جلسه اول نشست علمی: «بررسی اعتباریات از دیدگاه علامه طباطبایی»

مدرسه علمیه امام خمینی(ره)؛ 24 بهمن 1400

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏»

«الصّلَاهُ وَ السَّلام سَیّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین».

مُقدّمه

یکی از مَباحثی که «علّامه‌ی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) به آن تَوجّه استقلالی کرده‌اند؛ گرچه در مَباحث قبلی‌ها هم نکاتی بود، ولی ایشان به این مَسأله تَوجّه استقلالی کردند و در کتاب‌هایی مانند «اُصول فلسفه» و «روش رئالیسم» و همچنین «رساله‌ی اعتباریات» از آن بَحث کرده‌اند، مَسأله‌ی اعتبار و اعتباریات است. این‌که حقیقت اعتبار چیست؟ اَقسام اعتبار چیست؟ و تفاوت‌هایی که بین این اَقسام وجود دارد و تأثیری که این بحث در مَباحث مُتعدد هم در علوم دینی و هم در دیگر علوم انسانی دارد. ظاهراً ایشان همه‌ی علم اُصول را اعتباری می‌دانند و آن را جُزء اِدراکات اعتباری به حساب می‌آورند. همچنین مَباحثی که علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) درباره‌ی جامعه، ساختِ جامعه و روابطی که در جامعه وجود دارد، ایشان این‌ها را هم مُتفرّع بر بَحث اعتباریات مَطرح می‌کنند. بنابراین خیلی مهم است که ما با حُدود و ثُغور این بَحث آشنا بشویم، تأثیرات بَحث اعتباریات را در علوم مُختلف اسلامی و همچنین علوم انسانی بدانیم و با بعضی از اختلاف نظرها و نَقض و اِبرام‌هایی که این‌جا مَطرح شده است آشنا بشویم. این نشستی که برگزار می‌کنیم بَحث بررسی مَسأله‌ی اعتبارات در نظر علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) و تأثیراتی که این مَسأله در علوم مختلف دارد و همچنین اگر جای نقدی هست، کُدام قسمت‌ها جای بررسی بیشتری دارد؛ این جلسه برای این موضوع است. از اساتید مُحترم حاج آقای «ابوالحسن مُعلّمی زاده» و آقای «سیّد حُجّت حسینی» درخواست کردیم که این بَحث را نه به عُنوان نَقد، جلسه‌ی نَقد و مُناظره نیست؛ بلکه بَحث بررسی این نظر هست را شروع بکنیم. این جلسه‌ جلسه‌ی ابتدایی و جلسه‌ی ‌اوّل است و فکر می‌کنم جا داشته باشد بعد از بیان مَسأله‌ی اَصل اعتباریات بَحث ادامه پیدا بکند و فُروع این مَسأله هم مورد بررسی بیشتری قرار بگیرد. ابتدا از حاج آقای مُعلّمی زاده می‌خواهیم که بَحث‌شان را شروع بکنند تا بعداً حاج آقای حسینی نظراتشان را بیان کنند.

بیانات حاج آقای مُعلّمی زاده

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏»

«اللّهُمَّ أَخْرِجْنا مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ، وَأَكرِمْنا بِنُورِ الْفَهْمِ»

خدمت عزیزان عرض سلام و ادب و احترام دارم. بنده نکاتی را به عُنوان مُقّدمه و بَحث مُقدّمی نوشته‌ام که خدمت سروران گرامی و اساتید مُعزّز عرض خواهم کرد تا بَحث بخواهد شروع بشود. یک نکته‌ای که باید خیلی به آن دقّت بکنیم این است که ما بعضی وقت‌ها یک مشکلی که به طور کُلّی در عالَم علم داریم و البته در خیلی از مَسائل هست، ولی در عالَم علم بیشتر هست که بعضی‌ وقت‌ها خیلی با مُفردات آن بَحث آشنا نیستیم و یک مشکلی هم که وجود دارد و این در محیط علمی و درسی خیلی دیده می‌شود، روی این را هم نداریم که بپُرسیم؛ این خیلی اتّفاق اُفتاده است. مثلاً فَرض کنید مَباحث اُصولی یا فلسفی بوده است و طلبه اَصل اصطلاح را هم یاد نگرفته است و خجالت می‌کِشیده که بپُرسد این اصطلاح چه چیزی است. در حالی که یک حُسنی که فلسفه‌های تَحلیلی و غربی دارند این است که این‌ها می‌آیند و بر روی واژگان اصلی خیلی عَمیق بَحث می‌کنند. ما هم باید همین حالت را داشته باشیم. فَرض بفرمایید ما می‌خواهیم تفسیر بخوانیم؛ این تفسیر 30ـ20 اصطلاح اَصلی دارد. اگر ما آن اصطلاح اَصلی را یاد بگیریم، بعد که می‌خواهیم ورود بکنیم که حالا اسم آن را علوم قرآنی یا هر چیزی دیگری بگذاریم که خیلی مهم نیست؛ در مَجموع بَحث‌های تفسیری است. اگر آن 30 اصطلاح را خوب یاد بگیریم، بعد این اصطلاحات را خوب و عمیق یاد بگیریم، حُسن کار این می‌شود که معلومات بهتری نسبت به مطالب قرآنی می‌توانیم پیدا کنیم. فرض بفرمایید مثلاً می‌گوییم قرآن وَحی است؛ در این جمله‌ی «قرآن وَحی است» چند عدد مُفردات وجود دارد؟ یکی قرآن است و یکی وَحی است. شاید خیلی‌ها هم بگویند ما این‌ها را می‌دانیم؛ ولی حقیقت مَطلب این است که این‌ها خوب موشکافی نشده است. اگر ما برویم و این اصطلاحات را موشکافی بکنیم، مَفاهیم پایه را استخراج کنیم به لَحاظ لُغوی، به لَحاظ اصطلاحی آن‌ها را خوب پرورش بدهیم و حقیقت وَحی برایمان خوب مُنکشف بشود، طبق آن چیزی که از آیات و روایات به حُکم عقل برمی‌آید،‌ دیگر از نظریه‌ی رؤیای‌ رسولانه‌ی آقای «دکتر سروش» سر در نمی‌آوریم. یعنی مُشخّص است که ایشان اساساً این مَسأله خیلی برایشان حل نشده است یا نخواسته‌اند حل بشود. یعنی برای همین مَفاهیم پایه است. آمده است و یک حرفی در باب وَحی زده است که حرفی است که باید در جای خودش مورد بررسی قرار بگیرد. حالا مَقصود از این مثالی که بنده زدم این است که ما باید مَفاهیم پایه را خوب یاد بگیریم. در هر علمی این‌گونه است. آن ارتکازات عُلما، آن حرف و چیزی که در ذهن عُلما بوده باید برای ما مُشخّص بشود. اگر من بخواهم یک مثال عُرفی برای ارتکازات بزنم که خیلی وقت‌ها کار دستمان می‌دهد، این است که در حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان مرحوم «آیت الله میلانی» (رضوان الله تعالی علیه) به مرحوم «مُحقّق اصفهانی» (رحمت الله علیه) اطلاق «حاج شیخ» می‌کردند و به ایشان می‌گفتند: حاج شیخ. بعد از ایشان به مرحوم آقای «سیّد ابراهیم علم الهدی» رسیده است که ایشان هم به مرحوم مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) می‌گفتند: حاج شیخ. بعد این حاج شیخ به اَساتید ما رسیده است و وقتی به ما هم حاج شیخ می‌گفتند، ما دیگر مثلاً در اُصول به شما بگویند «شیخ» فکر می‌کنید انصراف آن به چه کسی است؟ «شیخ انصاری». ولی در شهر مشهد در آن حوزه‌ای که آقایانی که مثلاً دارند درس‌های شاگردانِ شاگردانِ مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) هستند، تا می‌گویند حاج شیخ دیگر هیچ‌کسی شیخی هم که به نظرش می‌آید انصرافش به شیخ اعظم نیست؛ بلکه مُستقیم سُراغ مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) می‌رود. ولی یک سال یک طلبه‌ای سر درس می‌آمد. یک روز یکی از بَچّه‌ها می‌خندید. از او پُرسیدم: چرا می‌خَندی؟ می‌گفت: این آقایی که جدیداً یک سال است سر درس می‌آید، امروز یک سؤالی از من پُرسید که من خیلی به خودم اُمیدوار شدم. گفتم: چه سؤالی پُرسید؟ گفت: پُرسید این حاج شیخی که اُستاد می‌گوید چه کسی است؟ گفتم: شما یک سال است سر درس می‌آیید؛ بعد از یک سال هنوز مُتوجّه نشدید حاج شیخ چه کسی است؟ گفت: خیر، او هر روز می‌گوید حاج شیخ و من مُتوجّه نشده‌ام. گفتم حاج شیخ یعنی مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه). ببینید بنده یک مثال خیلی عُرفی زدم برای این‌که بفَهمیم اگر ما این مُفردات را نفَهمیم، یعنی اصلاً برای طرف مُقابل مهم هم نبوده است. بنده نمی‌دانم او در این یک سال چه کار می‌کرده است. یعنی اگر مُفردات بَحث را برای او می‌گفتند که این بَحثی که ما می‌خوانیم یک کتابی به نام «نهایة الدرایه» اَثر مرحوم مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) است که ما به ایشان حاج شیخ می‌گوییم. یعنی اگر همین مُفرد عُرفی را برای این شخص توضیح می‌دادند، به این مشکل مُبتلا نمی‌شد و ما متأسفانه از این موارد زیاد داریم؛ از این مَسأله زیاد داریم. لذا حالا با دوستان هم که صحبت می‌کردیم می‌گفتیم ابتدا این مَفاهیم پایه‌اش تا حَدّی مُشخّص بشود. این یک نکته است.

نکته‌ی دیگری که باید به آن تَوجّه بشود و در صحبت اُستاد «حاج آقای بلند قامت» هم بود، این است که بالاخره… (الآن از ذهنم رفت). شما نکته‌ای را فرمودید که بنده فراموش کردم و می‌خواستم به آن هم اشاره کنم. اگر در ذهنم بیاید این مَسأله‌ی اِنسجام است که بعضی وقت‌ها ما باید حَواسمان به یک چیزی باشد که خیلی به طور مثال فَرض بفرمایید مَسأله‌ی «اِنسداد و اِنفتاح»؛ فرمودند: مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) مسأله‌ی اعتباریت را (عُذرخواهی می‌کنم، ببخشید که ذهن بنده پَریشان است) مسأله‌ی اعتباریت را که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) مَطرح کردند، ظاهراً فرمودید آن کسی که اوّل خوب آن را مَطرح کرده است ریشه در قبل داشته است، ولی آن کسی که آمده است و این مَسأله را مُنقَّح کرده است بیشتر مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بوده‌اند. این خیلی درست است از باب این‌که اساساً مَسأله‌ی اعتباریت حتماً ریشه در گذشتگان دارد و باز بنده این را برای هزارُمین مَرتبه‌ حدّاقل در این حوزه دارم اعلان می‌کنم. اگر دوستانمان بروند و سِیر تاریخی‌ها را نگاه کنند، بخاطر این‌که این سِیر تاریخی‌ خیلی به فَهم یک مَطلب کمک می‌کند. ولی نکته‌ای که وجود دارد این است که در این‌جا یک سؤال پیش می‌آید که اساساً مَسأله‌ی اعتباریت که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) مسأله‌ی اعتباریات را مَطرح کرده‌اند یک مَسأله‌ی فلسفی هست؟ یعنی به موارد عقل عملی و عقل نظری برمی‌گردد؟ به اخلاق عملی برمی‌گردد؟ یا یک مَسأله‌ای است که از اُصول آمده است؟ ولی نکته‌ای که وجود دارد مرحوم «مُطهّری» (رضوان الله علیه) هم در پاورقی‌های «اُصول فلسفه و روش رئالیسم» و در کتاب «نقدی بر مارکسیسم» که بسیار کتاب مهمی هست، آن‌جا مَسأله را خوب مُنقَّح کرده‌اند که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) از فلسفه به سمت مَسأله‌ی اعتباریات نرفتند؛ بلکه از اُصول رفتند. یعنی اگر ما بخواهیم تاریخچه‌ی آن را تا حَدّی مَطرح بکنیم و آن هم تَراوُشات فکری اُستاد مُعظم ایشان آیت الله (به قول ما مشهدی‌ها) حاج شیخ مُحقّق اصفهانی یا مُحقّق کُمپانی (رحمت الله علیه) که ایشان اوّلین کسی بود که جَرقه‌ی مَسأله را به طور مُستقل زدند و این خیلی مهم است. آن کسی که اوّلین بار مَطرح کرده است. بله این رَگه حتماً در قبلی‌ها بوده است؛ ولی آن کسی که آن را مُنقَّح کرده است جناب مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بوده است. یعنی باز هم مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) نیست. کسی که این جریان را سامان داده است مُحقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) نیست؛ بلکه علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) است. مانند این‌که شما رَگه‌های اصالت وجود را در قبل از «مُلّاصدرا» هم دارید. مثلاً شما در کلمات «فارابی» هم می‌توانید از این حرف‌ها که مُتناسب با مَسأله‌ی اصالت وجود باشد پیدا کنید. آن‌جایی که مثلاً ایشان مَسأله‌ی تَشخُّص را به وجود می‌دهد و این موارد. ولی آن کسی که توانست قَضیه را در اصالت وجود مُنقَّح بکند مُلّاصدرا بود. حالا آن کسی که قَهرمان این میدان است و آمد یک طرح نو دَر انداخت و این مَسأله‌ی اعتباریات را مَطرح کرد که راهگُشاری فکر بَشر بشود چه کسی است؟ شخصیّتی به نام علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) است.

یک نکته‌ای هم که خیلی مهم است و باید به آن دقّت بکنیم، این است که بعضی از تفکّرات از ابتدای سِیر علمی یک شخصیّت است تا انتها. یعنی هرچه علم او تَطوُّر و پیشرفت پیدا می‌کند، آن مَسأله از ذهن او پاک نمی‌شود. اگر من بخواهم از اُصولی‌ها و از فلاسفه مثال بزنم، به طور مثال مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) در جوانی که مُجتهد می‌شوند استصحاب را جُزء اَمارات می‌دانستند. ظاهراً تا جایی که بنده در ذهنم هست این‌جور است. بعد که تَطوُّر علمی برایشان پیش می‌آید، استصحاب را می‌گویند یک اَصل است و جُزء اَمارات حساب نمی‌کنند. یعنی در یک بازه‌ای یک فکر دارند و در یک بازه‌ی دیگری فکر دیگری دارند. به طور مثال مرحوم مُلّاصدرا خودش در «اَسفار» مَطرح می‌کند: «إني قد كنت شديد الذب عنهم في اعتبارية الوجود و تأصل الماهيات[1]»؛ یعنی جناب مُلّاصدرا آن زمانی که نزد مرحوم «شیخ بهائی» و مرحوم «میرداماد» درس می‌خوانده است، اساساً تَبعاً لِاُستادش میرداماد اصالت ماهُوی بوده است. ولی از این فکر عُدول می‌کند و سَمت اصالت ماهیّت و اعتباریّت وجود می‌آید و تا آخر هم پای حرفش می‌ماند و قَهرمان اصالت وجود است. مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) مَسأله‌ی اعتباریات را از نَجف تا سال 1360 در شهر قُم همراه داشت. یعنی مَسأله‌ای نبود که بگوید من یک زمانی به این مَسأله رسیدم، حالا می‌خواهم از آن عُدول بکنم. خیر؛ از آن مَسائلی بود که همواره و هماره با مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بود و مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) درگیر این مَسأله بود.

اما به مَعانی اعتبار برسیم. رُفقا ببینید این مَعانی اعتبار را 5 یا 6 مورد هم می‌توان نوشت. حالا بنده 3 مورد را نوشته‌ام. یکی اعتبار در مُقابل اَصیل هست. وقتی ما می‌گوییم اَمر اعتباری یعنی آن را در مُقابل اَمر اَصیل قرار می‌‌دهیم. حالا این اعتباری و اَصیل را کسانی که حکمت خوانده‌اند بیشتر مُتوجّه می‌شوند. مثلاً ما در فلسفه مَطرح می‌کنیم که اصالت با وجود است یا با ماهیّت است؟ یعنی آن‌ چیزی که خارج را تشکیل داده است، آن چیزی که مورد جَعل خداوند قرار گرفته است وجود است یا ماهیت است؟ یک مَعنای اعتباری را به این مَعنا می‌گوییم. این اعتباری را در مُقابل اَصیل قرار می‌دهیم. بعد مثال‌هایی برای آن می‌زنیم «جَر المیزاب»، «جالس و سفینا» و از این قَبیل حرف‌ها. این یک مَعنای اعتباری می‌شود. در مُقابل حقیقی و اَصیل که در فلسفه به کار می‌رود.

یک معنای دیگری که برای اعتباری به کار می‌بَریم اعتباری در برابر موجود فی‌نَفسه است. به مَعنای چیزی که وجود مُستقل از غیر ندارد. گاهی شما وجودِ فی‌نَفسه دارید، اما گاهی موجودی دارید که فی‌نَفسه نیست. مانند چه چیزی؟ مانند نِسَب و اضافات؛ یک مَعنای اعتباری هم به این مَعناست.

یک مَعنای اعتباری هم اعتباری در مُقابل حقیقی است؛ یعنی بود و نبود آن به ادراک و آگاهی وابسته است؛ به گونه‌ای که اگر مُدرکی نباشد، آن چیز هم نیست. به نَحوی می‌شود گفت همین می‌شود این مَعنایی که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بیان می‌کنند؛ یعنی در برابر اعتباریات است. یعنی اعتباری به این مَعنا تابع چیست؟ تابع آن حالا بگوییم جَعل است یا چیزی دیگر. همه‌ی هُویّت او به اعتبار یک مُعتبرَی است که من مُعتبِر آن هستم. اگر من نباشم، آن هم نیست.

نکته‌ی دیگری که وجود دارد مَسأله‌ی مَعانی اعتباری است. از نظر مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) ـ این قسمت را دقّت بفرمایید ـ آنچه که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در مَسأله‌ی اعتبارات مَطرح می‌کنند الهام‌گرفته از اُستادشان مرحوم مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) هست که ایشان مَطرح می‌کنند که اعتباریات یعنی علوم غیرِ حقیقی با اندیشه‌های پنداری. و مَطرح می‌کنند که هیچ فعلی از هیچ انسانی بدون علوم اعتباری قابل صُدور نیست. ببینید چه‌قَدر مَسأله‌ی اعتباریات مهم است! شما اگر اعتباریات را از زندگی‌تان حَذف کنید تقریباً باید در خانه‌هایتان بنشیند و هیچ‌ کاری نکنید. حتی همان نشستن در خانه‌هایتان تابع یک اعتباری است که شما می‌کنید. مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در تعریف اعتبار بیان می‌کنند: اعتبار یعنی اعطای حَدّ چیزی به شیء دیگری که این حَدّ را ندارد. باید این تعریف را حفظ کنیم. تعریف اعتبار از نگاه مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف): یعنی اعطای حَدّ چیزی به شیء دیگری که این حَدّ را ندارد. تا جایی که در ذهن بنده است ظاهراً این تعریف را از مرحوم مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) گرفته‌اند. رَفقا ببینید! گاهی یک شیئی مِصداق واقعی یک مَفهوم است و گاهی یک شیئی مِصداق واقعی یک مَفهوم نیست. اگر گاهی یک شیئی مِصداق واقعی یک مَفهوم باشد، مانند این‌که بنده می‌گویم: بنده یک سر برای این بدن دارم. این سر رأس می‌شود؛ رأس نسبت به بدن. مثلاً به آن رئیس یا هر چیز دیگری می‌خواهند بگویند. گاهی شیء مصداق حقیقی مَفهوم خود نیست؛ ولی عُقلا می‌آیند چه کار می‌کنند؟ آن را مصداق فَرض می‌کنند. گاهی یک شیئی مفهوم حقیقی یک‌ چیزی نیست، ولی عُقلا آن را فَرض می‌کنند. مانند اعتبار ریاست جُمهوری که می‌گویند رأس جُمهوری است. این رأس جُمهوری در این‌جا یعنی چه؟ واقعاً یعنی رئیس جُمهور با آن شخصیّت حقیقی خودش رأس جُمهور است؟ حالا بماند که خودِ جُمهور چه چیزی است؟ جُزء اعتباریات است. یعنی ما در این‌جا دو اعتبار داریم: یک رأس و یک جُمهور و این تعدد عُنوان هم موجب تعدد مُعنوَن نمی‌شود. ولی همه‌ی عالَم با همین اعتبارات می‌چرخد. مثلاً وقتی می‌خواهد اخبار بگوید، می‌گوید: «رئیس جُمهور گفت» ، «رئیس شورای عالی امنیّت ملّی بیان کرد» ، «رئیس شورای عالی فضای مجازی این‌گونه بیان کرد» و جلوتر می‌رود یا مثلاً «عُضو مجلس خبرگان رهبری این‌گونه گفت». ببینید الآن تمام این‌ها بر روی چه چیزی دارد می‌چرخد؟ بر روی اعتبار دارد می‌چرخد؛ بر روی اعتبار ریاست است. وقتی شما در خارج از کشور نگاه می‌کنید چیزی به نام ریاست ندارید؛ چیزی به نام رأس جُمهوری ندارید، ریاست جُمهوری به این مَعنا ندارید. من آمده‌ام برای این‌که مشکلم را حل کنم، بعد برای او مراسم می‌گیریم، این همه سَفیر دعوت می‌کنیم، یک نفر را در این‌جا می‌نشانیم، دیگری را در جای دیگر می‌نشانیم برای یک اَمر اعتباری. یعنی ما باید حَواسمان باشد این اعتباری به گونه‌ای رَقم خورده است که تمام مَسائل حقیقی ما در گِروی این اَمر اعتباری است. یعنی این‌قَدر مهم است. ازدواج و نکاح هم همین‌جور است. یکی از دوستان صحبت می‌کرد و می‌گفت: یکی از آقایان از خارج از کشور آمده بود، از آمریکا یا کشور دیگری بود. بعد آمدیم خُطبه‌ی عَقد او را بخوانیم. ما خُطبه‌ی عَقد را که خواندیم، داشتیم خُطبه را می‌گفتیم: «اَنکَحْتُ و زَوَّجْتُ و وَکَّلْتُ»؛ او برگشت و گفت: مَگر این‌ها تأثیری هم دارد؟ ما به او هیچ‌چیزی نگفتیم. چند دقیقه گذشت و برگشتیم و یک دُشنام بد به او دادیم؛ مثلاً یک دُشنام ناموسی. بعد او برگشت و گفت: با من هستید؟ گفتم: بله. گفت: چرا دُشنام می‌دهی؟ گفتم: تأثیری دارد؟! گفت: دارید دُشنام می‌دهید؛ آیا تأثیری نمی‌کند؟ گفتم: چطور است که این‌ها تأثیر دارد، ولی آن «اَنکَحْتُ و وَکَّلْتُ» تأثیر ندارد؟ یعنی ببینید! باز روی آن هم همه‌اش اعتبار است؛ ولی عالَم بر روی این اعتبار می‌چرخد. خودِ مَسأله‌ی حَلال‌زادگی و نعوذ بالله حَرام‌زادگی بر روی چه چیزی است؟ بر روی اعتبار بَند است؛ ولی یک اعتباری است که آن اعتبار الهی است و ان‌شاءالله اگر بَحث ادامه داشت، به آن هم خواهیم رسید. مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یک جُمله‌ای هم دارند که وَجه نیاز به اعتبارات را می‌گویند: اعتبارات در زندگی انسان مانند آب برای ماهی است. یعنی اگر ما اعتباریات را، البته این مثال‌هایی که بنده زدم بیشتر مُشخّص شد. اگر این اعتبار را از انسان بگیریم، انگار آب را از حَیات ماهی گرفته‌ایم. اگر شما آب را بگیرید، ماهی می‌میرد. ما هم با اعتبارات‌مان زنده هستیم و تَوجّه نداریم که هست و این خیلی مهم است.

مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یک جُمله‌ی دیگری هم دارند که هیچ بَشری بی‌نیاز از اندیشه‌های اعتباری نیست. و بعد برای انسان دو جَنبه درست می‌کنند؛ یک جَنبه‌ی طبیعی که اسم آن را در اُصول فلسفه و روش رئالیسم به نام جَنبه‌ی اَصلی می‌گذارند و یک جَنبه‌ی نَفسانی که باز در آن‌جا اسم آن را جَنبه‌ی فَرعی و جَنبه‌ی پنداری می‌گذارند. بعد می‌گویند: جَنبه‌ی طبیعی برای نیل به اَهداف خود به جَنبه‌ی نَفسانی یعنی احساسات و اندیشه‌های اعتباری احتیاج دارد. پس این اعتبارات خودشان مولودِ نیازهای طبیعی هستند، مانند اعتبار وُجوب. اوّلین اعتباری که در عالَم جَعل شده است چه چیزی است؟ دقّت کنید که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) دو مُدل اعتبار مَطرح می‌کنند: یک اعتبارات قبل از اجتماع و یک اعتبارات بعد از اجتماع. اعتبارات قبل از اجتماع را اوّلین اعتبار را اعتبار وُجوب می‌گیرند. «اعتبارِ باید» که اگر شد در ادامه در مورد آن صحبت خواهیم کرد.

حاج آقای حسینی بفرمایید.

بیانات حاج آقای حسینی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏»

خدمت شما عارض هستم همان‌طور که جناب آقای مُعلّمی گفتند بعضی از مَسائل پیچیدگی‌های خاصّ خودش را دارد و مانند مَسائلی نیست که یک روز و دو روز و یک سال و چند سال همه‌ی اَبعاد آن قابل فَهم و اِدراک باشد و انسان بتواند به همه‌ی زَوایای آن برسد. لذا نیازمَند مُطالعه‌ی خیلی زیاد و همچنین تفکّر بیش از مُطالعه هست. یکی از مَباحث بَحث اعتباریات هست که همین‌طوری که فرمودند یک پیشینه‌ی خیلی طولانی دارد. شاید بشود بگوییم سَرمَنشأ بَحث اعتباریات در بَحث مَجاز و استعاره است که مَعروف است آن مَجاز عقلی سَکّاکی که «زِیدٌ اَسَدٌ» را می‌گوید این‌جا لَفظ در موضوعٌ لَه خودش لَفظ اَسَد اِعمال شده است. ادّعای اَسَد بودن زید مَجاز است که این‌جا بَحث‌هایی هست و بعضی‌ها هم گفته‌اند اصلاً قبل از ایشان هم آقای «عبدالقاهر جُرجانی» این بَحث را مَطرح کرده است و هر دو قائل هستند اصلاً لَفظ در غیر موضوعٌ لَه استعمال شده است؛ ولی موضوعٌ لَه ادّعایی است؛ نه در این‌که بگوییم مَجاز در استعمال باشد. این بَحث از آن‌جا ریشه دارد تا مُفصّل‌تر آن را همین‌جوری که اُستاد فرمودند مرحوم مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) به صورت مُفصّل در نهایة الدرایه به این بَحث پرداخته‌اند. آن بیان مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) روی شاگردان ایشان هم تأثیر خیلی عَمیقی داشته است. شما از مرحوم «مُظفّر» بگیرید تا علّامه (رحمت الله علیهما)، رَگه‌های آن تفکّر را در اندیشه‌هایشان پیدا می‌کنید. و در تأکید ابهام جهات بَحث شاید همین‌قَدر کافی باشد که مرحوم مُظفّر (رضوان الله علیه) که ما باید خداوند را شُکر کنیم که بتوانیم مَطالب ایشان را در اُصول فقه و مَنطق مُتوجّه بشویم، مَخصوصاً بعضی‌ها که خیلی سطح بالا صحبت می‌کنند، با این استعداد و تلاش این بَحث اعتبارات به نظر می‌رسد تا آخر برایشان حَلّاجی نشده است. حالا به عُنوان شاهد اگر شما در مَنطق مُظفّر یا در اُصول فقه بروید و همین بَحث را نگاه کنید، در حُسن خُلق می‌بینید که یک آشُفتگی خاصّی هست. مَنطق مُظفّر در بَحث مَبادی اَقیسه بعد از یقینیّات و مَظنونات، ایشان مَشهورات را آورده‌اند. مَشهورات‌ را به دو قِسم تقسیم می‌کنند: مَشهورات به مَعنای اَعمّ؛ یعنی هرچه مَشهور باشد و هرچه یقینی باشد که شامل بدیهیات هم می‌شود. بعد می‌آیند و می‌گویند مَشهورات به مَعنای اَخصّ آن‌هایی هستند که فقط بخاطر شُهرت پذیرفته شده‌اند. مانند لُزوم عَدل؛ عدل باید باشد، لازم است، واجب است. همین‌که ایشان این مَطلب را دارند، دقیقاً در صفحه‌ی بعد می‌آیند و بَحث اَقسام مَشهورات را بیان می‌کنند؛ واجبات القبول و تَعقیبات صَلاحیه. می‌گویند تَعقیبات صَلاحیه آن‌هایی هستند که بر اساس مَصالح و مَفاسد پذیرفته شده‌اند. «کَحُسْنِ العَدْل»؛ آن‌جا مَشهورات به مَعنای اَخصّ در صفحه‌ی قبل دارند که مَشهورات به مَعنای اَخصّ. یعنی فقط ملاک ایشان شُهرت است؛ صفر و یک پذیر نیست. یعنی همین‌که همه می‌گویند را پذیرفته‌ایم؛ والّا صفر و یک پذیر نیستند؛ «کَحُسْنِ العَدْل». بعد دوباره در اَقسام وقتی که تأدیبات صلاحیه را می‌گویند و می‌گویند تأدیبات صلاحیه قَضایایی هستند که بخاطر این‌که سَبب و یک تأثیری در مَصالح و مَفاسد دارند پذیرفته می‌شوند؛ «کَحُسْنِ العَدْل». این اصلاً دو نظر مُختلف است. و جالب است که یکی دو صفحه‌ی بعد بَحث خُلقیّات را مَطرح می‌کنند و می‌گویند: خُلقیّات یک دسته‌ی دیگری از مَشهورات است که ملاک پذیرش این‌ها این است که این مَلکات در درون انسان هست. انسان شُجاعت را مَدح می‌کند، زیرا در وجودش هست؛ کَرم را مَدح می‌کند، زیرا در وجودش هست. بعد اشکال می‌کنند و می‌گویند: این تَحلیل درستی نیست. ترسوها هم شُجاعت را مَدح می‌کنند؛ آدم‌های خَسیس هم کَرم را مَدح می‌کنند؛ پس ملاک پذیرش خُلقیّاتمَلکات نَفسانی نیست؛ بلکه خداوند در نَهاد انسان قُوّه‌‌ای قرار داده است که حُسن و قُبح افعال را فی‌البداهه دَرک می‌کنند. یعنی سه نظر مُختلف در 3ـ2 صفحه به صراحت توسط ایشان پذیرفته شده است. حالا در اُصول هم نگاه کنید همین‌جور است. این نیست بخاطر ابهاماتی که این بَحث دارد که اگر ان‌شاءالله بعداً وارد آن بشویم، بیشتر به آن می‌پردازیم.

از این بَحث پیشینه که بگذریم، چون می‌خواهیم مرحله به مرحله بیاییم و بَحث به یک نتایجی برسد و استفاده کنیم، الآن این را هم خدمت شما بگویم که بنده خودم هم از آن‌هایی هستم که پَروند‌ه‌ی این مَسأله برایم بسته نشده است. دارم به آن فکر می‌کنم و ابهاماتی برایم دارد که ان‌شاءالله از اَساتید استفاده کنیم و روشن‌تر بشویم. مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) اعتباریات را می‌گویند: نوعی تَحقُّق در ظرف عمل. در نهایه در همان تقسیمی که دارند یا اَقسام اعتباری و مَعانی اعتباری، می‌گویند: نوعی تَحقُّق در ظرف عمل. و همین‌طور که خودِ ایشان دارند یا مُحقّق اصفهانی (رضوان الله تعالی علیه) دارند، ساده‌تر این است که می‌گویند: اعطای حَدّ چیزی به چیز دیگر. مانند چه چیزی؟ ما می‌آییم و از سطح تعریف «سلطان جنگل است» این را اعطا می‌کنیم به زید. زید که مِصداق اَسَد نیست؛ ما می‌آییم و آن را مِصداق اَسَد می‌کنیم. این می‌شود اعتبار. می‌گوید: هدف از اعتبارات حکایات واقع نیست؛ ما نمی‌خواهیم بگوییم واقعاً بگوییم این زید یک مصداق از آن اَسَد است؛ بلکه می‌خواهیم بگوییم شُجاع است. هدف عملی داریم؛ می‌خواهیم او را مَدح کنیم، اصلاً گاهی اوقات می‌خواهیم او را تحریض کنیم که یک عمل شُجاعانه انجام بدهد.

نکته‌ی بعدی بعد از این تعریفی که مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در بَحث اعتباریات آورده‌‌اند، همین‌طور که اَساتید مُحترم هم فرمودند هیچ‌کسی مانند علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) این‌جور مُستقل به اعتباریات نپرداخته است. یعنی بزرگان دیگر به مناسبت بَحث کرده‌اند؛ ولی این‌که همه‌ به عُنوان یک مَسأله و به عُنوان یک موضوع به آن نگاه بشود، در آثار علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) هست. ایشان یک تَحلیلی دارند که چرا انسان به علوم اعتباری نیاز دارد که آقای مُعلّمی زاده هم یک توضیحی دادند. ولی چون بنده می‌خواستم مقداری وارد قُلْت و إن قُلْت بشوم، گفتم لازم است مقداری بیشتر باز بشود آن اشاراتی که فرمودند. می‌فرمایند: اراده‌ی انسان به واسطه‌ی علوم حقیقی برانگیخته نمی‌شود. مثلاً ما بگوییم: «زِیدٌ الإنسانٌ» یا «الإنسانُ مُتعجبٌّ»؛ این اراده‌ی من را برنمی‌انگیزاند که یک کاری بکنم. پس اراده‌ی انسان بر اساس علوم واقعی برانگیخته نمی‌شود. آن چیزی که اراده‌ی انسان را برمی‌انگیزاند علوم اعتباری است. مثلاً من می‌گویم: «باید سیراب شوم»؛ این به من انگیزه می‌دهد که به طرف آب بروم. مثلاً «باید سیر شوم»؛ این به من انگیزه می‌دهد که به طرف سالن غذاخوری بروم. «باید این مَسأله را بدانم»؛ به من انگیزه می‌دهد که به طرف این جلسه بیایم یا به کتابخانه بروم یا سر کلاس بروم. والّا علوم حقیقی انگیزه‌ی انسان را برنمی‌انگیزاند. حالا اگر بخواهم دقیق هم بگویم که بَحث جا بیُفتد، هم در رساله‌ی اعتباریات هست و هم در اُصول فلسفه هست؛ اگر خواستید مَجموعه‌ی رَسائل صفحه‌ی 344، اُصول فلسفه جلد 2، صفحه‌ی 202 فرموده‌اند: انسان به عُنوان یک نوع طبیعی در اَفعال طبیعی خود نیاز به علم دارد. انسان جُزء موجوداتی است که عمل آن بر اَساس علم است؛ آگاهانه حرکت می‌کند. علمی که مَنشأ اراده شود نمی‌تواند از قَبیل علوم واقعی و علم به واقعیّات باشد. از قَضیّه‌ی «الإنسانُ مُتعجبٌّ» اراده‌ پدید نمی‌آید. برای تَحقُّق اراده نیاز به علم به نسبت‌های غیر ضروری داریم. اگر بخواهیم درباره‌‌ی علم به نسبت‌های غیر ضروری مثال بزنیم، می‌گوییم: بین نوشیدن آب، بین فعل من که نوشیدن آب است و آن اثری که دارد یعنی سیراب شدن یک رابطه‌ای وجود دارد. نوشیدن آب مُنجر به سیراب شدن می‌شود. ضَرورت دارد نوشیدن آب برای سیراب شدن. ولی بین من و نوشیدن آب چه رابطه‌ای هست؟ آیا ضَرورت است؟ خیر. می‌گوییم: ما آن ضرورت را که یک رابطه‌ای بین فعل و اَثر آن است، می‌آییم نسبت می‌دهیم، قرار می‌دهیم بین خودمان و فعل‌مان. این چه چیزی می‌شود؟ این اعتبار می‌شود. مثلاً من می‌توانم آب بخورم، می‌توانم هم آب نخورم. آب خوردن برای من واجب نیست؛ ضَروری نیست که نتوانم نخورم؛ محال هم نیست. نه ضرورت دارد و نه استحاله دارد. می‌توانم آب بخورم و می‌توانم آب نخورم. ولی وقتی می‌گویم: «باید آب بخورم»، برای چه این کار را می‌کنم؟ برای این‌که انگیزه پیدا کنم و به سَمت آب خوردن حرکت کنم. این باید، این ضَرورت، این لُزوم اعتبار است. اعتبار از کُجا گرفته شده است؟ از رابطه‌ای که بین نوشیدن آب و غایت آن که سیراب شدن هست پدید آمده است.

جواب حاج آقای بلند قامت به بیانات اُستاد حسینی

اعتبارش در این‌جا هم این است که تعریف حقیقی ضَرورت رابطه‌ی بین آب خوردن و سیراب شدن است. داریم این تعریف را به رابطه‌ی بین من و آن نتیجه نسبت می‌دهیم. یعنی این چیزی که اعتبار می‌شود، جَهتش این است که ایشان اعتبار را چیزی تعریف کرده‌اند، یعنی تعریف‌شان از اعتبار این بود که حَدّ یک‌چیز و تعریف یک‌چیزی را داریم به یک‌چیز دیگری نسبت می‌دهیم. کُجای این کار اعتبار است؟ آن ضَرورت که رابطه‌ی بین یک فعل و نتیجه بود، دارم بین خودم و نتیجه نسبت می‌دهم. جَهت این می‌شود جَهت اعتبارش. درست است؟

ادامه‌ی بیانات حاج آقای حسینی

بله، اعتبار در این ضَرورت است. در این‌جا نه آب اعتباری است، نه من، نه نوشیدن. آن چیزی که اعتبار است ضَرورت نوشیدن آب برای من است. در عالَم واقع چنین ضَرورتی نیست. بلکه رابطه‌ی من به عُنوان یک انسان و یک فعل که نوشیدن آب است، رابطه‌ی امکان است. حالا وقتی من آمدم و گفتم: باید آب بخورم و آن رابطه‌ی امکانی را به وُجوب و ضَرورت تبدیل کردم، می‌شود اعتبار. می‌گویند: چون انسان موجودی است که آگاه است، بر اَساس علم اراده می‌کند و علم به واقعیّات برانگیزاننده‌ی اراده نیست، با علم به ای اعتبارات و اعتباراتی که اراده‌ی ما برانگیخته می‌شود.

حالا بنده همین‌جا می‌خواستم یک تأمُّلی در این فرمایش داشته باشیم. البته این اَبعاد و کیفیّت‌های مُختلفی دارد که ان‌شاءالله اگر فُرصت شد به آن می‌پردازیم. تقریباً بیان ایشان این‌گونه است که کأنّه بر اَساس تجربه و دقّت روانشناسی انسان به این می‌رسد که برای این‌که انگیزه پیدا کند، می‌آید و اعتبار ضَرورت می‌دهد. آن رابطه‌ی امکانی را تبدیل به ضَرورت می‌کند. ما می‌خواهیم عَرض کنیم که اگر به وجدان خودمان مُراجعه کنیم، حدّاقل وجدان ما که خراب است این را در خودش می‌یابد. این‌جور نیست که وقتی من بخواهم آب بخورم حتماً باید یک اعتبار ضَرورتی ایجاد کنم که باعث حرکت من بشوم. حالا من خودم گاهی آن واقعیّات و حَقایق من را مُنبعث نمی‌کند؛ ـ بعد به قول ایشان این‌ها وَهمی است ـ این اُوهام من را مُنبعث می‌کند؟! خیر. اگر من علم داشته باشم که آب سیراب کننده است، در درون خودم احساس نیاز به نوشیدن آب کنم، آب و اَثر آن را تَصوُّر کنم، این اراده من را مُنبعث می‌کند. پس نکته‌ی اوّل در مورد فرمایش ایشان در تَبیین است. اَبعاد بَحث با یکدیگر قاطی نشوند؛ ما خیلی از جاها یا در برخی از جاها کاملاً با بیانات علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) همراه باشیم و استفاده کنیم. ولی یک جاهایی یک تأمُّلات و سؤالاتی هست که شاید بد نباشد که آدم در مورد آن‌ها فکر کند. شاید هم به همان نتیجه‌ای برسیم که علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) رسیده است؛ ولی جای فکر دارد. آیا واقعاً این‌که ما می‌گوییم ضَرورت اعتبار و این‌که اعتبار به فرمایش آقای مُعلّمی مانند آب است و ما مانند ماهی در آب هستیم، آیا همه‌اش و همه‌جا این‌گونه است؟ و واقعاً در این باید و نبایدهای عُرفی خودمان حتماً این‌گونه است یا اصلاً لُزومی ندارد؟ اگر من فعل را تَصوُّر کنم، اَثر آن را ببینم. این در من ایجاد انگیزه می‌کند. چرا نکند؟! حداقل یک خاطره‌ای از این دارم، یک لذّتی برای من دارد، من را برمی‌انگیزاند یا یک کاری، مثلاً فَرض کنید داروی تَلخ. یک خاطره‌ی تَلخی در من ایجاد می‌کند و می‌گویم نباید این را بخورم. لازم نیست اعتبار باید و این‌ها که بگوییم باید آب بخورم تا سیراب شوم.

نکته‌ی دوّم حالا بر فَرض هم چنین اعتباری باشد. این اعتبار واقعاً اراده‌ی انسان را برمی‌انگیزاند؟ اگر شما آمدید و گفتید باید آب بخورم، این رابطه‌ی امکانی را تبدیل به ضرورت کردید، بلند می‌شود و آب می‌خورید؟ تا شوق در شما ایجاد نشود اراده پدید می‌آید؟ آیا شوق از بایدی که می‌دانیم واقعی نیست ایجاد می‌شود یا از تَصوُّری که از آب داریم، از لذّتی که از آب خوردن داریم؟ کدام ایجاد کننده‌ی این انگیزه در درون ما هست؟ غیر از این‌که ما بگوییم هر فعل ارادی که بخواهیم انجام بدهیم و سِنخ افعال باشد، نیازمند به اعتبار باید است، این مُنجر به تَسلسُل می‌شود. بنده همین اعتبارِ باید هم یک فعل است که می‌خواهم انجام بدهم. این هم باید یک بایدی باشد تا این اعتبار را انجام بدهم. آن باید را بر چه اَساسی باید انجام بدهم؟ این هم باید هست یا نیست؟ اعتبار هست یا نیست؟ این هم باید می‌خواهد. حالا یک اِجمالی در این تَحلیلی که علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف)‌ بیان کرده‌اند، البته کسی تَحلیلی ارائه نداده است یا من ندیده‌ام. خودِ این موضوع که بیاییم و چنین تَحلیلی ارائه بدهیم، خودش خیلی اَرزشمند است. من بارها گفته‌ام ما مثل آن تماشاگران فوتبال هستیم که مُسابقات تیم ملّی را می‌بینیم و همه را هم نَقد می‌کنیم. می‌گوییم که ای وای اشتباه کرد. ولی خودمان یک صدم آن‌ها در میدان نمی‌توانیم قَدم و قَلم بزنیم. هُنر خوب به ایجاد است؛ یعنی تَحلیل‌ها، ارائه‌ی تَحلیل‌ها. ولی نَقد کردن راحت است. حالا ما هم در کنار نشسته‌ایم، در ساحل آرامش و داریم نَقد می‌کنیم این تَحلیل و تَبیین را برای نیاز به باید. فکر می‌کنم وقت بنده تمام شد.

بیانات حاج آقای بلند قامت پس از صحبت‌های حاج آقای حسینی

نکته‌ای که این‌جا وجود دارد، می‌خواهم این را بگویم که در مَباحث فلسفی مهم‌تر از جواب جدید یا نَقد جدید، سؤال جدید است و کسی در واقع فیلسوف هست که بتواند یک سؤال جدیدی مَطرح بکند. حتی اگر جوابی که خودش به این سؤال می‌دهد، پاسخ درستی نباشد. یا نَقدهای بسیار زیادی به جواب او وارد باشد و کاملاً درست نباشد. و اهمیّت علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف)‌ در بَحث اعتباریات به تَوجّه و ایجادِ سؤالی است که ایشان این مَسأله‌ی اعتبار را که در طول تاریخ بوده است، تَوجّه استقلالی به آن می‌کنند و لوازمی را بر این مُترتّب می‌کنند. از این جَهت بسیار اَهمیّت دارد. و نکته‌ی بعدی این است که در بیان شما بیشتر نگاه به اَصل اعتبار و اعتبارات قبل از اجتماع بود. در حالی‌که بَحث بسیار مهمی از بَحث‌های علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف)‌، ایشان بسیاری از مَباحثی که در رابطه‌ی با اجتماع بَحث می‌کنند؛ چنانچه اگر در «المیزان» نگاه بفرمایید، ایشان خیلی مَباحث اجتماعی را وارد بَحث می‌شوند که حتی به نظر می‌رسد بعضی از شاگردانشان به اندازه‌ی ایشان وارد مَباحث اجتماعی نشدند. گرچه در بَحث‌های فلسفه‌ی مَحض‌شان، مثلاً در بَحث مَعرفت‌شناسی شاگردان علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) خیلی بَحث را جلو بُردند؛ ولی این مَباحث اجتماعی که علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بیان می‌کنند و مُبتنی بر نظریه‌ی اعتباراتشان هست، به نظر می‌رسد بعد از ایشان خیلی مَهجور ماند و وارد بَحث جُزء مَتن کار طلبه‌ها و مَتن کار حوزه قرار نگرفت.

بیانات حاج آقای مُعلّمی زاده ـ بخش دوّم

نکته‌ی خاصّ دیگری ندارم. فقط یکی دو مَسأله است. یکی آن بایدی است که شما مَطرح کردید. آن بایدِ اعتباری است برای اعتبارِ باید یا بایدِ حقیقی است؟ اگر بایدِ اعتباری باشد، می‌شود این‌جور جواب  داد که …

بیانات حاج آقای حسینی به سؤال حاج آقای مُعلّمی زاده

خیر، بایدِ اعتباری است. چون ایشان می‌گوید: هیچ فعلی از اَفعال انسان از انسان صادر نمی‌شود، مَگر این‌که یک بایدِ اعتباری پُشت آن باشد. چون تأکید هم می‌کنند که از علوم واقعی اراده‌ی انسان مُنبعث نمی‌شود.

ادامه‌ی بیانات حاج آقای مُعلّمی زاده

شاید بشود این‌طور جواب داد که آن باید چون اعتباری است و چون نه این‌که می‌خواهم یک نَقدی داشته باشم، می‌خواهم به شما بگویم که من همراه هستم. ولی شاید بشود این‌طور گفت که آن یتسلسلی که می‌گویید این‌جا شاید همراه نباشد. یعنی جاری نشود. بخاطر این‌که اگر این بایدِ اعتباری باشد با بایدِ علمی و بایدی که مثلاً در علم حکمت و فلسفه و ریاضیات است تفاوت دارد. وقتی تفاوت کرد باید اعتباری می‌شود. اگر بایدِ اعتباری بشود، دیگر آن اَحکام عقلیه در که ان‌شاءالله این برای جلسه‌ی بعدی شد که مُفصّل در مورد آن صحبت بکنیم. آن اَحکام عقلی مانند تَقدُّم شیء بر نَفْس، مانند مَسأله‌ی تسلسل، مانند شرط مُتأخّر، مانند قاعده‌ی الواحد دیگر در اعتباریات به این مَعنا جریان ندارد و یک‌گونه‌ای هم بر سر آن اشکالی که یک زمانی به مَسأله‌ی دور ما بین شورای نگهبان و خبرگان و رهبری مَطرح بود، این‌جا هم می‌شود به یک نَحو جواب داد که آن‌جا می‌گفتند دور پیش می‌آید؛ حالا من اصلاً کاری ندارم در واقع این اتّفاق می‌اُفتد یا خیر؛ ولی این مَسأله را که مَطرح می‌کردند، می‌گفتند: شورای نگهبانی که رهبری تعیین می‌کند خبرگان را تعیین می‌کند و خبرگان رهبری را تعیین می‌کند. باز رهبری… حالا این بماند که در اَصل قانون اَساسی اَساساً شورای نگهبان نیست که خبرگان را تعیین می‌کند؛ یعنی ظاهر قضیّه اصلاً قرار نبوده که شورای نگهبان ورودی به این قَضیّه داشته باشد. حالا این مَسأله بماند. ولی اَساساً یکی از پاسخ‌های مهم این بود که اَساساً دور در مَسائل حقوقی و اعتباری مَطرح نیست. شاید بشود این مَسأله‌ی باید را این‌گونه بیان کرد.

ـ در آن‌جا محال نیست، ولی خب قَبیح هست. حالا چون اعتبار است حُسن و قُبح دارد، قَبیح هست.

اگر همان حُسن و قُبح را داشته باشد، باز در همان دام اعتبارات هستیم.

ـ بله ایرادی ندارد.

آنچه که اُستاد بلند قامت فرمودند درست است، ولی باز در اعتبارات اُفتادیم. در حالی‌که من می‌خواهم بگویم آن در علوم حقیقی جریان دارد؛ ولی در اُمور اعتباری جریان ندارد. لذا ما شرط مُتأخّر داریم. شرط مُتأخّر یعنی چه؟ یعنی مَعلولی که قبل از علّت است. یعنی چه مَعلول قبل از علّت؟ مَگر می‌شود؟ مثلاً بیع فُضولی. حالا ان‌شاءالله اگر مَباحث ادامه داشت در این باب به صورت مُفصّل صحبت خواهیم کرد.

بیانات پایانی حاج آقای حسینی

به نظرم جلسات بعد به ثمرات این بَحث بپردازیم که این فکر و تفکّر چه تولیدات اندیشه‌هایی دارد؟ چه اشکالاتی را ایجاد می‌کند؟ چه تغییراتی در بَحث‌ها ایجاد می‌کند و کاربُردهای آن مورد بررسی قرار بگیرد.

بیانات پایانی حاج آقای بلند قامت

چون در خیلی از مَباحث دخالت دارد. یکی در همین علم اُصول است و همچنان که اشاره داشتند، آیا ما می‌توانیم قَواعد فلسفی را در مَباحث علم اُصول پیاده بکنیم یا خیر؟ این مُتفرّع بر این است که ما علم اُصول را علم حقیقی بدانیم یا علم اعتباری بدانیم و جُزء اعتبارات بدانیم. در مَسائل اجتماعی همین بَحث هست. در مَسأله‌ی اخلاق و فلسفه‌ی اخلاق این سؤال اَساسی که در فلسفه‌ی اخلاق مَطرح می‌شود، اصلاً این مَفاهیم اخلاقی به چه مَعنایی هستند؟ باید و نباید یعنی چه؟ دستور هستند؟ آیا باید و نباید به سلیقه هستند؟ آیا باید و نباید قرارداد بین یک نفری است که حالا اگر دستور است دستور دهنده چه کسی است؟ اگر قرارداد است، قرارداد بین چه افرادی هست؟ اگر سلیقه است، سلیقه‌ی چه کسی است؟ این مُتفرّع بر این است که ما مَعنای باید و نباید و اعتبار حُسن عَدل و قُبح ظُلم را مُشخّص بکنیم. جامعه یعنی چه؟ قَواعدی که در جامعه بین افراد جامعه وجود دارد در آن قسمت «اعتبارات بعدَ الإجتماع»، تا ما حقیقت اعتبار را ندانیم، قَواعدی که بر این اعتبارات حاکم است، بالاخره اعتبار هم قاعده دارد؛ اگر قاعده‌ی فلسفی به عِینه جاری نیست، آیا قَواعدی دارد یا قَواعدی ندارد؟ این‌جا محلّ بَحث است. در مَسائل اقتصاد پول یعنی چه؟ خب پول یک اعتبار است. طلا و نقره یک اَرزش ذاتی داشته است؛ اما پول اعتبار است. این اعتبار پول چگونه است؟ اعتبار رَمز اَرزها در حال کُنونی چگونه است؟ آیا این نَحوه‌ی اعتبار را تا وقتی که ما مُشخّص نکنیم مَباحث بعدی هم مُشخّص نمی‌شود. همه‌ی این مَباحث فَرع بر این است که اوّل ما اعتبار را بشناسیم، اَقسام اعتبار را بشناسیم و هر کُدام از این اَقسام اعتبار قَواعدشان را بشناسیم که آیا عالَم اعتبارات قَواعد و اُصول جُداگانه‌ای از قَواعد طبیعت و قَواعد عالم واقع دارد یا این‌گونه نیست و عینه همان قَواعد در این‌جا اجرا می‌شود. این‌ها نیاز به بَحث و بررسی بیشتری دارد. ان‌شاءالله در جلسات آینده وارد برخی از این مَباحث به نَحو خاصّ مثلاً مَباحث آن در علم اُصول و مَباحث آن در علم اخلاق خواهیم شد.

صلوات خَتم بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم


[1] الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، ملاصدرا، جلد 1، صفحات 48 و 49.

«…أقول و لا يغرنك قوله فيما بعد إذا قلنا وجود كذا فإنما نعني به موجوديته- و لو كان الوجود ما به يصير الشي‌ء في الأعيان لكان يحتاج إلى وجود آخر فيتسلسل- فإذن الوجود نفس صيرورة الشي‌ء في الأعيان انتهى فإن مراده من الموجودية ليس المعنى العام الانتزاعي المصدري اللازم للوجودات الخاصة بل المراد منها صرف الوجود الذي موجوديته بنفسه و موجودية الماهية به لا بأمر آخر غير حقيقة الوجود به تصير موجودة فعبر عنه بنفس صيرورة الشي‌ء في الأعيان و عن ذلك الأمر الآخر المفروض بما به يصير الشي‌ء في الأعيان ليتلاءم أجزاء كلامه سابقا و لاحقا و ما أكثر ما زلت أقدام المتأخرين حيث حملوا هذه العبارات و أمثالها الموروثة من الشيخ الرئيس و أترابه و أتباعه على اعتبارية الوجود و أن لا فرد له في الماهيات سوى‌ الحصص فقد حرفوا الكلم عن مواضعها و إني قد كنت شديد الذب عنهم في اعتبارية الوجود و تأصل الماهيات حتى أن هداني ربي و انكشف لي انكشافا بينا أن الأمر بعكس ذلك و هو أن الوجودات هي الحقائق المتأصلة الواقعة في العين و أن الماهيات المعبر عنها في عرف طائفة من أهل الكشف و اليقين بالأعيان الثابتة ما شمت رائحة الوجود أبدا كما سيظهر لك من تضاعيف أقوالنا الآتية إن شاء الله و ستعلم أيضا أن مراتب الوجودات الإمكانية التي هي حقائق الممكنات ليست إلا أشعة و أضواء للنور الحقيقي و الوجود الواجبي جل مجده و ليست هي أمور مستقلة بحيالها و هويات مترئسة بذواتها بل إنما هي شئونات لذات واحدة و تطورات لحقيقة فاردة كل ذلك بالبرهان القطعي و هذه حكاية عما سيرد لك بسطه و تحقيقه إن شاء الله تعالى…».