در مورد نامه پيامبر اسلام(ص) دو روايت تاريخ ذكر شده است. يكي از قديمي ترين اين گزارش ها نقلي است كه يعقوبي مورخ قرن سوم(وفات 284) آورده است:
رسول خدا نزد پادشاهان فرستاد و آنان را با سلام دعوت نمود، پس عبد الله بن حذافه سهمى را نزد خسرو فرستاد و باو نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله الى كسرى عظيم فارس، سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله الى الناس كافة لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين [1]فاسلم تسلم فان ابيت فان عليك اثم المجوس، بنام خداى بخشنده مهربان، از محمد فرستاده خدا به خسرو بزرگ ايران، سلام بر كسى كه راهنمايى را پيروى كند و بخدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد كه معبودى جز خداى يگانه و بىانباز نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده او به همه مردم است، تا هر كه را زنده باشد بيم دهد و گفتار بر كافران واجب آيد، پس اسلام آور تا سالم بمانى و اگر سرباز زدى همانا گناهان مجوس بر تو است. و خسرو بدو نامهاى نگاشت و آن را ميان دو پاره حرير نهاد و در ميان آن دو مشكى گذاشت، پس چون فرستاده آن را به پيامبر داد، آن را گشود و مشتى از مشك برداشت و بوييد و به ياران خويش هم داد و گفت: لا حاجة لنا فى هذا الحرير ليس من لباسنا، ما را در اين حرير نيازى نه و از پوشاك ما نيست. و گفت: لتدخلن فى امرى او لاتينك بنفسى و من معى و امر الله اسرع من ذلك، فاما كتابك فانا اعلم به منك فيه كذا و كذا، بايد البته بدين من درآيى يا خودم و يارانم بر سرت خواهيم آمد و امر خدا از آن شتابندهتر است، اما نامهات، پس من از خودت بان داناترم و در آن چنين و چنان است.
و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو بازگشت و بدو گزارش داد. و هم گفته شده كه چون نامه به خسرو رسيد و ارشى از چرم بود … آن را پاره پاره كرد پس رسول خدا گفت: يمزق الله ملكهم كل ممزق، خدا پادشاهيشان را بمنتهاى پراكندگى، پراكنده سازد.[2]
در كنار اين نقل و توجه به اين مطلب كه در دوران امويان نژاد پرستي و توجه به عنصر عربيت بسيار گسترش پيدا نمود و رقابت هاي فرقه اي به شدت گسترش پيدا مي نموده است و امويان براي سركوب كردن جنش هاي شيعي كه ايرانيان در گسترش آن نقش مهمي داشته اند از هيچ عملي فروگزاري نمي نموده اند، از اين رو اين گفته كه پادشاه ايران نامه پيامبر(ص) را پاره نموده باشد محل تامل است. خصوصا در بسياري از منابع آمده است كه پس از آنكه نامه پيامبر گرامي اسلام(ص) به دست خسرو رسيد، خسرو دستور تحقيق به عامل خود در يمن داد. ابن سعد مي گويد: «خسرو نامهيى به باذان فرماندار خود در يمن نوشت و گفت دو مرد چابك را به حجاز فرست تا خبرى از اين مرد براى من بياورند. باذان فرمانده لشكر خود و مرد ديگرى را با نامهيى به مدينه فرستاد آن دو آمدند و نامه باذان را به پيامبر (ص) دادند».[3]
منبع:پرسمان
[1] سوره يس، ايه 70
[2] تاريخيعقوبى/ترجمه،ج1،ص:443
[3] طبقات ابن سعد، ج1، ص245