پيمان شكنى معاويه
در نخستين بند قرار داد صلح آمده بود که امام (عليه السلام) خلافت را به معاويه واگذارد مشروط به اين که طبق کتاب الهى و سنّت نبى اکرم و شيوه خلفاى شايسته عمل نمايد.
امام(علیه السلام)با اين که از ناحيه ياران وفاداراش به شدت تحت فشار قرار داشت ، بر سرپيمان خود باقى ماند در صورتى که اگر مى خواست در تغيير و تبديل شروط خود آزاد بود ، زيرا واگذارى خلافت مشروط تلقى مى شد و معاويه به هيچ يك از شروطى که متعهد شده بود ، وفا نكرد.
معاويه افزون بر اين که به بند نخست قرارداد عمل نكرد در مورد بند دوم آن که قرار بود خلافت پس از امام حسن در اختيار امام حسين قرار گيرد و معاويه حق جانشينى کسى را پس از خود نداشته باشد، همه مورخان اتفاق نظر دارند که معاويه نه تنها به اين شرط وفا نكرد بلكه با جانشين نمودن پسرش يزيد بعد از خود ، در مقام نقض آن قرار داد بر آمد.[1]
وفاى به بند سوم پيمان نامه صلح – که برداشته شدن ناسزاگويى به امام على(عليه السلام)به طور کلى ، به ويژه در حضور امام حسن(علیه السلام)در آن قيد شده بود – بر معاويه دشوار آمد. زيرا ناسزاى به على از نظر معاوبه ، رکنى اساسى به شمار مى رفت که با تكيه بر آن بتواند مردم را از بنى هاشم دور کند و در سفارشات و بخشنامه هاى خود به کار گزارانش بر اين اصل تأکيد کرده بود.[2]
در مورد اجراى بند چهارم قرارداد ، گفته شده که: مردم بصره از انتقال خراج ابجر (دارابگرد) نزد امام حسن(علیه السلام)جلوگيرى به عمل آورده و اظهار داشتند: اين غنيمت تعلق به ما دارد[3] و اين کار به دستور معاويه انجام پذيرفت.[4]
در بند پنجم قرارداد صلح ، با قيد امنيّت همگانى ، به ويژه امنيّت پيروان على(عليه السلام)آمده بود که معاويه حق ندارد نسبت به وجود مقدس حسنين و خانواده هاى آن دو بزرگوار ، آشكار يا نهان، دست به توطئه بزند و غائله اى به وجود آورد.
تاريخ نگاران در باره موضوع اين بند قرارداد ، سخنان فراوانى دارند که برخى به شرح حوادث ناگوارى که شيعيان در زمان معاويه از حكام اموى ديدند ، پرداخته و بعضى به امور شخصى و به آزار و شكنجه شخصيت هاى ممتاز ، و ياران اميرمؤمنان ارتباط دارد و برخى بيانگر خيانت هاى معاويه به ويژه در قبال امام حسن و امام حسين مى باشد.[5]
تاريخ نگاران همه بر اين معنا تأکيد دارند که بندهاى پنجگانه قرارداد صلح از ناحيه معاويه ، هيچ گاه به گونه اى که متناسب با عهد و پيمان ها و سوگندهايى که وى ياد کرده بود ، رعايت نشد ، ولى مسلمانان را به طور عام و پيروان اهل بيت را به گونه اى خاص ، با بدعت ها و اعمال زشت و ننگينى مورد تعرّض قرارداد ، نخستين سر جدا شده در اسلام از شيعيان بودکه به دستور معاويه در شهرها گردانده شد. نخستين فردى که در اسلام زنده به گور شد ، از شيعيان بود که به فرمان معاويه صورت گرفت.
نخستين زنى که در اسلام زندانى شد از شيعيان بود و به دستور معاويه به زندان افكنده شد ، نخستين مجموعه شهدا در اسلام که نخست به بند کشيده شده و سپس کشته شدند ، از شيعيان بودند و به دستور معاويه به شهادت رسيدند. معاويه کليه بندهاى قرارداد را ناديده گرفت و سوگندهاى شديد خود را شكست و عهد و پيمان هاى محكمى که در عدم شكستن آن ها با خدا عهد کرده بود ، نقض نمود. کجاى اين خلافت را مى توان دينى ناميد؟!
آخرين بند قرار داد که از همه دقيقتر و داراى حساسيّت بيشترى بود ، باقى ماند و اگر معاويه نسبت به اين بند قرارداد تخطّى مى کرد صريحاً به مبارزه با قرآن برخاسته و مستقيماً با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اعلان جنگ مى کرد. از اين رو ، بر اين قضيه هشت سال صبر و تحمل کرد و پس از لبريز شدن جام صبرش ، ماهيت اموى اش که حقيقتاً او را فرزند ابوسفيان قلمداد مى کرد، وى را تحريك کرد و دست به جنايتى زد که مردم را در مورد جنايات قبل از آن به فراموشى واداشت. اين عمل ننگين نخستين خوارى و ذلت وارد بر عرب به شمار آمده، و طبيعتاً دورترين بند قرارداد از خيانتى تلقى مى شد خيانتى که شرايط و اوضاع و احوال حاکم بر آن ، اين بند را شايسته تر به رعايت مى ساخت. اين عمل پس از خلع سلاح و ملتزم ساختن دشمن جهت وفاى به عهد، شرارت بارترين جنايتى بود که در تاريخ سراسر جرم معاويه ، انجام پذيرفت.
توطئه معاويه بر ضد امام(عليه السلام)
معاويه کوشيده بود خلافت را سلطنتى فسادانگيز قرار داده و ميان فرزندانش به ميراث نهد. وى تمام تلاش خود را به کار گرفت و اموال هنگفتى را در اين راستا هزينه کرد ولى احساس کرد به خواسته اش نخواهد رسيد، زيرا حسن بن على(عليه السلام)در قيد حيات بوده و مسلمانان در انتظار حكومت دادگر و الطاف گسترده اويند از اين رو، تصميم به ترور امام مجتبى(علیه السلام)گرفت ، به همان ترتيبى که قبلاً مالك اشتر ، سعد بن ابى وقاص و ديگران را از سر راه برداشته بود.
معاويه در زمان حضور امام(علیه السلام)در دمشق ، چندين بار زهر کشنده اى نزد حضرت فرستاد ولى به خواسته اش نرسيد تا اين که طى نامه اى به پادشاه روم با اصرار و پافشارى از او زهر کشنده اى درخواست کرد. پادشاه روم از فرستادن چنين زهرى خوددارى کرد ولى زمانى که معاويه به او فهماند ، قصد دارد فردى را که در سرزمين تهامه براى درهم شكستن ارکان شرك و کفر و جاهليت ، دست به شورش زده و پادشاه اهل کتاب را تهديد کرده ، به قتل برساند ، توانست به آن زهر کشنده دست يابد.
بدين سان ، جنايتى که پدر به آن دست يا زيد ، سبب شد که روح الگوپذيرى را در جاه طلبى پسر برانگيزد تا هر دو در اجراى بزرگترين جنايت تاريخ اسلام ، يعنى به شهادت رساندن دو سالار جوانان اهل بهشت تشريك مساعى در قطع «تنها واسطه» نسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ، با يكديگر همكارى داشته باشند. ، جنايت به اين معنا مستقيماً به نابودى کشاندن حيات و زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با امتداد تاريخى اش به شمار مى آمد.
آرى ; هر دو قاتل – با اين همه فجايع – به مقام خلافت مسلمانان دست يافتند!!!
واى به اسلام ، اگر خلفاى آن از اين قماش باشند!!!
زيرکى ادعايى معاويه شيوه اى را در قتل و کشتار براى او پسنديده جلوه داد که پسرش يزيد بدان دست نيافت. او «جوانى مغرور» و آن يكى «فردى زيرك و کار آزموده» او بود!!! اگر ابوسفيان تا دوران اين دو فرزندش زنده مانده بود ، اطمينان مى يافت که آن ها نقشى را که وى در آرزوى آن براى بنى اميه بود به خوبى اجرا کرده اند.
کيفيت شهادت امام حسن(عليه السلام)
معاويه از مروان حكَم خواست تا جعده دختر اشعث بن قيس کِنْدى – يكى از همسران امام را در «ماء رومه»[6] به خوراندن زهر آغشته با عسل به امام مجتبى(علیه السلام)وادارد که اگر امام در اثر اين زهر از دنيا رفت ، جعده را به ازدواج يزيد درآورد و يكصد هزار درهم بدو پيشكش دهد.
جعده از آن جهت که دختر اشعث بن قيس – منافق معروفى که بين دو بار اسلام آوردن خود ، به ارتداد کشيده شد ، از نظر روحى نزديك ترين فردى بود که پذيراى چنين معامله شومى شد.
امام صادق(علیه السلام)فرمود:
اشعث بن قيس در ريختن خون امير المؤمنين شرکت داشت و دخترش جعده به امام حسن(علیه السلام)زهر خورانيد و پسرش محمد در ريختن خون حسين(عليه السلام)شرآت جست.[7]
بدين ترتيب ، معاويه به خواسته اش رسيد و امام حسن(علیه السلام)روز پنجشنبه ٢٨ صفر سال ٤٩ يا ٥٠ هجرى در مدينه به شهادت رسيد.
معاويه با انجام اين عمل ننگين ، سرنوشت امتى را تغيير داد و مسلمانان را در گردابى از بلا و مصيبت غرق ساخت و خود و فرزندانش را در انتقام جويى و جنگ ستيزها و آودتاها غوطه ور ساخت و بدين سان ، قرارداد صلح را تا آخرين سطرش زيرپا نهاد.
امام حسن(علیه السلام)در آستانه شهادت فرمود: عسلى که معاويه به من خورانيد ، کارگر افتاد و او به آرزويش رسيد. به خدا سوگند! نه به وعده هايش عمل کرد ، و نه در گفتارش صادق بود.[8]
پيك مروان به معاويه رسيد و اجراى طرح مسموميّت امام را به وى اطلاع داد. معاويه از شنيدن خبر شهادت امام حسن(علیه السلام)نتوانست از ابراز شادى خوددارى کند وى در کاخ سبزش به سر مى برد با شنيدن اين خبر تكبير گفت و کاخ نشينان نيز همراه با وى تكبير سردادند و مردمى که در مسجد حضور داشتند ، نيز با شنيدن صداى تكبير کاخ نشينان تكبير گفتند ، در همين اثناء فاخته دختر قرظه بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف (همسر معاويه) از پنجره اتاقش به درون کاخ نگريست و به معاويه گفت: امير المؤمنين! خدا تو را شاد گرداند چه شده که از خوشحالى در پوست خود نمى گنجى ، معاويه گفت: خبر کشته شدن حسن بن على را شنيده ام.فاخته با شنيدن اين سخن، کلمه استرجاع (انّا لله وإنّا اليه راجعون) را بر زبان آورد و سپس به گريه افتاد و گفت: سالار مسلمانان و فرزند دخت گرامى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به شهادت رسيد.[9]
در مورد سوء قصد معاويه به وجود مقدس امام حسن(علیه السلام)به وسيله زهر به عنوان يكى از روشن ترين رخدادهاى تاريخى ، مطالب فراوانى وجود دارد.[10]
آخرين سفارشات
الف – سفارش به جنادة
صحابى جليل القدر جنادة بن ابو اميه براى عيادت امام حسن(علیه السلام)نزد حضرت شرف حضور يافت و متوجه امام شد و عرضه داشت: فرزند رسول خدا! به من پندى بده: امام حسن(علیه السلام)با اين که از درد و ناراحتى مسموميت به شدت رنج مى برد ، سخنانى گهربار و گرانبها و ارزشمندتر از گوهر به جناده هديه کرد و در حقيقت از راز و رمز امامت خويش پرده برداشت و فرمود:
«يا جنادة! استعد لسفرك ، وحصّل زادك قبل حلول أجلك ، واعلم أنّك تطلب الدنياوالموت يطلبك.
ولا تحمل همّ يومك الذي لم يأت على يومك الذي أنت فيه.
واعلم انّك لا تكسب من المال شيئاً فوق قوتك الاّ کنت فيه خازناً لغيرك ، واعلم انّ الدنيا في حلالها حساب وفي حرامها عقاب، وفي الشبهات عتاب.
فأنزل الدنيا بمنزلة الميتة، خذ منها ما يكفيك ، فإن کان حلالاً کنت قد زهدت فيه ، وان کان حراماً لم يكن فيه وزر فأخذت منه کما أخذت من الميتة ، وإن کان العقاب فالعقاب يسير.
واعمل لدنياك کأنّك تعيش أبداً ، واعمل لآخرتك کأنّك تموت غداً.
وإذا کردت عزّاک بلا عشيرة وهيبة بلا سلطان فاخرج من ذلّ معصية الله الى عزّ طاعة الله عزّ وجلّ ، وإذا نازعتك إلى صحبة الرجال حاجة فاصحب مَن اذا صحبته زانك ، وإذا أخذت منه صانك ، وإذا کردت منه معونة أعانك وإنْ قُلت صدّق قولك ، وانْ صُلت شدّ صولتك وانْ مددت يدك بفضل مدّها ، وإن بدت منك ثلمة سدّها ، وإنْ رأى منك حسنة عدّها ، وإنْ سألت أعطاك ، وإنْ سكت عنه ابتدأك ، وانْ نزلت بك إحدى الملمّات واساك من لا تأتيك منه البوائق ولا تختلف عليك منه الطرائق، ولا يخذلك عند الحقائق ، وان تنازعتما منقسماً آثرك»[11];
جناده! آماده سفر آخرت باش و قبل از مرگ توشه اين راه را مهيّا آن و بدان که تو در پى دنيا هستى و مرگ در جستجوى توست.
دغدغه فردايى را که هنوز نيامده بر روزى که در آن به سر مى برى به خود راه مده.
و بدان هر چه بيشتر از بهره خود گردآورى ، براى ديگران فراهم مى آورى.
و بدان که در حلال دنيا حساب و در حرامش آيفر است. و در گردآورى هاى شبهه ناك آن بازخواست وجود خواهد داشت.
دارايى دنيا را به لاشه گنديده مردارى بدان و به اندازه نيازت از آن بهره بگير ، که اگر حلال باشد
به ميزان ضرورت از آن برداشته اى و قناعت کرده اى و اگر حرام باشد سنگينى گناهت کمتر خواهد بود.
براى گذراندن دنيايت چنان بكوش که گويى هميشه زنده خواهى ماند و براى آخرتت چنان دقيق باش که گويى فردا خواهى مُرد.
اگر مى خواهى بدون کمك بستگانت به عزت برسى و بدون قدرت حكومت يابى ، از خوارى و ذلت نافرمانى خدا به عزت فرمانبردارى اش رو آور.
اگر قصد انتخاب همنشينى دارى ، با کسى دوستى نما که دمسازى وى برايت افتخار باشد و همواره از تو نگاهبانى کند و اگر از او آمك خواستى يارى ات دهد ، سخنت را تصديق کند و بر شكوه و جلالت بيفزايد و آن چه را بخواهى به تو عطا کند و اگر خاموش بمانى با تو آغاز سخن کند و در گرفتارى ها يارو ياورت باشد و رنجى از او به تو نرسد و از راه هاى گوناگون بر تو نتازد و تو را به خوارى و ذلت نكشاند و در بهره مندى ها بر خود مقدم بدارد.
(پس از اين سخنان) بيمارى حضرت شدت يافت و درد بر او غلبه کرد و ناله امام بلند شد، يكى از عيادت کنندگان رو به حضرت کرد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! مگر جد بزرگوار شما رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پدر ارجمندتان على(عليه السلام)و مادر گرامى شما فاطمه(عليها السلام) نيست و خود سالار جوانان اهل بهشت نيستى ؟ بنابراين ناله وفغانتان براى چيست؟
حضرت با صدايى آرام به او پاسخ داد:
براى دو چيز گريه مى کنم ; وحشت از لحظه ورود بر خداى خود و ديگرى جدايى از عزيزان.[12]
ب – وصيت به امام حسين(عليه السلام)
با افزايش درد ناشى از مسموميت و وخيم شدن حال امام(علیه السلام)آن حضرت برادرش حسين را خواست و بدو وصيت کرد و ودايع امامت را بدو سپرد ، متن وصيت امام مجتبى(علیه السلام)بدين شرح است:
«هذا ما أوصى به الحسن بن عليّ إلى أخيه الحسين ، أوصى انّه يشهد أن لا اله الاّ الله ، وحده لا شريك له ، وأنّه يعبده حق عبادته ، لا شريك له في الملك ، ولا ولّي له من الذلّ وانّه خلق کل شيء فقدّره تقديراً وانّه أولى من عبده وأحقّ مَن حمد ، مَن أطاعه رشد ، ومَن عصاه غوى ، ومَن تاب اليه اهتدى.
فانّي أوصيك يا حسين بمن خلفت من اهلي وولدي أهل بيتك ، ان تصفح عن مسيئهم ، وتقبل من محسنهم ، وتكون لهم خلفاً و والداً.
