«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«الصّلَاهُ وَ السَّلام سَیّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین».
مُقدّمه
جلسهی دوّمی هست که خدمت اَساتید مُحترم «حاج آقای حسینی» و «حاج آقای مُعلّمی زاده» هستیم در رابطهی با بررسی نظریهی اعتباریات علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف). جلسهی گذشته اِجمالی از بَحث اعتباریات بیان شد. اینکه تَعریف اعتبار از نظر علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) چیست و جاهایی که اعتبار بَحث میشود به اِجمال بیان شد. این جلسه بَحث در رابطهی با حقیقی یا اعتباری بودنِ اخلاق، فقه و اُصول هست و تأثیری که نظریهی اعتباریات در مَباحث فقه و اُصول دارد را بَناست بَحث کنیم. از حاج آقای حسینی خواهشمندیم مَباحثشان را بیان بفرمایند. لطفا بفرمایید.
بیانات حاج آقای حسینی ـ بخش اوّل
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
خدمت دوستان عزیز که حالا بعضیها در جلسهی گذشته حُضور نداشتند، بنده در حَدّ یکی دو دقیقه اشارهای به مَباحث جلسهی گذشته میکنم و انشاءالله وارد بَحث امروز میشویم. در جلسهی گذشته عَرض شد که بَحث اعتباریات اوّلین باری که مَطرح شده است در بَحث کُتُب اَدبی بوده است، در بَحث استعاره بوده است که اوّلین نفر شاید «عبدالقاهر جُرجانی» در «اَسرار البَلاغة» این بَحث را مَطرح کردند که استعاره در واقع استعمال لَفظ در موضوعٌ لَه ادّعایی است. بعد از عبدالقاهر جُرجانی «سَکّاکی» این مَطلب را آورده است که استعاره استعمال لَفظ در در موضوعٌ لَه ادّعایی است، نه موضوعٌ لَه حقیقی. که حالا در اینجا یک تفسیر «بما لا یُعَرضُ صاحِبُه» هم شده است از عبارت سَکّاکی که مَعروف است. میگویند سَکّاکی قائل بوده است مَجاز در واقع استعمال لَفظ در غیر موضوعٌ لَه نیست؛ بلکه مَجاز عبارت است از اِسناد شیء یا اِسناد یک مَعنا به غیرِ خودش؛ یعنی مَجاز در اِسناد. ولی واقعاً شما الآن همان «مِفتاح العُلوم» را که بروید و ببینید، ایشان این را ندارند. چیزی که ایشان بیان کردند همین است که مَجاز عبارت است از استعمال لَفظ در موضوعٌ لَه ادّعایی. گفتهاند دو موضوعٌ لَه داریم؛ یکی موضوعٌ لَه حقیقی و موضوعٌ لَه ادّعایی. مَثلاً اَسَد یک موضوعٌ لَه حقیقی دارد که همان حیوان مُفترض و سلطان جنگل است. ما گاهی زِید را هم بخاطر شُجاع بودنش به طور ادّعایی مِصداق اَسَد قرار میدهیم. پس به صورت خُلاصه بخواهیم بگوییم اعتبار به مَعنای این است که حَدّ یک چیزی را به غیر خودش بدهیم. یا چیزی را که مِصداق یک مَعنا نیست، به صورت ادّعایی مِصداق آن مَعنا قرار بدهیم. مثلاً زیدی که شُجاع هست را بگوییم اَسَدٌ؛ به ادّعا مِصداق اَسَد قرار بدهیم. میگوید سَر مَنشأ بَحث همانگونهای که آقای مُعلّمی هم فرمودند، بعد در کُتُب اُصولی علّامه «مُحقّق اصفهانی» (رضوان الله تعالی علیه) این بَحث اعتبارات را مَطرح کردند. بعد از مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) هم مرحوم علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) به صورت مُنسجم این بَحث اعتباریات را تَبیین کردهاند با همین تعریف که اعتبار به مَعنای این است که حَدّ چیزی را به چیز دیگری دادن است، یا چیزی مِصداق یک مَعنایی نیست را مِصداق آن مَعنا قرار بدهیم. و ایشان یک تَبیینی هم از ضَرورت اعتبار دارند که میگویند: چون علوم واقعی برای ما انگیزهساز نیست، اینکه مثلاً بگوییم: «زیدٌ ناطقٌ» ، «زیدٌ مُتعَجّبٌ»، این اراده من را مُنبعث نمیکند، ما در زندگی خودمان ناچار هستیم از بعضی از اعتبارها، مثلاً خدمت شما عرض هستم که برای اینکه انگیزه برای نماز خواندن پیدا کنم، میآیم و میگویم: باید نماز بخوانم؛ در حالیکه رابطهی من به عُنوان یک موجود مُختار و فعل من که صلاة باشد، رابطهی امکان است. من میتوانم نماز بخوانم و میتوانم نخوانم. چرا میگویم باید نماز بخوانم؟ بخاطر اینکه انگیزه در من ایجاد بشود و نماز بخوانم. یا یک تَعبیر دیگری دارند که یک رابطهای بین فعل و اَثر فعل است که رابطهی ضَرورت است. مثلاً رابطهی بین نوشیدن آب و سیراب شدن چه چیزی است؟ رابطهی ضَرورت است. اما رابطهی من به عُنوان فاعل مُختار با نوشیدن آب چه رابطهای هست؟ رابطهی امکان است. ولی وقتی من میگویم باید آب بنوشم، آن رابطهای که بین فعل و اَثر آن بود، بین خودم و فعل وَزن میکنم و قرارداد میکنم، این اعتبار میشود. که اِجمالاً عَرض کردیم برای اینکه انسان انگیزه پیدا کند، هیچ لُزومی به این اعتبارات نیست. اگر من به فعل و اَثر فعل تَوجّه کنم، انگیزه پیدا میکنم. اگر تَوجّه پیدا کنم که آب باعث سیراب شدن میشود، هر دو هم واقعی هستند؛ درست است؟ آب علّت سیراب شدن است. این برای انگیزهبَخشی به من کافی است و اینجور نیست که حتماً من باید بیایم و یک اعتباری غیرِ واقعی در نظر بگیرم تا در من انگیزهساز باشد. غیر از اینکه گفتیم اعتبارات که به قولِ ایشان وَهمی است انگیزهساز نیستند. من خودم میدانم که رابطهی من با این فعل امکان است. چطور میتوانم بگویم اگر رابطه ضَرورت است در من انگیزه ایجاد میکند؟! غیر از اینکه وجداناً هم اینجور نیست. ما آن وقتی که میخواهیم یک کاری را انجام بدهیم، اگر به فعل و آثار آن تَوجّه پیدا بکنیم، در ما شوق ایجاد میکند. این شوق مَنشأ این میشود که اراده کنم و به سمت فعل بروم. اینطور نیست که ما در درون خودمان هر فعل ارادی را که بخواهیم انجام بدهیم حتماً باید یک اعتباری پدید بیاوریم و یک اَمری که نسبت غیر واقعی را در ذهن خودمان بسازیم تا بتوانیم آن فعل را انجام بدهیم. البته اینجا همانطور که آقای مُعلّمی هم فرمودند یک اشتباهی پیش آمده است. یک اشتباه برداشتی در بیانات علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) پدید آمده است که مَنشأ خیلی از مُشکلات شده است. الآن شما همان کتاب «دانش و اَرزش» سروش را ببینید، از روی اینجا چیده است و تا ثُریّا رفته است. در حالیکه علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) میگوید: ما یک رابطهی واقعی بین اَفعال و آثار داریم. این رابطه رابطهی اعتباری، وَهمی و خیالی نیست. اگر اعتباری هست، رابطهای است که بین من و فعل هست. یعنی میگوید بین من و صلاة رابطهی امکانی است؛ ولی بین صلاة و کَمال دیگر رابطهی اعتباری نیست که ما بگوییم اینهها اعتباریات هستند و بچینیم و برویم؛ بخواهیم با آن فقه را دُچار مُشکل کنیم. مُتأسفانه بخاطر فَهم نادُرست و غیر دقیق از این بیان علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یک راههای کَجی چیده شده و بالا رفته است.
اما بَحثی که امروز بیشتر مورد نظر ما بود، این بود که آیا باید و نبایدهای فقهی، حُقوقی و اخلاقی اعتباری هستند یا نیستند؟ این هم از مَسائلی است که مورد اختلاف و نزاع واقع شده است و آن چیزی که بنده به آن رسیدم و در صَدد بیان آن هستم، این است که باید و نبایدهای فقهی و اخلاقی اعتباری به آن مَعنایی که از آن برداشت شده نیستند. چرا؟ برای تَبیین این مَطلب لازم است ما به چند مُقدّمه تَوجّه کنیم. مُقدّمهی اوّل بَحث مواد ثَلاث در مَنطق است. همانگونه که مُستحضر هستید، ما در مَنطق داریم اگر رابطهی موضوع و مَحمول را در هر قَضیهای مورد تَوجّه قرار بدهیم از 3 حالت خارج نیست؛ یا مَحمول برای موضوع ضَروری است که وُجوب میشود؛ مثلاً مانند ضَروریّت زوجیّت عدد دو. یا مَحمول برای موضوع ضَرورت عَدم دارد؛ مثلاً مانند سه بودن عدد دو؛ این امتناع میشود. یا مَحمول نه ضَرورت وجود دارد و نه ضَرورت عَدم دارد که به آن امکان میگویند. اینها ماده شدهاند که در عالَم واقع هست و گفتند اگر در تَصوُّر و لَفظ بیاید، به آن جَهت میگویند. در مَنطق مَوجّهات را 8 دسته کردهاند: ضَرورت ذاتی و ضَرورت وَصفی؛ ضَرورت ذاتی ضَرورت مَحمول برای ذات موضوع بود. «الإنسانُ ناطقٌ»؛ برای اینکه ما حُکم کنیم انسان ناطق است، خودِ ذاتِ انسان کافی است و چیزی دیگری لازم نیست. ضَرورت وَصفی چه بود؟ ضَرورت مَحمول برای موضوع همراه با وَصف. وقتی ما میگوییم «الکاتِبُ مُتحرّک الأصابع»، این حرکت انگشتان ضَرورت دارد، ولی برای چه چیزی؟ برای کاتب؛ یعنی انسانی که مُتّصف به کتابت است. پس این شد ضَرورت وَصفی. امکان ذاتی و امکان وَصفی داشتیم؛ دَوام ذاتی و دَوام وَصفی داشتیم؛ فعلیّت ذاتی و فعلیّت وَصفی داشتیم. جمعاً 8 دسته شدند. حالا در این بَحث اعتباریات هم وقتی سرچشمه بَحثمان این بود که بیشتر هم مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) این بَحث را در «نهایة الدرایة» سر گرفتهاند، این است که میگویند: مثلاً وقتی ما میگوییم عَدل ضَرورت دارد، صلاة ضَرورت دارد، این چه ضَرورتی است؟ ضَرورت ذاتی است یا ضَرورت وَصفی است؟ کُدام است؟ آیا صلاة به گونهای است که ما از تَحلیل آن میتوانیم ضَرورت اِنتزاع کنیم مانند انسان که از تَحلیل و ذاتیّاتش به ناطق میرسیم؟ خیر. آیا صلاة یک وَصفی دارد که بخاطر آن وَصف ضَرورت دارد؟ این هم که نیست. پس این ضَرورت چه چیزی است؟ واقعی نیست. وقتی بگوییم «یَجِبُ الصلاة» ، «الصلاةُ واجبٌ»، این اعتبار است. این سرچشمهی اعتباریات علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) است. اما نکتهای که به نظر حَقیر در این بَحث مورد تَوجّه واقع نشده است و مَغفول نشده است، تقسیم موادِ ثَلاث به 3 قِسم است که خودِ مرحوم علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بعد از بَحث موادِ ثَلاث هم در بدایه و هم در نهایه این بَحث را آوردهاند. گفتهاند: وُجوب، امکان و اِمتناع هرکُدام 3 قُسم است؛ البته به جُز امکان که میگویند 2 قِسم است. ضَرورت ذاتی، ضَرورت وَصفی و ضَرورت بالقیاس. یعنی امکان ذاتی و امکان بالقیاس؛ امکان بالغیر نداریم. اِمتناع ذاتی، اِمتناع بالغیر و اِمتناع بالقیاس. ضَرورت ذاتی یا وُجوب ذاتی مانند چه چیزی؟ مثلاً میگوییم: «الله موجودٌ بالضَرُورُة»؛ خودِ ذات واجب به گونهای است که امکان عَدم ندارد. ضَرورت بالغیر مانند چه چیزی؟ «الإنسانُ موجودٌ بالضَرُورُة»؛ ولی این وجود انسان ضَرورتش از ناحیهی علّت است. تا وقتی که علّت هست و وجود مَعلول را اِفاضه میکند ضَرورت دارد. این ضَرورت بالغیر است. اما آیا ضَرورت مُنحصر در این 2 قِسم است همانطوری که در مَنطق آمده است؟ یا نه همانطوری که در فلسفه آمده است 3 قِسم است؟ علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) خودشان دارند که 3 قِسم است. ما ضَرورت بالقیاس هم داریم. ضَرورت بالقیاس مانند چه چیزی؟ مانند وجود یکی از مُتضایفین در ظرف وجود دیگری. ما وقتی بالا داریم میشود پایین نداشته باشیم؟ خیر. وقتی ما یک نفر داریم که متّصف به وَصف برادری است، میشود کسی دیگر نباشد که به این وَصف مُتّصف باشد؟ خیر. پس ما ضَرورت 2 قِسم نداریم؛ شما وقتی که در «الصلاة واجبٌ» ضَرورت ذاتی را نَفی کردید، ضَرورت وَصفی را نَفی کردیدف نمیتوانید مَنطقاً بگویید پس اعتباری است. باید ضَرورت بالقیاس را هم نَفی کنید و بعداً بگویید این واقعی نیست و اعتباری است. اتفاقاً در موضوعات اخلاقی و حُقوقی ما ضَرورت بالقیاس داریم. چرا ما میگوییم: «الصلاة واجبٌ»؟ صلاة برای چه چیزی است؟ موضوعات اخلاقی برای چه چیزی هستند؟ آیا غیر از این است که مُقدّمهی کَمال هستند؟ آیا اینها وسیله و علّت تَکامُل ما نیستند؟ هستند؛ پس ضَرورت بالقیاس دارند. پس ضَرورتشان اعتباری نیست. اعتباری نیست، واقعی است. در حُقوقی هم همین است. چرا ما میگوییم عدالت ضَرورت دارد؟ بخاطر امنیّت اجتماعی. چرا میگوییم نباید دُزدی بشود؟ چون دُزدی به امنیّت آسیب میزند. آیا این یک اعتبار است یا یک اَمر واقعی است و صدِق و کِذبپذیر است؟ بنده میگویم یک اَمر واقعی است، صدِق و کِذبپذیر است، عقل انسان میفَهمد که اگر مثلاً یکجایی دُزدی باشد ایجاد ناَمنی میکند. این را که لازم نیست شَرع بگوید. این را در همان اُتاقی که هستید، جایی که سُکونت دارید کیف خود را بگذارید، موبایل خود را بگذارید؛ میآیید و میبینید نیست؛ فردا لپتاپ خود را بگذارید و میبینید که نیست؛ ایجاد نااَمنی میکند یا نمیکند؟ مَعلوم است که میکند. این را باید شارع بگوید؟ اعتبار است یا یک اَمر واقعی است. پس خُلاصه میخواهیم بگوییم موضوعات اخلاقی و حُقوقی چه هستند؟ ضَرورتشان اعتباری نیست، واقعی است. اما این ضَرورت ضَرورت ذاتی و ضَرورت وَصفی نیست. ضَرورت بالقیاس است که مورد تَوجّه واقع نشده است و چون مورد تَوجّه واقع نشده است، بعد از نَفی ضَرورت ذاتی و وَصفی ما قائل شدیم که اینها اعتباری هستند. در حالیکه مَنطقاً از نَفی آن دو و عَدم تَوجّه به حالت سوّم نمیتوانیم به طرف دیگر برویم. این خُلاصهی عَرایض بنده بود. این بَحث اعتباریات اَبعاد مُختلفی دارد. بَحثش این است که آیا ما از باید و نبایدها و هست و نیستها میتوانیم نتیجه بگیریم؟ از یک مُقدّمه که از عقل نظری است، از هست و نیست است و مُقدّمهی دیگر که باید و نباید است، ما میتوانیم اِستنتاج کنیم؟ خیلیها یا برخی گفتهاند که نمیشود؛ حَدّ وسط ندارد. ولی ما میخواهیم بگوییم که اتّفاقاً میشود. شما میخواهید بگویید: «أکرِم کُلَّ عالِمٍ» ، «زیدٌ عالِمٌ»؛ آیا از این نمیشود نتیجه بگیریم که «أکرِم زیداً»؟ چرا نشود؟ چه اشکالی دارد؟ از نظر مَنطقی چه اشکالی دارد از یک باید و نباید و یک هست و نیست ما نتیجه بگیریم؟ هیچ مشکل مَنطقی ندارد. بَحث سوّم که خیلی خُلاصه داریم به اینها میپردازیم که در اعتباریات که مهم است، یک بَحثی است که مَعروف است. حالا از علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یا شاگردان ایشان است که همهی اُصول خَلط بین حقیقت و اعتبار است یا اَکثر. اِجمالاً بنده میخواهم عرض کنم که شاید مواردی پیدا بشود که در استدلالهای اُصول خَلط بین واقعیّت و اعتبار شده باشد. ولی کُلیّت آن که صد در صد صحیح نیست، اکثریّت آن هم صحیح نیست. حالا بَنا شد جناب آقای مُعلّمی یک مواردی از این خَلطها، یعنی استفادهی ناصحیح از فلسفه در اُصول و استفادهی صحیح را بیان کنند. در پایان هم اگر فُرصت شد بنده این بیان اِجمالی را مقداری شَرح میدهم که اینکه میفرمایند همهی استدلالهای اُصول یا اَکثراً خَلط بین واقعیّت و اعتبار است، تا چه حَدّ میتواند درست باشد و کُجای آن درست نیست. میشود بگوییم گاهی و به نُدرت در استدلالهای اُصولی خَلط شده است بین حقیقت و اعتبار؛ آن هم در اُصولیهایی که با فلسفه آشنا نبودند یا مُتمحّض در فلسفه نبودند. ولی مثلاً اگر شما به کُتُب مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) مُراجعه کنید، یک مورد میتوانید پیدا کنید که بین اُمور واقعی و اعتباری خَلط کرده باشد؟ حتی همین اُصولیهای قَوی ما میشود بَحث کرد که آیا واقعاً خَلط کردهاند یا نکردهاند؟ این خُلاصهی عَرایض بنده بود. در خدمت شما هستیم.
بیانات حاج آقای مُعلّمی زاده ـ بخش اوّل
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
عرض اَدب و سلام دارم خدمت سروران گرامی. بَحث را اُستاد حسینی به جای خوبی رساندند. حالا بنده ابتدای بَحث را اینگونه مَطرح میکنم که ببینیم این مَسألهی اعتباریات چهقَدر مهم هستند. حالا قبل از اینکه وارد مَسألهی خَلط ما بین مَسائل حقیقی و اعتباری یعنی اُصول بشوم که چهقَدر مهم هست، بخاطر اینکه مُشخّص بشود یک مِصداق عینی و یک مثال عینی میزنم که همین چند روز قبل در جشنوارهی فَجر پیش آمد. آن خانمی که بیان کرد شاید هم در ازدواج همین عشق ما بین افراد کافی است برای اینکه آن فرزند حلالزاده باشد. آن خانم یک نکتهای را گفت. چون بالاخره مَسألهی ازدواج جُزء اعتباریات است. آن خانم یک نکتهای را مَطرح کرد که لازم نیست خُطبهای خوانده بشود و همان عشق بین زن و شوهر برای مَسألهی ازدواج کافی است. یعنی آن اَلفاظ لازم نیست خواند بشود. حالا بنده یک نکتهای را از مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) عَرض میکنم. در یک استفتایی که از ایشان شده است، در تاریخ 14/10/1367 یک پدری یک نامهای در مورد ازدواج دخترش به ایشان مینویسد و عُنوان بَحث این است که میگوید باید یک کُپی از استفتا و پاسخ را به من دادند، من از این فَتوا خیلی تَعجُّب کردم. «آقای انصاری» گفتند که این نامه تفصیلاتی هم دارد. گفتند: این نامه از سوی یکی از شاگردان قدیمی امام (رضوان الله تعالی علیه) ارسال شده است. وقتی «حاج سیّد احمد» این جواب را دیده بود، با تَعجُّب از امام (رضوان الله تعالی علیه) پُرسیده بود: شما لَفظ را واجب میدانستید؛ هرچند مُعتقد بودید که فرقی نمیکند عَربی باشد یا فارسی یا زبان دیگری. امام (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: من مُدّتهاست مَبنایم این شده است که نکاح مُعاطاتی صحیح است. به کتاب وی که مُراجعه کنید، امام (رضوان الله تعالی علیه) بر خَلاف «شیخ انصاری» میفرمایند: اَصل در عُقود و مُعاملات از جُمله نکاح مُعاطات است. ایشان میفرمایند: جَوامع بَشری همیشه ازدواج و طلاق و مُعاملات و داد و سِتَد داشتند و لَفظ در بین نبوده است و شارع همین را امضاء کرده است؛ الّا آنجایی که شارع تأکید بر لَفظ داشته است. و در مورد نکاح ما چنین چیزی نداریم و روایاتی وجود دارد که حَمل بر استحباب میشود. حالا این بَحث ادامه دارد که بنده رفتم و مشاهده کردم. مَنظور میخواهم بگویم این مَسألهی اعتباریات خیلی مهم است. یعنی آن خانم که حرفِ، چون نکته اینجاست که بَحث نکاح مُعاطاتی باز با آن ازدواج سفید مُتفاوت است که متأسفانه این خانم مَطرح کرده بودند. میگوید اگر در این وسط عشق باشد، مشکل حَل میشود. مَسألهی مُعاطات که صرفاً مَسألهی عشق نیست؛ چون ظُلم به زن است. یعنی این جُمله فقط ظُلم به زن است. چون بالاخره میگفتند که مرد کارش را انجام میدهد و میرود، زن میماند و آن فرزندی که در شکم اوست؛ حالا بیا و این را درست کُن. یعنی این مَسألهای است که میگفتند ازدواج سفید به ضَرر زنهاست. ولی مَسأله خیلی مهم است و خیلی دامنهی وسیعی دارد. حالا در این باب گفتیم نظر امام (رضوان الله تعالی علیه) هم مَطرح بشود. ولی فکر نمیکنم که بعد از این هم امام (رضوان الله تعالی علیه) از نظرشان برگشته باشند. چون این قَضیّه برای سال 1367 است؛ یعنی چند ماه قبل از فوتِ مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه).
ـ البته در ازدواج مُعاطاتی قَصد را بیان میکنند. مثلاً اینکه خانم جهیزیه را بیاورد و با قَصد مجلس را بگیرند و خانواده بدانند و همینکه فرمودید با ازدواج سفید مُتفاوت است، درست است.
یعنی تَعهُّد آور است. چون در ازدواج سفید شما تَعهُّدی ندارید. یعنی یک اعتباری است که بین دو نفر هست، اینها بیرون همدیگر را در یک کافه یا جای دیگری میبینند، به یکدیگر نگاه میکنند و میگویند من راضی هستم، تو هم راضی هستی.
ـ اعتباری وجود ندارد.
اعتبارشان همان عشقی است که آن خانم گفت.
ـ پس حقیقی است. آن عشق یک واقعیّتی است که وجود دارد؛ اما اعتبار نکاح و ازدواج نشده است. اتّفاقاً مَسأله این است که در نکاح مُعاطاتی اعتبار شده است و مُتفرّع بر این اعتبار یک سِری آثار حقیقی هم دارد. برخلاف ازدواج سفید که همین اعتبار را هم ندارد.
میگویم موضوع همان عشق است.
اما به اَصل بَحث برگردیم. بنده میخواهم بَحثم را با این جُملهی مرحوم «آیت الله میلانی» (رضوان الله تعالی علیه) شروع کنم. مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) اُستاد ما از اُستادشان مرحوم آقای «سیّد ابراهیم عَلمالهُدی» (رحمت الله علیه) که تقریباً بزرگترین شاگرد مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) بودند، یک جُملهای را همیشه در کلاس درس از مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) بیان میکردند و بنده این را بارها از ایشان شنیدم که میگفتند: «مَنْ لا حِکمَةَ لَه لا اُصولَ لَه وَ مَنْ لَه لا اُصولَ لَه لا فِقهَ لَه»؛ دیگر وضعیّت «مَنْ لا فِقهَ لَه» هم مَعلوم است. یعنی کسی که حکمت نداند اُصول نمیداند، کسی که اُصول نداند فقه نمیداند. یعنی به گونهای مُتفرّع کرده بودند حکمت و اُصول و فقه را یک نظام عِلی و مُعلولی بینشان درست کرده بودند. این جُملهای است که مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) بیان کردند. مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) هم یک فقیه درجهی 2 و 3 نبودند که همینجور یک حرفی زده باشند؛ روی یک حسابی این حرف را زدهاند. بنده خیلی فکر میکردم که چرا مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) این جُمله را بیان کرده بودند. دوستان! وقتی به اُصول نگاه میکنیم میبینیم که تقریباً با همهی تقسیمبَندیهایی که بین اُصول فقه وجود دارد، ما با دو اُصول فقهِ خیلی مُجزّا مُواجه هستیم. یک اُصول فقه، اُصول فقه فلسفی هست و یک اُصول فقه، اُصول فقه عُرفی هست و هرچه هم عُرفیتر باشد بهتر است. عُرفی که عَرض میکنم مَنظورم عُرف مردم نیست؛ یعنی همان سیرهی عُقلا که غیر از حُکم عقل است. این جُملهی مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) ناظر به چه چیزی است؟ بنده فکر میکردم که وقتی ایشان کفایه را دیدند، بر اَساس آنکه مرحوم «آخوند خراسانی» (اعلی الله مقامه الشریف) تقریباً 76 قاعدهی فلسفی را در کفایه مَطرح کردهاند، در 180 یا 190 جای کفایه مَطرح کردهاند، به خودی خود اگر کسی بخواهد اُصول بیاموزد و یاد بگیرد، باید چه چیزی را داشته باشد؟ باید حتماً حکمت را بَلد باشد. چرا؟ چون شما این را در رَسائل «شیخ اعظم» نمیبینید، یا در خیلی از اُصولها نمیبینید؛ اُصولی که پیراسته است از مَسائل فلسفی. البته مُتأسفانه یا خوشبختانه چون ما بعد از مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) همه حاشیه بر آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) نوشتهاند و آخوند خُراسانی (اعلی الله مقامه الشریف) مرکز و مِحور هست، به خودیِ خود مَطالب فَلسفی را هم بَسط دادند. ولی نکتهی مهم این است که وقتی ما اُصولیها را و بزرگان اُصولیمان را نسبت به فلسفه مُقایسه میکنیم، میبینیم اینها چند حالت دارند: یا خودشان فیلسوف هستند مانند مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) و «علّامهی طباطبایی» (رحمت الله علیه) و «آیت الله بروجردی» (اعلی الله مقامه الشریف) و «مرحوم مُطهّری» (رضوان الله علیه) و امروز «آقای جوادی» (اَطال الله عُمره الشریف) و دیگرانی که فیلسوف هستند. مرحوم اصفهانی (رحمت الله علیه) را هم میتوان گفت در رأس هستند. یک عدّه از این بزرگواران هستند که اَساساً فیلسوف نیستند، اُستاد فلسفه هم نیستند؛ فقط یک اطّلاعاتی از فلسفه دارند و مُطّلع هستند مانند «مرحوم نائینی» (رضوان الله علیه)، مانند مرحوم «آیت الله خویی» (رحمت الله علیه). یک عدّه از اُصولیهای ما هم هستند که اینها نه فیلسوف هستند، نه اُستاد هستند و مُطّلع؛ بلکه مُمکن است این بزرگواران چیزی به گوششان خورده باشد. ولی به هیچ عُنوان در فلسفه و حکمت یعنی در حَدّ تَورُّق کار نکردند. یکی از آن بزرگواران که اگر بخواهیم از عُلمای حاضر نام ببریم «آیت الله شُبیری زنجانی» هستند که خودشان هم مَطرح میکنند که من فلسفه نخواندم و فلسفه نمیدانم. از شاگردان مرحوم آخون خُراسانی (اعلی الله مقامه الشریف) هم اگر بخواهیم نام ببَریم مثلاً «آقا ضیاء» (رضوان الله تعالی علیه) اینگونه هستند که به قول «آیت الله شمس» که میگفتند: مرحوم آقا ضیاء (رحمت الله علیه) حتی مُطالب فلسفی را مَسح هم نکرده بود؛ ولی اُصول خیلی پیراسته و درجهی یکی هم دارد. ولی نکتهی مُشکلدار اینجاست که آقایانی که خودشان فیلسوف نبودند و اُستاد فلسفه نبودند، قَواعد فلسفی مَطرحشدهی در کفایه را خیلی از بزرگواران آمدهاند و در اُصول بَسط دادهاند و این کار را خراب کرده است. اگر شما حاشیهی علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) به کفایه را نگاه کنید، این کار را نمیبینید. اگر شما بَحثهای مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) را در مَناهج الوُصول خوب کار کنید چنین چیزهایی را نمیبینید. یعنی مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) وقتی به قاعدهی «الواحد» میرسد که یکی از آقایان خیلی بَسط داده بود و در اُصول آورده بود و از آن استفاده کرده بود برای از آن برای مُوضوع علم، گفته بود: عبارت مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) این است که کسی که فرمودند: «مِمّا لا یَنبَغی أن یَستُرَ مِمَّن لَه حَظٌ مِمّن لَهُ العَقلِیا»؛ کسی که مقداری از عقلیّات بَلد باشد میفَهمد که این قاعده هیچ ارتباطی به اینجا ندارد. ببینید یک اُصولیِ فلسفه خواندهی فیلسوف اُستاد فلسفهای مانند امام (رضوان الله تعالی علیه)، وقتی که به این مَطالب فلسفی در اُصول میرسد چه میکند؟ از آنها عبور میکند. ولی کسی که اینها را بَلد نیست، میآید و به صورت مُفصّل دربارهی آن صحبت میکند و خَلط ما بین تَکوین و اعتبار در اینجا به وجود میآید.
حالا بنده بخاطر اینکه دوستان هم خسته نشوند فقط چند مورد از این موارد را خدمت بزرگواران عرض میکنم و میخواهم بگویم نگاه عُرفی چهقَدر به ما در فقه کمک میکند و نگاه فلسفی چهقَدر ضربه میزند. خودِ مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) به عُنوان یک اُصولیِ فیلسوف و مرحوم آیت الله شُبیری زنجانی به عُنوان یک فقیه که فلسفه نخواندهاند یک نتیجه میگیرند. هر دو بزرگوار میفرمایند: پرداختن به مَطالب فلسفی در مَسائل اُصولی و فقهی اشتباه است. یکی فیلسوف است و راه را رفته است و دیگری هم این راه را نرفته است؛ ولی نتیجهشان چگونه است؟ نتیجهشان یکی است. یعنی عینِ عبارت آقای شُبیری این است که فلسفه مُضرّ به فقه است؛ تقریباً همین حرف را هم مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) دارند. بنده اگر بخواهم یکی دو مثال برای این نگاه عُرفی و نگاه فلسفی بزنم این است که اگر لباس شما خونی شده باشد و این لباس را بشویید، اگر بخواهید فلسفی به قَضیّه نگاه کنید اگر باز رنگ مانده باشد این لباس هنوز چگونه است؟ هنوز این لباس نَجس است. ولی اگر بخواهید عُرفی نگاه بکنید لباس پاک است. چون اگر بخواهید فلسفی به قَضیّه نگاه کنید میگویید این یک رنگ است، رنگ هم یک عَرَض و مَعروضی است؛ آن را به مَسائل فلسفی ببَرید. ما اصلاً چنین نگاهی را در فقه نداریم.
ـ انتقال عَرَض هم مُمکن نیست؟
انتقال عَرَض هم مُمکن نیست؛ حالا در…
ـ انتقال عَرَض هم مُمکن نیست؟ پس این در همان خونی است که بوده است.
بله روی همان خون میشود.
لذا به آن بیان این لباس نَجس میشود. در حالیکه طرف میگوید حال شما خوب است؟! این چه حرفهایی است که شما میزنید؟! یا فَرض بفرمایید ما در یک جایی بودیم و یک شخصی خیلی اَهل خواندن فلسفه بود. امام جماعت نیامده بود، مأمومین نشسته بودند. یک نفر گفت: امام نیامده است؛ زنگ بزنید زودتر بیاید. این بندهی خدا گفت: این حرف اشتباه است. گفتیم برای چه؟ گفت: امام و مأموم از اُمور مُتضایفه هستند. اگر امام هست، مأموم هم هست؛ اگر مأموم هست، حتماً امام هم هست. یعنی چه که امام هست؟ گفتیم: آقا این بَحث را رَها کُن. ما داریم بَحث عُرفی میکنیم، بَحث فقهی میکنیم. ما میگوییم امام جماعت به لَحاظ عُرفی نیامده است؛ اما او میگفتند: خیر. ببینید! دقّتهای عقلی در جای خودش خیلی مهم است؛ ولی اگر خدایی ناکرده ما حَریم آن را رعایت نکنیم، ضربهای که وارد میکند به آن علمی که ما میخواهیم آن را بَسط بدهیم زیاد است. بنده اگر بخواهم چند مثال بیاورم، مثلاً مَسألهی استعمال لَفظ در اَکثر از مَعنا؛ دیگر همهی عزیزان از فُحول عُلمای امامی هستند و اُصول خواندهاند. استعمال لَفظ در اَکثر از مَعنا که آیا درست است یا نادرست است؟ خیلی از آقایان میگویند درست است و خیلی از آقایان میگویند نادرست است. عزیزان اُصول فقه مرحوم «مُظفّر» (رضوان الله علیه) را خواندهاند. در آنجا نظر مرحوم مُظفّر (رضوان الله علیه) چیست؟ ایشان میگوید نمیشود. میگویند: استعمال لَفظ در اَکثر از مَعنا محال است. این آن را بر روی محال میبَرد؛ ولی دلیل آن چیست؟ اَحسنت! مَسألهی اِفناء و فَناء و اینها را مَطرح میکند و مثلاً میگوید این لَفظ فانی در آن مَعناست. وقتی که آن مَسأله پیش آمد، دیگر صورتی نمیماند که بخواهد چیزی باقی بماند. این حرف و حدیثهاست. مرحوم آیت الله بُروجردی (اعلی الله مقامه الشریف) که قائل هستند استعمال لَفظ در اَکثر از مَعنا جایز است و هیچ مشکلی هم ندارد، مَسأله را اصلاً روی محال بودن و روی فَناء لَفظ و این حرف و حدیثها. یعنی مَسأله را عقلی نمیکنند. فکر میکنم عبارت مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) در مَناهج این است که میفرمایند: لَفظ علامت مَعناست و این استعمال مُمکن است. بعد ما با یکی از رُفقایی که صحبت میکردیم، ایشان یک شعری میخواندند و میگفتند: من این بیت را که میخوانم، در عینِ واحد از یک لَفظ در این شعر دو مَعنا اراده میکنم. میگفت:
«چشم چپ خویشتن برآرم ***** تا چشم نبیندت به جز راست[1]».
الآن این چپ و آن راستی که مَطرح شده است دو مَعنا دارد. هم به مَعنی چپ است و هم به مَعنای کَجی و نادُرستی است. هم به مَعنی راست است که این نشان میدهد ظاهراً حقّ با اَمثال مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) است. اینجا در مَسألهی لَفظ و مَعنا چه مَسألهای است که شما مَسألهی عقلی را وارد بکنید، مسائل حقیقی را بیاورید و در مَسائل لَفظ و مَعنا وارد کنید؟ اگر مَسألهی لَفظ و مَعنا مَسألهی علامت باشد، یعنی لَفظ علامت مَعنا باشد. یا مورد دیگری را که بنده بخواهم از مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) در «نهایة الدرایه» مَطرح بکنم، ایشان یک مَسألهای را مَطرح میکنند و میفرمایند: مَسألهی اجتماع مِثلین و ضدّین در اَحکام درست نیست. زیرا این دو محال است؛ در صورتی که عارض و مَعروض هر دو واقعی باشند. مانند سَواد و بَیاض در جسم واحد؛ ولی وُجوب و حُرمت و صلاة و قَصد واقعی نیستند و به اعتبار مُعتبر موجود هستند. این هم جُملهای است که مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) در اینجا بیان میکنند. حالا موارد زیاد است که ما بخواهیم در مورد آنها صحبت کنیم. ما فعلاً به همین اِجمال اِکتفا بکنیم و عُذرخواهی میکنم.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
بیانات حاج آقای حسینی ـ بخش دوّم
بنده نمیخواهم خیلی شما را خسته کنم. فقط چند نکته در مورد سَلب حقیقت و اعتبار در مَباحث اُصولی را میخواستم عرض کنم که دوستان تأمُّل کنند و بررسی کنند و ببینند که کُجا هست، کُجا نیست و چهقَدر مُطابق با واقع است. همانطوری که میدانید موضوعات فقهی طبیعتاً اعتباری نیست. یعنی صلاة که ما میگوییم شاید وَحدتش اعتباری باشد؛ ولی بالاخره مجموعهای از اَفعال خارجی است. به باید و نباید آن میرسیم که در مورد باید و نباید آن هم عرض کردیم که ضَرورت بالقیاس است. حالا اگر اعتباری نبود، دیگر نمیشود بین اینها و واقعیّات تَفکیک قائل شد. حالا مرحلهی پایینتر هم بخواهیم بیاییم و با علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) همراه بشویم و نظر علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) را بخواهیم بگوییم، ایشان هم ضَرورت موضوعات اَخلاقی و فقهی را اعتبار صِرف نمیدانند؛ اعتباریاتی میدانند که مُبتنی بر واقعیّات است. یعنی بالاخره این عبادات یک تأثیری در کَمال ما دارند، یک علیّتی در کمال ما دارند. اینطور نیست که من نماز بخوانم یا نخوانم. نماز و یوگا یک اَثر داشته باشند؛ بلکه آثارشان مُختلف است. اگر نکتهی ایشان در آن باید است، خیلی از لحاظ عملی در نگاه ما به این موضوعات تأثیری ندارد. کما اینکه بعضی از بزرگان دارند که اینها انتزاعی هستند، نه اعتباری. البته خودِ این موضوع هم قابل تَوجّه است. اما نکتهی تکمیلی این است که اگر ما بخواهیم تَوجّه اِجمالی به مَباحث اُصول داشته باشیم، بخشی از آنها تَحلیلی است؛ مانند حقیقت وَضع، اَقسام وَضع، حقیقت و مَجاز، استعمال حقیقی و مَجازی، تفاوت اِخبار و اِنشاء؛ اینها مَباحث تَحلیلی است. اصلاً شامل خَلط بین واقعیّات و اعتباریات نمیشود. پس این دسته را باید کُلّا خارج کنیم از این حُکم کُلّی یا بگوییم حُکم قادری. بخشی از آنها استحضاری هستند؛ مانند استصحاب. خب ما در استصحاب چه کاری میخواهیم بکنیم؟ آیا غیر از این است که میخواهیم مثلاً از روایات لا تَنقُضُ الیَقین بالشَّک استفاده کنیم؟ مثلاً کُجای آن خَلط بین حقیقت و اعتبار است؟ اینها هم از این دسته خارج میشوند. بَحث حُجج و امارات که اینها در واقع کَشف نظر شارع است در حُجیّت خبر واحد و ظُهور آن. این دسته هم از آن قاعدهای که برخی قبول دارند یا مثلاً خیلی مُبالغهآمیز در مورد آن صحبت شده است، خارج میشود.
ـ مَسأله این است که خودِ کَشف نظر شارع اینکه خودِ نظر شارع که در اینجا وُجوب است یا اِباحه است یا اعتبار است؟
نه، مثلاً در مورد خبر واحد ما میگوییم…
ـ حُکم تکلیفی هم در اَقسام وَضعی، یعنی صحّت و فساد آیا اعتبار است یا واقعیّت است؟ یعنی اتّفاقاً در همینجا هم که ما کَشف نظر شارع را میخواهیم انجام بدهیم، با یک اعتباری مُواجه هستیم که حقیقت اعتبار شارع را باید دَرک کنیم؛ بعداً ببینیم اینها حقیقت هستند یا نیستند.
ببینید ما اصلاً به این مَرحله نرسیدهایم. در بَحث حُجج و امارات میخواهیم ببینیم آیا با خبر واحد من میتوانم به حرف شارع برسم یا خیر؟ میخواهم بگویم این بَحث، بَحث اعتبار نیست. حالا این باید اعتبار است یا نیست، آن در مرحلهی بعدی است.
ـ همینجا هم اگر ما قائل به نظریهی سَببیّت بشویم، این هم یک نَحوهی اعتبار است. بله اگر ما حُجج و اَمارات را فقط طریق بدانیم، در اینجا اعتبار مَعنایی ندارد. ولی اگر مثلاً کسی در اینجا قائل به سَببیّت بشود، باز هم اینجا مَسألهی اعتبار مَطرح است. یعنی هرجا که ما در علم اُصول یا حتی در فقه چه در موضوعات و حتی در مَحمولات مُواجه هستیم، با یک اعتباری مُواجه هستیم. بنابراین اینکه ما این اعتبار را چه بدانیم در نتیجهی بَحث خیلی تأثیر دارد و مَسألهی خَلط حقیقت و اعتبار به نظر میرسد خیلی مَسألهی مهمی است. اینجور نیست که فقط بگوییم خیلی از جاها جاری نیست. اتّفاقاً در اینجاها مَسألهی حقیقت و اعتبار جاری است و خیلی برای بَحث تَعیین کننده است.
حالا برعکس بنده فکر میکنم این بَحث سَببیّت بیشتر اعتبار را تَضعیف میکند. یعنی اگر واقعاً آن اجتهاد من و تلاش من و حُکمی که من به آن میرسم شارع سَبب قرار میدهد برای این مَسأله، در این صورت خیلی واقعیتر میشود؛ برعکس.
بحث بعدی که بنده نمیخواهم بگویم مثال ندارد؛ بلکه دارد. ما مواردی را داریم که خَلط بین اعتبار و واقع شده است. اما میخواهم بگویم اینقَدر که بزرگ شده نیست. اصلاً خیلی از مَباحث اُصولی از این بَحث خارج میشوند. یک بَحثی که حالا به آن پرداختهاند اجتماع اَمر و نَهی است. یعنی اُمور واقعی با اُمور اعتباری تفاوت دارند. «ضِدّان لا یَجتَمَعان»؛ آن ضِدّان اُمور واقعی هستند. سیاه و سفید جمع نمیشوند؛ ولی اَمر و نَهی چه اِشکالی دارد که جمع بشوند؟ اینها که اُمور واقعی نیستند. من اَمر را میکنم برای اینکه یعنی انشاء طلب است؛ میخواهم در شما طَلب ایجاد بشود. نَهی دارم میکنم، برای اینکه آن رَد را در شما ایجاد میکنم. اینها چه ارتباطی به هم دارند؟ اینها خَلط هستند. میخواهم بگویم حتی در این دسته از مَسائل هم مِصداق خَلط بین حقیقت و اعتبار نیست. آیا این باید و نبایدهای شارع مُبتنی بر مَصالح و مَفاسد هست یا نیست؟ آیا مَصالح و مَفاسد با هم جَمع میشوند؟ وقتی شارع گفت باید و یکجایی گفت نباید، یعنی مَصلحت و مَفسده؛ مَصلحت و مَفسده که جمع نمیشوند. پس ما اینجا میتوانیم بگوییم باید و نباید جمع نمیشوند و ضِدّان هستند. چون اینها مُبتنی بر واقعیّات هستند، مُبتنی بر مَصالح هستند. یعنی وقتی من دُزدی حرام است یعنی مَفسده دارد. وقتی مثلاً من میگویم صداقت لازم است یعنی مَصلحت دارد. خب جَمع نمیشوند. اگر من گفتم این کار را نکُن، این کار را بکُن، پس یک مَصلحت و مَفسدهای پُشت آن هست. اگر اینها جَمع نمیشوند، باید و نباید هم با هم جَمع نمیشوند.
ـ مَسأله همین است که آیا ما به آن حُکم الله الواقعی رسیدهایم یا خیر؟ یا همهی اینهایی که ما به آن دست پیدا میکنیم همگی حُکم ظاهری است؟ مَسأله همین جاست که اگر اینها حُکم ظاهری هستند، چه در باب اَمارات، چه در باب اُصول عملیه؛ اگر حُکم الله الواقعی تابع مَفاسد است…
شما فَرض کُن در خبر مُتواتر یا در صَریح آیه، بنده مثال زدم و صَریح مثال آن را میگویم. شما فَرض کنید صَریح آیه است، از طرفی خبر مُتواتر است. یک باید داریم و یک نباید داریم. میگویند: «لا یَجتَمَعان» چون ضِدّان هستند. ولی آقایان اِشکال میکنند که آقا ضِدّان چه ارتباطی به یاد و نباید دارد؟ آنها عُمر واقعی هستند «لا یَجتَمَعان» هستند. باید و نباید اعتبار است و «یَجتَمَعان» هستند. مُبتنی بر مَصلحت و مَفسده هست یا نیست؟ اگر هست «لا یَجتَمَعان»؛ این استدلال چه اِشکالی دارد؟!
ـ مُبتنی بر مَصالح و مَفاسد واقعیه هستند.
مَگر میشود من طَلب ایجاد فعل و طَلب مَنع فعل کنم؟ شارع به عُنوان حکیم، به عُنوان عاقل مَگر میشود بیاید از یک طرف از شما طَلب ایجاد فعل کند و از طرفی طَلب عدم ایجاد و مَنع کند؟ اصلاً جمع نمیشود. اگر من میگویم باید این کار را بکُنی، دیگر نمیگویم نباید بکُنی. «لا یَجتَمَعان»؛ مانند همان ضِدّان هستند و هیچ تفاوتی ندارد.
ـ ببینید ما الآن چهقَدر خبر مُتواتر داریم؟
شما دارید از موضوع خارج میشوید.
ـ خیر، بنده خارج نمیشوم.
اصلاً بَحث بر سر این نیست که آیا خبر واحد مُطابق با واقع است یا نیست؟ ما میگوییم اصلاً مثال را به جایی میبَریم که اِشکال پیش نیاید. شما فَرض کنید جایی خبر مُتواتر است یا صَریح آیه است. آقایان همانجا میگویند که شما نباید بگویید که باید و نباید جَمع نمیشوند، چون ضِدّان هستند و «ضِدّان لا یَجتَمَعان»؛ خَلط بین حقیقت و اعتبار است.
ـ اگر اجتماع از جانب آمر باشد، بله حکیم این کار را نمیکند. ولی اصلاً مَسأله و مَحلّ نزاع در بَحث اجتماع اَمر و نَهی اجتماع موردی است که اَمر و مَصلحت روی یک عنوان رفته است، از آن طرف مَفسده روی یک عنوان دیگر رفته است؛ حالا شخص آمده و بین این دو جَمع کرده است. حالا آیا میشود نسبت به فعل واحدی که در خارج واحد هست، هم اعتبار وُجوب شده باشد، هم اعتبار حُرمت شده باشد؟ چون که میشود. یک فعل میتواند حیثیّات مُختلف داشته باشد. اصلاً مَسألهی ما در اَمر و نَهی این است که یک عنوان اَمر به آن تَعلُّق گرفته است و یک عنوان دیگری نَهی به آن تَعلُّق گرفته است. والّا عنوان واحد که هم اَمر به آن تَعلُّق گرفته باشد و به همان عنوان واحد نَهی تَعلُّق گرفته باشد، این دیگر اجتماع از جانب آمر میشود و آمر آمده است این کار را انجام بدهد، حکیم انجام نمیدهد. خودش مَحلّ بَحث است.
اعتبار این بَحث به خَلط بین واقعیّت و اعتبار چیست؟ شما نباید اینجا بیایید و بگویید بین واقعیّات و اُمور اعتباری، استدلال کردهاند و گفتهاند: شما مُتوجّه نشدید که ما یک اعتباریّاتی داریم و یک اُمور واقعی. اینها اَحکامشان تفاوت دارد. نباید استدلالی که در اُمور واقعی هست، در اعتباریّات بیاورید و بعد دلیل آوردهاند. گفتهاند: «ضِدّان» اُمور واقعی هستند، «لا یَجتَمَعان»؛ ولی باید و نباید اعتبار هستند؛ پس «یَجتَمَعان». بنده میگویم این بیان و این تَعبیر که اینها خَلط هستند خیلی دقیق نیست و جای تأمُّل دارد.
بیانات حاج آقای مُعلّمی زاده ـ بخش دوّم
آقای حسینی! جایی که مَسأله خَلط در … اگر شما کفایه را نگاه بکنید، در کفایه مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) که حالا جالب است خودِ مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) این همه قَواعد فلسفی در اُصول به کار بُرده است، ولی یکجاهایی هم مُدّعی است که این به کار بُردن اشتباه است. یکی از آنجاها چیست؟ دقیقاً همینجاست. یعنی در مُقدّمهی چهارم از مَسائل اجتماع اگر یادم نرفته باشد، عبارت اینگونه است که بنده نوشتهام. میگویند: مرحوم صاحب فُصول مَسألهی جَواز و اِمتناع اَمر و نَهی در شیء واحد را مُبتنی بر مَسألهی مَعروف اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت بَنا کرده است. گفته است: در آنجا اگر طرفدار اصالت وجود شدیم، پس اِمتناعی هستیم و باید بگوییم این اجتماع از محالات است. چون وجود خارجی واحد است و واحدِ شخصی محال است هم واجب باشد و هم حَرام. و اگر اصالت ماهیّتی باشیم، باید اجتماعی باشیم؛ زیرا در ما نَحنُ فیه دو ماهیّت و طبیعت هست، یعنی هم صَلاة و هم غَصب و مَحذوری ندارد که یک اَمر بر دیگری نَهی داشته باشد. خودِ همین ورودِ مَسألهی اصالت وجود و اعتباریت ماهیّت و اینکه مَبنای شما چیست؟ شما هم مانند «مُلّاصدرا» اصالت وجودی هستید یا مانند «میرداماد» اصالت ماهیّتی هستید؟ بعد این را بردارم؛ حالا اصالت وجود چه فَضایی دارد؟ اینکه بالاخره خداوند وجود به عالَم داده است یا ماهیّت داده است؟ حالا ما چه فَضایی هستیم؟ فَضای رئال هستیم. بعد من این را بردارم و بیاورم در چه چیزی قرار بدهم؟ در مَسألهی اجتماع اَمر و نَهی قرار بدهم. این خَلط میشود.
گفتگو و بَحث پایانی بین اَساتید مُحترم
آقای حسینی: ببینید حرف بنده این است و زیاد هم میگویند، بنده مُکرّر هم شنیدهام که از آیت الله جوادی (اَطال الله عُمره الشریف) پُرسیدند: مرحوم علّامه (اعلی الله مقامه الشریف) اُستاد شما قائل بودند که خیلی از استدلالهای اُصول خَلط بین حقیقت و اعتبار است. آقای جوادی (اَطال الله عُمره الشریف) فرمودند: همهاش خَلط است. اما اینجور نیست. حالا بنده واقعاً نمیدانم ایشان اینجور فرمودهاند یا خیر، ولی بنده میگویم اینکه مَشهور است غلط است. اصلاً یک جاهایی آمدهاند و قاعدهی الواحد را به یک بَحث تَطبیق دادهاند. اصلاً اگر بخواهید خودِ قاعدهی الواحد را تَقیر و تَنقیح کنید، خیلی مواردی که در فلسفه هم به آن اِستناد شده است غلط است. یعنی اگر ما واقعاً ملاک علّت قاعده را سِنخیّت بدانیم، دایرهاش خیلی مَحدود میشود. حالا ما به آن مَعنای عامّ در اُصول بیاوریم و بخواهیم از آن اِستنباط کنیم که گفتیم غالباً هم توسط کسانی رُخ داده است که تَسلُّط بر فلسفه نداشتهاند، آگاهی نداشتهاند و این درست یا غلط است. ولی اینکه بیاییم و بگوییم همهی استدلالها، اَکثر استدلالها واقعاً اینجور نیست. این عَرض بنده است. ولی مواردی هست که خَلط شده است.
آقای مُعلّمی زاده: موارد آن زیاد است. ما در پایان به یک اختلافی خوردیم. شما میگویید کم است، بنده میگویم زیاد است. ببینید حدّاقل آخوند (اعلی الله مقامه الشریف)…
آقای حسینی: آقا شما در نهایة الدرایه یک مورد برای من از مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) پیدا کنید.
آقای مُعلّمی زاده: که خَلط باشد؟
آقای حسینی: بله که خَلط بین اعتبار و حقیقت کرده باشد.
آقای مُعلّمی زاده: موضوع همین است. مرحوم مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) فیلسوف است. کسی که فیلسوف است مُتوجّه میشود این قاعده ارتباطی به اینجا ندارد. مثلاً فَرض کنید در واجب کفایی «توارد العلتین علی معلول واحد» چه مَعنایی دارد؟ یقیناً از کنار آن رَد میشود. نهایتاً یک اشارهای میکند که این ارتباطی به اینجا ندارد. ولی به نظر بنده میشود این بَحث را اینگونه ادامه داد که شما که مُوافق هستید اَکثر آن درست است… موارد آن مُشخّص است. 76 قاعدهی فلسفی را مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) تقریباً در 190 جا آوردهاند.
آقای حسینی: مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) تَمحُّض در فلسفه نداشته است؛ یکجاهایی خَلط کرده است و یکجاهایی هم خَلط نکرده است. اتّفاقاً میشود آن مواردی که…
آقای مُعلّمی زاده: ارزیابی کار آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) خیلی مُفصّل است. میشود این را ادامه داد. میشود این را اینجور ادامه داد که ما بیاییم و بگوییم کار آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) چه بوده است؟ مثلاً در اینجا روش آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) در به کارگیری قواعد فلسفی چگونه بوده است؟ اینها برای بَچّههایی که میخواهند کفایه بخوانند خیلی خوب میشود. شما به عُنوان مُوافق و ما هم به عُنوان مُخالف.
آقای حسینی: در یکجاهایی واقعاً اصلاً دارد؛ مثلاً خودِ مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) هم در یک جاهایی دارد که تعریف لَفظی و شرح اسم است. شورا شروع کردند که چون ایشان در فلسفه و مَنطق آشنا نبوده خَلط کرده است و اینجوری و آنجور است. اتّفاقاً اینجور نیست؛ ایشان آنقَدر هم ناآشنا نبودهاند. خودِ شرح الإسم مُشترک لَفظی است و دو مَعنا دارد و ایشان به مَعنای دوّم استفاده کرده است. نه اینکه بگوییم شرح اسم چون به تَعریف قبل از علم به وجود هم میگویند. تعریفی که تعریف واقعی است. اگر من بگویم: «الإنسانُ حیوانٌ ناطق»، قبل از اینکه علم به وجود انسان داشته باشم به این شرح الإسم میگویند، به تَعریف لَفظی هم شرح الإسم میگویند. ولی اینکه تا ایشان یک شرح الإسم آورد، شروع کنید که اینجور نیست و شما بَلد نیستید و باید اینجا بیایید و در مَحضر ما استفاده کنید، این نیست. بله مواردی بوده است که اشتباه شده است، خَلط شده است؛ زیرا دَقیق است. خودِ اُصول اِنتزاعی است، فلسفه اِنتزاعی است، صِرف است و طبیعی است. خودِ فلاسفه هم در آنجایی هم که کُلّاً دارند فلسفه را بَحث میکنند، در یکجاهایی طبیعتاً دُچار اشکال و اشتباه شدهاند، کسی هم ادّعای عصمت ندارد. ولی اینکه بگوییم ایشان هیچچیزی نمیدانسته است، یعنی اصلاً درست و غلط را تَشخیص نداده است. واقعاً اینجوری نیست. حالا موارد آن را هم میشود انشاءالله بَحث کرد.
آقای بلند قامت: ببینید مَسأله این نیست که ایشان مُتوجّه نشده است.
آقای حسینی: میدانید خَلط یعنی چه؟ یعنی نَفهمیده است که این چه فَضایی است، آن چه فَضایی است، آمده و در اینجا قاطی کرده است.
آقای بلند قامت: ببینید! ما در مُعاصرین فیلسوفی بزرگتر از علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) داریم؟ آنجایی که علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) قَضایای سالبه را دو جُزئی میداند.
آقای حسینی: بله بنده که گفتم حتی فلاسفه یکجاهایی در فلسفه اختلاف نظر دارند.
آقای بلند قامت: اینکه در اینجا این مَسأله خَلط شده است که ایشان قَضایای سالبه را دو جُزئی میدانند و میآیند نسبت و رابطه را اِنکار میکنند، طرح به ایشان نیست که فلسفه بَلد نیستند. از طرفی مَسأله این است که این نه فقط برای ایشان حتی مثلاً بزرگانی مانند علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یک جایی، مثلاً یک جایی مانند بَحث خودِ مرحوم اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) و مرحوم علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) که اِدراکات اعتباری را مَطرح میکنند، میگویند: یک: اینجا اعتبار است؛ دو: در خود اعتبارات هم قَواعد و قَوانینی برقرار است. حالا بعضی از قَواعدی که برای عالَم خارج میآید، برای عالَم هستی میآید، برای واقعیّت و حقیقت میآید، در عالَم اعتبارات هم مَطرح است؛ مانند اَصل عِلیّت. اما بعضی از قَواعدی که فقط و فقط برای عالَم هستی و واقع میآید، این در عالَم اعتبارات جاری نیست؛ در عالَم اعتبار هم علیّت و مَعلولیّت هست؛ اما حتماً مَعیّت علّت و مَعلول که در عالَم هستی و واقع هست، در عالَم اعتبار هم باید مَعیّت علّت و مَعلول باشد. آیا در باب علّت و مَعلول که حتماً باید علّت بر مَعلول خود تَقدُّم داشته باشد، در عالَم اعتبار هم همین حُکم هست یا نه؟! اگر علم حُقوق اعتباری است، بنده به عُنوان دو حیثیّت هم خودم به خودم مثلاً یک مسأله مانند مسألهی دور ولایت فقیه که آیا اینجا در حُجیّت بَخشی و اعتبار بَخشی آیا دور است یا خیر؟ بعد بگوییم آیا دور محال است؛ پس اصلاً مُمکن نیست مُحقّق بشود. در حالیکه اینجا اعتبار هست، قَواعدی هم دارد. اما قَواعدی را که در مورد عالَم هستی هست، بدون اینکه اینها را پالایش بکنیم، ببینیم که این قاعده چون یک نکتهی بسیار مهمی وجود دارد که قَواعد عقلی و فلسفی از حیثیّت سِعه و ضیقشان تابع دلیلشان است. همین چیزی که شما فرمودید؛ در قاعدهی الواحد ما نمیتوانیم دربارهی قاعدهی الواحد بیاییم قَواعد اُصول را جاری کنیم و بگوییم اینجا لَفظ اِطلاق دارد و شامل هر واحدی میشود؛ خیر. باید ببینیم دلیل ما بر قاعدهی الواحد اگر سِنخیّت باشد، قاعدهی سِنخیّت و اَصل سِنخیّت حُدود و ثُغور قاعدهی الواحد را مُشخّص میکند. حالا در باب تَقدُّم علّت و مَعلول و ضرورتی که اینجا هست دلیل تا چهقَدر ثابت میکند؟ آیا این دلیل فقط برای علّت و مَعلول خارجی است؟ اینکه شامل علّت و مَعلول تَحلیلی و علّت و مَعلول اعتباری میشود یا نمیشود جای بَحث دارد. این بیاحترامی به جناب آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) نیست که شما دارید قَواعد و از اعتبارات استفاده میکنید.
آقای حسینی: ببینید دو نکته است. یکوقت ما میگوییم که در استدلالهای ایشان خَلط پیدا میشود؛ این مُمکن است. اما این یک حرف است؛ حرف دیگر این است که بیانی که مَشهور است اصلاً یعنی اِکتفا به آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) نکردند. میگویند: همهی استدلال اُصولیین خَلط بین حقیقت و اعتبار است یا حَدّاقل اَکثر استدلالهای اُصولیین خَلط است. ما میگوییم اینجور نیست.
آقای بلند قامت: در اُصول که ما با اِدراکات اعتباری مُواجه هستیم. بَحث این است که ما از ابتدا تا انتهای اُصول با چیزی مُواجه هستیم به نام اِدراکات اعتباری. حالا اینکه آمدیم و بعضی قَواعد فلسفی را اینجا جاری کردیم یک بَحث دیگری است. مَسأله این است: ما که نمیگوییم همهاش خَلط است؛ میگوییم همهاش اعتبار است.
آقای حسینی: آقا اعتبار یعنی چه؟ اعتبار را تعریف کنید.
آقای بلند قامت: حَدّ یک چیزی را به چیز دیگری نسبت دادن.
آقای حسینی: یعنی غیر واقعی و وَهمی.
آقای بلند قامت: خیر؛ اصلاً به مَعنای غیر واقعی نیست.
آقای حسینی: وقتی من میگویم «زیدٌ اَسَدٌ» یعنی واقعاً اَسَد نیست. خودِ علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) میگوید: یعنی وَهمی است.
آقای مُعلّمی زاده: تَصرُّف در مَعناست.
آقای حسینی: اصلاً علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) تَصریح میکند و میگوید اعتباری یعنی وَهمی، یعنی غیر واقعی، یعنی نسبتی که مُطابق با واقع نیست.
آقای بلند قامت: مُطابق با واقع است یا مُطابق با واقع نیست؟
آقای حسینی: پس بگذارید…
آقای مُعلّمی زاده: اینکه علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بخواهد بگوید وَهمی به این مَعنا، علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) میگوید یک سِری از چیزها هست که نیست. اعتباریات چیزهایی هستند که نیستند. اگر زندگی ما بخواهد بچرخد باید آن چیزها را درست کنیم.
آقای حسینی: حالا ما گفتیم که اصلاً لازم هم نیست. گفتیم آقا واقعاً اگر من بخواهم یک کاری بکنم باید یک اعتبارِ باید جَلب کنم؟ عَرض هم کردیم اگر هر فعل اختیاری نیاز به یک بایدِ اعتباری داشته باشد، اصلاً مُنجر به تَسلسُل میشود. زیرا این باید هم یک فعلی است؛ آن هم اعتبار میخواهد، اعتبار میخواهد، اعتبار میخواهد. غیر از اینکه من میدانم این آب من را سیراب میکند. یک وقت میگویم باید آب بخورم؛ اگر نگویم «باید آب بخورم» اینجا از تشنگی میمیرم؟! ولی وقتی بفَهمم این آب سیراب کننده است، شوق پیدا میکنم و میخورم. آن را هم گفتیم مَحلّ تأمُّل است. بله بنده نمیگویم در فقه و اُصول اعتبار نیست؛ بلکه هست. همهجا هست؛ در فقه هست، در اُصول هست، در حُقوق هست. ولی الآن بَحثمان این است که آیا واقعاً ضَرورت صلاة اعتبار است؟ همین بَحث را کردیم و گفتیم که این ضَرورت بالقیاس دارد.
آقای بلند قامت: خودِ بَحث صلاة اعتبار است؛ چه برسد به وُجوب آن.
آقای حسینی: عَرض کردم. گفتیم وَحدت صلاة اعتباری است؛ زیرا مَجموعهای از اَفعال است؛ ولی خودِ این مَجموعهی اَفعال که اعتبار نیستند، آثاری که دارند اعتبار نیست. یکوقت بنده میگویم: وقتی دو هیدروژن و یک اُکسيژن را ترکیب کنیم آب میشود؛ اما یکوقت میگوی: باید دو عُنصر هیدروژن و یک عُنصر اُکسيژن را ترکیب کنیم تا به آب برسیم. حالا این اعتبار شد و آن واقعی شد؟ چه فرقی کرد؟ آیا صلاة، صداقت و این موارد در تَکامُل من سَببیّت دارند یا ندارند؟ همینطوری که شارع گفته است مثلاً فَرض کنید هیچ تفاوتی بین صلاة و جنایت نیست. فقط چون شارع گفته است حرف اَشعریها را قبول داریم یا میگوییم چون اینها فیالجُمله فی حَدّ نَفْسه مَصلحت و مَفسده داشتند؟ اصلاً در روایات هم هست که خداوند اَمر نکرد مَگر به چیزی که مَصلحت داشت، نَهی نکرد مَگر از چیزی که مَفسده داشت. خب اگر مَصلحت و مَفسده دارد یعنی ضَرورت دارد.
آقای مُعلّمی زاده: نکتهاش اینجاست که ما هنوز آن مَصلحت و مَفسده را هم نمیفَهمیم.
آقای حسینی: بله اعتبار مانند مِلکیّت داریم. مالکیّت من نسبت به این اعتباری است. چون مِلک حقیقی آن چیزی است که در اختیار من باشد، وجودش از من باشد. بله این را قبول دارم. ولی اینکه بگوییم همهاش اعتبار است، من اصلاً باید و نباید را قبول ندارم که اعتبار است.
آقای بلند قامت: ببینید همهی اعتبار غیر از این است که ما بخواهیم ریشهی بَحث در یک مَصلحت و مَفسدهای باشد، مَصلحت و مَفسده واقعی است.
آقای حسینی: خیر اصلاً ریشهاش نیست؛ خودش حقیقی است. الآن شما به من بگویید آیا سَببیّت صلاة برای تَکامُل اعتبار است؟
آقای بلند قامت: خیر، ولی وُجوب نیست.
آقای حسینی: وُجوب یعنی چه؟
آقای بلند قامت: خیر.
آقای حسینی: وُجوب یعنی همین. علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) خودشان هم دارند. میگویند: یک رابطهای بین فعل و اَثر آن هست که یک رابطهی ضَرورت است و یک رابطهای من با آن فعل دارم که یک رابطهی امکانی است. اگر رابطهی صلاة و تَکامُل ضَرورت است، وقتی من میگویم «یَجِبُ الصلاة» منظورم همین است. یعنی این برای تَکامُل شما ضَرورت دارد.
آقای مُعلّمی زاده: خب اعتبار کرده است.
آقای حسینی: نمیخواهم بگویم ضَرورت ذاتی دارد و واجب الوُجود بالذّات است.
آقای بلند قامت: اصلاً مَفهوم وُجوب یعنی چه؟ یعنی فقط ضَرورت بالقیاس به آن بیان؟ بله باید و نباید درست است؛ ولی وُجوب و حُرمت یعنی چه؟ ببینید باید و نباید یک چیز است. اتّفاقاً وجُوب به مَعنای باید نیست. وُجوب یک مَعناست و باید یک مَعنای دیگر است.
آقای مُعلّمی زاده: من میخواهم بگویم که اینجا دبیر بشوم. جاها عوض شد. من میخواهم بگویم بَحث به جاهای خوبی رسید و حالت مُناظرهای گرفت. من میخواهم بگویم چون وقت هم گذشت، این بَحث ادامه پیدا کند. زیرا الآن موضع آقای حسینی مُشخّص است، موضع بنده و آقای بلند قامت هم مُشخّص است. حالا احتمالاً آقای بلند قامت را به میدان بفرستیم و ما کنار بنشینیم و نگاه کنیم.
آقای حسینی: در واقع هدف اَصلی از این مَباحث این است که دوستان یک تأمُّل دوبارهای بکنند، با دقّت به مَباحث نگاه کنند. احساس نکنند این موضوع حَل شد و یک نگاهی کردیم. بدانند که جای کار دارد.
وَ صَلَّی الله عَلَی مُحمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرین
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[1] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۴۴.





