فتّال روایت می‌کند:

روزی امّ سلمه می‌گریست. گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: فرزندم حسین کشته شد. رسول خدا (ص) را از هنگام وفات جز همین امشب در خواب ندیده‌ام. به آن حضرت عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! چرا پژمرده می‌بینمت؟ فرمود: از اوّل شب مشغول کندن قبر حسین (ع) و اصحابش بودم.


 

قال الفتّال النسابوریّ:

وَ رُوِيَ أَنَّ أُمَّ سَلَمَةَ أَصْبَحَتْ يَوْماً تَبْكِي، فَقِيلَ لَهَا: مَا يُبْكِيكِ؟ فَقَالَتْ: لَقَدْ قُتِلَ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ وَ مَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) مُذْ مَاتَ إِلَّا هَذِهِ اللَّيْلَةَ، فَقُلْتُ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مَا لِي أَرَاكَ شَاحِباً؟ فَقَالَ: لَمْ أَزَلْ مُنْذُ اللَّيْلَةِ أَحْفِرُ قَبْرَ الْحُسَيْنِ وَ قُبُورَ أَصْحَابِهِ.[1]


[1]– روضة الواعظین: 170.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *