نظريه تكامل (Evolution) روى كردهاى گوناگونى را در ميان زيست شناسان (Biologists)، فيلسوفان علم (Philosophers of Scicnce) و عالمان دينى (Religious scholars) برانگيخته است. اين نظريه از بدو پيدايش تاكنون مراحل متعددى را پشت سر گذاشته و همواره مورد نقد و اصلاحاتى واقع شده كه اهم آنها عبارت است از: 1 – لاماركيسم، 2 – نئولاماركيسم، 3 – داروينيسم، 4 – نئوداروينيسم، 5 – موتاسيونيسم.
يك. زيست شناسى
از منظر زيست شناختى (Biologic)اشكالات متعددى بر نظريه تكامل وارد شده است؛ از جمله آنكه با تمام تلاش هايى كه داروين در جمع آورى شواهد بر نظريه خويش به عمل آورده، از تفاوت هاى عمده و اساسى بين انسان و اجداد حيوانى مورد ادعاى وى (ميمون)، غافل بوده است!! برخى از اين تفاوت ها كه «والاس» (Wallace) به آنها اشاره كرده، عبارت است از:
1 – فاصله عميق ميان مغز و قواى دماغى انسان و ميمون،
2 – تمايز زبانى آشكار بين انسان و ميمون،
3 – استعداد و توانايى آفرينش هنرى در انسان،
4 – عدم تفاوت مغزى بين انسان متمدن كنونى و قبايل بدوى كه داروين آنها را حلقه فاصل بين انسان متمدن و ميمون خوانده است.[1]
همچنين «فيزيكو» (Phisico) طبيعى دان آلمانى و متخصص در تاريخ طبيعى انسان (Antropologist)، مى گويد: «پيشرفت هاى محسوسى كه علم تاريخ طبيعى انسان نموده، روز به روز خويشاوندى انسان و ميمون را دورتر مى سازد».[2]
دو. فلسفه علم
از منظر فلسفه علم نيز كه معرفتى درجه دوم است، و راهبردهاى علمى، متدهاى برگزيده توسط دانشمندان، حاصل كار آنها و عوامل دخيل در نظريه پردازى هاى علمى را مورد مطالعه قرار مى دهد؛ ديدگاه هاى گوناگونى عرضه شده كه عبارت است از:
1 – پوزيتويسم منطقى (Logical Positivism)،
2 – مينوگروى (Idealism)،
3 – واقع گروى خام (Naive Realism)،
4 – واقع گروى نقدى (Critical Realism).
چهارمين نگرش كه جديدترين آنها به شمار مى آيد، بر آن است كه اساسا تئورى هاى علمى، برآيند مشاهدات صرف و تحويل پذير به داده هاى حسى نيست؛ بلكه تئورى ها برآيند هم كنشى داده هاى حسى و بر ساخته هاى ذهنى دانشمند است. بنابراين نظريات علمى، اكتشافات محض نيستند و جنبه اختراعى نيز دارند. از اين رو نمى توان اين گونه نظريات را نسخه طابق النعل بالنعل واقعيت و عينيت خارجى دانست.[3]
سه. دين
در ميان عالمان دينى و ديگر دانشمندانى كه در پى تبيين ديدگاه اسلام درباره نظريه تكامل بر آمده اند؛ روى كردهاى گوناگونى يافت مى شود كه به اختصار عبارت است از:
1 – ادعاى اينكه قرآن به صراحت از تكامل تدريجى، تحوّل انواع و پيوستگى نسلى دم زده است؛[4]
2 – رد تئورى تحولى خلقت؛[5]
3 – توجيه پذيرى نظريه تكامل از طريق آيات قرآن در صورت اثبات آن در علم؛[6]
4 – در صورت اثبات نظريه تكامل در مورد ديگر جانداران، انسان حساب جداگانه و مستقلى دارد و پيوستگى نسلى با ديگر حيوانات ندارد؛[7]
5 – تفكيك وحى از مفسران آن؛[8]
6 – تفكيك زبانى علم و دين.[9] [10]
در اينجا با مختصر توضيحاتى، به ذكر ديدگاه علامه طباطبايى مى پردازيم:
الف. اساساً تئورى تكامل از نظر تجربى ثابت نگرديده است، و وفاق و اجماعى (Consenses) بر آن نيست.
ب. آيات قرآن با صراحت و نص قطعى، از هيچ يك از دو نظريه ثبات انواع (Fixism) و تحول انواع (Transformism) دم نزده است؛ ليكن ظاهر آيات مربوط به خلقت انسان با ديدگاه اول انطباق دارد.
ج. ظواهر كتاب و سنت تا زمانى كه با حجت ديگرى در تعارض نيفتد، به حجيت خود باقى هستند.
د. با توجه به مقدمات فوق، نمى توان از مدلول ظاهرى آيات قرآن در اين باره دست كشيد.[11]
چند نكته:
يكم. اينكه خداوند آفرينش خود را از طريق نظام عليت و اسباب و مسببات به انجام مى رساند، دليل بر اين نيست كه لزوماً از طريق روند تحوّلى و از تك ياخته به سلولى باشد؛ بلكه آن مسئله قاعده اى فلسفى و كلى است كه به انحاى گوناگون قابل تصوّر و تبيين است.
دوم. مستفاد از ظاهر قرآن اين است كه انسان هاى كنونى، همه از نسل آدم (علیه السلام) و حوا مى باشند و هيچ واسطه نسلى ديگرى بين آنها نيست؛ يعنى، حتى اگر انسان هاى ديگرى پيش از آدم در زمين زيسته باشند، بين حضرت آدم و انسان هاى پس از وى اختلاط نسلى ندارند. بنابراين يا خود حضرت آدم (علیه السلام) ، وابستگى نسلى به آنها دارد و يا ندارد: اگر داشته باشد، ديگر انسان ها از طريق وى به آنان متصل مى شوند و اگر نداشته باشد، هيچ گونه اتصالى بين بنى آدم و انسان هاى پيش از وى نيست؛ چه آنكه قرآن فرموده است: «وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً»؛[12] «خداوند از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان بسيارى را منتشر ساخت».
البته در مورد چگونگى انتشار نسل وى، اقوال مختلفى وجود دارد. آنچه با آيه شريفه انطباق بيشترى دارد و علامه طباطبايى در تفسير الميزان آن را پذيرفته ازدواج فرزندان حضرت آدم با يكديگر است. اين مسئله در آغاز بعيد مى نمايد؛ ليكن با توجه به تغيير احكام الهى، متناسب با شرايط زمانى و مكانى و اعتبارى بودن احكام تشريعى، مى توان آن را پذيرفت.
سوم. از نظر منطقى نفى نظريه تكامل داروين، به معناى دفعى دانستن خلقت نيست؛ چنان كه تدريجى دانستن خلقت، منحصر به نظريه تحوّل انواع نمى باشد. از سوى ديگر آيات قرآن، بر اصل تدريجى بودن خلقت، دلالت روشن دارند؛ ولى انطباق آنها با نظريه تبدل انواع، نيازمند تأويل و دست كشيدن از ظواهر است و تا زمانى كه اين نظريه همچنان در بوته نقض و ابرام است، تأويل آيات و كنار نهادن ظواهر كتاب آسمانى روا نيست.
پرسش و پاسخ ها «راز آفرینش» / مؤلف:حمیدرضا شاکرین
دفتر نشر معارف
پی نوشت ها
[1] – علم و دين، ايان باربور (Ian Barbour)ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 141 – 99.
[2] – على اطلال المذهب المادى، فريد وجدى، 108 – 103.
[3] – علم و دين، ايان باربور، مترجم بهاءالدين خرمشاهى، ص 244 – 169.
[4] – خلقت انسان، دكتر سحابى.
[5] – تفسير الميزان، ج 4، ص 153 ؛ ج 9، ص 8 ؛ ج 16، ص 269.
[6] – داروينيسم يا تكامل انواع، جعفر سبحانى ؛ نيز: فيلسوف نماها، مكارم شيرازى.
[7] – خلقت انسان از نظر قرآن، معارف قرآن، خداشناسى، انسان شناسى، كيهان شناسى، محمدتقى مصباح يزدى.
[8] – تكامل از نظر قرآن، على مشكينى اردبيلى.
[9] – مقالات فلسفى، علل گرايش به ماديگرى، مرتضى مطهرى.
[10] – براى توضيح بيشتر علاوه بر متون ذكر شده ر. ك :
الف. موضع علم و دين در خلقت انسان، احد فرامرز قراملكى، نشر آرايه.
ب. تورات، انجيل، قرآن و علم، موريس بوكاى، ترجمه: مهندس ذبيح الله دبير.
ج. مجله كلام اسلامى، شماره 18 ـ 15.
[11] – تفسير الميزان، مراجع ياد شده.
[12] – نساء 4، آيه 4.