وقتي اميرالمؤمنين (ع)، با بيعت عمومي به خلافت رسيد، حوادث آينده نشان داد كه به تقريب،هيچ يك از اركان خلافت در 35 سال گذشته، با آن حضرت توافق ندارند. نخست بايد از بنياميه نام برد كه در واقع خلافت آنها در دورۀ عثمان آغاز شده بود و نه فقط قصد نداشتند دست از امتيازات پيشين دست بردارند، بلكه معاوية بن ابيسفيان، والي شام از زمان عمر و عثمان، خود را به تخت خلافت نزديك ميديد. افزون بر اينها، بايد عداوت آنان را با آن حضرت، از دورۀ ظهور اسلام و حيات پيامبر (ص) در ياد داشت. بنياميه، چنانكه ملاحظه خواهد شد، با زيركي تمام توانستند، خونخواهي عثمان را تنها اندكي پس از قتل او، موضوع اتحاد سياسي خود با ديگر مخالفان اميرالمؤمنين علي (ع)، يعني طلحه و زبير و عايشه قرار دهند، كه ايشان خود، به همدستي يا دست كم رضايت به قتل آن خليفه متهم بودند. دشواريهاي سختي كه در دورۀ خلافت امام علي (ع) پديد آمد و به 3 جنگ بزرگ در حوزۀ داخلي مسلمانان منجر گرديد، همگي از دورۀ خلافت عمر و عثمان و گسترش دامنۀ فتوحات و افزايش هنگفت درآمدهاي بزرگان اصحاب پيامبر (ص) سرچشمه ميگرفت و سر در انواع مطامع مخالفان داشت. البته مي بايد اين نكته را نيز در نظر داشت كه افزايش ثروت در شماري از اصحاب،مانند طلحه و زبير،آتش اشتياق آنان را براي رفاه مطلوب در جاهايي جز حجاز،با وجود شرايط نامناسب آن، فرو ننشانده بود و به همين سبب،آنها سوداي ولايت بر مناطقي چون عراق و يمن را در سر داشتند؛به ويژه كه در دوره عثمان نيز به سبب تسلط بني اميه،همچنان ناكام مانده بودند. از سوي ديگر، اميرالمؤمنين علي (ع) سخت در پي احياي سنتهاي پيامبر (ص) و كاهش و حذف امتيازات بود (مثلاً نك : نهجالبلاغه، خ16) و چنانكه در گفت و گويي با ابنعباس تصريح كرد (طبري، 4/440)، دليلي براي نرمخويي و مماشات با هيچ يك از مخالفان نميديد. چنانكه ملاحظه خواهد شد، مخالفان عمدۀ آن حضرت، گذشته از مُحَكِّمه يا خوارج، خلافت امام (ع) را با منافع خويش در تضاد كامل ميديدند و حوادث دورۀ خلافت امام (ع) به خوبي نشان داد كه هيچ يك از آنان، در ادعاي تشكيل «شورا» براي تعيين خليفه از اين طريق، صادق نبودند و تنها براي القاء شبهه در مشروعيت خلافت آن حضرت، از «شورا» سخن به ميان ميآوردند.
روايات موجود، كه تمايلات عقيدتي گوناگون، از همان سدههاي نخست ق بدين سو، بر آنها سايه افكنده است، تصوير دقيق و روشني از شرايط مدينه، پس از قتل عثمان در ذيحجۀ 36 ق تا بيعت با امام علي (ع) به دست نميدهند و به ويژه از حيث ترتيب و توالي حوادث، بسيار آشفتهاند. بنا بر روايتي، امام علي (ع) هنگام قتل عثمان در بيرون مدينه بسر ميبرد (بلاذري، 3/7؛ طبري، 4/423) و بزرگان از هواداران آن حضرت، مانند عمّار ياسر و مالك اشتر، همراه شمار ديگري از مردم، در بيرون شهر،خواستار بيعت با آن حضرت شدند (بلاذري، 3/7-8؛ طبري، همانجا). در اين ميان و شرايط آشفتۀ مدينه، طلحة بن عبيدالله كه كليدهاي بيتالمال را هم به دست آورده بود، توانست نظر گروهي از مردم را براي كسب خلافت جلب كند (بلاذري، همانجا)، اما امام علي (ع) با آنكه سخت مورد اقبال عمومي بود، از پذيرش خلافت خودداري ميكرد و ميفرمود: اگر «وزير» باشم، بهتر از «امير» بودن است و سرانجام چون اصرارها فزوني گرفت، شايد در تعريض به ماجراي سقيفه و بيعت ابوبكر، گفت: بيعت با من «سري» نخواهد بود و همگان را به مسجد مدينه فراخواند (همو، 3/11). طلحه كه اكثريت بسيار ضعيفي با او همراه بودند، چون شرايط را چنين ديد، نخستين كسي بود كه در مسجد با آن حضرت دست بيعت داد (همو، 3/8). از گروه انصار، همگي با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند (طبري، 4/421)، اما در ميان سرشناسان از اصحاب، چند تن مانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابي وقاص و اسامة بن زيد (ه م)، هر يك به بهانههايي از بيعت خودداري كردند، اما امام كار ايشان را به خدا واگذار كرد (مفيد، الأرشاد، 1/243-244).
نخستين مسأله مهمي كه امير المؤمنين (ع) از آغاز خلافت بدان پرداخت،تغيير واليان و حاكمان منصوب از دوره خلافت عمر و به ويژه عثمان بود. از نظر امام (ع)،تغيير واليان،كه عثمان در واقع تاوان اعمال ايشان را پرداخت،بي اندازه اهميت داشت. امام (ع) در برابر توصيه هاي اشخاصي مانند مغيرة بن شُعبه و ابن عباس ـ كه البته آراء آن دو در زمينه ايقاء يا عزل واليان پيشين يكسان نبود ـ بر عزم خود مبني بر عزل واليان و حاكمان ادوار پيشين تأكيد كرد كه آنها هرگز واليان من نخواهند بود (نك: طبري،4/438- 441).
گر چه طلحه و زبير، جزو نخستين بيعت كنندگان با امام علي بودند (نك : ابنسعد، 3/31؛ بلاذري، 3/7، 16؛ طبري، 3/427-428)، اما بعدها بارها تصريح كردند كه بيعت آنها اختياري يا قلبي نبوده است (بلاذري، 3/22؛ نيز نك : ابنابي الحديد، 1/232؛ براي كلام امام دربارۀ بيعت زبير، نك : نهجالبلاغة، خ 8). روايتهايي نيز كه در تأييد ادعادي بيعت غير اختياري آنها نقل شده (مثلاً نك : بلاذري، 3/19؛ طبري، 4/429)، در مجموع نشان ميدهد كه آنها راهي براي انكار اصل بيعت نداشتهاند.
نخستين حركت عليه اميرالمؤمنين علي (ع)، از سوي طلحه و زبير و با همراهي و پشتيباني مؤثر، عايشه همسر مشهور حضرت رسول (ص) ترتيب داده شد. طلحه و زبير آشكارا خواهان امتيازاتي بودند كه به نحوي مشاركت در خلافت تلقي ميشد، مانند ولايت بر دو شهر مهم و حاصلخيز عراق، يعني بصره و كوفه يا منطقۀ يمن،كه البته تا حدي مطامع آنها را تأمين ميكرد. با اينكه مغيرة بن شعبة به اميرالمؤمنين (ع) توصيه كرد تا اين خواستهها را بپذيرد، امام نپذيرفت (بلاذري، 3/10، 18؛ طبري، 4/429). بسيار محتمل است كه طلحه و زبير به تحريك معاويه، موضوع ولايت بر كوفه و بصره را با امام (ع) مطرح كرده باشند، زيرا گفتهاند مدت كوتاهي پس از خلافت امام علي (ع)، معاويه ــ كه در برابر بيعت با آن حضرت، وضعيت صبر وانتظار را تا زمان مناسب در نظر گرفته بود (نك : دنبالۀ مقاله) ــ نامهيي به زبير نوشت و او را «اميرالمؤمنين» خواند و بر اهميت دستيابي به بصره و كوفه تأكيد كرد و هم در اين نامه، آن دو را به طرح خونخواهي عثمان خواند (ابنابي الحديد، 1/231)، آن دو براي كسب اجازه از امام (ع) به بهانۀ حج عمره، نزد آن حضرت رفتند، اما امام در گفت و گو با ايشان از قصد آنها براي رفتن به بصره و كوفه سخن به ميان آورد، ولي آن دو تأكيد كردند كه تنها قصد عمره دارند (بلاذري، 3/22؛ نيز نك : يعقوبي، 2/209؛ الأمامة و السياسة، 1/52). از آن سوي عايشه نيز از مدتي پيش از قتل عثمان، در مكه اقامت داشت و پس از شنيدن خبر بيعت مردم با امام علي (ع)، از بازگشت به مدينه خودداري كرده بود (بلاذري، 3/18؛ مفيد،الجمل، 162-163). رجال سرشناس بنياميه، مانند مروان بن حكم و سعيد بن عاص هم در مكه گردآمده بودند (بلاذري، 3/22-23) و همۀ مخالفان، در اقامتگاه عايشه در مكه جمع شدند تا براي آينده تصميمگيري كنند (همانجا؛ نيز نك : طبري، 4/452). بعيد به نظر ميرسد كه تجمّع مخالفان در مكه، اتفاقي و بدون برنامهريزي قبلي صورت گرفته باشد. چنين به نظر ميرسد كه مخالفان قصد داشتند، شهري را تصرف كنند و سپس اندك اندك بر دايرۀ متصرفات خويش بيفزايند. در جلسه مكه، مناطق گوناگون براي عزيمت مخالفان بررسي شد، اما آنها سرانجام بصره را انتخاب كردند. گزينش جايي براي آغاز مرحلۀ تصرف، نميتوانست از شعار اصلي مخالفان براي ابراز مخالفت جدا باشد، زيرا،گر چه طلحه و زبير خود از متهمان به همدستي در قتل عثمان بودند و اين موضوع آشكارا و بارها بيان شد، بر اثر القاء و تحريك بنياميه، آنها هدف اصلي خود را از مخالفت با اميرالمؤمنين علي (ع)، خونخواهي عثمان اعلام كردند.
چنانكه مجموع روايات نشان ميدهند، طلحه و زبير و عايشه، در خطوط كلي مخالفت با امام علي (ع)، از همان مراحل آغاز، عوامل رجال بنياميه بودهاند و خود براي آينده، برنامۀ روشني نداشتند، به ويژه كه روابط طلحه و زبير به عنوان دو رهبر اصلي جريان مخالفت، بسيار متزلزل بود (نك : دنبالۀ مقاله). حضور عايشه، همسر مشهور رسول خدا (ص) و دختر ابوبكر نخستين خليفه، در جمع مخالفان بر موقعيت ايشان ميافزود. البته او تنها به حضور در جمع ايشان اكتفا نكرد و بعدها در حوادث منتهي به جنگ جمل نقش مؤثري داشت. سرچشمۀ مخالفت او با اميرالمؤمنين (ع) تا حدي مبهم است و از سدههاي نخست، سبب دشمني وي را با آن حضرت، پيشنهاد امام علي (ع) به پيامبر (ص) مبني بر طلاق عايشه در ماجراي «افك» دانستهاند (ابنهشام، 3/345-346؛ واقدي، 2/430؛ مفيد،همان، 426؛ براي تفصيل نك : ه د عايشه)، اما در هيچ يك از جزئيات مربوط به سير حوادث تاريخي جمل، كوچكترين اشارهيي به ماجراي افك ديده نميشود و وانگهي، صحت روايات «افك» جاي پرسش بسيار دارد. مخالفان پيش از حركت به سمت بصره، كوشيدند كسان ديگري را نيز با خود همراه كند، مانند امسلمه همسر ديگر رسول خدا (ص) كه او نيز در مكه اقامت داشت، اما پاسخ امسلمه نوميد كننده بود (بلاذري، 3/22؛ يعقوبي، 2/209-210). مخالفان سرانجام توانستند با ياري مالي بنياميه، لشكري از مكه به سمت بصره حركت دهند (بلاذري، 3/22-23؛ طبري، 4/452-454؛ مسعودي، 3/102) و از همان هنگام ورود اين شهر، كما بيش معلوم شد كه بصره به آساني به دست نخواهد آمد: خطابههاي طلحه و زبير و عايشه براي مردم بصره، اعتراض سخت اهالي را برانگيخت، به ويژه ادعاي مخالفان مبني بر خونخواهي عثمان، بر اهالي شهر،كه كساني از ايشان نامههاي طلحه را در تشويق به قتل خليفه ديده بودند، سخت گران آمد و پس از سخنان عايشه، ميان شماري از اهالي بر سر حقانيت طرفين نزاع درگرفت و چند تني كشته شدند (بلاذري، 3/25؛ طبري، 4/469-470).
عايشه در خطابۀ خود، از بازگشت به «شورا» براي تعيين خليفه هم سخن به ميان آورد (بلاذري، همانجا)، اما طرح موضوع «شورا» براي القاء شبهه در مشروعيت خلافت امام علي (ع) بود و اصالتي نداشت، وگرنه بيعت اكثريت ضعيفي از مردم مدينه با طلحه پس از قتل عثمان، كه عايشه از شنيدن خبر آن در مكه شادمان شد (بلاذري، 3/18؛ ابناعثم، 1/79؛ مفيد،همان، 162-163)، از طريق «شورا» صورت نگرفته بود. باري، مخالفان در شهر بصره با والي منصوب اميرالمؤمنين علي (ع) و ديگر هواداران آن حضرت، به توافق رسيدند كه دارالأماره و مسجد و بيتالمال همچنان در دست او باشد و آنها نيز هر كجا خواستند اقامت كنند (خليفه، 1/201؛ بلاذري، 3/26؛ طبري، همانجا)، اما اين توافق با هدف تصرف شهر همخواني نداشت و به همين سبب، اندكي بعد، والي را به غفلت گرفتند و پس از شكنجه به زندان افكندند (بلاذري، همانجا؛ طبري، 4/468-469)، سپس بيتالمال را در اختيار گرفتند (بلاذري، همانجا؛ يعقوبي، 3/103). بنا بر شماري از روايات، پس از تصرف بيتالمال، ميان طلحه و زبير بر سر امامت صلات ــ كه نمادي سياسي نيز شمرده ميشد ــ اختلاف پيش آمد (ابنسعد، 5/54؛ بلاذري، 3/26-27؛ يعقوبي، 2/210-211). اختلاف بر سر اين موضوع، هنگام عزيمت به بصره هم پيش آمده بود كه به تدبير عايشه، سرانجام عبدالله بن زبير عهدهدار نماز شد (طبري، 4/454-455، 474). اختلاف بر سر مهر نهادن بر بيتالمال نيز (مفيد،همان، 284)، نشانۀ ديگري از تزلزل روابط ميان مخالفان بود. شايد براي رفع اين اختلافات، مخالفان با زبير به عنوان «امارت» بيعت كردند و عايشه تأكيد كرد كه بيعت با زبير نبايد بر اساس «خلافت» باشد (بلاذري، 3/28، 59، 60). عايشه در بصره نقش بيشتري بر عهده گرفت، از جمله به ابوموسي اشعري، عامل وقت كوفه، نامه نوشت تا مردم كوفه را از همراهي اميرالمؤمنين (ع) بر حذر دارد (مفيد،همان، 257)، در نامه به مردم مدينه، ضمن اشاره به حوادث پيش آمده، خواهان اطاعت ايشان شد (همان، 299-300) و در نامهاي كوتاه، حفصه دختر عمر و همسر پيامبر (ص) را به همراهي با مخالفان خواند، اما حفصه به اشارۀ برادرش از پيوستن به ايشان خودداري كرد (همان، 276-277؛ طبري، 4/451)
از آن سوي، امام علي (ع) پس از خروج مخالفان به سوي بصره، در اواخر ربيع الآخر 36 ق / اكتبر 656م همراه مرداني از اهل مدينه، از شهر خارج شد (خليفه، 1/203؛ طبري، 4/478). سپس در ربذه،پس از ديدار با عثمان بن حُنيف، والي شكنجه شدۀ بصره، هاشم بن عتبة را راهي كوفه كرد تا سپاهي گردآورد (بلاذري، 3./30؛ دينوري، 144). آنگاه خود به سوي كوفه به راه افتاد و در ميانۀ راه، فرزندش امام حسن (ع) يا يارانش مانند عمار ياسر، عبدالله بن عباس و محمد بن ابيبكر را براي گردآوري سپاه به سوي كوفه گسيل ميكرد (خليفه، 1/202؛ دينوري، 144-145؛ طبري، 4/499؛ نيز نك : ابنسعد، 3/23؛ بلاذري، 3/29؛ يعقوبي، 2/211). در كوفه به ابوموسي اشعري،گر چه مردم را از «فتنه» بر حذر ميداشت (بلاذري، 3/14، 29، 31) اما با كوشش امام حسن (ع) و فرستادگان اميرالمؤمنين (ع)، سپاه عظيمي از همۀ قبايل و تيرههاي كوفه، گردآمد (خليفه، 2/203؛ بلاذري، 3/29؛ طبري، 4/500، 506؛ براي فهرستي از قبايل شركت كننده در سپاه امام (ع) از كوفه، نك : بلاذري، 3/32؛ طبري، 4/500). امام (ع) پس از رسيدن به بصره، چند روزي در ناحيۀ زاويه در شمال شهر درنگ كرد و بارها از طريق فرستاده و پيغام كوشيد مخالفان را به ترك مخاصمه بخواند، اما اين اقدامات بيفايده بود، به ويژه كه رهبران مخالفان، درك درستي از شرايط نداشتند. مثلاً عايشه در گفت و گويي با ابن عباس، مدعي شد كه سرزمينهاي تحت تصرف ايشان، بسي بيشتر از امام علي (ع) است (مفيد،همان، ). هنگامي كه ابن عباس از سابقۀ امام علي (ع) در اسلام سخن گفت، عايشه در پاسخ، از رنج و كوشش طلحه در نبرد احد سخن به ميان آورد و سرانجام افزود: «با علي چيزهاي بسيار هست» (همانجا). امام نيز بارها و به مناسبتهاي گوناگون تا هنگام جنگ، نظر خويش را در باب آنچه مخالفان در سبب مخالفت خويش بر زبان ميآوردند، آشكار كرده بود (مثلاً نك : نهجالبلاغه، خطبههاي 137، 169، 172).
سرانجام امام (ع) سپاه بياراست و كساني از يارانش را بر جناحهاي سپاه و پيادگان و سواران گماشت (بلاذري، 3/35) از آن سوي مخالفان نيز سپاه آراسته بودند و بنا بر توافق پيشين، فرماندهي با زبير بود و فرزندش عبدالله و مروان بن الحكم و طلحه و فرزندش نيز جناحهاي سپاه را در اختيار داشتند (مفيد،همان، 324-325). عايشه نيز سوار بر شتري كه كجاوۀ آن را براي محافظت از او سخت پوشانده بودند، در ميدان نبرد حاضر شد (زهري، 154؛ بلاذري، 3/36؛ مفيد،همان، 376-377).
امام حتي هنگام صفآرايي دو سپاه كوشيد مخالفان را از نبرد بر حذر دارد و پيغامهاي بسياري ميان دو طرف رد و بدل شد ( الأمامة و السياسة، 1/74-75؛ نيز نك : مسعودي، 3/109). آن حضرت در گفت و گو با زبير، از جمله سخني از حضرت رسول (ص) را به او يادآوري فرمود، حاكي از اِخبار آن حضرت به نبرد ناحق زبير با امام علي (ع) كه زبير را سخت متأثر كرد (بلاذري، 3/49؛ 50؛ طبري، 4/501)، وگر چه آثار پشيماني در او ظاهر شد، اما عايشه و عبدالله فرزندش، او را به ادامۀ جنگ تشويق كردند (طبري، 4/501، 508-509). زبير برخلاف برخي روايات تأمل برانگيز (بلاذري، 3/49؛ دينوري، 147؛ يعقوبي، 2/212) نه فقط ميدان را رها نكرد، بلكه در لحظات نخست جنگ حضور داشت و از نبرد تن به تن او با عمار ياسر سخن به ميان آمده است (طبري، 4/512).
امام (ع) به سپاهيان خويش فرموده بود كه در آغاز جنگ پيشدستي نكنند و ايشان را از حمله بر زخميان و مثله كردن اجساد و ورود بياجازه به خانهها و دستاندازي بر اموال و هراساندن زنان سخت بر حذر داشته بود (بلاذري، 3/36)، اما سپاهيان مقابل، مردي را كه به فرمان امام (ع) مصحفي در دست گرفت و همگان را به كتاب خدا دعوت كرد، تيرباران كردند (همو، 3/36-37؛ طبري، 4/509، 511). گويا نبرد سخت به صورت تن به تن آغاز شد (مفيد،همان، 344، 350-351؛ نيز نك : بلاذري، 3/41). طلحه يكي از نخستين كساني بود كه بر اثر اصابت تيرناشناسي از پاي درآمد (خليفه، 1/204؛ بلاذري، 3/30؛ طبري، 4/498). مروان بن الحكم، بعدها تيراندازي به طلحه را به خود نسبت داد (خليفه، 1/205؛ طبري، 4/509)، اما كاملاً محتمل است كه مروان براي توجيه همراهي خود با متهمان به قتل عثمان و براي خوشامد هواداران بنياميه، قتل طلحه را به خود نسبت داده باشد. زبير پس از آغاز نبرد (ابنسعد، 3/111) و به احتمال بسيار، پس از كشتهشدن طلحه رو به گريز نهاد (بلاذري، 3/30)، اما در وادي اسباع ــ نزديك بصره و بر سر راه حجاز ــ به دست عمرو بن جرموز مجاشعي كشته شد (ابنسعد، 3/110-111؛ بلاذري، 3/30؛ طبري، 4/498-499، 510). با كشته شدن طلحه و فرار زبير، آثار شكست در سپاه بصره نمايان شد، گر چه نگهبانان شتر عايشه، همچنان پايداري بسياري نشان ميدادند (بلاذري، 3/38-45؛ مفيد،همان، 348-350). سرانجام به فرمان امام (ع)، كه خود سخت سرگرم نبرد بود (همان، 379)، شتر عايشه پي و سرنگون شد (خليفه، 1/213-214؛ طبري، 4/519؛ مفيد،همان، 374-375). امام (ع) بيدرنگ پس از پايان نبرد، دستور داد تا از تعقيب گريختگان خودداري شود و هر كس سلاح بيفكند و در خانه بماند در امنيت باشد (بلاذري، 3/57؛ يعقوبي، 2/213؛ دينوري، 151). عايشه نيز پس از مدتي اقامت در بصره، به دستور اميرالمؤمنين (ع) با احترام و با گروهي محافظ به مدينه باز گردانده شد (بلاذري، 3/45؛ يعقوبي، همانجا؛ مفيد، 378 بب )
اميرالمؤمنين علي (ع) از نخستين روزهاي خلافت، به مسألۀ معاويه اهميت خاصي ميداد، به همين سبب، ابنعباس را مأمور كرد تا به شام رود و به جاي معاويه، والي آن ديار باشد، ولي ابنعباس كه از عكسالعمل معاويه بيمناك بود، نپذيرفت و رفتن به شام را به زمان استقرار كامل خلافت بر امام (ع) موكول كرد (بلاذري، 3/10). مغيرة بن شعبه در توصيههاي خود به اميرالمؤمنين (ع) در آغاز خلافت، خواستار ابقاي معاويه بر شام شد (بلاذري، همانجا؛ طبري، 4/439)، اما امام (ع) در پاسخ، سوگند ياد كرد كه حتي دو روز هم معاويه را بر منصب پيشين خود تحمل نخواهد كرد و جز شمشير چيزي به او نخواهد بخشيد (همو، 4/440-441). امام (ع) نخست يكي از ياران خويش را همراه نامهيي، مبني بر موضوع قتل عثمان و بيت مردم با آن حضرت، نزد معاويه گسيل داشت و به او دستور داد همراه اشراف شام نزد ايشان درآيد، اما معاويه كه به هيچ روي قصد بيعت نداشت، در حركتي نمادين، نامهيي تنها حاوي نام خود و امام علي (ع) براي آن حضرت فرستاد (بلاذري، 3/12-13). موضوع مخالفت طلحه و زبير و عايشه با امام علي (ع) و تصرف بصره ــ كه ملاحظه شد، معاويه و ديگر رجال بنياميه نقش مؤثري در اشتعال آن داشتند ــ به معاويه فرصت داد تا همچنان به عنوان والي در شام بماند و براي آينده، برنامهريزي كند. پس از شكست اصحاب جمل، اميرالمؤمنين (ع) از بصره به كوفه درآمد و قصد داشت براي بيعت ستاندن از معاوية بن ابي سفيان، فرستادهيي گسيل كند. جرير بن عبدالله بجلي،والي همدان از اواخر عهد عثمان، داوطلب چنين مأموريتي شد (نصر بن مزاحم، 27؛ يعقوبي، 2/214). گر چه مالك اشتر، جرير را مأمور مناسبي نميدانست، اما سرانجام وي با نامه يي از امام (ع) خطاب به معاويه به شام رفت (زبير بن بكار، 620-622؛ ابنعساكر، 72/71). روشن نيست كه جرير تا چه اندازه براي انجام مأموريت خويش كوشش ميكرد، اما معاويه آشكارا وقت ميگذرانيد و سرانجام امام در نامهيي بر جرير، فرمان داد تا در اجراي مأموريت خويش شتاب كند (نصر بن مزاحم، 55؛ نيز نك : نهج البلاغه، نامۀ 8). جرير پس از بازگشت از اين مأموريت بيحاصل، اقدامات معاويه را به امام گزارش داد (طبري، 4/562). بدين گونه، چارهيي جز نبرد با معاويه نماند و به همين سبب، امام (ع) با بزرگان اصحاب خويش در اين خصوص رايزني كرد. گروهي را نظر بر اين بود كه امام در كوفه بماند و سپاه گسيل كند و به نظر برخي ديگر، امام ميبايد خود فرماندهي سپاه را برعهده ميگرفت و امام نظر اخير را پذيرفت (همو، 4/563). از آن سوي، معاويه كه خود را در اين مبارزه، از نظرات سياستمدار ماهري مانند عمرو بن عاص بينياز نميديد، او را براي مشورت، نزد خود خواند (نصر بن مزاحم، 34؛ بلاذري، 3/72) و او به معاويه پيوست (طبري، 4/560-561). چنانكه محققان به درستي گفتهاند، اتّحاد معاويه و عمرو عاص، نيروي سياسي قابل توجّهي عليه خلافت امام علي(ع) پديد آورد (مادلونگ، ). معاويه، با راهنماييهاي مؤثر عمروعاص، توانست اندك اندك برنامۀ خود را از يك والي سركش در برابر اميرالمؤمنين علي (ع) به فردي خونخواه عثمان و سپس مدّعي خلافت تبديل كند.
به هر حال، امام علي با سپاهي عظيم، از كوفه به سوي شام به راه افتاد؛ از مدائن گذشت و قصد داشت در رقّه با عبور از پل فرات به سمت شام راه بسپرد (طبري، 4/565). در آنجا بود كه مشخص شد، معاويه و سپاهيان او در راه هستند (همو، 4/566)، زيرا معاويه نيز پس از دريافت حركت سپاه امام علي (ع) به سوي شام، به اشارۀ عمروعاص و اهتمام او در گردآوري سپاه، به سمت مسير سپاه امام به راه افتاد و همۀ كساني كه از امام (ع) به نحوي در هراس بودند، از همه بيشتر رجال بني اميه را نزد خود خواند (همو، 4/563). اميرالمؤمنين علي (ع) در اواخر ذيحجۀ 36ق به ناحيۀ صفين، بر ساحل غربي شمال فرات و نزديك رقّه رسيد (بلاذري، 3/82؛ طبري، 4/572)، اما سپاهيان معاويه زودتر رسيده بودند و چون شريعه را در اختيار داشتند، از دسترسي سپاه امام (ع) به آب جلوگيري كردند. نخستين نبرد بر سر دسترسي به شريعۀ آب روي داد و سپاهيان امام توانستند، شريعۀ فرات را از چنگ سپاه شام بدر آورند، اما امام علي (ع) به سپاه معاويه اجازه داد تا از آب استفاده كند (نصر بن مزاحم، 161، 162، 186؛ طبري، 4/572). امام (ع) پيش از هر اقدام نظامي، نخست فرستادگاني نزد معاويه گسيل داشت (بلاذري، 3/84) و معاويه در پاسخ فرستادگان آن حضرت، از تحويل قاتلان عثمان سخن گفت و اينكه ميبايد گزينش خليفه با «شورا» باشد (طبري، 5/5-6)، اما امام (ع) در پاسخ فرستادگان معاويه، ضمن اشاره به سوابق ناپسند ابوسفيان و معاويه در دوران دعوت اسلام، فرمود: ما شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) ميخوانيم و عثمان، نه «مظلوم» بود و نه «ظالم» (طبري، 5/8). دو سپاه، همۀ محرم 37ق را به آمادگي پرداختند (همو، 5/10) و چون ماه صفر فرا رسيد (بلاذري، همانجا)، امام (ع) آمادۀ نبرد شد، امّا همچنان از پيشدستي در آغاز نبرد خودداري داشت (همو، 5/10-11).
سرانجام امام علي (ع) لشكر بياراست (همو، 5/12) و در چند روز نبردهاي بيحاصل به صورت تن به تن ادامه داشت (همو، 5/12-13). حتّي يكبار امام (ع)، معاويه را به نبرد تن به تن فراخواند، اما معاويه نپذيرفت (بلاذري، 3/85؛ طبري، 5/42). عمروعاص يكي از فرماندهان اصلي بود (نصر، 213، 226-227) و به امور سپاه ميپرداخت (همو، 203؛ طبري، 5/10). گفته شده است كه گروه كثيري از شاميان، با معاويه، تا پاي جان بيعت كرده بودند و به ويژه، شماري از اهالي دمشق، حفاظت از مقرّ خاصّ او را در ميدان جنگ بر عهده داشتند (همو، 5/15-16). در صفّين، گذشته از درگيريهاي نظامي، نزاعهاي عقيدتي ميان اعضاي دو سپاه آشكار بود. مثلاً عمروعاص درفش سياهي برافراشت و آن را به رسول خدا (ص) نسبت داد (نصر بن مزاحم، 215) و در مقابل در سپاه امام (ع) بر سابقۀ سوء او در دوران پيامبر (ص) تأكيد ميشد (همو، 321، 340). يا يكي از اصحاب امام (ع)، نبرد با معاويه را با جنگ با مشركان در دورۀ پيامبر مقايسه ميكرد و اين جنگ را، نبرد دوباره با همان مشركان سابق ميدانست (طبري، 5/16). با شهادت عمّار ياسر صحابي مشهور پيامبر و امام علي (ع) در ميدان نبرد، سپاه شام در وضعيّت دشواري قرار گرفت، زيرا به سرعت حديثي از پيامبر (ص) نقل شد مبني بر اينكه قاتلان عمّار، «فئۀ باغيه» هستند (همو، 5/41؛ نيز نك : نصر بن مزاحم،341- 342؛ بلاذري، 3/ 92 بب )، اما از تأثير انتشار اين حديث بر سپاه معاويه به طور دقيق اطّلاعي در دست نيست، به ويژه به سبب تبليغات گستردۀ معاويه در شام، به نحوي كه يك مرد شامي در صفّين در گفتوگو با يكي از اصحاب امام (ع)، به صراحت نماز گزاردن آن حضرت را انكار كرد (طبري، 5/44). به هر حال، در شب 12 صفر سال 37ق كه بعدها به «ليلة الهرير» شهرت يافت، نبرد به سختي ادامه داشت و به نظر ميرسيد، كار معاويه رو به پايان باشد (بلاذري، 3/95، 98؛ طبري، 5/47). عمرو عاص كه پيروزي سپاه امام (ع) را نزديك ميديد، در اقدامي شگفتانگيز و چنانكه بعدها خود گفت، در وقت مناسب، به معاويه پيشنهاد داد تا مصاحف را به عنوان «حكم» ميان دو سپاه برافرازند (نصر بن مزاحم، 476-477؛ بلاذري، 3/98، 103؛ طبري، 5/48).
او بيگمان، از پيامدهاي چنين اقدامي در دو سپاه،كه شمار بسياري از ايشان را طبقۀ «قُرّاء» تشكيل ميدادند (مثلاً نك : همو، 5/44) آگاهي داشت. هم چنين،معاويه، پيش از برافراشتن مصاحف و هنگامي كه شكست را نزديك ميديد، برادرش عُتبة بن ابي سفيان را با پيشنهاد ترك مخاصمه،نزد اشعث بن قيس كندي،از بزرگان سپاه عراق،كه روابط چندان مناسبي هم با امام (ع) نداشت (براي تفصيل،نك: ه د اشعث بن قيس)، فرستاد (نصر بن مزاحم، 408-409). اكنون جزئيات چنداني از گفتوگوي اشعث با برادر معاويه در دست نيست، امّا حاصل اين ديدار، احتمالاً در همان «ليلة الهرير» كه نزديك بود كار بر معاويه يكسره شود، پديدار گرديد، چه اينكه اشعث در ميان ياران خود از قبيلۀ پرنفوذ كِنده بپا خاست و ضمن خطابهيي، خواستار ترك جنگ و خونريزي شد و با رسيدن خبر خطابۀ او، معاويه دستور داد تا قرآنها را فراز نيزه كنند (همو، 480-481؛ دينوري، 188-189). البته حمل و طرح مصحف، كاملاً بيسابقه نبود، چنانكه در جنگ جمل هم پيش از آغاز نبرد، مردي به فرمان امام علي (ع) مصحفي به دست گرفت و همگان را بدان خواند (بلاذري، 3/36-37؛ طبري، 4/509، 511). اميرالمؤمنين در صفّين، خود در پاسخ به اعتراض «قرّاء» تصريح كرد كه معاويه و عمروعاص، در برافراشتن مصاحف، رفتار مشابه آن حضرت را در برابر اصحاب جمل تقليد كردهاند، جز آنكه هدف آنها، حيلهگري است (بلاذري، 3/98)؛ در نمونۀ ديگري، در همان نبرد جمل، قاضي بصره، كعب بن سور ازدي، كه به اصرار عايشه به صف مخالفان پيوست (مفيد،همان 322)، مصحفي به دست گرفت يا بر گردن آويخت و در ميدان نبرد حاضر شد و مردم را با سوگند، از ريختن خون يكديگر برحذر ميداشت (خليفه،1/204 ؛ ابن سعد، 7/64؛ بسوي، 3/312؛ طبري، 4/498)
به هر حال، اين اقدام نتيجۀ مورد نظر معاويه و عمروعاص را در پي آورد و كساني كه بسياري از ايشان بعدها در شمار «محكمّه» يا خوارج درآمدند، خواستار ترك جنگ شدند و هر چند اميرالمؤمنين (ع) تأكيد كرد كه معاويه و عمروعاص اهل قرآن و دين نيستند، نپذيرفتند و با زبان تهديد، به امام (ع) اصرار كردند تا هر چه زودتر فرمان بازگشت مالك اشتر را در نزديكي مقرّ معاويه صادر كند (بلاذري، 3/98؛ طبري، 5/48-49). مالك اشتر در گفت و گو با «قُرّاء» تأكيد كرد كه تا پيروزي فاصلۀ چنداني نمانده است، ولي آنها نپذيرفتند (همو، 5/51). البته جالب است كه موافقان ترك مخاصمه، فقط «قُرّاء» نبودند، بلكه اشعث بن قيس و شماري از كِنْديان نيز با ايشان همراهي ميكردند (نصر بن مزاحم، 482-484)، سرانجام هنگامي كه بسياري از سپاهيان امام (ع) از ادامۀ جنگ خودداري كردند، امام (ع) اشعث بن قيس را نزد معاويه گسيل داشت تا از هدف برافراشتن مصاحف پرسوجو كند. معاويه در پاسخ گفت: بايد مردي از سوي شما و مردي از جانب ما «حَكَم» باشند و آنچه را كه رأي ايشان بر آن قرار گرفت، اجرا كنيم (بلاذري، 3/98؛ نيز نك : طبري، 5/51). هنگام انتخاب «حَكَم»، اشعث بن قيس و كِنْديها، همراه «قُرّاء» با گزينش مالك اشتر يا ابن عباس به عنوان «حكم» اهل عراق سخت مخالفت كردند و بر انتخاب ابوموسي اشعري ــ كه اساس از همراهي با امام علي (ع) سرباز زده بود ــ پاي فشردند (نصر بن مزاحم، 499-500؛ طبري، 5/51-52). «قرّاء» اهل شام نيز عمروعاص را به عنوان «حكم» برگزيدند (همانجا).
هنگام نگارش معاهدۀ حكميّت، عمروعاص با ثبت نام امام (ع) به عنوان «اميرالمؤمنين» مخالفت كرد (نصر بن مزاحم، 508-509؛ طبري، همانجا) و موافقت امام با حذف اين لقب، در تأسي به سيرۀ پيامبر (ص) هنگام نگارش معاهده با مشركان در ماجراي صلح حُديبيّه، آزردگي شماري از اصحاب آن حضرت را در پي آورد (دينوري، 194؛ طبري، 5/52-53؛ نيز نك: دنباله مقاله). عبارات متن معاهدۀ حكميّت (نك : بلاذري، 3/108؛ طبري، همانجا)، بسيار كلّي است و تنها تأكيد شده است كه دو طرف، ميبايد به حُكم خداوند ــ كه دو نفر حَكَم آن را در كتاب خدا و سنّت رسول (ص) جستجو خواهند كرد ــ گردن نهند. آنگاه شماري از بزرگان دو سپاه بر اين معاهده گواهي نهادند (بلاذري، 3/109). در معاهده، اعلام رأي دو حكم، پايان ماه رمضان همان سال تعيين شد، امّا آن دو براي اعلام رأي خود، ميتوانستند بر سر تاريخ زودتر يا ديرتري توافق كنند (بلاذري، همانجا؛ طبري، 5/54). وقتي اشعث بن قيس متن معاهدۀ حكميّت را بر حاضران از سپاه امام (ع) عرضه كرد، مردي از بني تميم، عروة بن اديّه ــ كه بعدها از سران «محكمّه» شد ــ با شمشير بر او هجوم آورد و به «حكميّت» در دين خدا اعتراض كرد. اين عبارت او كه: «لا حُكْمَ الّا للّه» بعدها، شعار مشهور محكمه شد (بلاذري، 3/110؛ دينوري، 197؛ طبري، 5/55).
بدين گونه، نبرد صفّين پايان يافت و امام اندكي بعد، از آنجا به سوي كوفه به راه افتاد (بلاذري، 3/111؛ طبري، 5/60)، امّا اعتراضهاي جماعت محكمّه از همان صفيّن فزوني گرفت، تا آنجا كه شمار كثيري از ايشان در سپاه امام علي (ع)، حدود 12 هزار نفر، به كوفه نيامدند و در جايي به نام «حروراء» در نواحي كوفه،اقامت گُزيدند (بلاذري، 3/ 112- 114، 129؛ طبري، 5/ 63). در برابر شماري از «حَروريّه» كه پذيرش تحكيم را موجب شرك ميدانستند و خواهان توبۀ امام (ع) بودند (بلاذري، 3/115)، بسياري از شيعيان اميرالمؤمنين (ع)، بر استواري در بيعت با آن حضرت در همه احوال تأكيد ميكردند (طبري، 5/64).
از آن سوي، در رمضان 38ق معاويه با گروهي، از دمشق به دومة الجَندل آمد، امام علي (ع)، ابن عباس را گسيل داشت (بلاذري، 3/120-121). نتيجۀ جلسۀ حكميّت تا حدّي روشن بود، زيرا ابوموسي اشعري دل با امام علي (ع) نداشت و عمروعاص تا حدّ ممكن در اين جلسه،در جلب نظر او كوشيد (نصر بن مزاحم، 554؛ بلاذري، 3/124). در جلسۀ حكميت در ناحيۀ اَذرح (ه م)، در شعبان يا ربيعالاول 38ق، عمرو از ابوموسي تأييد گرفت كه عثمان به ناحق كشته شده و معاويه خونخواه به حقّ اوست، سپس آن دو به تعيين آيندۀ خلافت پرداختند: ابوموسي از عبداللّه بن عمر براي منصب خلافت نام بُرد و عمرو از عبداللّه فرزند خويش (نصر بن مزاحم، 542؛ بلاذري، همانجا؛ طبري، 5/68)،اما هنگام اعلام رأي،عمرو عاص، معاويه را به خلافت برگُزيد و چون ابوموسي دانست كه فريب خورده، كار ميان آن دو به ناسزاگويي كشيد (نصر بن مزاحم، 546؛ بلاذري، 2/124-125؛ طبري، 5/71). بدين گونه، معاويه از فردي خوانخواه عثمان، به مدّعي خلافت تبديل شد؛ چنانكه پس از ماجراي حكميّت در شام با او به عنوان خلافت بيعت كردند (بلاذري، 3/126).
در عراق، روز به روز مشكل محكمّه يا حروريّه بيشتر ميشد: امام (ع) در چند نوبت، برخي از اصحاب خود، مانند ابن عبّاس و صعصعة بن صوحان را به نزد ايشان گسيل داشت، تا به طور مسالمت جويانه دست از مخالفت بردارند (طبري، 5/64-65، 73). حتّي يكبار خود به نزد آنها رفت و كوشيد در باب برافراشته شدن قرآن و هشدارهاي خود در اين زمينه و نيز موضوع حكميّت و حذف عنوان «اميرالمؤمنين» توضيح دهد، امّا محكمه خواهان توبۀ امام بودند و از بازگشت به جنگ با معاويه سخن ميگفتند،و امام (ع) معاهده حكميت را به ايشان يادآوري كرد (بلاذري، 3/122-123، 127-128، 131، 133؛ طبري، 5/65، 72). سرانجام شماري از آنان، به دعوت امام (ع) به كوفه بازگشتند و با آنكه امام (ع) با آنان همچون ديگر مسلمانان رفتار ميكرد و ميفرمود تا زماني كه دست به شمشير نبردهاند، با آنان كاري نخواهد داشت، ولي برخي از محكمّه در مسجد و حتّي در ميانۀ خطابۀ اميرالمؤمنين (ع)، به آن حضرت تعريض ميكردند (بلاذري، همانجا؛ طبري، 5/72-73). سرانجام، شماري از تندروترين ايشان، به ناحيۀ نهروان عراق،نزديك مدائن رفتند و در شوال 37ق با عبداللّه بن وهب راسبي بيعت كردند (بلاذري، 3/134، 137؛ طبري، 5/75).
پس از ماجراي حكميّت، امام (ع) در خطابهيي در كوفه، رأي دو حكم را ردّ كرد و همگان را بار ديگر به جهاد خواند. سپس در كنار كوفه، در نُخيله اردو زد و شمار كثيري از مناطق گوناگون،بار ديگر به آن حضرت پيوستند (بلاذري، 3/140-142؛ طبري، 5/78-79). امام حتّي در نامهيي به محكمّه، از ردّ رأي دو حَكم سخن گفت و آنها را به قتال با معاويه دعوت كرد، امّا آنها بار ديگر نپذيرفتند و شركت خود را در اين سپاه، به گواهي امام (ع) به كُفر خود و سپس توبه، منوط كردند (بلاذري، 3/135؛ طبري، 5/78). اقدام محكمه در نهروان در قتل ابن خَبّاب و خانوادۀ او، نشان داد كه آنها تنها به ابراز عقيدۀ مخالف بسنده نخواهند كرد (بلاذري، 3/141، 142، 144؛ طبري، 5/81). چون امام (ع) با سپاه انبوهي، از كوفه به عزم شام، به سوي مدائن راه افتاد، كساني از اعضاء سپاه، به آن حضرت اصرار كردند تا پيش از عزيمت به شام، كار را بر محكمّه در نهروان يكسره كند (همو، 5/82). بنابراين، امام (ع) به سوي نهروان رفت و در آنجا بار ديگر ايشان را نصيحت كرد و امان داد و به طاعت خويش خواند (بلاذري، 3/145-146؛ طبري، 5/85). با جُدايي شماري از محكمّه از ديگران، البته بدون اينكه نظرات امام (ع) را بپذيرند، عبداللّه بن وهب راسبي،با شمار كمتري باقي ماند (بلاذري، همانجا؛ طبري، 5/86). امام (ع) بنابر سنّت معهود خود، به ياران خويش سپرد تا آنها دست به سلاح نبردهاند، نبرد را آغاز نكنند، امّا آنان يكباره بر سپاه امام (ع) هجوم آوردند و سپاه عراق، تيغ در ميانشان نهاد (بلاذري، 3/146-147؛ طبري، همانجا).
سپس امام (ع) همگان را از همان نهروان به جهاد با شاميان خواند، ولي اشعث بن قيس كندي، خستگي سپاه را بهانه كرد و ديگر مردمان را نيز از همراهي امام (ع) باز داشت (بلاذري، 3/153؛ طبري، 5/89). گفتني است كه معاويه پس از ماجراي حكميّت و قتال سپاه امام (ع) با محكمّه، با برخي بزرگان و سرشناسان عراق، مانند اشعث بن قيس مكاتبه داشت و آنها را به بخشش مالهاي هنگفت فريفته بود (بلاذري، 3/156). با اين همه، معاويه خود، با رسيدن خبر عزيمت امام (ع) به سوي شام، بار ديگر با سپاهي به صفّين رفت و مدّتي در آنجا ماند (همو، 3/157).
اميرالمؤمنين (ع) خود به نُخَيله بازگشت، امّا سپاه عراق در كوفه ماند و از دعوتهاي مكرّر امام (ع) براي شركت در جهاد، استقبال نشد (همو، 3/154). از آن سوي، معاويه كه نيك ميدانست امام (ع) از تصميم به نبرد با او دست برنخواهد داشت، كوشيد با ايجاد درگيريهاي پراكنده در نواحي عراق، از تشكيل سپاه منسجمي براي مقابله با خود،جلوگيري كند، به همين سبب، دورهيي از نبردهاي غالباً بيحاصل و پراكنده آغاز شد كه در روايتهاي تاريخي از آنها، با عنوان عمومي «غارات» ياد ميشود (مثلاً نك : ابراهيم بن محمد ثقفي، سراسر كتاب). كساني چون ضحّاك بن قيس فهري (بلاذري، 3/197؛ طبري، 5/135)، سفيان بن عوف (همو، 134)، نعمان بن بشير انصاري (بلاذري، 31/205-207؛ طبري، 5/133)، عبداللّه بن مَسعدۀ فزاري (همو، 5/134-135)، بُسر بن ابي ارطاة (بلاذري، 31/211؛ طبري، 5/138 به بعد؛ نيز نك: ه د بسر بن ابي ارطاة)، زهير بن مكحول (بلاذري، 3/223)، مسلم بن عقبۀ مُرّي (3/225)، حارث بن نمر تنوخي (همو، 3/227)، از سوي معاويه مأموريت يافتند تا پي در پي، مناطق گوناگون شمال و جنوب عراق، مانند انبار و مدائن و تيماء و دومة الجندل و سواحل فرات را تا حدّ ممكن ناامن كنند؛ و گرچه سپاهيان اعزامي امام (ع) در جنگ و گريز با اين فرماندهان و سپاهشان موفق بودند، امّا معاويه از اين راه، نخست سپاه امام (ع) را در نواحي گوناگون مشغول ميكرد و از سوي ديگر، با ايجاد ناامنيهاي مكرّر، خلافت را از هم گسيخته جلوه ميداد. معاويه حتّي، يزيد بن شجرۀ رهاوي را براي اقامۀ حج به مكّه فرستاد و يكي از اصحاب امام (ع) خود داوطلب مقابله با او شد، ولي يزيد بدون درگيري از مكّه گريخت (همو، 3/219-221). معاويه هم چنين، ابن حضرمي (ه م) را براي جلب نظر قبايل، به ويژه ازديها به بصره فرستاد. در اين زمان، والي بصره ابن عباس در شهر حضور نداشت و زياد بن ابيه جانشين او، ناچار شد از بيم كينهتوزيهاي قبيلگي به خانۀ صبرة بن شيمان، بزرگ قبيلۀ ازد پناه ببرد (ابراهيم بن محمد ثقفي، 259، 267). سرانجام، امام (ع) جارية بن قدامۀ سعدي (ه م) را به بصره گسيل فرمود و با حمايت قبيلۀ ازد، زياد دوباره به دارالأماره بازگشت (همو، 280-281).
از ديگر مناطق اسلامي،مصر بود كه در دورۀ خلافت امام علي (ع)، جز مدّت كوتاهي، در اختيار آن حضرت در نيامد. اميرالمؤمنين (ع) اندكي پس از خلافت، يكي از ياران خود، قيس بن سعد بن عباده را كه مردي زيرك و كاروان بود، بر ولايت مصر گماشت (بلاذري، 3/ 161). قيس به مصر آمد و مردم را به بيعت با امام (ع) خواند و همگي پذيرفتند، جز ناحيۀ نه چندان مهمّي كه عثماني بودند و از بيعت خودداري كردند و قيس با هوشمندي تمام،با آنان مدارا كرد (طبري، 4/547؛ نيز نك : بلاذري، 3/ 162). در مدّت نبرد جمل، قيس همچنان در مصر بود، امّا پس از آنكه امام (ع) عزم كرد تا با معاويه پيكار كند، معاويه از جانب مصر، آسوده خاطر نبود و احتمال ميداد كه قيس بن سعد از آن سوي بر وي هجوم بَرَد (طبري، 4/550). به همين سبب، نخست بنابر روشي كه معمولاً داشت، باب مكاتبه با قيس را به منظور فريفتن او گشود، امّا چون كاري از پيش نبرد (همو، 4/550-551)، در حيلهيي كه با عمروعاص درچيد، توانست قيس بن سعد را از منصب ولايت بر مصر براند و امام (ع) محمّد بن ابيبكر را به جاي او به آن سامان گسيل داشت (همو، 4/552-553؛ نيز نك: بلاذري،3/ 163). با آنكه قيس بن سعد، در باب اوضاع مصر، محمّد بن ابيبكر را به خوبي راهنمايي كرد، امّا محمّد بلافاصله با اهالي جايي كه از بيعت با امام (ع) خودداري كرده بودند، در جنگ شد و شكست خورد (همو، 5/94). امام (ع) كه محمّد بن ابي بكر را جواني كم تجربه ميدانست، مالك بن اشتر نخعي را خواست و امارت مصر بدو سپرد و محمّد بن ابيبكر با وجود اينكه آشكارا آزرده خاطر شده بود، در پاسخ به نامۀ امام (ع) در همين باب، بر مراتب اطاعت خويش تأكيد كرد (همو، 5/96-97).
از آن سوي، به معاويه خبر رسيد كه امام (ع)، مالك اشتر را بر مصر گماشته است و چون نيك ميدانست كه مقابله با مالك بسي دشوارتر از محمّد بن ابيبكر است، يكي از بزرگان مصر را فريفت و او مالك را در راه مصر، زهر كُشنده خورانيد (همو، 5/95-96؛ نيز نك: بلاذري،3/ 168). پس از ماجراي حكميّت،معاويه سخت در پي تصرف مصر بود (همو، 3/169؛ طبري، 5/97)، به همين سبب، عمروعاص را كه نه فقط مصر در دورۀ عمر به دست او فتح شد، بلكه سالياني بر آن ديار حكم رانده بود (نك : ه د، عمرو بن عاص)، به مصر گسيل داشت. معاويه و عمروعاص، نخست در نامههايي به محمّد بن ابيبكر، با زبان تهديد از او خواستند تا كار مصر را بديشان وانهد (طبري، 5/101-102؛ نيز نك : بلاذري، همانجا)، اما محمّد نامههاي معاويه و عمروعاص را همراه نامهيي از خود براي امام (ع) فرستاد و امام او را به مقابله با سپاه عمروعاص تشويق كرد (همانجاها)، اما محمّد سرانجام در برابر عمروعاص به سختي شكست خورد و به دست يكي از هواداران سر سخت عثمان و معاويه، به صورت شكنجه آميزي به قتل رسيد و امام بر فقدان او بسي غمگين شد (بلاذري، 3/171-172؛ طبري، 5/103-105).
به سبب تمركز روايات تاريخي بر حوادث عراق و شام و مصر در دورۀ خلافت امام علي (ع) از نواحي ايران آگاهيهاي بسيار اندكي در دست است. ميدانيم كه در 36ق مرزبان مرو به نزد امام (ع) آمد و آن حضرت در نامهيي، صلح با دهقانها و بزرگان مرو را پذيرفت، اما احتمالاً با وقوع اختلافات در مركز خلافت، براي مخالفان در آن نواحي مجالي پيش آمد و آنان توانستند اختيار ابر شهر (= نيشابور) را در دست بگيرند. بعيد نيست كه خيزش در تخت گاه خراسان، در اين دوره در يكي دو نوبت صورت گرفته باشد، زيرا از دو 3 تن به عنوان مأموران امام (ع) براي توافق با اهالي در مآخذ ياد شده است (همو، 4/557، 5/64، 92؛ نيز نك : خليفه، 1/200). هم چنين در سال 39ق اهالي فارس و كرمان واليان خود را از شهر راندند و از پرداخت خراج خودداري كردند. امام (ع) ولايت بر فارس را به زياد بن ابيه سپرد و او آن نواحي را آرام كرد (بلاذري، 5/ 199؛ طبري، 5/137).
اميرالمؤمنين علي (ع) پس از بازگشت از نهروان،نخست در نُخَيله درنگ كرد،اما سپاهيان آن حضرت به شهر بازگشتند و شمار اصحاب باقي مانده با ايشان،به سيصد تن نيز نمي رسيد؛ بنابراين، ايشان نيز به كوفه درآمد و اصرارهاي امام (ع) براي ادامه جهاد عليه شاميان،بي پاسخ ماند ( بلاذري،3/ 153- 155)،تا آنكه در بامداد چند شب گذشته از نيمه سال 40ق/ ژانويه 661 م،در مسجد كوفه،شخصي به نام عبدالرحمن بن مُلجم مرادي،با شمشير زهرآلود،بر سر امام (ع) ضربت زد و آن حضرت دو روز بعد بر اثر آن،به شهادت رسيد. ماجرايي كه به شهادت امام علي (ع) انجاميد و راه را براي معاويه براي اشغال كرسي خلافت،بسيار هموارتر كرد،يكي از مرموزترين توطئه ها بود و همچنان رازهاي بسياري از آن در پس پرده مانده است.
آنچه در روايات مشهور در باب توطئه قتل امام (ع)،در باب تعهد 3 تن از بازماندگان محكمه نهروان،در مكه براي قتل همزمان امام علي (ع) و معاويه و عمرو عاص آمده است (بلاذري،3/ 249؛ طبري، 5/143- 144 ) ،به هيچ روي تاب نقد علمي ندارد و روايات حاكي از اقدام مشابه دو تن ديگر در سوء قصد ناكام به جان معاويه در شام و عمرو عاص در مصر نيز،به داستان بيشتر شباهت دارد (براي تفصيل،نك: ه د بُرَك). بنابر آگاهي هايي،ابن ملجم مرادي،كه نسب او به تيره هاي تُجيب و مراد از قبيله بزرگ مذحج مي رسيد (نك: كلبي، 1/ 366)،با قبيله كِنده هم به نحوي نسبت قبيلگي داشت (مثلاً نك:طبري،5/144) و پس از ورود به كوفه،در خانه اشعث بن قيس كندي منزل گُزيد (ابن فقيه همداني،252؛ نيز نك: يعقوبي،2/ 251 ). از سوي ديگر، مجموعه رواياتي،اشعث بن قيس را با اين توطئه مربوط مي كند،از آن جمله، گفته اند كه اشعث يكبار امام را به قتل ناگهاني،تهديد كرده (ابوالفرج اصفهاني، 34؛ ابن عديم، 4/ 1914؛ ذهبي، 2/ 40- 41)؛ يا از قصد ابن ملجم با آن حضرت سخن گفته بود (مبرد،3/ 1117 )؛ يا اندك زماني پيش از ورود امام (ع) به مسجد كوفه،به ابن ملجم هشدار داد تا پيش از دميدن صبح، در مقصود خويش شتاب كند (ابن سعد، 3/ 36؛ بلاذري، 3/254 ؛ ابوالفرج،همانجا؛ مسعودي،3/ 165- 166).
پس از ضربت خوردن امام (ع) نيز،اشعث فرزند خود را گسيل داشت تا از احوال امام (ع) آگاهي كسب كند و از گفته او به فرزندش پيداست كه مي دانست آن حضرت بر اثر ضربت به سر،زنده نخواهد ماند (بلاذري،3/256). حضور چند همدست با ابن ملجم در اين اقدام (نك: همو،3/ 254؛ طبري،5/ 145)،نشان مي دهد كه توطئه كنندگان و مجريان،مي خواسته اند كاملاً به هدف خود در قتل امام (ع) برسند. جالب است كه بيش از يك سده بعد،منصور عباسي هم در خطابه يي،توطئه قتل امام (ع) را به اصحاب آن حضرت نسبت داد (همو، 8/93). بنابر روايات موجود،ابن ملجم با شعار محكمه «لا حكم الا لله» تيغ بر سر امام (ع) فرود آورد (بلاذري، 3/ 253؛ طبري، 5/ 145 به نقل از محمد حنفيه) و با آنكه يكي از اباضيان معاصر،تعلق ابن ملجم به خوارج را با گردآوري استنادهايي انكار كرده است (سليمان بن داود، 193 به بعد)،اما دست كم يكي از بازماندگان محكمه نهروان،كه با استفاده از بخشش امام (ع)،در آن واقعه،جان به در بُرد و بعدها از سران ايشان شد،اندك زماني پس از قتل امام (ع)،نه فقط ابن ملجم را «برادر مرادي» خواند و ديگر همراهان او نيز به لب به حمد و ستايش گشودند (نك: طبري، 5/ 173)، بلكه در آثار نظم و نثر گروههاي خوارج در طول سده هاي نخست هجري نيز، مدح و ستايش ابن ملجم ديده مي شود (ابوقحطان، 1/ 114؛ سالم بن حمد حارثي، 41- 42؛ نيز نك: عباس، 35،قطعه 5، 38،قطعه 7 و 8، 147،قطعه 163).
منبع:پرسمان