نقل ماجرا در کتب اهل سنّت

برخی روایات بر این پندار غلط است که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی (علیه السّلام) را جانشین خود در خانواده‌اش قرار داد، نه جانشین خود در مدینه. ملاحظه کنید:

رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را در خانواده‌ی خویش گذاشت و به او فرمان داد که در میان آنان بماند. منافقان درباره‌ی او به شایعه‌پراکنی پرداختند و گفتند: علی را با خود نبرد که بودن او را بر خود سنگین می‌دانست و خواست خود را از او آسوده کند.

چون این سخن گفتند، علی (علیه السّلام) اسلحه خود را برداشته و حرکت کرد تا به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که در جرف فرود آمده بود و سخن آنان را به او بازگفت. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

دروغ گفته‌اند، بلکه تو را برای رسیدگی به آنچه به جای نهادم، گذاشتم. پس برگرد و جانشین من در خانواده‌ی من و خانواده‌ی خود باشد. ای علی؛ آیا خشنود نمی‌شوی که نسبت به من همانند هارون باشی نسبت به موسی، جز این‌که پس از من پیامبری نباشد؟!

علی (علیه السّلام)‌ به مدینه بازگشت.

این حدیث را مسلم و بخاری از چند طریق نقل کرده‌اند.[1] همین در دروغ‌گویی آنان‌که جانشینی علی (علیه السّلام) بر مدینه را نفی کرده‌اند، بسی که می‌پندارند: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) محمّد بن مسلمه را در مدینه جانشین خود کرد.[2] این پندار از نظر واقدی ثابت است و گوید: جز این غزوه در هیچ یک از جنگ‌های پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) غایب نبود.[3]

گفته شده است: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سباع بن عرفطه را در مدینه به جای خود گذاشت.[4]

برخی گفته‌اند: ابن امّ‌مکتوم را گذاشت.[5]

برخی نیز گفته‌اند: علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را به جای خود در مدینه گذاشت. ابوعمر و به تبع او ابن دحیه گوید: این قول از همه اقوال دیگر ثابت‌تر (درست‌تر) است.

عبدالرزاق صنعانی این حدیث را در کتاب المصنّف خود به سند صحیح از سعد بن ابی‌وقّاص آورده است. لفظ وی چنین است: چون رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سوی تبوک بیرون رفت، علی بن ابی‌طالب را بر مدیه جانشین خود کرد. آن‌گاه حدیث را یاد کرده است.[6]

 

در پاسخ می گوییم:

گمان برده‌اند که حدیث منزلت مخصوص خانواده‌ی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و همه‌ی مردم را در بر نمی‌گیرد؛ زیرا در برخی متون منقول از این حدیث، آمده است: بازگرد و جانشین من در خانواده‌ی من و خانواده‌ی خودت باش!

 

1.‌ بیشتر متون مربوط به غزوه تبوک، حدیث منزلت را به جانشینی علی (علیه السّلام) از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خانواده‌اش، اختصاص نداده بلکه جانشینی را به طور مطلق بیان می‌کند.

حال این اضافه مشکوک از کجا آمده است؟!

  1. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، حدیث منزلت مطلق را در جاها و مناسبت‌های عدیده‌ای بیان فرموده است. تبوک یکی از این مناسبت‌ها بود. بنگرید:

1.‌ برادری مهاجران؛[7]

  1. برادری مهاجران و انصار (برادری دوم)؛[8]

  2. نام‌گذاری حسن و حسین (علیهم السّلام)؛[9]

  3. حجة الوداع؛[10]

  4. در منا؛[11]

  5. غدیر خم؛[12]

  6. مباهله؛[13]

  7. غزوه تبوک؛

  8. غنایم خیبر؛[14]

  9. روزی که با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) راه می‌رفت؛[15]

  10. وقتی به امّ‌سلمه گفت: گوشت او از گوشت من است.[16]

  11. روز سدالابواب؛[17]

  12. روز بدر؛[18]

  13. روزی که صحابه مسجد خوابیدند؛[19]

  14. در قضیه خصومت در مورد دختر حمزه؛[20]

  15. روزی که ابوبکر، عمر و ابوعبیده در محضر پیغمبر بودند و حضرت به علی (علیه السّلام) تکیه داشت.[21]

این همه اشاره دارد که علی (علیه السّلام) در همه مراتب و مزایا خصوصاً در بارزترین و مشهورترین آن؛ یعنی شراکت، وزارت و امامت مردم در غیاب پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، شبیه هارون است نسبت به موسی.

  1. اگر جانشینی علی (علیه السّلام) از رسول خدا منحصر به خانواده آن حضرت بود، میان صدر و ذیل روایت منافات به وجود می‌آمد؛ زیرا صدر روایت می‌گوید: پیامبر او را در خانواده‌اش جانشینی داد و ذیل آن می‌گوید: منزلت علی نسبت به او همانند منزلت هارون به موسی است. می‌دانیم که هارون جانشین موسی در میان قوم وی بود نه خانواده‌اش. آیه مبارکه تصریح دارد که موسی از خداوند درخواست کرد که هارون را برادر و شریک وی در کاری قرار دهد که امامت و رهبری مردم است.

 

جانشینی علی (علیه السّلام) در مدینه، چرا؟

شیخ مفید (ره) به نیکی گوید:

و چون پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آماده رفتن شد، امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) را به جانشینی خود در میان خاندان و فرزندان و زنان و آنان‌که با او به مدینه هجرت کرده بودند گماشت و به او فرمود: یا علی به درستی که شهر مدینه اصلاح نپذیرد جز به من یا تو؛ زیرا حضرت از نیّت‌های ناپاک عرب‌ها و بیشتر مردم مکّه و آنان‌که در اطراف مکّه بودند: آنان‌که با آن‌ها جنگ کرده بود و خونشان ریخته بود آگاه بود و ترس از این داشت که چون از مدینه دور شود و به سرزمین روم رود، آنان به مدینه ریزند و اگر کسی (مانند علی) را به جای ننهد از آزار و زیان ایشان و تباهی آنان در هجرتگاهش و از پیشامد ناگواری نسبت به خاندان خود آسوده خاطر نبود و می دانست که جز امیر المؤمنین (علیه السّلام)، برای تساندن دشمن و نگهبانی از هجرتگاه او و نگه‌داری از ساکنین مدینه، کسی دیگر نمی‌تواند جای او را بگیرد، (روی این جهات) او را به جانشینی خویش در مدینه منصوب فرمود و تصریح به امامت و پیشوایی او پس از خود کرد و با گفتار آشکار، این مطلب را گوشزد فرمود.

در این جریان روایات بسیاری رسیده که چون منافقان دانستند رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی را به جانشینی خود در مدینه منصوب فرموده، بر او رشک بردند و ماندن او به جای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شهر مدینه بر ایشان بسیار گران آمد، چون می دانستند که او از آن شهر نگبهانی می کند و (با بودن او در مدینه) دشمنان نمی توانند طمعی به آن‌جا کنند، همین موجب کدورد خاطر و ناراحتی آنان شد و کوشش داشتند به هر صورتی شده او را همراه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روانه کنند تا به هدف خود یعنی ایجاد فساد و بهم زدن اوضاع و احوال در غیاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نبودن نگهبانی که مردم از او چشم ترسی داشته باشند، برسند و از ماندن علی و آسودگی او از رنج سفر و اندیشه نبرد با دشمن و غنودن در کنار زن و فرزند غبطه‌ها خوردند و آرزوها کردند و از هرسو سخن‌ها گفتند؛ تا بدان‌جا که گفتند:

 این‌که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی را به جای خود در مدینه گذارده، نه به خاطر دوستی و گرامی داشتن وبزرگواری او بوده، بلکه نخواسته است علی را همراه خود ببرد و این سخن بی‌اساس و گفتار بیهوده را بر زبان جاری ساختند و مانند بیهوده‌گویی‌های قریش دباره پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، که گاهی او را دیوانه و گاهی شاعر و گاهی ساحر می‌گفتند و گاهی نسبت جادوگری به او می‌دادند، در صورتی که خود آنان می‌دانستند که این سخنان دروغ و بی‌اساس است و هیچ یک از آنچه می‌گفتند در آن حضرت (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبود.

منافقین مدینه هم می‌دانستند که آنچه درباره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) گویند، سخنانی یاوه و خلاف حقیقت است و (می‌دانستند که) رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزدیک‌ترین مردمان به امیر المؤمنین (علیه السّلام) است و امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیز محبو‌ب‌ترین مردمان پیش او است و نیکبخت‌ترین و پربهره‌ترین و برترین مردمان نزد او.

(به هر صورت) چون یاوه‌سرایی منافقین گوشزد امیر المؤمنین (علیه السّلام) شد، خواست تا دروغ آن‌ها را آشکار نموده، کوس رسوایی آنان را بر سر کوی و بازار بزند. از این‌رو خود را به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رساند و گفت:

ای رسول خدا؛ منافقین مدینه چنین پندارند که به این خاطر مرا به جای خود در مدینه نهاده‌ای که همراه بودن من برایت گران بوده و بر من خشم داشته‌ای؟!

پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود:

برادر من به جای خود بازگرد؛ زیرا مدینه اصلاح نپذیرد جز به بودن من یا تو؛ زیرا تو جانشین منی در میان خاندان و هجرتگاه و فامیل من، آیا خوشنود نباشی که نسبت به من همانند هارون باشی نسبت به موسی، جز این‌که پس از من پیغمبری نیست.[22]

 اثبات همیشگی حدیث منزلت

برخی گمان می‌برند که حدیث منزلت مخصوص غزوه تبوک است و ارتباطی به دوره پس از درگذشت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد. متن سخن وی چنین است:

هارون خلیفه (جانشین) موسی نبود؛ زیرا پیش از موسی مرد، بلکه مراد جانشینی علی در مدینه به هنگامی است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به تبوک می‌رفت. همان‌گونه که وقتی موسی به کوه طور رفت، هارون را جانشین خود کرد. خداوند متعال فرمود:

«اُخْلُفْنی فی قَوْمی.»[23] در میان قوم من جانشینم باش.

 

در پاسخ می گوییم:

1.‌ این برداشت موجب می‌شود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخنی متناقض گفته باشد. اگر مقصود، جانشینی در حال حیات بود، نمی‌بایست بگوید: «جز این‌که پس از من پیغمبری نباشد»، بلکه درست آن بود که بگوید: «جز این‌که هم زمان با من پیغمبری نباشد».

  1. اگر مقصود، جانشینی در خصوص تبوک بود، نیازی نبود که علی (علیه السّلام) را به منزلت هارون نسبت به موسی قرار دهد و گرنه، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) افراد فراوانی را در غزوه‌ها و سفرهای مختلف در مدینه جانشین خود کرد. پس چرا هیچ کدام را چنین منزلتی نداد؟! احدی از جانشینان خویش را نفرمود که نسبت به او همانند و به منزلت هارون نسبت به موسی است، مگر به علی (علیه السّلام)، چرا و چرا؟!

  2. همانا مقصود عموم لفظ است نه خصوص مورد؛ چنان‌که گفتیم: این سخن متضمن اشاره به استمرار و تداوم منزلت مورد نظر تا دوره پس از درگذشت پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و امیر المؤمنین علی (علیه السّلام)، پس از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز این منزلت را نسبت به او دارد.

بنابراین جانشینی هارون در قوم موسی را برای سفر وی به کوه طور، به آن معنی نباشد که منزلت علی (علیه السّلام) نسبت به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخصوص به دوره حیات آن گرامی است…

این نکته هم به همین موضوع اشاره دارد که اطلاق منزلت مذکور، اقتضا دارد که امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) در مشارکت در امر هم نسبت به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانند هارون نسبت به موسی باشد. شریک در امر، از همگان به پیگیری امور شریک خود در زندگی و پس از مرگ، سزاوارتر و شایسته‌تر است. اگر موسی قبل از هارون می‌مرد، هارون نسبت به موسی از همه‌ی بین‌اسرائیل سزاوارتر بود و در همه کارها به جای او می‌نشست.. این نکته آشکار است و نیازی به توضیح ندارد. شاهد مطلب این‌که احدی ادعا نکرده است ک آیه‌ی:

«وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ.»[24]

و کارشان در میانشان مشورت است.

مخصوص زندگانی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و پس از درگذشت آن حضرت قطع شده و مشورتی در کار مسلمانان نباشد.

قریش و حدیث منزلت

برخی روایات تبوک تصریح دارد که علی (علیه السّلام)  به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت:

قریش خیال می‌کند که تو مرا جانشین خود کردی که بودن مرا بر خود سنگین می‌دانی.[25]

واضح است که قریش امیر المؤمنین علی (علیه السّلام)‌ را آزار و اذّیت می‌کرد تا آن‌جا که بارها و بارها از آنان شکایت و نفرین کرد. فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَن اَعانهم فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أمراً هُوَ لی‏.»[26]

خدایا؛ می‌خواهم که مرا در برابر قریش و آنان‌که قریش را یاری می‌کنند یاری فرمایی. آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند و منزلت مرا خرد شمردند و برای نبرد با من، در امری که از آنِ من بود، دست به دست هم داند.

همه‌ی قریش همراه بنی امیّه، مخالف امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) بودند.[27] آنان برای جنگ با علی (علیه السّلام) با هم یک صدا شدند؛ چنان‌که برای جنگ با رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همگام و همراه بودند. این نکته را علی (علیه السّلام) در نامه ای به برادرش عقیل یادآور شده است.

البتّه برخی منابع، واژه‌ی «قریش» را به «عرب» تغییر داده است.[28]

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج10 


[1]ـ سبل الهدی و الرشاد، 5/441؛ صحیح بخاری، 7/71؛ صحیح مسلم، 4/1870؛ بحار الانوار، 37/267؛ تاریخ الخمیس، 2/125؛ البدایة و النهایه، 5/7؛ سیره ابن هشام، 2/519؛ الثقات، 2/93؛ الرحیق المختوم، 398.

[2]ـ سبل الهدی و الرشاد، 5/442؛ الرحیق المختوم، 398؛ تاریخ الخمیس، 2/35؛ العثمانیه، 153؛ امتاع الاسماع، 2/50.

[3]ـ سبیل الهدی و الرشاد، 5/442.

[4]ـ سبل الهدی و الرشاد، 5/442؛ البدایة و النهایه، 5/7؛ سیره ابن هشام، 2/519؛ الثقات، 2/93؛ الرحیق المختوم، 398؛ تاریخ الخمیس، 2/125؛ تاریخ مدینة دمشق، 2/35؛ امتاع الاسماع، 2/50.

[5]ـ سبل الهدی و الرشاد، 5/442؛ البدایة و النهایه، 5/7؛ سیره ابن هشام، 2/519؛ الثقات، 2/93؛ الرحیق المختوم، 398؛ تاریخ الخمیس، 2/125؛ تاریخ مدینة دمشق، 2/35؛ العثمانیه، 153.

[6]ـ المصنّف، صنعانی 5/406؛ سبل الهدی و الرشاد، 5/442؛ الفصول فی سیرة الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 92؛ تاریخ الخمیس، 2/125؛ مناقب الامام امیر المؤمنین (علیه السّلام)، 1/527؛ ملحقات احقاق الحق، 7/428.

[7]ـ ر. ک: بحار الانوار، 38/ 334؛ 8/330؛ اثبات الهداه، 3/619؛ کنز العمّال، 15/92؛ تذکرة الخواص، 23؛ فرائد السمطین، 1/115؛ ینابیع الموده، 56ـ 57.

[8]ـ ر. ک: مناقب الامام علی (علیه السّلام)، 7؛ تذکرة الخواص، 20؛ الفصول المهمه، 21؛ منتخب کنز العمّال، 5/31.

[9]ـ علل الشرایع، 137ـ 138؛ ینابیع الموده، 220؛ فرائد السمطین، 2/103ـ 105.

[10]ـ بحار الانوار، 37/256؛ دعائم الاسلام، 1/16؛امالی، طوسی، 521؛ الغدیر، 1/268؛ وفیت الاعیان، 5/231.

[11]ـ بحار الانوار، 37/260؛ مستدرک سفینة البحار، 10/29؛ الدر النظمی، 284.

[12]ـ بحار الانوار، 37/260؛ تفسیر عیاشی، 1/332؛ الاحتجاج، 1/73؛ الیقین، 348؛ التفسیر الصافی، 2/45.

[13]ـ بحار الانوار، 21/343؛ مناقب آل ابی‌طالب، 3/142؛ مناقب الامام علی (علیه السّلام)، 108؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، 1/148ـ149؛ العمده، 46.

[14]ـ امالی، صدوق، 85؛ اثبات الهداه، 3/243؛ مناقب الامام علی (علیه السّلام)، 76؛ مقتل الحسین (علیه السّلام)، 1/45؛ کفایة الطالب، 264؛ مجمع الزوائد، 9/131؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/449؛ ینابیع الموده، 130؛ روضة الواعظین، 112.

[15]ـ اثبات الهداه، 3/108.

[16]ـ بحار الانوار، 32/348؛ 37/254؛ 38/122؛ امالی، طوسی، 1/49؛ کنزل العمّال، 6/154؛ ینابیع الموده، 50ـ55؛ مجمع الزوائد، 9/111؛ کفایة الطالب، 168؛ میزان الاعتدال، 2/3؛ فرائد السمطین، 1/150؛ شرح الاخبار، 2/544.

[17]ـ ینابیع الموده، 88؛ مناقب الامام علی (علیه السّلام)، مغازلی، 255؛ ترجمه امام، 1/266.

[18]ـ المناقب، خوارزمی، 84.

[19]ـ کفایة الطالب، 284. بحار الانوار، 37؛ کشف الیقین، 282؛ ینابیع الموده، 1/160.

[20]ـ خصائص امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نسائی، 18؛ ترجمه امام، 1/338.

[21]ـ ر. ک: کنزل العمّال، 15/108 ـ 109؛ المناقب، خوارزمی، 19؛ ینابیع الموده، 202؛ الفصول المهمه، 110.

[22]ـ الارشاد، 1/156؛ بحار الانوار، 21/207ـ 208.

[23]ـ اعراف.

[24]ـ شوری: 38.

[25]ـ المسترشد، 129؛ الارشاد، 1/156؛ ذخائر العقبی، 63؛ الصراط المستقیم، 1/316؛ الغدیر، 3/198؛ الثقات، 2/93؛ تاریخ مدینة دمشق، 2/31؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/368؛ سیره ابن هشام، 4/946؛ کشف الغمّه، 1/227؛ عیون الاثر، 2/254؛ سبل الهدی و الرشاد، 5/441؛ شرح الاخبار، 2/195.

[26]ـ نهج‌ البلاغه خطبه‌های: 32، 137؛ 172، 212؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید؛ 6/96؛ 2/119؛ الغارات، 1/309؛ 2/454؛ انساب الاشراف، 2/74؛ الامامة و السیاسه، 1/155.

[27]ـ الغارت، 2/569.

[28]ـ ر. ک: المعیار و الموازنه، 180؛ الغارات، 2/429ـ 430؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، 2/118ـ119؛ انساب الاشراف، 2/74ـ75؛ الاغانی، 15/46؛ نهج السعاده، 5/300؛ العقد الفرید، 2/356؛ 3/504؛ الامامة و السیاسه، 1/53ـ 54؛ قاموس الرجال، 6/323.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *