داستان تحویل نامه
بیان کردهاند که خسرو پرویز به حامل نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله اجازه ورود داد. وقتی فرستاده وارد شد، فرمان داد که نامه را از او بگیرند. نامهرسان گفت: نه؛ باید آنگونه که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به من فرموده نامه را تحویل خودت بدهم. آنگاه نزدیک رفت و نامه را تسلیم او کرد. خسرو پرویز کسی را خواست تا نامه را بخواند. وقتی خواند: من محمّد رسول الله الی کسری عظیم فارس؛ خسرو پرویز به خشم آمد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله ابتدا نام خودش را آورده بود. پس فریاد کشید و نامه را گرفت و پیش از آنکه بداند در آن چیست، پاره کرد و گفت:
او که بنده من است، چنین چیزی برای من مینویسد؟
سپس فرمان داد که فرستاده رسول خدا صلّی الله علیه و آله را بیرون کنند. نامهرسان بر مرکب خویش نشست و به راه افتاد.
وقتی خشم خسروپرویز فرو نشست، در پی نامهرسان فرستاد. هرچه گشتند، او را نیافتند. او خود را به پیغمبر صلّی الله علیه و آله رساند و ماجرا را به او خبر داد. حضرت فرمود:
کسرا، پادشاهی خود را از هم گسیخت.
برخی گفتهاند: آنان را نفرین کرد که پاره پاره شوند. سپس فرمود: خدایا؛ پادشاهی او را پاره پاره کن![1]
در متن دیگری است که خسروپرویز مقراضی خواست و نامه را قیچی کرد. سپس آتش خواست و آن را سوزاند. آنگاه پشیمان شد و گفت: باید هدیهای تقدیم کنم.
گوید: عبدالله بن حذافه (نامهرسان) سخن شدیدی به او گفت.[2]
این روایت با قول یعقوبی منافاتی ندارد که گوید:
خسرو پرویز نامهای به رسول خدا صلّی الله علیه و آله نوشت و آن را لای پارچه حریر گذاشت و مشک هم در میان آن قرار داد… وقتی فرستاده، آن را به پیغمبر صلّی الله علیه و آله داد، حضرت باز کرد، اندکی مشک برداشت و بویید و بقیه را به اصحاب داد.
پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: ما را به این حریر نیازی نیست. آن جامه ما نباشد. آنگاه گفت:
سر به فرمان من نه، و گرنه همراه یاران خویش به سوی تو خواهم آمد. فرمان خدا از آن نیز پرشتابتر است. اما درباره نامه تو، من به محتوای آن از تو آگاهترم. در آن چنین و چنان آمده است.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله نامه خسرو پرویز را نگشود و آن را نخواند. فرستاده نزد خسرو بازگشت و ماجرا را به او گفت.[3]
از این بابت گفتیم که با هم منافاتی ندارد که ممکن است خسرو پرویز ابتدا نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله را پاره کرد سپس برای جبران کار، هدیهای برای حضرت فرستاده باشد و پیغمبر صلّی الله علیه و آله نیز همانند وی پاسخ او را با تهدید داد.
احتمالاً قدری خاک نیز با هدیه خود برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرستاد؛ چنانکه ابن شهر آشوب میگوید:
خسرو نامه را پاره کرد و قدری خاک برای حضرت فرستاد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «خداوند پادشاهی او از هم گسیخت چنانکه او نامه مرا پاره کرد. شما به زودی پادشاهی او را از هم خواهید گسیخت. برای من خاک فرستاده است. شما به زودی سرزمینش را به تملک خود در خواهید آورد. همانگونه شد که فرمود.[4]
تجاوزگری خسروپرویز
مؤید سخن قبلی ما، گزارشی است که میگوید:
خسرو پرویز فرمانی برای باذان کارگزار خود در یمن نوشت و به او دستور داد که نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله برود و از او بخواهد که توبه کند. اگر توبه کرد و گرنه سرش را برای او بیاورد.
در متن دیگری میگوید:
به او دستور داد که دو مرد را به حجاز فرستد تا رسول خدا صلّی الله علیه و آله را برایش بیاورند…
باذان نماینده خود را همراه مردی دیگر با نامه خسرو پرویز نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرستاد. خود نیز به حضرت نوشت که همراه آن دو نفر نزد خسرو پرویز رود.
فرستادگان باذان با آرایش ایرانی که ریش خود را تراشیده و سبیلها را رها کرده بودند، بر حضرت وارد شدند. حضرت خوش نداشت به آنان نگاه کند.
فرمود: وای بر شما؛ چه کسی شما را به این کار (آرایش صورت) فرمان داده است؟!
گفتند: خدای ما (منظورشان خسرو پرویز بود.)
فرمود: لیکن خدای من فرمان داده که ریش را رها کنیم و سبیل را کوتاه. اینک آنچه را برای آن آمدهاید، ابلاغ کنید. سپس آنان را تا فردا مهلت داد.
این برخورد شدید رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نشان میدهد که وضع ظاهری آن دو بسی زشت و قبیح بوده است و همین باعث اظهار نفرت حضرت گردید و موجب شد تا به رغم آنکه بر آیین دیگر و از سرزمین دوری بودند، تنفر خود را پنهان ندارد.
از آسمان به رسول خدا صلّی الله علیه و آله خبر رسید که خداوند فرزند خسرو پرویز را بر او مسلط کرد و او را در فلان ماه و به فلان دلیل، در فلان شب کشت. وقتی فرستادگان باذان نزد پیغمبر صلّی الله علیه و آله آمدند، فرمود: خدای من، در شب چنین و چنان از ماه چنان و چنین، پس از گذشت هفت ساعت از شب، خدای شما را کشت. بدین ترتیب که شیرویه را بر او چیره کرد و او پدرش را کشت.[5]
فرستادگان باذان برگشتند و ماجرای خود با رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به او باز گفتند. باذان گفت:
به خدای سوگند؛ این سخن شاه نیست. من او را پیغمبر میبینم. باید منتظر بمانیم…
چیزی نگذشت که نامه شیرویه به باذان رسید و او را از قتل خسرو پرویز باخبر کرد. در نامه آمده بود:
در حال مردی که خسرو دربارهاش برای تو نوشت، بنگر. او را رنجیده خاطر مساز تا اینکه فرمان من درباره او به تو برسد.[6]
باذان مسلمان شد. ایرانیان یمن نیز با او مسلمان شدند. خبر مسلمانی خود و ایرانیان یمن را به پیغمبر صلّی الله علیه و آله رساند.[7]
قریش در مسیر طوفان
هنگامی که قریش از برخورد خسرو پرویز با نامه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و فرمان وی به باذان در برخورد با رسول خدا صلّی الله علیه و آله با خبر شدند، شادمانی کردند و به همدیگر مژده دادند:
خسرو، شاه شاهان با او اعلام جنگ کرده است. او را از شما کفایت کرد. لیکن وقتی از بازگشت دو فرستاده باذان از مدینه و قتل خسروپرویز و مسلمانی باذان و ایرانیان یمن خبردار شدند، امیدشان به یأس بدل شد و سرورشان به غم و اندوه.[8]
باذان، شاه یمن
وقتی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله خبر رسید که باذان و ایرانیان یمن مسلمان شدهاند، او را به نیابت همه یمن منصوب کرد و در نامهای به وی، او را شاه یمن خطاب فرمود.[9]
باذان همچنان در یمن ماند تا اینکه از دنیا رفت یا اسود عنسی او را به شهادت رساند.
پس از درگذشت باذان، رسول خدا صلّی الله علیه و آله ولایات او را در میان ده نفر تقسیم کرد. از جمله: شهر بن باذان، عامر بن شهر همدانی، ابو موسی اشعری، خالد بن سعید، یعلی بن امیه، عمرو بن حزم، زیاد بن لبید، طاهر بن ابی هاله، عکاشة بن ثور مهاجر یا عبدالله.[10]
عقل باذان
از آنچه گذشت، آشکار میشود که باذان مردی حکیم، خردمند و منصف بود. او با انگیزههای هواپرستی و تعصب یا غرور و تکبّر یا بر پایه محاسبات مادی و مطامع دنیوی در قبال رسول خدا صلّی الله علیه و آله موضع نگرفت بلکه او مردی متین بود و از پذیرش حق بر مبنای دلیل سر باز نمیزد و لجاجت به خرج نمیداد.
کفایت باذان
اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله در طول زندگی باذان او را بر همه یمن ولایت داد، دلالت دارد که حضرت به کفایت و تدبیر وی اطمینان داشت؛ چنانکه وقتی از دنیا رفت به ده نفر نیاز شد تا قلمرو وی را اداره کنند.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج 6، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[1]. مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/327؛ فتح الباری، 8/96؛ سیره حلبی، 3/283؛ البدایة و النهایه، 7/175.
[2]. تاریخ بغداد، 1/132؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/329.
[3]. تاریخ یعقوبی، 2/77؛ ر.ک: مسند احمد، 1/96؛ الطبقات الکبری، 1/389؛ تاریخ بغداد، 1/132؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/328.
[4]– مناقب آل ابی طالب، 1/55؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/329.
[5]. شب سهشنبه دهم جمادی الاوّل سال هفتم هجرت. ر.ک: الطبقات الکبری، 1/2/16؛ البدایة و النهایه، 4/270؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/297؛عمدة القاری، 20/291؛ دلائل النبوه، ابو نعیم، 295؛ الاصابه، 1/632، مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/230؛ الخرائج و الجرائح، 1/64؛ درر الاخبار، 174؛ تاریخ مدینة دمشق، 27/357؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 2/2/38.
[6]– مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/331؛ از: سیره حلبی؛ سیره دحلان؛ سیره دحلان؛ البدایة و النهایه، 4/307؛ تاریخ الامم و الملوک،؛ 2/297؛ بحار الانوار، 20/391؛ رسالات نبویه؛ الاصابه، 1/169-170؛ تاریخ الخمیس، 2/37؛ دلائل النبوه، ابو نعیم، 295؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 2/2/38؛ سیره ابن کثیر، 3/510.
[7]– مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/331؛ از: سیره حلبی، 3/277؛ سیره دحلان، 3/65؛ سیره ابن هشام، 1/45؛ البدایة و النهایه، 4/268؛ 6/306؛ الکامل فی التاریخ، 2/214؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/654؛ عمدة القاری، 2/28؛ 18/58؛ 25/20؛ فتح الباری، 8/96؛ حیاة الصحابه، 1/115-116؛ مجمع الزوائد، 8/288؛ الطبقات الکبری، 1/2/16؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، 4/337- 338؛ رسالات نبویه، 94؛ المعرفة و التاریخ، 3/262؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، 7/355-356؛ الاصابه، 1/169؛ بحار الانوار، 20/380-382؛ دلائل النبوه، بیهقی، 4/387؛ تاریخ الخمیس، 2/34-35؛ دلائل النبوه، ابونعیم، 292-295؛ المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، 3/283.
[8]– سیره حلبی، 3/277؛ سیره دحلان، 3/65؛ سیره ابن هشام، 1/45؛ البدایة والنهایه، 4/268؛ 6/306؛ الکامل فی التاریخ، 2/214؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/654؛ عمدة القاری، 2/28؛ 18/58؛ 25/20؛فتح الباری، 8/96؛ حیاة الصحابه، 1/115-116؛ مجمع الزوائد، 8/288؛ الطبقات الکبری، 1/2/16؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، 4/337-338؛ رسالات نبویه، 94؛ المعرفة و التاریخ، 3/262؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، 7/355-356؛ الاصابه، 1/169؛ بحار الانوار، 20/380-382؛ دلائل النبوه، بیهقی، 4/387؛ تاریخ الخمیس، 2/34-35؛ دلائل النبوه، ابو نعیم، 292-295؛ المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، 3/283.
[9]– مجموعة الوثائق السیاسیه، 160 – 178؛ تاریخ بیهق، 141؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/333؛ البدایة و النهایه، 6/338.
[10]– مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 2/333؛ از: البدایة و النهایه، 6/307؛ بحار الانوار، 21/407؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 2/59؛ التراتیب الاداریه، 1/241؛ الاصابه، 1/170؛ 2/222؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/655 – 656؛ 3/158؛ 227-229؛ الکامل فی التاریخ، 2/214؛ عمدة القاری، 2/29؛ 18/58؛ 25/20؛ مجموعة الوثائق السیاسه، 178؛ حیاة الصحابه، 1/114؛ الطبقات الکبری، 1/2/16؛ رسالات نبویه، 94-95؛ اسد الغابه، 1/163.