ابتدا بايد توجه داشت كه منظور از هاليوود منطقه جغرافيايي در حومه شهر لوس آنجلس آمريكا نيست؛ بلكه مراد يك فرهنگ و نگرش خاص است كه در آن منطقه جغرافيايي در قالب محصولات هنري به نقاط مختلف جهان صادر مي شود.


هر چند كه آخرالزمان و پايان دنيا و باور به نوعي منجي، پديده اي مشترك در تمامي مكاتب كهن است و در اساطير ملل ريشه دار است (البته در مصداق و تفسير آن اختلاف نظر وجود دارد) اما، آن چه در قالب پيش گويي ها و معرفي قهرمانان و الگوهاي نجات بخش در هاليوود مطرح است برگرفته از يك نگرش خاص است كه نياز به تأمل و اندكي تحليل دارد.


آخرالزمان گاهي به معناي نقطه پايان دنياست و گاهي به معناي موعد بهره برداري و به بارنشستن دنياست كه تلاش مي شود چهره اي از آرمان شهر مطلوب و نهايي به ديگران معرفي شود. هاليوود عمده بر معناي دوم متمركز است؛ يعني نوعي منجي گرايي كه در آن وضعيت مطلوب و كامل براي بشر بحران ديده امروزي ترسيم شده است.


رويكرد سينماي هاليوود به مفاهيمي مانند «آخرالزمان، مهدويت، دجال، ظهور مسيح، جنگ پايان» گاهي چند بعدي است و نگرش هاي مكاتب مختلف را در خود جمع مي كند؛ اما آن چه كه بيش از همه سوژه هاي آخرالزماني هاليوود را از نظر محتوي شكل مي دهد نگرش توراتي به آخرالزمان است. نگاه آخرالزماني در هاليوود برگرفته از شيوه روايت عهدين از پايان دنياست. حتي نگرش انجيل به آخرالزمان نيز در مقايسه با نگرش توراتي كم رنگ و كم اثر است. بدين جهت نگرش هاليوود به آخرالزمان با قرائت تورات پيوند عميقي دارد.


از قضا در انجيل( كتاب مقدس مسيحت)، تفسيرهاي آخرالزماني زيادي ديده مي شود مانند پيشگوييهاي آخرالزماني كه در آخر كتاب مقدس انجيل، (فصل مكاشفات يوحنا) آمده است كه ابهام گونه و در قالب پيش گويي هاي نمادين و رازآلود، مطالبي در باب آخرالزمان بيان شده، اما باز آن چه كه مبناي تفسيرهاي هاليوودي قرار گرفته مباني تورات و تفسيرهاي تورات است تا انجيل. حتي در فيلم هاي هاليوودي آن چه كه در باب فرشته ها، شيطان و قدرت هايش، بهشت و جهنم آمده باز با قرائت تورات سازگارتر است تا انجيل. بر همين مبناست كه در بعضي از اين فيلم ها اورشليم به عنوان سرزميني ملكوتي و مقدس معرفي مي شود كه بايد به دست صاحبان اصلي اش يعني يهوديان سپرده شود. ديگران صلاحيت حفظ و حراست از اين سرزمين را ندارند و در زمان موعود بايد يهود بر اين سرزمين مسلط باشد تا پروژه اخرالزمان به خوبي سامان يابد. باز از همين منظر است كه منجيان تاريخي قوم يهود كه از نگاه يهوديان نماد قدرت يهود محسوب مي شوند (مانند داود پيامبر و حضرت موسي) ولي از نگاه مسلمانان پيامبران و رسولان الهي محسوب مي گردند، به گونه پررنگي به عنوان پهلوانان و برگزيدگان نژاد يهود از آن ها ياد مي شود و ستاره شش پر كه علامت داوود هم هست به عنوان سمبل منجي يهود تبليغ مي شود.


در فيلم هاي هاليوودي دسته اي از محصولات توليد شده اند كه پيشرفت تكنولوژيكي غرب را به تصوير مي كشد، اما نه به عنوان يك فرصت و موهبت، بلكه به عنوان تهديد. يعني رشد علمي و فناوري كه اتفاق افتاده به عنوان يك نعمت و موهبت روايت نمي شود، بلكه به اين عنوان كه صنعت و فناوري كه ساخته دست بشر است دنيا را به سمت نابودي مي كشاند و تهديدي است براي بشر امروزي. به عبارت ديگر تكنولوژي به عنوان رقيبِ صاحب خود معرفي مي شود كه دارد صانع خود را به مرز هلاكت نزديك مي كند. در فيلم ماتريكس كه رايانه سوژه اصلي آن است انسان قرباني رايانه شده و نئو به عنوان يك منجي و قهرمان جديد، بشر را از اين وضعيت نجات مي دهد.


اين مدل روايت گري كه در آثار هاليوود مشاهده مي شود، بيش و پيش از همه ايجاد اضطراب و وحشت مي كند و موجب نگراني عمومي در بشر امروزي نسبت به پايان اين وضعيت مي شود. چنين ترسي به طور طبيعي، بشر نگران را به سمت يك تكيه گاه و مأمن قابل اتكا سوق مي دهد و نياز به قهرمان و منجي را به عنوان ضرورتي اجتناب ناپذير برجسته مي كند. تعدد چنين فيلم هايي در هاليوود باعث شده كه بيننده به آن دسته از فيلم هاي كه نشاني از منجي و قهرمان دارند رغبت پيدا كنند و منتظر باشد تا كسي او را از اين وحشت همگاني نجات دهد.


ناگفته پيداست كه بخشي از اين نگراني ـ بدون محصولات هاليوودي ـ در افكار عمومي جهانيان احساس مي شود؛ اما با تصوير و هنر اين وحشت دوچندان شده و غرب از اين تشنگي كه نسبت به منجي موعود ايجاد شده موج سواري مي كند. از يك طرف با تعريف خاص خود از منجي، منجي تحريف شده را به جهانيان معرفي مي كند و قرائت غير وحياني و اومانيستي از موعود ارائه مي كند و از طرف ديگر مصداق دجال و ضد مسيح را هم تحريف كرده و معمولا انگشت اشاره به سوي شرق و عموما مسلمانان نشانه مي رود. مثل فيلم معروف «مردي كه فردا را ديد» كه بر مبناي پيشگوييهاي نوسترآداموس خطر آخرالزماني مسلمانان را گوشزد مي كند و به نوعي شخصيت آخرالزماني منجي مسلمانان را در جبهه باطل قرار داده و او را بعنوان دجال غرب نشان مي دهد. در بعضي از اين محصولات، شيطان از شرق بر مي خيزد و غرب و امريكا را مورد تهاجم و تاخت و تاز قرار مي دهد.


يكي از كاركردهاي نگرش هاليوود در زمينه مهدويت كاركرد سياسي آن است كه در پي آن، از نقش دولت مردان امريكا در سامان بخشي به نظم جديد جهاني ياد مي شود و با بزرگنمايي از اين نقش، بيننده اين فيلم ها به اين نتيجه مي رسد كه براي دستيابي به امنيت و صلح جهاني، بايد رهبري آمريكا را به عنوان رهبر نيروهاي خير بپذيرد. در نتيجه ديكتاتوري نظامي كه در دهكده جهاني توسط آمريكا تعقيب ميشود به رهبري جبهه خير قلب ماهيت مي يابد.  نمونه روشن اين نگرش فيلم روز استقلال است كه با تأسي از چهارم ژوئيه كه در تقويم آمريكا روز استقلال آمريكاست، دستگيري امريكايي ها از ديگران به تصوير كشيده مي شود. در اين فيلم موجودات فضايي به زمين حمله مي كنند و بالاخره آمريكايي ها موفق مي شوند در روز استقلال آن ها را شكست دهند و امنيت و آزادي را دوباره به كره زمين برگردانند.


بخش دوم:
در پاسخ به بخش دوم سوال بايد گفت كه در عرفان هاي نوظهور رويكردهاي متفاوتي نسبت به مهدويت وجود دارد. گروه اول گروهي اند كه اساسا خود به نوعي منجي معتقدند و از اساس با مصداق مهدويت شيعي مشكل دارند مانند بعضي از عرفان هاي شرقي و يا جريان هاي عرفاني برآمده از عرفان مسيحيت.


گروه دوم جرياناتي اند كه مكتب خود را مكتب نجات بخش معرفي مي كنند و رهبر خود را منجي مي دانند. در ميان هواداران اين مكاتب اساسا احساس نياز به منجي وجود ندارد. چون اولا آموزه هاي معنوي خود را فردي و شخصي تعريف مي كنند و رسالت اجتماعي (به معناي برپايي حكومت عدالت جهاني و پايان دادن به ظلم و تجاوز در عالم ) براي خود قائل نيستند و خود را نسبت به اصلاح جهان موجود مأمور نمي دانند؛ از اين رو اساسا بيشتر به گوشه گيري و انزوا و تهذيب فردي دعوت مي كنند تا اصلاح جوامع بشري. اين دسته معتقدند كه هركسي كه به آموزه هاي آن ها عمل نمايد به ساحل نجات رسيده و آن چه كه بايد ساحل نجات برسد نه جوامع كه افرادند و اگر افراد اصلاح شوند هدف نهايي از هستي محقق شده و كمبودي وجود ندارد كه منجي و قهرماني براي برداشتن آن بار نياز باشد. مانند وين داير، اكهارت توله، اسكاول شين و حتي عرفان حلقه كه جرياني داخلي است و خود را هم اسلامي معرفي مي كند از همين دست بحساب مي آيد. اكهارت توله كتابي مستقل درباب آخرالزمان دارد به نام زميني نو. اين كتاب طرحي آخرالزماني براي اداره زمين است كه بر مبناي آموزه هاي اخلاقي و معنوي اكهارت توله نوشته شده است. در اين كتاب اگر چه مصداق خاصي به عنوان منجي معرفي نشده است، اما پيش فرض نويسنده اين است كه اگر اين طرح معنوي به مرحله اجرا برسد تكامل و سعادت آدميان تأمين شده و بشريت به آرمان حقيقي خود دست يافته است.


مثلا در عرفان حلقه حتي شهودهايي كه براي رهبر اين جريان وجود دارد را حاكم بر متون و نصوص ديني مي دانند. همه مي دانيم كه اين ميزان حجيت براي شهود هر چند به ظاهر نامش نبوت و رسالت نيست اما در حقيقت قائل شدن به نوعي پيامبري براي رهبر اين جريان است. چرا كه وزني كه براي رهبر اين جريان ترسيم مي كنند عملا كمتر از وزني كه در دين اسلام براي پيامبر خاتم تصوير مي شود نيست و همان نقش را به رهبر اين جريان مي دهند. بسياري از هواداران اين جريان مي گويند كه ما رهبر عرفان حلقه را پيامبر نمي دانيم اما توجه ندارند كه لوازم اعتقادشان به نجات بخشي عرفان حلقه در حقيقت همان نبوت در متون ديني است و باطن نبوت در دين چيزي غير از اين نيست. با اين توضيح معلوم مي شود كه جايي براي موعود آخرالزمان در اين مكتب باقي نمي ماند و اگر كسي بگويد من به امام زمان معتقدم در واقع چيزي را بر زبان آورده كه مباني و جهان بيني عرفان حلقه اقتضاي آن را ندارد.
از اين منظر بايد گفت كه از نظر مقابله با مهدويت شيعي، هم هاليوود و هم معنويت هاي جديد يك موضع دارند.

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *