خداى متعال فرمود:

(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَکيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَل مُبِين);[1]

او کسی است که ميان جمعيت درس نخوانده اى که در گمراهى آشكارى به سر مى بردند پيامبرى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آن ها مى خو اند و آنان راتزکیه می کند و به آنان کتاب و حكمت مى آموزد.

از بررسى تاريخ اسلام، در مورد بعثت الهى خاتم پيامبران حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)نتايج سترگى جلوه گر است:

١ . آوردن رسالتى الهى و جهان شمول که آن را به تمام بشريت ابلاغ نمود.

٢ . تربيت امتى مسلمان که مشعل دار رسالت و حامل نسيم خوشبوى نبوّت به ساير امت هاست.

٣ . به پا نمودن دولتى اسلامى با موجوديتى سياسى و مستقل و نظامى الهى و منحصر به فرد.

٤ . رهبرى معصومى که جانشين پيامبر شد و بهترين جانشين براى او بود.

با نگاهى گذرا بر آثار و رواياتى که از آن حضرت شنيده شده و يا به نگارش و تدوين درآمده است، مى توان ميراث آن بزرگوار را کليه دستوراتى دانست که به صورت خواندن و نوشتن به انسان ها و امت اسلامى عطا نموده است، در اين صورت قادريم آن چه را پيامبراکرم به آنان ارائه داده به دو محور اصلى دسته بندى کنیم.

١ . قرآن

٢ . سنّت

اين دو موهبت از اين جهت مشترکند که هر دو از الطاف الهى اند و پيامبر عظيم الشأن اسلام آن دو را به انسان، عرضه کرده، زيرا هر دو وحى الهى بر قلب پيامبرى هستند که هيچ گاه از سرِ هوا و هوس سخن نگفته است.

نخستين امتياز قرآن، شكل و محتوا (متن و مضمون) آن به شمار مى آيد که با هم، از ناحيه خداى متعال است. بنابراين، ترکيب آن نيز مانند مضمونش الهى و معجزه است زيرا گردآورى و تدوين آن  چنان که از مسلّمات تاريخ است  در دوران خود رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بوده که متن آن به طور کامل و بدون تحريف به دست ما رسيده است.

اسناد تاريخى که بر تدوين متن قرآن در زمان رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)دلالت دارد،  اندك نيست و ما در اين جا تنها به دو متن قرآنى و غير قرآنى اکتفا مى کنیم:

نخست: فرموده خداى متعال:

 (وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اکتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً).[2]

و گفتند: اين همان افسانه هاى پيشينيان است که وى آن ها را باز نويسى کرده و هر صبح و شام بر

او املا مى شود.

دوم: روايت وارد از اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) که فرمود:

هر آيه اى از قرآن که بر رسول خدا نازل گرديد آن را برايم خواند و بر من املا نمود و با دست خط خويش آن را نگاشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خداوند درخواست نمود که توانِ درك و حفظ آن را به من عنايت  کند، به همين دليل از آن زمان که پيامبر اکرم در حقم دعا فرمود، نه آيه اى را از کتاب خدا فراموش کردم و نه علوم ديگرى را که حضرت بر من املا فرمود از ياد بردم.[3]

همه مسلمانان اتفاق نظر دارند که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) قرآن را به طور کامل ابلاغ فرمود و قرآنى که امروزه در دسترس مسلمانان است بى کم و کاست همان قرآنى است که در دوران پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رايج بوده است.

سنّت شريف و احاديث نَبَوى ترکيب و ساختارى بشرى و مضمونى الهى دارد و فصاحت کامل، از امتيازات آن به شمار مى آيد و عظمت رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و کمال و عصمت آن بزرگوار و تأييدات الهى از وى، در آن نمودار و جلوه گر است.

از همين رو، قرآن کریم نخستين منبع قانونگذارى و سرچشمه اصلى معارفى است که بشر در طول زندگى بدان نيازمند است. خداى متعال فرمود:

(قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِير);[4]

بگو: هدايت الهى، تنها هدايت است و اگر از هوا و هوس هاى آنان پيروى کنى بعد از آن که آگاه شده اى، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا نخواهى داشت.

قرآن کريم، سنّت شريف را دومين منبع قانونگذارى الهى مى د اند. راز اين که سنّت نبى اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از قرآن منبع قانونگذارى به شمار مى آيد اين است که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مفسّر قرآن کریم و بهترين سرمشق و الگوى شايسته پيروى به شمار مى آيد که مردم بايد به دستورات آن بزرگوار عمل و از نواهى او دورى جويند.[5]

ولى متأسفانه سنّت نَبَوى پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به ويژه در دوران خلفاى نخستين، وضعيت نامطلوبى به خود گرفت، چرا که ابو بكر و عمر از تدوين احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) جلوگيرى به عمل آورده و رواياتى را که برخى صحابه گرد آورده بودند به بهانه حفظ قرآن کریم در آتش سوزاندند زيرا به ادعاى اين دو  به ويژه عمر گرد آورى احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)و توجه به آن ها موجب مى شد که روايات با قرآن مشتبه و خلط شوند و به تدريج دستخوش تباهى گردند. ولى اهل بيتِ و پيروان آن ها و بسيارى از مسلمانان با الهام از قرآن کریم در مورد سنّت، احترام و قداستى در خور شأن آن قائل شده اند و از همين جا با وجود ممنوعيت رسمى تدوين حديث، آن ها را با حفظ و نقل و گرد آورى و پياده کردن، رواج دادند. انگيزه اين ممنوعيت  ظاهراً  غير از اسباب و علل ياد شده است زيرا دانشمندان و خلفا، بعدها با ممنوعيتِ تدوين، به مخالفت پرداخته و مردم را به گرد آورى و تدوين احاديث، تشويق و ترغيب نمودند.

على بن ابى طالب(عليه السلام) پرورش يافته مكتب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)و جانشين او نخستين فردى بود که به گردآورى سنّت شريف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)همت گمارد و بدان توجهى فوق العاده مبذول داشت و خود فرمود:

روزى يك بار و شبانگاه نيز يك بار بر رسول خدا وارد مى شدم آن حضرت با من به خلوت مى نشست و با او به گفتگو مى پرداختم، ياران رسول خدا به خوبى مى دانستند که آن حضرت با من رفتارى غير از ديگران داردهر گاه از آن بزرگوار پرسشى داشتم به من پاسخ مى داد و هرگاه پرسش هايم پايان مى پذيرفت با من آغاز سخن مى کرد. هر آيه اى از قرآن بر رسول خدا نازل گرديد آن را برايم تلاوت و بر من املا نمود و با دست خط خويش آن را نگاشتم و تأويل و تفسير آن را به من ياد داداز آموختن هر گونه حلال و و أمر و نهى در اطاعت و معصيت، که خداوند به پيامبران پيش از او فرستاده بود، به من دريغ نكرد و من بى آن که يك حرف از آن ها را فراموش کنم، همه را حفظ نمودم[6]

موضوعاتى را که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بر على(عليه السلام) املاء فرمود و حضرت به گردآورى آن ها پرداخت در مجموعه اى به نام « کتاب على » يا « جامعه » يا « صحيفه» تجسّم يافته است.

ابوالعباس نجاشى (متوفاى ٤٥٠ ه) به نقل از محمد بن جعفر (نحوى تميمى استاد خود در اجازه روايت ) با اِسناد به عذافر صيرفى، اظهار داشت: من با حَكَم بن عتيبه خدمت ابو جعفر(عليه السلام) شرفياب بودم وى از امام پرسش هايى داشت و امام(عليه السلام) نيز نسبت به او ارج و احترام قايل بود، در موضوعى با يكديگر دچار اختلاف نظر شدند، ابوجعفر(عليه السلام)فرمود: فرزندم! به پا خيز و کتاب على(عليه السلام) را بياور، او کتابى بزرگ و تا شده آورد و گشود و درآن نگريست تا مسأله مورد نظر را يافت. ابو جعفر(عليه السلام)فرمود: اين خط على(عليه السلام) و املاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است و رو به حَكَم نمود و فرمود:

اى ابو محمد به خداسوگند! اگر تو و سلمه و ابو مقدام شرق و غرب گيتى را زير پا بنهيد، علومى را به اين پايه از استوارى و اعتماد نزد کسانى که جبرئيل براى آن ها وحى آورده،نخواهيد يافت.[7]

ابراهيم بن هاشم با ذکر سندش به حضرت باقر(عليه السلام) از آن جناب نقل مى  کند که:

« فى کتاب علّي کل شىء يُحتاج اليه حتى أرش الخدش»;[8]

در کتاب على هر چيز مورد نياز جامعه حتى بيان مقدار ديه خراشيدگى وجود دارد.

صحيفه على يا جامعه، نوشتار گردآورى شده ديگرى از على(عليه السلام)است که بر قطعه پوستى به طول هفتاد ذراع به نگارش درآمده. از ابو بصير روايت شده امام صادق(عليه السلام) در سخنانى به او فرمود:

وانّ عندنا الجامعة صحيفة طولها سبعون ذراعاً بذراع رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)واملائه من فلق فيه و خط علّى(عليه السلام)بيمينه فيها کل حلال وحرام وکل شىءيحتاج اليه الناس حتى الأرش فى الخدش»;[9]

ما کتاب جامعه را در اختيار داريم، صحيفه اى که طول آن هفتاد ذراع از ذراع رسول خدا و املاى آن بزرگوار از دهان مبارکش و دست خط على است. کُلّيه مسائل حلال و حرام و هر چه مردم بدان نياز دارند حتى بيان مقدار ديه خراشيدگى در آن وجوددارد.

آن چه ياد آورى شد بيان ديدگاه اهل بيت در مورد سنّت شريف است. ولى موضع رسمى حكومت در خلافت شيخين (ابو بكر و عمر) در اين خصوص آثار منفى بزرگى بر جاى نهاد به گونه اى که ممنوعيّت [تدوين حديث] حد اقل يك قرن ادامه يافت و به تباه شدن بسيارى از احاديث انجاميد و راه را براى ورود اسرائيليات به منابع فرهنگى مسلمانان گشود و از سويى نتيجه آن باز شدنِ دروازه رأى و استحسان بود تا آن جا که رأى به عنوان يكى از منابع قانونگذارى مطرح شد بلكه برخى، آن را بر روايات شريف نَبَوى مقدم داشتند، تا جايى که بسيارى از روايات نتوانستند در برابر نقد علمى، پايدار بمانند و اين موضوع به نوبت خود به بى ارزش شدن روايات صحيح نَبَوى نزد اهل سنّت و عدم پاسخگويى آن ها به نيازمندى هاى امت در دوره هاى بعدى، انجاميد.

ولى اهل بيت(عليهم السلام) با قاطعيّت تمام در برابر اين موج بنيان آَن ايستادند و با رهنمودهاى خود و طبق اقتضاى امامت و خلافت قانونى خود، توانستند با جهت دادن هاى خود از تباهى سنّت شريف در بين مؤمنان مراقبت نمايند، زيرا مهم ترين وظيفه پيشوا و خليفه واقعى حفظ و نگاهدارى دين و رواياتِ مربوط به آن از تباهى و نابودى است.

از اين رو، پژوهشگران سنّت نبوى در تحقيق و بررسى خود بايد به منابع سنّت، که در اختيار اهل بيت(عليهم السلام) و پيروان آن هاست، مراجعه کنند، زيرا اهل خانه به آن چه در خانه است آگاه تر از ديگرانند.

سنّت شريف از ديدگاه اهل بيت، تمام مباحث مربوط به اعتقادات، فقه ، اخلاق، تربيت و نيازمندى هاى بشر در همه عرصه هاى زندگى را پوشش مى دهد.

امام صادق(عليه السلام) نواده رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با تصريح به اين حقيقت

فرموده است:

« ما من شىء الاّ و فيه کتاب او سنّة »;[10]

در باره هر چيز مورد نياز مردم، آيه يا روايتى آمده است.

گلچينى از ميراث خاتم پيامبران (صلى الله عليه وآله وسلم)

خِرَد و دانش

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به عقل و خِرَد توجهى فوق العاده داشت و با شناساندن جايگاه عقل، وظيفه و نقش آن را در زندگى در تمام سطوح تكليف و مسئوليّت و کار و پاداش و نيز عوامل رشد و تكامل، تشريح کرد و فرمود:

  1. «ان العقل عقال من الجهل، و النفس مثل اخبث الدواب، فان لم يُعقل حارت، فالعقل عقال من الجهل وانّ الله خلق العقل فقال له: أقبل فأقبَلَ وقال له: أدبر فأدبر، فقال له الله تبارك وتعالى: و عزّتى و جلالى ما خلقتُ خلقاً اعظم منك ولا اطوع منك، بك اُبدى واُعيد، لك الثواب وعليك العقاب.

فتشعّب من العقل الحلم، ومن الحلم العلم، ومن العلم الرشد، ومن الرشد العفاف، ومن العفاف الصيّانة، ومن الصيّانة الحياء، ومن الحياء الرزانة، ومن الرزانة المداومة على الخير وکراهية الّشر ومن کراهية الشر طاعة الناصح.

فهذه عشرة اصناف من انواع الخير ولكل واحد من هذه العشرة الاصناف عشرة انواع».[11]

١. خِرَد، قيد و بندى از گرويدن به جهل و نادانى است و نفس به مرکبى سرکش مى کند که اگر به قيد و بند کشيده نشود سر به طغيان مى کشد، بنابراين، عقل و خِرد، قيد و بند از جهل و نادانى است، خداوند عقل را که آفريد بدو فرمان داد: بيا، آمد. فرمود: برو، رفت. خداى تبارك و تعالى فرمود: به عزّت و جلالم سوگند! آفريده اى با عظمت تر و مطيع تر از تو نيافريده ام با تو آغاز مى کنم و به وسيله تو از سر مى گيرم تو را در فرمانبردارى پاداش داده و به جهت نافرمانى به کيفر مى رسانم.

بردبارى از عقل، علم و دانش از بردبارى، آگاهى از علم و دانش، پاکدامنى از آگاهى، خويشتن دارى از عفّت، شرم و حيا از خويشتن دارى، وقار و آرامش از شرم و حياء، استمرار بر انجام کار نيك و دورى از کار ناپسند از وقار و اطاعت انسانِ مخلص و دلسوز از دورى نمودن از کار ناپسند، سرچشمه مى گيرد.

رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به علم و دانش عنايت فراوان داشت و نقش علم و ارزش و اهميّت آن را در زندگى در مقايسه با انواع ديگر کمالات، تبيين کرد و فرمود:

  1. «طلب العلم فريضة على کل مسلم، فاطلبوا العلم من مظانه واقتبسوه من اهله، فانّ تعليمه لله حسنة، وطلبه عبادة، والمذاکرة به تسبيح، والعمل به جهاد، وتعليمه من لا يعلمه صدقة، وبذله لأهله قربة الى الله تعالى; لأنه معالم الحلال والحرام، ومنار سبل الجنّة، والمؤنس فى الوحشه، والصاحب فى الغربة والوحدة، والمحدّث فى الخلوة، والدليل على السرّاء والضرّاء والسلاح على الأعداء، والزين عند الاخلاّء، يرفع الله به اقواماً فيجعلهم فى الخير قادة، تُقبس آثارهم، ويُهتدى بفعالهم، وينتهى الى رأيهم، وترغب الملائكة فى خلّتهم، بأجنحتها تمسحهم، وفى صلاتها تبارك عليهم، يستغفر لهم کل رطب ويابس، حتى حيتان البحر وهوامّه، و سباع البرّ و انعامه،

إن العلم حياة القلوب من الجهل، وضياء الأبصار من الظلمه، وقوّة الأبدان من الضعف، يبلغ بالعبد منازل الأخيار، و مجالس الأبرار، والدرجات العُلى فى الدنيا والآخرة، الذکر فيه يُعدَل بالصيام، ومدارسته بالقيام، به يطاع الرّب، وبه توصل الأرحام، وبه يُعرف الحلال والحرام، العلم إمام العمل والعمل تابعه، يلهمه السعداء، ويحرمه الأشقياء، فطوبى لمن لم يحرمه الله منه حظّه.

و صفة العاقل أن يحلم عمّن جهل عليه، ويتجاوز عمّن ظلمه، ويتواضع لمن هو دونه، ويسابق من فوقه فى طلب البِّر. واذا اراد أن يتكلم تدبّر، فان کان خيراً تكلّم فغنم، وإن کان شرّا سكت فسلم، واذا عرضت له فتنة استعصم بالله، وامسك يده ولسانه، واذا رأى فضيلة انتهز بها، لا يفارقه الحياء، ولا يبدو منه الحرص، فتلك عشر خصال يُعرف بها العاقل.

وصفة الجاهل أن يظلم من خالطه، ويتعدّى على من هو دونه، ويتطاول على من هو فوقه، کلامه بغير تدبّر إن تكلّم اثم، وإن سكت سها، وإن عرضت له فتنة سارع اليها فأردته، وإن رأى فضيلة أعرض عنها وابطأ عنها، لايخاف ذنوبه القديمة، ولا يرتدع فيما بقى من عمره من الذنوب، يتوانى عن البرّ ويبطىء عنه، غير مكترث لما فاته من ذلك اوضيّعه، فتلك عشر خصال من صفة الجاهل الذى حُرم العقل».[12]

٢. کسب علم و دانش بر هر مسلمانى واجب است، علم را از جايگاه و سرچشمه آن درخواست نماييد واز اهلش برگيريد. آموختن علم، ثواب، و کسب آن عبادت، مباحثه اش ذکر و عمل بدان جهاد و آموختن آن به کسی که از آن آگاهى ندارد، صدقه و هديه کردنِ آن به اهلش، موجب نزديكى و تقرّب به خداى متعال است. زيرا دانش، وسيله شناخت حلال و حرام و مشعل نورانى راه بهشت و همدم آدمى در ترس و وحشت و يار غربت و تنهايى است. همزبان خلوت ها و راهنماى سود و زيان و سلاح بر ضدّ دشمن و پيرايه و زيور نزد دوستان به شمار مى آيد، خداوند با علم و دانش، گروهى را سربلندى و عظمت بخشيد و آن ها را پيشگامان کارهاى نيك قرار داد که از آثارشان برگيرند و از آنان پيروى شود و سخنشان فصل الخطاب باشد. فرشتگان شيفته دوستى آنانند و با بال هاى خود آن ها را لمس مى کنند و در نمازهايشان بر آن ها درود مى فرستند. هر موجودى حتى ماهيان و جانوران دريا و درندگان و حيوانات خشكى، براى آنان آمرزش مى خواهند.

علم و دانش زنده کننده دل ها از جهل و نادانى و روشنايى بخش ديدگان از تاريكى و قدرت بخش بدن ها از ضعف و سستى است. علم و دانش، فرد را به رتبه و جايگاه نيكان و درجات بلند دنيا و آخرت بالا مى بَرَد، سخن گفتن درباره دانش به منزله روزه و مطالعه آن به سان شب زنده دارى است.

با دانش، پروردگار اطاعت و صله اَرحام عملى و حلال و حرام شناخته مى شود. دانش، پيشواى عمل و عمل پيرو دانش است. خداوند آن را به سعادتمندان عطا می کند و شقاوتمندان را از آن محروم مى سازد، خوش به حال کسی که خدا او را از علم و دانش بى بهره نگرد کند.

ويژگى انسان خردمند اين است، در برابر کسی که به نادانى با او رفتار  کند، بُردبارى نشان دهد و از هر کس بر او ستم روا دارد، مى گذرد و نسبت به فرو دستان، فروتنى و بر فرادستان خود در کارهاى خير، پيشى مى گيرد، هر گاه خواست سخن بگويد، مى انديشد که اگر امر پسنديده اى است سخن گويد و بهره ببرد و اگر ناپسند است، سكوت  کند تا سالم بماند. هرگاه فتنه اى برايش پيش آيد به خدا پناه ببرد و دست و زبان خويش را نگاه دارد و اگر فضيلتى مشاهده کرد آن را غنيمت شمرد، شرم و حيا هيچ گاه از او جدا نشود، آز و طمع از او پديدار نمى گردد، آن چه ياد شد، صفات ده گانه شناخت خردمند است.

ويژگى انسان جاهل اين است با هر کس معاشرت  کند به او ستم روا دارد و نسبت به فرو دست خود جور و تعدّى  کند و نزد فرا دستان گردنكشى نمايد، بدون  اندیشه  سخن بر زبان آورد، اگر سخنى گويد گناه ورزد و اگر سكوت  کند غافل گردد و اگر فتنه اى برايش رخ دهد به سويش بشتابد و خود را به کام مرگ فرستد، اگر فضيلتى ديد از آ ن رو گردان شده و در پى کسب آن برنيايد. از گناهان گذشته اش پروايى ندارد. در بقيه عمرش از انجام دادن گناه باز نمى ايستد، در انجام دادن کار نيك تنبلى کرده و آن را به تأخير مى  اندازد و بر فرصت هاى از دست داده  اندوه به خود راه نمى دهد و اهميّت و ارزشى قائل نيست، آن چه بيان شد، ده ويژگى از صفات انسان جاهل و نادانى است که از عقل و خِرَد محروم و بى بهره است.

منابع قانونگذارى

خاتم پيامبران(صلى الله عليه وآله وسلم) راه سعادت حقيقى را براى همه مردم ترسيم فرموده و در صورت پايبند بودن آنان به دستوراتى که براى آن ها روشن ساخته، راه رسيدن به آن را برايشان تضمين نموده است. دربيان نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)راه سعادت در تمسّك و پايبندى به دو رکن اصلى ثَقَلين که هيچ يك از ديگرى بى نياز نيست، خلاصه مى شود. آن جا که فرمود:

٣. «ايهاالناس! انى فرطكم، وانتم واردون علىّ الحوض ألا وإنى سائلكم عن الثقلين فانظروا: کيف تخلّفونى فيهما؟ فان اللطيف الخبير نبأنى: أنّهما لن يفترقا حتى يلقيانى، وسألت ربّى ذلك فأعطانيه، الا وإنّى قد ترکتهما فيكم: کتاب الله وعترتى اهل بيتى، لا تسبقوهم فتفرّقوا ولا تقصروا عنهم فتهلكوا ولا تعلّموهم فانّهم أعلم منكم.

أيّها الناس! لا الفينّكم بعدى کفاراً، يضرب بعضكم رقاب بعض، فتلقونى فى کتيبة کمجرّ السيل الجرّار. ألا وإنّ علي بن ابى طالب أخى و وصيّى، يقاتل بعدى على تأويل القرآن کما قاتلتُ على تنزيله».[13]

٣. مردم! من قبل از شما از دنيا خواهم رفت و شما در کنار حوض بر من وارد خواهيد شد، آگاه باشيد من درباره ثَقَلين از شما جويا خواهم شد. پس بنگريد چگونه پس از من با آنان رفتار مى کنید؟ خداى لطيف و آگاه به من خبر داد که اين دو از يكديگر جدايى ناپذيرند تا به ديدار من بشتابند، اين ويژگى ها را براى آن ها از خدا خواستم و او آن را به من عنايت فرمود. آگاه باشيد! من آن دو امانت را ميان شما به وديعه نهادم: کتاب خدا و عترت و اهل بيتم. در کارها از آنان پيشى نگيريد که پرا کنده خواهيد شد و از آنان عقب نمانيد که به هلاکت مى رسيد و به آن ها چيزى نياموزيد، زيرا از شما آگاه ترند.

مردم! نبينم که پس از من به کفر بگراييد و يكديگر را به قتل برسانيد و دسته جمعى مانند سيلى خروشان با من ديدار کنید.

آگاه باشيد! على بن ابى طالب برادر و جانشين من است، همان گونه که من در راه نزول قرآن مبارزه کردم او در زمينه تأويل آن نبرد خواهد کرد.

نقش بارز قرآن

پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به روشنى از عظمت قرآن ياد کرد و به تبيين نقش آن در زندگى و ارزش و اهميّت پايبندى کامل به آن پرداخت، آن جا که بشر را مخاطب ساخت و فرمود:

  1. «ايها الناس! إنكم فى دار هدنة، وانتم على ظهر سفر، والسير بكم سريع، فقد رأيتم الليل والنهار، والشمس والقمر، يبليان کل جديد، ويقرّبان کل بعيد، ويأتيان بكل وعد و وعيد، فاعدّوا الجهاز لبعد المجاز، إنها دار بلاء وابتلاء، وانقطاع وفناء، فاذا التبست عليكم الأمور کقطع الليل المظلم، فعليكم بالقرآن، فانه شافع مشفّع، وماحل مصدّق، من جعله امامه قاده الى الجنّة، ومن جعله خلفه ساقه الى النار، ومن جعله الدليل يدلّه على السبيل. وهو کتاب فيه تفصيل، وبيان وتحصيل. هو الفصل ليس بالهزل، وله ظهر وبطن، فظاهره حكم الله، وباطنه علم الله تعالى، فظاهره أنيق، وباطنه عميق، له تخوم، وعلى تخومه تخوم، لا تحصى عجائبه، ولا تُبلى غرائبه، مصابيح الهدى، ومنار الحكمة، ودليل على المعرفة لمن عرف الصفة، فليُجل جال بصره، وليبلغ الصفة نظره، ينج من عطب، ويتخلّص من نشب; فان التفكر حياة قلب البصر، کما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور، فعليكم بحسن التخلّص، و قِلّة التربّص»;[14]

٤. مردم! شما درخانه آرامش و آسايش به سر مى بريد و شتابان در حال سفريد، شب و روز و خورشيد و ماه را ملاحظه کرده ايد که هر جديدى را محو و نابود و هر دورى را نزديك مى گردانند و هر بيم و اميدى را با خود مى آورند. بنابراين، براى دورى سفر، توشه برگيريد، دنيا جايگاه بلا و گرفتارى و جدايى است، هرگاه گرفتارى ها و مشكلات مانند پاره هاى شب تاريك به شما رو آورد، به قرآن متوسل شويد، زيرا قرآن شفاعت کننده و شفاعت پذيرفته شده و صادق و مصدّق است هر کس قرآن را پيش روى خويش قرار دهد، او را به بهشت رهنمون مى شود و آن کس که آن را پشت سر افكند به دوزخش بر کند و هر کس آن را راهنماى خويش گرداند،به راه راست هدايتش  کند. در قرآن شرح و توضيح همه چيز آمده است، قرآن فصل الخطاب بوده و شوخى و مزاح نيست، داراى ظاهر و باطن است، ظاهرش همه حكم خدا و باطنش علم الهى است، ظاهرش زيبا و باطنش عميق و ژرف است، از حقايق و اصولى برخوردار است که هر يك از آن ها نيز خود، حقايقى دارد، عجايبش قابل شمارش نيست و شگفتى هايش فرسوده نگردد مشعل هدايت و نور و روشنايى حكمت است و براى کسی که در پى شناختن صفات [الهى] برآيد راهنماى معرفت و شناخت است.

بنابراين، مرد بايد ديده اش را روشن گرداند و به صفات (خدا)، بينا گردد تا از هلاکت رهايى يابد، اندیشه ، قلب بينا را زندگى و حيات مى بخشد، هم چنانكه فردى در تاريكى و ظلمت به واسطه روشنايى ره مى پويد از اين رو، بر شما باد به حُسن نيّت و درنگِ  کندك، در دنيا.

اهل بيت(عليهم السلام) ارکان دينند

پيامبرخاتم(صلى الله عليه وآله وسلم)امانت بزرگ خود  يعنى اهل بيتِ رسالت، على(عليه السلام)و فرزندانش  را به گونه هاى مختلف از جمله در آخرين خطبه اش چنين معرفى فرمود:

٥. «يا معشر المهاجرين والانصار! ومن حضرنى فى يومى هذا، وفى ساعتى هذه،  من الّجن والإنس فليبلّغ شاهدکم الغائب: ألا قد خلّفتُ فيكم کتاب الله. فيه النور، والهُدى، والبيان، مافرّط الله فيه من شىء، حجة الله لى عليكم. وخلّفت فيكم العَلَم الاکبر، عَلَم الدين، ونور الهدى، وصيّى: على بن ابى طالب، ألا وهو حبل الله، فاعتصموا به جميعاً، ولا تفرّقوا عنه (وَاذْکرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ آُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً).[15]

ايّها الناس! هذا علىّ بن أبى طالب، کنز الله، اليوم وما بعد اليوم، من احبّه وتولاه اليوم ومابعد اليوم فقد أوفى بما عاهد عليه، وأدّى ما وجب عليه، ومن عاداه اليوم وما بعد اليوم، جاء يوم القيامة أعمى وأصّم، لا حجة له عند الله.

ايّها الناس! لا تأتونى غداً بالدنيا، تزفّونها زّفاً، ويأتى أهل بيتى شعثاء غبراء، مقهورين مظلومين، تسيل دماؤهم أمامكم، وبيعات الضلالة والشورى للجهالة فى رقابكم.

ألا وإن هذا الأمر له اصحاب وآيات، قد سمّاهم الله فى کتابه، وعرّفتُكم وبلّغتُكم ما اُرسلتُ به اليكم، ولكنّى اراکم قوماً تجهلون. لا ترجعّن بعدى کفّاراً مرتديّن، متأوّلين للكتاب على غير معرفة، وتبتدعون السنّة بالهوى; لأنّ کل سنّة وحديث وکلام خالف القرآن فهو ردّ وباطل.

القرآن امام هدى، وله قائد يهدى اليه، ويدعو اليه بالحكمة والموعظة الحسنة. وهو ولىّ الأمر بعدى، ووارث علمى وحكمتى، وسرّى وعلانيتى، وما ورّثه النبيّون من قبلى، وأنا وارث ومورّث، فلا يكذبنّكم انفسكم.

ايّها الناس! الله الله فى اهل بيتى; فانّهم أرکان الدين، ومصابيح الظلم، ومعدن العلم; علىّ أخى، ووارثى و وزيرى، وأمينى، والقائم بأمرى، والموفى بعهدى على سنّتى، اوّل الناس بى ايماناً، وآخرهم عهداً عند الموت، وأوسطهم لى لقاءاً يوم القيامة، فليبلّغ شاهدکم غائبكم ألا ومن أمّ قوماً امامة عمياء، وفى الأمة من هو أعلم، فقد کفر.

ايّها الناس! ومن کانت له قبلى تبعةٌ فيما أنا، ومن کانت له عدة، فليات فيها علىّ بن  ابى طالب، فانّه ضامن لذلك کلّه، حتى لا يبقى لأحد علىّ تباعة».[16]

اى گروه مهاجر وانصار! و اى جن وإنسى که امروز و در اين ساعت اين جا حضور داريد، حاضران به غايبان برسانند: آگاه باشيد! کتاب خدا را که داراى نور و هدايت و شرح و توضيح همه چيز است و نيز شخصيت بزرگ پيشواى دين و نورِ هدايت و جانشين خويش على بن ابى طالب را پس از خود ميان شما بر جاى نهادم. آگاه باشيد! او ريسمان الهى است، همگى بدو متمسك شده و از اطرافش پرا کنده نشويد نعمت خدا را بر خويشتن به ياد آوريد آن گاه که با يكديگر دشمنى داشتيد، خداوند دل هايتان را با هم مهربان گرداند، و بابرخوردارى از نعمت الهى با يكديگر برادر شديد

مردم! على بن ابى طالب گنج و ذخيره الهى به شمار مى آيد، کسی که او را از امروز به بعد دوست بدارد، به پيمانى که با او بسته و به وظيفه خويش عمل نموده است و آن کس که از امروز به بعد با او دشمنى ورزد، روز قيامت کور و کر محشور خواهد شد و حُجّت و دليلى در پيشگاه خدا ندارد.

مردم! فردا، دنيا را با تشريفات برايم به ارمغان نياوريد و نكند که اهل بيتم افسرده و غبارآلود،  اندوهگين و ستم کشيده وارد شوند، و خون هاى آنان پيش روى شما جارى باشد و بيعت هاى گمراهى و شوراى جهالت را بر گردن داشته باشيد.

آگاه باشيد! اين امر، صاحبان و نشانه هايى دارد که خداوند آن ها را در کتاب خويش ياد آور شده است، و من دستوراتى را که براى رساندن آنها برانگيخته شدم براى شما تشريح و ابلاغ نمودم، ولى شما را جمعى نادان مى پندارم. پس از من به کفر و ارتداد باز نگرديد کتاب خدا را بدون آگاهى تأويل نكنيد و طبق هواى نفس خويش سنتى ننهيد، زيرا هر سنّت و حديث و سخنى که مخالف قرآن باشد مردود و باطل است.

قرآن، پيشواى هدايت است و از رهبرى برخوردار است که مردم را به سوى آن رهنمون مى شود و با حكمت و سخن نيك به سمت آن فرا مى خواند، آن شخص، ولىّ أمر پس از من و وارث علم و دانش و حكمت و نهان و آشكار من و وارث پيامبران پيش از من است. و من، هم وارثم و هم ميراث گذار، بنابراين، فريب نفس خويش نخوريد.

مردم! خدا را! خدا را! که حرمت اهل بيتم را پاس بداريد، زيرا آنان ارکان دين و چراغ هاى تاريكى و ظلمت و خاستگاه علم و دانشند. علىّ، برادر و وارث و وزير و اَمين و در انجام رسالتم، جانشين من است، به کارهاى من مى پردازد و در اجراى سنّتم به سفارش من عمل مى  کند. وى نخستين کسى بود که به من ايمان آورد و آخرين فردى است که هنگام مرگ بدو سفارش مى کنم و روز قيامت ميان مردم با من ديدار مى  کند، بنا براين، حاضران به غائبان برسانند.

آگاه باشيد! هر کس کور کورانه امامت گروهى را بر عهده گيرد در صورتى که ميان امت، فردى داناتر از او وجود داشته باشد، چنين فردى به کفر گراييده است.

مردم! من به هر کس دَينى دارم و هرکس با من عهد و پيمانى داشته، در آن به على بن ابى طالب رجوع  کند، زيرا او مسئوليّت همه اين امور را بر عهده دارد، تا اين که هيچ گونه دَينى به کسى نداشته باشم.

اصول اعتقادات

آفريدگار غير قابل وصف

٦. «إنّ الخالق لا يوصف إلاّ بما وصف به نفسه، وکيف يوصف الخالق الذى تعجز الحواس أن تدرکه والأوهام أن تناله، والخطرات أن تحدّه، والأبصار عن الإحاطة به؟ جلّ عمّا يصفه الواصفون ناء فى قربه، وقريب فى نفيه، کيّف الكيفيّة فلا يقال له کيف؟ وأيّن الأين، فلا يقال له أين؟ هو منقطع الكيفوفيّة والأينونيّة، فهو الأحدالصمد کما  وصف نفسه، والواصفون لا يبلغون نعته، لم يلد ولم يولد ولم يكن له کفواً أحد».[17]

٦. آفريدگار جهان، جز با آن چه خويشتن را بدان توصيف فرموده، قابل وصف نيست، آفريدگارى که حواس [پنج گانه] از درك او عاجز است و وَهم و خيال بدو نرسد و در تصور و گمان نگنجد و ديدگان از احاطه بر او ناتوانند، چگونه قابل توصيف است؟ او برتر از وصفِ وصف کنندگان است، در نزديكى اش دور، و در دورى اش نزديك است. چگونگى را او به وجود آورده، بنابراين، بدو گفته نمى شود چگونه؟ کجا را او پديد آورده، از اين رو بدو گفته نمى شود کجا؟ چگونگى و کجايى آن جا که به او مى رسد پايان مى پذيرد و معنا ندارد، او خداى يكتا و بى نياز است، همان گونه که خويشتن را وصف نموده است، وصف کنندگان به صفات او دست نيابند، او نزاده و زاده نشده است و همتايى ندارد.[18]

شرط توحيد

  1. «اذا قال العبد « لا اله الاّ الله » فينبغى أن يكون معه تصديق وتعظيم، وحلاوة وحرمة، فاذا قال « لا اله الاّ الله ولم يكن معه تعظيم، فهو مبتدع، وإن لم يكن معه حلاوة فهو مراء. واذا لم يكن معه حرمة فهو فاسق»؛[19]
  2. هر گاه بنده اى جمله « لا اله الاّ الله » را بر زبان آوَرَد شايسته است آن را با دلش نيز تصديق کند و ارج نهد و شيرينى آن را احساس کند و براى آن احترام قائل شود لذا آن گاه که بگويد لا اله الاّ الله و آن را ارج ننهد، بدعتگذار و اگرشيرينى آن را احساس ننمايد، ريا کار و اگر بدان احترام نگذارد، فاسق است.

رحمت الهى

٨. «إنّ رجلين کانا فى بنى اسرائيل، أحدهما مجتهد فى العبادة والآخر مُذنب، فجعل يقول المجتهد: أقصر عمّا انت فيه، فيقول: خلّنى وربّى، حتى وجده يوماً على ذنب استعظمه، فقال: أقصر، قال: خلّنى وربّى، اَبُعثتَ عَلىّ رقيباً؟ فقال: والله لا يغفر الله لك ولا يدخلك الجنة، فبعث الله اليهما مَلِكاً فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده، فقال للمُذنب: اُدخل الجنّة برحمتى، وقال للآخر: أتسطيع أن تحظر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا، يا ربّ، قال: اذهبوا به الى النار».[20]

٨. ميان بنى اسرائيل، دو مرد، يكى در عبادت کوشا و ديگرى گنه کار وجود داشت. روزى فرد عابد به گنه کار گفت: دست از کارهايت بردار، او در پاسخ عابد گفت: مرا با پروردگار خويش واگذار. تا اين که روزى عابد او را در حال گناه مشاهده کرد و اين کار برايش بسى بزرگ جلوه کرد، لذا بدو گفت: دست از گناه بردار، وى در پاسخ اظهار داشت: مرا با پروردگارم واگذار، آيا تو بر مراقبت از من گمارده شده اى؟ عابد گفت: به خدا سوگند! خداوند تو را نمى بخشايد و وارد بهشت نمى سازد خدا فرشته اى نزد آنان فرستاد و روحشان را قبض کرد و هر دو در پيشگاه الهى گرد آمدند، به فرد گنه کار فرمود: به واسطه رحمتم وارد بهشت شو و به ديگرى (عابد) فرمود: آيا مى توانى از رحمت من در مورد بنده ام جلوگيرى کنى؟ عرضه داشت: پروردگارا! خير; فرمود: او را به سمت آتش دوزخ ببريد.

نه جبر و نه اختيار

٩. «ان الله لا يُطاع جبراً ولا يُعصى مغلوباً، ولم يهمل العباد من المملكة، ولكنّه القادرعلى ما اقدرهم عليه، والمالك لما ملّكهم ايّاه، فان العباد إن ائتمروا بطاعة الله لم يكن منها مانع ولا عنها صاد، وإن عملوا بمعصيته فشاء أن يحول بينهم وبينها فَعَل، وليس من شاء أن يحول بينك وبين شىء ولم يفعله، فأتاه الذى فعله کان هو الذى  أدخله فيه».[21]

٩. خداوند، نه به زور و اجبار فرمانبردارى شود و نه مغلوب نافرمانى گردد. سرپرستى بندگان را واننهاده است، ولى او برآن چه بندگان را توانايى بخشيده، قادراست و مالك هر چيزى است که به آن ها عطا کرده است، به راستى اگر بندگان همواره در اطاعت الهى باشند ،مانع و باز دارنده اى بر سر راهشان نيست و اگر نافرمانى خدا کنند و خداوند بخواهد ميان آنان و نافرمانى جدايى بيندازد مى تواند. چنين نيست که هر کسی بخواهد ميان تو و چيزى، مانع شود ولى آن کار را انجام ندهد و آن کس که آن کار را انجام داد همان کسی باشد که وى را وارد آن عمل ساخت.

خاتميّت

١٠. «فُضّلتُ على الأنبياء بسّت: اُعطيتُ جوامع الكلم، ونُصرتُ بالرعب من مسيرة  شهر، واُحلّت لى الغنائم. وجُعلت لى الأرض مسجداً وطهوراً. واُرسلتُ الى الخلق کافة،  وخُتم بى النبيّون»؛[22]

١٠ . من با شش ويژگى بر ديگر پيامبران برترى دارم: جوامع کلم (قرآن کريم)به من عطا شد، به وسيله ترس و بيمى که به فاصله يك ماه پيشاپيشم در حرکت بود، يارى گشتم، غنيمت ها برايم حلال شد، زمين براى من پاکيزه و سجده گاه قرار گرفت به سوى همه مردم فرستاده شدم و ختم پيامبران به وسيله من اعلان شد.

برگزيده خدا

١١. «إنّ الله اصطفى من وُلد ابراهيم اسماعيل، واصطفى من وُلد اسماعيل بنى آنانه واصطفى من بنى کنانه قريشاً، واصطفى من قريش بنى هاشم ،واصطفانى من بنى هاشم، قال الله تبارك وتعالى: لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ»؛[23]

١١ . خداوند، اسماعيل را از فرزندان ابراهيم، و بنى کنانه را از فرزندانِ اسماعيل و قريش را از بنى کنانه و بنى هاشم را از قريش و مرا از بنى هاشم برگزيد. خداى متعال فرمود يقيناً، رسولى از خود شما به سويتان آمد که رنج هاى شما بر او سخت و دشوار آيد، وى بر هدايت شما اصرار مى ورزد و  نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.

مثال باران

١٢. «إن مثل ما بعثنى به ربّى من الهُدى والعلم، کمثل غيث اصاب ارضاً منها طائفة  طيّبة، فقبلت الماء فأنبتت العُشب والكلأ الكبير، وکانت منها أجادب امسكت الماء فنفع الله بها الناس، فشربوا منها وسقوا وزرعوا، و أصاب طائفة منها اُخرى، إنما هى قيعات، لا تمسك ولا تُنبتُ کلأ، فذلك مثل من فَقَه فى دين الله، وتفقّه فيما بعثنى الله به،  فعلم وعلّم، ومثل من لم يرفع بذلك رأساً ولم يقبل هدى الله الذى اُرسلت به»؛[24]

١٢ . مثال هدايتى که خدا مرا بدان مبعوث کرده به سان بارانى است که بر زمينى ببارد و بخشى از آن را آب فرا گيرد و سبزه و علف فراوان بروياند و قسمتى از آن بى حاصل باشد و آب را نگاهدارد و مردم از آن بهره مند شوند، بنوشند و کشاورزى کنند و به ديگران نيز بنوشانند و بر بخش ديگر آن که سُست است ببارد ولى آب را نگاه ندارد و علف و سبزه نروياند، اين مثال کسی است که در دين خدا دانش اندوخت و آن چه خدا مرا بدان برانگيخته برايش سودمند قرار گرفت، خود، دانش آموخت و به ديگران ياد داد، امّا هدايتى را که خداوند مرا بدان فرستاده، نپذيرفت.

جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

١٣. «يا عمّار! إنه سيكون بعدى هنات، حتى يختلف السيف فيما بينهم، وحتى يقتل بعضهم بعضاً وحتى يبرأ بعضهم من بعض، فاذا رأيت ذلك فعليك بهذ الاصلع عن يمينى، على بن ابى طالب، فإن سلك الناس کلّهم وادياً، وسلك علىٌّ وادياً، فاسلك وادِ علىٍّ، وخلِّ عن الناس.

يا عمّار! إنّ علياً لا يردك عن هدى، ولا يدلّك على ردى.

يا عمّار! طاعة علىٍّ طاعتى، وطاعتى طاعة الله.[25]

من ظلم علياً مقعدى هذا بعد وفاتى، فكأنّما جحد نبوّتى، ونبوّة الانبياء قبل»؛[26]

١٣ . اى عمّار! پس از من ميان امتم فتنه هايى به پا خواهد شد، ميانشان جنگ در مى گيرد و برخى بعضى را از دم تيغ مى گذرانند و بعضى از برخى ديگر اعلان بيزارى مى کنند، هر گاه چنين وضعيتى را مشاهده کردی  بر تو باد به اين مرد اصلع (موى فرق فرو ريخته) سمت راست من، على بن ابى طالب، که اگر همه مردم به راهى رفتند و على بر راهى ديگر، آن راه را که على برمى گزيند، طى آن و مردم را به خود واگذار.

اى عمّار! على تو را از مسير هدايت دور نمى سازد و به کار ناپسند رهنمون نمى شود.

اى عمّار! اطاعت على، اطاعت از من و اطاعت من، اطاعت از خداست.

آن کس در اين جايگاه من پس از وفاتم بر على جور و ستم روا دارد، گويى پيامبرى من و نبوّت

پيامبران پيش از من را انكار کرده است.

فضيلت على(عليه السلام)

١٤. «لولا أنّنى اشفق أن تقول فيك طوائف ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقلت فيك اليوم مقالاً، لا تمرّ بملأ منهم الاّ أخذوا التراب من تحت قدميك».[27]

١٤ . رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: اگر بيم آن نداشتم که عدّه اى درباره تو سخنى مانند سخن مسيحيان در حق عيسى بن مريم بگويند، امروز مطلبى درباره ات مى گفتم که به هر گروهى از آنان بگذرى، خاك پايت را [به منظور تبرك] برگيرند.

پيشوايان پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

١٥. «الائمة بعدى من عترتى بعدد نقباء بنى اسرائيل، وحواريى عيسى، من أحبّهم فهو مؤمن، ومن أبغضهم فهو منافق، هم حُجج الله فى خلقه وأعلامه فى بريّته».[28]

١٥ . رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پيشوايان پس از من، به تعداد نقباى بين اسرائيل و حواريان عيسى هستند، دوستداران آن ها مؤمن و مخالفانشان منافقند، آنان حجت هاى خدا و  يشوايان او ميان آفريدگانش به شمار مى آيند.

پيشوايان راستين

١٦. «يا على! انت الامام والخليفة بعدى، وانت أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضيتَ فابنك الحسن أولى بالمؤمنين من أنفسهم، فاذا مضى الحسن فالحسين أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى الحسين فابنه على بن الحسين أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى على فابنه محمد أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى محمد فابنه جعفر أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى جعفر فابنه موسى أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى موسى فابنه علىّ أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى علىّ فابنه محمد أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى محمد فابنه علىّ أولى بالمؤمنين من انفسهم ،فاذا مضى على فابنه الحسن أولى بالمؤمنين من انفسهم، فاذا مضى الحسن فالقائم المهدى أولى بالمؤمنين من انفسهم، يفتح الله به مشارق الارض ومغاربها، فهم ائمة الحق، و ألسنة الصدق، منصورٌ من نصرهم، مخذول من خذلهم».[29]

١٦ . اى على! تو پيشوا و جانشين پس از من هستى و از مؤمنان به خودشان سزاوارترى. پس از تو  فرزندت حسن نيز چنين است و پس از حسن، حسين و پس از حسين فرزندش على بن حسين و پس از او فرزندش محمد و پس از محمد فرزندش جعفر و پس از جعفر فرزندش موسى و پس از موسى فرزندش على و پس از على فرزندش محمد و پس از محمد فرزندش على و پس از على فرزندش حسن و پس از حسن فرزندش قائم مهدى از خود مؤمنان به آنان سزاوارتر است. خداوند به وسيله او شرق و غرب گيتى را مى گشايد. آنان پيشوايان راستين و زبانِ گوياى حقند، آن کس که آنان را يارى  کند، از سوى خدا يارى شده و آن کس که آن ها را تنها بگذارد، تنها وانهاده مى شود.

پيامبر و مژده ظهور مهدى(عليه السلام)

احمد بن حنبل، از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت کرده که فرمود:

١٧. «لا تقوم الساعة حتى تمتلىء الأرض ظلماً وعدواناً ثم يخرج من عترتى من يملأها قسطاً و عدلاً».[30]

١٧ . رستخيز به پا نشود تا زمين را جور و ستم فرا گيرد و آن گاه، مردى از عترتم ظهور می کند و گيتى را پُر از عدل و داد مى سازد.

از عبد الرحمان بن ابو ليلى، از پدرش نقل شده گفت: رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)روز خيبر پرچم را به على سپرد و خداوند به دست تواناى او، پيروزى عنايت کرد و در غدير خم در برابر انبوه جمعيّت اعلان داشت که على، مولا و سرور هر مرد و زن مؤمن است و حديث را با ذکر بخشى از فضايل على و فاطمه و حسن و حسين [عليهم السلام] ادامه داد تا اين که فرمود:

١٨. «أخبرنى جبرئيل أنهم يظلمون بعدى وأن ذلك الظلم يبقى حتى اذا قام قائمهم وعَلَت کلمتهم واجتمعت الاُمّة على محبّتهم وکان الشانىء لهم قليلاً والكاره لهم ذليلاً وکثر المادح لهم وذلك حين تغيّر البلاد وضعف العباد واليأس من الفَرَج، فعند ذلك يظهر القائم المهدى من ولدى بقوم يظهر الله الحق بهم ويخمد الباطل بأسيافهم  الى ان قال  معاشر الناس أبشروا بالفرج فان وعد الله حق لا يُخلف، وقضاءه لا يُردَّ وهو الحكيم الخبير وإن فتح الله قريب».[31]

١٨ . جبرئيل به من خبر داد که اينان [اهل بيت] پس از من مورد جور و ستم قرار مى گيرند و اين ظلم و ستم تا زمانى که قائم آنان ظهور نمايد، باقى خواهد ماند و سپس قدرت و شوکت مى يابند، امّت، به آن ها محبت مىورزند، مخالفانشان  اندك و بدخواهان آنان خوار و ذليل و ستايشگران آن ها فزونى مى يابند و آن زمانى است که کشورها دستخوش تغيير و تبديل و مردم به ضعف کشيده شده و از ظهور، نوميد و مأيوس مى شوند، در اين هنگام قائم مهدى از فرزندانم با مردمى که خداوند به واسطه آن ها حق را آشكار و با شمشيرهاى آنان باطل را سرکوب مى  کند، ظهور مى نمايد  تا اين که فرمود: مردم! شما را به ظهور وى مژده مى دهم، زيرا وعده الهى تخلّف ناپذير و قضاى او رد شدنى نيست، او حكيم و داناست و فتح و پيروزى خداوند نزديك است.

از ام سلمه روايت شده گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم مى فرمود:

١٩. «المهدي من عترتي من ولد فاطمة».[32]

١٩ . مهدى از عترتم و از فرزندان فاطمه است.

از حُذيفه يمانى منقول است که گفت: رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) براى ما سخن نمود و آن چه را تا روز قيامت رخ مى داد بيان داشت و سپس فرمود:

٢٠. «لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطوّل الله عزّ وجلّ ذلك اليوم حتى يبعث الله رجلاً من وُلدى اسمه اسمى».

٢٠ . اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد خداى عزّ وجلّ آن روز را به  اندازه اى طولانى مى گرداند تا مردى از فرزندانم را، که همنام من است، برانگيز اند. سلمان فارسى به پا خاست و عرضه داشت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)! او از کدام فرزند شما به وجود خواهد آمد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در حالى که دست مبارك خود را بر شانه حسين[33] مى زد فرمود🙁مهدى) از اين فرزندم (حسين)به وجود خواهد آمد.

مبانى قانونگذارى اسلامى در روايات رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)[34]

الف  ويژگى هاى اسلام

١ . اسلام هماره برترى مى يابد و چيزى بر آن برترى نخواهد يافت.

٢ . اسلام، گذشته را مى بخشايد.

٣ . مردم تا زمانى که [حكم] موضوعى را نمى دانند، آزاد گذارده شده اند.

٤ . از امت من [کيفر]اشتباه و فراموشى و آن چه بدان مجبور شده اند، برداشته شده است.

٥ . قلم [حكم] از سه گروه برداشته شده، کودک، ديوانه، انسان خفته.

ب  دانش، و مسئوليّت دانشمندان

١ . کسی که بدون شناختِ امام زمانِ خويش از دنيا رود، به مرگ جاهلى مُرده است.

٢ . کسی که بدون آگاهى، درباره قرآن سخنى بگويد، جايگاه خود را در آتش فراهم کرده است.

٣. اگر از کسی پرسشى علمى صورت گيرد و او آن را کتمان  کند، خداوند لگامى آتشين بر دهانش مى زند.

٤ . اگر کسی به چيزى که بدان آگاهى ندارد فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را نفرين مى کنند.

٥ . هر فتوا دهنده اى ضامن است.

٦ . هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى راهش به دوزخ است.

٧ . خداوند خير هر کس را بخواهد او را در دينش بينش و دانش مى دهد.

٨ . واجبات را بياموزيد و آن ها را به مردم ياد دهيد، زيرا آموختن آن ها نيمى از دانش است.

٩ . هرگاه از من حديثى به شما رسيد، آن را برکتاب خدا عرضه کنید، آن چه را موافق با قرآن بود بپذيريد و آن چه را مخالف آن بود، به ديوار بكوبيد.

١٠ . هرگاه بدعت پديد آمد، دانشمند بايد دانش خود را آشكار سازد و اگر کسی چنين نكند لعنت خدا بر او باد.

ج  رفتار اسلامى

١ . در اسلام رُهبانيّت نيست.

٢ . در راه معصيت خدا، نبايد از کسی اطاعت کرد.

٣ . آن کس که تقيّه نكند، دين ندارد.

٤ . اگر اداى مستحبات به واجبات زيان رساند، ارزشى ندارند.

٥ . قرعه، راه گشاى هر مشكلى است.

٦ . [پاداش ] عملِ انسان، به نيّت او بستگى دارد.

٧ . نيّت فرد، جدّى تر وعميق تراز کردار اوست.

٨ . برترين اعمال، سخت ترين آن ها است.

٩ . هر کس کيش و روش گروهى را بپذيرد، حكم آنان در مورد او جارى مى شود.

١٠ . هر کس سنّت نيك به جاى نهد، پاداش آن و پاداش کسی که بدان عمل مى  کند تا روز قيامت از آنِ اوست و آن که سنّت ناپسندى ايجاد می کند گناه آن و گناه کسی که بدان عمل می کند تا روز قيامت بر عهده او خواهدبود.

د  قضاوت و داورى

١ . اگر حاکم اجتهاد  کند و به اشتباه رود، يك پاداش و اگر مطابق با واقع باشد، از دو پاداش برخوردار است.

٢ . اقرار عقلا عليه خويشتن جايز است.

٣ . مدّعى بايد بيّنه و گواه اقامه  کند و مُنكر سوگند بخورد.

٤ . سوگند خوردن، تنها با لفظ« الله » صحيح است.

٥ . با وجود شُبهه، از اجراى حدود دست برداريد.

٦ . کسی که در راه دفاع از اموالش کشته شود، شهيد است.

٧ . دستى که امانتى گرفت بايد آن را به صاحبش باز گرداند.

٨ . آسيبى را که حيوانات بر کسی وارد مى کنند، کسی ضامن نيست.

٩ . هيچ مردى به کردار فرزند و هيچ فرزندى به کردار پدرش، باز خواست نمى شود.

١٠ . مردم بر اموال خويش مُسلّطند.

ه  عبادات

١. نماز، ستون دين است.

٢ . مناسك خويش را از من بياموزيد.

٣ . همان گونه که من نماز مى گزارم، نماز بگزاريد.

٤ . زکات اموال خويش را بپردازيد تا نمازتان پذيرفته شود.

٥ . زکات فطره بر هر مرد و زن واجب است.

٦ . زمين براى من سجدگاه و خاکش پاك کننده قرار داده شد.

٧ . در مساجدتان از داد و ستد و مشاجره بپرهيزيد.

٨ . سياحتِ امّت من، روزه است.

٩ . هر کار نيكى، صدقه به شمار مى آيد.

١٠ . برترين جهاد، سخن حقى است که در برابر پادشاهى ستمكار بيان شود.

و  نظام خانواده

١ . ازدواج سنّت من است، هر کس از سنّتم رو گردان شود از من نيست.

٢. ازدواج کنید، تكثير نسل کنید که من در قيامت به فزونى شما بر امّت هاى ديگر مباهات مى کنم.

٣ . ازدواج نماييد و از طلاق بپرهيزيد، زيرا عرش خدا از وقوع طلاق به لرزه مى آيد.

٤ . براى نطفه هاى خويش جايگاهى مناسب (بهترين و پاك ترين زنان) را انتخاب کنيد و با افراد هم شأن خود ازدواج کنید و به آن ها زن بدهيد.

٥ . فرزند، از آنِ بستر (شوهر) است و زنا کار سنگسار مى شود.

٦ . جهاد زن، شوهردارى شايسته است.

٧ . حضور در [نماز] جمعه و جماعت و اذان و اقامه و عيادتِ بيمار و هروله بين صفا و مروه و جهاد و استلام حَجَر و منصب قضاوت و سر تراشيدن (در مِنا) براى زنان نيست.

٨ . [زن وشوهرِ ]لعان کننده براى هميشه بر يكديگر حرامند.

٩ . تهمت ناروا به زنِ با عفّت، کردار صد ساله را تباه مى  کند.

١٠ . رضاع (که ايجاد محرميت مى  کند) آن است که به واسطه آن گوشت بدن، روييده و استخوان محكم شود.

١١ . به فرزندانتان شنا و تير اندازى بياموزيد.

١٢  کسی که در خانه کودک دارد، با او رفتارى کودکانه داشته باشد.

ز  نظام اقتصاد اسلامى

١ . عبادت، هفت بخش و برترين آن ها طلب حلال است.

٢ . نخست، آموختنِ احكام، سپس انجام دادن داد و ستد.

٣ . آن کس که سربارِ ديگران باشد، ملعون است.

٤ . [نيكى را] از نان خور خود آغاز نما.

٥ . مزد اجير و کارگر را قبل از خشك شدنِ عَرقَش به او بپردازيد.

٦ . بر هر سوخته دلى، پاداشى مترتب است.

٧ . بر مسلمانان شروط و وفاى به عهد واجب است.

٨ . هر جا که مسلمان مال خود را بيابد، بدان سزاوارتر از ديگران است.

٩ . مِلاكِ وقف ها نيّت صاحبان آن هاست.

١٠ . مال فردِ مسلمان جز با رضايت وى، بر ديگران حلال نيست.

١١ . [تصرف در ماترك بدين صورت است که]نخست کفن، سپس بدهكارى، آن گاه وصيّت و پس از آن ميراث.

١٢ . مصالحه ميان مسلمانان رواست، مگر جايى که حرامى را حلال و يا حلالى را حرام نمايد.

١٣ . طفره رفتن مسلمان از پرداخت بدهى خود، در صورت توان، ستم در حق مسلمان است.

١٤ . دو طرف داد و ستد تا زمانى که مجلس خود را ترك نكرده اند، حق خيار دارند.

١٥ . بدترين کسب ها، سودى است که از ربا به دست مى آيد.

١٦  پوست و عَصَب (پَىْ) مُردار، مورد استفاده قرار نمى گيرد[وجواز شرعى ندارد].

ح  همزيستى اجتماعى

١ . جنگ با مؤمن کفر و خوردن گوشتش، (غيبت) معصيت است.

٢ . احترام مؤمن در حال حيات و پس از مرگ، يكسان است.

٣ . احترام به ميّت، شتاب در کفن و دفن اوست.

٤ . مؤمنان با يكديگر برادرند، خون آنان يكسان است و عهد وپيمان فرودست ترين آنان مورد احترام است و بر ضد مخالفان يكپارچه اند.

٥ . کسی که برده اى را آزاد  کند، ولىّ اوست.

٦ . دوستى، نوعى بستگى، نظير پيوند نَسَبى است.

٧ . ناسزاگويى به مؤمن، فسق است.

٨ . هر مست کننده اى حرام است.

٩ . آن چه مقدار زيادش مست کننده است، نوشيدن جرعه اى ازآن نيز حرام است.

١٠ . سخن چينى و غيبت و دروغ، سبب عذاب قبر است.

١١ . انسان فاسق، غيبت ندارد.

١٢ . پوشيدن طلا براى مردان امّتم حرام و براى زنانشان حلال است.

ط  سخنان کوتاه و پر معنا

١ . من براى کامل نمودن فضايل اخلاقى برانگيخته شدم

٢ . من شهر علم و دانشم و على، دروازه آن شهر است.

٣ . محبوب ترين اعمال نزد خدا با دوام ترين آن هاست، هر چند  اندك باشد.

٤ . هر يك از شما خواست عملى انجام دهد، آن را صحيح و کامل انجام دهد.

٥ . ايمان دو نيمه دارد; نيمى در صبر و نيمى در شكر و سپاس است.

٦ . در انجام دادن امور خود، کار پنهانى کنید(محرم اسرار خود باشيد).

٧ . امانتدارى، رزق و روزى را در پى دارد و خيانت، فقر را به ارمغان مى آورد.

٨ . دست ها سه گونه  اند: خواهشگر، بخششگر و نگاه دار، بهترين دست ها دست بخششگر است.

٩ . هر گاه بر مردم، رهبرى فاسق حاکميّت يافت و سرپرستى آنان را بى مقدارترين آن ها عهده دار گشت و فاسقان گرامى داشته شدند، بايد در انتظار بلا نشست.

١٠ . سريع ترين شرّى که دامنگير انسان مى شود، کيفرِ سرکشى و طغيان است.

١١ . آگاه باشيد! بدکارترين افرادِ امّت من کسانى اند که به خاطر مصونيّت از شرّشان مورد احترام قرار گيرند، آگاه باشيد! کسی را که مردم به خاطر ايمنى از بدکارى اش احترام نهند، از من نيست.

١٢ . با نيكى مى توان آزاد مرد را به بردگى گرفت.

١٣ . مژده دهنده باشيد و ايجاد تنفّر نكنيد.

١٤ . چهار چيز را قبل از چهار چيز غنيمت شمار: جوانى ات را قبل از پيرى، سلامتى خود را قبل از بيمارى، بى نيازى ات را قبل از تهيدستى و زندگى ات راقبل از مرگ غنيمت شمار.

١٥ . سه چيز از فضايل اخلاقى دنيا و آخرت به شمار مى آيد: ازآن کس که به تو ستم روا داشته، درگذرى و با آن کس که با تو قطع رابطه کرده، ارتباط برقرار سازى و در برابر کسی که در حق تو سَبكسرى و نادانى کرده، بردبارباشى.

١٦ . سه چيز از حجاب ها عبور می کند و به پيشگاه خدا ختم مى شود، صداى سايش قلم دانشمندان [بر روى کاغذ]و صداى گام هاى رزمندگان و صداى چرخ هاى ريسندگى زنان با عفّت.

١٧ . سه چيز دل ها را سخت مى  کند: شنيدن لَهو، در پى شكار رفتن و به دربار پادشاه درآمدن.

١٨ . دل ها بر دوستى آسانى که بدان ها نيكى روا دارند و بر دشمنى با آسانى که بدان ها بدى کنند سرشته شده اند.

١٩ . قبل از اين که مورد حسابرسى قرارگيرد، خويش را حسابرسى نماييد.

٢٠ . دوستى و علاقه مندى به دنيا، منشأ هر گونه گناه است.

٢١ . حكمت، گمشده مؤمن است، اساس حكمت ها بيم از خداست.

٢٢ . بهشت را گرفتارى ها و جهنم را شهوات در بر گرفته اند.

٢٣ . اخلاق خود را نكو گردانيد و با همسايگانتان مهربانى کنید و زنان را گرامى بداريد، بى حساب وارد بهشت خواهيد شد. بيمارى هاى خود را با صدقه مداوا کنید.

٢٤ . پس از ايمان به خدا، بالاترين مرتبه عقل و خِرَد مداراى با مردم است در صورتى که حقى را ترك نكند.

٢٥ . برترين مردم در دنيا، سخاوتمندان و در آخرت پرهيز کارانند. سعادتمند کسى است که از کردار ناشايست ديگران، پند و عبرت گيرد.

٢٦ . بدترين مردم کسی است که آخرتش را به دنياى خود بفروشد و بدتر از او کسى است که آخرتش را با دنياى ديگران سودا  کند.

٢٧ . خوش به حال کسی که عيب خودش، او را از پرداختن به عيب هاى ديگران باز دارد.

٢٨ . با جماعت همراه باشيد، زيرا گرگ، گوسفند جدا افتاده از گلّه را شكار مى  کند.

٢٩ . ميانه روى پيشه کنید، مردمى که ميانه رو هستند، روى فقر و تنگدستى را نخواهند ديد.

٣٠ . در شگفتم کسی که به خاطر ترس از بيمارى، از خوردن غذا پرهيز مى  کند،  چگونه از بيم آتش، از ارتكاب گناه خود دارى نمى  کند.

٣١  عزّت مؤمن، به بى نيازى وى از ديگران است.

٣٢ . از آن کس که به عيادت تو نمى آيد عيادت نما و به آن کس که به تو هديه نمى دهد، هديه بده.

٣٣ . بى نياز واقعى، کسی است که نَفس بى نياز داشته باشد.

٣٤ . [در وادى علم] يا دانشمند و يا دانش پژوه و يا شنونده و يا دوستدار علم باش، پنجمين قسم مباش که به هلاکت خواهى رسيد.

٣٥ . هيچ دارايى سودمندتر از خِرد نيست.

٣٦ . هيچ فقرى بدتر از نادانى نيست.

٣٧ . هيچ خِردى چون تدبير نيست.

٣٨ . آن کس که مسلمانى را فريب دهد يا زيان رساند و يا با او از در حيله در آيد، از ما نيست.

٣٩ . اصلاح مال، از جوانمردى است.

٤٠ . کسی که قومى را دوست داشته باشد، در عملِ آنان شريك است.

٤١ . کسی که قومى را دوست داشته باشد، با آنان محشور خواهد شد.

٤٢ . کسی که به علم خود عمل  کند، آن چه را نمى داند خداوند به او عطا مى  کند.

٤٣ . کسی که ستمگرى را بر ستمش يارى رساند، خداوند آن ستمگر را بر خودش مسلّط گرداند.

٤٤ . کسی که بين خود و خدا را اصلاح  کند، خداوند بين او و مردم را اصلاح مى  کند.

٤٥ . کسی که ترحّم نكند، مورد ترحّم قرار نمى گيرد.

٤٦ . کسی که فريب دهد، فريب مى خورد.

٤٧ . آن کس که دو روزش برابر باشد، مغبون است.

٤٨ . شخص ميانه رو، به فقر و تهيدستى دچار نمى شود.

٤٩ . مؤمن کسی است که مردم از دست و زبانش در آسايش باشند.

٥٠ . مسلمان کسی است که مردم از آزار و اذيتش در أمان باشند.

٥١ . بايد راز دار مجالس بود.

٥٢ . مسلمان، آيينه برادر مسلمان خويش است.

٥٣ . مسلمان برادر مسلمان است به او ستم روا نمى دارد و رسوايش نمى  کند.

٥٤ . آن کس که طرف مشورت قرار گيرد، امين شمرده شده است [پس نبايد خيانت  کند].

٥٥ . کسی که قدر خود را بد کند، به هلاکت نرسد.

٥٦ . آن کس که فقير نمايى  کند، فقير خواهد شد.

٥٧ . آن کس که بدون علم و آگاهى دست به کارى زند، فسادِ کارش بيش از صلاح آن است.

٥٨ . کسی که کار ناروايى را در بوق و کرنا  کند، مانند کسی است که آن را مرتكب شده است.

٥٩ . هر کس از مؤمنى عيب جويى  کند، در زندگى به همان عيب دچار خواهد شد.

٦٠ . کسی که فردارا از عمرخويش بشمارد، در همراهىِ مرگ، خطا کرده است.

٦١ . کسی که حاکمى را با کارى که خشم خدا را برمى انگيزد، راضى گرداند، از دين خدا خارج شده است.

٦٢ . مُداراى با مردم نيمى از ايمان و مهربانى با آنان نيمى از زندگى [وخوشى ]است.

٦٣ . آسان بگيريد و اهل سختگيرى نباشيد.

٦٤ . مؤمن به هر صفتى موصوف مى شود ولى نه دروغ مى گويد و نه خيانت مىورزد.

نمونه اى از دعاهاى حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)

الفدعاى حضرت در ماه رمضان

«اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللّهُمَّ اَغْن کُِلَّ فَقير، اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کلَّ جائِع، اَللّهُمَّ اکْسُ کلَّ عُرْيان، اَللّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ کلِّ مَدين، اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کلِّ مَكْرُوب، اَللّهُمَّ رُدَّ کلَّ غَريب، اَللّهُمَّ فُكَّ کلَّ اَسير، اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کلَّ فاسِد مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ، اَللّهُمَّ اشْفِ کلَّ مَريض، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ، اَللّهُمَّ غَيِّر سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ، اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ اِنَّكَ عَلى کلِّ شَيء قَديرٌ»

خدايا! بر اهل قبور نشاط و سرور عطا کن، همه فقراء را بى نياز گردان، هر گرسنه اى را سير نما، هر برهنه اى را بپوشان، دَين هر مديونى را ادا فرما، هر گرفتارى را گشايش عطا کن، هر غريبى را به  وطن باز گردان، هر اسيرى را آزاد نما، همه نابسامانى امور مسلمانان را اصلاح فرما، همه بيماران را شفا عنايت کن، با بى نيازى خود از تنگدستى ما جلوگيرى نما، حال بد ما را به حال خوش خودت تغيير ده، دَيْن ما را ادا فرما، فقر و تنگدستى ما را به بى نيازى مبدّل کن، زيرا تو به هر کارى توانايى.

بدعاى پيامبر در روز بَدر

«اللّهم أنت ثقتى فى کل کرب، وأنت رجائي فى کل شدة، وأنت لى فى کل امر نزل بى ثقة وعُدّة، کم من کرب يضعف عنه الفؤاد، وتقّل فيه الحيله، ويخذل فيه القريب، ويشمت به العدّو، و تعيينى فيه الأمور، أنزلته بك وشكوته اليك راغباً فيك عمن سواك، ففرّجته وکشفته عنّى وکفيتنيه، فانت ولّى کل نعمة، وصاحب کل حاجة، ومنتهى کل رغبة، فلك الحمد کثیراً ولك المنّ فاضلاً»

خدايا! در هر گرفتارى، پشتوانه و تكيه گاهم تويى، در هر دشوارى، اميد من هستى، در هر حادثه اى که برايم پيش آيد، حامى و پشتيبانم تويى، چه بسيار گرفتارى و  اندوه ها که دل ها در اثر آن به ضعف مى گرايد و راه چاره در آن ها محدود مى گردد نزديكان در آن، از انسان دست بر مى دارند و دشمنان، شماتت روا مى دارند و در آن امور درمانده مى گردم گرفتاريم را به نزدت آوردم و از آن به تو شكوه نمودم و از غير تو رو گردان گشتم، برايم گشايش حاصل نمودى و گرفتاريم را برطرف ساختى و آن را کفايت نمودى، تو ولّى هر نعمت و صاحب هر نياز و نهايتِ شوق و اشتياق هستى، تو را حمد و سپاس فراوان و منّت بسيار.

جدعاى حضرت در روز احزاب

«يا صَريخَ الْمَكْرُوبينَ، ويا مُجيبَ دَعْوَةِ المُضْطَرِّينَ، اکشف عنى همّى وغمّى وکربى، فانّك تعلم حالى وحال اصحابى، فاکفنى حول عدوّى فانّه لا يكشف ذلك غيرك»

اى فرياد رس گرفتاران، و اى اجابت کننده خواهش بيچارگان، غم و  اندوه و گرفتاريم را برطرف ساز زيرا تو از حال من و يارانم آگاهى، توان و قدرت دشمنم را تو کفايت کن، زيرا غير از تو کسی قادر بر اين کار نيست.

ددعاى مصونيّت از دشمن

ابن طاووس در مهج الدعوات اين دعا را به اين نحو يادآور شده است:

«يا سامِعَ کلِّ صَوْت، يا محيى النفوس بعد الموت، يا من لا يعجّل لانه لا يخاف الفوت، يا دائم الثبات يا مخرج النبات، يا محيى العظام الرميم الدارسات. بسم الله، اعتصمتُ بالله وتوکلّت على الحى الذى لا يموت، ورميت کل مَن يؤذينى بلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ»

اى شنونده هر صدا و آواز، اى زنده کننده انسان ها پس از مرگ، اى آن که در حسابرسى شتاب نمى کنى، چون از گذشت زمان واهمه ندارى، اى آن که همواره ثابتى، اى آن که گياه را مى رويانى، اى آن که استخوان هاى پوسيده را زنده مى گردانى، به نام خدا، به خدا پناه مى برم و بر آن کس که همواره زنده است و نمى ميرد، توکل مى کنم و هر چه موجب آزار و اذيّتم مى شود آماج تير به لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ، قرار مى دهم.

هدعاى اداى دَيْن

« اللّهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمّن سواك »

خدايا به وسيله روزى حلالت، مرا از حرام خويش و با لطف و عنايتت از ديگران بى نياز گردان.

ودعاى سُفره

هرگاه در برابر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سفره گسترده مى شد مى فرمود:

«سبحانك اللّهم ما أحسن ما تبتلينا، سبحانك اللّهم ما أکثر ما تُعطينا، سبحانك اللّهم ما اکثر ما تعافينا، اللّهم أوسع علينا وعلى فقراء المؤمنين والمسلمين»[35]

خدايا! تو منزّهى، چه نيكو ما را مى آزمايى، خدايا! تو منزّهى، چه بسيار به ما عطا مى فرمايى، خدايا! تو منزّهى، چه بسيار به ما عافيت دادى، خدايا! ما و فقراى مؤمنين و مسلمانان را وسعت و گشايش مرحمت فرما.

منبع: کتاب پیشوایان هدایت 1 – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[1]– جمعه/ 2.

[2]– فرقان/ 5.

[3]– کافی 1/ 62- 63، کتاب فضل العلم- باب اختلاف الحدیث.

[4]– بقره/ 120.

[5]– نحل/ 44، احزاب/ 21؛ حشر/ 7؛ نقل به مضمون.

[6]– بصائر الدرجات 198 و کافی 1/ 62- 63.

[7]– تاریخ التشریع الاسلامی 31.

[8]– همان، 32.

[9]– تاریخ التشریع الاسلامی 31.

[10]– کافی 1/ 48.

[11]– اين حديث را به طور کامل در تحف العقول باب مواعظ النبى و حكمه مى يابيد. روايت شده که شمعون بن لاوى مسيحى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و با او بحث و مناقشاتى طولانى داشت و سپس اسلام آورد. وى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)پرسيد عقل چيست؟ و چگونه است؟ و بخش هايى که از آن جدا مى شود يا نمى شود و اقسام آن را برايم توصيف نما. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود عقل قيد و بند جهل است..تا آخر

[12]– بحار الانوار// 171 چاپ مؤسسه الوفاء، به تحف العقول 28 چاپ مؤسسه النشر الاسلامی مراجعه شود.

[13]– اعیان الشیعه 2/ 226؛ تاریخ یعقوبی 2/ 101- 202.

[14]– تفسیر النجاشی1/ 2- 3؛ کنز العمال 2/ 288 حدیث 4027.

[15]– آل عمران/ 103.

[16]– بحار الانوار 22/ 484 487، آخرین خطبه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم).

[17]– بحار الانوار 2/ 94.

[18]– ابو المفضل شيبانى، از احمد بن مطوق بن سوار، از مغيرة بن محمد بن مهلب، از عبد الغفّار بن کثير، از ابراهيم بن حميد، از ابو هاشم، از مجاهد، از ابن عباس نقل کرده که گفت فردى يهودى به نام نعثل خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و عرض کرد اى محمد! اگر به پرسش هايى که همواره در دلم خطور می کند پاسخ دهى، به دست تو مسلمان خواهم شد. حضرت فرمود اى ابو عمار! بپرس عرض کرد اى محمد! پروردگارت را برايم توصيف نما.حضرت فرمود…

[19]– کلمة الرسول الأعظم ٣٠.

[20]– کلمة الرسول الاعظم ٣١.

[21]– بحار الانوار 77/ 140.

[22]– بحار الانوار 16/ 324.

[23]– کلمة الرسول الأعظم 35. بحار الانوار 16/ 323. توبه/ 128.

[24]– بحار الانوار 1/ 184.

[25]– مجمع البیان 3/ 534. ابو ايوب انصارى روايت آرده آه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به عمار ياسر فرمود…

[26]– مجمع البیان 3/ 534 به نقل از کتاب شواهد التنزيل حاکم حسكانى، از ابو حمد مهدى بن نزار حسنى، از محمد بن قاسم بن احمد، از ابوسعيد محمد بن فضيل بن محمد، از محمد بن صالح عرزمى، از عبد الرحمان بن ابى حاتم، از ابوسعيد اشج، از ابو خلف الأحمر، از ابراهيم بن طهمان، از سعيد بن ابى عروبة، از قتاده، از سعيد بن مسيّب، نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) « واتقوا فتنة » از ابن عباس روايت کرده که گفت وقتى آيه شريفه فرمود…

[27]– ارشاد 1/ 165، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين سخن را پس از فتح و پيروزى غزوه ذات السلاسل به دست تواناى على(عليه السلام)، درباره او فرمود.

[28]– کفاية الاثر: ١٦٦ . ابو المفضّل شيبانى، از حمد بن عامر بن سليمان طايى، از محمد بن عمران کوفى، از عبد الرحمان بن ابونجران، از صفوان بن يحيى، از اسحاق بن عمّار، از جعفربن محمد، از پدرش محمد بن على، از پدرش على بن حسين، از پدرش حسين بن على، و او از برادرش حسن بن على(عليهم السلام) روايت کرده که رسول خدا فرمود:…

[29]– کفاية الاثر ١٩٥- ١٩٦ ; از حسين بن على، از هارون بن موسى، از محمد بن اسماعيل فزارى، از عبد الله بن صالح کاتب الليث، از رشد بن سعد، از حسين بن يوسف انصارى، از سهل بن سعد انصارى روايت شده که گفت درباره ائمه(عليهم السلام) از فاطمه دخت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)پرسيدم، وى فرمود رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به على مى فرمود…. دو روايت ديگر از جابر انصارى نقل کرده بدان ها مراجعه شود.

[30]– مسند احمد 3/ 425 حدیث 10920.

[31]– ینابیع المودة 440.

[32]– ینابیع المودة 430؛ صحیح ابوداوود 4/ 87.

[33]– البيان فى اخبار صاحب الزمان ١٢٩ از حافظ ابو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد نوفلى.

[34]– برای دست یابی به روایات فوق، به اعیان الشیعه 1/ 303-306 مراجعه شود.

[35]– اعیان الشیعه 1/ 306.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *