بسم‌الله الرّحمان الرّحيم

يا أيّها الرّسول بلّغ ما أُنزل إليک مِن ربّک و إن لمتفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمک من النّاس إنّ الله لايهدي القوم الكافرين.[1]

  1. دلالت آيه

از ديدگاه دلالت آيهى تبليغ و انتساب آن به قضيهى ولايت، چند نكته قابل ذكر است:

1ـ )1 (يا أيّها الرّسول): اين آيه لحن خاصّى به خود گرفته كه آن را از آيات قبل و بعد مشخّص مىسازد. در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفهى او را بيان مىكند. در اين آيه خطاب خداوند به رسول الله، با لفظ «يا أيّها الرّسول» (اى فرستاده و پيغامبرنده) آمده است. در هيچجاى قرآن غير از آيهى 41 سورهى مائده، رسول خدا بدين صفت مورد خطاب قرار نگرفته است. خداوند متعال مىفرمايد:

يا أيّها الرّسول لايحزنک الّذين يسارعون في الكفر من الّذين قالوا آمنّا بأفواههم و لم تؤمن قلوبهم.

اى فرستاده، به غم و اندوه نيندازند تو را كسانى كه در كفر شتاب مي‌ورزند! از آن كسانى كه با زبانهايشان مىگويند: ايمان آورديم، ولى با دلهايشان ايمان نياورده‌اند.

با توجّه به توضيحى كه در خصوص آيهى (إنّ الله لايهدي القوم الظّالمين) در انتهاى آيهى 67 سورهى مائده خواهيم داد، به نظر مي‌رسد كه اين آيه با پيمانشكنىِ كسانى كه پيمان بيعت را در غدير، شكستند، بي‌ارتباط نيست. از اين‌رو، پيامبر در هر دو آيه با اين تعبير، مورد خطاب قرار گرفته است؛ زيرا نوع خطاب بايد با نوع هدف هماهنگ باشد و چون هدف رسالت و پيام‌رسانى است، خطاب هم با «يا أيّها الرّسول» است.[2] مي‌دانيم كه رسول‌الله66القاب زيادى دارد

 

و از اين‌رو؛ در اين آيه به عنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته است كه در اين آيه گفت‌وگو از تبليغ است. لذا مناسبترين القاب و عناوين آنحضرت در اين مقام، همان عنوان رسالت است؛ كه وجوب تبليغ پيام الاهى را مي‌رساند.

1ـ 2) (بلّغ) :در اين قسمت، پيامبر اكرم6امر به تبليغ شده است. تبليغ يعنى رسانيدن و ابلاغ و اتمام حجّت.

وجوب تبليغ در اين آيه، هشدارى به آن حضرت است تا بر اساس آنچه رسالت را تحمّل كرده است، بر مفاد آنـ يعنى تبليغـ عمل كند؛ چرا كه قرآن كريم، شأن رسالت را ابلاغ دانسته است.

ما على الرسول إلّا  البلاغ. [3]

بر عهدهى رسول، غير از رسانيدن چيزى نيست.

اين آيه به صراحت نشان مي‌دهد كه رسول، جز انجام رسالت و رسانيدن پيام كارى ندارد و كسى كه زير بار رسالت رفته است، البتّه به لوازم آنـ كه همان تبليغ و رسانيدن استـ بايد قيام كند.

1ـ )3 (ما أنزل إليک): يعنى ابلاغ كن چيزى را كه بر تو نازل شده است. خداى متعال در اين آيه از مورد تبليغ اسم نبرده است؛ بلكه با صفت ما أنزل آورده است تا اهمّيت و بزرگى اين امر را برساند و اينكه چون فرستاده شده از جانب خداست، پيامبر در تأخير آن حقّى ندارد. همچنين مي‌رساند كه اين مطلب امرى است كه حتّى وجود گرامى رسول الله6نيز در آن هيچگونه اختيارى ندارد.

1ـ )4 (من ربّک): يعنى از جانب پروردگار تو؛ اين مي‌رساند كه خداوند خالق و قادر و مدبّر و مالك‌الملكـ كه همهچيز تو در سيطرهى قدرت اوستـ اين را فرستاده است، پس چگونه جاى ترديد يا تأخير است؟

فريقين در جست‌وجوى كشف معناى «ما أنزل» مباحث متعدّدى مطرح كرده‌اند. روايات اهل بيت:بدون استثنا، بر اين قول متّفق‌اند كه آنچه بر رسول
خدا6نازل شده و مأمور به ابلاغ آن بوده است، ولايت امام على7است.[4]

بزرگانى از علماى عامّه آن را در كتب حديث و تفسير خود آورده‌اند؛ همچون طبرى، ابن‌ابىحاتم، ابونعيم اصفهانى، ابواسحاق ثعلبى، واحدى، سجستانى، نطنزى، ابنمردويه، ابنعساكر، حسكانى و غيرهم. اينان با سندهاى مختلف از بزرگانى از صحابه مانند براءبنعازب، جابربنعبدالله انصارى، عمّاربنياسر، ابوذرغفارى، سلمان فارسى، حذيفه يمانى، ابنعبّاس، ابوسعيد خُدرى، زيدبن‌ارقم، ابوهريره، ابنمسعود، عامربن ليلىبن ضمره و حضرت امام باقر محمّدبن على8روايت كرده‌اند كه «ما أنزل» دربارهى ولايت على7است. برخى از پيشتازان حديث اهل تسنّن مانند ترمذى، نسائى، ابنماجه و احمدبنحنبل در كتب خود اين مضمون را روايت كرده‌اند.

[5]

فخر رازى ده وجه در شأن نزول آيه ذكر مىكند:

رجم و قصاص، استهزاء يهوديان نسبت به اسلام، داستان زيدبن حارثه و زوجه‌اش زينب دخترعمّهى رسول خدا6، جهاد، سكوت حضرت پيامبر در خصوص عيبگويى بتپرستان، بيان مناسك و شرايع حج، قصد كشتن پيامبر توسّط يك اعرابى، ترس پيامبر از قريش و يهود، خوف پيامبر از بيان آيهى تخيير به همسرانش و قصّهى غدير خم. فخر رازى سپس همان وجه هشتم يعنى ترس پيامبر از قريش و يهود را ترجيح داده و از مطلب عبور كرده است.[6]
البتّه نظام‌الدّين نيشابورى كه او نيز از مفسّران عامّه استـ قصّهى غدير را نخستين وجه شمرده و آن را از ابنعبّاس، براءبن عازب، ابوسعيد خدرى و حضرت باقر 7نقل كرده و بقيّهى وجوه را با لفظ قيلـ كه دلالت بر ضعف آنها مىكندـ ذكر كرده است.[7]
طبرى كه از فخر رازى مقدّم استـ در تاريخ يا تفسير خود هيچكدام از

اين‌وجوه را نياورده است؛ ليكن كتاب مستقلّى در ولايت نگاشته و حديث ولايت من كنتُ مولاه فهذا علىّ مولاه را از هفتاد و چند طريق آورده است و در اين كتاب، دربارهى شأن نزول آيهى تبليغ دربارهى علىبن ابىطالب7با اسناد خود از زيدبن ارقم، سخن گفته است.

بارى بزرگترين دستاويز فخر رازى و تابعان او اين است كه آيهى تبليغ در سورهى مائده بين آيات راجع به اهل كتاب است، پس بايد دربارهى حكم نازل دربارهى اهل كتاب بوده باشد.[8]

در حالىكه براى هر كس كه مختصر بصيرت و آشنايى نسبت به قرآن داشته باشد، كاملا آشكار است كه وجود اين آيه در ميان آيات مربوط به اهل كتاب، براى هشدار به امّت پيامبر6است تا مثل اهل كتاب نباشند كه به مفاد دستورهاى كتاب آسمانى خود عمل نكردند و گمراه شدند. اتّفافآ با عنايت به ارتباط معنايى و پيوستگى آيات، نكتهى جالب آيهى تبليغ اين است كه در ميان دو آيهى مربوط به اقامهى كتاب آسمانى قرار گرفته است. زيرا اگر امّت پيامبر6نيز مثل اهل كتاب به دستورهاى قرآن مثل همين آيهى تبليغ در خصوص اطاعت از پيامبر در مورد ولايت على7عمل نكنند و فرمانهاى قرآن را اقامه نكنند، مثل اهل كتاب در سرگردانى و حيرت ضلالت به سر مىبرند و مهر ذلّت و مسكنت بر پيشانىشان حك خواهد شد. البتّه وجود آيهى تبليغ در ميان آيات مربوط به اقامهى كتاب آسمانى، اشاره‌اى است بر اين مطلب كه ميان رهبر معصوم و اقامهى كتاب آسمانى پيوند محكمى برقرار است. آرى امام است كه مىتواند كتاب آسمانى را به پا دارد و اين كتاب آسمانى است كه مىتواند امام واقعى را معرّفى كند.

نكته مهم ديگر «ما أنزل إليک» اين است كه به هيچ تقدير و فرضى نمىتوان «ما أنزل إليک» را عبارت از اصل دين و يا مجموع آن گرفت. ناگزير بايد آن را به معناى بعضى از دين و حكمى از احكام آن دانست و آيه را بدينصورت معنا كرد: اين حكمى را كه از ناحيهى پروردگارت بر تو نازل شده، تبليغ كن؛ كه اگر اين يكى را
تبليغ نكنى، مثل اين است كه از تبليغ مجموع دين كوتاهى كرده باشى.

اين حكم، حائز كمال اهميّت است، به حدّى كه جا دارد رسول‌الله6از مخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعدهى خود وى را دلگرم و مطمئن سازد (و الله يعصمک من النّاس). اهمّيّت اين حكم به درجه‌اى است كه تبليغ نشدنش، تبليغ نشدن همهى احكام دين است و اهمال در آن، اهمال در همهى آنهاست. دين بدون اين حكم، جسدى است بدون روح كه نه دوامى دارد و نه حسّ و حركتى و خاصيّتى.

آن امر مهم و خطيرى كه پيامبر6مأمور به ابلاغ آن شده است، «ولايت» يعنى تداوم نبوّت است. اين مطلب را رواياتى كه هم از طريق عامّه و هم از طريق اماميّه وارد شده است، تأييد مىكند؛ چون بر اساس مضمون آن روايات، آيهى شريفه دربارهى ولايت على7نازل شده است.

1ـ 5) (و إن لمتفعل فما بلّغت رسالته): اگر اين مأموريت را به جا نياورى، اصلا رسالت پروردگارت را ادا نكرده‌اى.

اين جمله نهايت تأكيد و اهمّيّت حكم مزبور را مي‌رساند. اين حكم در درجه و منزلتى است كه اگر تنها آن را انجام ندهى، مثل آن است كه به طور كلّى، هيچيك از رسالات خدا را كه متحمّل و متعهّد شده‌اى، انجام نداده‌اى!

اين جمله صورت تهديد دارد، ولى در حقيقت مبيّن اهمّيّت موضوع است. آنجا كه گفته :«و إن لم تفعل»، به اين معنا نيست كه پيامبر قرار است امر خدا را اجرا نكند؛ چرا كه مقام پيامبر اكرم اشرف و اجلّ است از آن كه خداوند دربارهى او احتمال قصور در تبليغ حكم و يا عدم تبليغ حكم را بدهد، در حالى كه خود خداوند مىفرمايد :(الله أعلم حيث يجعل رسالته.)[9]

هرگز نمىتوان پذيرفت كه پيامبر كه در كلّ دوران رسالتش تمام سختىها را به امر خدا تحمّل مىكند؛ حال يكى از اوامر خدا را اجرا نكند! مسلّمآ خداوند متعال مىخواهد بدين‌وسيله اهمّيّت موضوع را نشان بدهد. به هرحال، اين

 

جملهى شرطيّه در ظاهر مفادش تهديد و در حقيقت، اعلام به غير رسول الله است كه تا چه حدّى اين امر نازل شده اهمّيّت دارد.

1ـ )6 (و الله يعصمک من النّاس): و خداوند، تو را از مردم حفظ مىكند!

در اين آيه خداوند متعال به پيامبر اكرم6ـ كه گويا از واقعهى خاصّى اضطراب و نگرانى داشتهـ دلدارى و تأمين مي‌دهد و به او مىگويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش؛ زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت.[10]

پيامبر از جان خود نمىترسيد؛ زيرا در روزگار تنهايى كه با بتها مبارزه مىكرد و در جنگها كه با مشركان درگيرى نظامى داشت، از خطرها نمىترسيد؛ در حالى كه سنگباران مىشد و يارانش شكنجه مىشدند. حال آيا پذيرفتنى است كه در اواخر عمر در ميان اين همه اصحاب بترسد؟ خداوند متعال مىفرمايد:الّذينَ يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون أحدآ إلّا  الله و كفى بالله حسيبآ.

[11}

اصولا پيامبر اكرم6و ساير پيامبران، از مشكلاتى كه در برابر مسؤوليّت الاهى و انجام اوامر خداوند پيش مي‌آيد، كوچكترين وحشتى ندارند.

حكمى كه خداوند در اين آيه، دستور به تبليغ آن داده، به گونه‌اى است كه ممكن است برخى از مردم در مقابل آن شورش كنند و اصل دين را منكر شوند. اين مربوط به مشركان و ساير كفّار نيست. قرآن انواع كارشكنىها و تبليغات سوء و افتراهاى دروغين كفّار و مشركان را نقل كرده است، گاهى به حضرت مىگفتند: (…معلّم مجنون)[12]گاهى مىگفتند :(إنّما يعمّله بشر…)[13] گاه شاعرش خواندند:

(شاعر نتربّص به ريب المنون)[14] :(شاعرى است كه انتظار مرگش را مىكشيم.)

اين نوع برخوردها از كافران و مشركان تازگى نداشت و باعث وهن و سستى
در اركان دين نشد و حضرت نيز از سخن آنان دلواپس نبود. افتراها، تهمتها، توطئهها براى قتل، مختص به اسلام و پيامبر بزرگوار آن نيست. ساير انبيا نيز همواره به همينگونه ابتلاها گرفتار بودند، بدون آنكه در ابلاغ پيام خدا كوچكترين قصور يا تقصير روا دارند. بنابراين، خطر محتمل را نمىتوان از ناحيهى مشركان و ساير كفّار دانست. نكتهى دوم آنكه اين خطر بايد پس از هجرت و پس از پاىگرفتن دين در جامعه احساس شود.

پس از آنكه روشن شد خطر از ناحيهى اهل كتاب و مشركان و كافران، متوجّه سازمان دين و جامعهى اسلامى نيست، بايد به خطر منافقان انديشيد. منافقان كه به تعداد قابل ملاحظه‌اى در صفوف مسلمين بودند، با انكار و تكذيب آنچه رسول خدا6مأمور به ابلاغ آن شده بود، دسيسه مىكردند. آنگاه بيم اين مي‌رفت كه در اذهان چنين القا كنند كه رسول خدا6از پيش خود حكمى صادر مىكند و آن را به اسم دين خدا منتشر مىسازد و عدّه‌اى ساده‌دل، شايعههاى دروغين آنان را درست پندارند.

معناى صحيحى كه براى خوف رسول خدا از (و الله يعصمک من النّاس) مىتوان استنباط كرد، آن است كه: منافقان پيامبر را متّهم مىكردند به تهمتهايى، از اين قبيل كه پيامبر، به روش سلاطين مادّى و حكّام دنيوى، رياست را در اعقاب خود به ارث نهاده است. و چون فرزند پسر ندارد؛ داماد خود را به جاى خود منصوب كرده است و يا بگويند جوانى سى و چند ساله را به رياست منصوب مىكند در حالى كه در ميان شما سالخوردگان مجرّب وجود دارند.

اين نوع تهمتها اگر به جاى خود مىنشست، اثر دعوت رسول خدا6 را به كلّى ضايع و باطل مىساخت. لذا ترس پيامبر از توطئه و دسيسههاى منافقان بود نه از جان خود و نه از آزار و اذيّت يا فتنهى كفّار و مشركان. اين نكته نيز دانستنى است كه خون بسيارى از بستگان همين افراد كه دور پيامبر6را گرفته بودند، در صحنههاى نبرد به دست حضرت على7ريخته شده بود و امارت چنين فردى بر مردمى كينهتوز بسيار سخت خواهد بود. بدين لحاظ، پيامبر از توطئهى منافقان
احساس نگرانى مىكردند.[15]

ولى به رغم اين زمينههاى نامساعد، ارادهى حكيمانهى خداوند بر اين تعلّق گرفت كه تداوم آثار نبوّت را با نصب حضرت على7تضمين كند و رسالت جهانى پيامبر خويش را با تعيين رهبر و راهنماى پس از او كامل سازد.

1ـ )7 (إنّ الله لايهدي القوم الكافرين): يعنى خداوند، قوم كافر را هدايت نمىكند.

مىپرسند: اگر اين آيه مربوط به نصب حضرت على7 به خلافت و ولايت و داستان غدير خم است، پس اين جملهى آخر كه مىگويد :(إنّ الله لا يهدي القوم الكافرين) چه ارتباطى با اين مسأله مىتواند داشته باشد؟

در پاسخ مىگوييم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن، به معنى انكار و مخالفت و ترك است و گاهى به انكار خدا يا نبوّت پيامبر6اطلاق مىشود و گاهى به انكار يا مخالفت در برابر دستورهاى ديگر. مثلا در سورهى آلعمران آيهى 97 در مورد حج  مىخوانيم:

و من كفر فإنّ الله غنىّ عن العالمين.

كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت كنند، به خدا زيانى نمي‌رسانند؛ زيرا خداوند از همهى جهانيان بىنياز است.

نيز در سورهى بقره، آيهى 102 در بارهى ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند، اطلاق كلمهى كفر شده است:

و ما يعلّمان من أحد حتّى يقولا إنّما نحن فتنة فلا تكفر.

در آيهى 22 سورهى ابراهيم مىبينيم كه شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند، در روز رستاخيز صريحآ اظهار تنفّر مىكند و به آنها مىگويد: شما در اطاعت اوامر الاهى مرا شريك او ساختيد و من امروز نسبت به اين كار شما كفر مي‌ورزم :(إنّي كفرت بما أشركتموني من قبل). بنابراين اطلاق كفر برمخالفان مسألهى ولايت و رهبرى جاى تعجّب نيست.[16]

 

مقصود از كفر در اينجا، كفر در خصوص آيه‌اى است كه متضمّن حكم مورد بحث است، حكمى كه جملهى «ما أنزل إليک من ربّک»  چنانكه در آيهى مربوط به حج، مخالفان حج را كافر خوانده است، نه كفرى كه به معناى انكار اصل دين و عدم اقرار به شهادتين باشد؛ زيرا كفر به اين معنا با مورد آيه مناسبت ندارد؛ مگر اينكه كسى بگويد مراد از «ما أنزل إليک من ربّک» به آن اشاره دارد؛ مجموع دين و قرآن است، كه اين حرف درست نيست.

اهمّيّت اين آيه، زمانى روشنتر مىشود كه بدانيم سورهى مائده آخرين سوره‌اى است كه بر رسول خدا6در مدينه نازل شده است؛[17]

مقصود از كفر در اينجا، كفر در خصوص آيه‌اى است كه متضمّن حكم مورد بحث است، حكمى كه جملهى «ما أنزل إليک من ربّک»  چنانكه در آيهى مربوط به حج، مخالفان حج را كافر خوانده است، نه كفرى كه به معناى انكار اصل دين و عدم اقرار به شهادتين باشد؛ زيرا كفر به اين معنا با مورد آيه مناسبت ندارد؛ مگر اينكه كسى بگويد مراد از «ما أنزل إليک من ربّک» به آن اشاره دارد؛ مجموع دين و قرآن است، كه اين حرف درست نيست.

 

و همه يا بيشتر آن در حجّةالوداع نازل شده است و به اتّفاق جميع مفسّران از سورههاى مدنى است؛ زيرا كه سورههاى مدنى به سورههايى گويند كه بعد از هجرت رسول خدا نازل شده است، گرچه آنحضرت در سفر بوده‌اند.

  1. پرسش و پاسخ

2ـ )1 قبل از اين آيه و بعد از اين آيه، آياتى نازل شده كه راجع به اهل كتاب است. آيا مىتوان نتيجه گرفت كه آيهى تبليغ نيز در مورد اهل كتاب است؟

2ـ )2 پاسخ: برخى از صاحبنظران، از عدم ارتباط بين آيهى 67 با قبل و بعد از آن به اين نتيجه رسيده‌اند كه آيهى تبليغ در خصوص اهل كتاب يعنى يهود و نصارى نيست؛ بلكه در خصوص ابلاغ ولايت علىبن ابىطالب7است. اينان براى اثبات سخن خود مىگويند كه در اواخر عمر شريف پيامبر، يهود و نصارى چنان منكوب شده بودند كه پيامبر در امر تبليغ حكمى از احكام خدا، از آنان ترس و دهشتى نداشت. اينان اين مطلب را در پاسخ به عدّه‌اى از علماى اهل تسنّن گفته‌اند
كه معتقدند اين آيه در خصوص يهود و نصارى است.[18] اين پاسخ منطقى به نظر نمي‌رسد زيرا:

2ـ 2ـ )1 در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تشيّع و تسنّن اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته‌اند، روايات زيادى وجود دارد كه با صراحت مىگويد: آيهى 67 سورهى مائده دربارهى على7است.[19]

علاوه بر آن، رواياتى كه دربارهى جريان غديرخم و خطبهى پيامبر6و معرّفى على7به عنوان وصى و ولى نقل شده، به مراتب بيش از آن است تا آنجا كه نويسندهى محقّق علّا مه امينى در الغدير، حديث غدير را از 110 صحابى و 84 تابعى و 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است. بر اين اساس، حديث مزبور يكى از قطعىترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند، بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمىتواند بپذيرد.

اسلوب بيانى قرآن يكى از زيبايىهاى منحصربهفرد آن است. از اين‌رو براى اثبات شأن نزول اين آيه، لازم نيست ارتباط اين آيه را با آيهى ماقبل و بعد خود قطع كنيم و بگوييم كه اين آيه با قبل و بعد خود هيچ ارتباطى ندارد تا از اين طريق اثبات كنيم كه اين آيه دربارهى اهل كتاب نازل نشده است؛ بلكه منطقى آن است كه توجّه ديگران را به احاديث متواتر در اين خصوص جلب كنيم.

2ـ 2ـ )2 قرآن كتاب هدايت است. براى رسيدن به اين مقصود، گاه با تذكّر مستقيم و با صراحت، انسان را مورد خطاب قرار داده و اوامر و نواهى خود را در جهت اصلاح و يا رشد وى ابلاغ نموده است. گاه، با نقل سرگذشت پيشينيان و توجّه به علل انحطاط اقوام گذشته، مخاطب را به عبرتگيرى از حوادث گذشته و جلوگيرى از تكرار آنها در حال، فرا مىخواند و در هر مقطعى از آيات، قرآن وجه هدايت خود را به طرق گوناگون ارائه مىكند.

يكى از آن موارد آيهى تبليغ است. اين آيه در ميان دو آيهى مربوط به اهل كتاب آمده است. با اندكى تدبّر در سياق آيات، به اين نكته مي‌رسيم كه اين آيه
ارتباطى بسيار ظريف و عميق با دو آيهى قبل و بعد خود دارد؛ زيرا آيهى 66 در خصوص اهل كتاب است كه علي‌رغم سفارش خدا و پيامبرش، به كتاب خدا عمل نكردند كه اگر آن را اقامه مىكردند، در نعمتهاى مادّى و معنوى متنعّم مىشدند. در آيهى 68 نيز باز اهل كتاب مورد خطاب‌اند؛ ولى اينبار با اين خطاب كه تا زمانى كه تورات و انجيل و آنچه را كه پروردگارتان به سويتان فرو فرستاده اقامه نكنيد، اصلا ارزشى نداريد.

بسيارى از مفسّران، از عبارت (و ما أُنزل إليهم من ربّهم) كه در دو آيهى ماقبل و بعد آيهى 67 آمده است، غافل شده‌اند، در حالى كه عبارت (بلّغ ما أُنزل إليک من ربّک) دقيقآ همان عبارتى است كه در خصوص ولايت علىّبن ابىطالب7است كه در آيهى 67 نيز آمده است.

تكرار اين عبارت در آيهى 66 يكبار و به صورت جدا و مستقل از تورات و انجيل، در آيهى 67 يك بار و در آيهى 68 دو بار و در آنجا نيز به صورت جدا و مستقل از تورات و انجيل، چه معنايى مىتواند داشته باشد؟

آيا پيامى غير از اين دارد كه اى مسلمانان! مبادا مثل اهل كتاب باشيد كه به تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارشان (ما أُنزل إليهم من ربّهم) برايشان نازل شد، عمل نكردند و در نتيجه بسيارى از ايشان، در ضلالت و هلاكت ابدى گرفتار شدند. (و كثير منهم ساء ما يعملون).

از جمله رواياتى كه به اين حقيقت دلالت دارد، روايتى است كه شيخ صدوق در كمال‌الدّين از رسول خدا6نقل نموده‌اند كه:

هر آنچه در امّتهاى گذشته به وقوع پيوسته است، در اين امّت نيز موبهمو واقع خواهد گرديد. «لتركبنّ أمّتي سنن من كان قبلها.»[20]

مگر نه اين است كه يهود و نصارى، تورات و انجيل و آنچه از پروردگارشان برايشان نازل شده بود، پشت سر نهادند و اعراض كردند و بدينجهت، در حيرت و سرگردانى ضلالت و گمراهى آشكار گرفتار آمدند؟ پس اى مسلمانان به مفاد آيهى

 

6به ولايت على7 است (ما أُنزل إليک من ربّک) گردن نهيد و عمل كنيد تا رستگار شويد. در مورد رفتار اقوام گذشته با پيامبران در خصوص وصى و جانشين پيامبرشان، به اين حديث بنگريد: 67 مائده كه دعوت پيامبر ابنعبّاس نقل كرده كه پيامبر گرامى اسلام6پس از نزول اين آيه چنين فرمودند:

به خدا قسم آدم7از دنيا رفت در حالىكه از قوم خود براى وفا به عهد فرزندش (شيث) پيمان گرفته بود، امّا آنها وفا نكردند؛ نوح7نيز در حالى از دنيا رفت كه براى وصيّش (سام) از قوم خود تعهّد گرفته بود، امّا امّت او (به عهد خويش) وفا نكردند؛ ابراهيم7هم وقتى از دنيا رفت، از قومش براى وفاى به عهد در مورد وصىّ خود (اسماعيل7) پيمان گرفته بود، امّا امّتش (به آن عهد) وفا نكردند؛ همچنين موسى7 از دنيا رفت در حالىكه از قوم خود بر وفا به عهد وصيّش (يوشعبن نون7) پيمان گرفته بود، امّا امّتش وفا ننمودند؛ عيسىبنمريم7نيز به آسمان برده شد در حالىكه با قوم خود براى وفا به عهد وصيّش (شمعونبن حمون الصفا7) معاهده بسته بود، امّا امّت او (به آن عهد) وفا نكردند.

من هم به همين زودى از شما جدا مىشوم و از ميانتان مي‌روم در حالىكه با امّت خود در مورد علىّبن‌ابىطالب7عهد بسته‌ام ولى آنها همچون امّتهاى پيشين با وصىّ من مخالفت نموده و او را نافرمانى مىكنند.

سپس فرمود:ألا و إنّي مجدّد عليكم عهدي في علىّ (فمن نكث فإنّما ينكث على نفسه و من أوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرآ عظيمآ).[21]

آگاه باشيد! من عهد خود را با شما در مورد على7تجديد مىكنم؛ پس هر كه عهد شكند، به ضرر خود عهد شكسته و هر كس به پيمانى كه با خداوند بسته وفادار باشد، (خداوند) اجر بزرگى به او خواهد بخشيد.

نتيجه

قرآن كتاب هميشه حىّ و زنده است كه در بستر زمان و تاريخ، هميشه جريان
دارد و هدايت خود را بر اهلش «هدًى للمت ّقين» ارائه مىكند. اعجاز آن هم در اين نكته نهفته است. لذا آيهى 67 سورهى مائده هميشه تا قيام قيامت، همه را به لبيّكگويى به دعوت و تبليغ رسول اكرم6در مورد ولايت على7فرا مىخواند تا به واسطهى قبول اين ولايت، پيروان واقعى پيامبر اسلام از مدّعيان تميز داده شوند و زحمتها و رنجهاى طاقتفرساى انبيا و اولياى الاهى در طول تاريخ، به نتيجه برسد و امّت با «پدر مهربان» خويش آشنا گردند تا دينشان كامل گردد :(اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينآ).

منابع

*. قرآن كريم

  1. بنىهاشمى، سيّد محمّد، پيمان غدير، بيعت با مهدى7، تهران، مركز فرهنگى انتشارات منير، چاپ اوّل 1384 ش.
  2. توحيدى، امير، خطبهى غديريّه، تهران، انتشارات زراره، چاپ هفتم، 1384 ش.
  3. حسينى شاه عبدالعظيمى، حسينبن احمد، تفسير اثناعشرى، تهران: انتشارات ميقات، چاپ اوّل، 1363ـ 1364 ش.
  4. حسينى همدانى، سيّد محمّد، انوار درخشان در تفسير قرآن، تهران، كتابفروشى لطفى، 1380 ق.
  5. رازى، فخر؛ مفاتيح الغيب، 11 جلدى، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417 ق.
  6. رشيد رضا، محمّد، تفسير المنار، بيروت، دارالمعرفه، 12 جلد، بىتا.
  7. سيوطى، جلال‌الدّين عبدالرّحمان، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سيّد مهدى حائرى قزوينى، تهران، مؤسّسهى انتشارات اميركبير، 1382 ش.
  8. شريف لاهيجى، بهاءالدّين محمّد شيخعلى، تفسير شريف لاهيجى، تهران، مؤسّسهى مطبوعاتى علمى، 1363 ش.
  9. طباطبايى، سيّد محمّد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، چاپ سوم، 1397 ق.
  10. طبرسى، امين‌الدّين ابوعلى فضلبن الحسن، مجمع‌البيان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1379 ق.
  11. علوى حسينى موسوى، محمّد كريم، كشف الحقائق عن نكت الآيات و الدّقائق، تهران، انتشارات عبدالحميد و صادق نوبرى، چاپ سوم، 1396 ق.
  12. قمى، علىّبن ابراهيم، تفسير القمى، قم، مؤسّسة دارالكتاب للطباعة و النشر، چاپ سوم، 2 جلد، بىتا.
  13. كاشانى، ملّا فتح‌الله، منهج‌الصّادقين فى الزام المخالفين، تهران، كتابفروشى اسلاميّه، چاپ دوم، 1344 ش.
  14. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، تهران، درالكتب الاسلاميّة، 27 جلد، 1355ـ 1366 ش.
  15. واعظ كاشانى، كمال‌الدّين حسين، مواهب عليه، تهران، كتابفروشى اقبال چاپ اوّل 1317 ش.
  16. هاشمى رفسنجانى، اكبر، تفسير راهنما، قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزهى علميّهى قم، چاپ اوّل، 1373ـ 1375 ش.

 


[1]. مائده (5) / .67

[2]. مجمع البيان 7 / .227

[3]. مائده (5) / .99

[4]. تفسير منهجالصّادقين 3 / 274؛ تفسير شريف لاهيجى 1 / .682‌

[5]. خطبهى غديريّه، دكتر امير توحيدى، صص 15ـ 25، انتشارات زراره.

[6]. تفسير مفاتيح الغيب 37 / 635 و .636

[7]. تفسير غرائب القرآن 6 / 129 و .130

[8]. تفسير مواهب عليه 1 / 335؛ تفسير كشفالحقائق 1 / .498‌

[9]. انعام (6) / .24

[10]. تفسير اثنا عشرى 3 / 135؛ تفسير انوار درخشان 5 / .72

[11]. احزاب (33) / .39

[12]. دخان (44) / .1

[13]. نحل (16) / .103

[14]. طور (52) / .30

[15]. تفسير الميزان 6 / .42

[16]. تفسير نمونه 5 / 8 ؛ تفسير راهنما 4 / 494؛ تفسير قمى 1 / .172

[17]. سيوطى در اتقان 1 / 23 از محمّدبن كعب، از طريق ابوعبيد آورده است كه سورهى مائده درحجّةالوداع ميان مكّه و مدينه نازل شده است.

[18]. تفسير مفاتيح الغيب 3 / 636 ؛ تفسير المنار 6 / .467

[19]. بنگريد به: الغدير 1، فصل «الغدير في الكتاب العزيز».

[20]. كمالالدّين / .576‌

[21]. معانى الاخبار / .372

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *