از عبدالله بن عبّاس روایت است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدم که بر حجرالاسود سجده میکند.[1] متن دیگری میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رو به حجرالاسود کرد. سپس لبانش را بر آن گذاشت و مدّتی درازا گریست.[2]
نافع گوید: عبدالله بن عمر را دیدم که حجرالاسود را با دست خود استلام کرد و دستش را بوسید و گفت: از وقتی دیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این کار را میکند، آن را رها نکردم.[3]
جابر، ابوهریره، ابوسعید خدری و عبدالله بن عبّاس هم آن را انجام میدادند.[4]
منابع و مصادر دیگری هم هست که استلام ارکان کعبه و بوسیدن حجرالاسود را از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، صحابه و ائمّه اهل بیت (علیهم السّلام) بیان میکند.[5]
از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سوار بر ناقه عضبای خود طواف کرد و ارکان خانه را با جوبهدستیاش استلام میکرد و سپس چوبهدستی را بوسید.[6]
در متن دیگری آمده است: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حجرالاسود را با چوبهدستی میبوسید.[7]
زمان طواف سواره
ملاحظه متون مختلف بیانگر آن است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، سواره طواف نکرد بلکه پیاده طواف کرد و حجر را استلام نمود و بر آن سجده کرد و آن را با دست خود مسح و دست را بر صورتش کشید و … امّا این مانع نمیشود که حضرت همچون عمره قضا سواره طواف کند. شاید اینگونه طواف را مکرر انجام داده باشد. ممکن است در یکی از عمرههای خویش در حجةالوداع و در برخی از طوافها سواره بوده است. از جمله: طواف نساء و شاید بسیاری از طوافهای مستحب؛ زیرا بیماری حضرت اجازه نمیداد که پیاده طواف کند.
عمر و حجرالاسود
روایت کردهاند که عمر بن خطاب در بوسیدن حجرالاسود به فعل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم استناد کرد. گویند: چون عمر وارد مطاف شد، نزد حجر ایستاد و گفت: همانا میدانم که تو سنگی هستی که نه ضرر می زند و نه سود میرساند و اگر نبود که دیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تو را میبوسد، هرگز تو را نمیبوسیدم!
علی علیه السلام به او گفت: خیر؛ ای امیرالمؤمنین؛ او هم ضرر میزند و هم سود می رساند! گفت: چگونه؟! فرمود: به دلیل کتاب خداوند!
گفت: از کجای کتاب خداوند؟!
فرمود: خداوند متعال میفرماید:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ علی أَنْفُسِهِم.»[8]
و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت.
آن را در پارچهای نازک نوشت و آن را به خورد سنگ داد و آن را در این موضع قرار داد.
عمر گفت: ای ابوالحسن؛ از اینکه در میان قومی زندگی کنم که تو در میان آنان نباشی، به خد پناه میبرم.[9]
سخن عمر که میداند حجرالاسود، سنگی است که نه ضرر میرساند و نه سود میدهد و اگر ندیده بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را بوسید، هرگز آن را نمیبوسید؛ در منابع فراوانی آمده است.[10]
شاید همین موضع عمر و نیز دستور وی برای قطع درخت بیعت رضوان ـ که مسلمانان برای تبرک به آنجا میآمدند و زیر درخت نماز میخواندند ـ و تهدید نمازگران آنجا به قتل،[11]ریشه تفکری باشد که در میان مسلمانان ظهور کرده و از تبرک به آثار پیامبران و صالحان منع میکند.
گمان میبریم که عمر به خطاب قصد داشت، مخالفت شدید خود با بت پرستی را از این طریق نشان دهد و بیان دارد که از همگان در اینباره برتر و ممتاز است و به سختی با تقدیس سنگها حتّی اگر حجرالاسود باشد، مخالف است و غرق در توحید و یکتاپرستی تا آنجا که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم برتر است و بلکه آن گرامی در این عرصه به وی نمیرسد! « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»!
مشروعیت تبرک
بوسیدن چوبهدستی و نیز بوسیدن دست پس از استلام حجر و رکن و همچنین گذاشتن دست روی حجرالاسود و سپس کشیدن دست بر صورت، از بارزترین مظاهر تبرک و قویترین دلایل آن است که بر مشروعیت تبرک، دلالتی بس قوی دارد؛ زیرا فقط به لمس چند متبرک بسنده نفرمود بلکه به چوبهدستی هم که به حجرالاسود و رکن خورده بود، تبرک جست.
سجده بر حجرالاسود
سجده پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر حجرالاسود ما را به یاد اتهامی میاندازد که برخی فرقهها در مورد سجده بر تربت حسینی و بوسیدن آن به شیعه وارد میکنند و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت را به پرستش سنگ متهم میسازند.
ای کاش میدانستیم: آیا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز به سنگپرستی متهم میکنند که بر حجرالاسود سجده میکرد و آن را میبوسید؟!
آیا میتوان گفت: این تهمت بر ضدّ شیعه را از عمر بن خطاب گرفتهاند که به تلمیح، کسانی را نشانه رفت که سنگی را میبوسند و بر آن سجده میکنند که نه ضرر میرساند و نه نفع میدهد، هم میبوسند و هم بر آن سجده میکنند؟!
اگر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و صحابه که بر حجرالاسود سجده میکردند و بر آن بوسه میزدند، سنگ را نمی پرستیدند، پس چرا شیعه را سنگپرست میخوانند و چرا دست از این اتهامات بیپایه و اساس برنمیدارند و چرا این همه توهین و تهمت و افترا، نثار این مؤمنان پیور اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میکنند؟!
نماز پشت مقام
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پشت مقام ابراهیم علیه السلام نماز گزارد. خداوند متعال هم فرموده بود:
«وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى»[12]
در مقام ابراهیم مکانی برای نماز برای خود اختیار کنید.
مقام ابراهیم موضعی است که در حقیقت سنگ یا صخرهای بود که ابراهیم و اسماعیل برای ساخت کعبه روی آن میایستادند و به کعبه چسبیده بود لیکن مردم عرب پس از ابراهیم و اسماعیل آن را به جایی که امروز قرار دارد، آوردند.
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به رسالت مبعوث شد و مکّه را گشود، مقام را به کعبه چسبانید، یعنی هما جاییکه در زمان ابراهیم و اسماعیل قرار داشت. چون عمر به خلافت رسید، به همین موضع فعلی آورد. در حالیکه در روزگار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبکر به کعبه چسبیده بود.[13]
نمیدانیم که این ولع در بازگشت به سنّتهای جاهلی برای چیست؟! چنانکه علاوه بر جابهجا کردن مقام ابراهیم، در تاریخ هجری هم، محرم را همچون دوره جاهلی به جای ربیعالاوّل، ماه اوّل سال قرار دادهاند؛ همچنین مانند دورهی جاهلی از عمرهگزاری در ماههای حج باز میدارند. همینطور از ازدواج موقت جلوگیری میکنند؛ چنانکه مردمان جاهلی هم ازدواج موقت نداشتند!!
آنان، همه مردم را به شرک متهم کرده، تکفیر میکنند که قبر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میبوسند یا بر تربت امام حسین علیه السلام سجده میکنند و در اظهار شدید تعلق خویش به توحید بسی مبالغه میورزند تا آنجا که ممکن است ناظران گمان برند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز به دوگانه پرستی متهم کنند؛ زیرا حجرالاسود را میبوسید و ارکان کعبه را استلام میکرد… پس این تناقضها در مواضع و اعمال آنان چیست؟!
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج10
[1]ـ السنن الکبری، 5/75؛ المجموع، 8/33.
[2]ـ سنن ابن ماجه، 2/982؛ مستدرک ابن خزیمه، 4/212؛ فیض القدیر، 6/456؛ کشف الخفاء، 2/334؛ الدر المنثور، 1/135؛ لسان العرب، 12/298؛ تهذیب الکمال، 26/242.
[3]ـ السنن الکبری، 5/75؛ مسند احمد، 2/108؛ صحیح مسلم، 2/924؛ فتح الباری، 3/378ـ 381.
[4]ـ ر. ک: التبرک، 384؛ از: السنن الکبری، بیهقی، 5/75؛ الأم، 2/146؛ فتح الباری، 3/378؛ الجامع الصحیح، 3/215؛ مسند احمد، 1/338.
[5]ـ ر. ک: التبرک، 385؛ از: البدایة و النهایه، 5/153ـ 155؛ الوفاء باخبار دارالمصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/526؛ دلائل النبوه، بیهقی، 1/153؛ وسائل الشیعه، 9/402ـ 413؛ تاریخ الخمیس، 2/126؛ صحیح مسلم، 2/924؛ سنن ابن ماجه، 2/987ـ 983؛ صحیح بخاری، 2/183؛ مسند شافعی، 6/146؛ الترغیب و الترهیب، 2/152؛ الأم، 2/145؛ سنن نسائی، 5/262ـ 266؛ 431؛ الجامع الصحیح، 3/292؛ سنن ابوداود، 2/175ـ 181؛ سنن الدارمیف 2/42ـ 46؛ مسند احمد، 1/213ـ 217؛ 3/43؛ البیان، 558؛ کنز العمّال، 5/91ـ 95؛ الغدیر، 6/103.
[6]ـ الکافی، 4/430؛ ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان، 7/100؛ الحدائق الناضره، 16/129؛ مستند الشیعه، 12/83؛ الکافی، 4/429؛ وسائل الشیعه، 13/441؛ بحار الانوار، 21/402؛ جواهر الکلام، 19/289؛ جامع احادیث الشیعه، 11/315؛ الکفایه، 76.
[7]ـ وسائل الشیعه، 9/492؛ من لایحضره الفقیه، 2/402؛ الحدائق الناضره، 16/129؛ جامع احادیث الشیعه، 11/307.
[8]ـ اعراف: 172؛ ر. ک: الاحسان بتقریب صحیح ابن حبان، 9/130؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/100؛ کنز العمّال، 5/177؛ التبرک، 382؛ از: سیره حلبی، 1/88؛ وسائل الشیعه، 9/406؛ مستدرک وسائل الشیعه، 2/148؛ المستدرک علی الصحیحین، 1/457؛ الدر المنثور، 3/144؛ ارشاد الساری، 3/195؛ عمدة القاری، 4/606؛ الغدیر، 6/103.
[9]ـ ر. ک: الاحسان بتقریب صحیح ابن حبان، 9/130؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/100؛ کنز العمّال، 5/177؛ التبرک، 382؛ از: سیره حلبی، 1/88؛ وسائل الشیعه، 9/406؛ مستدرک وسائل الشیعه، 2/148؛ المستدرک علی الصحیحین، 1/457؛ تلخیص المستدرک، 1/457؛ بحار الانوار، 99/216، 228؛ فتح الباری، 3/370؛ الدر المنثور، 3/144؛ سیرة عمر، 106؛ الجامع الکبیر، 3/353؛ الفتوحات الاسلامیه، 2/486؛ ارشاد الساری، 3/195؛ عمدة القاری، 4/606؛ الغدیر، 6/103.
[10]ـ التبرک، 381ـ 382؛ ر. ک: السنن الکبری، بیهقی 5/74؛ صحیح مسلم، 2/925ـ 926؛ الجامع الصحیح، 3/214؛ مسند احمد، 1/16ـ 54؛ صحیح بخاری، 2/183ـ 186؛ البدایة و النهایه، 5/153ـ 154؛ کنز العمّال، 5/91ـ 92؛ الموطّأ، 1/334؛ سنن ابوداود، 2/175؛ سنن ابن ماجه، 2/981؛ منحة المعبود، 1/215ـ 216.
[11]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/101. 1/178. ر.ک: الطبقات الکبری، 2/100. عمدة القاری، 17/220. الدر المنثور، 6/73. فتح القدیر، 5/52. سبل الهدی و الرشاد، 5/50. ارشاد الساری، 9/231. فتح الباری، 7/448. سیره حلبی، 3/25.
[12]ـ بقره: 125.
[13]ـ ر. ک: النص و الاجتهاد، 278؛ الطبقات الکبری، 3/284؛ تاریخ الخلفاء، 137؛ وسائل الشیعه، 9/479؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/113؛ الکافی، 8/58ـ 63؛ جامع احادیث الشیعه، 10/55؛ مرآة العقول، 2/128.