«ترس از مرگ»، علتهاى گوناگون دارد. در يك نگاه كلى مىتوان انسانها را از اين جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسّطان و كاملان ـ تقسيم كرد.

دليل وحشت از مرگ در انسانهاى ناقص، اين است كه انسان به حكم فطرت خود، حب به بقا و ميل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نيستى متنفر است و از آنجا كه مرگ را نيستى مىپندارد، از مرگ تنفر دارد.

خداوند متعال، عقيده اين گروه از انسانها را چنين بيان مىكند: «إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»؛[1] «جز اين زندگانى دنياى ما چيزى نيست، مىميريم و زندگى مىكنيم و ديگر برانگيخته نخواهيم شد».

متوسطان ـ كه ايمانشان به عالم آخرت كامل نيست ـ به دليل غفلت از حيات اخروى و توجّه به امور دنيوى و تلاش در آبادانى آنها، از مرگ مىترسند. امام صادق عليهالسلاممىفرمايد: «روزى مردى به سوى ابوذر آمد و پرسيد: چرا ما از مرگ كراهت داريم؟ ابوذر در پاسخ گفت: به دليل آنكه شما دنيا را آباد كرديد و آخرت را خراب؛ پس مىترسيد كه از آبادانى به سوى خرابى انتقال يابيد».[2]

 ريشه اين غفلت، پيروى از خواستههاى نفسانى، مخالفت با حضرت حق يا آرزوهاى دراز است. اميرمؤمنان عليهالسلام در كلام گران سنگى مىفرمايد: «… آيا كسى نيست كه از گناه توبه كند، پيش از آنكه مرگش فرا رسد؟… شما را فرمودهاند كه بار بربنديد و توشه برگيريد. من بر شما از دو چيز بيشتر مىترسم: به دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پروريدن».[3]


اُستُن اين عالم اى جان غفلت است

هوشيارى اين جهان را آفت است

هوشيارى زان جهان است و چوآن

غالب آيد پست گردد اين جهان[4]

اين متوسطان و غافلان، به حدى از مرگ غافلاند كه به تعبير حضرت على عليهالسلام «گويا مرگ را در دنيا، براى غير ما نوشته و حق را بر عهده جز ما هشتهاند و گويى آنچه از مردگان مىبينيم، مسافراناند كه به زودى نزد ما باز مىآيند و آنان را در گورهايشان جاى مىدهيم و ميراثشان را مىخوريم! پندارى ما پس از آنان، جاودان به سر مىبريم!».[5]

اما گروه سوم، انسانهاى كامل و مؤمنان وارستهاند و ترسشان، مثبت و ارزشى است. در حقيقت آنان از عظمت خداوند متعال مىترسند. هراس آنان همانند وحشت وابستگان به دنياى مادى و دل دادگان به تعلّقات آن نيست. حضرت حق در قلب اولياى الهى، تجلّى كرده و موجب هيبت آميخته به شوق شده است. بنابراين تجلّى الهى و عظمت ادراك و شهودشان، آنان را به هيبت و خوف مبتلا كرده است. درست مانند زمانى كه عاشق دل داده، پس از سالها دورى و رنج، اجازه ملاقات با معشوق را پيدا مىكند؛ تمام وجود او آكنده از ترس و اضطراب است كه نكند پس از سالها هجران، عملى از او سر بزند و او از ديدار محبوب خود محروم شود.

دل عاشقان خداوند متعال، در هنگام ملاقات با حضرت حق ـ كه با مرگ سرفصلى از آن آغاز مىشود ـ مىتپد و وحشتناك و ترسناك مىشود؛ ولى اين خوف غير از ترسهاى معمولى است.[6]

هراس انسانهاى آن سويى، از طول سفر، توشه كم و بزرگى و عظمت مقصد است.[7] ايشان، به تبع قرآن كريم، مرگ را چون زندگى، امتحان بزرگ الهى مىدانند[8]و مىترسند كه از اين آزمون، سربلند بيرون نيايند و به حقيقت آزمون انسانهاى كامل، بسيار سخت است كه حتى درك آن نيز براى ما مشكل مىنمايد.

هيچ مرده نيست پرحسرت زمرگ

حسرتش آن است كش كم بود برگ

ورنه از چاهى به صحرا اوفتاد

در ميان دولت و عيش و گشاد

زين مقام ماتم و تنگين مُناخ

نقل افتادش به صحراى فراخ

مقعد صدقى نه ايوان دروغ

باده خاصى نه مستيى زدوغ

مقعد صدق و جليسش حق شده

رسته زين آب و گل آتشكده

ورنكردى زندگانيى منير

يك دو دم ماندست مردانه بمير[9]

با اين توضيحات اجمالى و مختصر، روشن مىشود كه هر ترس و وحشتى از مرگ، بد و منفى و هر خوفى از آن هم خوب و مثبت نيست. اگر ترس از مرگ، بر اثر غفلت و محدوديت نظر باشد، وحشتى منفى و نابخردانه است كه بايد عامل آن (دنيادوستى) را از بين برد. اما اگر وحشت از مرگ، براساس خوف از عظمت حق تعالى و ترس از چگونگى رويارويى با خداوند باشد، ترسى مثبت و از سر شوق و عشق است.

گفتنى است اگر چه اولياى الهى در برخى حالات، با درك عظمت حق و توجه به سنگينى مسئوليت خويش، از مرگ هراسناكاند؛ اما از سوى ديگر شوق ديدار يار، حالتى براى آنان به وجود مىآورد كه اعلام مىدارند: «علاقه ما به مرگ، از علاقه كودك به پستان مادر بيشتر است».

 در پايان، توجه به امور زير در باور مرگ و يادآورى آن و پند گرفتن از آن، مؤثر و مفيد است:

يكم. انديشه درباره مرگ به ويژه در خلوت و اينكه مرگ تنها پلى است كه ما را از خانه عمل، به خانه پاداش و جزا منتقل مىسازد. همچنين تفكر در اين نكته كه انسان براى اين دنياى فانى و زندگى زودگذر، آفريده نشده؛ بلكه آفرينش او براى زندگانى ابدى است كه مرگ آغاز سفر بدان جا است.

دوّم. زيارت اهل قبور و تماشاى قبرهاى پوسيده و سنگ متلاشى شده و انديشه در اين مسئله كه چه انسانهايى روزگارانى زندگى مىكردند و اكنون همگى در اين گورستانها خوابيدهاند و هيچ يادى از آنان نيست. جسم آنها اگر چه خاك شده و غذاى مورچگان گرديده است؛ اما آنان همگى در محضر پروردگار عالم حاضرند و پاداش رفتار نيك يا كيفر كردار بد خود را مىبينند و اين سرنوشتى است كه دير يا زود ما نيز بدان خواهيم رسيد.

سوّم. شركت در تشييع جنازه و تدفين اهل ايمان و يادآورى اين نكته كه روزى ما نيز همانند آن فرد، بر روى دوش آشنايان و بستگان به گور سپرده خواهيم شد. پس كردار، رفتار و گفتار خود را بر اساسى تنظيم كنيم كه مرگ ما، موجب آسايش ابدى ما بشود.

چهارم. تلاوت و تدبر در آياتى كه در مورد مرگ و قيامت است (به ويژه نگاه انديشمندان به آيات عذاب) و مطالعه و تفكر در روايات فراوانى كه در اين باره وارد شده است.

پنجم. توجه به اين نكته كه مرگ نيستى و نابودى نيست؛ بلكه دريچهاى براى ورود به عالمى بزرگتر و گسترده است. مرگ ما را از خانه عمل و امتحان، به خانه ابدى محاسبه و پاداش مىبرد و هر چه در دنيا كاشتهايم، در قبر ظهور پيدا مىكند و برداشت مىشود. كسى كه در دنيا با ايمان و عمل صالح سپرى كرده، قبر او«روضة من رياض الجنة» است و آن كه دنيايش را با بى ايمانى و بدكردارى سپرى كرده، قبرش «حفرة من حفر النيران» است. آرى قبر همه انسانها، ظاهرى مشابه دارد؛ اما باطن آن متفاوت است: يا بهشت است يا جهنم. آن كه دنيا را با ايمان و عمل صالح سپرى كرده، هم اكنون در بهشت است و مرگ او را به اين سعادت ابدى مىرساند. پيك مرگ براى چنين فردى، پيك بشارت و سعادت است. زندگى بهشتمدار او در دنيا، موجب شده كه باطنش، بهشت گشته و مرگ او را به بهشت ببرد (قبرش بهشت است). اما آن كه با سوء اختيار خود، در دنيا بدكردار بوده، هم اكنون در جهنم است؛ منتها همانند مردم مست و بىهوش، مىسوزد و ادراك نمىكند. آنگاه كه پيك مرگ آمد، در حقيقت او به هوش مىآيد و آنگاه جهنمى كه خود براى خود، فراهم كرده بود، به چشم جان مىبيند و با همه وجود مىچشد.[10]

 

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

نویسنده:گروه مؤلفان


[1] – مؤمنون 23، آيه 37.

[2] – بحارالانوار، ج 6، ص 137، ح 42.

[3] – نهج البلاغه، خطبه 28، ص 29.

[4] – مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 2066 ـ 2067.

[5] – نهج البلاغه، كلمات قصار 122، ص 382.

[6] – امام خمينى، چهل حديث، صص 303 ـ 307 مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تابستان 1368.

[7] – نهج البلاغه، كلمات قصار 77، ص 372.

[8] – ملك 67، آيه 2.

[9] – مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابيات، 1771 ـ 1766.

[10] – براى آگاهى بيشتر ر.ك:

الف. عبدالحسين، دستغيب شيرازى، معاد ؛

ب. محمد حسين، حسينى تهرانى، معاد شناسى؛

پ. مرتضى، مطهرى، معاد ؛

ت. ناصر، مكارم شيرازى، معاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *