بی‌مهری‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی

داشتيم تلاش می‌كرديم قرارگاه حمزه را تشكيل بدهيم تا مسايل نظامی كردستان با وجود ارتش و سپاه و ژاندارمری در يك جا متمركز بشود كه زمزمه افتاد توی سپاه «بروجردی قبل از انقلاب جزو مجاهدين انقلاب بوده و نبايد در رأس سپاه باشد و… اصلاً بايد عزل بشود.»

آش آن‌قدر شور شد كه مسئوليت‌ها را يكی يكی ازش گرفتند. يك نفر ديگر شد فرمانده‌ی قرارگاه و محمد شد معاون‌اش. بعدش از معاونت برش داشتند؛ و شد فرمانده‌ی قرارگاه بعثت در ناحيه‌ی آذربايجان غربی. روز به روز ارج و قرب‌اش را كم می‌كردند تا دست از كار بردارد.

اما او بيكار نمی‌نشست. می‌رفت پيش ارتشی‌ها يا پيش سپاهی‌ها؛ و با به مصلحت و حساسيت منطقه، دستوراتی‌ می‌داد كه آن‌ها نمی‌توانستند به روش بياورند كه دستور ندارند اجراش كنند. «اطاعت» را می‌گفتند، خيلی هم با احترام و مثل هميشه و با شور و هيجانی شبيه خودش می‌گفتند، ولی دست و بال‌شان بسته بود و نمی‌توانستند اجراش كنند.

محمد اين بی‌مهری‌ها و كم لطفی‌ها را می‌ديد و به روی خودش نمی‌آورد.

منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح

به نقل از: اصغر مقدم