هر كجا سايه فكن آن مه پروين ذقن است

در نظر پرتو خورشيد سما بي ثمن است

جمع را شمع چو از چهره نقاب اندازد

دوشِ پروانه ز عشاق بسي انجمن است

دلِ من رفت به يك غمزه سوي مژگانش

مثل مرغي است كه بر شاخچه بابزن است

ميكنم ناله به ياد رخش از دل به جهان

بلبل آري به جهان بهر گل اندر چمن است

گر به كاشانهي من لحظهاي افتد گذرش

خانهام را نگري سجده گه مرد و زن است

خلق گويند كه اعجاز مسيحا دارد

چون براي سخن، او را شكر افشان دهن است

گر كه موصوف به حسن است پري در عالم

از چه مستور ز شرم رخ اين گل بدنست

آنچنان صاحب حسن است كه گويي به رخش

نظر مرحمتي از شه خوبان حسن است

حسن بن علي آن سبط نخستين نبي

كه دوم حجت خلاق به خلق زمن است

حسن بن علي آن باعث ايجاد وجود

كه وجودش ز كرامت چو خدا ذوالمنن است

آنكه علم نبوي دارد و حلم علوي

صاحب قوهي كراري و خلق حسن است

آنكه در عالم امكان چو سليمان زمان

وان معاويه مردود به او اهرمن است

قبلهي اهل جمال است كه در جلوه حسن

خجل از نور رخش يوسف گل پيرهن است

بي سخن ديد خدا را ز ره دل نه ز چشم

پاسخ قول كليم از «ارني» گر كه «لن» است

در ازل خود علم «اني انا الله» افراشت

به ابد اوست كه كوبندهي طبل «لمن» است

پرورش يافته در دامن زهراي بتول

شيرهي جان رسول ثقلينش لبن است

حلم ورزيد به هر واقعه چون ميدانست

تا قيامت به جهان از سخطش بومهن است

در جهان كوس كرم كوفته از خوان عطاش

بهرهور عالم پير است و سپهر كهن است

خود خبير است كه باشد چه مراد «واصل»

درمه و هفته، شب و روز چه جاي سخن است

چون كنم ياد از آن لعل لب و زان الماس

از غم و غصه جهانم همه بيت الحزن است

جگرم سوزد هر لحظه ز سوز جگرش

كه جگر گوشهي زهرا و قرين محن است

كار آتش نشنيده است كسي آب كند

مگر آن آب كز او داغ به دل، بوالحسن است

رفت آرام حسين ديد چو تابوت حسن

پيش چشمش ز ستم تير بلا را مَجَن است

چاك چاك از اثر زهر جفايش جگر است

پاره پار از دم پيكان بلايش كفن است

جان به قربان چنين كشتهي زهري كه ز كين

تير دل دوز بسي كارگر او را به تن است

 

شاعر: واصل دزفولی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *