در صحيح مسلم ، مصنف عبدالرزاق ، مسند احمد بن حنبل ، سنن بيهقى و ديگر منابع مهم اهل سنت از جابر بن عبدالله آمده است كه گفت :ما در روزگار پيامبر خدا (ص ) و خلافت ابوبكر، با يك مشت خرما و آرد براى چند روز ازدواج موقت مى كرديم ، تا اينكه عمر به خاطر عمرو بن حريث آن را ممنوع كرد.
(صحيح مسلم ، باب نكاح المتعه ، ح 1405، ص 1023؛ و در شرح نووى ، ج 9، ص 183؛ مصنف عبدالرزاق ، ج 7، ص 500 كه در آن آمده است : در روزگار پيامبر؛ سنن بيهقى ، ج 7، ص 237، باب ما يجوز ان يكون مهرا؛ مسند احمد، ج 3، ص 304 كه گفته تا آخر عمر ما را نهى كرد؛ و به صورت فشرده در تهذيب التهذيب ، ضمن شرح حال موسى بن مسلم ، ج 10، ص 371؛ فتح البارى ، ج 11، ص 76؛ زادالمعاد، ج 1، ص 205؛ كنزالعمال ، ج 8، ص 293.)
عبدالرزاق در مصنفش از قول عطاء از جابر آورده است كه او گفت :ما در زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر ازدواج موقت مى كرديم . تا اينكه در اواخر خلافت عمر، عمرو بن حريث زنى را به متعه گرفت ، جابر نام آن زن را برده ، ولى من آن را فراموش كرده ام . آن زن از عمرو باردار شد و خبر آن به عمر رسيد. پس عمر آن زن را احضار كرد و حقيقت را از او جويا شد. آن زن هم موضوع را با وى در ميان نهاد و اعتراف كرد. عمر از او پرسيد: چه كسى گواه بر ماجرا بوده است ؟ عطاء گفت : نمى دانم كه گفت مادرم و يا سرپرستم كه عمر پرسيد: غير از اين دو نفر كسى ديگر نبود؟! زيرا از اين مى ترسيد كه نكند حيله اى در كار باشد) مصنف عبدالرزاق ، ج 7، ص 496-497، باب المتعة .)
و در روايتى ديگر جابر گفته است : عمرو بن حريث از كوفه آمد و با كنيزكى آزاد شده ازدواج موقت كرد. آن زن باردار شد. پس او را به نزد عمر بردند. عمر از او ماجرا را پرسيد و آن زن گفت : عمرو بن حريث با من ازدواج موقت كرده است . عمر از فرزند حريث مساله را جويا شد، او هم به آن اعتراف كرد كه كار پنهانى نكرده است . پس عمر پرسيد همين يك مورد است ؟ زيرا كه اين داستان هنگامى رخ داده بود كه عمر آن را ممنوع كرده بود(مصنف عبدالرزاق ، ج 7، ص 500؛ فتح البارى ، ج 11، ص 76)
و در روايتى ديگر از محمد بن الاسود مى خوانيم كه عمرو بن حوشب با دوشيزه اى از قبيله بنى عامر بن لؤى ازدواج موقت كرد. آن زن باردار شد و ماجرا را به عمر گزارش دادند. عمر آن زن را احضار كرد و از او موضوع را جويا شد. آن زن عمرو بن حوشب را معرفى كرد. عمر مساله را از عمرو پرسيد، او هم اعتراف كرد. آنگاه از او پرسيد چه كسى بر اين مورد گواه تو است ؟ راوى مى گويد نمى دانم گفت : مادر يا خواهر، و يا برادر و مادرش كه عمر ناراحت شد و بر منبر رفت و گفت : چه پيش آمده كه مردها دست به ازدواج موقت مى زنند و بر كارشان گواه عادل نمى گيرند و آن را آشكار نمى سازند؟! بعد از اين ، مرتكب چنين كارى را حد مى زنم ! راوى مى گويد كسانى كه پاى منبر عمر و سخنان او نشسته بودند اين مطالب را گفته اند و مردم هم از آنها گرفته اند (مصنف عبدالرزاق ، ج 7، ص 500-501 البته به نظر مى آيد عمرو بن حوشب ، تحريف عمرو بن حريث باشد)
همچنين در كنزالعمال به نقل از ام عبدالله ، دختر خيثمه ، آمده است كه مردى از شام بر او وارد شد و گفت : تمناى همخوابگى مرا سخت آزار مى دهد، مرا براى ازدواج موقت به بانويى راهنمايى كن . ام عبدالله او را به بانويى معرفى كرد و او هم با وى شرط و قرار گذاشت و عدولى چند بر ازدواجشان گواه گرفت . آن دو مدتى را با يكديگر گذرانيدند و در آخر از هم جدا شدند. خبر به عمر بن خطاب رسيد و كسى را به دنبال او فرستاد و پرسيد: چنين اتفاقى رخ داده است ؟ ام عبدالله گفت : آرى . عمر گفت : هنگامى كه آن مرد بازگشت ، مرا خبر كن . و منهم چنان كردم و عمر او را احضار كرد و پرسيد: چرا چنين كارى را مرتكب شدى ؟ آن مرد گفت : من اين كار را در زمان پيغمبر هم انجام داده ام و آن حضرت تا زنده بود ما را از انجام آن منع نكرد. و در حكومت تو نيز چنين كردم و ممنوعيتى از تو نشنيدم . عمر گفت : به خدايى كه جانم در دست اوست سوگند اگر با اطلاع از نهى من چنين كارى را كرده بودى سنگسارت مى كردم تا زنا از نكاح باز شناخته شود (كنز العمال ، ج 8، ص 294)
در مصنف عبدالرزاق از قول عروة آمده است كه ربيعة بن امية بن خلف ، با بانويى قابله از قابله هاى مدينه ، كه صالح و خوشنام بود، به گواهى دو زن ، كه يكى از ايشان خوله دختر حكيم بود، ازدواج موقت كرد و هنوز از ازدواج ايشان چيزى نگذشته بود كه آن دختر حامل شد، و خوله خبر به عمر برد. عمر با شنيدن اين خبر، خشمگين شد و برخاست و در حالى كه گوشه ردايش روى زمين كشيده مى شد، بر منبر رفت و گفت : به من گزارش داده اند كه ربيعة بن اميه با قابله اى از قابله هاى مدينه به گواهى دو زن دست به ازدواج موقت زده است . اگر پيش از اين مى دانستم ، او را سنگسار مى كردم (مصنف عبدالرزاق ، ج 7، ص 503؛) و روایات دیگر…
نقد بدعت عمر در تحریم ازدواج موقت:
در رواياتى كه گذشت ، ديديم كه صحابه متفق بودند آيه فما استمتعتم به منهن …درباره ازدواج موقت نازل شده و پيامبر خدا (ص ) به آن فرمان داده است و آنها هم در زمان خلافت ابوبكر و نيمى از خلافت عمر، حتى با مشتى آرد و خرما ازدواج موقت مى كردند، تا اينكه عمر آن را به خاطر مساله اى ، كه به وسيله عمرو بن حريث روى داده بود، نهى كرد.
همچنين ديديم كه ازواج موقت در زمان عمر، پيش از آنكه آن را ممنوع كرده باشد، معمول و رايج بود و به طورى كه از برخى از روايات گذشته برمى آيد، عمر نكاح متعه را بتدريج تحريم كرده و آن را با سختگيرى در امر شهود بر ازدواج موقت و اينكه بايد عدول مؤمنان بر آن گواه باشند، آغاز و در آخر آن را اكيدا منع كرد؛ تا آنجا كه گفت اگر با نهى من چنين كارى صورت بگيرد، سنگسار مى كنم و پس از اين اخطار بود كه ازدواج موقت در جامعه اسلامى امرى حرام اعلام شد، و خليفه نيز بر اين تصميم تا پايان دوره خلافتش پاى فشرد، و نصيحت مشفقان هم در او سودى نبخشيد.
طبرى درباره سيره و رفتار عمر، به نقل از قول عمران بن سواده آورده است كه او روزى وی را خواست تا به خدمت خليفه آيد. و چون عمر او را پذيرفت . گفت :
– قصد دارم كه تو را نصيحت و راهنمايى كنم . عمر گفت :
– به ناصح مشفق ، بامدادان و شامگاهان خوشامد مى گوييم . عمران گفت :
– امت تو را در چهار مورد سرزنش مى كنند. عمر شگفت زده ، سر تازيانه را به زير چانه و دنباله آن را بر روى ران خود نهاد و از عمران پرسيد:
– بگو ببينم آنها كدامند؟ عمران پاسخ داد:
– مى گويند تو انجام عمره را در ماههاى ويژه حج ممنوع كرده اى ، كارى را كه رسول خدا (ص ) و ابوبكر نكرده ، آن را حلال و روا مى دانستند. عمر گفت :
– آرى حلال و رواست . و اگر مردم عمره را در ماههاى ويژه حج به جا آورند همان را بجاى حجشان كافى مى دانند و مكه نمايانگر عظمت خداست در آن صورت در بقيه ايام سال از حاجيان خالى مى ماند و من درست فكر كرده ام و كارم ايرادى ندارد. عمران گفت :
– مى گويند كه تو ازدواج موقت را حرام كرده اى ؛ در صورتى كه خداوند آن را روا دانسته ، و ما با مشتى خرما عقد مواصلت مى بستيم و پس از سه روز از يكديگر جدا مى شديم . عمر گفت :
– رسول خدا (ص ) آن را در زمان ناچارى و ضرورت حلال كرده بود. اينك پس از گذشت آن ايام و پيش آمدن دوره فرخى و وفور نعمت خبر ندارم كه كسى از مسلمانان چنان كرده ، به ازدواج موقت روى آورده باشد. امروز هم هر كس كه بخواهد مى تواند با مشتى خرما عقد دائم كند و پس از سه روز با طلاق از همسرش جدا شود. پس اين كارم نيز درست است.( تاريخ طبرى ، ج 5، ص 32، باب شى ء من سيره ، ضمن حوادث سال 43 هجرى)
بهانه عمر در تحريم ازدواج موقت ، با اين بيان كه زمان پيامبر خدا روزگار اضطرار و ناچارى مسلمانان و بر عكس ، روزگار خلافت ايشان ، دوره رفاه و فراخى بوده است ، بيشتر روايات حاكى از اين است كه چنان ازدواجهايى در زمان پيامبر خدا (ص ) و با موافقت آن حضرت در جنگها و مسافرتها صورت مى گرفته و فرقى با زمان پيغمبر و دوره خلافت ايشان و يا زمان ما و حتى تا آخر دنيا نداشته و نخواهد داشت .
از طرفى ، آدمى از دير باز و از زمانى كه بر اين كره خاكى پيدا شده ، گهگاه دست به مسافرت زده و هفته ها و ماهها و احيانا سالها از خانواده و همسرش دور مانده است . حالا اگر مردى ناگزير از مسافرت و جدا شدن از همسر و خانواده اش شد، در اين صورت با غريزه جنسى خودش چه بايد بكند؟ آيا – مثلا – مى تواند كه غريزه خود را در خانه اش جا بگذارد، تا پس از بازگشتنش بار ديگر آن را مورد استفاده قرار دهد، و يا اينكه غريزه از او جدا شدنى نبوده ، در سفر و حضر، همواره با او خواهد بود، كه در اين حال و عدم مفارقت غريزه از او، آيا مى تواند از آن چشم بپوشد و در طول مسافرتش از تحريكات آن در امان خواهد بود؟
اگر فرض كنيم كه چنين چيزى در ميان برخى از مردان ، آن هم به صورت بسيار نادر پيدا شود كه بتواند خود نگهدار باشد، آيا همه مردان مى توانند اين گونه باشند و يا غالبا مقهور نيروى غريزه خواهند شد؟ و اين دسته كه بى گمان اكثريت را تشكيل مى دهند، اگر در ميان جامعه اى باشند كه آنها را از ارضاى غرايزشان بازداشته و از آنها مى خواهد كه بر خلاف فطرت و مقتضاى طبيعتشان رفتار كنند، تكليفشان چيست و چه بايد بكنند؟ آيا راهى بجز خيانت و نواميس اجتماع برايشان باقى مى ماند؟! و اسلام كه براى هر مشكلى راه حلى مناسب نشان داده ، آيا اين مشكل فطرى را بدون راه حل رها كرده است ؟ نه ، بلكه براى اين مشكل ، ازدواج موقت را مقرر داشته است كه بنا به فرمايش امير مومنان على بن ابى طالب (ع ) اگر عمر ازدواج موقت را نهى نكرده بود، جز بخت برگشته پليد، كسى ديگر مرتكب زنا نمى شد.
گذشته از اين ، آنچه را در اين مورد گفتيم ، تنها به شخص مسافر دور از وطنش و مساله سفر و مسافرت مربوط نمى شود، بلكه ممكن است براى انسان ، چه زن باشد و چه مرد، در ميهنش نيز اوضاع و احوالى پيش آيد كه او را از ازدواج دائم باز دارد. در چنين حالتى كه آدمى تا سالها قادر به ازدواج دائم نيست بايد چه كند؟ آيا جز رو آوردن به ازدواج موقت ، چاره ديگرى هم دارد؟ چنين آدمى را چاره چيست ، در حالى كه قرآن با صراحت به او اخطار مى كند كه : و لا تواعد و هن سرا. يعنى پنهانى باز زنان قرار و مدار مگذاريد. و يا: غير متخذات اخدان . يعنى دوست پسر يا دختر نگيريد و خود را به فحشا آلوده نسازيد.
اما پيشنهادى را كه عمر ارائه مى دهد كه با تبديل ازدواج موقت به ازدواج دائم و جدا شدن زن و مرد از هم پس از سه روز، آن هم با اجراى صيغه طلاق ، مشكل ياد شده حل خواهد شد، از دو صورت خارج نيست : يا چنين ازدواجى با علم و اطلاع زوجين و موافقت هر دوى آنها صورت گرفته ، كه خوب ، اين همان ازدواج موقت است و نه دائم ! يا اينكه اين طور نيست و مرد قصد دارد پس از سه روز، از زن جدا شود و نيت خودش را از او پنهان داشته و در حقيقت به او نيرنگ زده و توهين كرده است . زيرا وى قرار ازدواج دائم نهاده و نيت جدا شدنش را از او پنهان داشته است . در چنين حالتى ديگر چه اعتمادى براى زنان و بستگان ايشان در ازدواجهاى دائم باقى مى ماند؟
و دست آخر، از خلال اين گفتگو، و يا هر روايتى كه حكايت از گفتگوى عمر در اين مورد مى كند، با اندكى دقت معلوم مى شود كه تمام رواياتى كه از پيامبر خدا (ص ) درباره تحريم عمره تمتع و ازدواج موقت و ممنوعيت آنها آمده و كتابهاى معتبر و وزين حديث و تفسير پيروان مكتب خلفا را پر ساخته و زينت بخش صفحات آنها گرديده ، همه و همه پس از گذشتن دوران زمامدارى عمر ساخته و پرداخته شده اند! زيرا اگر در زمان حكومت عمر حتى يك نفر از اصحاب پيامبر خدا (ص ) وجود مى داشت كه فقط يك حديث از رسول خدا (ص ) مى آورد كه سياست عمر را در تحريم عمره تمتع و يا ازدواج موقت تاييد كند، موردى براى پنهان كردن آن حديث و جلوگيرى از انتشار آن وجود نداشت تا خليفه ناگزير باشد براى به كرسى نشاندن حرفش بخروشد و مخالفين فرمانش را تهديد كند كه اگر بر خلاف دستورم رفتار شود، متخلف را بسختى مجازات خواهم كرد!
اگر عمر در سراسر مدت زمامداريش فقط به يك حديث از پيامبر خدا (ص ) دست مى يافت كه تاييد كننده سياستش باشد، به اعمال خشونت و تهديد و سختگيرى هرگز نيازى پيدا نمى كرد. ولى دوران خلافت عمر با همين سختگيريها به پايان رسيد، در حالى كه مخالفين با سياست و فرمانهاى او جرات اظهار نظر و نفس كشيدن هم نداشتند، و حتى از ترس خليفه قادر به نقل حديث پيامبر خدا (ص ) هم نبودند.
اين سختگيرى و شدت عمل ، تا نيمه اول خلافت خليفه سوم عثمان ادامه داشت و با گذشت زمانى چنين طولانى ، فرمانها و اجتهادهاى خلفا در جامعه اسلامى جايى مخصوص بازكرد و آرام آرام قوانين و سنتهاى جديد از نسل قديم به نسل جديد و جوان سپرده شد و اينان نيز به نوبه خود از ديدگاه سياست مقام خلافت ، اسلام و مقررات نهاده آن را نگريستند، و آن را چنانكه دستگاه خلافت مى خواست و انتشار مى داد و تعريف مى كرد، شناختند.
منبع:پرسمان