دانشجوي گرامي از اينكه شما به عنوان يكي از دانشجويان و برادران اهل سنت با اين مركز در ارتباط بوده و مسائل و سوالاتتان را با ما در ميان گذاشته ايد تشكر و قدرداني مي كنيم و اميدواريم بتوانيم در يك فضاي علمي و منطقي و عقلي و به دور از تعصبات و يكجانبه گرايي هاي غير منطقي به بحث در مورد اصول عقائد و سوالات و شبهات موجود بپردازيم.
در سوال شما دو پرسش اساسي و مهم مطرح شده است: 1- چرا حضرت علي عليه السلام با اينكه از خليفه دوم ضربه ديده بود نام فرزندانش را به نام خلفا گذاشته بود؟
2-
چرا حضرت علي اجازه داد كه دخترشان ام كلثوم با خليفه دوم ازدواج كند؟
ما در ادامه به بررسي دقيق اين دو شبهه، با مدارك معتبر و مورد قبول اهل سنت مي پردازيم:
شبهه اول: علت اينكه حضرت علي عليه السلام نام فرزندانش را به نام خلفا گذاشته است چيست؟
جواب: در مورد نام گذاري فرزندان اميرالمومنين علي(ع) به نام خلفا توجهتان را به چند پاسخ اجمالي و تفصيلي جلب مي‌كنيم:
پاسخهاي اجمالي


نام گذاري به نام ابوبكر:
اولاً: اگر قرار بود كه امير مؤمنان عليه السلام نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلى او (عبد الكعبه، عتيق، و… با اختلافى كه وجود دارد) انتخاب مى‌كرد نه از كنيه او؛
ثانيا: ابوبكر كنيه فرزند علي عليه السلام بوده و انتخاب كنيه براى افراد در انحصار پدر فرزند نمى‌باشد؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعى كه در زندگي‌اش اتفاق مى‌افتاد كنيه‌اش را انتخاب مى‌كرد.
ثالثاً: بنابر قولى، نام اين فرزند را امير مؤمنان عليه السلام، عبد اللّه گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.

 


ابو الفرج اصفهانى مى نويسد:


قتل عبد الله بن علي بن أبي طالب، و هو ابن خمس و عشرين سنه ولا عقب له.
عبد الله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد و نسلي نداشت.(الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356)، مقاتل الطالبيين، ج 1، ص 22)

 


نام گذاري به نام عمر:


اولاً: يكى از عادات عمر تغيير نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر اين نام را بر او گذارد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نويسد:
وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن عليّ بإسمه.
عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، «عمر» نام‌گذارى كرد. (البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 297)

 


ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:
ومولده في أيام عمر. فعمر سماه باسمه.
در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد. (الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسه الرساله – بيروت، الطبعه: التاسعه، 1413هـ).

 


عمر بن الخطاب، اسم افراد ديگرى را نيز در تاريخ تغيير داده است كه ما فقط به سه مورد اشاره مى‌كنيم:


1 – 
إبراهيم بن الحارث بـه عبد الرحمن.
عبد الرحمن بن الحارث…. كان أبوه سماه إبراهيم فغيّر عمر اسمه.
پدرش اسم او را ابراهيم گذاشته بود؛ ولى عمر آن را تغيير داد و عبد الرحمن گذاشت. (العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابه في تمييز الصحابه، ج 5، ص 29، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعه: الأولى، 1412 – 1992)

 

2 – الأجدع أبى مسروق بـه عبد الرحمن.
الأجدع بن مالك بن أميه الهمداني الوادعي… فسماه عمر عبد الرحمن.
عمر بن الخطاب، اسم اجدع بن مالك را تغيير داد و عبد الرحمن گذاشت. (العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابه في تمييز الصحابه، ج 1، ص 186، رقم: 425، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعه: الأولى، 1412 – 1992)


3 – 
ثعلبه بن سعد به معلي:
وكان إسم المعلى ثعلبه، فسماه عمر بن الخطاب المعلى.
نام معلي، ثعلبه بود كه عمر آن را تغيير داد و معلي گذاشت. (الصحاري العوتبي، أبو المنذر سلمه بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: 511هـ)، الأنساب، ج 1، ص 250)


ثانياً: ابن حجر در كتاب الاصابه، باب «ذكر من اسمه عمر»، بيست و يك نفر از صحابه را نام مى‌برد كه اسمشان عمر بوده است.
1 – 
عمر بن الحكم السلمي؛

2 – عمر بن الحكم البهزي؛

3 – عمر بن سعد ابوكبشه الأنماري؛

4 – عمر بن سعيد بن مالك؛

5. عمر بن سفيان بن عبد الأسد؛

6 – عمر بن ابوسلمه بن عبد الأسد؛

7 – عمر بن عكرمه بن ابوجهل؛

8 – عمر بن عمرو الليثي؛

9 – عمر بن عمير بن عدي؛

10 – عمر بن عمير غير منسوب؛

11 – عمر بن عوف النخعي؛

12 – عمر بن لاحق؛

13 – عمر بن مالك؛

14 – عمر بن معاويه الغاضري؛

15 – عمر بن وهب الثقفي؛

16 – عمر بن يزيد الكعبي؛

17 – عمر الأسلمي؛

18 – عمر الجمعي؛

19 – عمر الخثعمي؛

20 – عمر اليماني.

21 – عمر بن الخطاب.


(
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابه في تمييز الصحابه، ج4، ص587 ـ 597، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعه: الأولى، 1412 – 1992)
آيا اين نام گذاري‌ها همه به خاطر علاقه به خليفه دوم بوده؟!.
اسم عمر يكي از رايجترين نامها در بين عرب بوده و اختصاص به خليفه ي دوم نداشته تا هر كس نام فرزندش را عمر گذاشت ، اشاره به او تلقّي شود. مثلاً اسم ابن ملجم ، عبد الرحمن بود ؛ آيا به صرف اينكه او علي (ع) را شهيد نمود ، بايد اسم عبدالرحمن را هم كنار بگذاريم؟ در زمان ائمه (ع) اين اسامي ابداً كسي را به ياد خلفا نمي انداخت ، لذا استفاده از آن اسامي نيز تبليغ خلفا محسوب نمي شد؛ امّا اكنون در ميان شيعيان اين اسمها براي خلفا عَلم شده اند. لذا هر كه اين اسامي را مي شنود به ياد آنها مي افتد.

 


نام گذاري به نام عثمان:


اولاً: نام گذارى به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه به او است؛ بلكه همانگونه كه امام عليه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون صحابه گرامي پيامبر اين نام را انتخاب كرده است.
إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون. فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم. (الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356)، مقاتل الطالبيين، ج 1، ص 23)


عثمان بن مظعون محبوب دل پيامبر و اميرالمومنين بود. اين عثمان كسي است كه پيامبر خدا پس از مرگ او بدن او را بوسيد و اين نشانگر محبت بسيار زياد پيامبر نسبت به اوست. حضرت امام صادق (ع) فرمود: ان رسول الله قبل عثمان بن مظعون بعد موته،( وسائل الشيعه، 20 مجلدي اسلاميه، ج 2، ص 934، كتاب الطهاره، ابواب غسل الميت باب 5، ح اول، باب جواز، تقبيل الميت؛ اين روايت در منابع متعددي از اهل سنت هم آمده است، به طور نمونه رك: سنن ترمذي، ج 2، ص 229؛‌مستدرك حاكم نيشابوري، ج 1، ص 361؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج 2، ص 20 و..) « پيامبر خدا عثمان بن مظعون را بعد از وفاتش بوسيد». اين حديث، نشان مي‌دهد كه چه قدر اين شخص عزيز بوده و به خاطر همين هم اميرالمومنين نام فرزندش را عثمان گذاشت.


ثانياً: ابن حجر عسقلانى بيست و شش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است، آيا مى‌شود گفت: همه اين نام گذاري‌ها چه پيش و چه پس از خليفه سوم به خاطر او بوده است. يقيناً چنين نبوده ؛ بلكه عثمان نيز از اسامي رايج بين عرب بوده است.


1 – 
عثمان بن ابوجهم الأسلمي؛

2 – عثمان بن حكيم بن ابوالأوقص؛

3 – عثمان بن حميد بن زهير بن الحارث؛

4 – عثمان بن حنيف بالمهمله؛

5 – عثمان بن ربيعه بن أهبان؛

6 – عثمان بن ربيعه الثقفي؛

7 – عثمان بن سعيد بن أحمر؛

8 – عثمان بن شماس بن الشريد؛

9 – عثمان بن طلحه بن ابوطلحه؛

10 – عثمان بن ابوالعاص؛

11 – عثمان بن عامر بن عمرو؛

12 – عثمان بن عامر بن معتب؛

13 – عثمان بن عبد غنم؛

14 – عثمان بن عبيد الله بن عثمان؛

15 – عثمان بن عثمان بن الشريد؛

16 – عثمان بن عثمان الثقفي؛

17 – عثمان بن عمرو بن رفاعه؛

18 – عثمان بن عمرو الأنصاري؛

19 – عثمان بن عمرو بن الجموح؛

20 – عثمان بن قيس بن ابوالعاص؛

21 – عثمان بن مظعون؛

22 – عثمان بن معاذ بن عثمان؛

23 – عثمان بن نوفل زعم؛

24 – عثمان بن وهب المخزومي؛

25 – عثمان الجهني؛

26 – عثمان بن عفان.


(
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابه في تمييز الصحابه، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعه: الأولى، 1412 – 1992)

پاسخ هاي تفصيلي
1 – 
هيچ اسمى (غير از نام‌هاى خداوند بارى تعالي) انحصارى نيست كه مختص يك نفر باشد؛ بلكه گاهى يك اسم براى افراد زيادى انتخاب مى‌شد كه با همان نام هم شناخته مى‌شدند و هيچ محدوديتى در اين زمينه در بين اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراين، نام‌هايى از قبيل ابوبكر و عمر و عثمان از نام‌هاى مرسومى بوده است كه بسيارى از مردم زمان پيامبر و ياران واصحاب آن حضرت، و نيز ياران و دوستان و اصحاب امامان شيعه به همين نامها معروف و مشهور بوده‌اند، مانند:
أبوبكر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش و ابوبكر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السلام.
عمر بن عبد اللّه ثقفى، عمر بن قيس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر عليه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان كلبي، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبه، عمر بن اذينه، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمه و… از اصحاب امام صادق عليه السلام.
عثمان اعمى بصرى، عثمان جبله و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر عليه السلام، و عثمان اصبهانى، عثمان بن يزيد، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق عليه السلام.

 


2 – 
شكى نيست كه شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى در عين حال مى‌بينيم كه در بين شيعيان و اصحاب ائمه عليهم السلام كسانى بوده‌اند كه نام شان يزيد بوده است؛ مانند:
يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد عليه السلام. يزيد بن عبد الملك، يزيد صائغ، يزيد كناسى از اصحاب امام باقر عليه السلام؛ يزيد الشعر، يزيد بن خليفه، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق عليه السلام.
حتى يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام، نامش شمر بن يزيد بوده است.
(
الأردبيلي الغروي، محمد بن علي (متوفاي1101هـ)، جامع الرواه وإزاحه الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مكتبه المحمدي).

 


آيا اين نام گذاري‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟ يقيناً چنين نبوده.
3 – 
نامگذارى فرزندان روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت وگرنه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم صلى الله عليه وآله نامگذارى مى‌كردند.
اگر نامگذارى به خاطر ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا صلى الله عليه وآله نامگذارى كند؟
ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
كتب عمر إلى أهل الكوفه الا تسموا أحدًا باسم نبى.
(
إبن بطال البكري القرطبي، أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك (متوفاي449هـ)، شرح صحيح البخاري، ج 9، ص 344، تحقيق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم، ناشر: مكتبه الرشد – السعوديه / الرياض، الطبعه: الثانيه، 1423هـ – 2003م؛ العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفه – بيروت).
عينى در عمده القارى نيز مانند همين مطلب را نقل مي كند. (العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمده القاري شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 39، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت).

 


4 – 
بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى عليه السلام عَمرو بوده است، آيا مى شود گفت: كه اين نامگذارى به خاطر همنامى با اسم عَمرو بن عَبدود و يا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟
(
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 20، باب ذكر ولد الحسن بن علي عليهما ، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعه والنشر والتوزيع – بيروت – لبنان، الطبعه: الثانيه، 1414هـ – 1993 م).

 


5 – 
با توجه به مطالبي كه عرض شد متوجه شديد كه نام ابوبكر، عمر، عثمان، يزيد و… نام عمومي و مربوط به عموم است و نام اختصاصي نيست. چنين نيست كه نام ابوبكر متعلق به ابوبكر و مختص او باشد بلكه اين نام يك نام عربي است و نام خوبي هم هست و مردم عرب آن را انتخاب مي كردند. پس اين نام ها، مربوط به اين اشخاص نيست بلكه مربوط به مردم عرب است. هزاران نفر به اين نام ها ناميده شده اند و هزاران نفر هم ناميده خواهند شد. فرض كنيد كه نام كسي حسين است مانند صدام حسين، آيا مي توانيم بگوييم كه چون صدام حسين دشمن ما بوده، پس نام حسين را براي بچه هاي خودمان انتخاب نمي كنيم؟! نمي توانيم چنين بكنيم چون نام حسين يك نام عربي زيبا است و مربوط به همه است و هر كس خواست مي تواند آن را براي بچه اش انتخاب بكند. گر چه صدام حسين دشمن ماست ولي اين اسم مال او نيست بلكه مال همه است.

 

كلمه ابوبكر، عمر، عثمان و يزيد هم اينچنين است. اين نام ها مال آنها نيستند بلكه مال همه هستند. ممكن است دشمن تو نامش محمد باشد آيا شما از نام محمد متنفر مي شويد؟! آيا نام محمد را براي بچه ات انتخاب نمي كني؟! قطعا انتخاب مي كني چون اين نام مال اين دشمن نيست بلكه مربوط به همه است. هيچ اسمي اختصاص به كسي ندارد انتخاب هر اسمي براي انسان آزاد است و هر كس خواست مي تواند انتخاب بكند مگر اينكه اسمي در يك زماني ميان مردم منفور بشود كه در اين صورت به طور متعارف مردم از آن دوري مي كنند.

 

اما در آن روزگار هنوز اين نامها براي شيعيان منفور نشده بود و عموم مردم از آنها استفاده مي‌كردند. لذا بر اين اساس، نمي توان گفت كه علي (ع) يا ائمه به خاطر دوستي با خلفا نام برخي بچه هايشان را ابوبكر، عمر و عثمان گذاشته اند.

شبهه دوم: علت ازدواج ام كلثوم با عمر
پاسخ: از موضوعات سؤال برانگيز در تاريخ اسلام، ازدواج جناب امّ كلثوم(عليها السلام) با خليفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگيز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، كنار گذاشتن اميرمؤمنان على(عليه السلام) از خلافت و يورش به خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) است. مداركى نشان مى دهد كه در همه آن حوادث تأسف برانگيز و اندوهبار، خليفه دوم نقش اساسى و تأثيرگذار داشت; از اين رو، اين سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته كه اگر خليفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ايجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(عليه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آيا اصلا چنين ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پيش رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنين امرى را دليل بر انكار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(عليها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نيز غير واقعى مى دانند. در حالى كه مى دانيم، اصل يورش به خانه آن حضرت و توهين به بانوى بزرگ اسلام و على(عليه السلام) جاى ترديد نيست و تهديد به آتش زدن خانه براى اجبار به بيعت نيز، در كتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نيز آورده اند اين تهديد عملى شد.( رجوع كنيد به كتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگيز در تاريخ اسلام، شماره 2؛ و كتاب «يورش به خانه وحى» تأليف آيت الله جعفر سبحانى )

 

عالمان مكتب اهل بيت نيز در كتب تاريخى و حديثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و اين مسأله ميان شيعيان معروف و مورد اتفاق است.( بحارالانوار، ج 43)، با اين پيش فرض بايد سراغ سؤال فوق رفت كه آيا دختر فاطمه(عليها السلام)در زمان خلافت عمر به نكاح وى درآمد؟ تحقق چنين امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ اين پرسش را بايد در چند محور مورد بررسى قرار داد:


اوّل: امّ كلثوم كيست؟

 

 

دوم: سخن دانشمندان پيرامون اين ازدواج

 

سوم: تأمّلاتى پيرامون اين ازدواج

 

 چهارم: بررسى اسناد اين خبر در كتب اهل سنّت و اماميه

 

پنجم: تهديدها و ضرورت ها

 


اوّل: امّ كلثوم كيست؟


ابن عبدالبر در استيعاب، ابن اثير در اسدالغابه و شيخ مفيد در ارشاد، امّ كلثوم را به همراه حسن، حسين و زينب(عليهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(عليهما السلام) دانسته اند.( . الاستيعاب، ج 4، ص 1893، شماره 4057 (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)) ; ج 4، ص 1954، شماره 4204 (شرح حال ام كلثوم). استيعاب تصريح مى كند كه امّ كلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متولد شد; اسدالغابة، ج 6، ص 387، شماره 7578 ; ارشاد مفيد، ج 1، ص 354 )، طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نيز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند كه در كودكى سقط شد و وفات يافت.( تاريخ طبرى، ج 5، ص 153 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 89).نام امّ كلثوم در موارد متعدد و حساس از تاريخ اميرمؤمنان تا زمان امام حسين(عليهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم كه سحرگاهش اميرمؤمنان على(عليه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ كلثوم بود(بحارالانوار، ج 42، ص 226) و هنگامى كه خبر شهادت پدر را از زبانش شنيد، بى تاب شد و گريه كرد و اميرمؤمنان(عليه السلام)وى را دلدارى داد.(همان مدرك، ص 223).

 

در سفر تاريخى امام حسين(عليه السلام) به سمت كوفه و حادثه عاشوراى سال 61 هجرى نيز همراه برادرش بود و آنجا كه امام حسين(عليه السلام) براى خداحافظى به خيمه آمد و از زنان حرم خداحافظى كرد، از امّ كلثوم، همراه با سكينه، فاطمه و زينب نام برد و فرمود: (يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا امّ كلثوم عليكنّ منّى السّلام).( بحارالانوار، ج 45، ص 47).در ماجراى اسارت نيز نام امّ كلثوم ديده مى شود. او در كوفه پس از زينب كبرى(عليها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش كرد(همان مدرك، ص 112) و در شام، پس از رسوايى يزيد و آنگاه كه يزيد به ظاهر درصدد جبران جنايات خود بر آمد و به امّ كلثوم گفت: اين اموال را در برابر آن مشكلات و سختى ها از ما بگير; پاسخ داد: «يا يزيد، ما أقلّ حياءك وأصلب وجهك، تَقتُل أخي وأهل بيتي وتُعطيني عوضهم; اى يزيد چقدر بى حيا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى كشى و اكنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنايت عظيم را جبران كنى؟!)».( همان مدرك، ص 197).

 

مطابق برخى از نقل هاى تاريخى ام كلثوم در زمان حكومت معاويه و امارت سعيد بن عاص بر مدينه (قبل از سال 54) وفات يافت.( اعيان الشيعه، ج 3، ص 485) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نيز وفات او را زمان امام حسن(عليه السلام) مى دانند(الاستيعاب، ج 4، ص 1956; اسدالغابة، ج 6، ص 387) ولى با پذيرش حضور ام كلثوم در حوادث كربلا بايد وفات وى سال 61 هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. (اعلام النساء، ص 238-247).

 


دوم: سخن دانشمندان پيرامون اين ازدواج
ماجراى ازدواج آن حضرت با خليفه دوم، همواره در ميان نويسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منكر شده اند(شيخ مفيد در يك كتاب ازدواج امّ كلثوم را رد كرده است (المسائل السروية، ص 86)، ولى در كتابى ديگر آن پذيرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العُكبرية، ص 62-61). علاّمه سيّد ناصر حسين موسوى هندى نيز در كتاب إفحام الاعداء والخصوم اين ازدواج را ردّ كرده است)،وبرخى وقوع آن را پذيرفته اند، يعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(تاريخ طبرى، ج 4، ص 69 ; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149) و بعضى نيز براى او فرزندى از عمر ذكر كرده اند به نام زيد بن عمربن الخطاب(تهذيب الاحكام، ج 9، ص 362، ح 15) و برخى دخترى به نام رقيه را نيز افزوده اند. (طبقات الكبرى، ج 3، ص 14 ; الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 8 ، ص 465 ; الاستيعاب، ج 4، ص 1956).غالب مورّخان اهل سنت نظر اخير را پذيرفته اند و در كتاب هاى تاريخى و حديثى خود آن را ذكر كرده اند (كه در لابه لاى بحث هاى آينده خواهد آمد) و در كتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ايستادن امام در نماز ميّت در برابر جنازه زن و مرد) نيز به آن استناد كرده اند.( المجموع نووى، ج 5، ص 224 ; مغنى المحتاج، ج 1، ص 348; المبسوط (سرخسى)، ج 2، ص 65 ; مغنى ابن قدامه، ج 2، ص 395). سيّد مرتضى معتقد است اين ازدواج پس از تهديدها وكشمكش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختيار و با رغبت نبوده است. (رسائل المرتضى، ج 3، ص 149).علامه شوشترى نيز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذيرد.( قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216).ابومحمد نوبختى معتقد است كه امّ كلثوم كوچك بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پيش از وقوع زفاف، عمر از دنيا رفت.( بحارالانوار، ج 42، ص 91). بنابراين، چهار نظر درباره اين ازدواج وجود دارد: نخست آنكه حضرت دخترى به نام امّ كلثوم نداشت. دوم اينكه دخترى به اين نام داشت، ولى با خليفه دوم ازدواج نكرد. سوم آنكه ازدواج كرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اينكه ازدواج به صورت كامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.

 


سوم: تأمّلاتى پيرامون ازدواج


هر چند جمعى تحقّق اين ازدواج را پذيرفته اند و از نظر روايتى و تاريخى آن را قبول كرده اند، ولى از نظر درايتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است كه تأمّل برانگيز است:


1 – 
افسانه سرايى و زشتى هاى خبر
پيرامون ازدواج و مقدمات آن، در كتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، كه بسيار زشت و زننده و دور از شأن يك مسلمان متشرّع است. نمونه هايى از آن را نقل مى كنيم:
الف) ابن عبدالبر در استيعاب نقل مى كند: «عمر به على(عليه السلام)گفت: امّ كلثوم را به همسرى من در بياور، كه من مى خواهم با اين پيوند به كرامتى كه احدى به آن نرسيده است، دست يابم!! على(عليه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم… امام(عليه السلام) امّ كلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: اين پارچه اى است كه به تو گفته بودم. امّ كلثوم نيز پيام امام(عليه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسنديدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد!!
امّ كلثوم گفت: چه مى كنى؟ اگر تو خليفه نبودى، بينى ات را مى شكستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پيرمرد بدى فرستادى!».( الاستيعاب، ج 4، ص 1955؛ فراموش نكنيد كه اين سخن از يكى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).
ب) در نقل ديگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است كه: امّ كلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خليفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را كور مى كردم!).( الاصابة، ج 8، ص 465).
ج) خطيب بغدادى زشت تر از اين را در كتاب خود نقل كرده و مى نويسد: در پى درخواست عمر، على(عليه السلام)دخترش را آرايش كرد و او را سوى عمر روانه كرد; وقتى كه عمر او را ديد، برخاست و ساق پايش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسنديدم (سه بار تكرار كرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى كه برخاستم، ساق پايم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسنديدم!!( تاريخ بغداد، ج 6، ص 180).
راستى اين نقل ها چقدر ناخوشايند است! پدرى مانند على(عليه السلام)دخترش را بدين صورت نزد بيگانه اى بفرستد و پس از آنكه دختر، برخورد زشت او را نقل مى كند، پدر نيز آرام باشد!!
آيا اين عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنين حركاتى همچنان صدمه نمى بيند و سدّ محكم «عدالت صحابه!» با اين نوع كارها رخنه اى نمى پذيرد كه آن را در كتاب هاى معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى سني كه اين نقل ها را ديده، بسيار برآشفته و مى نويسد: «به خدا سوگند اين كار قبيح است، حتى اگر آن دختر، كنيزكى بود نيز چنين كارى جايز نبود (چه برسد كه او حرّه بود). سپس مى افزايد: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جايز نيست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».( تذكرة الخواص، ص 321)
روشن است كه چنين نقل هايى را نه شيعيان مى پذيرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاريخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين نوع نقل هاى ركيك روى آورده و پيرامون اين ازدواج داستان سرايى ها كرده اند!

 


2 – 
سنّ امّ كلثوم به هنگام ازدواج


همان گونه كه نقل شد، يعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ كلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.( ابن سعد نيز در طبقات مى نويسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جارية لم تبلغ; عمر با امّ كلثوم ازدواج كرد، در حالى كه هنوز امّ كلثوم به سنّ بلوغ نرسيده بود». (طبقات الكبرى، ج 8، ص 338). ابن جوزى نيز در المنتظم (ج 4، ص 237) مى نويسد: عمر در حالى با ام كلثوم ازدواج كرد كه وى به سنّ بلوغ نرسيده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 500)، و در نتيجه سال هفدهم بايد سنّ او 11 سال باشد، ولى با توجه به سخن على(عليه السلام) كه او را كودك دانست و سخن ديگر مورّخان كه گفته اند او به سنّ بلوغ نرسيده بود، نقل ذهبى نادرست است و نبايد سنّ او به 9 سال (زمان بلوغ دختران) رسيده باشد)، و لذا امّ كلثوم در آن سال، كمتر از نُه سال سن داشت; آيا پذيرفتنى است كه على(عليه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضايت ـ به نكاح پيرمردى 57 ساله ـ با فاصله سنى حدود 50 سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواريخ نيز نقل شده است كه على(عليه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبيّة; او كودك است».( طبقات الكبرى، ج 8 ، ص 339) آيا با اين حال راضى به اين ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور كرد!(هر چند فاصله سنّى پيامبر(صلى الله عليه وآله)با برخى ازهمسرانش نيز زياد بود، ولى مى دانيم آنها با افتخار به همسرى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مى آمدند و گاه پيشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، كه على(عليه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ كلثوم خواستگارى كرد، (كه بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد).

 


3 – 
تندخويى


تندخويى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در كتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا كه وقتى به خلافت رسيد، نخستين كلماتى كه ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت اين بود: «أللّهم إنّي شديد ]غليظ[ فليّني، وإنّى ضعيف فقوّني، وإنّي بخيل فسخّني; خدايا من تندخويم پس مرا نرم و ملايم قرار ده! و من ضعيفم، پس مرا قوى ساز! و من بخيلم پس مرا سخى گردان».( همان مدرك، ج 3، ص 208).ولى گويا اين حالات ـ طبق نقل روايات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زيرا از تاريخ استفاده مى شود كه به همين دليل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.طبرى نقل مى كند كه عمر، امّ كلثوم دختر ابوبكر را از عايشه خواستگارى كرد، در حالى كه او كوچك بود. عايشه ماجرا را با خواهرش امّ كلثوم در ميان گذاشت. امّ كلثوم گفت: من نيازى به او ندارم! عايشه گفت: نسبت به خليفه بى ميلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العيش، شديد على النّساء; آرى، زيرا او در زندگى سخت گير است و نسبت به زنان نيز با خشونت برخورد مى كند».( تاريخ طبرى، ج 4، ص 199، اين مطلب در كامل ابن اثير (ج 3، ص 54) نيز آمده است)، مشاهده مى كنيم حتى دختر كوچكى مانند امّ كلثوم فرزند ابوبكر نيز از خشونت وى با خبر بود.
مطابق نقل ديگر: امّ كلثوم دختر ابوبكر به خواهرش عايشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج كسى در آيم كه تندى و سخت گيرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله عليه وآله) ولأصيحنّ به; به خدا سوگند اگر چنين كنى من كنار قبر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى روم و در آنجا فرياد مى زنم».( الاستيعاب، ج 4، ص 1807)،همچنين مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثير، هنگامى كه يزيد بن ابوسفيان از دنيا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى كرد، وى نپذيرفت و گفت: «لأنّه يدخل عابساً ويخرج عابساً، يغلق أبوابه ويقلّ خيره; او عبوس و خشمگين وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خيرش اندك است»(انساب الأشراف، ج9،ص 368 ; تاريخ طبرى،ج 4،ص 400; كامل ابن اثير، ج 3، ص 55.)بنابراين، چگونه مى شود امام على(عليه السلام) ـ با رضايت و طيب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟

 


4 – 
انگيزه اين ازدواج


ابن حجر در كتاب خود نقل مى كند كه عمر، امّ كلثوم را از على(عليه السلام)خواستگارى كرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار كرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، كه هيچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد كرد». على(عليه السلام)نيز پذيرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبريك بگوييد! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزويج با دختر على(عليه السلام). زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «كلّ نسب و سبب سيقطع يوم القيامة إلاّ نسبي وسببي; هر نسب و سببى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خويشاوندى با من» لذا خواستم با اين ازدواج از اين موهبت بهره مند شوم».( الاصابة، ج 8، ص 467. همچنين ر.ك: الاستيعاب، ج 4، ص 1955)، ابن اثير اين عبارت را آورده است كه عمر گفت: من پيش از اين با آن حضرت (به خاطر آنكه پدر زن او بودم) نسبت پيدا كردم، و اكنون دوست داشتم داماد اين خاندان شوم.( اسدالغابة ، ج 6، ص 387)،مطابق نقل يعقوبى، عمر علّت اين درخواست را به خود على(عليه السلام)نيز گفت.( تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149)،بيان اين انگيزه از سوى خليفه دوم نيز بعيد است و تصوّر نمى كنيم كه وى را چنين انگيزه اى وادار به خواستگارى از امّ كلثوم كند; زيرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى كه على(عليه السلام) براى بيعت با ابوبكر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حركت كرد، در حالى كه فتيله اى آتشين در دست داشت. فاطمه را نزديك درِ خانه ملاقات كرد; فاطمه(عليها السلام) وقتى عمر را با آتش ديد، فرمود: «يابن الخطّاب! أتراك محرقاً علىَّ بابي; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.( انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبد ربّه (ج 4، ص 259) شبيه همين ماجرا را آورده است)، مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتيبه دينورى: عمر دستور داد هيزم بياورند و آنها كه در منزل فاطمه اجتماع كرده بودند را تهديد كرد، از خانه بيرون بيايند و بيعت كنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «يا ابا حفص! إنّ فيها فاطمة; اى اباحفص (كنيه عمر است) فاطمه داخل اين خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد».( الامامة والسياسة، ج 1، ص 30)، طبرى نيز حمله به خانه على(عليه السلام) و تهديد به سوزاندن خانه را آورده است.( تاريخ طبرى، ج 3، ص 202)، آيا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگيزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن كسى كه آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است (فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها).( مسند احمد، ج 4، ص 5 ; شبيه به آن صحيح بخارى، ج 6، ص 158)، بنابراين، به فرض كه ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به يقين براى انتساب به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) جهت روز رستاخيز نبوده است; بلكه انگيزه هاى ديگرى داشته است!

 

 


چهارم: بررسى اسناد اين خبر در كتب اهل سنّت و اماميه


كتب اهل سنت به طور گسترده اين ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل كرده اند كه بخش هايى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى كرده و روشن ساخته اند كه اسناد همه آنها ـ طبق معيارهاى خود اهل سنت نيز ـ ضعيف است.( ر.ك: ازدواج ام كلثوم با عمر، نوشته آيت الله سيد على حسينى ميلانى)، در صحيح بخارى نيز اشاره اى به اين ماجرا شده است.( صحيح بخارى، ج 3، ص 222، كتاب الجهاد والسّير)، بسيارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در اين كتاب آمده است را صحيح مى دانند، ولى در سند اين حديث در صحيح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است كه هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثيق شده است، ولى از نقل هاى تاريخى بر مى آيد كه او با بنى اميه و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) همكارى نزديك داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شايد به همين علّت ماجراى اين ازدواج در صحيح مسلم ـ با آنكه پس از صحيح بخارى نوشته شده ـ نيامده است. علاوه بر آنكه صحيح بخارى به آن علّت كه حديث متواتر غدير را در كتاب خود نياورده و حديث متواتر ثقلين را از قلم انداخته (با آنكه ديگر كتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد انديشمندان منصف و صاحب نظران غير متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن است كه حوادث صدر اسلام را كاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بيت(عليهم السلام)گذشته را ناديده بگيرد. جفاهاى او نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) براى همه انديشمندان منصف روشن است. او در حالى كه در كتابش حتى يك حديث از امام حسن(عليه السلام) نياورده است، همچنين از امام صادق(عليه السلام) تا امام عسكرى(عليه السلام)حديثى نقل نكرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حكم و معاويه رواياتى نقل مى كند. به هر حال، يك محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه كه بخارى نقل كرده اعتماد كند.
در كتاب هاى روايى اماميه اين ماجرا اينطور نقل شده است: كلينى در كافى از معاوية بن عمار نقل مى كند كه از امام صادق(عليه السلام)پرسيدم: درباره زنى كه شوهرش از دنيا رفت، آيا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و يا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(عليه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ عليّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ كلثوم فانطلق بها إلى بيته; على(عليه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام كلثوم (همسر عمر) را به خانه برد».( كافى، ج 6، ص 115، ح 1)، شبيه همين روايت را سليمان بن خالد نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند(همان مدرك، ح 2); ولى روشن نيست كه آيا اين امّ كلثوم فرزند على(عليه السلام) بوده است، يا ربيبه آن حضرت و يا دخترى كه تحت كفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذيرش اين دو روايت، در دو روايت ديگر كتاب كافى سبب اين ازدواج ذكر شده است كه بررسى خواهد شد.

 


پنجم: تهديدها و ضرورت ها


با صرف نظر از تأمّلاتى كه پيرامون جزئيات اين ماجرا ذكر شد، اگر اصل ازدواج هم پذيرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نيكو ميان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و خليفه دوم نيست. رواياتى كه از شيعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خليفه دوم به سبب موقعيت خود در جايگاه خلافت مسلمين از تهديد استفاده مى كرد (كه شرح آن خواهد آمد). و البته نيك مى دانست طرف او مردى است كه براى هدف مهم تر يعنى حفظ اصل اسلام و ميراث نبوى(صلى الله عليه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نمايد; انسانى است شريف، كه به درگيرى و نزاع اقدام نمى كند; همانگونه كه مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصيت نامه و اهانت به آن حضرت، تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگيرى وصيت نامه مهم خود را ننوشت. به يقين ازدواج امّ كلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! اميرمؤمنان(عليه السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه كه سقيفه نشينان مصمّم شدند به هر قيمتى خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و حتّى براى پيشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دريغ نداشت. اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره كناره گيرى از خلافت ـ پس از كشمكش ها ـ مى فرمايد: «… فسدلتُ دُونَها ثوباً، وطويتُ عنها كَشْحاً; من در برابر آن پرده اى افكندم و پهلو از آنها تهى كردم (و خود را كنار كشيدم)».( نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقيه) ; الغارات، ج 2، ص 768)، در اين مسير، به صبرى جانكاه روى آورد; آنجا كه مى فرمايد: «فصبرتُ وفى العين قذى وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً; من شكيبايى كردم در حالى كه گويى چشم را خاشاك پر كرده و استخوان، راه گلويم را گرفته بود، چرا كه مى ديدم ميراثم به غارت مى رود».( نهج البلاغه خطبه سوم (خطبه شقشقيه); الغارات، ج 2، ص 768.)،
ارتداد بسيارى از قبايل و سر برآوردن جمعى از يهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بسيارى از مورّخان ذكر كرده اند. (السيرة النبوية (ابن هشام)، ج 2، ص 665 ; تاريخ طبرى، ج 3، ص 225)، در اين صورت دامن زدن امام على(عليه السلام) به كشمكش و درگيرى، اصل اسلام و دين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را در خطر عظيم ترى قرار مى داد.
اكنون به سراغ تهديداتى مى رويم كه در ماجراى ازدواج امّ كلثوم صورت گرفت:
مطابق نقل ابن جوزى هنگامى كه على(عليه السلام) در پى خواستگارى از امّ كلثوم فرمود: او كودك است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنك والله ما بك ذلك، ولكن قد علمنا ما بك; به خدا سوگند! اين كه مى گويى عذر نيست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى دانيم (كه با ما خوب نيستى)».(المنتظم، ج 4، ص 238) در اين تعبيرات، ناخوشايندى عمر از جواب ردّ على(عليه السلام)آشكار است.در المعجم الكبير طبرانى و مجمع الزوائد هيثمى آمده است كه على(عليه السلام) با عقيل، عباس و حسين(عليه السلام) درباره درخواست خليفه دوم مشورت كرد. آنگاه در برابر سخن عقيل فرمود: «والله ما ذاك من نصيحة،ولكن دِرّة عمر أحرجته الى ماترى; اين سخن او از سر خيرخواهى نبود، بلكه تازيانه عمر او را به آنچه مى بينى واداشته است».( المعجم الكبير، ج 3، ص 44-45 ; مجمع الزوائد، ج 4، ص 271)

 

در منابع روايى اماميه، تهديد به صورت روشن تر بيان شده است. در روايتى كه هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام)نقل مى كند، آمده است: هنگامى كه عمر امّ كلثوم را از على(عليه السلام) خواستگارى كرد، حضرت فرمود: او كودك است (و جواب ردّ به او داد); عمر، عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ملاقات كرد و ماجرا را براى وى بيان كرد و آنگاه عباس را تهديد كرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لكم مَكْرُمةً إلاّ هدمتُها، ولأُقيمنّ عليه شاهدَيْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ يمينه; به خدا سوگند! من چاه زمزم را (كه افتخار سقايت آن با توست) پر خواهم كرد و تمامى كرامتى كه براى شماست از بين خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه مى كنم و دستش را قطع خواهم كرد!». عبّاس به محضر على(عليه السلام) آمد و تهديدات عمر را بازگو كرد و از آن حضرت خواست كه امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على(عليه السلام)نيز به دست او سپرد.( كافى، ج 5، ص 346، ح 2) و عباس آن را سامان داد و امّ كلثوم را به تزويج عمر درآورد.(بحارالانوار، ج 42، ص 93)،فشرده همه اين تهديدات را امام صادق(عليه السلام) در يك جمله كوتاه و پرمعنا اين گونه بيان فرمود: «إنّ ذلك فرج غُصبناه; اين ماجرا (ازدواج عمر با امّ كلثوم) ناموسى بود كه از ما غصب شد».( كافى، ج 5، ص 346، ح 1)،با روحيه اى كه از خليفه دوم در ماجراى تهديد حمله به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) و انجام آن نشان داريم، مى توان باور كرد كه در اين ماجرا نيز تهديدش را عملى سازد. ابن ابى شيبه به سند صحيح از زيد بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى كند: پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه براى ابوبكر بيعت گرفته مى شد، على(عليه السلام) و زبير بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره كارشان مشورت مى كردند. اين خبر به گوش عمربن خطّاب رسيد. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و گفت: «… به خدا سوگند! اگر اين چند نفر همچنان به كار خويش ادامه دهند، آن محبوبيت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد كه خانه را بر آنان آتش نزنم!».

 

در ادامه اسلم نقل مى كند كه پس از بيرون رفتن عمر، فاطمه(عليها السلام)به آنان (على و زبير و …) گفت: مى دانيد عمر نزد من سوگند خورده است كه اگر شما (براى مشورت و ادامه مخالفت) به نزد من بياييد، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وايم الله ليمضينّ لما حلف عليه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد كرد».( مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 572، ح 4)، اين سوگند صديّقه طاهره است كه از روحيه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنين تهديدى را عملى خواهد كرد! بنابراين، در اينجا نيز عمر مى توانست تهديدش را عملى كند، به ويژه آنكه او در آن زمان خليفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت! در نتيجه، اگر ازدواجى صورت گرفته باشد، اميرمؤمنان على(عليه السلام)به اضطرار، به آن رضايت داد و طبيعى است كه در چنين صورتى هرگز پيوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است، نظير اين قضيه را خداوند در قرآن كريم از قول لوط پيامبر(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت در برابر قوم كافر خود كه به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند، فرمود: «(هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ); اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد، اين دختران من حاضرند (كه با آنها ازدواج كنيد)».( حجر، آيه 71)

 

 

در نتيجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گيرد و امامى همانند اميرمؤمنان(عليه السلام) به سبب مصلحتى مهم به اين امر رضايت دهد، نه اشكالى بر آن حضرت وارد است; و نه علامت مودّت و دوستى است. بايد از كسانى كه اين بحث را طرح كرده اند سپاسگزارى نمود كه با طرح اين بحث بُعد ديگرى از مظلوميت اميرمؤمنان على(عليه السلام) را آشكار نمودند و خود در اشكال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه كه آن حضرت در پاسخ به معاويه كه بر آن حضرت طعنى زد كه تو كسى بودى كه همچون شتر افسار زده، كشان كشان براى بيعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى كنتُ أُقاد كما يُقاد الجملُ المخشوش حتى أُبايِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ; و تو گفته اى: مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا مذمّت كنى، ناخودآگاه مدح و ثنا كرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده اى».

 


آنگاه جايگاه مظلوم را در ادامه اين پاسخ ترسيم مى كند كه مظلوميت و تحمل كردن براى مصلحتى مهم تر ايرادى نيست، آنچه نقص و عيب است، آن است كه مسلمان دچار شك و ترديد در دين خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضة في أن يكون مظلوماً ما لم يكن شاكّاً في دينه، ولا مرتاباً بيقينه; اين براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند».( نهج البلاغه، نامه 28)، آرى، اگر امام(عليه السلام) در اين ماجرا نيز مظلوم بود و تن به اين ازدواج داد، نقص و عيبى بر آن حضرت نيست، بلكه بر آنان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در چنين شرايطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار ديگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و مراقبت از نهال اسلام، از درگيرى و نزاع اجتناب ورزد و اين پيشنهاد را همچون جام زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نمايد.

 


جمع بندى و نتيجه بحث


امّ كلثوم دختر اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(عليهما السلام) است. ازدواج او مورد توجه مورّخان و عالمان فريقَيْن قرار گرفت، چرا كه در تاريخ آمده است او به همسرى خليفه دوم درآمد; اين در حالى است كه عالمان اهل بيت(عليهم السلام) معتقدند عمر بن خطّاب در دور ساختن على(عليه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و همچنين حمله و يورش به خانه فاطمه(عليها السلام)نقش محورى داشت; بنابراين، اين پرسش مطرح شد كه آيا چنين ازدواجى صورت گرفت؟ و آيا در صورت تحقّق چنين ازدواجى نمى توان نتيجه گرفت كه ميان على(عليه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آيا مى تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذيرش اين ازدواج شده باشد؟


گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ كلثوم را براى حضرت فاطمه(عليها السلام) منكر شده اند. برخى ديگر ازدواج را قبول ندارند.برخى ديگر اصل عقد را پذيرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند. و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت دانسته اند. و بعضى علاوه بر پذيرش ازدواج، يك فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ كلثوم از عمر نقل كرده اند.
ما ضمن بررسى اخبارى كه در اين زمينه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پيرامون آن ذكر كرده ايم كه اصل ازدواج را مورد ترديد قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد ترديد قرار داده ايم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را نشانه محبّت ميان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و خليفه دوم ندانسته ايم; زيرا روشن شد كه به سبب تندخويى و تهديدات خليفه و خويشتن دارى و بردبارى مولاى متقيان على(عليه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگيرى از نزاع داخلى و تضعيف كيان اسلام، اميرمؤمنان على(عليه السلام) به آن رضايت داد. در حقيقت داستان اين ازدواج، برگ ديگرى از دفتر قطور مظلوميت على(عليه السلام) است.

 

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *