دفاع ابوطالب از پيامبر و رسالت            

نه تنها رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از گسترش رسالت اسلامى منصرف نشد بلكه فعاليّت خويش را وسعت بخشيد و تحرآات وى و پيروان با ايمانش افزايش يافت و جذابيّت دين جديد ميان مردم رو به فزونى نهاد. و قريش آوشيد تا با ظاهر کردن خشم خود، براى متوقف کردن اين موج جديد اسلام خواهى، راهى بيابد و آن را به نابودى بكش کند. از اين رو، يك بار ديگر با فريبكارى تلاش هاى خود را نزد ابوطالب، تكرار کردند تا با اين کار، يا پيامبر را جهت دست آشيدن از دعوت و عقب نشستن از تبليغ دين و آيين خويش قانع سازند و يا وى را بيم داده و تهديد کنند. به همين سبب، به ابوطالب گفتند: ميان ما از مقام و منزلت و جايگاه والايى برخوردارى، پيش از اين از تو خواستيم تا برادرزاده ات را از انجام کارهايش بازدارى، ولى تو او را از اين کار باز نداشتى. به خدا سوگند! کسی را که به پدرانمان ناسزا بگويد و ما را بى خرد بشمارد و بر خدايانمان خرده بگيرد; تحمل نخواهيم کرد. بنابراين،تو بايد وى را از اين کار باز دارى وگرنه با او و تو پيكار خواهيم کرد، تا سرانجام يكى از دو گروه نابود شود.

بزرگ بنى هاشم، از اين سخنان به تصميم قاطع قريش پى برد و دانست که آن ها براى از ميان برداشتن برادرزاده او و رسالت نو پايش از هيچ چيز پروا ندارند. از اين رو، سعى کرد اين بار نيز اوضاع را آرام سازد و آتش خشم قريش را فرو نش کند تا با مشورت برادرزاده اش براى اين موضوع راه حلى بيابد. ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى اجراى اوامر الهى بر استمرار تبليغ رسالت اسلامى خويش در هر شرايط و با هر نتيجه اى، پافشارى کرد و فرمود:

عمو جان! به خدا سوگند! اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از تبليغ رسالتم بردارم، هرگز اين کار را نخواهم کرد تا خداوند برايم پيروزى ظاهر  کند و يا در اين راه کشته شوم.

اين را گفت و اشك در چشمان مبارکش حلقه زد و به پا خاست که از آن جا بيرون رود. ابوطالب از ديدن اين صحنه متأثر شد و از آن جا که به صداقت برادرزاده اش آگاهى و به وى ايمان داشت به پيامبر گفت: برادرزاده عزيز، اينك ميان مردم برو و هر چه دوست دارى بگو. به خدا سوگند! هرگز تو را در برابر چيزى تسليم نخواهم کرد.

قريش هم چنان به فريبكارى خود ادامه داد و يك بار ديگر نزد ابوطالب رفت و از او خواست تا از حمايت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دست بردارد و از وى خواست آه در عوض تسليم پيامبر، زيباترين جوان مكه را براى خود انتخاب  کند. به او گفتند: اى ابوطالب! عُمارة بن وليد را که نيرومندترين و زيباترين جوان عرب است، بستان و از خِرد و توان وى بهره بگير و او را به فرزندى بپذير و برادرزاده ات را، که صفوف قومت را پرا کنده ساخته و عقل آن ها را به تمسخر گرفته، به ما بسپار تا او را بكشيم که در اين صورت يك تن عوض يك تن داده ايم. ابوطالب با اظهار تنفر از اين سوداگرى ستمگرانه، به آنان گفت: به خدا! پيشنهاد بسيار زشتى کرديد.

شگفتا!آيا مى خواهيد فرزندتان را به من بسپاريد و او را در دامانم براى شما پرورش دهم، ولى من فرزندم را به شما بسپارم تا وى را به قتل برسانيد؟ به خدا! چنين چيزى هرگز امكان پذير نيست. مطعم بن عدى بن نوفل اظهار داشت: اى ابوطالب! به خدا سوگند! پيشنهاد قومت بسيار منصفانه بود، ولى تو هرگز آن را نخواهى پذيرفت. ابوطالب در پاسخ گفت : به خدا سوگند! آن ها از در انصاف وارد نشدند، ولى تو قصد دارى مرا (باپذيرش اين کار)به ذلّت بكشانى و قريش را بر ضد من بشورانى، اينك هر چه مى خواهى انجام ده.[1]

قريش با شنيدن اين سخن، اطمينان حاصل کرد که براى راضى کردن ابوطالب جهت دست برداشتن از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) راهى وجود ندارد. ابوطالب وقتى به بد  کنديشى آن ها پى برد براى تضمين سلامت وجود مقدس برادرزاده خود واستمرار گسترش رسالتش، به سرعت در پى اتخاذ تدابيرى پيشگيرانه برآمد.از اين رو، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را براى جلوگيرى از سوء قصد به جان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)وحفظ و حراست از وجود مبارك وى، فرا خو کند. همه آنان به جز ابولهب به دعوت او پاسخ مثبت دادند. ابوطالب با ستودن موضع گيرى بنى هاشم، آن ها را تشويق نمود و براى ادامه حمايت و پشتيبانى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در آن ها ايجاد انگيزه کرد.[2]

موضع گيرى قريش در برابر رسالت و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با گذشت چهار سال از نهضت نبوى، آيات فراوانى از قرآن کریم نازل گرديد، که بيانگر عظمت توحيد و خداشناسى و دعوت به حق و اعجاز بلاغت قرآن بود و مخالفان پيامبر را بيم داده و تهديد مى کرد. اين آيات بر سر زبان ها افتاد و در دل مؤمنان جاى گرفت و نزديكان و دوستان مجذوب شنيدن و فرا گرفتن آن شدند.

از آن جا که بلاغت، در روح و روان مردم تأثير بسزايى داشت، قريش با روشهاى متعددى مى آوشيد تا حرکت پيامبر را به آنترل در آورد و پس از شكست و نا کامى در جهت فريب دادن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با پيشنهاد اعطاى پادشاهى و سلطنت و دارايى فراوان و ارج و احترام و قدرت، تصميم گرفت رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)را از تماس با مردم و عرضه کردن دعوتش بر آنان، باز دارد، تا آسانى که وارد مكّه مى شوند، آيات قرآن را نشنوند و افزون بر آن به ايجاد شك و ترديد در صحت دعوت آن حضرت پرداخت و مدعى شد حالتى که بر پيامبر عارض مى شود نوعى بيمارى است که در معالجه و مداواى آن بايد آوشيد. ولى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به پيشنهاد آنان پاسخى داد که سرشار از خير و نيكى و احترام بود و سبب نجات آنان مى شد، فرمود:

شما تنها يك کلمه بر زبان آوريد تا در پرتو آن عرب ها زير سلطه شما درآيند و غير عرب، با دادن جزيه، در سايه حكومت شما زندگى کنند

آنان از سخن وى به هراس افتادند و تصوّر کردند پايان کار است. گفتند: به پدرت سوگند! حاضريم ده بار آن را بر زبان آوريم. حضرت فرمود: بگوييد: «… لا اله الاّ الله » پاسخ پيامبر، پاسخى غير منتظره و دندان شكن بود به گونه اى که آن ها را به ذلّت وا داشت و باکبر و نِخوَت در حالى که اين جملات را تكرار مى کردند، به پاخاستند:

آيا او به جاى اين همه خدايان، يك خدا قرار داد؟ به راستى سخنى شگفت آوراست![3]

اينجا بود که تصميم گرفتند به اهانت و تمسخر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيروان روز افزون وى بپردازند و دعوت مبارآش را که در ژرفاى جان ها قرار مى گرفت، به باد استهزا بگيرند. از جمله کارهايى که بدان ها متوسل شدند اين بود که ابولهب و همسرش اُم جميل بر در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) که در نزديكى آنان قرار داشت خار و خاشاك مى ريختند[4] و ابوجهل همواره متعرّض پيامبر مى شد و با ناسزا گويى او را مى آزرد. ولى خداوند در آمين ستم پيشگان بود، زيرا به مجرد اين که حمزه عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از اين ماجرا اطلاع حاصل کرد، در برابر رهبران قريش، اهانت ابوجهل را پاسخ داد و در حالى که اسلام خويش را آشكار نمود همه مخالفان را به مبارزه طلبيد و از آنها خواست که اگر راست مى گويند با او درگير شوند، يا يك بار ديگر متعرّض رسول خداشوند.[5]

تن ندادن کفر به نداى عقل

قريش بر اين باور بود که با زيرآى خود قادر است پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از انجام رسالت خويش منصرف سازد، در صورتى که آاملاً مى دانست مردم دعوت مبارك آن حضرت را پذيرا شده  کند. به همين دليل عُتبة بن ربيعه در گردهمايى سران قريش پيشنهاد کرد خود، نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)برود و با او گفتگو  کند تا وى را از ادامه دعوتش باز دارد. بدين ترتيب، وى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)رفت.

حضرت  به تنهايى  در مسجد نشسته بود. او با ستودن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و بيان مقام و جايگاه وى ميان قريش، پيشنهادهاى خودرا به آن حضرت عرضه کرد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به سخنان وى گوش مى داد.

عتبه گفت: اى پسر برادر! اگر هدف تو از اين دعوت، رسيدن به مال و دارايى است، ما از دارايى خود برايت اموال هنگفتى جمع آورى مى کنیم که بيش از ما به دارايى دست يابى; و اگر خواهان ارج و احترام هستى، تو را پيشواى خود قرار مى دهيم به گونه اى که بدون مشورت تو کارى انجام ندهيم و اگر در پى فرمانروايى هستى، تو را حاکم خويش مى سازيم و اگر حالتى که بر تو عارض مى شود، وَهْم و خيال است و نمى توانى آن را از خود دور گردانى، برايت درخواست طبيب مى کنیم وبراى بهبودى ات دارايى خود را هزينه خواهيم کرد

وقتى سخن خود را به پايان رس کند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:ابوالوليد! سخنت تمام شد؟

عرض کرد: آرى!

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اکنون به سخنان من گوش فرا ده. سپس اين آيات را تلاوت فرمود:

(حم * تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * کتاب فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْم يَعْلَمُونَ * بَشِيراً وَنَذِيراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي کَآِنَّة مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ);[6]

حم * اين کتابى است که از سوى خداى رحمان و رحيم نازل شده است * آتابى که آياتش هر مطلبى

را در جاى خود بازگو کرده و براى جمعيتى که آگاهند فصيح و گوياست * قرآنى که مژده دهنده و بيم دهنده است، ولى بيشتر آنان رويگردان شدند، از اين رو چيزى نمى شنوند و گفتند: دل هاى ما، نسبت به آن چه ما را بدان دعوت مى آنى در پوشش هايى قرار گرفته است.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به تلاوت آيات شريف ادامه مى داد و عتبه از شنيدن اين آيات نفسش به شماره افتاده بود و دست هاى خويش را به پشت قرارداده بود، به آن تكيه کرده بود، سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به آيه سجده که رسيد، به سجده رفت و بعد از آن فرمود: ابوالوليد! آن چه را بايد مى شنيدى به خوبى شنيدى. خود دانى و آن چه شنيدى.

عتبه که پاسخ مناسبى براى گفتن نداشت، به پا خاست و نزد قومش رفت. وقتى در جمع آنان نشست، گفت: به خدا سخنانى شنيدم که تا آنون هرگز مانندش را نشنيده بودم. به خدا سوگند! اين سخنان، سحر و جادو و شعر و پيشگويى نيست. اى قريشيان! از من فرمان ببريد و آن را بر عهده من نهيد. از اين مرد و هدفى که دارد دست برداريد و او را به خود وانهيد.

ولى دل هاى مرده کجا مى توانستند پاسخ مثبت دهند. آن ها در پاسخ وى گفتند:ابوالوليد به خدا سوگند! تو را با زبانش جادو کرده. او گفت: نظر من درباره او همان است که گفتم; شما هر کار مى خواهيد انجام دهيد.[7]

اتّهام جادوگرى

قريش بر آن بود که وحدت و يكپارچگى اش درهم نريزد و جايگاهش را در مبارزه با رسالت اسلامى از دست ندهد و همزمان، از نفوذ رسالت به ژرفاى جان مردم جلوگيرى  کند و از آن جا که موسم حج در پيش بود، تصميم گرفت تدابيري بي کنديشد تا از جايگاه بت پرستى خود حفاظت و نقش رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و مقام و جايگاه حضرتش را به ضعف بكش کند. از اين رو جهت تصميم گيرى در اين راستا نزد وليد بن مغيره، که مردى سالخورده بود و شناخت بيشترى از اوضاع داشت، گرد آمدند. آن ها درپى اين بودند که پيامبر را فردى پيشگو، ديوانه، شاعر، بيمار و دچار وسوسه ياساحر معرفى کنند. در اين زمينه سخنانى ميان آنان رد و بدل شد . وليد گفت: به خدا سوگند!

سخنان وى از شيرينى و حلاوت خاصى برخوردار است، ريشه هايش پر برکت و شاخسار آن پر از ميوه است و شما در اين خصوص سخنى براى گفتن نداريد; زيرا بطلان گفته شما ظاهر خواهد شد. بهترين سخن درباره او اين است که وى را ساحر بخوانيد و شايع کنید سخنان سحرآميزى آورده که ميان شخص و پدر و برادر و همسرش جدايى مى افكند. بدين ترتيب اين افراد خود را ميان مردم جا زدند تا شايعه پليد خود را بين آنان منتشر سازند.[8]

شكنجه، وسيله سرکوب مؤمنان

نيروهاى کفر و شرك از منصرف کردن رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ياران حق طلب وى از ادامه گسترش رسالت اسلامى، عاجز و ناتوان ماندند، چنان که عقل و خردشان نيز از درك توحيد و ايمان درم کند; و تمام تلاش هاى آنان براى متوقف ساختن رسالت و يا انحراف آن، بى حاصل گشت. از اين رو، جز به کارگيرى فشار و قساوت و سنگدلى و شكنجه به عنوان ابزارى براى مبارزه با انسان هاى با ايمان، چاره اى نديدند و بدين ترتيب، هر قبيله اى بر مسلمانانِ جمع خود يورش برده و آن ها را دستگير و به زندان افكندند و با زدن و تحميل گرسنگى و تشنگى، آنان را مورد شكنجه قرار دادند تا ايشان را از دين و آيين خود و پيام الهى روگردان سازند.

اميّة بن خلف، بلال را در آفتاب سوزان نيمروز روى شنزارهاى مكّه مى خواب کند وبا فجيع ترين شيوه وى را تحت شكنجه قرار مى داد. عمربن خطاب کنیزک خود را  به دليل اسلام آوردن  با ضرب و شتم مورد شكنجه قرار مى داد و آن گاه که خود خسته مى شد، مى گفت: مرا معذور دار که به جهت ملالت و خستگى از تو دست برداشتم و بنى مخزوم، عمار و پدر و مادرش را از شهر بيرون مى آوردند و در شن زارهاى مكّه شكنجه مى کردند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نزد آنان مى رفت و مى فرمود:

اى خاندان ياسر، شكيبايى پيشه کنید که وعده شما بهشت است.

آزار و شكنجه اين افراد به پايه اى رسيد که سميّه، مادر عمار نخستين بانوى شهيد در اسلام به دست آنان به شهادت رسيد.[9]

اگر بخواهيم نمايى آلى از شيوه هاى برخورد قريش با رسالت و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيروانش ارائه دهيم، مى توانيم مراحل آن را به طور فشرده در موارد ذيل ارائه دهيم:

١ . روا داشتن استهزا و به تمسخر گرفتن شخصيّت پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)و تضعيف جايگاه و موقعيّت آن بزرگوار در دل مردم، از ساده ترين روش هاى آنان در اين زمينه به شمار مى رفت و اين نقش را وليد بن مغيره (پدر خالد)، عتبة بن أبى معيط، حكم ابن عاص بن اميّه و ابو جهل بازى مى کردند. ولى دست حمايت الهى، همه تلاش هاى آنان را نقش بر آب ساخت. قرآن کريم فرموده است:

 (إِنَّا کَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ);[10]

ما شر استهزاء کنندگان را از تو دفع خواهيم کرد.

(وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُل مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا کَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ);[11]

جمعى از پيامبران پيش از تو را نيز استهزا کردند اما سرانجام آن چه را مسخره کردند دامانشان را گرفت.

٢ . آنان براى تضعيف رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، به شخص آن بزرگوار اهانت روامى داشتند. روايت شده که سرگين و شكمبه گوسفند بر سر حضرت افكندند.

وقتى عمويش ابوطالب از ماجرا آگاه شد، به خشم آمد و اهانت آنان را پاسخ داد و موضع گيرى ابوجهل و پاسخ حمزة بن عبد المطلب شاهدى ديگر بر اين گونه برخوردها است.

٣ . با پيشنهاد اعطاى پادشاهى و پيشوايى و بخشش اموال هنگفت، سعى در فريب دادن پيامبراکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) داشتند.

٤ . اتهامات بيهوده اى نظير دروغگويى و سحر و ديوانگى و شعر و کهانت و پيشگويى بر آن حضرت وارد مى ساختند، که قرآن از همه اين امور سخن به ميان آورده است.

٥ . در قرآن آريم، ايجاد خدشه نمودند و پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را به دروغ بستن و افترا گفتن بر خدا متهم ساختند ولى قرآن، آن ها را براى آوردن کتاب يا سوره اى مثل قرآن به مبارزه طلبيد; در صورتى که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)عمرى را ميان آنان زندگى کرده بود و اتهاماتى را که بر او وارد مى ساختند، هيچ گاه از آن بزرگوار سر نزده بود.

٦ . آسانى را که به رسالت پيامبر ايمان آورده بودند، تحت شكنجه قرارداده و ياکشتند.

٧ . محاصره اقتصادى و قطع کليه روابط.

٨ . نقشه کشتن پيامبر[12]

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با حمايت و پشتيبانى وحى الهى که به بهترين شكل ممكن از روند کار آن بزرگوار مراقبت مى کرد، در راه عملى ساختن اهداف رسالت، با تمام اين ترفندها به مقابله پرداخت.

هجرت به حبشه و ايجاد پايگاهى امن

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دو سال پس از علنى ساختن رسالت خود پى برد که توان حمايت از مسلمانان را در برابر رنج و دشوارى هايى که از سرآشان قريش و سران بت پرست متوجه آنان مى شود، ندارد.

زمانى که فشار مشرکان و سران آنان بر مسلمانان مستضعف، شدت يافت، پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مسلمانان ستمديده را براى هجرت به حبشه تشويق فرمود تا بدين وسيله براى استراحت و تجديد قوا به آنان فرصتى دهد تا بار ديگر براى استمرار بخشيدن حرکت رسالت اسلامى بدان ديار بازگردند و يا پس از يافتن مرکزى براى وارد کردن فشار از خارج جزيرة العرب بر پايگاه هاى قريش، براى نبرد با آن ها جبهه جديدى بگشايند. به اميد اين که خداوند طى اين مدت  کارى را که مى بايست انجام شود، تحقق بخشد. زيرا حضرت با بيان اين جملات بدان ها اطلاع داده بود که «در حبشه فرمانروايى وجود دارد که در حكومتش به کسی ستم روا نمى شود».

مسلمانان به اين پيشنهاد پاسخ مثبت دادند و عده اى از آنان پنهانى خود را به ساحل رساندند و از دريا گذشتند. ولى قريش آن ها را تحت تعقيب قرار داد، اما بدان ها دست نيافت و ساير مؤمنان يكى پس از ديگرى به تنهايى، يابه اتفاق خانواده خود راه مهاجرت پيش گرفتند تاجايى که غير از فرزندان خردسال، بيش از هشتاد مسلمان مهاجر در حبشه گرد آمدند و رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)جعفر بن ابى طالب را به رياست آن ها برگزيد.[13]

با توجه به توصيف پادشاه حبشه در روايت منقول از پيامبر، انتخاب آن ديار به عنوان محل هجرت، گامى موفق از رهبرى هاى حكيمانه رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)به شمار مى آمد. بدين ترتيب، مهاجران با آشتى رهسپار آن سامان گشتند واين سفر، افزون بر هجرت، ارتباط مناسب مذهبى تلقى مى شد که اسلام، خواهان وجود آن بين اسلام و مسيحيت بود.

ماجراى هجرت به حبشه، قريش را مضطرب ساخت و از سرانجام آن بيمناك و از اين که حاملان رسالت اسلامى در حبشه محل امنى يافته  کند، احساس ناخرسندى مى کرد. از اين رو قريش، عمروعاص و عُمارة بن وليد را با هدايايى نزد نجاشى فرستاد، تا بدين وسيله رضايت نجاشى را جلب سازد که به مسلمانان پناه ندهد و آنان را نزد قريش باز گرد کند. اين دو تن توانستند نزد کشيشان دربار پادشاه راه يابند و آن ها را به ضرورت همكارى با قريش و باز گرد کندن مسلمانان راضى کنند; ولى پادشاه از اين عمل سر باز زد واظهار داشت: به مسلمانان اتهام اختراع دين جديدى زده شده لذا تاسخن آنان را در اين مورد نشنود، چنين اجازه اى نخواهد داد.

لطف الهى در اين ديدار جلوه گر شد; جعفر بن ابى طالب از جمع آن ها به پا خاست و با سخنان دل انگيزى ماهيت دين جديد را روشن ساخت و سخنانش به دل نجاشى راه يافت و بر خرسندى وى افزود و از آن ها حمايت و پشتيبانى کرد. سخنان جعفر بن ابوطالب چونان صاعقه بر سر نمايندگان قريش، که هداياى آن ها براى اجراى نقشه شيطانى خود به حالشان سودى نبخشيده بود، فرود آمد و در برابر نجاشى، به خوارى و ذلت افتادند، در حالى که ستاره پيروزى مسلمانان خوش درخشيد و دلايل آن ها قوّت گرفت که اين خود، دليل بر تأثير به سزاى تربيتى بود که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)در جهت بالا بردن  اندیشه  و اعتقاد و رفتار انسانى، بر آنان ارزانى داشته بود. بار دوم که نمايندگان قريش در مورد آيات قرآن پيرامون عيسى(عليه السلام)، سعى در ايجاد فتنه و آشوب داشتند مسلمانان به خود بيمى راه ندادند، نجاشى که پاسخ خود را در قالب آيات الهى از زبان جعفربن ابوطالب شنيده بود، به مسلمانان گفت: اکنون مى توانيد برويد و در امان هستيد.[14]

زمانى که نمايندگان قريش مأيوسانه نزد سران خود برگشتند، قريش اطمينان يافت که تلاش هايش در راستاى بازگرد کندن مسلمانان، با شكست مواجه شده و بدان جهت که ابوطالب و بنى هاشم از يارى پيامبراکرم و همكارى همه جانبه با وى دست برنداشتند، سران قريش تصميم گرفتند مسلمانان موجود در مكّه را از حيث خوراك و آشاميدنى در تنگنا قرار داده و کليه داد و ستدهاى اجتماعى را با آنان ممنوع اعلام کنند.

محاصره ستمگرانه و موضع بنى هاشم

وقتى ابوطالب به درخواست قريش پاسخ مثبت نداد و بر حمايت از رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با هر قيمتى پا فشارى کرد، قريش عهد نامه ستمگرانه خود را مبنى بر قطع رابطه کامل در زمينه خريد و فروش و معاشرت و ارتباط زناشويى با بنى هاشم صادر کرد.[15]

اين پيمان نامه به امضاى چهل تن از سران قريش رسيد. ابوطالب همراه برادرزاده خود و بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب که سرنوشتى يكسان داشتند روانه شِعب شدند، وى در اين باره عرضه داشت: ما تا آخرين نفر جان مى دهيم تا گزندى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نرسد. در اين جا ابولهب نزد قريش شتافت و آنان را براى مبارزه با فرزندان عبدالمطلب به يارى طلبيد و بدين سان، ايمان آورندگان به همراه آنان که ايمان نياورده بودند، وارد شِعب گرديدند.[16]

طى اين سال ها مواد خوراکى به گونه اى پنهانى، توسط افرادى از قريش که با انگيزه هاى تعصّب آميز، يا جوانمردى و يا از سر دل سوزى، قصد آمك به بنى هاشم را داشتند، به مسلمانان مى رسيد.

پس از گذشت سه سال از اين قطع رابطه، که مسلمانان و پيامبر طى آن دشوارترين صحنه هاى رنج آور گرسنگى و تنهايى و جنگ روانى را متحمل شدند، خداوند موريانه را بر پيمان نامه آويخته شده قريش در داخل کعبه گمارد و اين حشره، همه پيمان نامه به جز کلمه (باسمك اللهم) را خورد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) عمويش ابوطالب را از جريان آگاه ساخت و او به اتفاق پيامبر به مسجد الحرام آمد و سران قريش باديدن آنان به تصور اين که تسليم و عقب نشينى، آن ها را به دست برداشتن از موضعشان در قبال رسالت واداشته، از آنان استقبال کردند. ابوطالب رو به آنان کرد و گفت: برادرزاده ام به من خبر داده که خداوند موريانه را بر پيمان نامه شما گمارده و به جز نام خدا، بقيه آن را خورده است. اگر او در سخنش راستگو باشد، بايد از  اندیشه  نارواى خود درمورد او دست برداريد و اگر دروغ گفته باشد، من او را تسليم شما خواهم کرددر پاسخ گفتند، به انصاف سخن گفتى وقتى پيمان نامه را گشودند، ماجرا همان گونه که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خبر داده بود، رخ نمود لذا از فرط شرمندگى سرافكنده شدند.[17]

نيز روايت شده برخى از مردان و جوانان قريش با اظهار ناخرسندى از ماجراى قطع رابطه و رنج و دشوارى هايى که بنى هاشم در شِعب متحمل مى شدند، با خود پيمان بستند عهد نامه قريش را پاره کنند و به محاصره پايان دهند و با افراد سرسخت آنان، رويارو شوند، از اين رو، همين که پيمان نامه را گشودند، اثرى از نوشتار آن که توسط موريانه خورده شده بود، نيافتند.[18]

به هر حال، خداوند يك بار ديگر قريش را به خوارى و ذلّت کش کند ولى با اين همه، از دشمنى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دست برنداشتند.

سال  اندوه

سال دهم بعثت، مسلمانان از محاصره بيرون آمدند آنان که به انسان هايى آبديده وباتجربه تبديل شده بودند و براى خيزش به سمت و سوى هدف از قدرت بيشترى برخوردارگشتند; هدفى که با خود پيمان بسته بودند با وجود تمام مشكلات، دست از آن برندارند. يكى از آثار اين محاصره اين بود که ياد و نام اسلام و مسلمانان، معروف و در سراسر نقاط جزيرة العرب انتشار يافت.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در اين برهه وظايف دشوارى پيش رو داشت، از جمله: وجود فضايى باز بيرون از محدوده مكّه و سعى در ايجاد مكان هاى امن متعددى که رسالت اسلامى از آن جا حرکت خود را فعال تر آغاز نمايد. ولى اين رسالت در روند حرکت خود در مكّه، با وفات ابوطالب نخستين پشتيبان اجتماعى و مدافع نيرومند پيامبر و رسالت، با بزرگ ترين  اندوه و مصيبت رو برو گرديد.

چند روز بعد، حضرت خديجه(عليها السلام) دومين پشتيبان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بدرود حيات گفت. به جهت تأثير فوق العاده اين دو رخداد در روند حرکت رسالت اسلامى، رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آن سال را « سال اندوه » ناميد و به صراحت فرمود:

تا ابو طالب زنده بود، قريش همواره از من بيمناك بودند.[19]

از جمله موارد گستاخى قريش در آن بحبوحه در مورد پيامبر اين بود که يكى از آن ها در مسير رفتن آن حضرت به خانه اش، خاك برسر و صورت مبارك وى پاشيد. دخترش فاطمه در حالى که از اين ماجرا گريان بود، برخاست تا خاك را از سر و روى پدر برگيرد که حضرت بدو فرمود:

دخترکم، گريه نكن، خداوند حافظ پدر توست.[20]

معراج

در اين برهه، رخدادِ سير به آسمان ها و معراج، رسول اکرم را در مسير طولانى مقاومت، پابرجا ساخت که در پى سال ها تلاش و پايدارى، برايش ارج واحترام به شمار مى آمد و به جهت رو برو شدن با رنج و دشوارى هاى مرارت بارى که از قدرت هاى شرك و گمراهى ديده بود، تاج افتخارش تلقى مى شد. خداوند او را به دل آسمان ها بالا برد تا زوايايى از عظمت فرمانروايى مبهوت کننده اش را در فراخناى هستى، بدو بنماي کند و وى را بر رازهاى جهان آفرينش و سرنوشت انسان نيك وبد آگاه سازد. اين رويداد در عين حال به منزله ارزيابى توان ياران او به شمار مى آمد که تا چه پايه در جهت ابلاغ رسالت و تربيت انسان شايسته، در آنارپيامبر و رهبرشان مبارزه مى کردند و براى انسان هاى ضعيف النفس و سست عنصر، آزمونى دشوار محسوب مى شد.

قريش، قادر بر درك مفاهيم بلند مسأله سير در آسمان ها نبود و رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در اين خصوص با آن ها سخنى نگفت تا خود، از جنبه هاى مادّى معراج و امكان عملى شدن و دلايل آن، پرسان شدند و برخى از آن ها اظهار مى داشتند:

به خدا سوگند! کاروان ها، مسير بين مكّه و شام را يك ماه رفت و يك ماه برگشت طى مى کنند، چگونه محمد مى تواند اين مسافت را يك شبه برود و برگردد؟!

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) [در پاسخ]، مسجد الأقصى را به گونه اى دقيق برايشان توصيف کرد و به آن ها ياد آور شد: که در مسير حرکت خويش بر کاروانى عبور کرده که در جستجوى شترگُم شده خود بودند و در بار و بنه کاروان ها ظرف آبى با دهانه باز وجود داشت که حضرت آن را به همان حالت نخست،بست.

درمورد کاروان ديگرى از او پرسيدند : فرمود: در منطقه تنعيم بر آن گذشتم، و بار و کالاى کاروان و چگونگى آن ها را برايشان بيان کرد و فرمود: اين کاروان پس از طلوع خورشيد وارد مكّه خواهد شد و پيشاپيش آن شترى با اين اوصاف وجود دارد و کاروان همان گونه که پيامبر خبر داده بود، واردشد.[21]

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت 1 – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام 


[1]– تاریخ طبری 2/ 409؛ سیره نبوی 1/ 286.

[2]– همان 2/ 410؛ همان 1/ 269.

[3]– سیره حلبی 1/ 303؛ تاریخ طبری 2/ 409.

[4]– سیره نبوی 1/ 380.

[5]– سیره نبوی 1/ 313؛ تاریخ طبری 2/ 416.

[6]– فصّلت/ 5-1.

[7]– به سیره نبوی 1/ 293 مراجعه شود.

[8]– سیره نبوی 1/ 289.

[9]– سیره نبوی 1/ 317- 320.

[10]– حجر/ 95.

[11]– انعام/ 10.

[12]– انفال/ 30. نقل به مضمون.

[13]– سیره نبوی 1/ 321؛ تاریخ یعقوبی 2/ 29؛ بحار الانوار 18/ 412.

[14]– سیره نبوی 1/ 335؛ تاریخ یعقوبی 2/ 29.

[15]– در اعیان الشیعه آمده است که این عهد نامه ظالمانه در آغاز محرم سال هفتم بعثت نوشته شد.

[16]– سیره نبوی 1/ 350؛ اعیان الشیعه 1/ 235.

[17]– تاریخ یعقوبی 2/ 21؛ طبقات ابن سعد 1/ 173؛ سیره نبوی 1/ 377.

[18]– سیره نبوی 1/ 375؛ تاریخ طبری 2/ 423.

[19]– کشف الغمه 1/ 61؛ مستدرک حاکم 2/ 622.

[20]– سیره نبوی 1/ 416؛ تاریخ طبری 2/ 426.

[21]– سیره نبوی 1/ 396.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *