طرح موضوع
اتهام اعتقاد بهتحريف قرآنکريم[3] به کليني، در تألیفات گروهي از وهابيان مطرح شده است و او را قائل به تحريف قرآن، بلکه مؤسِّس و مروِّج اين اعتقاد باطل در شيعه ميپندارند. از نظر ناصرالقفاري وهابی و غير او، نخستين کتابی که شبهه تحريف را مطرح کرده، کتاب سليم بنقيس(م90ق) قلمداد شده است. که در آن دو روايت دربارة امامت اميرالمؤمنين علي [4] نقل شده است و سپس علي بنابراهيم قمي(م307ق) را در تفسير قمي و کليني را در کافي از مروِّجان اين عقيده دانسته و گفته که قمي و کليني پايههاي اين عقيده باطل را استوار ساختند و براي ترويج و نشر آن تلاش فراوان کردند و شروع روايات دالّ بر تحريف از آن دو آغاز گرديد.[5]
وي برای نمونه به روایتی از کافي اشاره میکند که جمله «في عَلِيٍّ» را پس از جملههاي «أنزَلَ الله إلَيکَ» و «أنزَلنا إلَيکَ» قرار داده است.[6] وی از تفسير قمي نيز مواردي را ذکر ميکند.[7]
دکتر صلاح عبدالفتاح خالدي نيز اضافه بودن «بولاية عَلِيٍّ» در آيه 89 سوره اسراء[8] و «في ولاية عَلِيٍّ» و «آل محمّد» درآيه 29 کهف[9] را نمونههایی از تحريف در کافی ميداند.
پيش از آن دو، آلوسي[10] و سپس مفصّلترين بحث را ابوزهره ارائه ميدهد. وي ضمن معرفی کليني بهعنوان ترويجکننده انديشة نقص قرآن، وی را ترويجدهنده رواياتي میداند که در قرآن شک و ترديد ايجاد ميکند.[11] نويسندة ديگر کليني را بهسبب اينگونه روايات، اهل قبله نميشمارد![12]
نويسنده الشيعة والقرآن با استناد بهروايتي از کافي،[13] نتيجه ميگيرد که شيعه بهقرآن موجود اعتقاد ندارد و دلیل او رواياتي است که کليني در کتابش، کافی، آورده است.[14] خطيب(م1389ق) با نقل روايتي از امام رضا7 از اصولکافي،[15] کليني را معتقد بهتحريف قرآن معرفي ميکند.[16]
محمد بنداري ميان تشيّع اصيل و تشيّع فارسي، فرق گذاشته و تشيّع فارسي را که کليني از اين دسته است، معتقد به تحريف دانسته و ادعا کرده که اجماع اهل نقل و تفسير بر آن استوار است.[17]
بررسي و نقد اتهام به کليني
آنچه اشاره شد، فشردهای از اتهامهايي است به کليني زده شده است، ولی اوّلاً، کسي مدعي نيست کليني به صراحت از تحريف سخن گفته باشد و در هيچ جايِ کافي چنين مطلبي هرچند به اجمال وجود ندارد. ثانياً، آنچه کليني را در مظانّ اتهام قرار داده، ظاهر عناوين و روايات کافي است که مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
ابتدا اشاره به اين نکته ضروري است که بسياري از منتقدان کافي براي بزرگنمايي اين اشکال، مدّعياند کافي صحيحترين کتابها نزد شيعه،[18] بلکه از عاليترين درجة صحّت،[19] يا بهمنزلة بخاري نزد مسلمانان است.[20] چنين ادعايي هرچند برای اين کتاب که به لحاظ تاريخي و علمي ارزشمندترين مجموعة حديثي است، بيجا نيست، ولي برخلاف دیدگاه اهلسنت که همه روایات صحيح بخاري و صحیح مسلم[21] را صحیح میدانند، علمای شیعه گذشته از اينکه اصطلاح «صحيح» نزد قدما و متأخران شيعه متفاوت است، اين کتاب را هم مشتمل بر روايات صحيح، و هم شامل موثّق و حَسن و ضعيف دانستهاند؛[22] زیرا خود کليني در مقدمة اينکتاب، معيار تشخيص صحيح از ناصحيح را هماهنگی و ناهماهنگی رواياتش با کتابخدا ميشمارد.[23] در نتيجه اين سخن علّامه مجلسي که گفته «روايات کتابهاي چهارگانه همهاش صحيح نيست، تا چهرسد بهاينکه همه قطعيالصّدور باشد»،[24] مبناي اساسي شيعه را درباره همه مجامع حديثيشان معيّن ميکند.
يکي از مغالطههاي ناصرقفاري برای گمراه کردن خوانندگان کتابش، از کتاب صحيح الکافي[25] نام ميبرد و ميگويد در اين کتاب روايات تحريف ديده نميشود و اينکه حذف اينگونه روايات بلکه کل باب از روي تقيّه است يا حقيقت دارد، معلوم نيست.[26] متأسفانه اين نويسنده حتي به عنوان کتاب نیز توجّه نکرده که مؤلِّف آن، احاديثي را که بهنظرش صحيح ميرسيده، از مجموعه کافي استخراج کرده است؛ هر چند عملکرد مؤلف اينکتاب، مورد اعتراض برخي از عالمان شيعه قرار گرفته است.[27] گذشته از آن، صرف آمدن روايتي در اين کتاب به اين معنا نيست که شيعه به آن اعتقاد داشته باشد، برخلاف دیدگاه اهلسنت درباره صحيح بخاري و مسلم.
1 – بازخواني عناوين کافي
از ميان عناوين بابهاي کافي که ادعا شده[28] تحريف را ميرساند، «باب أنّه لم يَجمعالقرآنَ کلُّه إلاّ الأئمة:و …»[29] است که از چند جهت دليل بر اعتقاد کليني بر تحريف قرآن نميشود:
1-1 – خطبه مؤلِّف: هرچند اکثر عناوين ابواب کافي ميتواند نشاندهنده ديدگاههاي مؤلف آن باشد، ولي بيترديد مقدمة هرکتاب که تبلور باورهاي پديد آورنده آن است، گوياتر اعتقادات صاحب آن را بيان ميدارد. از اين رو کليني چکيده باورهاي خويش را در مورد قرآن در مقدمة کتابش، آنهم براي کسانيکه کافي را در دين و دنيايشان بهکار ميگيرند، در قالب جملاتي چون «بدان اي برادرم، -خدايت هدايتکند- کسي را نميرسد که بهنظر خود روايات مختلفي را که از أئمه: رسيده، از یکدیگر تشخیص دهد، جز به طریقی که امام7دستور داده که فرموده: «آنها را با قرآن بسنجيد و هرکدام را که موافق کتاب خداي عزّوجل است، بگيريد و هرکدام را که مخالف کتاب خداست، رد کنيد»[30]، و نیز کلینی گفته: «نَحنُ لانعرف من جميع ذلک إلاّ أقلّه»،[31] و بهکاربردن واژههاي «رجاء» و «تقصير»[32] بيانگر اين است که کلینی کتاب خدا را مبّرا از هر نقص ميدانسته و معيار ارزيابي روایات را قرآن ميشمرده است، و الاّ نميگفت: «وأنزلَ إليه الکتاب، فيه البيان والتبيان، قرآناً عربياً غيرذي عوج …».[33] اين سخن کليني کجا وآن ادعاهاي بخاري کجا که گفت: «من يکصد هزار حديث صحيح از حفظ بودم و دراينکتاب جز حديث صحيح نياوردم و بيشتر از آنچه بهطورصحيح نقل کردم، فروگذاشتم».[34] کسيکه اعتقاد بهتحريف دارد، آیا معقول است به قرآن مُحرَّف -نعوذبالله- استناد کند و آن را «بيان»، «تبيان» و «غيرذيعوج» بداند؟ کاش نويسندگان منتقد بر کافي ابتدا، اين خطبه را مطالعه ميکردند.
1ـ2 – دفع اتّهام براساس عناوين: اگربنا باشد عناوين، معيار ارزيابي باور مؤلِّف قرارگيرد، بسياري از عناوين کافي، کليني را مبرّا از تهمت تحريف ميسازد؛ زيرا عنوانهاي «بابالرَّدّ إلی الکتاب والسّنّة…»[35] که در ذيل آن ده حديث نقل ميکند، و «باب الأخذ بالسنّة وشواهد القرآن»،[36] مشتمل بر دوازده حديث، و کتاب فضلالقرآن مشتمل بر دوازده باب و 94 روايت،[37] شاهد گويايي است که وي قرآن را پاکيزه از هر دگرگوني ميدانسته است؛ چراکه معقول نيست معيار ارزيابي، قرآني باشد که در اختيار مردم نيست!
اما عنوان «باب أنّه لم يَجمَع القرآن کلّه إلّا الأئمّة:…»[38] و همانند آن[39] که بيشترين انتقادها را در پي داشته، هرچند ظاهرش اين است که قرآن فعلي مسلمانان با قرآني که نزد امامان شيعه قرار دارد، متفاوت است، ولي اوّلاً، بههيچوجه دلالت بر زياده و نقص آن ندارد، بلکه تنها اين را ميرساند که در ترتيب و تنظيم، ميان قرآن فعلي و قرآن نزد امامان اختلاف است[40] و شکي نيست که قرآن فعلي براساس نزول وحي تنظيم نشده است و شاهد زندهاش خود سُوَر قرآن است که سورههاي مَکّي درآخر و يا درهم آميخته نظم يافته است.[41] ثانياً، دراين باب، شش روايت نقل شده که چهار روايت پاياني باب هيچ ربطي بهجمعآوري قرآن که تحريف ممکن است در همين مرحله رخ داده باشد، ندارد، بلکه مربوط است بهعلم امامان شيعه بهقرآن؛ چنانکه در خود عنوان باب جملة «وأنّهُم يَعلَمُون علمَه کلَّه» به کار رفته است. فقط دو حديث مورد نزاع است که عنوان باب نيز از آن دو استخراج شده است. بهعبارت ديگر، دو حديث نخست باب، مجمل است و روايات چهارگانه بعدي آن دو را شرح و توضيح ميدهد[42] که در نتيجه مجموع روايات ششگانه علم امامان معصوم:را بيان ميکند:
حديث نخست: …عنجابر قال: سمعتُ أباجعفر7 يقول: «ما ادَّعيأحَدٌ مِنَالنّاسِ أنَّه جَمَع القرآن کُلَّهُ کَمَا اُنزِل إلاّ کذّاب، ومَا جمعه وحفظه کما نَزّلهالله تعالي إلّا علي بنأبيطالب والأئمّة: من بعده».[43]
در روايت اين نکته صراحت دارد که جمعآوري قرآن بر اساس ترتيب نزول آن جز بهدست ائمّه: بهويژه اميرالمؤمنين7صورت نگرفته است و دقت درجملة «کَمَا اُنزِلَ» کليد حل مشکل اين روايت خواهد بود. از اين رو در حديث دو نکتة اساسي مورد توجّه است: يکي اصل وجود مُصحَف علي7 و ديگري چگونگي آن، که بررسي جداگانه ميخواهد.[44]
دومين حديث: عن محمّد بنسنان، عن عمار بنمروان، عنالمُنَخّل، عن جابر، عن ابيجعفر7انّه قال: «ما يَستَطيعُ اَحَدٌ أن يَدَّعي أنّ عندَهُ جَميعُ القرآنِ کلِّه، ظاهرِهِ وباطنِهِ غيرالأوصياء».[45] این نیز همانند حديث قبلي تحريف بهمعناي مورد نزاع را بيان نميکند؛ چون اوّلاً، سند روايت ضعيف است،[46] به دلیل وجود محمدبنسنان ابوجعفر زاهري(م220ق) که از نگاه رجالشناسان قابل تأييد نيست. نجاشي(م405ق) ميگويد:
او مردي است جدّاً ضعيف و غير قابل اعتماد، و به رواياتيکه وي بهتنهايي نقل ميکند، توجه نميشود… . ابومحمد فضل بنشاذان ميگفت: براي شما جايز نيست که احاديث محمد بنسنان را روايت کنيد.[47]
منَخّل بنجميل اسدي، هرچند از ابيعبدالله7 نقل روايت ميکند و داراي کتاب تفسير است، ولي نجاشي او را فاسدالرّوايه،[48] کشّي او را بيارزش و متهم بهغلوّ،[49] علّامةحلّي(م726ق) او را کوفي، ضعيف، غالي در مذهب و متّهم ميشناساند.[50] ابنداود حلّي(م707ق) ميگويد: «ضعيف، فاسدالرّوايه و متهم بهغلوّ است. غلات احاديث فراواني بهاو نسبت دادهاند».[51] بنابراين سند روايت را بهويژه در مسائل مربوط به باورها که همان اعتقاد به تحريف باشد، نميتوان پذيرفت.
ثانياً، محتواي روايت هرچند بخش نخست آن (مايَستطيع…کلّه) تحريف بهمعناي عام را ميرساند، ولي ذيل حدیث(ظاهره و باطنه غيرالأوصياء)، مقصود امام را در صدر حديث کاملاً روشن ميسازد و مقصود آن حضرت اين است که علم ظاهر و باطن قرآن از آنِ امامان و اوصياي الهي است؛ چه اينکه علامه طباطبایي(م1402ق)، در تعليقهای که براين حديث ميزند، قيدهاي «ظاهره و باطنه» را شاهد ميگيرد براينکه دانش همه قرآن، اعم از معاني ظاهري قابل درک و معاني قابل استنباط براساس فهمعادي، از آنِ امامان معصوم و اوصياي الهي است.[52]
همچنين ذيل روايت در استخراج پاياني عنوان باب (وأنّهُم يَعلمون علمهکلّه) نقش دارد و خود گواه ديگر است براينکه مقصود کليني از نقل اين حديث، علم فراگير و منحصر بهفرد امامان: بهقرآن است، نه اينکه نزد امامان قرآني است که با قرآن سایر مسلمانان از جهت حقيقت و کمّيت متفاوت باشد.
ثالثاً، با قطع نظر از آنچه بيان شد، اين دو روايت، خبر واحد است و با خبر واحد نميتوان اعتقاد بهتحريف را بهشيعه وکليني نسبت داد؛ چنانکه احسان الهيظهير[53]و ابوزهره[54] اينکار را کردهاند و کليني را خارج از دينحنيف شمردهاند[55] و او را متهم ساختهاند به اینکه او اعتقاد به مُبَدّل و ناقص بودن قرآن دارد که مورد دستبرد بشر واقع شده است.[56]
2 – متن روايات کافي
روایات ادعا شده درباره تحريف، گذشته از اينکه دچار ضعف سند است،[57] به دو گروه تقسيم میشوند که مدعاي وهابيان را ثابت نميکند:
الف) جملههاي اضافي احاديث
مضامين اينگروه از روايات روشن است که ارتباط بهتحريف ندارد، بلکه امام7 در بسياري از آنها،[58] تفسير آيه را بيان ميکند و به اصطلاح تأویل بیانی و تبیین مصادیق است؛ زيرا (و بشر الذین ءامنوا) يعني بشارت ده مؤمنان را بهولايت علي7که آنان در ميدان جهادِ با نفس و دشمن، پايدارند…[59] و جمله «قال: ولايةأميرالمؤمنين7» که در ذيل روايت آمده نه در متن، هيچ شکي را باقي نميگذارد.
يا جملات زايد «کلمات في محمّد وعلي و فاطمة والحسن والحسين والأئمة: من ذرّيتهم…» در حديث ابنسنان[60] تفسير[61] آيه است، نه اينکه جزء نصکلامالله باشد؛ چنانکه نظير همين معنا در منابع اهلسنت نيز آمده است. ابنعباس ميگويد: «سألتُ رسولالله {عن الکلمات الّتي تَلقّاهَا آدم مِن رَبّه فتاب عليه؟[62] قال}: « سَأل بحق محمّد وعَلِيٍّ و فاطمة والحسن، والحسين، إلّا تُبتَ عليَّ فتاب عليه».[63]
همچنين ابنمغازلي در مناقب خود از ابيسعيد خدري در مورد آية (مرج البحرین یلتقیلان (19) بینهما برزخ لابغیان (20) فبای آلاء ربکما تکذبان)[64] ميآورد: (مرج البحرین یلتقیلان) قال: عَلِيٌّ و فاطمة، (بینهما برزخ لابغیان قال: محمّد، (یخرج منهما اللولو و المرجان) قال: الحَسَن والحُسَين».[65]
کليني بهسند خود از کثير بنکلثمه از امامان باقر يا صادق: در تفسير آيه 37 بقره چگونگي توبة حضرت آدم را اينگونه توضيح ميدهد:
قال(آدم7): لاإله إلّا أنتَ سبحانک اللّهُمَّ و بحمدک، وعملتُ سوءً و ظلمتُ نفسي، فاغفرلي وأنت خيرالغافرين، لاإله إلّا أنتَ سبحانک اللّهم و بحمدک…». وفي رواية أخري في قوله عزّ وجل: (فتلقی ادم من ربه کلمات فتاب …)[66] قال: سأله بحق محمّد وعلي والحسن والحسين وفاطمة:.[67]
بهراستي، اگر آنچه در حديث ابنسنان آمده، نص قرآن بود، قطعاً کليني نميگفت: «في رواية أخري…».[68]
شاهد ديگر بر اينکه زيادي جملات در حديث، تفسير معنايي است، اين است که کليني همين آيه را از ابيجعفر7 در داستان حضرت آدم نقل ميکند، ولي بدون جملات زاید.[69]
بسياري از رواياتي که ادعا شده تحريف را ميرساند، در واقع تبيين مصاديق يا تفسير آيات الهي است؛ چنانکه جمله «بولاية علي7»[70] تفسير محض آيه بود[71] و هيچ عاقلي آن را جزء نصّ آيه نميشمارد؛ چه اينکه در حديث ديگر امام صادق7 اين آيه را چنين تبيين فرموده است: «في قوله عزّوجل(هذان خصمان اختصموا فی ربهم)[72] وقال7: «نَحن و بَنِيأميّة؛ قلنا: صَدَقالله ورسُولُه، وقال بنوأُمية: کَذَبَالله ورسوله، (فالَّذِينکفَرُوا)يعني بَنياُميّة…».[73] همچنين وقتي راوي از «ولايت» در آية (هُنَالِکَ الْوَلَايةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَابًا وَخَيرٌ عُقْبًا)[74] ميپرسد، ميفرمايد: «ولاية أميرالمؤمنين7».[75]
اينگونه تفسير معنايي و احياناً مصداقي، اختصاص به کافي ندارد و در صحيحترين منابع وهابيان نيز در مورد همين آيه چنين تحليلي وجود دارد. بخاري از قيس بنعباد ميآورد: «قال: قال علي7: فينا نَزَلَت هذه الآية: (هذان خصمان…).[76] ابنمغازلی شافعی در ذيل و تفسير آيه مورد بحث مينويسد: «يونسبنحبيب، قال: سألتُ مجاهد، فقال سألتُ ابنعبّاس، فقال: نزلت هذه الثّلاث الآيات بالمدينة(هذان خصمان…) في حمزة وعبيدة وعلي7وعتبة والوليد».[77]
با قطع نظر از بحثهاي تفسيري شکي نيست که ولايت أميرالمؤمنين7 با توجّه بهمنابع آنان در قرآن مطرح شده؛ هرچند نام حضرت بهطور صريح ذکر نشده است،[78] و جملة «بولاية علي» ميتواند تبيين همان مصداق باشد.
ب) متن حدیث
گروه دوم از رواياتيکه برخي وهابيها مدعي شدهاند صريح در تحريفاند،[79] عبارتانداز:
يکم، حديث هفده هزارآيه:[80] هر چند حديث از نظر سند صحيح يا موثّق[81] و از نگاهِ محتوا در ظاهر غيرمعقول است و اين بهانه را بهدست نويسندگان نامبرده داده که بگويند برپاية حديث صحيح کافي قرآن دارای هفده هزار آيه بوده است! و در نتيجه دوسوم آيات قرآن فعلي حذف شده است؛ در حاليکه قرآن بيش از ششهزار و چندصد آيه نيست، ولي همين حديث، نميتواند دليل بر تحريف قرآن باشد:
1 – عدم اثبات جمله «عشراَلف»؛ اين نقد در صورتی وارد است که جمله «سَبعَة ألف عشر»[82] بهنقل کليني ثابت باشد؛ در حاليکه روات یا نسّاخ سهواً کلمة «عشر» را در روايت اضافه کردهاند و متن حديث بنا برشواهد زير «سَبعَة الف آيه» است:
اوّلاً، در برخي از نسخههاي کافي جمله «سبعة عشر اَلف آيه» بدون کلمه «عشـر» آمده است؛ چنانکه مجلسي[83] و فيضکاشاني،[84] حديث را بدون کلمه «عشر» آوردهاند و گويا آن دو، نسخة اصلي يا تصحيحشدة کافي را در اختيار داشتهاند.
ثانياً، درآخرين چاپ نسخة اين کتاب که با تحقيق گسترده، چاپ شده، عبارت «سبعة آلاف آية» آمده و در حاشيه توضيح داده شده که در برخي از نسخهها «سبعة عشرآلاف»[85] است؛ چه اينکه برخي ديگر، آن را دليل برغلط بودن نسخه[86] و عدد هفتهزار آيه را عدد تقريبي دانستهاند، نه اينکه امام7 در صدد شمارش واقعي آيات باشد. از اين رو اين عدد از يکسو، بهآمارهاي ابنجوزي،[87] سيوطي[88] و مجلسي[89] نزدیک است[90] و از ديگرسو، حديث، خبر واحدي است که با وجود کلمه «عشر»، متنِ آن با روايات ديگر و اقوال علما و موجب منکَر بودن آن مخالف ميشود و اصل در نبود اين کلمه در متن روايت است.
ثالثاً، محقق شعراني واژة «عشر» در متن روايت را قطعاً اضافهشده از سوي نسّاخ و روات دانسته و عدد هفت هزار آيه را عدد تقريبي شمرده و گفته:
معروف است که اعداد علاوه بر شمارش، در اغراض ديگر (مانند مبالغه و…) نيز به کار ميرود؛ چنانکه وقتی گفته ميشود احاديث کافي شانزده هزار است، مقصود بيان کثرت تقريبي است، نه معيّن کردن اعداد واقعي، و عدد آيات قرآن بين ششهزار تا هفتهزار آيه است.[91]
اين حديث از اين جهت نظير روايتي است که ميگويد: «امام زينالعابدين بعد از شهادت پدرش چهلسال اشک ريخت، با اينکه زينالعابدين بعد از پدرش بيش از 35 سال زنده نماند».[92]
رابعاً، فيضکاشاني که بهدقيقترين عالم شيعي در ميان همعصرانش معروف است،[93] در دو اثرش حديث را بدون کلمة «عشر» ذکر کرده است؛[94] هرچند در اثر ديگرش براساس نسخهای دیگر جملة «سبعة عشرألف»[95] را آورده و توجيه کرده است که بهآن اشاره خواهد شد. نیز محدّث نوري بهاختلاف نسخههاي کافي اعتراف دارد و اينکه در برخي از نسخهها «سبعة ألف» آمده است، بدون «عشر».[96]
2 – هفدههزار، مجموعة وحي: بر فرض که جملة «سبعة عشرألف» درست باشد، مقصود امام7 از هفده هزار، مجموعهای از امور وحياني اعم از قرآن و غير قرآن است؛ زيرا بر اساس آية (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى (3) إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى)، غير از قرآن اموري ديگر نيز بر پيامبر فرو آمد؛ در حاليکه قرآن محسوب نميشد؛[97] همانند سخن جبرئيل به رسولالله6 که گفت: «يا محمّد عِش ماشِئتَ، فانّک مَيّت، وأحبِب مَن أحبَبتَ فانَّک مفارفة، واعمل ماشئت فانّک مجزي به، ثم قال يا محمّد! شرف المؤمنِ قيامُ الّليل وعزّه استغناؤهُ مِنَ النّاس».[98] پس همة آنچه وحي شده، قرآن نيست.
همين معنا در منابع اهلسنت در توجيه آيات رجم که عمر بهآن اعتقاد داشت و آيات رضاع که عایشه آن را نقل کرده ولي در قرآن نيست، وجود دارد. ابنقتيبه آنها را از امور دين ميداند، نه از قرآن، و مثالهایی براي مواردي که قرآن نيست، ولي وحي است، مانند حرمت نکاح عمّه و خاله و قطع دست دزد بهجهت سرقت رُبع دينار و… را ميشمارد.[99] محقق ديگر، آيات رجم و رضاع را حکم شرعي ميداند که بر پيامبر وحي شد، نه قرآن.[100] ابنحزم نیز همين سخن را ميپذيرد.[101]
بنابراين منظور امام7 طبق روايت کليني این است که آنچه بر پيامبر6 بهعنوان وحي نازل شده، اعم از قرآن و غيرقرآن مانند امور ديني يا احکام شرعي و…، بههفدههزار مورد میرسد و اين نهتنها تحريف نيست، که دانشي است فوق دانش انسانهاي عادي.
3 – سه قسم بودن وحي: از نگاه دانشمندان اهلسنت، وحي به سه قسم تقسيم ميگردد:
الف) قرآن: وحي با لفظ و معناي آن همراه با اعجاز و تعبّد بهتلاوت آن؛
ب) احاديث قدسي: وحي شدن لفظ و معنا بدون تعبّد بهتلاوت آن؛
ج) احاديث نبوي: وحي شدن معنا بدون لفظ آن؛ زيرا قرآن فرمود: (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى (3) إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى).[102] براساس اين ديدگاه آنچه برپيامبر وحي شده بهبيش از هفده هزار مورد خواهد رسيد و مقصود امام7 مجموعهای از قرآن و احاديث قدسي و روايات صحيح نبوي است.
4 – تکرار نزول آيات: سيوطي با تصريح بهاينکه گروهي از قدما و متأخران بهصراحت گفتهاند که قرآن مکرّر نازل شده است، هدف از تکرار نزول را يادآوري، موعظه، تعظيم و ترس از فراموششدن آن ذکر ميکنند. وی برخي از سُور را نام ميبرد که همهاش و يا پايان آنها، تکرار شده است.[103] بر همين اساس منتقدان کافي احتمال نميدهند که حديث کافي مجموعة آيات نازل شده را که جبرئيل امين بر زبان جاري کرده و رسولالله6 شنيده، گفته باشد؟!
قفاري با استناد بهاين روايت از يکسو اين نتيجه را ميگيرد که دو ثُلث قرآن حذف شده[104] و از ديگرسو، ميان حديث کليني و سخن ابنبابويه در توجيه روايت که ميگويد «همة آنچه بهعنوان وحي نازل شده، قرآن نيست و اگر مجموع آنچه وحي شده اعم از قرآن و غير قرآن را در نظر بگيريم، به هفده هزار خواهد رسيد»،[105] تعارض ميبيند؛[106] درحاليکه اوّلاً، خود اين مقايسه ميان دو منبع نادرست است؛ زيرا کافي کتاب روايي است و اهتمام مؤلفش با حفظ امانت، گردآوري احاديث مستند است، اما کتاب صدوق کتاب اعتقادي است و هدفش استخراج مسائل اعتقادي و پالايش و حل تعارض احاديث اعتقادي است و طبعاً ميان اين دو روش تفاوت هست؛ جمع احاديث امري است و استخراج اعتقادات و پالايش آنها امر ديگر.[107] ثانياً، قفاري نقطة تعارض کليني و صدوق را در اين ميبيند که کليني مدّعي است آنچه نازل شده قرآن است، ولی صدوق گفته تعداد اضافي قرآن نيست،[108] ولي با ارائه راهکار چهارم، بيترديد تعارض مورد نظر ايشان برطرف ميشود و آوردن لفظ قرآن از باب غلبه قرآن، بر موارد ديگر است.
ثالثاَ، موارد فراواني در منابع مورد قبول وهابيان موجود است که صريح در تحريف است،[109] و قفاري و ديگران راه حلّي جز آنچه را که ابنقتيبه،[110] علي حسنالعريض[111] و ابنحزم[112] ارائه دادهاند (يعني گفته آيات رجم قرآن نيست، بلکه وحي در امور ديني است)، پيشنهاد ميدهند!
5 – قرآن، بيش از يکميليون حرف: با قطع نظر از آنچه گذشت، منتقدان کافي اين روايت عمر بنخطاب را ديدهاند ياخير که هيثمي(م807ق) از عُمَر و او از رسولخدا نَقل ميکند که: «القرآنُ ألفُ ألفِ حرف وسبعة وعشرونألفحرف، فمَن قَرَأهُ صابراً مُحتسباً کان لکل حرفٍ زوجةٌ منالحورالعين»؛[113] يعني قرآن یک میلیون و 27هزار حرف است؛ در حاليکه حروف قرآن بهاجماع عالمان اهلسنت سیصد هزار حرف بيش نيست[114] و حدود هفتصدوسه هزار و 329 حرف از حروف قرآن براساس آنچه سيوطي بهآن رضايت داده،[115] مفقود شده است! احسان الهي ظهير، دکتر قفاري و… چه پاسخي براي اين حديث دارند؟ و آيا مؤلف انتصارالحق و همفکران وي که ميگويند کليني تصريح کرده که دوسوم قرآن را صحابه حذف کردهاند و آنچه باقي مانده مُحَرّف است، اين روايت عمر را نديدهاند[116] يا اينکه حسن نيت بيش از حد بهروايات خودشان، باعث شده تا مصداق آيه شريفه (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يرْجِعُونَ)[117] قرار گیرند؟!
دوم. آياتي شنيده نشده:[118] سند حديث، بدان جهت که سهل بنزياد آدمي رازي تأييد رجالشناسان را بههمراه ندارد، خالي از مشکل نيست. نجاشي او را ضعيف و غير معتمد دانسته و دلیل برغلو و کذب و ضعف سهل را شهادت احمد بنمحمد بنعيسي و بيرون کردنش از قم آورده[119] که درمجموع سند روايت ضعيف است.[120]
اما محتواي حديث هيچ ارتباطي بهتحريف قرآن ندارد؛ زيرا نهتنها تحريف را نميرساند، بلکه شاهد بر عدم تحريف است؛ براي اينکه امام7 بهسائل دستور ميدهد بهقرائت قرآني که دراختيار مردم است (اقرؤوا القرآن کَمَا تَعَلّمتُم…) اکتفا کند و اين خود دليل برعدم تحريف و نقص قرآن است،[121] اما اینکه نقل شده: «إنّا نسمع في القرآن ليس هي عِند نا کما نسمعها…»، اوّلاً، این عبارت در پرسش سائل است، نَهکلام امام7، و بیترديد کلام سائل با صرفنظر از اينکه از چهسطح فکري برخوردار بوده است، براي کسي حجت نيست.
ثانياً، آنچه سائل مطرح کرده، مورد انکار امام7 واقع شده است.
ثالثاً، ممکن است آنچه را سائل ديده يا شنيده، از مصحف علي7 بوده و بيشک مصحف علي7 با قرآني که دردست مردم بوده، تفاوت داشته است.[122] بر اساس اين احتمال امام7 قرائت مصحف علي7 را موکول کرده بهظهور وليعصر7.
رابعاً، مقصود امام7 از جمله «فيسجيئکم منيعلّمکم»، اين است که امامزمان7 قرائت واقعي همراه با تفسير قرآن را تعليم خواهد داد و هيچگاه اين جمله دلالت بر تحريف نميکند؛ زيرا يکي از بحثهاي مشهور علوم قرآن، بحث قرائتهاي مختلف است که به «نزول قرآن عَلَی سبعة أحرف» ياد ميشود و روايات زيادي در اين خصوص نقل شده[123] و در شرح و تفسير آن، مباحث مفصّلي ارائه گردیده و گفته شده که مقصود از «سبعة أحرف» چيست. قرطبي (م671ق) با تصريح بهاختلاف علما، 35 قول و کوثري(1371ق)، چهل ديدگاه[124] را نقل کرده است،[125] با اينکه مدعياند حديث قرائت قرآن بر هفتقرائت متواتر است[126] که البته از نگاه شيعه، قرائتهاي هفتگانه حجيّت ندارند[127] و قرائت قرآن بايد بهتواتر ثابت باشد و روايات سبعة احرف، اخبار آحاد[128] و روايات اهلسنت در اين مورد کاملاً ناهماهنگ است؛ زيرا قرائت بر حرف واحد، سپس با دخالت ميکائيل و جبرائيل بههفتحرف رسيد و قرائت بر سهحرف و برچهارحرف نیز نقل شده است.[129]
وقتي از امام صادق7 پرسيده شد که: «إنّ النّاسَ يَقُولُون:إنّ القرآنَ نَزَل علی سبعة أحرف»، فرمود: «کَذَبوا أعداءالله، ولکنّه نَزَل عَلَی حَرفٍ واحدٍ من عند الواحد».[130]
درحديث ديگر اختلاف را از جهت روات ميداند.[131]
گذشته از آن، اگر اصرار بورزيم اين روايت دلالت برتحريف قرآن دارد، بيترديد وقوع تحريف را نزد غير شيعه ثابت خواهد کرد، نه شيعه.[132]
سوم. حديث ابنسلمه:[133] اين حديث، اوّلاً، از نظر مجلسي ضعيف[134] و از جهت دلالت و محتوا با توجّه به بررسي حديث قبلي، کاملاً روشن است و روايت نهتنها اشاره بهتحريف ندارد، بلکه امام7 قرائت رایج را تأييد و امضا کرده است.[135]
ثانياً، محمد بنسليمان[136] و سالم ابيسلمه[137] هردو کوفياند و امام7 آن دو را از قرائت غيراهل کوفه باز ميدارد و اين ميرساند که آن دو احتمالاً قرآن را بر اساس مصحف علي7 که مشتمل بر تفسير و تأويل بوده، تفسير ميکردهاند و با اين فرضکه «قرائت»، بهمفهوم «تفسير» بهکار رفته باشد روايات ربطي بهتحريف نخواهند داشت. شاهد اين مدعا ذيل احاديث است که در روایت دوم آمده: «إقرؤوا کَمَا تعلّمتُم فسيجيئُکم مَنيعلّمکم»، و جمله «کُفَّ عن هذه القراءة… حتّی يقوم القائم7 قَرَأَ کتابالله عزّوجلّ عَلَی حَدِّه …» در نقل سوم آمده و بیانگر آن است که امامزمان7 با ظهورش تفسير واقعي قرآن را بيان خواهد کرد.
چهارم. حديث اَثلاث بودن قرآن:[138] با اينکه سند حديث مجهول است،[139] اما مضمون اين حديث و روايت ديگر از ابيجعفر7 که فرموده «نَزَل القرآن أربعة ارباع…»،[140] واضح است و اين حديث ربطي به تحريف ندارد، بلکه اوّلاً، غرض اميرالمؤمنين7 خبر دادن از واقع، همراه با تحريک بهاقرار بهولايت و بيزاري از دشمنان آن و اندرز وعمل بهسنن و فرایض الهي است و قطعاً منظور از تقسيم، قسمت کردن کل بهاجزاست که گاهي از نظر اعتبار، اجزاي قسمتها متفاوت خواهد شد و لازم نيست اجزا با هم مساوي باشند.[141]
ثانياً، همانگونه که آيات قرآن به اعتباری، به اعتقادي، اخلاقي و احکام قسمت ميشوند، بهلحاظ ديگر به مکّي و مَدَني، حَضَري و سَفَري، نهاري و ليلي، صيفي و شتايي، ارضي و سماوي و… تقسيم ميگردند.[142] اين روايات نیز آيات را بهاعتبار مضامين بهاثلاث و ارباع تقسيم کردهاند که ثُلث يا رُبع آيات در فضيلت اوليا و اوصيا و عترت پيامبر (و در وصف دشمنان آنها فرو آمده باشد) و ثُلث و يا رُبع آنها در باب حلال و حرام و… .
چنين تقسيمي نه منافات با تقسيمهاي نخست دارد و نَه دالّ بر تحريف است.[143] در حديث ديگر آيات قرآن بهچهار رُبع تقسيم شده: «رُبع حَلالٌ، و رُبع حرامٌ و ربع سُننٌ و احکامٌ و رُبع خبر…».[144] بيشک اين تقسيمات همانند تقسيم نماز به سه ثُلث است: «وفي الحديث: انّ الصَّلاة ثلاثةُ أثلاث: الطَّهور ثُلثٌ، الرُّکوع ثلثٌ والسُّجود ثلثٌ».[145]
ثالثاً، درمنابع اهلسنت نيز چنين تقسيماتي بهچشم ميخورد. إياس بنعامر از عليبنابيطالب7 نقل ميکند که آنحضرت بهمنگفت: «يا أخاعَکّ إنَّک إن بقيتَ فستقرأُ القرآنَ ثلاثةُ أصنافٍ: صِنفٌ ِللهِ عَزَّوجل، وصنفٌ للدّنيا، و صنفٌ للجدال، فان استطعتَ أن تکون ممن يقرأهُ لله عَزَّوجل، فَافعَل».[146] در ديگر گزارش ميآورد: «اُنزِلَ القرآنُ عَلَی سَبعةِ أحرف؛ آمرٌ، زاجرٌ، وترغيبٌ و ترهيبٌ وجَدَلٌ وقصصٌ ومَثلٌ».[147]
پس اينگونه روايات نهتنها تحريف نيست، که تبيين و بسط معارف قرآن است. تنها چيزي که امثال احسان الهيظهير و ناصر القفاري را بهخشم آورده تا کليني را متهم بهاعتقاد بهتحريف کنند و خارج از دين بخوانند، جملة «ثُلثٌ فينا وفيعَدُوِّنا» يا «رُبع فينا و رُبع في عَدُوِّنا» در اين دو روايت[148] است و چون از جايگاه رفيع اهلبيت و از وضع برخي سران صحابه نسبت بهاهلالبيت:مطلعاند، اينجمله آتشِ درون آنها را شعلهورساخته است و شايد اين نويسندگان کتاب شواهد التّنزيل حسکاني(متوفای قرنپنجم) را نديدهاند که چگونه از عالِمِ زمانِ خود گلهمند است؛ عالمی که گروهِ زيادي اطراف او را گرفته بودند و او جمعيت را در مورد اهلبيت بهاغوا ميکشاند و بهپدران آنها نقص وارد میکرد و حتّي ميگفت: «أحدي از مفسّران نگفتهاندکه سورة هلأتي و يا غيرآن از قرآن، در مورد علي و اهلبيت:نازل شده است و از آن جمعيت جز يکنفر کسی حرفهاي او را انکار نکرد».[149] همين صحنة دردآور اين عالِم عامل را مصمم ساخت که کتاب شواهدالتّنزيل خود را در دفاع از اهلبيت بنويسد و درآن دَهها آيه قرآن را که در شأن آنان نازل يا تفسير شده، جمعآوري کند.[150] وي ابتدا در ضمن چند روایت آمارگونه مناقب منحصر بهفردي را بازگو میکند که دربارة احدي از صحابه و اهل زمانش و امت اسلام وجود ندارد.[151]
وي همچنين براساس پارهای از روايات، از تعداد آياتي را که در خصوص علي7 فروفرستاده شده و در این زمینه کسي شريک با علي نيست بر ميشمارد. از مجاهد نقل شده: «نَزَلَت في عَلِيٍّ سَبعُون آية لم يُشرکه فيها أحدٌ».[152] از عبدالرّحمن بنابيليلي نقل است: «لقد نَزَلَت في عَلِيٍّ ثمانون آية صَفواً في کتابالله ما يشرکه فيها أحدٌ من هذه الأمّة»،[153] بلکه بالاتر مجاهد ميگويد: «ما أنزلالله آيةً في القرآن إلّا عَلِيٌّ رأسها»[154]، ابنعباس ميگويد: «ما أنزلالله آية: (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا) (که حدود90 بار ذکر شده[155]) إلاّ کان عَلِيٌّ أميرها وشريفها، ولقد عاتبالله أصحاب محمّد ولم يذکرعَلِيّاً الاّبالخير».[156] اين عالم اهلسنت، تحت عنوان «ذکرما نزل فيهم منالقرآن عليالتّفصيل…»، یکهزار و 163 مورد را ميشمارد که درمدح علي و اهلالبيت:نازل يا تفسير و يا مظهر مصداق آيات محسوب شده است. ابنمغازلی شافعي(م483ق)، کاري شبيه حسکاني انجام داده و حدود 460 مورد از آيات و روايات مربوط علي و اهلالبيت: را گردآوري کرده است.[157] قندوزي حنفي درکتاب ينابيع الموّده با همين هدف به فضايل و حقوق اهلبيت: پرداخته است.[158] بنابراين خشم اين نويسندگان بیجاست.
پنجم. حديث ابنابينصر بزنطي:[159] که خالدي آن را دال بر تحريف شمرده،[160] بهلحاظ سندْ مرسل است[161] و در محتواي روايت نقاط ابهامي وجود دارد و با توجه بهروايتي که کشّي در شرح حال بزنطي ميآورد تا حدودي ابهامش روشن ميشود. بزنطي ميگويد:
وقتي خواستم امام ابوالحسن7 را ملاقات کنم، مأموران هارون الرّشيد امام7 را دستگيرکردند (که درهمان دستگيري بهشهادت رسيد) و امام مصحفي براي من فرستاد و من آن را بازکردم و سوره بَيّنه را طولانيتر از قرآن معمولي يافتم و همزمان از طریق مسافري بستهای به من رسيد که در آن طين و مُهر قرار داشت.[162]
ازکنار هم قراردادن اين دوحديث اين نتيجه بهدست ميآيدکه: اوّلاً، آنچه سبب طولاني شدن سوره بيّنه بوده، اسامي هفتاد نفر از مردان قريش بوده است که امام7 هراس داشته نامشان بهدست مأموران هارون بيفتد و فتنهای ايجادگردد و بههمان جهت بَزَنطي را از نگاه کردن بهآن مصحف منع کرد (لاتنظرفيه)، هرچند وي از دستور امام سر پيچي کرد و امام چون او را امين ندانست، امانتش را باز پس گرفت.[163]
ثانياً، اسامي مورد نظر بيترديد اسامي بزرگاني از قريش بوده که درحال کفر و يا با ظاهر مسلمان و با باطن کافر مردهاند و همين اسامي بهعنوان شرح و تفسير جملة [`لمْ يکُنِ الَّذِينَ کَفَرُوا …][164] در حاشيه مصحف مورد نظر، مکتوب بوده است.[165] فيض کاشاني اين اسامي را تفسير جملة [لمْ يکُنِ الَّذِينَ کَفَرُوا …] دانسته که از طريق وحي اخذ شده است، نهاينکه از اجزای قرآن باشد؛[166] چنانکه در صفحات گذشته اشاره شد که حاشيهنويسي براي توضيح و رفع ابهام و تفسير آيات مشکل، امر معمول بوده است و در مورد همين سوره، منابع اهلسنت مطالب زيادي نقل کردهاند که اگر آن مطالب را تفسير و شرح آن ندانيم، بايد تحريف محسوب گردد.[167]
ثالثاً، آنچه بزنطي در مصحف امام ابوالحسن7 ديد، همان مصحفي است که اميرالمؤمنين7 جمعآوري کرد و آن را بر ابوبکر، عمر و… عرضه داشت، ولي آنها نپذيرفتند.[168] بيترديد همان مصحف نزد امامان معصوم:موجود بوده و با مصحف مشهور تفاوتهايي داشته است.[169]
ششم. رسالة امام ابيالحسن موسي7:[170] این رساله داراي سه سند بهترتيبِ ضعيف، حَسَن و همانند صحيح، و ضعيف است که در مجموع سند روايت صحيح شمرده میشود،[171] اما متن روايت دلالت بر تحريف باطل ندارد، بلکه مراد امام از «تحريف» تغيير لغوي يعني «تغيير الکلمة عن معناها و حرفها إلی معنی آخر» است[172] و شواهدي براين معنا وجود دارد:
1 – هماهنگي درکلام معصوم7: شاهد اول اینکه ميان کلمات معصوم تعارض و تهافت وجود ندارد. همين معنا در رسالة امام باقر7 ديده ميشود، آنجا که فرمود: «…وکان مِن نَبذهم الکتاب أن أقامُوا حُرُوفه وحَرَّفوا حُدودَه، فهم يَروونه ولا يَرعَونه…»[173]، و اين بيان امام صريح است در اينکه در قرآن تحريف باطل يعني زيادي و نقيصه حتي بهاندازه يک حرف صورت نگرفته است؛[174] چنانکه ابوزهره در پاسخ ديدگاه فيضکاشاني مبني بر عدم تحريف قرآن و دلايل او،[175] از اين روايت (رسالة سعدالخير) عدم تحريف باطل را ميفهمد و ميگويد: تنها دليلي که اين نويسندة شيعي(فيض) برای اثبات عدم اعتقاد کليني بهتحريف ميآورد، همين رساله است؛[176] هرچند وي نقل اين رساله را به واسطه کليني دليل کافي بر عدم اعتقاد او بهتحريف نميداند، ولي همانگونه که دربحثهاي گذشته ثابت شد، اوّلاً، کليني اعتقاد بهتحريف نداشت. ثانياً، نقل روايتي که ظهور در تحريف دارد، دليل نميشود راوي آن نيز معتقد به محتواي آن باشد و اگر چنين ملازمهای باشد، بايد اکثر بزرگان مانند بخاري، مسلم و… را معتقد بهتحريف بدانیم؛ زيرا آنان دَهها روايت دال برتحريف را در کتابهايشان نقل کردهاند.
2 – متأثّر شدن امام7 از قرآن: حفص بنغياث از امام موسيبنجعفر7 نقل ميکند که فرمود:
…فإنّ درجاتِ الجَنّةِ عَلَی قَدرآياتِ القُرآنِ يُقالُ لَه: إقرأ وَأرق، فيقرأ ثم يَرقي، قال حفص: فما رأيتُ أحَداً أشدَُّ خوفاً عَلی نفسه مِن موسَی بن جعفر7 ولا أرجأ النّاس منه، و کانت قرائته حُزناً، فإذا قَرَأ فکأنّه يُخَاطِبُ إنساناً.[177]
اينکه حفص بنغياث با چشم خود امام را ديده که هنگام تلاوت چنين تحت تأثير قرآن قرار گرفته، خود گواه روشني است که امام قرآن را مُحرّف بهمفهوم باطل آن نميدانسته است، و الّا ويژگيهاي «درجات بهشت بهاندازه آيات قرآن»، «قرائت محزون و متأثّر» و «نفوذ در مخاطب»، که همه برخاسته از روح و عمقجان قاري است، معقول نيست از قرآن تغییر یافته ناشي گردد.
3 – تضييع حق اهلالبيت:: بهنصّ روايت، امام رساله را در زندان و شايد در حبس سندي بنشاهک نوشته است. همینکه حاکم جور امام را زندانی کرده، تحريف معناي آيه شريفه (…قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى…)[178] و دَهها آيه ديگر، درمورد اهلبيت:نيست؟! موسيبنجعفر7 جز اينکه مصداق اهلالبيت بود و فضايل و کمالات بيمانندي داشت، جُرمي نداشت. در نتيجه مقصود از تحريف، دگرگوني در معنا و عمل بهقرآن است، نه در الفاظ.
نتيجهگيري
دستاوردِ بحث اين شد که متهم شدن کليني بهاعتقاد بهتحريف از سوي برخي وهابيان چون احسانالهي، ناصرالقفاري و برخی دیگر غيرمنصفانه بلکه ظالمانه است و صرف نقل رواياتي که ادعا شده تحريف را ميرساند،
اوّلاً: دليل نميشود راوي بهمضمون آنها نیز معتقد باشد و در صورت چُنين ملازمهای، بخاري، مسلم و ديگر بزرگان مورد قبول وهابي نيز بايد اعتقاد بهاين ملازمة باطل داشته باشند.
ثانياً: نمونههايي از روايات مورد بحث که بهتفصيل مورد بررسي قرار گرفت، با قطع نظر از اسناد آنها، تفسير يا تأويل بياني يا تنزيل معنوي يا تبيين مصاديق آيات است، نه تحريف؛ چنانکه چنين گزارشهایی در منابع خود آنان نيز نقل شده است و همين راهِ حل را ارائه دادهاند.
ثالثاً: همة احاديثي که بهنحوي در زمینه تفسير و تأويل قرآن در منابع شيعه نقل شده، از دوحال خارج نيست: يا تأويل قرآني و متن قرآن است يا تأويل بياني؛ يعني وحيِ منزل و جزء امور دين است نه متن قرآن. با اين وصف بيترديد رواياتي که دارای جملههاي اضافي همانند «فيعَلِيٍّ» است، در گروه دوم جای ميگيرد.
سرانجام با بررسي و پاسخ به اشکالات وارد شده بر احاديث، تکليف روايات ديگر که ممکن است مضمون آنها را تحريف بدانند، روشن ميشود که هيچکدام دالّ برتحريف قرآنکريم نخواهد بود.
منابع
1 – الاتقان فی علوم القرآن: جلال الدّین عبدالرّحمن سیوطی، ضبط و تصحیح و استخراج آیات: محمد سالم هاشم، قم: ذویالقربی، چاپ دوم، 1429ق.
2 – الإحکام فی أصول الأحکام: ابی محمد علیبنحزم آندلسی، بیروت: دارالکتب العلمیة، بیتا
3 – اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی: شیخ طوسی، قم: مؤسسة آلالبیت:، 1404ق.
4 – الاستبصار فیما اختلف من الأخبار: شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن خرسان، بیروت: دارالاضواء، چاپ سوم، 1406ق.5 – أسدالغابة فی معرفة الصّحابة: عزّالدین علی بن محمد جزری ابناثیر، تصحیح: شیخ عادل احمد رفاعی، بیروت: داراحیاء التّراث، چاپ اول، 1417ق.6 – اصول مذهب الشّیعة الامامیة الاثنی عشریة عَرضٌ و نقدٌ: ناصر بن عبدالله قفاری، الجیزة، دارالرّضا، بیتا.7 – اضواء علی السّنة المحمّدیة: محمود ابوریة، قم: مؤسسة دارالکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1428ق.8 – الاعتقادات (مصنّفات الشّیخ المفید، ج5): الشیخ صدوق، ابوجعفرمحمد بنعلی بنحسین بن بابویه، تحقیق: عصام عبدالسید، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشّیخ المفید، چاپ اول، 1413ق/1371ش.9 – الامام الصادق؛ حیاته وعصره، آرائه الفقهیة: محمد ابوزهرة، بیجا، مطبعة احمدعلی مخیمر، بیتا.10 – انتصار الحق مناظرة علمیة مع بعض الشّیعة: مجدی محمدعلی محمد، ریاض: دارطیبة، چاپاول، 1418ق.11 – أهلالسّنّة والشّیعة بین الاعتدال والغلوّ: عبدالله بنعبدالقادر تلیدی، بیجا، بینا وبیتا.12 – البیان فی تفسیرالقرآن: سید ابوالقاسم خویی، ایران: انوارالهدی، چاپ هشتم، 1401ق/1981م؛ ترجمه سید جعفرحسینی، قم: دارالثقلین، 1383ش.13 – التّاریخ الکبیر: محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بخاری، بیروت: دارالفکر، بیتا.14 – تأویل مختلف الحدیث: عبدالله بنمسلم، تصحیح وضبط: محمد زهری نجّار، بیروت: دارالجلیل، 1411ق.15 – التحقیق فی نفی التحریف عن القرآن الشریف: سید علی میلانی، قم: دارالقرآن الکریم، چاپ اول، 1410ق.16 – تدریب الرّاوی فی شرح تقریب النّواوی: جلالالدین عبدالرّحمن سیوطی، تحقیق: عرفان العشّا حسّونة، بیروت: دارالفکر، 1420ق.17 – تذکرة الحفاظ: شمسالدینمحمد ذهبی، تصحیح از نسخه خطی قدیم: وزارت معارف حکومت هند، بیروت: درإحیاء التراث العربی، بیتا.18 – التّشیع بین مفهوم الأئمة والمفهوم الفارسی: محمد بنداری، مقدمه: سعیدحوّی، عمّان: دارعمّان للنّشر، چاپاول، 1408ق.19 – تفسیر الثّعالبی المسمّی الجواهر الحسان فی تفسیرالقرآن: عبدالرّحمن بنمحمد بنمخلوف ثعالبی مالکی، تحقیق: عبدالفتاح ابوسنة- شیخ علی محمدمعوض و…، بیروت: داراحیاء التراث، چاپاول، 1418ق.20 – تفسیرالصّافی: ملّا محسن فیض کاشانی، تصحیح، تعلیقه و مقدمه: الشیخ حسین اعلمی، مشهد: دارالمرتضی للنّشر، چاپاول، بیتا.21 – تفسیرالقمی: علی بنابراهیم قمی، تصحیح وتعلیق: سید طیب موسوی جزائری، قم: مؤسسة دارالکتاب، چاپ سوم، 1404ق.22 – تهذیب الاحکام فی شرح المقنعة للشیخ المفید: شیخ طوسی محمد بن حسن، تحقیق وتعلیق: سید حسن خرسان، بیروت: دارالاضواء، چاپسوم، 1406ق.23 – الجامع الأحکام القرآن (تفسیرالقرطبی): محمد بناحمد انصاری قرطبی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بیتا.24 – الخطوط العریضة للأسس التی قام علیها دین الشّیعة الإمامیة الاثنیعشریة: محبالدّین خطیب، اردن: دارعمّان، بیتا.25 – الدرّالمنثور فی تفسیرالمأثور: عبدالرّحمن جلال الدّین سیوطی، تصحیح، تخریج آیات و حواشی و فهارس با اشراف دارالفکر، بیروت: دارالفکر للطباعة و النّشر، 1414ق/1993م.26 – دفاع عن الکافی: ثامر هاشم حبیب عمیدی، قم: مرکز الغدیر للدّراسات الاسلامیة، چاپ اول، 1415ق/1995م.27 – الذّریعة فی تصانیف الشّیعة: آقا بزرگ تهرانی، بیروت: دارالأضواء، بیتا.28 – ذکری الشیعه فی أحکام الشریعة: شهید اول، چاپ حجری، 1272ق.29 – رجال الطوسی: شیخ طوسی ابوجعفر محمد بن حسن، نجف: منشورات المکتبة الحیدریة، 1380ق.30 – رجال العلامة الحلّی: حسن بنیوسف حلّی، تصحیح: محمد صادق بحرالعلوم، قم: منشورات رضی، 1402ق.31 – رجال النّجاشی: احمد بن علی نجاشی کوفی اسدی، تحقیق: محمد جواد نائینی، بیروت: دارالأضواء، چاپ اول، 1408ق.32 – روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم والسّبع المثانی: سید شهاب الدّین محمود آلوسی، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، بیتا.33 – روضات الجنات فی أحوال العلماء والسادات: میرزا محمد باقر موسوی خوانساری، تحقیق اسدالله اسماعیلیان، تهران، بینا و بیتا.34 – الرّوضة من الکافی: محمدبن یعقوب کلینی، تصحیح وتعلیق علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب العلمیة، چاپ چهارم، 1365ش.35 – سلامة القرآن من التحریف و تفنید الافتراءات علی الشّیعة الامامیة،: فتحالله محمدی…، تهران: مشعر، 1382ق.36 – شواهدالتّنزیل لقواعد التفضیل فیالآیات النازلة فی أهلالبیت:: عُبیدالله بن عبدالله بن احمد حنفی معروف به حسکانی، تحقیق محمد باقر محمودی، تهران: مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، چاپاول، 1411ق.37 – الشّیعة والسّنّة: احسان الهی ظهیر، لاهورپاکستان: محل توزیع: ریاض عربستان، مکتبة بیت السلام، بیتا.38 – الشّیعة والقرآن: احسان الهی ظهیر، لاهورپاکستان: اداره ترجمان السنّة، محل توزیع: ریاض، عربستان، بیتا.39 – الشّیعة؛ فلسفه وتاریخ: احمد کمال شعث، قاهره: مکتبة مدبولی، چاپ اول، 1414ق.40 – صحیح البخاری: محمد بناسماعیل بخاری، ضبط، ترقیم، شرح الفاظ، تخریج احادیث و تهیه فهارس: مصطفی دیب البُغا، بیروت- دمشق: دارابن کثیر- الیمامة للطباعة، چاپ پنجم، 1414ق.41 – صحیح الکافی اختیاره من کتاب الکافی للشیخ الکلینی: محمد باقر بهبودی، بیروت: الدارالاسلامیة، چاپ اول، 1401ق.42 – صحیح مسلم المسمّی الجامع الصحیح: مسلمبنالحجاج نیشابوری، تحقیق وتصحیح: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت: دارالفکر، چاپ دوم، 1398ق.43 – صیانة القرآن من التّحریف: محمد هادی معرفت، تحقیق مؤسسة النّشر اسلامی، قم: مؤسسه نشر الاسلامی وابسته به جامعه مدرسین، چاپ سوم، 1428ق.44 – عجائب علوم القرآن: ابنجوزی، تحقیق، مقدمه وتعلیق: عبدالفتّاح عاشور، قاهره: الزّهراء للاعلام العربی، چاپ اول، 1407ق.45 – علم الیقین فی اصول الدین: ملّا محسن فیض محمد بنمرتضی، قم: انتشارات بیدار،1400ق.46 – فتح الباری بشرح البخاری: ابن عسقلانی احمدبن علی، تصحیح: حسانعبد المنان، بیروت: داراحیاء التّراث العربی، بیتا؛ همان، تحقیق وتعلیق: محمدفؤاد عبدالباقی و عبدالعزیز بنباز، بیروت: دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق.47 – فتح المنّان فی نسخ القرآن: علیحسنعریض، مصر: مکتبة الخانجی، چاپ اول، 1973م.48 – الفصل فی الملل والاهواء والنحل: ابن حزم اندلسی علی بن محمد، تحقیق: محمد ابراهیم نصرو…، بیروت: دار الجلیل، 1405ق.49 – الفهرست: شیخ طوسی ابوجعفر محمدبن حسن، به کوشش محمود رامیار، مشهد: چاپخانه دانشگاه مشهد، 1351ق.50 – الکافی: محمد بن یعقوب کلینی، تصحیح: علی اکبر غفّاری، بیروت: دارالأضواء، 1405ق؛ تهران: دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1365ش.51 – الکافی: محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق: قسم احیاء التراث مرکز بحوث دار الحدیث، قم: دارالحدیث، چاپ اول، 1430ق.52 – الکلینی و تأویلاته الباطنیة للآیات القرآنیة فی کتابه اصول الکافی: صلاح عبدالفتّاح خالدی، اردن: دارعمار للنشرو التوزیع، 1427ق.53 – کنزالعمال: علی متقی هندی، ضبط و توضیح: شیخ بکری حیانی، تصحیح و تهیه فهارس: شیخ صفوة السّقا، بیروت: مؤسسة الرّسالة، 1409ق.54 – لؤلؤة البحرین فیالاجازات وتراجم رجال الحدیث: یوسف بناحمد بجرانی، تحقیق وتعلیق: سید محمدصادق آل بحرالعلوم، قم: بهرام، چاپ دوم، بیتا.55 – مجمع الزّوائد و منبع الفوائد: نورالدّین هیثمی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1408ق.56 – مرآت العقول فی شرح أخبارآل الرّسول: محمد باقر مجلسی، تهران: دارالکتب الإسلامیة، 1379ق.57 – المستدرک علی الصّحیحین: محمدبن محمد حاکم نیشابوری، تحقیق: یوسف مرعشلی، بیروت: دارالمعرفة، 1406ق.58 – مع الدکتور ناصرالقفاری فی أصول مذهبه حول القرآن والتشیع: ابوالفضل اسلامی، قم: نشر الفقاهه، چاپ اول، 1428ق.59 – مع الشّیعة الاثنیعشریة فی الأصول والفروع: علی احمد السّالوس، دوحه: دارالتقوی، دارالثّقافة، چاپ اول، 1417ق.60 – المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد طبرانی، تحقیق: ابراهیم حسینی، بیجا، دارالحرمین، بیتا.61 – معجم الرّجال الحدیث: سید ابوالقاسم خویی، بیروت: دارالزّهراء للطّباعة، چاپ سوم، 1403ق.62 – مقالات الکوثری: محمدزاهد کوثری، مصر: المکتبة الأزهریة للتّراث، 1414ق.63 – مناقب الامام علیبنابیطالب7: علی بنمحمد بن مغازلی شافعی بیروت: الأضواء، چاپ اول، 1412ق.64 – مناهلالعرفان فی علوم القرآن: محمدعبدالعظیم زرقانی، تحقیق: احمد طعمة حلی، بیروت: دارالمعرفة، چاپ دوم، 1422ق.65 – الموسوعة القرآنیة: ابراهیم آبیاری، بیجا:مؤسسة سجلالعرب، 1405ق.66 – الموسوعة الوهابیة والشّیعة الامامیة: محمد سوقی الحداد، بیروت: الغدیر للطباعة والنشر، چاپ اول، 1418ق.67 – الوافی: ملّا محمد محسن فیض کاشانی، اصفهان: مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علی7، چاپ اول، 1412ق.68 – الوجیزة فی علم الرّجال: ترتیب عبدالله سبزالی حاج، بیروت: منشورات مؤسسة الاعلمی، چاپ اول، 1415ق.69 – هدیالسّاری مقدمة فتح الباری: ابن حجر عسقلانی احمدبن علی، تصحیح: عبدالعزیزبن باز و محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت: دارالکتب العلمیة، چاپ اول1410ق.
منبع: نشریه سراج منیر
پی نوشت:
[1] . سوره حجر، آیه 9.
[2]. براي اطلاع بيشتر: ر.ک: سراج منیر، ش6، ص137.
[3]. «تحريف» عبارت است از اعتقاد بهاينکه قرآن موجود، دچار کاستی و زيادی در متن والفاظ شده باشد. برای اطلاع بيشتر، ر.ک: البيان في تفسيرالقرآن، آيتالله سید ابوالقاسم خویی.
[4]. کتاب سليم بنقيس، ص 32-33.
[5]. اصول مذهب الشيعة، ج1، ص288- 294.
[6]. کافی ، ج1، ص417، کتاب الحجة، ح25-27.
[7]. اصول مذهب الشّيعة، ج1، ص294- 299؛ مسألة التقريب بين أهل السنة والشيعة، ص181؛ أهلالسّنّة والشّيعة بين الإعتدال والغلو، ص86.
[8]. کافی، ج1، ص425، کتاب الحجة، ح64.
[9]. همان؛ الکليني و تأويلاته الباطنيّة للآيات القرآنيّة في کتابه أصول الکافي، ص238.
[10]. ر.ک: روح المعاني، ج1، ص23-24.
[11]. الامام الصادق؛ حياته و…، ص332، با تلخيص.
[12]. اهل السّنّة والشّيعة بين الإعتدال والغلو، ص86.
[13]. کافی، ج2، ص633، کتاب فضلالقرآن بابالنّوادر، ح23.
[14]. الشّيعة والقرآن، ص60- 61.
[15]. کافی، ج2، ص619، کتاب فضلالقرآن، باب: أن القرآن يَرفع کما أنزل، ح2.
[16]. الخطوط العريضة…، ص14.
[17]. التّشيّع بين مفهوم الأئمة والمفهوم الفارسي، ص94- 95.
[18]. الشيعة؛ فلسفة وتاريخ، ص183؛ اصول مذهب الشيعة، ج1، ص277.
[19]. اصول مذهب الشیعه، ج1، ص278.
[20]. الشّيعة والسّنّة، ص61؛ الخطوط العريضة…، ص14.
[21]. تدريب الرّاوي، ج1، ص88-91.
[22]. ر.ک: روضات الجنات، ج6، ص116؛ لؤلؤة البحرين، ص349؛ کتاب ذکری الشیعه، چاپ حجری، ص6؛ الذّريعة، ج17، ص245، رقم96؛ مرآة العقول، ج1، ص3.
[23]. کافی، ج1، ص8.
[24]. الوجيزة في علم الرجال، ص83؛ الموسوعة الوهابيةّ والشيعة الامامية، ص99-101.
[25]. صحيح الکافي اختياره من کتاب الکافي للشّيخ…، بيروت: الدارالاسلامية، چاپاول، 1401ق.
[26]. اصول مذهب الشّيعة، ج1، ص271.
[27]. ر.ک: معالم المدرستين، ج3، ص343: «مؤلف اين کتاب با اعتمادی که بر رجال ابن الغضائري داشته، بسياری از روايات کافی را ضعيف دانسته است»(حاشيه).
[28]. الامام الصادق؛ حياته و عصره…، ص323؛ مع الشّيعة الاثني عشريّة في الأصول والفروع، ج3، ص139؛ اصول مذهب الشّيعة…، ج1، ص319.
[29]. کافی، ج1، ص228، کتاب الحجة وص3(مقدمه).
[30]. همان، ص8.
[31]. همان، ص9.
[32]. همان، ص3(مقدمه).
[33]. همان، ص3.(سوره زمر، آیه28؛ سوره ص، آیه28.
[34]. هدي السّاري مقدمة فتح الباري، ص7؛ تذکرة الحفّاظ، ج2، ص556، رقم 578.
[35]. کافی، ج1، ص59، کتاب فضل العلم.
[36]. همان، ص69.
[37]. همان، ج2، ص596، کتاب فضل القرآن، بدون باب النّوادر که مورد انتقاد منتقدين است.
[38]. همان، ج1، ص228، کتاب الحجة.
[39]. همان، ص230، باب ما أعطي الائمة: من اسم الله الاعظم و ص231، باب ما عند الأئمة من آيات الأنبياء: و… .
[40]. دفاع عن الکافي، ج1، ص328.
[41]. برای اطلاع بيشتر ر.ک: الاتقان في علوم القرآن .
[42]. سلامة القرآن من التّحريف…، ص345.
[43]. کافی، ج1، ص228، کتاب الحجة، باب أنّه لم يجمع…، ح1. از آنجا که مجلسی در مرآةالعقول، ج3، ص30 و ملا صالح مازندراني در شرح اصول کافی، ج5، ص313، چيزي نمیگويند، سند حديث مشکل ندارد.
[44]. ر.ک: سراج منیر، ش4، ص109، «مصحف امام اميرالمؤمنين علی7 حقيقت يا توهم».
[45]. کافی، ج1، ص228، ح2.
[46]. مرآةالعقول، ج3، ص32.
[47]. رجال النجاشي، ج2، ص208، رقم889. برای اطلاع بيشتر: ر.ک: اختيار معرفةالرّجال (رجال کشی)، ج2، ص686، رقم 729؛ رجال الطّوسي، ص386، رقم7؛ الفهرست، ص295، رقم 638.
[48]. رجال النجاشي، ج2، ص372، رقم1128.
[49]. اختيار معرفة الرجال، ج2، ص664، رقم686.
[50]. رجال العلامة الحلّي، ص261، رقم10.
[51]. رجالابنداود الحلّي، ص520، رقم501.
[52]. کافی، ج1، ص228، تعليقه برحديث2.
[53]. الشّيعة والسّنّة، ص61.
[54]. الامام الصّادق؛ حياته وعصره…، ص326.
[55]. الشّيعة والسّنّة، ص105.
[56]. الفصل في الملل والاهواء، ج5، ص40.
[57]. ر.ک: مرآة العقول تأليف علامه مجلسی. با توجّه بهکثرت روايات بررسی اسناد آنها در اين قسمت ضرورتی نداشت.
[58]. کافی، ج1، ص422، کتاب الحجة، باب فيه نکت و نتف من التّنزيل في الولاية، ح50.
[59]. شرح اصول الکافي…، ج7، ص83.
[60]. کافي، ج1، ص 416، کتاب الحجة، باب نکت ونتف…، ح23.
[61]. روايات تفسيري سه قسم است:1. تبيينکننده مفهوم آيات که اندک است؛ 2. تبيينکننده مصداق آيات که اين نوع زياد است؛ 3. توسعه دهنده آيات. برگرفته از درس حديثشناسی استاد احمد عابدي، مورخ28 / 2/1390.
[62]. اشاره به آيه 37 بقره.
[63]. الدرّ المنثور، ج1، ص147، ذيل آيه 37 بقره.
[64]. سوره الرّحمن، آیات 19-21.
[65]. مناقب الامام عليبنابيطالب7، ص277، ح390.
[66] . سوره بقره، آیه 37.
[67]. روضة الکافي، ص304، ح472.
[68]. دفاع عن الکافي، ج2، ص401.
[69]. فروع کافی، ج7، ص447، کتاب الأيمان والنّذور والکفارات، باب الاستثناء في اليمين، ح2.
[70]. کافی، ج1، ص421-433، کتاب الحجة، باب نکت ونتف، ح46، 47، 51، 52، 59، 64، و91 وهمانند آنها.
[71]. صيانة القرآن من التّحريف، ص244.
[72] . سوره حج، آیه 19.
[73]. شرح الاصول الکافي، ج7، ص84.
[74]. سوره کهف، آیه 44.
[75] . کافی، ج1، ص422، کتاب الحجة ، باب نکت ونتف، ح52.
[76] . صحيح البخاري، ج4، ص1458، کتابالمغازي، باب دعاء النّبي عَلي کفار قريش، ح3747-3751.
[77]. مناقب الإمام عليبنابيطالب7، ص233، ح311.
[78]. دفاع عن الکافي، ج2، ص406.
[79]. الشّيعة والقرآن ، ص136؛ أصول مذهب الشّيعة، ج1، ص299، 347، 348؛ الکليني وتأويلاته الباطنيّه، ص308؛ الشّيعة؛ فلسفة و تاريخ ، ص183.
[80]. کافی، ج2، ص634، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح28.
[81]. مرآة العقول، ج12، ص525. بنابر سند هشام بنسالم صحيح و براساس سند هارون مسلم موثق است.
[82]. درنسخه به تصحيح علی اکبرغفاری، «سبعة الف عشر» آمده است.
[83]. مرآة العقول، ج7، ص525.
[84]. الوافي، ج9، ص1780، رقم9089: عن هشام بن سالم: سبعة آلافآية.
[85] . ر.ک: الکافي، دارالحديث، چاپ اول، 1430ق، ج4، ص674، رقم3598، ص29.
[86] . صيانة القرآن من التحريف، ص246.
[87] . عجائب علوم القرآن، ص130؛ از 6200 آيه تا 6306 آيه بنا به روايات مختلف .
[88]. الاتقان، ج1، ص 134: 6216آيه.
[89] . مرآة العقول ، ج12، ص525: 6666 آيه.
[90]. مع الدکتور ناصرالقفاري في اصول مذهبه حول القرآن، ص313-314؛ دفاع عن الکافي، ج2، ص346.
[91]. الکافي، ج4، ص675 (دارالحديث)؛ شرح اصول الکافي، ج11، ص87، الوافي، ج9، ص1780، ح9089.
[92]. دفاع عن الکافي، ج2، ص346؛ صيانة القرآن من التحريف، ص264.
[93]. صيانة القرآن من التحريف، ص266.
[94]. الوافي، ج9، ص1780، ح9089؛ تفسير الصافي ج1، ص49، پاورقی.
[95]. علم اليقين في اصول الدّين، ج1، ص567.
[96]. صيانة القرآن من التّحريف، ص265.
[97]. علم الیقین في أصول الدین، ج1، ص567؛ الاعتقادات، ص23ـ 60، باب الاعتقادات في مبلغ القرآن.
[98]. علم اليقين، ج1، ص567؛ مجمع الزّوائد، ج2، ص252، باب في صلاة الليل وج10، ص219، باب الإيجاز في الموعظة؛ المعجم الأوسط، ج4، ص306؛ کنزالعمال، ج7، ص782، رقم21388.
[99]. تأويل مختلف الحديث، ص313؛ الاعتقادات، ص60 و84 موارد زيادی را آورده است.
[100]. فتح المنان في نسخ القرآن، ص226.
[101]. الاحکام في اصول الاحکام، ج4، ص480.
[102]. سوره نجم، آیات 3ـ4. فتح المنّان في نسخ القرآن، ص226.
[103]. الاتقان، ج1، ص72: النوع الحادي عشر ما تکرّر نزوله؛ الموسوعة القرآنيّة، ج2، ص42.
[104]. اصول مذهب الشّيعة، ج1، ص299.
[105]. الاعتقادات في دين الاماميّه، ص23ـ 60، باب الاعتقادات في مبلغ القرآن.
[106]. اصول مذهب الشّيعة،ج1، ص348.
[107]. سلامة القرآن من التّحريف، ص348.
[108]. اصول مذهب الشيعة، ج1، ص384
[109]. ر.ک: سراج منیر، ش6، ص137.
[110]. تأويل مختلف الحديث، ص313.
[111]. فتح المنّان في نسخ القرآن، ص225.
[112]. الإحکام في أصول الأحکام، ج4، ص480.
[113]. مجمع الزوائدومنبع الفوائد، ج7، ص163، باب منه فضل القرآن ومن قرأهُ ؛ کنزالعمال، ج1، ص517، ح2308؛ الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص190: متأسفانه در چاپ جديد ذوي القربي 1429، روايت را ناقص آورده است، ج1، ص141؛ مناهل العرفان، ج1، ص283، ترتيب الآيات؛ الدّرالمنثور ، ج8، ص699.
[114]. عجائب علوم القرآن، ص133.
[115]. الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص134؛ الدّرالمنثور، ج8، ص699.
[116] . انتصار الحق، ص418.
[117]. سوره بقره، آیه 18.
[118]. اصول کافی، ج2، ص619، کتاب فضل القرآن، باب أنَّ القرآن يرفع کما أنزل، ح2.
[119]. رجال النّجاشي، ج1، ص417، رقم488؛ ر.ک: الفهرست، ص164، رقم341؛ الاستبصار، ج3، ص261، رقم935.
[120]. مرآة العقول، ج13، ص506.
[121]. مع الدکتور ناصر القفاري في اصول مذهبه حول القرآن، ص261.
[122]. شرح اصول الکافي، ج11، ص56.
[123]. اسدالغابة، ج5، ص61: «از عمربنالخطاب نقل شده که رسولالله6فرمود: إنَّهذا القرآنَ أنزل علی سَبعة أحرف…»؛ التاريخ الکبير، ج7، ص141.
[124]. مقالات الکوثري، ص118.
[125]. الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص41 به بعد.
[126]. برای اطلاع بيشتر: ر.ک: تفسير قرطبي و البيان خويي و الموسوعة القرآنيّه، تأليف ابراهيم ابياری. مقصود از تواتر، خبرواحد مسند است، نه متواتر بهمعنای متداول در علم اصول.
[127] . البيان في تفسيرالقرآن، ص222. دراين کتاب مفصّل روايات و ديدگاهها بررسی شده است.
[128]. همان، ص205-206.
[129]. ر. ک: کنزالعمال، ج2، ص49-57، الفصل الخامس في لواحق الباب…؛ الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص41.
[130]. کافی، ج2، ص630، کتاب فضل القرآن، باب النّوادر، ح13.
[131]. همان، ح12.
[132]. دفاع عن الکافي، ج2، ص380.
[133]. کافی، ج2، ص633، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح23.
[134]. مرآة العقول، ج12، ص523.
[135]. دفاع عن الکافي، ج2، ص340.
[136]. معجم رجال الحديث، ج16، ص126 به بعد، رقم10872: «محمد بنسليمان بصري، که احتمالا «البصري» به «النصري» اشتباه شده است».
[137].همان، ج8، ص17 و22، رقم 4956. وی غلام بنیاسد بود و بنیاسد در کوفه سکونت داشتند.
[138]. کافی، ج2، ص627، ح2.
[139]. مرآة العقول، ج12، ص517.
[140]. کافی، ج2، ص628، ح4.
[141]. شرح اصول الکافي، ج11، ص82؛ الوافي، مجلد9(ج5)، ص1768، ابواب فضائل قرآن، باب متي نزل القرآن و فيمَ نزل، ح3-9075.
[142]. الاتقان، ج1، ص19-49.
[143]. مع الدّکتور ناصر القفاري في اصول مذهبه حول القرآن، ص263.
[144]. کافی، ج2، ص627، ح3.
[145]. تفسير الثعالبي، ج1، ص477؛ ج4، ص291.
[146]. کنزالعمال، ج2، ص341، باب في القرآن فصل في حقوق القرآن، ح4192.
[147]. همان، ص55، کتاب التفسير تحت عنوان الاکمال، ح3096.
[148]. کافی، ج2، ص627، ح 2و3، باب النوادر.
[149]. شواهد التّنزيل، ج1، ص19-20، با تلخيص وتصرّف.
[150]. همان، ص20-21.
[151]. ر.ک: شواهد التنزيل، ج1، ص22، ح1؛ ص24، ح4 و5؛ ص27، ح9، و همچنين: ر.ک: مقدمه اين کتاب.
[152]. همان، ص52، الفصل الخامس، ح50-51.
[153]. همان، ص55، ح55.
[154]. همان، ص53، ح52.
[155]. همان، ص63، ابتدای فصل سادس.
[156]. همان، ص64-71، ح70، 71، 72، 74، 75، 76، 77، 78، 81، 82، 83.
[157]. مناقب الامام علي بن ابي طالب7، ص55، مقدمه.
[158]. در کتاب مع الدکتور ناصرالقفاري في اصول مذهبه حول القرآن، موارد زيادی از مناقب اهلالبيت:در آيات را ذکر و يکصد عالم و نويسنده را که در فضایل اهلبيت قلم زدهاند، نام میبرد.
[159]. کافی، ج2، ص631، ح16.
[160]. الکليني و تأويلاته الباطنيّه…، ص304-305.
[161]. مرآة العقول، ج12، ص521.
[162]. اختيار معرفةالرّجال(رجال کشّي)، ج1، ص853، رقم1101.
[163]. صيانة القرآن من التحريف، ص262- 263.
[164]. سوره بینه، آیه1.
[165]. صیانة القرآن من التحریف، ص263.
[166]. الوافي، ج9، ص1781، ابواب القرآن و فضله، باب اختلاف القراءات …، ح9088؛ صيانة القرآن من التحریف، ص 263.
[167]. ر.ک: سراج منیر، ش6، ص144-148، مقاله «وهابيان وتحريف درقرآن».
[168]. برای اطلاع بيشتر: ر.ک:سراج منیر، ش 4، ص109، مقاله «مصحف امام اميرالمؤمنين حقيقت يا توهّم».
[169]. شرح اصول الکافي، ج11، ص82.
[170]. روضة الکافي، ج8، ص124، ح95.
[171]. مرآة العقول ، ج25، ص295.
[172]. دفاع عن الکافي، ج2، ص336.
[173]. روضة الکافي، ج8، ص53، ح17(رسالة ابيجعفر7الي سعدالخير).
[174]. دفاع عن الکافي،ج2، ص336.
[175]. تفسير الصافي، ج1، ص46؛ علم اليقين، ج1، ص566. يکی از دليلهای عدم تحريف، رساله سعدالخير را ذکر میکند.
[176]. الامام الصادق؛ حياته وعصره و…، ص324.
[177]. کافی، ج2، ص606، کتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، ح10.
[178]. سوره شوری، آیه 23.