در ابتدای کلام، باید گفت که خود این سؤال، از سه جهت قابل بررسی است. یکی آنکه می شود این سؤال از منظر حکم شرعی بررسی نمود؛ بدین صورت که آیا شارع مقدس، عمل به حکم مستفاد از علم غیب را واجب می داند یا نه؟ دیگر آنکه می توان با دید کلامی به علم غیب نگاه کرد و پرسید، آیا عمل نکردن به علم غیب، امری عقلائی است و ادله نقلیه در این باب این امر را توجیه می کنند؟ و جهت آخر آیا با نگاه فلسفی، عالم به علم غیب، می تواند خلاف معلوم عقلی خویش را انجام دهد؟
بر این مبنا حکم عمل نکردن به علم غیب را با سه دید متفاوت بررسی می کنیم:
الف) بررسی حکم علم غیب از منظر نگاه فقهی
1. حکم به قتل از راه استفاده از علم غیب
آنچه در احکام شرع معتبر است، آن است که این احکام می بایست از طریق عادی خود به دست آیند؛ یعنی همان راهی که خود شارع برای ما قرار داده است؛ این یعنی موضوعيت برخی از احکام، لازم است که از راههاي متعارف حاصل شود؛ مثلاً در قضا و حكم بين مردم، قاضي باید به علم خود حكم كند؛ اما لازم است که علم او به واقع، از راه های عرفی صورت گرفته باشد. یعنی اگر قاضی علمش را از طرق غيرعادي (مثل: جفر و رمل يا خواب) پيدا كرده باشد، حكم کردن وی طبق آن جايز نيست.
برای همین در فصل خصومات و مرافعات، از حضرت رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله روایت نقل می شود: همانا من در میان شما به وسیله بینات و ایمان حکم می کنم[1]؛ این برای آن بود كه همگان بدانند، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هیچ وجه، چه بر له و چه بر علیه کسی بنا بر علم غيب حكم نميفرمايند. پس نظام قضا بر همين موازيني است كه به صورت عادی برای تمام قضات، حكم و فصل خصومات به آن ممكن است.
بنابراين پيغمبر صلیاللهعلیهوآله يا امام علیهالسلام، بر علیه کسی که امارهاي بر قتلش وجود ندارد، حکم نکرده و بنابر علم غيبي خویش نیز حکمی نمی کنند. بنابرین علم غیب، راهي براي اثبات جرم يا اثبات قتلی نيست. مثل آنكه قاضي از طريق خواب، جفر یا رمل، به قتل قاتل، علم پيدا كند؛ در این صورت حكم او بر قصاص چنين قاتلي، جايز نبوده و مطابق موازين قضا نميباشد.
2. جلوگیری از قتل نفس به وسیله علم غیب
در مورد حرمت «القاي نفس در تهلكه» نيز، همين كلام جاري است كه: به خطر انداختن جان، در جایی حرام است كه از راههاي معتبر و عادّي عرفي مظنون يا معلوم باشد. بنابرین موضوع نهي اخذ شده از: «و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة» نیز به علم وقوع حادثه از راه عادی بازمی گردد.
ولي اگر از طرق غير عادي، مخصوصاً علم غيبي كه پيغمبر و امام مِن جانبالله و باذنه و الهامه دارند باشد، حرمتي ندارد؛ بلكه خلاف تسليم و با حب بلقاء الله منافات دارد.پس پيغمبر و امام در اين مسير، با سنّتهاي الهيّه، كه خود عالم به آن هستند، هزگز معارضه نميكنند؛ آنها خودشان مثل ملائكهاي كه عمّال ارادةالله تعالي هستند، در جريان اجراي سنن الهيّه قرار دارند، اگرچه در مورد خودشان باشد.
3. نفس فعل امام معصوم، دلیل حکم شرعی است
افعال پيغمبر و امام را نميتوان بر معيار عموم، يا اطلاق ادلّه احكام بررسي كرد؛ به اين صورت كه اگر مخالف عموم يا اطلاقي بود كه به آن فعل، ايراد كرد؛ زيرا فعل ايشان هم مثل قولشان از ادلّه احكام و مخصّص و مقيّد عمومي و اطلاقات است و دليل بر حكم است، كه البتّه در فعل، دلالت آن بر جواز فيالجمله است و در قول، تابع ظهور كلام است.
بنابراين ممكن است در جواب گفته شود: آن بزرگواران مأموريتهاي خاصّي داشتهاند كه در ضمن آن، وقوع در تهلكه نمود داشته است. اصلا می توان گفت که اشکالی ندارد که خداوند متعال خود «ايقاع نفس در تهلكه» را مأمور به مکلف کرده باشد.
زیرا در مواردی همانند قيام عاشورا، حضرت سيّد الشهداء علیهالسلام با علم به شهادت، از سر به سوی کربلا استقبال نمود. در اینجا می توان گفت که مسأله تزاحم اهمّ و مهم مطرح بوده است. و امام علیهالسلام نیز مسايل اهم را در نظر گرفته، و دانسته و آگاهانه شهادت را پذيرفت. چنانچه در ميادين جهاد و غزوات نيز گاهي چنين حالي روي ميدهد كه بايد با علم به شهادت به ميدان جهاد رفت.
پيغمبر صلیاللهعلیهوآله با اينكه ميدانست «جعفر طيّار» و «زيد بن حارثه» و «عبداله بن رواحه»، يكي پس از ديگري به شهادت ميرسند، آنها را فرمانده لشكر فرمود.
ب)بررسی حکم علم غیب از منظر نگاه کلامی
گروه اول: کسانی که امام را عالم به علم غیب می دانند:
1. ائمه اطهار مکلف به عمل علم غیب نیستند.
باید دانست علم غيب كه به اذن خدا، در اختيار امام قرار ميگيرد، مانند بيسيم و اسلحه است كه در اختيار پليس قرار ميگيرد. همانطور كه پليس فقط ميتواند از اين ابزار در راه اهداف مشخص شده كه در محدودة وظايفش است استفاده كند و حق ندارد در مُرافعه و دعواهاي شخصي و امور زندگي خود از آنها بهره جويد؛ امام نيز در امور جاري زندگي خود مانند ساير افراد عمل ميكند و هر چند با علم غيب خود بداند كه نتايج آن به حسب ظاهر و منطق ظاهري مقبول نباشد. همانطور كه امام حسين از ابتدا اعلام مي كند كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، در خواب به ایشان فرمود: که خداوند خواسته است که او را کشته ببیند[2]. اين اوج بندگي خداست كه در مقابل خواست خداي تعالي تسليم هستند و اين غير از خودكشي است.
خودكشي از نظر اسلام حرام است و انسان موظف است جان خود را حفظ نمايد و تنها در جايي كه امر مهمتري نظير حفظ اسلام در كار باشد ميتواند جان خويش را به خطر اندازد.
چه بسا که ما معتقدیم، اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تنها در مواردی از این علم استفاده می نمودند که از سوی خداوند متعال، به ایشان دستور داده شده بود؛ یعنی آنها وظيفه داشتهاند که همانند ديگران و بر اساس ظواهر و آگاهي هاي معمولي عمل كنند؛ سنت الهي چنين نبوده كه از علم يا قدرت الهي خويش در مسير زندگي بهره گيرند؛ مگر در موارد خاص و با اذن خداوند. بر اين اساس، عمل امام علیهالسلام بر خلاف وظيفه و تكليف الهي نبوده است؛ لذا استقبالشان از مرگ نیز منافاتي با عصمت آن حضرات نداشت.
بنابرین هر چند ائمه علیهالسلام از علم غيب برخوردارند و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهي دارند؛ اما تكليف آنان مانند ساير افراد بشر بر اساس علم عادي است و علم غيب براي آنان تكليفي به دنبال نمي آورد. به همين دليل علم غيب ائمه علیهالسلام از نحوه شهادت خود، براي آنان تكليف آور نيست.
یعنی مثلاً امام بر اساس علم عادي خود ميوه اي را پيش روي خود مي بيند كه مانعي از خوردن آن نيست و بر همين اساس تناول آن ميوه جايز است اگر چه بر اساس علم غيب از مسموم بودن آن آگاهي دارد. براي علي علیهالسلام بر اساس علم عادي بشري شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري مانند ساير شبهاست به همين جهت به سمت مسجد حركت مي كند علم غيبي كه به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد براي ايشان تكليفي ايجاد نمي كند. موقعي كه علي(ع) به مسجد تشريف بردند، در ظاهر مطلبي كه دلالت كند فردي در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از اين رو حضرت مثل ساير روزها براي اقامه نماز جماعت به مسجد تشريف بردند، و بر اساس علم عادي خود رفتار نمودند، و به علم غير عادي خود ترتيب اثر ندادند، چون مكلف و مأمور به ترتيب اثر به اين علم نبودند. چنان كه در قضاوت، و حكومت وتدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبث راهها و علوم عادي عمل ميفرمود، نه طبق علم غيب. مثلا اگر در ظاهر آب نبود، ولي راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود[3].
مؤید این مطلب، دو دلیل ذیل می باشد.
الف)استفاده از علم غیب، زائل کننده حیثیت اسوه بودن اهلبیت علیهم السلام
دلیل دیگری که ائمه معصومین در طول زندگی عادی خویش از این علم استفاده نمی نمودند، آن است كه آنان الگوي بشريتاند و اگر در مسير زندگي و حركتهاي اجتماعي، راهي غير از اين بپويند، ديگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانيان به بهانه آن كه آنان با علم لدني عمل ميكردهاند، از حركتهاي سازنده، انقلابي و اصلاحي باز خواهند ايستاد.
به عبارت دیگر، با عمل به این علم، ساير افراد بشر از وظايف فردي و اصلاحات اجتماعي به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادي از وظيفه خود سرباز خواهند زد.
دوم. برخي بر اين عقيدهاند كه علم غيب براي پيامبرصلیاللهعلیهوآله و امامان علیهالسلام شأني است؛ يعني، چنان نيست كه همواره هر چيزي را بالفعل بدانند؛ بلكه اگر بخواهند از طريق غيبي بدانند، خواهند دانست و يا اگر خدا بخواهد، علم چيزي را در اختيار آنان قرار خواهد داد.
ب)عمل به علم غیب، موجب اختلال در نظام هستی
عمل براساس علم غير عادي موجب اختلال در نظام عالم هستي است زيرا مشيت و اراده خداوند به جريان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبيعي و علم عادي نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمه علیهالسلام براي شفاي بيماري خود و اطرافيان خويش از علم غيب استفاده نمي كردند شايد يكي از حكمت هاي ممنوع بودن تمسك به نجوم تسخير جن و غيره براي غيب گويي و كشف غير عادي حوادث آينده نيز همين اختلال در نظام عالم هستي باشد[4].
مؤید این مطلب، روایتی از امام صادق علیهالسلام است که ایشان می فرمایند:« خداود ابا دارد از جريان و تحقق اشيا مگر از راه اسباب و علل»[5]. آری ممکن است، ابای خداوند متعال، به خاطر اختلال در نظام هستی باشد.
2. علم اهلبیت علیهمالسلام، شأنی است نه فعلی
هر چند بر طبق روايات فراوان ائمه علیهالسلام نسبت به همه آنچه كه در گذشته واقع شده و در آينده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است علم و آگاهي دارند[6]؛ اما به موجب روايات متعدد ديگر كه در زمينه علم غيب امام علیهالسلام آمده است، استفاده مي شود كه اين علم به صورت بالفعل نيست، بلكه شأني است يعني هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزي را بدانند خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد. چنانچه در این زمینه روایت شده است که هر گاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد[7]. و یا عمار ساباطي مي گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: آيا امام علم غيب دارد؟ حضرت فرمود: نه ، ليكن آن گاه كه خدا بخواهد، امام را آگاه مي كند[8]. بنابرین علم غيب امام علیهالسلام شأني است نه فعلي. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشته باشند؛ چون اراده نكرده اند كه بدانند[9].
گروه دوم: کسانی که امام را عالم به علم غیب نمی دانند:
سيد مرتضي(از اولين متكلمان شيعه) در مورد علم امام گفته است:
لازم نيست كه امام علیهالسلام علوم غيب و هر آن چه را كه شده و خواهد شد بداند؛ چون لازمة اين ديدگاه مطالب زير است:
1ـ امام با خدا درهمة علوم شريك است.
2ـ علم امام غير متناهي است.
3ـ علم امام از جانب خويش است.
هيچ كدام از لوازم فوق قابل قبول نيست؛ چون
اوّلاً: امام در همة علوم با خدا شريك نيست.
ثانياً: علم امام متناهي است.
ثالثاً: با دلائل مختلف ثابت شده كه علم امام از ناحية خدا است.
بنابراين هر علمي كه از ناحية خدا باشد، همانند: امور غيبي و اخبار گذشته و آينده، امري قابل قبول است وگرنه لازم نيست كه امام عالِم به همة آن ها باشد. در نتيجه لازم نيست قائل شويم امام از زمان وفات [يا شهادت] و يا چگونگي قتل خود به گونة تفصيل آگاهي داشته باشد.
دربارة اميرالمؤمنين علیهالسلام اخبار زيادي رسيده است كه حضرت زمان شهادت و قاتل خود را مي شناخت، ولي نمي پذيريم كه يقيناً عالِم به زمان شهادت خويش نيز بود؛ چرا كه اگر ميدانست، واجب بود قاتل را از خود دور كند و با دست خويش، خود را به كشتن ندهد.
شيخ مفيد نيز كه متكلم بزرگ شيعي است، در مورد اجماع دانشمندان شيعي به علم امام بر همه حوادث مي فرمايد: شيعيان چنين اجماعي ندارد كه امام عالِم به هر چيزي باشد، گرچه يك اجماع در اين زمينه داريم كه امام حكم هر مسئله اي را كه واقع شود مي داند؛ نه اين كه عالم به همة وقايع و حوادث يا شرح و تفصيل باشد، البته مانعي نيست كه امام عالم به كليّات حوادث باشد. اين علم از ناحية خدا است. اين ديدگاه كه امام وقوع هر حادثه اي را با شرح و تفصيل بداند، چون كه ادعايي بي دليل است، نمي توانيم آن را بپذيريم.
ثانياً:در موضوع علم حضرت علي علیهالسلام به قاتل و زمان قتل خود، اخباري در دست داريم كه مي گويد: حضرت علي علیهالسلام از شهادت خود آگاهي داشت و قاتل خود را مي شناخت؛ اما از آگاهي امام از زمان شهادت خود خبري به تفصيل نرسيده است.
از مجموع نظريات مرحوم مفيد و سيد مرتضي استفاده مي شود كه: لازمة علم غيب امام اين نيست كه به تفصيل از چگونگي شهادت و زمان آن با خبر باشد.
رواياتي در موضوع علم امام داريم كه اين ديدگاه را تأييد مي كند؛ از جمله:
1ـ از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: «هرگاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند آن را به او تعليم مي دهد».
2ـ از امام صادق علیهالسلام رسيده است كه: «امام هر زمان كه بخواهد بداند». در بعضي از نقل ها آمده است: «هر وقت بخواهد بداند، به او اعلام مي شود».
3ـ معمّر از امام صادق علیهالسلام پرسيد: آيا شما عالِم به غيب هستيد؟ امام فرمود: «گاهي در هاي علم به روي ما باز مي شود، پس مي دانيم و گاهي درهاي علم بسته مي شود، پس نمي دانيم».
بنابرین مطابق نظر ديگر میان عالمان شيعي اصولاً در امور عادي زندگي، امامان مأمور به بهره گيري از علم غيبي نبودند، بلكه تكليف داشتند كه همانند مردم عادي زندگي كنند و همانند مردم به دنبال كسب آگاهي و اخبار و اطلاعات و روزي باشند؛ بنابراين اگر چه آن ها چون اراده كنند از اخبار و حوادث غيبي آگاه شوند، مي توانستند آگاه شوند، اما در اموري كه مكلّف به كسب علم عادي و شيوه هاي رسمي براي دست يافتن به آگاهي ها و اخبار بودند، ارادة علم غيبي نمي كردند.
ج) بررسی حکم علم غیب از منظر نگاه فلسفی
الف ) قضا و قدر الهي :
قدر به معناي حد و اندازه است و مقصود از قدر الهي اين است كه خداوند براي هر پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي خاصي قرار داده است و تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي گرداند. يعني پديد آمدن يك شیء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگي هاي وجودي خاص، قدر آن شيء است حد و اندازه وجودي آن شيء است كه خداوند براي آن قرار داده است.
به تعبير ديگر تقدير الهي همان نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي است كه هر پديده اي معلول علت خاصي است و قهراً اوصاف و خصوصيات وجودي اش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است. قضا به معناي قطعي كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كاري است. مقصود از قضاي الهي اين است كه خداوند به هر پديده اي پس از تحقق علت تامه اش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمي معلول به دنبال تحقق علت تامه قضاي الهي است قضا و قدر الهي در حقيقت از شؤون خلق و ايجاد خداوند است و مي توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب ) علم الهي :
علم الهي به قضا و قدر پديده هاي عالم هستي تعلق مي گيرد. یعنی خداوند از ازل عالم است كه چه پديده اي با چه اوصاف و ويژگي هايي تحت تأثير علت تامه اش موجود می باشد. بايد توجه داشت كه علم خداوند به پديده هاي هستي، علم با واسطه است؛ يعني علم به صورت آن ها نيست بلكه خود پديده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراين علم خداوند به حقايق عالم هستي همان گونه كه در متن واقع موجودند تعلق مي گيرد؛ بنابرین علم خداوند، علم به واقع عيني است.
از سوي ديگر چون در مرتبه وجودي خداوند زمان و مكان معني ندارد، طبیعتاً علم او به پديده هاي عالم هستي در بستر زمان نخواهد بود؛ بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است. اما براي ما كه موجودات زماني و محصور به زمان هستيم تحقق عيني حوادث و پديده ها را از دريچه زمان مي نگريم در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد. بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يكجا در نزد خداوند حاضرند.
به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و نمي تواند موجب تغيير آنها باشد؛ چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع در نزد خداست.
علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز بر همين منوال است افعال اختياري انسان نيز يكي از پديده هاي عالم هستي است؛ به همان گونه كه در متن واقع موجودند. عالم هستي بر اساس نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي، تحت تأثير علت تامه اش محقق مي شود. حال يكي از اجزاء علت تامه افعال انسان اراده است.
بنابرین علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلق مي گيرد و به همين جهت موجب جبر نيست؛ يعني خداوند از ازل به افعالي كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي شود علم دارد. و همانگونه كه بيان شد، علم الهي به واقعيات عيني، همانگونه كه در خارج موجودند، تعلق مي گيرد. به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقق فعل اختياري به دنبال تحقق علت تامه اش نمي شود.
ج ) علم امام :
امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) بهره مند است. امام علیهالسلام به حسب علو رتبه وجودي اش با لطف و اذن الهي، به سرچشمه علم الهي متصل مي شود و از حقايق و حوادث عالم، همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مي شود؛ يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع علم الهي است و همان گونه كه در علم الهي بيان شد، اين علم، علم به واقع عيني است و معني ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد، در اینجا هم باید گفت که علم غيب حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام، همراه با علت تامه اش كه علم عادي و اراده از اجزاء اين علت است، نزد امام حاضر است.
اين حضور بي واسطه، عين معلوم و واقع عيني نزد امام است. بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه از منظري بالاتر كه همان منظر علم الهي است، مي نگرد. به همين جهت از آن جا كه علم غيب امام همانند علم الهي تأثيري در حوادث عالم ندارد (چون به معناي حضور عين وقايع نزد عالم است)، امام علیهالسلام عكس العملي نشان نمي دهد و بر اساس عادي بشري خود عمل مي كند.
همين علت اين علم براي امام تكليف آور نيست؛ چون علمي موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد. علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه اعلاي كمال و علو وجودي مي رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي كند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود نمي بيند و خود نمي پسندد؛ بلکه فقط خدا را مي بيند و تنها مشيت الهي را مي پسندد. خواسته اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلولي و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديده هاي هستي به دنبال علت تامه شان مي يابد خواسته اي بر خلاف آن ندارد. یعنی: «پسندد آنچه را جانان پسندد». به همين جهت تلاش براي تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيري ندارد با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
با توجه به نگاه فلسفی، ساير پاسخ ها مي توانند توجيه درستي پيدا كنند:
پاسخ اول كه ائمه علیهالسلام را مكلف به علم عادي مي دانست؛ با توجه به حقيقت علم غيب مستدل و موجه مي شود زيرا روشن شد علم غيب امام از سنخ علم الهي است كه علم به واقع عيني است و تأثيري در تغيير حوادث عالم ندارد لذا تكليف آورد نيست.
پاسخ دوم نيز با توجه به حقيقت علم امام كامل مي شود زيرا اين كه علم غيب امام بالفعل نيست بلكه شأني است يعني هر گاه امام اراده كند كه بداند مي داند هر چند مطلب كاملاً درستي است؛ اما باز جاي اين سؤال باقي است كه شايد ائمه با علم شأني از كيفيت شهادت خود آگاه بوده اند يعني اراده كرده اند كه بدانند كه اتفاقاً روايات متعددي دلالت بر علم ائمه به شهادتشان دارد[10].
[1] . «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» وسائل، ج 27، صلیاللهعلیهوآله 232
[2] . «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا»؛ لهوف سید بن طاووس، ص65
.[3] لطف اللَّه صافي، معارف دين، ص 118 – 123؛ در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛ ابراهيم اميني، مسائل كلي امامت، ص 324؛ بحار الانوار، ج 42، ص 258 و 259
[4] آيت الله لطف الله صافي , معارف دين , ج 1, صلیاللهعلیهوآله 121
[5] بحار الانوار، ج 2، ص 90، حديث 13 و 14
[6] اصول كافي , ج 1, باب ان الائمه علیهالسلام يعلمون علم ما كان و ما يكون … و بحارالانوار, ج 16, باب 14
[7] «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا” اعلمه الله ذالك»؛ اصول كافي , ج 1, باب ان الائمه اذا شاؤو ان يعلموا علموا ; و بحارالانوار, ج 26, صلیاللهعلیهوآله 56, روايات 117و 116
[8] همان، ص 257
[9] محمدرضامظفر, علم امام , ترجمه و مقدمه علي شيرواني , صلیاللهعلیهوآله 73, قابل ذكر است علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مي كند ولي آن را نمي پذيرد
[10] اصول كافي , ج 1, صلیاللهعلیهوآله 258, احاديث 1 تا 8