وان تدفنني مع رسول الله(صلى الله عليه وآله) فإنّي أحقّ به وببيته ، فان أبوا عليك فأنشدك الله وبالقرابة التي قرّب الله منك والرحم الماسّة من رسول الله(صلى الله عليه وآله) ان لا يهراق من أمري محجمة من دم حتى تلقي رسول الله(صلى الله عليه وآله)فتخصمهم وتخبره بما کان من أمر الناس الينا;»[13]
اين وصيت حسن بن على به برادرش حسين است ، که مى گويد: گواهى مى دهد معبودى جز خداى يگانه و بى همتا نيست و او را آن گونه که بايد پرستيده و همتايى ندارد و به خاطر ضعف و ذلت از حامى و سرپرستى بر خوردار نيست. او همه چيز را به توانايى اش آفريده و براى همه چيز اندازه قرارداده است. خداوند از هر کس به عبادت سزاوارتر و به پرستش شايسته تر است. هر کس از او فرمان برد ، هدايت يافت و آن کس که نافرمانى اش کرد به گمراهى دچار گرديد و هر کس توبه به پيشگاهش ببرد ، به سعادت راه يافته است.
حسين! من تو را به مراقبت از بازماندگان سفارش مى کنم و خاندان و فرزندان خود و شما را ، به تو مى سپارم ، اگر از آن ها خطايى سرزد ، آن ها را ببخش و نيكى هايشان را بپذير و براى آنان بازمانده و پدرى مهربان باش.
مرا در کنار جدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به خاك بسپار ، که از هر کس ديگر به رسول خدا نزديكتر و براى دفن در خانه اش به وى سزاوارترم ، اگر دشمنان از اين کار جلوگيرى کردند ، تو را به خدا و به مقامى که در نزد او دارى و به خويشاوندى نزديكت به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سوگند مى دهم اجازه ندهى قطره خونى در اين راه ريخته شود ، تا خود به ديدار پيامبر بروى و از آنان شكايت کنى و او را از آن چه مردم با ما انجام دادند ، آگاه سازى.
ج – وصيت امام (علیه السلام) به محمد حنفيه
امام حسن (علیه السلام)به قنبر (غلام خود) فرمان داد برادرش محمد حنفيه را به حضورش فرا خواند، قنبر به سرعت خود را به وى رساند. محمد با مشاهده قنبر وحشت زده شد و اظهار داشت: خير باشد.
قنبر به آرامى به او گفت: «ابو محمد! (امام حسن) را درياب.»
محمد سراسيمه و وحشت زده دوان دوان حرکت کرد به گونه اى که از شدت نگرانى بند کفشش را نبسته بود، هنگامى که بر برادرش وارد شد ، رنگ از چهره مبارکش پريده و رخسارش به زردى گراييده بود و اعضاى بدنش به لرزه افتاد. امام حسن نگاهى به محمد اندکخت و فرمود:
محمد! بنشين! تو نبايد اکنون غايب باشى ، زيرا سخنى بايد بشنوى که مردگان از آن زنده شوند و زندگان جان دهند ، علم و دانش را در نهاد خويش قرار دهيد و براى شب هاى تار و ظلمانى مشعل هايى روشنى بخش باشيد، زيرا روشنايى پرتو برخى از روزها ، درخشنده تر از برخى ديگر است. آيا نمى دانى که خداى بزرگ فرزندان ابراهيم را پيشواى مردم قرارداد و برخى را بر بعضى ديگر برترى بخشيد و بر داود زبور نازل کرد ؟ تو به خوبى آگاهى که خداوند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)را از ميان فرزندان ابراهيم مخصوص رسالت خويش ساخت. اى محمد بن على! بيم دارم که مبتلا به حسدشوى ، ولى حسد ، صفت کافران است ، خداى متعال فرمود: (کافران پس از آن که حقيقت برايشان روشن شد ، حسادت مىورزند) خداوند شيطان را بر تو مسلط نسازد.اى محمد بن على! آيا دوست دارى آن چه را در باره ات از پدر شنيده ام برايت بازگو کنم ؟
محمد عرضه داشت: آرى .
امام مجتبى(علیه السلام)فرمود:
شنيدم پدر بزرگوارت در جنگ بصره مى فرمود: هر کس مى خواهد در دنيا و آخرت با من سر دوستى داشته باشد ، محمد را دوست بدارد ، اى محمد! اگر بخواهم مى توانم در باره تو آن گاه که در پشت پدر بودى ، خبر دهم.
اى محمد! آيا مى دانى که حسين بن على پس از مرگ من آن گاه که روح از پيكرم جدا مى شود ، امام پس از من است ؟ حسين اين مقام را که به اراده پروردگار و به حكم وراثت پيامبر مقدر شده، از ميراث پدر و مادرش احراز مى کند خدا مى داند که شما بهترين بندگان او هستيد به همين جهت محمد(صلى الله عليه وآله) را از شما برگزيد و محمد(صلى الله عليه وآله)نيز على را انتخاب کرد و على مرا به امامت برگزيد و اکنون من حسين را براى امامت برمى گزينم.
محمد به پاخاست و مراتب اطاعت و فرمانبردارى خود را نسبت به برادر ابراز نمود.[14]
به سوى دوست
حال امام(علیه السلام)به وخامت گراييد و دردش شدت يافت و در آستانه احتضار قرار گرفت و پى برد که دقايقى بيش ، از زندگى گرانمايه اش باقى نمانده است ، رو به اعضاى خانواده اش کرد و فرمود: مرا به حيات خانه ببريد تا ملكوت آسمان ها را بنگرم .
او را به حيات خانه بردند چون اندکى آرامش يافت ، سربه آسمان برداشت و با تضرّع وزارى با خداى خود به راز و نياز پرداخت و عرضه داشت:
خدايا! جان خود را به پيشگاهت عرضه مى دارم ، جانى که چيزى گرانمايه تر از آن در اختيار ندارم ، خدايا! به هنگام مرگ همدمم باش و در تنهايى قبر، تنهايم مگذار.
سپس فريبكارى ها و پيمان شكنى ها و سوء قصدهايى را که معاويه در باره اش داشت در نظر آورد و فرمود:
عسل زهر آلودى که معاويه به من خوراند ، کارگر افتاد. به خدا سوگند ، به پيمانش وفا نكرد و سخنى به راستى و حقيقت نگفت.[15]
امام(علیه السلام)به تلاوت آيات قرآن حكيم پرداخت و با معبود خويش در نيايش و راز و نياز بود تا روح پاکش به بهشت جاودان پر کشيد. روان مقدسى به رفيق اعلى پيوست که نظير او در گذشته و آينده ، در بردبارى و بخشندگى و دانش و دوستى و مهربانى بر افق حيات ندرخشيد.
بدين ترتيب ، بردبارترين مسلمانان و پيشواى جوانان بهشتى و گل خوشبوى پيامبر و نور ديده رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت ، جهان از فقدانش در تاريكى فرو رفت و آخرت به فروغ مقدمش روشنى يافت.[16]
شيون وزارى و فرياد که و فغان از خانه هاى بنى هاشم و مردم مدينه بلند شد. ابو هريره گريان و سراسيمه ، شتابان خود را به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رساند و با صداى بلند فرياد مى زد، «اى مردم! محبوب دل پيامبر خدا از دنيا رفت ، همه گريان شويد»[17].
سخنان وى دل ها را آزرده کرد و غم و اندوه به جان ها راه يافت. ساکنان مدينه ،گروهى خاموش و دسته اى ناله کنان ، سراسيمه و سردرگم وعده اى با شيون وافغان و با دل هايى پر از غم و اندوه براى از دست دادن پيشواى بزرگشان که در سختى ها و دشوارى ها و مصيبت ها، ملجأ و پناهشان بود ، شتابان خود را به خانه امام(عليه السلام)رساندند.
تجهيز و تشييع
سيد الشهداء(علیه السلام)با همكارى عبدالله بن عباس ، عبدالرحمان بن جعفر ، على بن عبدالله بن عباس ، و برادرانش محمد حنفيه و ابو الفضل العباس(علیه السلام)به تجهيز پيكر نازنين برادر پرداخت و بدن مبارك او را غسل داد و کفن نمود و حنوط کرد و تا مژگانش يارى مى داد ، بَرغَم عزيز از دست داده اش اشك فروباريد ، آن گاه که از تجهيز جسم مبارك و مقدس برادر فراغت يافت ، دستور داد پيكر مقدس امام حسن(علیه السلام)را براى نماز گزاردن به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انتقال دهند.[18]
مراسم تشييع بدن عزيز و مطهر امام حسن(علیه السلام)به اندازه اى با شكوه برگزار گرديد که نظير آن را کسى در مرکز اسلام و مدينه رسول خدا سراغ نداشت. بنى هاشم افرادى را به مناطق عوالى و روستاهاى اطراف مدينه اعزام کردند تا مردم را از شهادت امام مجتبى(علیه السلام)آگاه سازند ، همه مردم پس از آگاهى به مدينه رو آوردند تا از فيض حضور در مراسم تشييع پيكر پاك و با عظمت امام(عليه السلام)بهره مند گردند.[19]
ثعلبة بن مالك در وصف انبوه جمعيت تشييع کننده مى گويد:
«روز شهادت امام حسن(علیه السلام)خود شاهد بودم که پيكر مطهرش در بقيع به خاك سپرده شد و اگر سوزنى به زمين افكنده مى شد به زمين نمى افتاد.»[20]
ازدحام انبوه جمعيت تشييع کننده به اندازه اى بود که بقيع گنجايش آن رانداشت.
مراسم دفن و فتنه انگيزى عايشه
مروان حكم و همدستان بنى اميه وى ترديدى نداشتند که بنى هاشم پيكر پاك امام مجتبى(علیه السلام)را در جوار قبر مطهر رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) به خاك خواهند سپرد. از اين رو، گردهم آمده و مسلح شدند. وقتى امام حسين(علیه السلام)جنازه مقدس برادر را به سمت مرقد مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به حرکت در آورد تا با جد بزرگوارش تجديد عهدى بنمايد ، افراد مسلح در برابر آنان صف کشيدند و عايشه نيز سوار بر استرى به آنان پيوست و همواره مى گفت: چرا مى خواهيد کسى را که مندوست ندارم ، وارد خانه ام کنيد ؟ و مروان اظهار داشت: چه بسا جنگى که بهتر از صلح و آرامش باشد ، چرا بايد عثمان در دورترين نقطه شهر ولى حسن در جوار پيامبر دفن شود ؟ ! چنين چيزى امكان ندارد و اگر کسى دست به اين کار بزند ، من دست به شمشير خواهم برد.
چيزى نمانده بود که ميان بنى هاشم و بنى اميه درگيرى ايجاد شود که ابن عباس با پيشدستى خود را به مروان رساند و گفت: مروان! از همان راهى که آمده اى بازگرد ، ما قصد نداريم پيشوا و سالارمان را در جوار مرقد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دفن کنيم ، بلكه مى خواهيم براى تجديد پيمان، جنازه اش را بر قبر مطهر طواف داده و سپس طبق وصيت آن حضرت به بقيع بازگردانده و در جوار جده اش فاطمه بنت اسد به خاك بسپاريم و اگر امام مجتبى(علیه السلام)وصيت کرده بود در جوار مرقد مطهر پيامبر مدفون گردد ، امروز به خوبى مى دانستى که ناتوان تر از آن هستى که ما را از اين کار بازدارى ، ولى آن بزرگوار نسبت به خدا و رسول و حرمت مرقد مطهرش از همه آگاهتر بوده که نسبت به آنان بى حرمتى صورت نگيرد ، چنان که ديگران دست به بى حرمتى زده و بدون اجازه وارد خانه اش شدند (کنايه از دفن خليفه اول و دوم در خانه پيامبر).
ابن عباس سپس رو به عايشه کرد و بد و گفت: وه ، چه شرم آور! يك روز بر استر و روزى بر شتر سوار مى شوى و تصميم دارى نور خدا را خاموش سازى و با اولياء خدا در آويزى ، به خانه ات برگرد ، از آن چه بيمناك بودى ، راحت و آسوده شدى و به آرزويت رسيدى ، خداوند اهل بيت را به پيروزى خواهد رساند ، هر چند به طول انجامد و امام حسين(علیه السلام)فرمود:
به خدا سوگند! اگر عهد و پيمان حسن در جلوگيرى از خونريزى نبود و اگر وصيت نكرده بود قطره خونى در اين رابطه ريخته نشود ، مى دانستيد که شما را از دم تيغ مى گذرانديم ، شما عهد و پيمانى را که ميان ما و شما بود، ناديده گرفتيد و بر شروطى که متعهد به عمل به آن ها شده بوديد ، خط بطلان کشيديد.
بدين ترتيب ، جنازه مطهر امام حسن(علیه السلام)را به بقيع انتقال داده و در جوار جده اش فاطمه(عليها السلام) بنت اسد بن بنى هاشم بن عبد مناف ، به خاك سپردند.[21]
امام حسين(علیه السلام)کنار قبر برادر ايستاد و در سوگ آن عزيز زهرا چنين گفت:
«رحمك الله يا أبا محمد ، ان کنت لتباصر الحقّ مظانّه وتؤثر الله عند التداحض في مواطن التقية بحسن الروية ، وتستشف جليل معاظم الدنيا بعين لها حاقرة ، وتفيض عليها يداً طاهرة الأطراف ، نقية الأسرة ، وتردع بادرة غرب أعدائك بأيسر المؤونة عليك ، ولا غرو فأنت ابن سلالة النبوّة و رضيع لبان الحكمة ، فالى رَوْح ورَيْحان ، وجنّة ونعيم ، أعظم الله لنا ولكم الأجر عليه ، ووهب لنا ولكم حسن الأسى عنه»; [22]
رحمت و درود خدا بر تو اى ابو محمد! اين تو بودى که حقيقت را ديدى و شناختى و در برابر باطل گرايان با روشى نكو و مبارزه اى پنهانى ، راه خدا را برگزيدى. دنيا و زيبايى ها و ناگواريى هايش را به ديده تحقير نگريستى و با دستى پاك و خاندانى پيراسته ، در دنيا زيستى و از آن گذشتى و فريب کارى و خيانت دشمنانت را به آسانى رد کردى و پاسخ گفتى و اين مايه شگفتى نيست; زيرا تو از دودمان رسالتى و از پستان حكمت شير نوشيده اى و اکنون به سوى روح و ريحان و بهشت پر از نعمت پرکشيدى خداى متعال پاداش تو و ما را در اين سوك و مصيبت ، بزرگ دارد و به ما صبر و بردبارى عنايت فرمايد.
منبع: کتاب پیشوایان هدایت 4 – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[1]– صلح امام حسن ١٤٢.
[2]– شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ٣/ 15.
[3]– صلح امام حسن ١٥٤.
[4]– کامل ابن اثير ٣/ 162.
[5]– به صلح امام حسن ٣١٧ فصل وفاى به شروط و حياة الامام الحسن ٢/ 356- 423 مراجعه شود.
[6]– چاه آبى در نزديكى مدينه.
[7]– صلح امام حسن ٣٦٥.
[8]– مسعودى بهامش ابن اثير ٦/ 55.
[9]– صلح امام حسن/ ٣٦٥- 366.
[10]– «در اين خصوص به طبقات ابن سعد ، مقاتل الطالبيين ، مستدرك حاکم ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ٤/ 17، تذکرۀ الخواص 222، استیعاب 41/ 37 که همه منابع غیر شیعیاند، مراجعه شود.
[11]– اعيان الشيعة ٤/ 85.
[12]– امالى صدوق/ ١٣٣.
[13]– اعيان الشيعة ٤/ 79.
[14]– حياة الامام الحسن ٢/ 487- 489.
[15]– تذکرة الخواص ٢٣ ، تاريخ ابن عساکر ٤/ 226، حلية الأولياء ٣٨١٢، صفوۀ الصفوۀ 1/ 320.
[16]– تاريخ نگاران در سال وفات امام حسن(علیه السلام)اختلاف دارند ، به گفته ابن اثير و ابن حجر در تهذيب التهذيب شهادت آن بزرگوار در سال ٤٩ ه رخ داده و خطيب بغدادى در تاريخ خود و ابن قتيبه در الامامة والسياسة ، آن را در سال ٥١ هجرى دانسته اند. در ماه شهادت حضرت نيز اختلاف وجود دارد ، برخى آن را ٢٥ ربيع الأول و جمعى ٢٨ صفر و عده اى شهادت حضرت را روز دهم محرم سال ٤٥ هـ مى دانند چنان که در «المسامرات» ص ٢٦ آمده است گفته اى ديگر شهادت امام حسن(علیه السلام)را هفتم ماه صفر بيان کرده است.
[17]– تهذيب التهذيب ٢/ 301، تاريخ ابن عساکر ٤ / 227.
[18] – اعيان الشيعة ٤/ 80.
[19]– تاريخ ابن عساکر ٨/ 228.
[20]– الإصابة ١/ 330.
[21]– حياة الامام الحسن ٢/ 499 به نقل از کفایۀ الطالب 268.
[22]– حياة الامام الحسن ٢/ 500.