مي وزد بوي کسي از نامه ام
مي چکد خون جگر از خامه ام
دل به سوداي سخن، گل مي کند
بر لبم، نام حسن گل مي کند
يا امام الانس و الجان! مجتبي!
اي مرا شيرازه جان! مجتبي!
ايها المظلوم! امام رنج و درد!
کاش مي گفتم غمت با من چه کرد؟!
اي ملائک از غمت بر سر زنان
بسمل ياد توام، پرپر زنان
ز اين عزا اين بسملت آتش گرفت
آب نوشيدي، دلت آتش گرفت!
دل بسوزد غربت بيگانه را
من بميرم صاحب اين خانه را!
کيست اينجا تا تو را ياري کند؟
خواهرت کو تا پرستاري کند؟
جان پاکت، گرچه بر لب مي رسد
صبر کن يک لحظه! زينب مي رسد
دود آهش، آسمان را تيره کرد
چشم در چشم برادر، خيره کرد
اشک آتش، موج خون بر دشت ريخت
پاره ي جان حسن در طشت ريخت
گفت با لطف الهي قهر چيست؟
در کف دلبند زهرا، زهر چيست؟
(جُعده)، مويت را پريشان کرده است؟
يا لبت را آب، بريان کرده است؟!
بوي خون از پيرهن آورده ام
پاره ي جان حسن آورده ام
شعر نه، اين شط خون مجتبي ست
اين مصيبت نامه آل عباست
آنکه مي بوسيد گل، ياقوت او
تيرباران مي شود تابوت او
موج تير آماج شد ياقوت را
دوخت بر هم، پيکر و تابوت را
سفره سفيانيان، گسترده بود
راز سرخ کربلا در پرده بود
شاعر: غلامرضا کافی