مقرّ فرماندهى خود قرار داد.
دستگيرى و شهادت قيس بن مسهّر
قيس بن مسهر صيداوى نامه امام (عليه السلام) را به کوفه برد، وقتى به قادسيه رسيد، حصين بن نمير، او را دستگير و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد، عبيدالله به قيس گفت: بايد بر منبر بالا روى و حسين بن على دروغگو را ناسزا بگويى، قيس بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس اظهار داشت: (مردم!) حسين بن على بهترين آفريده خدا، فرزند فاطمه دخت نبى اکرم(صلى الله عليه وآله) است و من فرستاده او نزد شما هستم و در منطقه «حاجر» از آن بزرگوار جداشدم، اکنون شما بدو پاسخ مثبت دهيد، پس از آن عبيدالله زياد و پدرش را لعنت فرستاد و براى على بن ابى طالب آمرزش خواست و بر او درود فرستاد. در پى اين سخنان، عبيدالله فرمان داد او را از فراز دار الاماره به زير افكنند، مأموران، پيكر پاك قيس را به زمين افكندند و قطعه قطعه کردند.[13]
روايت شده! قيس بن مسهر، دست بسته به زمين افكنده شد و استخوان هاى او در هم شكست، هنوز رمقى در بدنش باقى مانده بود که مردى به نام عبدالملك بن عمير لخمى از راه رسيد و سر او را از بدن جدا ساخت، وقتى علت اين کار را از او جويا شدند و مورد نكوهش قرار گرفت، در پاسخ گفت: خواستم او را راحت کنم.
بازهير بن قين
کاروان امام (عليه السلام)به منطقه«زرود» رسيد و ساعاتى در آن جا درنگ کرد، زهير بن قين بجلى که از هواداران عثمان به شمار مى آمد و در آن سال حج انجام داده بود، در همان نزديكى فرود آمد. کاروان زهير به موازات کاروان امام در حرکت بود ولى از بيم اجتماع با امام تمايل نداشت با امام در يك منزل فرود آيد، ولى ناگزير شد در نزديكى کاروان اباعبدالله الحسين (عليه السلام) فرود آيد، امام(عليه السلام) کسى را نزد وى فرستاد و او را پيش خود فرا خواند و در لحظه ورود فرستاده امام، زهير و همراهانش مشغول غذا خوردن بودند، فرستاده، پيام امام را به او ابلاغ کرد، همراهانش به وحشت افتادند و لقمه هاى غذايى را که در دست داشتند به زمين افكنده و کاملا سكوت اختيار کردند. همسر زهير به شوهر گفت: سبحان الله پسر دختر پيامبر کسى را در پى تو مى فرستد و تو از رفتن به نزدش خود دارى مى کنى؟ اکنون بايد نزد آن بزرگوار بروى و سخنانش را بشنوى و برگردى.
زهير خدمت امام (عليه السلام) رسيد، ديرى نپاييد که مسرور و شادمان با چهره اى شكفته به کاروان خود بازگشت و دستور داد خيمه اش را برکنند و بارو بنه و مرکب و اثاثيه او را به سمت کاروان امام حسين منتقل سازند و آن گاه به همسرش گفت: تو از اين لحظه طلاق داده هستى و مى توانى به خانواده ات بپيوندى و دوست دارم از ناحيه من جز خوبى به تو نرسد و به يارانش گفت: هر يك از شما دوست دارد مرا همراهى کند، با من بيايد و گرنه، اين آخرين ديدار ماست و اکنون سخنى با شما دارم بدان گوش فرا دهيد.
ما زمانى در جنگى دريايى شرکت جستيم و خداوند براى ما فتح و ظفر نصيب کرد و به غنايمى دست يافتيم. سلمان فارسى رحمة الله عليه به ما گفت: آيا واقعاً از فتح و گشايش و غنايمى که به دست آورده ايد بسيار شادمانيد؟
در پاسخ گفتيم: آرى;
وى گفت: اگر شما سرور جوانان خاندان نبى اکرم را ببينيد، از جنگ و غنايمى که امروز به دست آورده ايد، شادمانتر خواهيد شد. آرى، اکنون (همان روز فرارسيده) من شما را به خدا مى سپارم.
گفته اند: به خدا سوگند! زهير رحمة الله عليه همواره در رکاب امام حسين(عليه ( السلام)بود تا به فيض شهادت نايل آمد.[14]
اطلاع امام (عليه السلام)از پيمان شكنى مردم
شهر کوفه در اضطراب و آشفتگى به سر مى برد و آثار و نشانه هاى عقب نشينى جدى آشكار مى گشت و توازن قدرت به سود سلطه گران اموى آغاز شده و ضعف و سستى و از هم پاشيدگى به تشكيلات جبهه مخالف، راه يافته بود و آدم کشى و جاسوسى و رشوه، بيداد مى کرد.
بدين ترتيب، جبهه مخالف، فرو پاشيد و بيعت کنندگان پيمان شكستند و مسلم بن عقيل، هانى بن عروه و قيس بن مسهر صيداوى به شهادت رسيدند و مختاربن عبيدة ثقفى به زندان افتاد و اوضاع کوفه به آشفتگى قبلى بازگشت.
امام حسين (عليه السلام)هم چنان به راه خود ادامه مى داد و اخبار و اطلاعات جديدى از روند پيشامدها نداشت. از اين رو، عبدالله بن يقطر را نزد مسلم فرستاد تا وضعيت را برايش روشن تر اعلام کند، ولى در مسير خود در منطقه اى به نام «ثعلبيه» از شكست قيام و شهادت مسلم بن عقيل اطلاع حاصل نمود. دومين فرستاده امام (عليه السلام)به نزد
مسلم نيز توسط سربازان حصين به اسارت در آمد و پيش عبيدالله بن زياد انتقال يافت و او نيز در پايدارى و مقاومت و بى باکى و اخلاص، نظير اولين فرستاده حسين (عليه السلام) به شمار مى رفت.
خبر اسارت و شهادت فرستاده حضرت در منطقه«زباله» به امام رسيد و هم چنان اخبار پيمان شكنى جدّى پديدار گشت. حضرت از پيمان شكنى مردم احساس تنهايى نمود. از اين رو، در جمع ياران و اعضاى خاندان خويش به ايراد سخنرانى پرداخت تا آنان را از رخدادهاى جارى آگاه سازد و حقايق را فرا روى آنان قرار دهد تا در کار خود با دور انديشى تصميم بگيرند و بدان ها فرمود:
به نام خداوند بخشنده مهربان، اکنون خبر دردناك و فاجعه انگيز شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله يقطر به دستمان رسيد، پيروان ما در حقيقت دست از يارى ما بر داشته اند و اينك هر يك از شما بخواهد مى تواند بدون هيچ مشكلى به خانه و کاشانه خويش باز گردد و من بيعتم را از او برداشتم.
مردم از اطراف حضرت پراکنده شده و به اين سو و آن سو رفتند، تنها کسانى که از مدينه حضرت را همراهى کرده و اندك افرادى که در مسير راه به آن بزرگوار پيوسته بودند، باقى ماندند، آن چه سبب شد امام (عليه السلام) دست به اين کار بزند حضور گروهى از اعراب در جمع ياران حضرت بود که امام (عليه السلام)به خوبى مى دانست اين افراد به تصور اين که حضرت به شهرى رو مى آورد که مردم اش کاملا مطيع و فرمانبردار آن حضرت اند، وى را همراهى کنند. از اين رو، مى خواست آنان را از ماجرا آگاه سازد تا بدانند در چه راهى گام بر مى دارند[15] و از سر نوشت خويش با خبر باشند. با فرا رسيدن وقت سحر، امام(عليه السلام) به يارانش فرمان داد آب فراوانى با خود برگيرند و به راه افتند.
برخورد امام حسين (عليه السلام)باحُرّ
امام حسين (عليه السلام)که به اتفاق باقيمانده ياران وفادار و اعضاى خاندان و عموزادگانش در حرکت بود ناگهان در اثناء راه مشاهده کردند، از مسافت دور سياهى اى به سمت آنان مى آيد. برخى تصور مى کردند سياهى نخل هاست، ولى نه تنها درختان خرما نبود بلكه سياهى لشكريانى بود که به سوى آنان پيش مى آمدند. ديرى نپاييد که کاملا متوجه شدند سياهى اى که به سمت آنان مى آمد، يك هزار سرباز ابن زيادهستند که به دستور وى به فرماندهى حرّ بن يزيد رياحى براى بستن راه بر امام حسين (عليه السلام) و بردن وى به مسير دلخواهشان، بدين سامان آمده اند. هنگامى اين سپاه به کاروان امام حسين (عليه السلام)نزديك شد حضرت از آنان پرسيد براى انجام چه کارى بدين جا آمده اند؟
حرّ در پاسخ گفت: ما مأموريت داريم، شما را همراهى کرده و دست از شما بر نداريم تا در بيابانى خشك و بى آب و علف و حصار، فرود آوريم و يا به حكومت يزيد و عبيدالله بن زياد تن در دهيد.[16]
بين دو طرف گفت و گو و مشاجره اى طولانى رخ داد که در آن به نتيجه قطعى مورد رضايت دوطرف دست نيافتند و حُرّ به امام حسين (عليه السلام)رخصت نداد به حجاز باز گردد و يا راهى را که به کوفه منتهى مى شد، ادامه دهد و امام حسين(عليه السلام) نيز از تسليم شدن به يزيد و ابن زياد سرباز زد.[17]
از جمله سخنانى که امام حسين (عليه السلام)در جمع آنان ايراد فرمود، اين بود:
مردم! نامه هايى که شما توسط پيك هاى خود فرستاده بوديد، مرا به اين جا آورد، خود در آن ها نوشته بوديد به سوى ما بيا که پيشوا و رهبرى نداريم، شايد خداوند به واسطه حضور تو ما را به هدايت و حق رهنمون گردد، اکنون اگر به آن چه نوشته ايد وفاداريد، نزدتان آمده ام. با من عهد و پيمانى ببنديد که به وفاى شما اطمينان حاصل کنم و اگر حاضر نيستيد چنين کارى انجام دهيد و از آمدن من نا خرسنديد، از نزد شما به جايى که از آن جا آمده ام باز خواهم گشت». همه سكوت کردند، و کسى حتى يك کلمه سخن نگفت. (وقت نماز که فرا رسيد).امام(عليه السلام)به حرّ فرمود: «تريد ان تصلّى بأصحابك؟; تو نمازت را با يارانت به جا مى آورى؟
عرض کرد: خير، شما نماز بگزاريد و ما به شما اقتدا مى کنيم و امام حسين(عليه ( السلام) با آنان نماز گزارد.[18]
حضرت پس از پايان نماز عصر آنان را چنين مخاطب ساخت:
اما بعد; اگر شما از خدا پروا داشته باشيد و حق را به اهل ايمان بسپاريد، بيشتر مورد رضايت خدا هستيد ما خاندان نبى اکرم از مدعيانى که آن چه راحقشان نيست در پى آنند و بر شما جور و ستم روا مى دارند به خلافت سزاوارتريم، اگر از آمدن ما ناخرسنديد و به حق ما آشنايى نداريد و اکنون ديدگاه شما با آن چه در نامه هاى خود نوشته ايد و فرستادگانتان به دست من رساندند، تفاوت دارد، از نزد شما باز مى گردم.[19]
حرّ گفت: به خدا من از نامه ها و فرستادگانى که مى گويى بى خبرم.
امام (عليه السلام)به يكى از يارانش فرمود: اى عقبة بن سمعان، خورجين هاى حامل نامه هايشان را بگشا، آن مرد دو خورجين پر از نامه بيرون آورد و در برابر حرّ به زمين ريخت حرّ به حضرت عرضه داشت: ما از کسانى که به شما نامه نوشته اند نيستيم، تنها مأموريت يافتيم هر کجا با شما ديدار کرديم از شما جدا نشويم تا شما را در کوفه بر عبيدالله بن زياد وارد کنيم.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: مرگ برايت از اين خواسته که دارى نزديكتر است. سپس رو به يارانش کرد و فرمود: «به پا خيزيد و سوار شويد» آنان نيز سوار شده و در انتظار ماندند تا زنانشان نيز سوار شوند. سپس حضرت به ياران خود فرمود: «حرکت کنید» وقتی به حرکت درآمدند، سربازان حرّ از رفتن آنان جلوگیری به عمل آورند، امام حسين (عليه السلام) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چه قصد دارى؟»
حر اظهار داشت:هر يك از اعراب غير از شمابا شرايطى که اکنون دارى اگر با من چنين سخن گفته بود، همين گونه مادرش را ياد مى کردم، هر چه رخ مى داد پروايى نداشتم، ولى به خدا سوگند! چه کنم که جز به بهترين نام نمى توانم از مادرت (زهرا) ياد کنم.[20]
سرزمين موعود
خبر پيشروى امام حسين (عليه السلام)به سمت کوفه، ابن زياد و هوا خواهان حكومت اموى را سخت نگران ساخت و در انديشه چاره اى بر آمدند. ابن زياد فوراً طى نامه اى به حرّ بن يزيد رياحى ازاو خواست اجازه پيشروى به امام (عليه السلام)ندهد تا سپاهيان کمكى بنى اميه به او بپيوندند و از بيم اين که بار ديگر مردم سر به شورش بر ندارند، در منطقه اى دور از کوفه با حسين روبرو گردند و بدين سان، ابن زياد از شرايط سخت و دشوار منطقه براى تحت فشار قرار دادن امام(عليه السلام) و به تسليم وا داشتن او، بهره گيرد.
حامل نامه ابن زياد، از سر جهل و نادانى و سادگى – در پاسخ به يزيد بن مهاجر -يكى از ياران اباعبدالله الحسين (عليه السلام)به دفاع از حكمى که آورده بود پرداخت و گفت: با اين کار از پيشوايم اطاعت کرده و به بيعت خويش وفا کرده ام، ابن مهاجر به او گفت: (اين گونه نيست) بلكه پروردگارت را نافرمانى و پيشوايت را براى سرنگونى خويش فرمان برده اى، و براى خود ننگ و عار خريده اى. بدترين پيشوا، پيشواى توست. زيرا خداوند فرمود: (جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُون); آنان را پيشوايانى قرار داديم که مردم را به سوى آتش دوزخ فرا مى خوانند و روز رستاخيز کسى به دادشان نمى رسد[21].
سپاهيان ابن زياد، کاروان اباعبدالله (عليه السلام)را از ادامه مسير باز داشتند. در حقيقت سربازان حرّ بن يزيد مانع آن ها شده و در جهت وا داشتن امام در حرکت به سمت بيابان بى آب و علف، از خود پا فشارى نشان دادند.
زهير بن قين براى پيكار با سپاهيان حرّ قبل از حضور نيروهاى کمكى بنى اميه، فوق العاده پا فشارى داشت و به امام حسين (عليه السلام)عرضه داشت: (اماما)! اکنون نبرد با آنان آسانتر از جنگ با نيروهاى کمكى آن هاست ولى امام (عليه السلام)به دليل اين که سپاه دشمن با او آغاز جنگ نكرده بود، نظر زهير را پذيرا نشد. اين عملكرد امام (عليه
السلام) حاکى از روح بلند و با عظمت امام (عليه السلام) بود که گنجايش همه امت را دارا بود و به دليل عظمت رسالتش چنين عمل کرد، رسالتى که با وجود دشمنى آشكار مردم، کوشيد تا از آن و ارزش هاى والايش که هدف وى پياده کردن آن، ميان امت بود، به دفاع برخيزد. از اين رو، فرمود: هيچ گاه در جنگ و نبرد با آنان، پيشگام نخواهم شد.
امام حسين (عليه السلام)روز پنج شنبه دوم محرم سال ٦١ هجرى[22] در کربلا فرود آمد، آن گاه زهير به امام (عليه السلام)پيشنهاد کرد به منطقه اى نزديك که از امكانات دفاعى مناسبى برخورد دار باشد، بروند تا در صورت درگيرى با دشمن بتوانند با لشكريان بنى اميه، رويارو گردند.
امام (عليه السلام) نام آن منطقه را پرسيد: گفتند: نام آن کربلاست، با شنيدن اين سخن اشك از چشمانش مبارکش جارى شد و فرمود: «اللهم اعوذ بك من الكرب والبلا»; خدايا! از اندوه و گرفتارى به تو پناه مى برم .
سپس اظهار داشت: آرى، اين سر زمين محنت و بلاست، پدر بزرگوارم در مسير رفتن به صفين از اين مكان عبور کرد و من نيز او را همراهى مى کردم، در اين مكان ايستاد، سبب توقف وى را در اين مكان پرسيدند، نام آن جا را به زبان آورد و فرمود: اين جا محل خواباندن شترانشان و اين جا محل ريختن خون آن هاست. پرسيدند: منظور کيانند؟ فرمود: خاندان اهل بيت»[23]
سپس امام حسين(عليه السلام) مشتى از خاك آن جا را برگرفت و بوييد و فرمود:
«هذه والله هي الأرض التي اخبر بها من جبرئيل رسول الله أننّي اُقتل فيها، أخبرتني ام سلمة»;[24]
به خدا سوگند! اين همان سرزمينى است که جبرئيل به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد من در آن کشته مى شوم و ام سلمه مرا در جريان قرار داد.
امام (عليه السلام) دستور داد، کاروان در همان جا فرود آيد و خيمه ها سر پا شود تا وضعيت روشن و در خصوص حرکتش تصميم نهايى اتخاذ شود.
ورود سپاه کوفه
در همان اثناء عمر سعد با سپاهى گران که برخى تعداد آن را سى هزار و برخى بيش از آن گفته اند، از کوفه خارج شد و در روايت ديگرى آمده است: ابن زياد مردم کوفه و و اطراف آن را براى نبرد با حسين فرا خواند و آن دسته از کسانى را که قدرت حمل سلاح داشته و به جنگ با حسين از شهر خارج نشوند، به کشتن و زندان تهديد کرد.
نتيجه اين تهديد اين بود که زندان ها از شيعيان پر شد و گروهى مخفى گشتند، و هواداران امويان و طمع ورزان و سود جويانى که بيشتر جمعيت کوفه را تشكيل مى دادند، براى جنگ با امام حسين (عليه السلام)از شهر خارج شدند. روايتى که تعداد جنگجويان را به گفته مورخان پنج هزار تن دانسته، افزون بر اين که روايتى مرسله است شرايط و اوضاع حاکم بر حادثه اى از اين نوع نيز آن را تاييد نمى کند، زيرا هيچ کس بدون آمادگى کامل براى رويارويى با همه احتمالات و احتياط هاى لازم، قادر بر انجام چنين کارى نبود. به ويژه اگر کسى با مردم کوفه و بوقلمون صفتى و ناپايدارى آنان در کارها، آشنايى داشت.[25]
سپاهيان اموى به فرماندهى عمر سعد دسته دسته از راه رسيده و امام حسين(عليه السلام)و خاندان و ياران وى را به محاصره در آورده و ميان آنان و آب فرات که در نزديكى آن ها قرار داشت، فاصله انداختند. در گفت و گوهاى محدودى که بين عمر سعد و امام حسين (عليه السلام)صورت گرفت، حضرت موضع خويش و آنان و دعوتى را که از او انجام داده بودند، به خوبى روشن ساخت و در جهت روشن شدن حق، تمام دلايل و براهين خود را بر آنان اقامه فرمود و رفتار زشت و مكر و نيرنگ آنان و شكستن عهد و پيمان هايى که در آن ها به وى وعده يارى و پشتيبانى داده بودند و ضرورت از ميان برداشتن فساد و تباهى را بر ايشان تشريح کرد.
ولى عنصر تبهكارى چون عمر سعد که خود، مجرى فساد و تباهى و ستم و بيداد اموى تلقى مى شد، تمام توجهش اجراى دستورات ابن زياد و بيعت گرفتن از امام (عليه السلام)براى يزيد و يا کشتن وى واعضاى خاندان و يارانش[26] بود بى آن که هيچ گونه حرمتى به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) قائل شود بلكه آن گونه که در نامه ابن زياد به عمر سعد آمده وى حقد و کينه خاندان پيامبر را در دل داشت، آن جا که گفت: ميان حسين و يارانش با آب فاصله بيندازيد و اجازه ندهيد حتى قطره اى آب بنوشند تا همان گونه که عثمان بن عفان جان داد، اينان نيز از تشنگى از پا در آيند.[27]
منبع: کتاب پیشوایان هدایت 5 – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[1]. ارشاد 2/ 67.
[2]. الکامل فی التاریخ 4/ 39.
[3]. لهوف / 27، اعیان الشیعه 1/ 592، بحار الانوار 44/ 364.
[4]. احقاق الحق 11/ 598، کشف الغمه 2/ 204.
[5]. مناقب آل ابوطالب 4/ 76، بصائر الدرجات/ 481، دلایل الامامه / 77.
[6]. تاریخ ابن عساکر به بیان شرح حال امام حسین (ع) مراجعه شود.
[7]. ارشاد 2/ 98.
[8]. محلی در مکه خارج از حرم بین مکه و سرف در دو فرسخی مکه، معجم البلدان 2/ 49.
[9]. ارشاد 2/ 68.
[10]. محلی بین حنین و علائم و نشانههای حرم، سمت چپ ورودی مکه از طریق مشاش. معجم البلدان 3/ 412.
[11]. مقتل مقرم/ 203، البدایة و النهایه ابن کثیر 8/ 180، در بیان خروج حسین (علیه السلام) به سمت عراق.
[12]. ارشاد 2/ 70، البدایة و النهایة 8/ 181، بحار الانوار 44/ 369.
[13]. ارشاد2/ 71، مثیر الاحزان / 42، البدایه و النهایه 8/ 181.
[14]. ارشاد 2/ 72 – 73، الکامل فی التاریخ 3/ 177، اخبار الطوال/ 246.
[15]. ارشاد 2/ 75- 76، البدایة و النهایة 8/ 182، اعیان الشیعه 1/ 595.
[16]. تاریخ طبری 3/ 355، مقتل خوارزمی 1/ 229، البدایة و النهایة 8/ 186، بحار الانوار 44/ 375.
[17]. همان.
[18]. ارشاد 2/ 79، فتئح ابن اعثم 5/ 85، مقتل خوارزمی 1/ 596.
[19]. فتوح ابن اعثم 5/ 87، تاریخ طبری 3/ 206، مقتل خوارزمی 1/ 332.
[20]. ارشاد 2/ 80، تاریخ طبری 3/ 306.
[21]. قصص/ 41.
[22]. تاریخ طبری 3/ 309، معجم البلدان 4/ 444، اعلام الوری 1/ 451، اخبار الطوال/ 252، بحار الانوار 44/ 380.
[23]. مجمع الزوائد 9/ 192، اخبار الطوال 253، حیاة الحیوان دمیری 1/ 60.
[24]. تذکرة الخواص / 260، نفس المهموم / 205، ناسخ التواریخ 2/ 168، ینابیع الموده/ 406.
[25]. سیرة الائمة الاثنی عشر، بخش دوم/ 68.
[26]. ارشاد شیخ مفید 2/ 85، الفتئح 5/ 97، بحار الانوار 44/ 284، اعلام الوری 1/ 451 البدایة و النهایه 8/ 189، مقتل مقرم 1/ 245.
[27]. اعلام الوری 1/ 452.