بررسی روایت پانزدهم

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام جَالِساً فِي الْمَسْجِدِ إِذْ أَقْبَلَ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ أَبُو جَعْفَرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو الدَّوَانِيقِ فَقَعَدُوا نَاحِيَةً مِنَ الْمَسْجِدِ فَقِيلَ لَهُمْ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ جَالِسٌ فَقَامَ إِلَيْهِ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ قَعَدَ أَبُو الدَّوَانِيقِ مَكَانَهُ حَتَّى سَلَّمُوا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ لَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَا مَنَعَ جَبَّارَكُمْ مِنْ أَنْ يَأْتِيَنِي فَعَذَّرُوهُ عِنْدَهُ فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ علیه السلام أَمَا وَ اللَّهِ لَا تَذْهَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامُ حَتَّى يَمْلِكَ مَا بَيْنَ قُطْرَيْهَا ثُمَّ لَيَطَأَنَّ الرِّجَالُ عَقِبَهُ ثُمَّ لَتَذِلَّنَّ لَهُ رِقَابُ الرِّجَالِ ثُمَّ لَيَمْلِكَنَّ مُلْكاً شَدِيداً فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ إِنَّ مُلْكَنَا قَبْلَ مُلْكِكُمْ قَالَ نَعَمْ يَا دَاوُدُ إِنَّ مُلْكَكُمْ قَبْلَ مُلْكِنَا وَسُلْطَانَكُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَهَلْ لَهُ مِنْ مُدَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ يَا دَاوُدُ وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ بَنُو أُمَيَّةَ يَوْماً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهِ وَ لَا سَنَةً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهَا وَ لَيَتَلَقَّفُهَا الصِّبْيَانُ مِنْكُمْ كَمَا تَلَقَّفُ الصِّبْيَانُ الْكُرَةَ فَقَامَ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ عِنْدِ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَرِحاً يُرِيدُ أَنْ يُخْبِرَ أَبَا الدَّوَانِيقِ بِذَلِكَ فَلَمَّا نَهَضَا جَمِيعاً هُوَ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ نَادَاهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مِنْ خَلْفِهِ يَا سُلَيْمَانَ بْنَ خَالِدٍ لَا يَزَالُ الْقَوْمُ فِي فُسْحَةٍ مِنْ مُلْكِهِمْ مَا لَمْ يُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَإِذَا أَصَابُوا ذَلِكَ الدَّمَ فَبَطْنُ الْأَرْضِ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْ ظَهْرِهَا فَيَوْمَئِذٍ لَا يَكُونُ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ وَ لَا فِي السَّمَاءِ عَاذِرٌ ثُمَّ انْطَلَقَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَأَخْبَرَ أَبَا الدَّوَانِيقِ فَجَاءَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ يَا أَبَا جَعْفَرٍ دَوْلَتُكُمْ قَبْلَ دَوْلَتِنَا وَ سُلْطَانُكُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا سُلْطَانُكُمْ شَدِيدٌ عَسِرٌ لَا يُسْرَ فِيهِ وَ لَهُ مُدَّةٌ طَوِيلَةٌ وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ بَنُو أُمَيَّةَ يَوْماً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهِ وَ لَا سَنَةً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهَا وَ لَيَتَلَقَّفُهَا صِبْيَانٌ مِنْكُمْ فَضْلًا عَنْ رِجَالِكُمْ كَمَا يَتَلَقَّفُ الصِّبْيَانُ الْكُرَةَ أَفَهِمْتَ ثُمَّ قَالَ لَا تَزَالُونَ فِي عُنْفُوَانِ الْمُلْكِ تَرْغُدُونَ فِيهِ مَا لَمْ تُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً فَإِذَا أَصَبْتُمْ ذَلِكَ الدَّمَ غَضِبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكُمْ فَذَهَبَ بِمُلْكِكُمْ وَ سُلْطَانِكُمْ وَ ذَهَبَ بِرِيحِكُمْ وَ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْوَرَ وَ لَيْسَ بِأَعْوَرَ مِنْ آلِ‏ أَبِي سُفْيَانَ يَكُونُ اسْتِيصَالُكُمْ عَلَى يَدَيْهِ وَ أَيْدِي أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَطَعَ الْكَلَام‏ [1].

ترجمه: ابوبصير گويد: در خدمت امام باقرعليه السلام در مسجد (مدينه) نشسته بودم كه داود بن على (عموى منصور دوانيقى كه بعدها نيز والى مدينه شد) و سليمان بن خالد و عبدالله بن محمد (منصور دوانيقى) وارد مسجد شدند و در گوشه اى از مسجد نشستند، كسى به آنها گفت: اين محمد بن على است كه اينجا نشسته، در اين هنگام داود بن على و سليمان بن خالد بر خاسته به سوى آن حضرت آمدند ولى منصور دوانيقى از جاى خود حركت نكرد، آندو آمدند و بر حضرت ابى جعفر (باقر) عليه السلام سلام كردند، حضرت بدانها فرمود: چه چيز مانع شد كه جبار (و سركش) شما (يعنى منصور) نيز (مانند شما) به نزد من آيد؟ آن دو از جانب او عذر تراشى كردند (و اظهار كردند كه از آمدن به نزد شما معذور بود) حضرت باقرعليه السلام فرمود: آگاه باشيد كه به خدا سوگند چندان شب و روزى نگذرد تا اينكه او ميان دو اقليم زمين را بگيرد، و پس از آن مردان بدنبال او افتند و سپس گردنكشان در برابرش رام گردند، و پس از آن سلطنتى سخت بدست آورد.

داود بن على گفت: آيا سلطنت ما پيش از سلطنت شما است؟ فرمود: آرى اى داود دولت شما پيش از دولت ما است، و سلطنت شما قبل از سلطنت ما است، داود گفت: خدا كارت را به بهبودى گرايد آيا (سلطنت ما) مدتى هم دارد؟ فرمود: آرى اى داود به خدا سوگند كه شما به عدد هر روز سلطنت بنى اميه دو روز و در مقابل يكسال آنها دوسال سلطنت مى كنيد (مجلسى رحمة الله عليه گويد: شايد مقصود حضرت فهماندن اصل كثرت و زيادتى سلطنت بنى عباس بر بنى اميه است، مانند اينكه متداول است براى فهماندن كثرت (كرتين) و (لبيك) مى گويند اگر چه از دو بار بيشتر باشد وگرنه چنانچه مى دانيم مدت سلطنت بنى عباس چندين برابر مدت سلطنت بنى اميه بوده) و هر آينه بچه هاى شما مقام سلطنت را همچنانكه كودكان با گوى بازى مى كنند، دست بدست بگردانند.

داود بن على (كه اين سخنان را شنيد) شادان از نزد آنحضرت برخاست به سوى منصور رفت تا او را از اين مژده با خبر سازد، و چون داود و سليمان بن خالد رفتند حضرت سليمان را از پشت سر صدا زد و فرمود: اى سليمان بن خالد اينان (يعنى بن عباس) پيوسته در خوشى و آسايش سلطنت كند تا وقتى كه خون ناحقى از ما – و اشاره بخودش فرمود – نريزند، و هرگاه دستشان بدان خون آلوده شد در آن هنگام زير زمين براى ايشان بهتر از روى زمين است و در آن زمان نه در زمين ياورى دارند و نه در آسمان عذر آورى .

سليمان بن خالد بيامد تا جريان را به منصور گفت ، منصور برخاسته خدمت امام باقرعليه السلام آمد و بر آنحضرت سلام كرده سخن داود بن على و سليمان خالد را (كه از آنحضرت نقل كرده بودند) به عرض امام عليه السلام رسانيد، حضرت فرمود: آرى اى ابا جعفر دولت شما پيش از دولت ما و سلطنت شما پيش از سلطنت ما است، سلطنت شما سلطنتى سخت و دشوار است كه هموارى در آن نيست ، و مدتى طولانى دوام دارد، و به خدا سوگند شما در برابر هر روز سلطنت بنى اميه دو روز و برابر هر سال آن دو سال سلطنت خواهيد كرد، و مقام سلطنت را بچه هاى شما – تا چه رسد به مردانتان – دست بدست بگردانند همچنانكه كودكان با گوى بازى كنند! فهميدى؟
سپس فرمود: و پيوسته سلطنت شما رونق دارد و در آن به خوشى بسر مى بريد تا وقتى كه خون حرام (و ناحقى) از ما نريخته ايد و هرگاه آلوده بدان شديد (و خون ناحقى از ما ريختيد) خداى عزوجل بر شما خشم كند و دولت و سلطنت شما را از بين ببرد، و شوكت را از شما بگيرد، و خداى عزوجل بنده اى اعور (شرحش بيايد) از بندگانش را – كه از اولاد ابى سفيان نيست – بر شما مسلط كند كه نابودى شما بدست او و همراهانش باشد، سپس امام عليه السلام سخن خود را قطع كرد.

***

شاهد بحث اين جمله است كه امام مي‌فرمايد: حكومت عباسيان در رفاه و بسط قلمرو و به اصطلاح اقتدار هستند تا زماني كه «لم يصيبوا منّا دماً حراماً» از ما خون به ناحقي را نريزيد، و سپس به سينه مبارك خود اشاره فرمود و ادامه دادند فاذا اصابوا ذلك

برخی خواسته‌اند به این روایت استناد کنند و آن را جزو روایات نفس زکیه قرار دهند. البته از نظر سند معتبر است و مرحوم مجلسي از آن چنين تعبير كرده‌اند: «حسنٌ او موثقٌ علي الاظهر». [2]

ولي به نظر ما (آیت الله طبسی):

اولاً: این روایت دلالت ندارد بر اینکه مراد نفس زکیه است.

ثانیاً: ما برای اثبات قتل نفس زکیه به این قبیل روایاتی که نه صراحت دارد و نه ظهور نیاز نداریم، چون روایات روشن تر و صریح تری در بحث وجود دارد.

ثالثاً: شارحین کافی شریف هم وقتی به این روایت می‌رسند، توجیهاتی بیان می‌کنند که در هیچ یک از آنها اشاره ای به نفس زکیه نشده است. مثلاً مرحوم مجلسی می‌فرماید، در مراد از دم حرام چند احتمال است:

احتمال اول: والمراد قتل اهل البیت: وان کان بالسم مجازا ویکون قتل الائمة: سببا لسرعة زوال ملک کل واحد منهم فعل ذلك. منظور شهادت امامان شيعه به دست عباسيان است؛ يعني شهادت هر يك از آنان سبب زوال حكومت و خلافت آن قاتل مي‌شود.

احتمال دوم: او قتل السادات الذین قتلوا فی زمان ابی جعفر الدوانیقی،[3] وفی زمان الرشید وکذا ما قتلوا فی الفخ من السادات.[4] و محتمل است مراد شهادت سادات بني الزهراء در زمان منصور و هارون و شهادت جوانان بني‌الزهراء در فخ باشد.

احتمال سوم: ان یکون اشارة الی قتل رجل من العلویین قتلوه مقارنا لانقضاء دولتهم.

هر یک از این احتمالات باشد، بر نفس زکیه انطباق ندارد؛ چون طبق اين روايت، قتل نفس و ريختن خون بني الزهراء اتفاق افتاده است. مگر اینکه با توجه به روایات دیگر بگوئیم مراد این است که اینها قبل از ظهور امام عج الله تعالی فرجه الشریف دوباره عباسيان روی کار آمده و مراد از علوی مثلاً همان نفس زکیه معروف است.[5]

***

 

بررسی روایت شانزدهم

روایتی است که در کتب عامه نقل شده است. ابن حماد در فتن روایتی نقل می‌کند و بدون اینکه به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم منتهی شود به عماریاسر ختم می‌شود:

حدثنا رشدين عن ابن لهيعة قال حدثني أبو زرعة عن عبد الله بن زرير عن عمار ابن ياسر رضي الله عنه قال: إذا قتل النفس الزكية وأخوه يقتل بمكة ضيعة [6] نادى مناد من السماء إن أميركم فلان وذلك المهدي الذي يملأ الأرض حقا وعدلا.[7]

ترجمه: وقتي نفس زكيه و برادرش كشته مي‌شوند، در مكه، خونشان بي‌جهت مي‌ريزد، منادي از آسمان ندا مي‌دهد قطعاً امير شما فلاني است و آن مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف است؛ كسي كه زمين را سرشار از حق و عدل مي‌كند.

***

در روایات ما اسمی از برادر نفس زكيه نیامده و تنها نفس زکیه است، ولی در اینجا می‌گوید برادرش را هم می‌کشند، البته نقل دیگری به همین سند وجود دارد ولی بدون ذکر نفس زکیه.

***

بررسي سندی

 

روزي عبدالملک او را احضار می‌کند و به او می‌گوید: تو چون اعرابی[9] هستی علی علیه السلام را دوست داری، او در جواب گفت: والله قد قرات القرآن قبل ان یجتمع ابواک.[10]

وفات این شخص درسال 81 است، لذا او می‌تواند از عمار نقل کند زیرا عمار در سال 37 به شهادت رسید.

اصل قضیه نفس زكيه مسلم است. اما این روایت را من ندیده ام از قدما  کسی غیر از شیخ طوسی نقل کرده باشد. ایشان این روایت را مفصل تر از فتن ابن حماد[11] با ذکر سند از شخصی به نام قرقاره که در اصل یعقوب بن نعیم است با همان سند از ابن لهیعه نقل می‌کند با این تفاوت که به جای عبدالله بن زریر عبدالله بن رزین قرار دارد.[12]

بعد از شیخ طوسی کسی این متن را تا زمان ابن طاووس نقل نکرده است. ابن طاووس این روایت را در دو جا و با هر دو نقل فتن یعنی از عبدالله بن زریر و عبدالله بن رزین نقل می‌کند.[13] بعد از ابن طاووس این روایت را تنها مرحوم مجلسی نقل کرده حتی مرحوم شیخ حر عاملی هم که در کتاب اثبات الهداة از صدها کتاب استفاده کرده و حدود هفتاد هزار سند و چندین هزار روایت دارد، این روایت را نقل نمی کند. ولی مرحوم مجلسی[14] این روایت را بیان می‌کند ولی نه از کتاب فتن ابن حماد چون ایشان به این کتاب هیچ اعتنائی نمی کند، بلکه این روایت را از غیبت طوسی نقل می‌کند. بعد از ایشان مرحوم نوری[15] و از معاصرین آیت الله صافی[16] این روایت را نقل می‌کنند.[17]

***

یک نکته

شخصی را اینجا نام بردیم که مرحوم شیخ از او نقل می‌کند او قرقاره نام دارد که اسم اصلی او یعقوب ابن نعیم است مرحوم نمازی تلاش دارد که ایشان را به عنوان فردی ثقه معرفی نماید: كان رجلا جلیلا فی اصحابنا ثقه فی الحدیث بالاتفاق. [18] با مراجعه به کتاب مرحوم خویی متوجه می‌شویم ظاهراً یک اشتباهی صورت گرفته ایشان می‌فرماید:

قال ابن داود (1698) من القسم الأول: يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، (ض) (كش)، ثقة. و قال العلامة من الباب من حرف الياء من القسم الأول: يعقوب بن نعيم قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا، في أصحابنا، ثقة في الحديث، روى عن الرضا ع. و قال الميرزا في رجاله الكبير: و في (جش) يعقوب بن نعيم قرقارة أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، ثقة في الحديث، روى عن الرضا علیه السلام .

و قال السيد التفريشي: يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، ثقة في الحديث (ضا) و صنف كتبا في الإمامة، روى عنه أبو نعيم نصر بن عصام (جش). و قال المولى القهبائي: (جش): يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، ثقة في الحديث، روى عن الرضا ع، و صنف كتابا في الإمامة، أخبرنا الحسين بن عبيد الله قال: حدثنا محمد بن عبد الله، قال: حدثنا أبو نعيم نصر بن عصام بن المغيرة الفهري أحد بني محارب بن فهر، عن يعقوب.

أقول: الظاهر أن جميع هؤلاء استندوا فيما ذكروه إلى نسخة ابن طاوس، و هذه الترجمة غير موجودة في بقية نسخ النجاشي حتى النسخة الموجودة عندنا المصححة على نسخة صحيحة قريبة من عصر النجاشي، و الله العالم بالحال.[19]

***

نتیجه: اولاً: آنكه مورد توثيق ابن طاووس و نجاشي قرار گرفته ابن قرقارة است، نه «قرقارة».

ثانياً: توثيق ابن طاووس مستند به كتاب نجاشي است؛ در حالي ‌كه ما اين توثيق را در كتاب نجاشي نيافتيم.[20] 

پس سند روايت از اين جهت نيز مورد خدشه است.

حدثنا محمد بن محمد، قال حدثنا أبو الطيب الحسين بن علي بن محمد، قال حدثنا علي بن ماهان، قال حدثنا أبو منصور نصر بن الليث، قال حدثنا مخول، قال حدثنا يحيى بن سالم، عن أبي الجارود زياد بن المنذر، عن أبي الزبير المكي، عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: حق علي علیه السلام على هذه الأمة كحق الوالد على الولد.[21]

***

 

بررسی روایت هفدهم

حدثنا عبد الله بن مروان عن أرطاة عن تبيع عن كعب قال: تستباح المدينة حينئذ وتقتل النفس الزكية.[22]

این روایت را کعب نقل میکند، کعب را نه عامه قبول دارند و نه خاصه. قبل از کعب، ارطاة قرار دارد که در نزد ما اعتباری ندارد. ولی احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ابوحاتم هر سه او را توثیق کرده‌اند. البته وثاقت سند مشکلی را برای ما حل نمی کند چون روایت به پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم منتهی نمی شود.

***

 

بررسی روایت هجدهم

حدثنا رشدين عن ابن لهيعة عن عبد العزيز بن صالح عن علي بن رباح عن ابن مسعود قال يبعث جيش إلى المدينة فيخسف بهم بين الجماوين ويقتل النفس الزكية.[23]

***

 

بررسی روایت نوزدهم

روایتی است که مرحوم عیاشی آنرا از جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند. این روایت دارای تفصیلاتی است. روایات عیاشی مشکل ارسال دارد، البته این ارسال از ناحیه خودش نبوده و دیگران برای اینکه کار نسخه برداری را زودتر به پایان برسانند اسناد آنرا حذف کرده‌اند. روایت مفصل است و از اینجا شروع می‌شود که امام علیه السلام به جابر می‌فرماید:

عن جابر الجعفی[24] عن أبي جعفر علیه السلام يقول: الزم الأرض لا تحركن يدك و لا رجلك أبدا حتى ترى علامات‏ ما أشكل عليكم فلم يشكل عليكم عهد نبي الله صلی الله علیه وآله وسلم و رايته و سلاحه و النفس الزكية من ولد الحسين، فإن أشكل عليكم هذا فلا يشكل عليكم الصوت من السماء باسمه و أمره و إياك و شذاذ من آل محمد، فإن لآل محمد و علي راية و لغيرهم رايات، فالزم الأرض و لا تتبع منهم رجلا أبدا حتى ترى رجلا من ولد الحسين، معه عهد نبي الله و رايته و سلاحه‏. [25]

ترجمه: امام باقر عليه السّلام به يكي از اصحابش فرمود: در جاى خود بنشين و حركتى از خود نشان مده، تا آنگاه كه علائمى را كه در يك سال روى ميدهد و من اكنون براى تو ذكر ميكنم به بينى‏…  اگر فهمش بر شما مشکل شد پس عهدنامه پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و پرچمش و اسلحه اش و نفس زکیه از فرزندان حسین علیه السلام برایتان مشكل نمی شود و اگر فهمش بر شما سخت گشت، فهم صیحه آسمانی که به نامش و امرش زده می شود بر شما سخت نمی باشد و بر حذر باشید شذاذ از آل محمد علیهم السلام زیرا که برای آل محمد و علی پرچمی است و برای دیگران پرچم هایی است پس سرجای خود بنشینید و تکان نخورید و از هیچ کس پیروی نکنید تا اینکه مردی از فرزندان حسین علیه السلام که عهدنامه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و پرچم و اسلحه اش همراه اوست بیاید.

***

شاهد کلام در اینجاست که امام علیه السلام نفس زکیه را در کنار مواردی که در آن جای هیچ شبهه ای نیست قرار می‌دهد. این روایت فقط جریان نفس زکیه را بدون اشاره به شهادت او مطرح می‌کند. البته در این روایت اضافه ای است که در روایات دیگر نیست، و آن اینکه می‌گوید نفس زکیه من ولد الحسین برخلاف سایر روایات که او را من ولد الحسن خوانده‌اند. بنابراین در مورد زمان ظهور او، تحرک او، مکان قتل او واشاره ای نشده است.

***

بررسی سندی

سند این روایت به جابر منتهی می‌شود. جابر مبغوض عامه است. در مورد جابر روایاتی را از اهل سنت نقل می‌کنیم:

روایت اول: كتاب مسلم در مقدمه 5 بابی تحت این عنوان دارد: باب بیان ان الاسناد من الدین وان الروایة لا تکون الا عن الثقاث وان جرح الرواة بما هو فیهم جائز بل واجب ولیس من الغیبة المحرمة.

 این شخص در مورد صحابه می‌گوید راجع به آنها چیزی نباید گفت. و احادیثشان را نقل می‌کند، اما وقتی به جابر می‌رسد، چیزی نقل نمی کند و می گوید: لقیت جابر فلم اکتب عنه کان یومن بالرجعة (هو ماتقوله الرافضة وتعتقده بزعمها الباطل ان علیا فی السحاب ویخرج مع ولده). سپس از مسعر نقل می‌کند که حدثنا عن جابر قبل ان یحدث ما احدث.[26]

 آنچه مسلم در صحيح خويش به عنوان علت ترك روايت از جابر بن يزيد جعفي نقل كرده است؛ اعتقاد او به رجعت است؛ مسلم مي گويد: بزرگان از او روايت شنيدند، اما وقتي او اعلام كرد كه معتقد به رجعت است،‌ به همين علت از نقل روايت از او دست برداشتند (يعني هيچ اشكال ديگري غير از اين اعتقاد ندارد) با اينكه بيش از 50000 روايت از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مي دانست !!!

روایت دوم: سفیان ثوری می‌گوید: کان الناس یحملون عن جابر قبل ان یظهر ما اظهرفلما اظهر اتهمه الناس فی حدیثه وترکه بعض الناس فقیل له ما اظهر قال الایمان بالرجعة.[27]

روایت سوم: جراح بن ملیح می‌گوید: سمعت جابرا یقول عندی سبعون الف حدیث عن ابی جعفر عن النبی کلها، از جابر شنیدم که می‌فرمود: هفتاد هزار حدیث در نزد من است که تمامی آن‌ها را امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده است .یعنی تقریباً دو برابر کتاب وسائل الشیعه، البته وسائل برخی روایات را تقطیع کرده ولی در عین حال 35 هزار روایت درآن وجود دارد.[28]

جابر می‌گوید از دو لب امام باقر علیه السلام شنیدم كه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود. (امام باقر علیه السلام تعمد داشتند وقتی نقل روایت می‌کنند بفرمایند عن النبی).[29]

وقتی امام باقر علیه السلام به شهادت رسيد ظاهراً هشام در مورد حضرت گفت: الحمد لله مات من لم یری النبی و یروی عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم و يقول قال رسول الله، خبر به امام صادق علیه السلام رسید. منبر رفت و فرمود: قال الله. این حدیث در کافی شریف است. چگونه دیگران که اصلاً پیامبر را ندیده‌اند احادیثشان را از پیامبر علیه السلام قبول می‌کنید؛ اما احاديث امام باقر و امام صادق علیهما السلام را قبول نمي‌كنيد.

روایت چهارم: زهیر بن حرب که عامه از او به امیرالمومنین در حدیث تعبیرمی کنند: ان عندی لخمسین الف حدیث ما حدثت منها بشیء ثم حدث یوما حدیثا و قال هذا من الخمسین الف.

روایت پنجم: ابوالولید می‌گوید: سمعت جابراً یقول عندی خمسون الف حدیث عن النبی.

 بالاخره جابر مقدار زیادی روایت داشته که در مسلم به آن اشاره شده ولی هیچ کدام از آنها را نقل نمی کنند. اما مرحوم خویي چنين مي‌فرمايد[30]:

قال النجاشي: جابر بن يزيدلقي أبا جعفر و أبا عبد الله علیه السلام و مات في أيامه، سنة ثمان و عشرين و مائة، روى عنه جماعة غمز فيهم و ضعفوا منهم: و كان في نفسه مختلطا و كان شيخنا أبو عبد الله: محمد بن محمد بن النعمان رحمه الله، ينشدنا أشعارا كثيرة في معناه، يدل علي الاختلاط، ليس هذا موضعا لذكرها و قل ما يورد عنه شي‏ء في الحلال و الحرام، له كتب،و هذا عبد الله بن محمد يقال له: الجعفي، ضعيفو قال الشيخ (158): جابر بن يزيد الجعفي، له أصل،و عده في رجاله في أصحاب الباقر علیه السلام …

و عده البرقي في أصحاب الباقر و الصادق ع. و عده المفيد في رسالته العددية، ممن لا مطعن فيهم، و لا طريق لذم واحد منهم. و عده ابن شهرآشوب من خواص أصحاب الصادق علیه السلام … و قال العلامة في الخلاصة،عن الحسين بن أبي العلاء، أن الصادق علیه السلام ترحم عليه، و قال: إنه كان يصدق علينا. و قال ابن عقدة: عن زياد بن أبي الحلال: أن الصادق علیه السلام، ترحم على جابر، و قال: إنه كان يصدق علينا، و لعن المغيرة و قال: إنه كان يكذب علينا. و قال ابن الغضائري: إن جابر بن يزيد الجعفي الكوفي، ثقة، في نفسه، و لكن جل من روى عنه ضعيف، فممن أكثر عنه من الضعفاء أقول: الذي ينبغي أن يقال: إن الرجل لا بد من عده من الثقات الأجلاء لشهادة ابن قولويه و علي بن إبراهيم و الشيخ المفيد في رسالته العددية و شهادة ابن الغضائري، على ما حكاه العلامة و لقول الصادق علیه السلام في صحيحة زياد إنه كان يصدق علينا، و لا يعارض ذلك، قول النجاشي إنه كان مختلطا، و إن الشيخ المفيد، كان ينشد أشعارا تدل على الاختلاط، فإن فساد العقل لو سلم ذلك في جابر، و لم يكن تجننا كما صرح به فيما رواه الكليني في الكافي: الجزء 1، كتاب الحجة 4لا ينافي الوثاقة، و لزوم الأخذ برواياته، حين اعتداله و سلامته.ثم إن النجاشي ذكر أنه قل ما يورد عنه شي‏ء في الحلال و الحرام، و هذا منه غريب، فإن الروايات عنه في الكتب الأربعة كثيرة، رواها المشايخ، و لعله قدس الله نفسه يريد بذلك أن أكثر رواياته لا يعتنى بها، لأنه رواها الضعفاء كما قال: روى عنه جماعة غمز فيهم، و ضعفوا فيبقى ما روته عنه الثقات، و هي قليلة في أحكام الحلال و الحرام.[31]

همانگونه که ملاحظه نمودید همه ی علما او را توثیق کرده اند و تنها کسی که جابر را تضعیف کرده نجاشی است و جالب اینکه ابن الغضائری او را توثیق کرده است، اگر ما کتاب ابن الغضائری را بپذیریم و بگوئیم ایشان سخت گیر بوده است، نتیجه این می‌شود که اگر شخص سخت گیر کسی را توثیق کند معلوم می‌شود که او در منتهای وثاقت قرار دارد. البته تنها ایرادی که ابن الغضائری می‌گیرد ضعف کسانی است که از او نقل روایت کرده‌اند نه خودش.

 پس سزاوار است بگوییم او از ثقاتی است که جای بحث در آنها نیست.

نتیجه اینکه اگر ارسال روایت عیاشی را حل کنیم جابر هیچ مشکل و ایرادی ندارد و این روايت می‌شود جزو روایاتی که در ارتباط با نفس زکیه است. البته دلالت واضحی بر نفس زکیه ندارد مگر با کمک روایات دیگر.

***

 


 

[1]  – الكافي، ج 8، ص212-210، ح256

[2]مرآة العقول، ج26، ص128، ح256.

[3]جريان منصور را مطالعه کنيد وببينيد قبل از اينکه حکومت را به دست بگيرد چه وضع رقت باري داشت، او کسي بود که نه امنيت جاني داشت ونه وضع مالي، و اينکه روستا به روستا مي‌رفت وخودش را به عنوان مداح اهل بيت ع قلمداد مي‌کرد، تا به اين طريق هم به وضع مالي او رسيدگي شود وهم در امنيت قرار بگيرد. همين شخص وقتي روي کار آمد افراد زيادي از اهل بيت را شخصا به قتل رسانيد. مرحوم صدوق بخث مفصلي راجع به کشتاربني الزهراء توسط منصور دوانقي وهارون الرشيد دارد (عيون اخبار الرضا، ج1، ص108، ب9، ح1).

[4]عجيب است ذهبي اعتراف دارد: تمام سادات عالم از ذريه فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند و پيغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ذريه‌اي جز از حضرت زهرا سلام الله علیها ندارد. ولي اين همه از نواصب و دشمنان بني الزهراء طرفداري مي‌كند.

[5]مرأة العقول، 26/130، ذيل حديث256.

[6]  – اي أماتوه و لم يعبئوا به (مجمع البحرين، ج4، ص366)

[7]كتاب الفتن، نعيم بن حماد المروزي، ص 209

[8]تهذيب الکمال، ج10، ص142.

[9] – اشاره به آيه: الاعراب اشد کفرا ونفاقا

[10]تهذيب الكمال، 10/142، دارالفكر، بيروت.

[11] الغیبة ، فتن ابن حماد ، ص463

[12]قرقارة عن نصر بن الليث المروزي عن ابن طلحة الجحدري قال حدثنا عبد الله بن لهيعة عن أبي زرعة عن عبد الله بن رزين عن عمار بن ياسر أنه قال إن دولة أهل بيت نبيكم في آخر الزمان و لها أمارات فإذا رأيتم فالزموا الأرض و كفوا حتى تجي‏ء أماراتها. فإذا استثارت عليكم الروم و الترك و جهزت الجيوش و مات خليفتكم الذي يجمع الأموال و استخلف بعده رجل صحيح فيخلع بعد سنين من بيعته و يأتي هلاك ملكهم من حيث بدأ و يتخالف الترك و الروم و تكثر الحروب في الأرض و ينادي مناد من سور دمشق ويل لأهل الأرض من شر قد اقترب و يخسف بغربي مسجدها حتى يخر حائطها و يظهر ثلاثة نفر بالشام كلهم يطلب الملك رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهل بيت أبي سفيان يخرج في كلب و يحضر الناس بدمشق و يخرج أهل الغرب إلى مصر. فإذا دخلوا فتلك إمارة السفياني و يخرج قبل ذلك من يدعو لآل محمد ع و تنزل الترك الحيرة و تنزل الروم فلسطين و يسبق عبد الله‏ عبد الله حتى يلتقي جنودهما بقرقيسياء على النهر و يكون قتال عظيم و يسير صاحب المغرب فيقتل الرجال و يسبي النساء ثم يرجع في قيس حتى ينزل الجزيرة السفياني فيسبق اليماني فيقتل و يحوز السفياني ما جمعوا. ثم يسير إلى الكوفة فيقتل أعوان آل محمد ص و يقتل رجلا من مسميهم ثم يخرج المهدي على لوائه شعيب بن صالح و إذا رأى أهل الشام قد اجتمع أمرها على ابن أبي سفيان فألحقوا بمكة فعند ذلك تقتل النفس الزكية و أخوه بمكة ضيعة فينادي مناد من السماء أيها الناس إن أميركم فلان و ذلك هو المهدي الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

[13]الملاحم والفتن، ص128وص132.

[14]ج 52 ص207 و ص212

[15]کشف الاستار، ص174

[16]منتخب الاثر، ص451

[17]معجم احاديث الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه، ج2، ص106

[18]مستدرك علم الرجال، ج8، ص279

[19]معجم‏ رجال ‏الحديث، ج 20، ص 146

[20]رجال نجاشي، ص450، رقم الترجمه، 1213

[21]الأمالي ‏للطوسي، ص 54؛ مستدرکات علم الرجال، ج8، ص575

[22]كتاب الفتن، نعيم بن حماد مروزي، ص 199.

[23]كتاب الفتن، نعيم بن حماد مروزي، ص 203؛ معجم احاديث الامام المهدي4، ج2، ص349

[24]جابر جعفي مي‌گويد: من هفتاد هزار روايت مي‌دانم که همه اش از پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و در جائي ديگر مي‌گويد همه اينها را از امام باقر علیه السلام شنيده ام. شما مقدمه پنجم مسلم را مراجعه کنيد، مبناي مسلم را ببينيد که ازچه کسي نقل مي‌کند و ازچه کسي نقل نمي کند. مسلم در آنجا اسم جابر را مي‌برد ومي گويد از او نقل روايت مي‌شد تا زماني که اظهر ما اظهر يعني تا زماني که اومنحرف شد. علت انحراف اواعتقاد به رجعت بود. اعتقاد به رجعت اينقدر سنگين است که حاضراند که هفتاد هزار روايت جابر را به خاطرش کنار بگذارند. طبق بيان ابن حجر جابردر رتبه چهارم قرار دارد، رتبه يک: تشيع، رتبه دو: رافضي، رتبه سه: غلو در رفض، رتبه چهارم: اشد غلوا يعني کسي که قائل به رجعت است.

[25]کتاب التفسير (عياشي)، ج1، ص65 و بحارالأنوار، 52/222، ب25، ح87.

[26]  – صحيح مسلم، ج1، ص20، چاپ دارالفکر.

[27]ح161، باب الكشف عن معايب رواة الحديث.

[28]صحيح مسلم، باب الكشف عن معايب رواة الحديث و نقلة الأخبار، ح63.

[29]ح63، مسلم. باب، عن معايب رواة الحديث.

[30] – ح64 مسلم.

[31]معجم‏رجال‏الحديث، ج 4، ص 26-18.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *