هنوز دشت بلا خاك مشك بو دارد 
كه در كنار جوانان مشك مو دارد


هنوز تيره نمايد به كربلا خورشيد 
كه در كنار هزار آفتاب رو دارد


هنوز سلسله دارد ز موج خويش فرات 
به جرم آن كه حسين آرزوي او دارد


هنوز خون گلويش نشسته است از چه؟
ز چشم ماتميان صد هزار جو دارد

 

عدو به مرقد او آب بست و پيش نرفت 
هنوز آب مگر شرم از آن گلو دارد؟ 


مگو كه پيكر شاه شهيد غسل نيافت 
كه هم ز خون گلو غسل و هم وضو دارد

 

دلا بگری و بگریان به ماتمش که به حشر

ز فیض گریه بود ،گر کس آبرو دارد

 

ز سوزن مژه است و ز رشته های سرشک

اگر که چاک تن خسته اش ،رفو دارد

قتيل گريه بود نور چشم پيغمبر 

كسي مضايقه كي آب چشم از او دارد؟

 

به گوش،تاب شنیدن نماند ورنه زمان

به شرح تعزیه ،صد گونه گفت و گو دارد

شاعر: وصال شيرازي

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *