فقيرى بر در خانه اى ايستاده بود، و نان مى خواست، بچّه ى همسايه وقتى ديد او نان مى خواهد، با تعجّب از او پرسيد: مگر مادر ندارى؟ پيرمرد فقير در جواب او گفت: نه. بچّه گفت: برو براى خودت مادر بخر.
جَلَّ الْخالِق! انسان از ملكات اين بچّه ها چيزهايى مى فهمد، چون خود بچّه هر وقت نان مى خواسته از مادر مى گرفته، لذا به فقير هم مى گويد از مادر بگيرد و اگر هم مادر ندارد تهيّه كند. او مى فهمد كه به كسى محتاج است كه حوايج او را برآورد، و چه كسى بهتر از مادر و پدر؟! و اگر آن ها نبودند، خوب است كس ديگرى به جاى آنها باشد.
سر و كار انبيا ـ عليهم السّلام ـ با خدا بود، و هر جا گير مى كردند زود به خدا متوجّه مى شدند، و در خوشى هم خدا را به ياد مى آوردند، به گونه اى كه گويا مى ديدند همه چيز از آن جا سرچشمه مى گيرد. زمانى حضرت عيسى ـ عليه السّلام ـ در بيابان مى گذشت و باران به شدّت مى باريد، و جايى نداشت كه به آن جا پناه بَرَد، گفت: خدايا، براى هر چيز جا و مسكنى قرار داده اى. پس مسكن و مأواى من كجاست؟تفضيل اين ماجرا در مستدرك الوسائل، ج 12، ص 50؛ بحار الانوار، ج 14، ص 328؛ التحصين، ص 28، قصص الانبياء جزايرى، ص 418 و مجموعه ى ورّام، ج 1، ص 132 ذكر شده است.
با آن عظمت كه مرده را زنده مى كرد، گويا قادر نبود جايى براى خود تهيّه كند و لذا به خدا متوجّه مى شد. چه خوب است انسان مطيع خدا باشد و ببيند رضاى او در چيست تا آن را انجام دهد.
منبع: کتاب در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت- جلد1 / محمد حسین رخشاد