عمر ، معاوية بن ابوسفيان را در شام آزاد گذاشت تا به روش پادشاهان هر طور كه مى خواهد گردآورد و مصرف كند، بى آن كه ناظرى داشته باشد يا كسى از او حساب بكشد. هرگاه هم كه اعتراض كنندگان نزد عمر از معاويه نام مى بردند پاسخ مى داد: «جوان قريش و آقازاده اش را واگذاريد …»[1] ؛ و درباره اش مى گفت: «از كسرى و قيصر ياد مى كنيد در حالى كه معاويه نزد شماست.»[2] حتى عمر بن خطاب رابايد مقدمه ساز حكومت اموى و بلكه مؤسس آن دانست.
او حصارى را كه بر گرد سنّت نبوى كشيده شده بود محكم تر كرد؛ و تا زنده بود راويان حديث نبوى را وادار به سكونت اجبارى در مدينه گردانيد؛ و سپاهيانش را از نقل احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باز داشت. اين در هنگامى بود كه منافقان يهود و نصارا مانند كعب الاحبار و تميم دارى را به خود نزديك گردانيده و به آنان آزادى كامل داده بود تا براى مردم قصه بگويند و هر چه مى خواهند از اباطيل كتاب ها و ساخته هاى خود را كه با عقايد اسلام ناب محمدى مخالف بود ميان مردم بپراكنند.
در اين جا به دو كار مهم از كارهاى او كه به دليل مترتب بودن آثارى مهم و فراوان بر آن ها، دو نقطه عطف اصلى در تاريخ امّت اسلامى به شمار مى آيند اشاره مى كنيم:
مبناى عمر در عطا
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به همه مسلمانان به طور مساوى عطا مى بخشيد و هيچ كس را بر ديگرى برترى نمى داد.
ابوبكر نيز در دوران حكومتش بر پايه اصل برابرى رفتار مى كرد. اما عمر پس از رسيدن به خلافت برخى از مردم را بر برخى ديگر برترى داد: سابقين [در اسلام ] را بر ديگران برترى داد، مهاجرانى را كه از قريش بودند بر ديگران برترى بخشيد، همه مهاجران را بر همه انصار برترى داد؛ عرب را بر عجم و آزاد را بر بنده برترى داد.[3] براى اهل يمن چهارصد و براى مُضَر سيصد و براى ربيعه دويست درهم مقررى تعيين كرد؛ و اوس را بر خزرج برترى داد.[4]
همان طور كه منطق سقيفه بر پايه استهزاى ديگران و تفاخر قبيله اى استوار بود، اين كار عمر نيز روح تعصب قبيله اى را، كه اسلام آن را خاموش كرده بود، زنده كرد. مبناى عمر در مقدار عطا، بندها را از پاى روح تعصب قبيله اى گشود و بدترين تأثير را در زندگى اسلامى به بار آورد: «زيرا تشكيل طبقات را در جامعه اسلامى پى ريخت و برترى دينى را راه دستيابى به برترى مادى قرار داد و اشرافيت قريش كه با به قدرت رسيدن ابوبكر موقعيّت خود را تقويت كرده بود- توجيه جديدى براى برترى جويى و در دست گرفتن سرنوشت مردم بخشيد. تمام معيارهاى قريش را از ديگران در دريافت عطا برتر مى شمرد و مفهوم اين قاعده اين بود كه قريش از همه برتر است، چون «قريش» است و براى زورگويى و برترى طلبى به توجيه ديگرى نياز نيست.
اين اصل زمينه جديدى را براى برخوردهاى قبيله اى ميان ربيعه و مُضر و ميان اوس و خزرج پديد آورد؛ چرا كه متضمن برترى همه مُضَر بر همه ربيعه و برترى اوس بر خزرج بود. با اين اصل نخستين پايه نژادپرستى ميان مسلمانان عرب و ديگر مسلمانان بود كه با خط مشى عمر مبنى بر برترى دادن عرب بر عجم و آزاد بر بنده، بنياد نهاده شد.[5]
طولى نكشيد كه عمر، خود وسعت آثار زيانبارى را كه اين اصل در زندگى امّت اسلامى پديد آورد ديد؛ و مشاهده كرد كه روح حزب گرايى و تفرقه به جامعه سرايت كرد و احساس ممتاز و بى مانند بودن نزد قريش رو به فزونى نهاد و كينه و حسد و نارضايى و پى جويى بدى هاى يكديگر در ميان قبايل گسترش يافت؛ و اين از عوامل مهمى بود كه زمينه فتنه را در ميان مسلمانان فراهم آورد.
شايان ذكر است كه مبناى عمر در عطا، انحراف روشن از سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و روش ابوبكر در اين زمينه بود. بنابر اين سزاوار بود كه امّت اسلامى رودرروى او بايستد و بر اساس خيرخواهى و امر به معروف و نهى از منكر او را را از اين كار باز دارد؛ و در صورت خوددارى و سرپيچى او را با شمشير راست كند. اما تاريخ هيچ اعتراضى را از امّت در برابر اين عمل عمر گزارش نمى دهد و اين يكى از عوامل فراگير شدن ضعف معنوى و روحى اى بود كه امّت اسلامى در نتيجه اجتماع سقيفه بدان دچار گشت.
شورا
گرچه موضوع بحث درباره نتايج اين نقطه عطف اساسى و پيامدهاى بزرگ آن در زندگى اين امّت براى ما حايز اهميت است، اما پيش از آن بناچار بايد تأكيد كرد كه اين شوراى ادعايى از شورا چيزى جز نامى نداشت؛ ماهيت آن چنين بود كه طرح آن را عمرچنان با دقت ريخته بود كه پيروزى عثمان در آن امرى اجتناب ناپذير بود. بنابر اين عنوانش شورا ولى حقيقتش تعيين و انتصاب بود. اين خود دليل است بر اين كه عمر به گونه اى تزلزل ناپذير اصرار داشت كه به هر صورت ممكن، حتى پس از مرگش، بنى هاشم را از خلافت محروم سازد و اين نهايت باز داشتن و منع است.
همچنين خليفه دوم با تعيين عثمان به عنوان خليفه پس از خود، گذشته از آن كه مقدمات حكومت اموى را پيش از آن فراهم ساخته بود، در عمل نيز آن را پياده كرد.
خليفه دوم گفت: «ابوطلحه انصارى را بگوييد نزد من بيايد. چون او را فراخواندند گفت: ببين اى ابوطلحه، چون از اين كلبه ام بازگشتيد، همراه پنجاه تن از انصار مسلح به شمشير برو و اين چند نفر را وادار كن تا با شتاب هر چه تمام اين كارى را كه گفتم به اجرا درآورند. آنان را در خانه اى جمع كن و يارانت را بر در خانه بگمار تا آنان به مشورت بپردازند و يك تن را از ميان خود برگزينند. اگر پنج تن از آنها متفق و يك تن مخالف بود گردنش را بزن؛ اگر چهار تن موافق و دو تن مخالف بودند گردن آن دو را بزن و اگر سه تن موافق و سه تن مخالف بودند، ببين كه عبدالرحمن در ميان كدام گروه است و تصميم آنان را مد نظر قرار ده و اگر سه تن ديگر مخالفت ورزيدند گردنشان را بزن».[6]
عمر نسبت به گرايش هاى شش نفرى كه براى اين شورا برگزيده بود به خوبى آگاه بود. او به يقين مى دانست كه عثمان و سعد و عبدالرحمن در مخالفت با على عليه السلام گرايشى واحد دارند؛ و مى دانست كه طلحه به على تمايلى ندارد و به احتمال بسيار قوى به عثمان رأى خواهد داد. براى اجتناب از غافلگير شدن با تحقق احتمال ضعيف تر يعنى تمايل طلحه به على و زبير، جايى كه دو كفه سه به سه برابر مى شود، عمر مداخله خواهد كرد تا با ترجيح دادن كفه اى كه عبدالرحمن بن عوف در آن است نزاع را به نفع عثمان پايان دهد. اين چگونه شورايى است؟! اين [نيرنگ ] گذشته از شمشيرهايى بود كه ابوطلحه انصارى و پنجاه تن يار او كشيده بودند تا به فرمان عمر از رأى آزاد پشتيبانى كنند!
اميرالمؤمنين عليه السلام اين فريب را كه نتيجه آن از پيش روشن بود دريافت و به عمويش عباس چنين گفت: از دست ما رفت! گفت: از كجا مى دانى؟ فرمود: عثمان را همتاى من ساخت و گفت كه با اكثريت باشيد. اگر دو تن به يك تن و دو تن به يك تن ديگر رضايت دادند، جانب كسانى را كه عبدالرحمن بن عوف در ميان آن هاست بگيريد. سعد با پسرعمويش عبدالرحمن مخالفت نمى كند و عبدالرحمن داماد عثمان است و با هم اختلاف نخواهند كرد. بنابر اين يا عبدالرحمن را به خلافت بر مى گزينند و يا عثمان را، چنانچه دو تن ديگر هم با من باشند به حال من سودى ندارد. صحبتش را هم نكن كه من جز به انتخاب يك تن از آن ها اميد ندارم.[7]
دستاوردهاى شورا
از جمله دستاوردهاى شورا موارد زير را مى توان برشمرد:
1- استمرارِ بركنارى وصى شرعى:
اين كار، مانع تراشى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مورد سفارشى بود كه از سوى خداوند درباره على عليه السلام ابلاغ كرده بود.
2- استيلاى حزب اموى بر حكومت:
دستيابى حزب اموى به حكومت- كه اينك در شخص عثمان تجسم يافته بود- همان چيزى بود كه رهبرى حزب سلطه نقشه اش را كشيده بود و اكنون به اجرا در مى آورد.چرا كه براى رويارويى با اهل بيت عليهم السلام، امويان را تداوم بخش راه خود مى دانست.
3- تأثير شورا بر روحيه انصار:
شورا بدترين تأثيرها را بر روحيه انصار گذاشت، زيرا پس از آن كه در سقيفه به آنان وعده داده شده بود كه در كار حكومت وزير و شريك خواهند بود، اينك دريافتند كه عمر در طرح شورا حتى از حق مشورت هم آنان را محروم كرده و تنها نقش نگهبانى مسلحانه از درها را به آنان داده است!
4- طمع ورزى آشكار در خلافت:
شورا، باب طمع در خلافت را به روى كسانى گشود كه پيش از آن فكرش را هم نمى كردند. به اين ترتيب كه عمر كسانى را در شورا مقابل على عليه السلام قرار داد كه پيش از آن هرگز اميد به خلافت نداشتند، اما پس از آن خود را شايسته اين كار مى دانستند؛ و اين موضوعى بود كه آنان را به فتنه انگيزى واداشت.
همچنين شورا زمينه گسترده اى را براى رقابت و اختلاف همه قبايل بر سر خلافت پديد آورد. زيرا قريش را عضو شورا نمى ديدند، در حالى كه برخى كسانى كه عمر آنان را نامزد خلافت كرده است از آن ها چيزى بيش ندارند. بلكه اينان در بسيارى زمينه ها از امتيازهاى بيش ترى برخوردارند.
بنابراين عمر در طرح شورا، براى همگان اين روحيه را پديد آورد كه در خلافت و امارت طمع ببندند و در راستاى آن راه هواهاى نفسانى آميخته با انواع اختلاف را در پيش گيرند و اقدام عملى كنند.
تا آن جا كه معاوية بن ابى سفيان كه از زيركان عرب بود، تصريح مى كرد كه شورا نقطه عطف مهمى بود كه بيش ترين تأثير را در پراكندگى كار مسلمانان به جاى نهاد. ابن عبدربه در كتاب «عقدالفريد» به نقل از او مى نويسد: معاوية بن ابوسفيان رو به ابن حُصَين كرد گفت: بگو ببينم، چه چيز كار مسلمانان را پراكنده ساخت و آرايشان را متفرق كرد و ميان آن ها اختلاف انداخت؟ گفت: بلى، اين كه مردم عثمان را كشتند. گفت: چيزى جديدى نياوردى. گفت: حركت على به سوى تو و جنگ با تو. گفت: مطلب تازه اى نگفتى. گفت:حركت طلحه، زبير و عايشه و پيكار على با آنان. گفت: جديد نگفتى. گفت: يا اميرالمؤمنين من چيزى جز اين ها نمى دانم. گفت: اينك من براى تو مى گويم. هيچ چيز ميان مسلمانان شكاف ايجاد نكرد و آراى آنان را پراكنده نساخت و ميان آنان اختلاف نينداخت، مگر شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد … همه آنها آرزوى خلافت داشتند و قبايلشان نيز آن را آرزو مى كردند و خود عمر اين را مى دانست و چنانچه عمر نيز مانند ابوبكر كسى را به جانشينى خود تعيين مى كرد هيچ اختلافى در اين باره وجود نداشت.[8]
5- اوج گرفتن منطق قبيله اى سقيفه:
ملاحظه مى شود كه در سقيفه، برترى جويى ميان انصار و مهاجران (از قريش) بود، در حالى كه فضاى برترى جويى حاكم بر شورا، بر بالا گرفتن هر چه بيش تر منطق قبيله گرايى سقيفه و افزايش دورى و انحراف از منطق اسلام را نشان مى داد، زيرا بر خلاف سقيفه كه تنها مهاجر و انصار در برابر يكديگر قرار داشتند، اينك همه مسلمانان در يك سو قرار گرفته بودند و قريش از آن جهت كه قريش است در سوى ديگر. ولى در منازعه اى كه در فضاى شورا در مسجد النّبى درگرفت به روشنى آشكار شد كه قريش، خلافت را شأنى از شؤون ويژه خود و امتيازى از امتيازهاى خود مى شمرد و هيچ يك از مسلمانان حق نداردكه در موضوع خلافت، نظرى مخالف با خواسته هاى آنان ابراز دارد.
شگفت انگيزتر از همه اين كه كار به جايى رسيد كه عبدالله ابى ربيعه مخزومى، دشمن خدا و رسول صلى الله عليه و آله، جرأت پيدا كرد و به مقداد، صحابى جليل القدرى كه ميان صحابه كم نظير است گفت: «اى پسر هم پيمان، اى گمراه، امثال تو كى جرأت داشتند در كار قريش دخالت كنند؟.»[9] يا فرومايه ديگرى از بنى مخزوم به عمار ياسر گفت: «اى پسر سميه، پا از گليم خويش بيرون نهاده اى! اين كه قريش براى خودش اميرى تعيين كند به تو چه ارتباطى دارد؟»[10]
مفهوم جايگزين شدن واژه قريش به جاى مهاجران در برترى جويى حاكم بر فضاى شورا اين است كه براى تصدى منصب خلافت محدوديت از «آزادشدگان» رفع شده است. چرا كه پيش از آن رهبرى حزب سلطه محدوديت را از آنان رفع كرده و آن ها را به عنوان فرمانده و والى برگزيده بود. از اين جا بود كه راه باز شد و آزادشدگانى چون معاويه نيز به فكر تصدى خلافت افتادند؛ و از اين هنگام بود كه وى همه تلاش خود را در اين راستا به كار بست.
خلافت عثمان
حكومت امويان دوران نخست خود را با اولين روز خلافت عثمان آغاز كرد.مسلمانان به زودى دريافتند كه هنگام بيعت با عثمان حكومت را در عمل به خاندان اميه تسليم كرده اند و عثمان جز پوششى براى پنهان شدن حزب اموى نيست. ديرى نپاييد كه روزگار اين واقعيت را به اثبات رساند، چرا كه عثمان ولايت هاى بزرگ آن دوره يعنى بصره، كوفه، مصر و شام را به خويشاوندانش سپرد. اين سرزمين ها از نظر نظامى، سياسى و اجتماعى، از اهميت و جايگاهى مهم برخوردار بوده، مركز ثروت و زراعت دولت خلافت به شمار مى آمدند. اموال و آذوقه از آن جا تأمين مى شد؛ سپاه هاى اعزامى از سراسر جهان اسلام در آن جا تجمع مى كردند و اين شهرها مركز فتوحات بزرگ آن روزگار به شمار مى آمدند.
سرانجام امّت اسلامى به دلايل زير عليه عثمان به پاخاست:
1- فساد ادارى و مالى فراوان.
2- آشكارا زير پا نهادن احكام شرعى و سكوت در برابر رسوايى هاى واليان؛ و تبعيد و شكنجه خوبان امّت به دليل امر به معروف و نهى از منكر، آن هم در دفاع از خاطيان.
3- اطاعت از جوانان بنى اميه، به ويژه مروان بن حكم.
4- خوددارى از پاسخ گويى به شكايت ها و دادخواهى مردم از واليانى كه در حال مستى براى مردم نماز مى خواندند؛ همان هايى كه عراق را بستان خود تلقى مى كردند و غنايمى كه به دست مى آمد نخست خودشان تصاحب مى كردند و سپس به هر كس كه مى خواستند مى دادند.
ناراضيان سودجو مانند عمروعاص و خوشگذران هايى كه آرزوى خلافت را در سر مى پروراندند و از عثمان ناخشنود بودند بر موج شورشى كه عليه عثمان به راه افتاده بود سوار شدند، اين سودجويان و عياشان مردم را عليه وى شوراندند و به طور پنهانى به كشتن او تشويق كردند، علاوه بر اينان، عايشه نيز در شوراندن مردم عليه عثمان و دعوت آنان به كشتن وى، نقشى مهم ايفا كرد.[11]
در همه اين حوادث، اميرالمؤمنين عليه السلام از روى خيرخواهى نسبت به اسلام و امّت اسلامى، ميان انقلابيون و شورشيان وساطت مى كرد، اما عثمان سرباز مى زد و به دليل تسلطى كه مروان بر او داشت، به وعده خود مبنى بر پذيرش درخواست هاى انقلابيون وفا نمى كرد.آتش فتنه همچنان در حال خروش بود و عوامل گوناگون آن را شعله ور مى ساخت، تا آن كه زمام امور از كف رفت و با كشته شدن عثمان فاجعه به اوج خود رسيد.جزئيات اين رويداد در كتاب هاى تاريخى آمده است.
پيامدهاى دوران عثمان
مهم ترين پيامدهاى خلافت عثمان كه بر مسير آينده حركت امّت اسلامى تأثير گذاشت، اين ها بود:
1- گسترش شكاف طبقاتى
شكاف طبقاتى كه در نتيجه روش عمر در عطا ايجاد شده بود بيش تر شد. زيرا بخشش هاى فراوان عثمان به سوى اعيان قريش از بنى اميه و ديگران، به ويژه برخى اعضاى شورا، سرازير گشت؛ و كارگزاران او در ولايات نيز روش او در مدينه را پيش گرفتند؛ و بيت المال هاى محلى را به خويشاوندان، ياران و نزديكانشان مى بخشيدند.
عثمان با گرفتن يك تصميم مالى راه فعاليت هاى مالى گوناگون را بر روى طبقه ثروتمند گشود. وى به مردم اجازه داد تا درآمدى را كه از زمين داشتند به محل سكونتشان انتقال دهند. به دنبال آن ثروتمندان به سرعت درصدد استفاده از اين موقعيّت برآمدند و با اندوخته هايشان در سرزمين هاى مفتوحه زمين خريدند و به بهره بردارى از آن پرداختند.
ثروت هاى اينان رشدى عظيم يافت، و روز به روز بر نيروى اين طبقه طماع در حكومت و قدرت، افزوده مى گشت. تا آن جا كه درآمد روزانه طلحه از عراق به بيش از هزار دينار رسيد؛ و يک سوم دارايى عبدالرحمن بن عوف 84000 دينار بود؛ يعنى كل دارايى او به 000/ 688/ 2 دينار بالغ مى شد. زبير از خود پانصد هزار دينار، هزار اسب و هزار غلام و كنيز به جاى گذاشت. طلاهاى به جا مانده از زيد بن ثابت را با تبر مى شكستند؛ اين به استثناى اموال و املاك به جا مانده از او بود كه صد هزار دينار قيمت داشت.[12] جز كسانى كه نام برديم بسيارى افراد ديگر نيز بودند.
در كنار اين طبقه خوشگذران و برتر، طبقه بزرگ و فقير ديگرى بود كه نه زمينى داشت و نه مالى؛ و آن طبقه نظاميان و خانواده هايشان بود. سبب پيدايش اين طبقه اين بود كه عثمان و كارگزارانش درآمدها و غنايم را به خود و نزديكانشان اختصاص داده نظاميان و بقيه مردم را از آن محروم ساخته بودند.
رفتن بزرگان قريش به جاى جاى سرزمين هاى اسلامى، آن هم با شهرت دينىِ «صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم» و افزايش ثروتشان، بسيارى از مردم اين سرزمين ها را وادار كرد تا براى رسيدن به مال دنيا و مطامع سياسى پيرامون آن ها را بگيرند و حزب تشكيل بدهند. از اين رو روحيه فرصت طلبى در وجود بسيارى از مردم رسوخ كرد. به اين ترتيب كه با دنيادارانى كه عطاى بيش ترى مى دادند طرح دوستى افكندند و در راه رسيدن به هدف هاى دنيوى، به موانع شرعى اى كه سدّ راهشان مى شد بى توجهى كردند. اين روحيه موجب پيدايش روحيه سبك شمردن شريعت و بى احترامى به احكام آن گرديد؛ و اين حالتى بود كه امّت اسلامى در درجه نخست در حوزه تصرفات عثمان و كارگزارانش مانند وليد بن عقبه و ديگران شاهد بود.
طبرى در اين زمينه نقل مى كند كه عمر بن خطاب مهاجران بزرگ قريش را از رفتن به شهرها جز با اجازه و براى مدت زمانى معين منع كرده بود … هنگامى كه عثمان روى كار آمد مانند عمر جلو آن ها را نگرفت. آنان در ولايات گشتند و با سرزمين ها و مردمان گوناگون آشنا شدند، او به كسانى كه مكنت و سابقه اى در اسلام نداشتند و در انزوا به سر مى بردند، تيول داد. مردم به آن ها پيوستند و نسبت به آن ها اميد بستند و در اين كار تا آن جا پيش رفتند كه مى گفتند: «اينان به قدرت مى رسند و ما كه براى اينها شناخته شده ايم در شمار خاصان و نزديكانشان مى گرديم». اين نخستين خللى بود كه در اسلام وارد شد و نخستين فتنه اى كه در ميان عامه رخ داد همين بود.[13]
2- گشايش باب كشت و كشتار ميان امّت براى هميشه روزگار
ترور عمر كه به قتل وى انجاميد، اثرى ناچيز داشت، زيرا كه شخص قاتل معلوم بود، هر چند كه عبيدالله بن عمر زياده روى كرد و شمارى بى گناه را به خاطر قتل پدرش كشت. اما قتل عثمان، با آن كيفيتى كه كشته شد، پس از وى در تاريخ اسلام تأثيرى گسترده و دراز مدت داشت، زيرا باب كشت و كشتار بر سر آن گشوده شد. اميرالمؤمنين على عليه السلام [كه اين موضوع را پيش بينى مى كرد] او را نصيحت كرد و از نتايج چنين قتلى برحذر داشت و فرمود: «تو را به خدا سوگند كارى مكن كه نخستين پيشواى مقتول اين امّت باشى، زيرا گفته مى شود كه در ميان اين امّت پيشوايى به قتل مى رسد كه با كشتن او باب كشت و كشتار تا روز قيامت گشوده مى شود و امور دين بر سر قتل او مشتبه و فتنه ها انگيخته مى شود، در نتيجه مردم حق و باطل را از هم باز نمى شناسند و سخت در آن فتنه غوطه ور مى شوند و آشفتگى سراسر زندگيشان را فرا مى گيرد.»[14]
در عمل نيز چنين شد و خونخواهى عثمان دستاويز اهل جمل گرديد كه با بيعت شكنى و خروج بر اميرمؤمنان على عليه السلام، بخشى از امّت اسلامى را بدين وسيله گمراه كردند. امور را بر مردم مشتبه ساختند و فتنه انگيختند تا آن كه جنگ جمل برپا شد.
مسلمانان براى نخستين بار به جان هم افتادند و اين جنگ در پايان به شكست سپاه عايشه، طلحه و زبير كه در تشويق به كشتن عثمان نقش بسيارى داشتند، انجاميد.
اما معاويه كه به طور عمد درباره عثمان كوتاهى ورزيد،[15] در مدعاى خود، با اين دستاويز، گوى سبقت را از اهل جمل هم ربود، تا آن جا كه بخش بزرگى از امّت را گمراه كرد و امور را چنان بر آنها مشتبه ساخت كه در جنگ صفين، بسيار قاطع و محكم در مقابل على عليه السلام ايستادند. صفين جنگى بود كه هر دو طرف را در آستانه نابودى كامل قرار داد؛ و بدترين پيامدها را در تاريخ زندگى امّت اسلامى تا به امروز بر جاى نهاد.
3- ضعف معنوى و روحى امّت
استمرار يافتن ضعف روحى امّت اسلامى نيز در اين جا به خوبى مشاهده مى شود.زيرا عثمان علاوه بر انحراف، حتى از روش ابوبكر و عمر، شمارى از بزرگان صحابه مثل ابوذر، عمار ياسر و عبدالله مسعود را تنها به جرم اين كه وى را به معروف امر و از منكر نهى كرده اند به شدت سركوب كرد و امّت اسلامى در طول اين مدت، حتى در مدينه با وجود صحابه فراوانى كه در آن جا حضور داشتند، براى جلوگيرى از ستمى كه به آنان مى رسيد، يا دست كم ابراز نارضايتى از اين كار، كوچكترين اقدامى نكردند.
با آن كه صحابه از منزلت ابوذر آگاه بودند، هنگام رفتن وى به تبعيدگاه ربذه نه تنها جز على، حسن و حسين عليهم السلام و عقيل و عبدالله بن جعفر و عمار ياسر هيچ كس براى خداحافظى او نيامد، بلكه امّت اسلامى براى اطاعت از فرمان عثمان روابطشان را نيز با او قطع كردند.
عمار بن ياسر، هنگام خداحافظى با ابوذر با اشاره به سستى اى كه امّت اسلامى بدان دچار شده بودند گفت: مردم را از بازگو كردن گفتار تو چيزى جز دلبستگى به دنيا و ترس از مرگ باز نداشت.[16]
دراين جا نيز ديده مى شود قيام عمومى اى كه به منظور ابراز نارضايتى نسبت به انحراف هاى عثمان برپا شد ند تنها در سال 35 هجری، يعنى حدود سه سال پس از درگذشت ابوذر در ربذه (به سال 32 ه) و دو سال پس از تبعيد برگزيدگان كوفه و بصره به وسيله عثمان به سرزمين شام روى داد.
منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله جریان نفاق و نقش آن در حادثه عاشورا
تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی
[1] البدايه والنهايه، ج 8، ص 133.
[2] تاريخ الطبرى، ج 4، ص 344.
[3] شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 306.
[4] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 106.
[5] ثورة الحسين عليه السلام، ظروفها الاجتماعيه وآثارها الانسانيه، ص 29.
[6] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 62- 63.
[7] تاريخ الطبرى، ج 3، ص 294.
[8] عقد الفريد، دار الكتاب العربى، بيروت، لبنان، ج 4، ص 281.
[9] شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 390.
[10] تاريخ الطبرى، ج 3، ص 279.
[11] ر. ك. كتاب معالم الفتن، ج 1، ص 433- 438.
[12] ر. ك. مروج الذهب، ج 2، ص 331- 333.
[13] ر. ك. تاريخ الطبرى، ج 3، ص 426.
[14] نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 235، خطبه شماره 164.
[15] ر. ك. تاريخ الطبرى، مؤسسة الاعلمى، بيروت، لبنان، ج 3، ص 402؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 170.
[16] شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 355.