در روند وقايع نهضت حسينى مجموعه اى از وقايع ديده مى شود كه عبرت آميز و پرسش برانگيز است. از بارزترين اين وقايع خروج امام عليه السلام از مكه در روز ترويه است.
مورخان و محققان و فقيهان در اين باره ديدگاه هايى دارند كه سه مورد آن را در اينجا نقل مى كنيم. قول نخست از علامه مجلسى، قول دوم از شيخ شوشترى و سوم از سيد مرتضى است؛
شرح علامه مجلسى
علامه مجلسى در بحار الانوار مى نويسد: در كتاب «امامت» و كتاب «الفتن» اخبار بسيارى نقل شده دال بر اين كه همه امامان عليهم السلام مأموريت هاى ويژه اى داشتند كه در صحيفه هاى آسمانى نازله بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته شده بود؛ و اين شايسته نيست كه احكام مربوط به آنها را با معيارهاى احكام خودمان بسنجيم. زيرا بر وضعيت پيامبران آگاهيم و مى دانيم كه بسيارى از آنها به تنهايى ميان هزاران تن از كافران مبعوث مى شدند و آنان را به دين خودشان فرامى خواندند و نسبت به سختى ها و شكنجه و حبس ها و قتل ها و در آتش افتادن ها و امثال آن نيز بى اعتنا بودند.
در چنين مواردى اعتراض به پيشوايان دين شايسته نيست. زيرا عصمتشان با دلايل و روايت هاى متواتر- كه جاى اعتراض ندارد- ثابت شده است. بلكه بر ما واجب است تا در آنچه از آنان صادر مى شود تسليم باشيم.
علاوه بر اين چنانچه آن گونه كه شايسته است به موضوع بنگريم، درمى يابيم كه امام حسين عليه السلام جان را فداى دين جد خويش كرد؛ و پايه هاى حكومت بنى اميه پس از شهادت وى به لرزه درآمد؛ و كفر و گمراهى شان پس از رسيدن آن حضرت به اين فيض الهى براى مردم آشكار گشت. چنانچه امام عليه السلام با بنى اميه از در مسالمت مى آمد و آنان را به حال خودشان وامى گذاشت، حكومتشان را تقويت مى كرد و كار بر مردم مشتبه مى شد؛ و چيزى نمى گذشت كه نشانه هاى دين كهنه و آثار هدايت مندرس مى گشت.
علاوه بر اين در روايت هاى پيشين روشن گشت كه بيم كشته شدن موجب شد كه از مدينه به مكه بگريزد و از آنجا نيز وقتى گمان قوى برد كه در پى قتل و ترورش هستند بيرون آمد. تا آنجا كه براى آن بزرگوار امكان اتمام حج هم فراهم نيامد. از اين رو از حرم خدا بيرون آمد و ترسان و نگران از مكه خارج گشت؛ و آن ملعون ها عرصه را بر او تنگ كرده و همه راه هاى فرار را به رويش بسته بودند.
در كتاب معتبرى خواندم كه يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را در رأس لشكرى انبوه فرستاد و رياست مراسم حج را به او داد و او را بر همه حاجيان امارت بخشيد؛ و در نهان وى را سفارش كرد كه حسين را دستگير كند و اگر نتوانست، او را ناگهانى به قتل برساند.
در همين سال سى تن از شيطان هاى بنى اميه را پنهانى با حاجيان همراه ساخت و فرمان داد كه در هر صورت حسين را بكشند. حسين عليه السلام نيز با آگاهى از اين موضوع از احرام حج بيرون آمد و آن را به صورت عمره مفرده به جاى آورد.
روايت شده است كه چون محمد حنفيه حسين عليه السلام را از رفتن به كوفه منع كرد، حضرت فرمود:
«برادرم، به خدا سوگند كه اگر به درون لانه هر جنبنده اى از جنبندگان روى زمين بروم مرا بيرون مى آورند تا بكشند.»[1]
بنابراين چنانچه امام عليه السلام با بنى اميه از در آشتى در مى آمد و با آنها بيعت هم مى كرد، باز به خاطر شدت دشمنى و گستاخى، وى را به حال خود نمى گذاشتند و با هر حيله ممكن ترورش مى كردند و از سر راه برمى داشتند. در آغاز هم از آن رو به ايشان پيشنهاد بيعت دادند كه مى دانستند با آنها موافقت نخواهد كرد. مگر نديديم كه چگونه مروان حكم پيش از ارائه پيشنهاد بيعت به امام عليه السلام به والى مدينه پيشنهاد قتل حضرت را داد. مگر اين ابن زياد ملعون نبود كه مى گفت: به او پيشنهاد كنيد كه به فرمان ما گردن نهد، سپس درباره اش تصميم مى گيريم. مگر نديديم كه چگونه مسلم را نخست امان دادند و بعد كشتند!
اما معاويه با نهايت دشمنى و كينه اى كه نسبت به اهل بيت عليهم السلام داشت، فردى باهوش، زيرك و با اراده بود و مى دانست كه آشكارا كشتن شان موجب روى گرداندن مردم از وى و از دست رفتن حكومت و قيام مردم مى شود. از اين رو با آنان مدارا مى كرد.
به همين دليل امام حسن با او صلح كرد و امام حسين عليه السلام نيز متعرض او نشد. او پسر ملعونش را نيز سفارش مى كرد كه متعرض حسين عليه السلام نشود زيرا مى دانست كه اين كار موجب از دست رفتن حكومت خودش مى گردد ….[2]
تحليل شيخ جعفر شوشترى
شيخ شوشترى درباره راز پافشارى امام بر ترك مكه در ايام حج و رفتن به سوى عراق، سخنى ژرف دارد و مى گويد:
«امام حسين عليه السلام دو وظيفه داشت: واقعى و ظاهرى.
وظيفه واقعى او را وادار ساخت تا به شهادت تن دهد و آگاهانه زنانش را در معرض اسارت و كودكانش را در معرض كشتار قرار دهد. دليلش هم اين بود كه سركشان بنى اميه معتقد بودند كه آنها بر حق و على و فرزندان و شيعيانش بر باطل اند.[3] تا آنجا كه دشنام بر وى را از اجزاى نماز جمعه قرار دادند. كار به جايى رسيد كه يك تن از آنان لعن خطبه جمعه را فراموش كرد و چون در سفر به ياد آورد قضايش را انجام داد؛ و مسجدى ساختند و نام آن را «مسجد الذكر» گذاشتند. چنانچه حسين عليه السلام با يزيد بيعت مى كرد و كار را به او مى سپرد ديگر از حق نشانى نمى ماند. زيرا بسيارى از مردم هم پيمانى حضرت با بنى اميه را نشان صحت نظر و نيكى سيرتشان تلقى مى كردند. اما پس از جنگ حسين عليه السلام با آنان و به خطر افكندن وجود مقدس خود و عيال و كودكانش و آن بلاهايى كه بر سرشان آمد براى مردم روزگار خودش و نسل هاى آينده، شايستگى او براى حكومت و گمراهى كسانى كه او را مورد ستم قرار دادند روشن گشت.
اما وظيفه ظاهرى امام عليه السلام حكم مى كرد كه با هر وسيله ممكن در حفظ جان خود و فرزندانش بكوشد، ولى ميسر نشد. آنان دنيا را بر او تنگ كردند. يزيد به والى مدينه فرمان قتل وى را داد و امام ترسان و بيمناك از مدينه بيرون آمد و به حرم الهى كه جاى امن ترسانده شدگان و پناهگاه پناه جويان است رفت. باز هم در صدد برآمدند كه اگر به پرده كعبه هم آويخته باشد او را دستگير كنند يا به قتل برسانند. از اين رو به ناچار احرامش را عمره مفرده قرار داد و حج تمتع را ترك گفت. سپس رهسپار كوفه گشت چرا كه با او مكاتبه و بيعت كرده بودند و با تأكيد و اصرار خواسته بودند كه نزدشان برود و آنان را از شر اموى ها برهاند. وظيفه ظاهرى او را ملزم مى ساخت كه براى اتمام حجت با آنان موافقت كند تا در روز قيامت عذرى نداشته باشند و نگويند ما به او پناه برديم و از ستم ستمگران فرياد دادخواهى برآورديم، ولى او ما را به تفرقه متهم ساخت و به داد ما نرسيد. گذشته از اين، چنانچه نزد كوفيان نمى رفت، در حالى كه عرصه زمين فراخ خدا را بر او تنگ كرده بودند بايد كجا مى رفت؟ و اين تفسير سخن وى به محمد حنفيه است كه فرمود: «چنانچه به لانه هر جنبنده اى از جنبندگان روى زمين داخل شوم، مرا بيرون مى آورند تا بكشند!»[4]
بدون شك مطالب مطرح شده از سوى شيخ شوشترى، به ويژه توجه به اين نكته كه امام دو وظيفه دارد، يكى ظاهرى و يكى باطنى كه در طول يكديگرند و باهم منافاتى ندارند، دقيق است. او جزئيات اين ديدگاه را كه نخستين بار به وسيله خود او مطرح شد به خوبى روشن ساخت. ولى پذيرش اين بخش از سخن وى كه مى گويد: «چنانچه حضرت نزد كوفيان نمى رفت، در حالى كه عرصه زمين فراخ خدا را بر او تنگ كرده بودند، بايد كجا مى رفت؟»، دشوار است. زيرا از بيشتر روايت هاى تاريخى چنين برمى آيد كه امكان رفتن به يمن و يا جاهاى ديگر براى آن حضرت وجود داشت. چنان كه محمد بن حنفيه به ايشان گفت:
«به مكه برو، اگر آنجا را مطمئن يافتى كه به مقصد خويش رسيده اى و اگر چيزى جز اين بود به سرزمين يمن برو. زيرا كه مردم يمن ياران جدّ و پدر تواند. آنان از همه مهربان ترند و دل هاشان رئوف تر است و سرزمينشان از هر جاى ديگر گسترده تر است.
اگر آنجا را مطمئن يافتى كه به مقصود خويش رسيده اى وگرنه راه ريگستان ها و دره ها را در پيش گير و از شهرى به شهر ديگر برو، تا ببينى كه كار مردم به كجا مى كشد و خداوند ميان ما و قوم تبهكار داورى كند.»[5]
طرماح نيز به آن حضرت گفت: «اگر مى خواهى كه در سرزمينى فرود آيى كه خداوند تو را بدان وسيله حفظ كند تا در كار خويش بينديشى و روشن شود كه چه مى خواهى بكنى، بيا تا شما را در كوه بلندمان به نام «أجأ» ببرم و با تو حركت كنم تا شما را در «قُرَيّه» جاى دهم.»[6]
و در نقل ديگرى آمده است: «چنانچه اراده قطعى براى جنگ دارى در أجأ فرود آى كه كوهى است بلند و به خدا سوگند كه هرگز تا كنون خوار نشده ايم و همه قبيله ام تو را يارى مى دهند و تا در ميانشان باشى از تو دفاع مى كنند».[7]
بنابر اين در اين مورد واقعيت امر آن گونه كه شيخ شوشترى مى گويد، كه امام هنگام رفتن از مكه پناهگاهى جز كوفه نداشت، نيست.
علاوه بر آنچه علامه مجلسى و شيخ شوشترى گفته اند، شايد درست تر اين باشد كه بگوييم: قصد امام رهيدن از قتل در مدينه و به ويژه در مكه بود، زيرا با كشته شدن او انقلاب در نطفه خفه مى شد و حرمت خانه خدا مى شكست. چنان كه خود حضرت مى فرمايد: «اى برادر ترسيدم كه يزيد بن معاويه مرا غافلگيرانه در حرم بكشد؛ و من كسى باشم كه حرمت اين خانه به وسيله او مباح گردد». [8] زيرا در اين صورت، امويان در همه اين موارد نسبت به آنچه بر سر امام مى آمد خواه در مدينه يا در مكه و يا در راه، خود را بى گناه قلمداد مى كردند؛ و به اين وسيله قالب و ظاهر دينى حكومتشان را حفظ مى كردند. يا آنكه مصيبت بزرگترى درست مى شد و خود امويان در مقام خونخواهى امام برمى آمدند و كسى را كه خود به او فرمان كشتن حضرت را داده بودند، مى كشتند. يا بى گناهى را متهم مى كردند و به قتل مى رساندند؛ و با اين ادعا كه صاحب خون امام هستند و قصد گرفتن انتقام وى را دارند، مردم را مى فريفتند. در نتيجه مردم فريبشان را بيشتر مى خوردند و دوستى شان نسبت به آنها زيادتر مى گشت و تظاهر به ديندارى آنان و التزامشان به احكام اسلامى را تأييد مى كردند. كه در اين صورت مصيبت وارده بر اسلام و امت اسلامى دردناك تر و تلخ تر مى گشت. از آنجا كه امام مى دانست كه چنانچه بيعت نكند كشته مى شوند، كوشيد تا در زمان و مكان و با كيفيتى كه خود بر مى گزيند و طرحش را مى ريزد، امّا دشمن اجرا مى كند، كشته شود. آن حضرت با منطق شهيد فاتح مى كوشد تا شهادتش در سرزمينى كه خود انتخاب مى كند تحقّق يابد، تا دشمن نتواند قتلگاه ايشان را پنهان كند و در نتيجه اهداف مورد نظر و نهفته در پس اين قتل كه عمق جان امّت را تكان مى دهد و در راستايى كه خود حسين عليه السلام خواسته است به حركت درآورد، در نطفه خفه شود. نيز آن حضرت كوشيد تا آن رويدادهاى فاجعه آميز در روز روشن و نه در تاريكى شب جريان يابد، تا گواهان بيشترى بر آن شاهد باشند و دشمن نتواند بر اين وقايع دردناك پرده بيندازد و سرپوش بنهد. اين همان هدف نهفته در پس عامل تبليغاتى است كه امام عليه السلام عصر تاسوعا از دشمن مى خواهد كه تا بامداد عاشورا به وى مهلت دهند.[9] دقت كنيد!
گفتار سيد مرتضى
سيد شريف مرتضى- اعلى الله مقامه- درباره راز پافشارى امام عليه السلام بر رفتن به كوفه، نظرى شگفت انگيز دارد؛ او مى گويد: «اگر گفته شود: دليل خروج امام عليه السلام با خاندان و عيالش از مكه به سوى كوفه، در حالى كه دشمنان وى بر آن شهر مسلط بودند و آزادانه از سوى يزيد فرمان مى راندند و امر و نهى مى كردند. چه بود؟ او كه رفتار كوفيان را با پدرش ديده بود و مى دانست كه اينان نامردمانى خيانت پيشه اند، چگونه بازهم با نظر همه نصيحتگرانى كه مخالف بيرون رفتن وى بودند مخالفت ورزيد؟ ابن عباس كه به كشتن او يقين داشت اشاره كرد كه از رفتن چشم بپوشد؛ و پسر عمر هنگام خداحافظى با وى گفت: به خداى مى سپارمت اى كشته شونده»! و ديگر موارد …
پاسخ اين است كه مى گويم: مى دانيم كه هرگاه امام ظن قوى ببرد كه با انجام كارى به حق خويش مى رسد و وظيفه اى را كه عهده دار است به جا مى آورد، انجام آن فعل بر او واجب مى شود، گرچه در آن كار نوعى مشقت قابل تحمل هم وجود داشته باشد. سرور ما اباعبدالله نيز هنگامى به كوفه رفت كه از سوى مردم مطمئن شد و از آنان عهد و پيمان گرفت. آنان به طور دلخواه و نه از سر اجبار؛ و آغازگرانه و نه اجابت كننده با او مكاتبه كردند. مكاتبه به وسيله بزرگان، اشراف و قاريان در دوران معاويه و پس از برقرارى صلح ميان او و حسن عليه السلام انجام شد؛ و آن حضرت آنچه را كه واجب بود در پاسخ آنان نوشت.
بار ديگر پس از رحلت امام حسن عليه السلام و در دوران معاويه با وى مكاتبه كردند؛ و امام به آنان وعده داد و اميدوارشان ساخت. ولى دوران معاويه دورانى دشوار بود و در چنان دوره اى كارى نمى شد كرد. پس از درگذشت معاويه بار ديگر مكاتبه را آغاز و ضمن اظهار فرمانبردارى خواست و تمايلشان را تكرار كردند. امام عليه السلام نيز پس از آن كه نيروى آنان را از يزيديان برتر ديد اين گمان قوى در او پديد آمد كه «رفتن واجب است؛ و آنچه انجام داد از روى اجتهاد و سبب جويى بر او متعين گشت. اين كه ممكن است برخى از مردم به وى خيانت كنند و حتى اهل حق در يارى او كوتاهى ورزند و آن امور شگفت انگيز روى دهد، در محاسبات وى نگنجيده و مسلم بن عقيل هنگام ورود به كوفه از بيشتر ساكنانش بيعت گرفته بود …».[10]
گفتار سيد شريف مرتضى بر مبناى اهل تسنن استوار است كه معتقدند امام نيز همانند ديگر مردم بر پايه گمان خويش عمل مى كند و به خاطر اجتهادش پاداش مى گيرد، خواه به خطا رفته باشد و يا به صواب؛ جز اين كه پاداش او بر انتخاب صواب بيشتر است. امام از آغاز بر سرنوشت خود آگاه نبود! و به سبب نامه هاى كوفيان قيام كرد.
چنين به نظر مى رسد كه دليل اين پاسخ شريف مرتضى- كه خود يكى از متكلمان بزرگ شيعى است- به آن پرسش ها اين است كه مى خواهد عقل اهل سنت بغداد آن روز را كه اكثريت شهر را تشكيل مى دادند متقاعد سازد؛ وگرنه اين پاسخ با اعتقاد شيعه درباره امامت و اين كه ائمه با علم خدادادى، گذشته و حال و آينده را تا روز قيامت مى دانند مخالف است. علاوه بر اين روايت هاى فراوان حاكى از آن است كه امام عليه السلام از سرنوشت و شهادتش آگاه بود و حتى در دوران كودكى از اين موضوع خبر مى داد.
وانگهى قيام امام حسين عليه السلام و خوددارى از بيعت با يزيد به سبب نامه هايى كه كوفيان پس از مرگ معاويه برايش نوشتند نبود؛ زيرا قدر مسلم اين است كه اين نامه ها، پس از خوددارى امام از بيعت و قيام و بيرون آمدن از مدينه و ورود به مكه و پس از حدود چهل و پنج روز اقامت در آن شهر به وى رسيد.
عمره، تمتع يا مفرده
آيا امام عليه السلام احرامش را از عمره تمتع به عمره مفرده تغيير داد؟
يا اين كه چون مى دانست ستمكاران به زودى از اتمام حج وى جلوگيرى خواهند كرد از همان آغاز احرام مفرده بست؟
آنچه از ظاهر برخى متون تاريخى [11] و از صريح گفتار برخى مورخان برمى آيد اين است كه امام احرامش را از عمره تمتع به عمره مفرده تغيير داد.
ولى ظاهر و بلكه صريح برخى از نصوص صحيح حاكى از آن است كه امام عليه السلام از همان آغاز وارد عمره مفرده شد؛ و تغيير در احرام به كار نبوده است. اين نظر را فقيهانى همچون سيد محسن حكيم و آقاى خويى و آقاى سبزوارى پذيرفته اند و برخى مورخان هم به آن اشاره كرده اند.[12]
فقيهان مسأله حكم خروج از مكه را براى كسى كه به قصد عمره مفرده آمده و تا ماه ذى حجه در مكه مانده است، مورد بحث قرار داده اند. ابن براج گويد: چنانچه روز ترويه را درك كند واجب است كه حج به جاى آورد.[13] اين گفته از اقوال نادر است. صاحب جواهر قايل به استحباب شده است؛ به ويژه هنگامى كه زائر تا ماه ذى حجه اقامت كرده باشد و به خصوص اگر تا روز ترويه، يعنى هشتم ذى حجه در مكه مانده باشد.[14]
برخى از روايات هم كه مفادشان حرمت خروج است، با توجه به برخى روايات ديگر از جمله خبر يمانى كه مى گويد، امام حسين عليه السلام يك روز پيش از ترويه، در حالى كه احرام عمره بسته بود خارج شد، حمل بر كراهت شده اند.
در اينجا نخست برخى از روايات و سپس گفتار فقيهان را نقل مى كنيم:
1- كلينى: «على بن ابراهيم، از پدرش، ومحمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان از حماد بن عيسى از ابراهيم بن عمر يمانى نقل كرده اند كه چون از امام صادق عليه السلام درباره مردى كه در ماه هاى حج به عمره رفته و سپس به شهر و ديار خود بازگشته است پرسيده اند؛ فرمود: اشكالى ندارد؛ و چنانچه از آن سال به حج رود و سپس عمره مفرده به جاى آورد، خونى بر گردنش نيست. همان طورى كه حسين بن على عليهما السلام- در حالى كه به قصد عمره وارد شده بود- يك روز پيش از ترويه به عراق رفت.[15]
مفهوم اين روايت اين است كه امام حسين عليه السلام روز خروج از مكه حتى به احرام عمره هم محرم نبود، چرا كه روز ورود به مكه مكرمه احرام عمره بسته بود. دقت كنيد!
مجلسى در كتاب «المرآة» ازاين روايت به عنوان «حَسن» شبيه به «صحيح» يادكرده است.[16]
شيخ طوسى نيز اين روايت را در تهذيب از كلينى نقل كرده است، ولى با اين تفاوت كه در آن آمده است: «حسين در روز ترويه خارج شد».[17]
مجلسى در ملاذ الاخيار از اين روايت نيز تعبير حسن و صحيح كرده است.[18]
صاحب جواهر گفته است: «و در تهذيب آمده است: «در روز ترويه بيرون رفت»؛ و شايد اين روايت به دليل وجود روايت صحيح معاويه صحيح تر باشد …».[19]
2- كلينى: «على بن ابراهيم، از پدرش از اسماعيل بن مرار، از يونس، از معاوية بن عمّار نقل كرده اند كه گفت: به امام صادق گفتم: فرق تمتع گزار و عمره گزار در چيست؟
فرمود: متمتع با حج مرتبط است، اما عمره گزار چون از عمره فراغت يافت، هر جا بخواهد مى رود. حسين بن على در ذى حجه عمره به جاى آورد و در روز ترويه در حالى كه مردم به مِنا مى رفتند رهسپار عراق شد؛ و انجام عمره در ماه ذى حجه براى كسى كه قصد حج ندارد، بدون اشكال است.»[20]
مجلسى در «الملاذ» از اين روايت تعبير به مجهول كرده و گفته است: «شايد مقصود فرمايش امام، «وعمره به جاى آورد» عمره تمتع نيز باشد. چون انسان در صورت ناچارى جايز است كه حج را به عمره مفرده تبديل كند، همان طورى كه حسين بن على عليهما السلام انجام داد. احتمال هم دارد كه با آگاهى از اين كه نمى تواند حج به جاى آورد، نيت عمره مفرده كرده باشد؛ و احتمال دوم- كه خبر هم آن را تأييد مى كند- اظهر است.»[21]
بنابر اين مجلسى درباره اين خبر دو احتمال مى دهد:
يكم: تبديل عمره تمتع به عمره مفرده.
دوم: حضرت از همان آغاز نيت افراد كرده بود و تغييرى در كار نبوده است.
به اعتقاد مجلسى شايد احتمال دوم از احتمال اول قوى تر باشد، ولى در بحار بر احتمال نخست تصريح مى كند؛ و مى گويد: «در برخى از كتاب هاى معتبر ديده ام … [امام ] از احرام حج بيرون آمد و آن را عمره مفرده قرار داد.»[22]
وى اندكى پيش از اين در همين صفحه كتابش مى گويد: «و همچنين پس از بردن ظن قوى بر اين كه قصد قتل و ترورش را دارند، از مكه بيرون آمد. حتى براى آن حضرت- جان من و پدر و مادر و فرزندانم فدايش باد- ممكن نشد كه حج خويش رابه پايان برساند، در نتيجه از احرام بيرون آمد و ترسان و مراقب از مكه خارج شد …».[23]
گفتار برخى فقيهان
1- سيد محسن حكيم در مستمسك عروة الوثقى گويد: «… اما آنچه در برخى مقاتل آمده است كه امام عليه السلام عمره اش را عمره مفرده قرار داد- يعنى عمره اش تمتع بود و آن را به مفرده تبديل كرد- چيزى نيست كه در مقابل اخبار منقول از اهل بيت عليهم السلام پذيرش آنها درست باشد.»[24]
2- سبزوارى در مهذب الاحكام گويد: «… چنان كه به وسيله اين دو روايت- روايت يمانى و روايت معاوية بن عمار-، آنچه در برخى مقاتل آمده است مبنى بر اين كه حسين عليه السلام حج تمتع را به عمره مفرده تبديل كرد، از اعتبار ساقط مى شود. زيرا از ظاهر اين دو روايت چنين بر مى آيد كه حضرت از همان آغاز آهنگ حج نداشت، بلكه مى خواست عمره مفرده به جاى آورد؛ كه در اين صورت، وجهى براى تغيير باقى نمى ماند.»[25]
3- آقاى خويى در «معتمد العروة الوثقى» گويد: «بدون شك از اين دو روايت استفاده مى شود كه خروج حسين عليه السلام در روز ترويه، بر طبق قاعده بود و نه از روى ناچارى؛ و اين كار براى هر كسى، گرچه ناچار هم نباشد، جايز است. بنابر اين دو خبر- يعنى خبر يمانى و خبر معاويه- قرينه است براى تغيير اجبارى به تمتع و باقى ماندن بر حج هنگامى كه قصد حج در ميان باشد؛ ولى هنگامى كه اين قصد در ميان نباشد، ماندن در مكه تا ايام حج لازم نيست، و زاير مى تواند حتى در روز ترويه از مكه بيرون برود.»[26]
از چيزهايى كه اعتقاد به وقوع تغيير به عمره مفرده را تضعيف مى كند، قول مشهور عدم جواز تغيير عمره مفرده است. مرحوم پدرم قدس سره گويد: مشهور ميان اصحاب- رضوان الله عليهم- اين است كه هر كس در ماه هاى حج به قصد عمره تمتع وارد مكه شود، جايز نيست كه آن را به عمره مفرده تبديل كند؛ و نيز جايز نيست كه پيش از انجام حج از مكه بيرون رود؛ زيرا با حج مرتبط است. آرى ابن ادريس معتقد است كه حرام نيست و مكروه است؛ اما اخبار وارده اين نظر را مردود مى شمرد.[27]
همچنين اين كه چنانچه تغيير، ناشى از جلوگيرى و منع ظالم باشد، خروج از احرام شخص باز داشته شده از حج با قربانى كردن است، نيز اعتقاد به وقوع تغيير به عمره مفرده را تضعيف مى كند. چنان كه شهيد اول در «دروس»[28] و نيز شهيد ثانى در «مسالك» بدان اشاره كرده اند.[29]
بنابر اين ناگزير بايد عباراتى «كه از ظاهرشان تغيير بر مى آيد تأويل كرد؛ و معيار مورد استناد عبارت شيخ مفيد در ارشاد است كه مى گويد: «لأَنَّه لَمْ يتمكن من تمام الحج» (زيرا او نتوانست حج را كامل كند). اما نقل وارده در برخى كتاب ها كه آن حضرت عليه السلام «لم يتمكن من اتمام الحج» (نتوانست حج را به پايان برد)، متعلق به دوران بعد از كتاب ارشاد مفيد است؛ و شايد به سبب تصحيفى ناخواسته يا تصرفى خواسته و مبتنى بر عدم قائل شدن تمايز ميان «التمام» و «الاتمام» واقع شده باشد.
روز حركت امام حسین علیه السلام از مكّه مكرّمه
شيخ مفيد و نيز طبرى از قول ابومخنف نقل كرده اند كه روز خروج امام حسين عليه السلام از مكه به سوى عراق، هشتم ذى حجه بوده است: «سپس هشت روز گذشته از ذى حجّه، روز سه شنبه، روز ترويه، روزى كه مسلم بن عقيل در آن خروج كرد، از مكّه خارج شد» [30]؛ و اين قول مشهور است.
ولى مَزّى و ابن عساكر نوشته اند كه خروج حضرت از مكه در روز دوشنبه، دهم ذى حجه سال شصت بوده است: «پس در روز دوشنبه، دهم ذى حجه سال شصت همراه خاندان خود و شصت تن از بزرگان كوفه روانه عراق شد.»[31]
سيد بن طاووس گفته است: «امام حسين عليه السلام روز سه شنبه، سه روز گذشته از ذى حجه از مكه بيرون آمده بود».[32]
سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص گفته است: «حسين عليه السلام، در روز هفتم ذى حجه سال شصت از مكه بيرون آمد …»[33]
پوشيده نماند كه سخن درست و قطعى همان قول مشهور است. زيرا در نامه ارسالى آن حضرت براى اهل كوفه نيز آمده است:
«… من در روز سه شنبه هشت روز گذشته از ذى حجه، روز ترويه، به سوى شما حركت كردم …»[34]
ابن كثير در تاريخ خويش به نقل از زبير بن بكار از محمد بن ضحاك نقل مى كند كه حسين عليه السلام هنگام بيرون آمدن از مكه به سوى كوفه، بر در مسجد الحرام گذر كرد و گفت:
لا ذعرت السوام فى فَلق الصبح |
مغيراً ولا دُعيت يَزيدا |
|
يوم أعطى مخافة الموت ضيما |
والمنايا يرصدننى أن أحيدا[35] |
|
چارپايان را در سپيده دم با هجوم نترسانم و ديگر يزيدم نخوانند.
اگر، از بيم مرگ به ستم تن دهم و زير بار ذلت روم و خطر مرگ مرا از راه ببرد.
منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «تلاش های امام حسین علیه السلام در مکه»
تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی
[1] ر. ك. تاريخ طبرى، ج 3، ص 296 و 300.
[2] بحار الانوار، ج 45، ص 98- 100.
[3] قضيه آن طورى كه شيخ شوشترى مى گويد نيست، بلكه بنى اميه، حق و اهل آن يعنى محمد وآل محمد صلى الله عليه و آله را مى شناختند، اما از روى حسادت به اهل بيت به خاطر برترى اى كه خداوند آنان را بر جهانيان بخشيده بود، انكار كردند و دل هايشان به شك افتاد. از اين رو با هر نيرنگ و نيرويى كه داشتند در صدد منع حق برآمدند.
[4] خصائص الحسينيه، ص 83.
[5] الفتوح، ج 5، ص 22.
[6] تاريخ طبرى، ج 3، ص 308.
[7] مثير الاحزان، ص 39- 40.
[8] اللهوف، ص 27.
[9] ر. ك. جلد اول اين كتاب، گفتار در پيشگاه شهيد پيروز.
[10] بحار الانوار، ج 45، ص 96- 98، به نقل از تنزيه الانبياء سيد مرتضى.
[11] طبرسى گويد: «هنگامى كه حسين عليه السلام آهنگ رفتن به عراق كرد بر گرد خانه كعبه طواف نمود و سعى ميان صفا و مروه به جاى آورد و از احرام بيرون آمد؛ و آن را عمره قرار داد. زيرا از بيم آن كه در مكه دستگيرش كنند، نتوانست حج را به پايان برد …» (اعلام الورى، ص 230).
ابن فتال گويد: «و از احرام بيرون آمد و آن را به عمره مفرده تبديل كرد، زيرا نمى توانست حج را به پايان برد …» (روضة الواعظين، ص 177).
ظاهر اين دو قول حاكى از آن است كه امام عليه السلام نيت احرامش را از عمره تمتع به مفرده تغيير داد.
اما شيخ مفيد (ره) در (ارشاد، ص 218) گويد: عبارت «چون نمى توانست حج را كامل انجام دهد» به اين معنا نيست كه از احرام حج بيرون آمد. يكى از پژوهشگران معاصر ميان دو عبارت «تمام» و «اتمام» فرق نهاده و گفته است كه معناى اتمام آن است كه امام عليه السلام لباس احرام حج پوشيد. وى مى گويد: «زيرا كلمه اتمام به معناى آن است كه امام عليه السلام لباس احرام حج پوشيد، نه آن كه حج را به پايان رساند». (وقعة الطف، ص 149).
[12] شيخ باقر شريف قرشى گويد: «و اين- يعنى تغيير- خالى از تأمل نيست. طبق آنچه فقيهان گفته اند، كسى كه نتواند حج به جاى آورد با قربانى كردن از احرام بيرون مى آيد و نه به تغيير دادن حج به عمره؛ و اين كار موجب بيرون آمدن از احرام حج نمى گردد». (ر. ك. حياة الامام الحسين بن على عليهما السلام، ج 3، ص 50).
[13] ر. ك. المهذّب، ج 1، ص 272 «كسى كه در ماه هاى حج به قصد عمره- و نه حج تمتع- برود و سپس تاروز ترويه در مكه اقامت گزيند، واجب است كه احرام حج ببندد و به منى برود …».
[14] ر. ك. جواهر الكلام، ج 20، ص 461؛ و ر. ك. الدروس ج 1، ص 336.
[15] كافى، ج 4، ص 535 شماره 3؛ و به نقل از كافى وسائل، ج 14، ص 310، باب 7، حديث شماره 2 و ج 10، ص 246.
[16] مرآة العقول، ج 18، ص 234.
[17] التهذيب، ج 5، ص 436، حديث شماره 162؛ الاستبصار، ج 2، ص 327، شماره 1160.
[18] ملاذ الاخيار، ج 8، ص 459.
[19] الجواهر، ج 20، ص 461.
[20] كافى، ج 4، ص 535، حديث شماره 4، باب «العمرة المقبوله فى اشهر الحج»؛ و به نقل از آن؛ الوسائل، ج 14، ص 310، باب 7، حديث شماره 3 «باب انه يجوز ان يعتمر فى اشهر الحج عمرة مفردة ويذهب حيث شاء».
[21] ملاذ الاخيار، ج 8، ص 461؛ و شوشترى گويد: «پس ملتزم شد كه احرامش را عمره مفرده قرار دهد و حج تمتع را ترك گويد.» (الخصائص الحسينيه، ص 32).
[22] بحار، ج 45، ص 99.
[23] همان.
[24] مستمسك عروة الوثقى، ج 11، ص 192.
[25] مهذب الاحكام، ج 12، ص 349.
[26] بر خلاف آنچه مجلسى در مرآة العقول (ج 18، ص 234) احتمال داده است؛ آنجا كه مى گويد: «و در روايت عمر بن زيد آمده است كه چون هلال ذى حجه را مشاهده كرد؛ و حمل بر استحباب مى شود، چرا كه حسين عليه السلام پس از عمره اش، در روز ترويه بيرون رفت؛ و پاسخش اين است كه او ناچار بود.»
[27] ذخيرة الصالحين، ج 3، ص 124.
[28] شهيد اول گويد: «هرگاه دشمنى مُحرم را از پايان بردن مناسك باز دارد- چنان كه در المحصر گذشت- وراه ديگرى نداشته باشد قربانيش را سر مى برد يا نَحر مى كند؛ و به طور كامل از احرام بيرون مى آيد» (الدروس، ج 1، ص 478).
[29] مسالك الافهام، ج 2، ص 388.
[30] ارشاد، ص 218؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 301 و 293.
[31] تهذيب الكمال، ج 4، ص 493؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 212.
[32] اللهوف، ص 124.
[33] تذكرة الخواص، ص 217.
[34] تاريخ طبرى، ج 3، ص 301.
[35] البدايه والنهايه، ج 8، ص 167؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 144؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 204؛ ولى مفاد يك روايت ديگر به نقل از ابوسعيد مقبرى (يا منقرى) حاكى از آن است كه امام عليه السلام در مدينه منوره و هنگام ورود به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به اين دو بيت مثل زد. ابوسعيد گويد: «به خدا سوگند حسين را ديدم كه ميان دو مرد راه مى رفت و يك بار به اين و بار ديگر به آن تكيه مى داد تا آن كه به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد؛ و در آن حال شعرى را زمزمه مى كرد كه من دانستم او اندكى بيش درنگ نمى كند و بيرون مى رود؛ و مدتى نگذشت كه بيرون رفت تا به مكّه رسيد …». (مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 136).
بايد گفت منعی ندارد که امام علیه السلام در دو جا به این دو بیت مثل زده باشد، چنان که قاضی نعمان مصری نیز پس از شرح مفردات دو بيت به اين موضوع اشاره كرده است؛ آنجا كه مى گويد: «السوام: حيوان چرنده، و بيشتر به ويژه بر شتر اطلاق مى شود. سائمه: حيوان علف چر است هنگام دوام يافتن چرايش و در اين صورت آن را چرنده گويند و چوپانان آن را مى چرانند. در روايت ديگرى آمده است:گفت منعى ندارد كه امام عليه السلام در دو جا به اين دو بيت مثل زده باشد، چنان كه قاضى نعمان مصرى نيز پس از شرح امام عليه السلام در مدينه منوره به اين دو بيت مثل زد؛ و اين دو بيت از ابن مفرغ حميرى است … و ممكن است كه در هر دو جا گفته باشد». (شرح الاخبار، ج 3، ص 145).
روايت ديگرى است كه شيخ عباس قمى آن را چنين نقل كرده است: از ابن عباس روايت شده است كه گفت: «حسين عليه السلام را ديدم كه پيش از رفتن به عراق بر در كعبه ايستاده است و دست جبرئيل را در دست دارد؛ و در اين حال جبرئيل فرياد مى زند: بشتابيد براى بيعت با خداى عزوجل». (نفس المهموم، ص 163).
بر خواننده دانا پوشيده نيست كه آنچه در اين روايت آمده است براى امام دشوار يا بعيد نيست؛ زيرا همان طور كه از زبان جدش نقل شده است، او زينت آسمان و زمين است و جبرئيل و ديگر فرشتگان آسمان به خدمت وى مشرف مى شدند. اما نكته قابل توجه در روايت ابن عباس اين است كه مى گويد: «ديدم». پرسش اينجاست كه آيا او نيز شايسته ديدن جبرئيل بوده است؟ يا آن كه در اين مورد جبرئيل را با ديده جبرئيل بوده است؟ نكته قابل توجه ديگر اين كه آيا ابن عباس، پس از مشاهده اين وضعيت بيعت كرد؟ و اگر بيعت كرد چگونه ياراى سرپيچى از پيوستن به كاروان حسينى را در خود ديد؟ حتى اگر در اين مورد معذور هم بوده باشد. نكته قابل توجه ديگر اين كه: آيا اين ديدن فقط براى ابن عباس حاصل شد؟ يا اين كه «بشتابيد به سوى بيعت خداى عزوجل» حاكى از آن است كه خطاب متوجه ديگر مردم نيز بوده است؟ آيا اين ندا را شنيدند؟ و پاسخ چه بود؟ يا اين كه اين ديدار، در خواب حاصل گرديد؟ و پرسش هاى ديگرى از اين قبيل.اجازه خاص امام ديده است؟ يا اين كه جبرئيل را به صورت انسان ديده و بعد امام عليه السلام به او فهمانده است كه كسى را كه او ديده جبرئيل بوده است؟ نكته قابل توجه ديگر اين كه آيا ابن عباس، پس از مشاهده اين وضعيت بيعت كرد؟ و اگر بيعت كرد چگونه ياراى سرپيچى از پيوستن به كاروان حسينى را در خود ديد؟ حتى اگر در اين مورد معذور هم بوده باشد.
نكته قابل توجه ديگر اين كه: آيا اين ديدن فقط براى ابن عباس حاصل شد؟ يا اين كه «بشتابيد به سوى بيعت خداى عزوجل» حاكى از آن است كه خطاب متوجه ديگر مردم نيز بوده است؟ آيا اين ندا را شنيدند؟ و پاسخ چه بود؟ يا اين كه اين ديدار، در خواب حاصل گرديد؟ و پرسش هاى ديگرى از اين قبيل.